پس از پایان/1: تمرین میدانیِ همافزایی
عام شورایی
(از
موشها و آدمهای جاناشتاینبک، تا رسالت تاریخی آقایان دکتر کنگرلو و
هودشتیان... و #مرامنامه)
"پس از پایان"، عنوانِ عمومی
رشته نوشتارهایی است که برای تشریح مصادیقِ تطبیقی و عملیِ همافزایی میدانی،
برگزیدهام؛ تا پس از آخرین نوشتهام با عنوان "دردِ درخت در فصل پاییزی درختکاری"، بتوان بر اساس شناخت مناسبات قدرت، به
دیالوگی فراگیر با ادبیات ایجابی-جذبی در راستای تعاملی آگاهانه مبتنی بر روشهای
احقاق آن تا شکوفایی و توسعهی پایدار پرداخت.
همراهی و بیعت مردم با هر قرارداداجتماعی
(از جمله قانون اساسی و عضویت در تشکلات اجتماعی و احزاب و گروهها) باید عملا
آگاهانه باشد و در صورتِ اثباتِ غبن و ناآگاهی طرف قرارداد، آن قرارداد باطل است و
ارزشی راستین ندارد! #مرامنامه حاویِ طرح تئوریک و مقدماتی مبانی همافزایی
آگاهانه بر اساس یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر اولویت حق مشترک آبوخاک بر
ایدئولوژی است؛ که در اجتماعیات بدون احقاق حق آبوخاک مشترک، بروز و ظهور راستین
هیچ باوری در سازوکار قانونی مقدور نیست! تداوم تشریح عملیاتی و میدانی این تئوری
ممکن خواهد بود، اگر با استقبال و همیاری مشتاقان به نجات و سعادت ایران، نایی و
نوایی و توانی باقی بماند... وگرنه این نیز بگذرد!
.
سخن از روشهایی است که برای بهرهبرداری
بهینه از اهداف کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت، تاکید بر "زبان حقوقی
مشترک" و "هم افزایی_شورایی" در هر سیستم محیطی و محاطی و در راستای
احقاقِ "مکانیسم تصمیم سازی علمی"، رویکردی برای تمرین میدانی تمام
شهروندان دارد!
این همان کاری است که جناب آقایان دکتر
#الهیار_کنگرلو و آقای دکتر #هودشتیان، به آن علاقمندند و همین انگیزه موجب شده
است تا از #ققنوس جدا شوند و بصورت متمرکز در تدبیر چه باید کردهای میدانی در
موقعیت بحرانزای فعلی ایران باشند!
این همان کاری است که نویسندهی این
صفحه، مدت 17 سال است در فضای مجازی بدان مشغولم. البته بدون جیره و مواجب و بدون
حمایت و استفاده از منابع مالی متفرقه، و تنها بر اساس پتانسیلهای محدود فردی
خود. تا جایی که تا آخرین قطره از ذخایر مادی و معنوی خود را صرف این رسالت
ناگزیر زندگی شخصی خود کردهام و اکنون به دوستان و آشنایان و خانواده هم از لحاظ
مادی و هم معنوی، بسیار بدهکارم. در طی این سالها از سهمیهی عمر، این
"خود" در انزوایی تحمیلی و نیز خودخواسته، از کیش شخصیت آغاز شد و سپس
به شکستن آن پرداخت و با مرگ فرصتها، به این نقطهی عطف تاریخی رسیده است. این
حیاتِ پس از مرگ، نیازمند انقلابی است در نگاه.
امیدوارم بتوانم در این راه، آن را به
سرانجامی مفید به حال خود برسانم.
وقتی از خود میگویم، در واقع به آن
خودِ خاصِ پیش از شکستنِ #کیش_شخصیت نظر ندارم. که تعادل و بقای این خودِ عام و
جدید، اکنون وابسته به خودهای بسیاری است! در واقع درون این خود کوچک، خانواده و
شهر و میهن و جهانی جای دارد، که منافعش و بلوغش و تبلورش به هم پیوسته، و بدون
همیاری و همافزاییِ آنها، این سرمایهگذاری وجودی، به بهرهبرداری و سودی متقابل
نخواهد نشست!
پس، بیائیم با هم سوار یک بالن شویم و
سفری را آغاز کنیم به آسمان بالای شهر و بی رودربایستی و بیغرض، نگاهی بیندازیم
به مناسبات فرهنگی این جامعه که همه شهروندانِ برابرِ آنیم. آیا میتوانیم لحظاتی
عینکها را برداریم و با هر توان و هر درجه از سوی چشم خویش، نگاهی بیندازیم #هرمنوتیک
و یکسان و غیرقابل سوءتفاهم، به مام میهن و فرزندانش؟ تا بتوانیم راه را از چاه
تشخیص دهیم.
با هم تلاش میکنیم، ببینیم آیا میشود
با هم به تفاهم برسیم و این کشتی را به ساحل بنشانیم یا نه؟
بدیهی است که این هماندیشی و همراهی و
همدلی، بدون همافزایی ممکن نیست و اگر ره به ترکستان نبرد، مسلما به ساحل امن هم
نخواهد رسید و باید در میان امواج دریایی طوفانی، لنگر بیندازد! اینکه بر سر این
کشتی عمومی چه بیاید، بستگی به حوادث غیرمترقبه و قدرت موجها و استراکچر و قوام و
توان کشتی دارد! و البته در این کشتی چوبی، هرگز از تلاش موشها نباید غافل بود.
ما نمیتوانیم موشها را آدم کنیم. آنها با رخنه در کشتی آذوقههای عمومی را
خواهند ربود و با قایقهای خصوصی نیز بار خود را خواهند بست!
جان اشتاینبک به این حقیقت هشدار داد!
آیا در رکودِ اقتصادیِ 1930 امریکا در
کالیفرنیا، وقتی جرج و لنی در آرزوی خریدن یک مزرعه پرورش خرگوش، به کارگری و
مهتری آخور اسب ارباب مشغولند، قادر خواهند بود وحدت خویش را برای یک هدف مشترک تا
آخر حفظ کنند؟ و یا "جرج" در بنبستِ ناگزیرِ همراهی با
"کرنی"(پسرِ ارباب)، دوستِ کودنِ خویش "لنی" را که ناخواسته
مرتکب جنایت شده، خواهد کشت؟
اگر "جرج" سمبول یک سمپاتِ
ناگزیر در اپوزیسیون باشد، "لنی" میتواند یک قربانی در اپوزیسیون و هم
در پوزیسیون باشد! براستی چگونه میتوان "کرلی" را همراه با
"جرج" و "لنی" کرد تا این جنایات زنجیرهای به ویرانی آرزوی
استقلال و آزادی یاران همپیمان، منتهی نشود! آن پیمان و #مرامنامه کدام است که میتواند
موجبِ سعادت همه شود، بیآنکه خونی از دِماغِ معنویِ کسی بریزد؟
آیا تبدیل تضادِ بنیادیِ جنگ و نابودی،
به #هم_افزایی صلح و بالندگی ممکن است؟
بر اساس کدام #زبان_حقوقی_مشترک؟
.
توسعهی متوازن سیاسی و اقتصادی
آیا بصورت سنتی و دیمی و هیئتی و بر
اساس آموزههای موروثی میتوان به توسعهی پایدار دست یافت؟
روش سنتی همواره توسط سیاسمتداران و در
سازوکار قدرت مسلط بر جوامع پیرامونی و بومی، با یک منطق وارد میدان شده است:
اولویت توسعهی اقتصادی بر توسعهی
سیاسی.
تاریخ اثبات کرده است که وعدهیِ سر
خرمنِ "تغییرات تدریجی و اصلاحاتِ از بالا به پایین"، بدون درگیر کردنِ
منافعِ و اراده تک تک شهروندان در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری، تحت سلطهیِ
قانون بد، نخود سیاهی بیش برای سَربهنیست کردنِ "اراده ملی" نیست!
به عبرتهای تاریخی نظری اجمالی
بیندازیم، که چرا بر بستر یک عقب ماندگی ناشی از جبر جغرافیایی تاریخی، علی رغم
تلاش سیاستمداران، کماکان درهای ناکامی توسعه، بر همان پاشنه میچرخد:
1) 110 سال پیش "ناصرالملک"
به طباطبایی(از رهبران مشروطه) گفت:
آزادی برای مردم، حکمِ "رانِ شترِ
نپخته" در رودهی خشک گرسنه را دارد!
2) حدود 100 سال پیش شیخ فضل الله نوری
گفت:
"آزادی کلیتا کفر است! لفظ آزادی
را بردارید که این "حرف" ما را مفتضح خواهد کرد!"
3) حدود 65 سال پیش "آخوند
کاشانی" در مخالفت با رای مردم و دولت ملی مصدق (که طی رفراندوم مردمی،
درخواستِ تعطیلیِ مجلسِ وابستهیِ قبلی را برای تجدید نمایندگانی مردمی داشت) گفت:
شرکت در رفراندومِ خانهبرانداز که با نقشهیِ اجانب طرحریزی شده، مبغوضِ حضرت
ولیعصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است!
4) حدود 55 سال پیش، وقتی شاه در پی
گشایش سیاسی بود، ثابتی بر اساس تحقیقاتی، به عنوان مدیر کل اداره سوم دستگاه
اطلاعات، به شاه گفت: مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند!
5) 12 سال پیش آقایِ خاتمی (پدرخواندهیِ
اصلاحات کاذب) پس از اثبات ناتوانی برای توسعهی سیاسی در نظام دو قطبی و بستهی
قانونی، در یک سخنرانی توجیهی گفت:
"مردم ما دموکراسی نمیخواهند!
مردمِ ما مردمسالاریِ دینی میخواهند!"
6) سی سال است که رهبر نظام سلطهی
سیاسی، بر اساس اختیارات قانونی بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی، و با رویکرد
اولویت توسعهی اقتصادی، بر اساس استراتژی تکنفره و کلانِ سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و
نظامی، وضعیت کشور را به بدترین شرایط اقتصادی رسانده است!
چون جملگی همچون اکثریت پرچمداران
اپوزیسیون و پوزیسیون فعلی، بر این باور بودهاند که بدون توسعهی اقتصادی توسط یک
قدرت سیاسی، توسعهی سیاسی ناممکن است! و جملگی از توسعهی متوازن سیاسی-اقتصادی
طفره رفتهاند! چون راهکاری به ذهنشان خطور نمیکند، و یا به هر دلیل شخصی (از
جمله محدود بودن توان و فرصتِ عمر خویش برای عرضهاندام کیش شخصیت)، خود را به جهلالعارفین
زدهاند! و همواره فرصتی برای موشها میان آدمها فراهم آوردهاند تا منابع طبیعی
و انسانی را مال خود کنند و در تمام فرصتهای تاریخی یک فساد بنیادی را میان
مناسبات قدرت نهادینه نمایند!
.
پرورش "حلقه مفقوده" میان
موشها و آدمها
#مرامنامه_امید
تا آزادی و استقلال، با نگاهی بنیادی و ماهوی، به راهکار میدانیِ پرورش چنین حلقهی
مفقودهای اشاره میکند! حلقهی مفقودهای بهنام "همافزایی عام
شورایی" بصورت میدانی، که از هر گونه اعمال سلیقه و قدرت خاص که مانع از
نظارت عام تمام شریکان خاک مشترک است، پیشگیری میکند. مرامنامه توضیح میدهد که
چنین هدف فراگیری، نیازمند دو نوع روش علمی، در دوران پیشاآزادی و پساآزادی است!
برای آغاز در دوران پیشاآزادی، نیاز به
تاسیس یک #شرکت_سهامی_عام_انسانی با رعایت گام به گام مراتب تاسیس آن است تا
بتواند یک نقشهی راه نرم و مسالمت آمیز را برای استرداد اراده مردمی و تمرین
مدنیت توسط ایرانیان تدوین کند!
ذکر این نکته ضروری است که در چنین
موقعیتی، فرزندان لاجان مام میهن، نیازمند شوک نیستند. بلکه لازم است با تزریق
امیدی واقعی و میدانی، ریکاوری و تقویت شوند. هر چند بازیچهها و بازیگران قدرتهای
مافیایی زیر پرچم آزادیخواهی، همواره از چنین امری پیشگیری میکنند!
از این پس، اگر توانی باقی بماند به
روشهای علمی و میدانی چنین هدفی از تئوری تا عمل خواهم پرداخت! اگر هم نه... ما
را به خیر و شما را به سلامت!
#خیام_ابراهیمی
7 آبان 98