Wednesday, October 30, 2019

پس از پایان1/ تمرین هم‌افزایی

پس از پایان/1: تمرین میدانیِ هم‌افزایی عام شورایی
(از موش‌ها و آدم‌های جان‌اشتاین‌بک، تا رسالت تاریخی آقایان دکتر کنگرلو و هودشتیان... و #مرامنامه)
"پس از پایان"، عنوانِ عمومی رشته نوشتار‌هایی است که برای تشریح مصادیقِ تطبیقی و عملیِ هم‌افزایی میدانی، برگزیده‌ام؛ تا پس از آخرین نوشته‌ام با عنوان "دردِ درخت در فصل پاییزی درختکاری"، بتوان بر اساس شناخت مناسبات قدرت، به دیالوگی فراگیر با ادبیات ایجابی-جذبی در راستای تعاملی آگاهانه مبتنی بر روش‌های احقاق آن تا شکوفایی و توسعه‌ی پایدار پرداخت.
همراهی و بیعت مردم با هر قرارداداجتماعی (از جمله قانون اساسی و عضویت در تشکلات اجتماعی و احزاب و گروهها) باید عملا آگاهانه باشد و در صورتِ اثباتِ غبن و ناآگاهی طرف قرارداد، آن قرارداد باطل است و ارزشی راستین ندارد! #مرامنامه حاویِ طرح تئوریک و مقدماتی مبانی هم‌افزایی آگاهانه بر اساس یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر اولویت حق مشترک آب‌وخاک بر ایدئولوژی است؛ که در اجتماعیات بدون احقاق حق آب‌وخاک مشترک، بروز و ظهور راستین هیچ باوری در سازوکار قانونی مقدور نیست! تداوم تشریح عملیاتی و میدانی این تئوری ممکن خواهد بود، اگر با استقبال و همیاری مشتاقان به نجات و سعادت ایران، نایی و نوایی و توانی باقی بماند... وگرنه این نیز بگذرد!
.
سخن از روش‌هایی است که برای بهره‌برداری بهینه از اهداف کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت، تاکید بر "زبان حقوقی مشترک" و "هم افزایی_شورایی" در هر سیستم محیطی و محاطی و در راستای احقاقِ "مکانیسم تصمیم سازی علمی"، رویکردی برای تمرین میدانی تمام شهروندان دارد!
این همان کاری است که جناب آقایان دکتر #الهیار_کنگرلو و آقای دکتر #هودشتیان، به آن علاقمندند و همین انگیزه موجب شده است تا از #ققنوس جدا شوند و بصورت متمرکز در تدبیر چه باید کردهای میدانی در موقعیت بحران‌زای فعلی ایران باشند!
این همان کاری است که نویسنده‌ی این صفحه، مدت 17 سال است در فضای مجازی بدان مشغولم. البته بدون جیره و مواجب و بدون حمایت و استفاده از منابع مالی متفرقه، و تنها بر اساس پتانسیل‌های محدود فردی خود. تا جایی که تا آخرین قطره‌ از ذخایر مادی و معنوی خود را صرف این رسالت ناگزیر زندگی شخصی خود کرده‌ام و اکنون به دوستان و آشنایان و خانواده هم از لحاظ مادی و هم معنوی، بسیار بدهکارم. در طی این سالها از سهمیه‌ی عمر، این "خود" در انزوایی تحمیلی و نیز خودخواسته، از کیش شخصیت آغاز شد و سپس به شکستن آن پرداخت و با مرگ فرصتها، به این نقطه‌ی عطف تاریخی رسیده است. این حیاتِ پس از مرگ، نیازمند انقلابی است در نگاه.
امیدوارم بتوانم در این راه، آن را به سرانجامی مفید به حال خود برسانم.
وقتی از خود می‌گویم، در واقع به آن خودِ خاصِ پیش از شکستنِ #کیش_شخصیت نظر ندارم. که تعادل و بقای این خودِ عام و جدید، اکنون وابسته به خودهای بسیاری است! در واقع درون این خود کوچک، خانواده و شهر و میهن و جهانی جای دارد، که منافعش و بلوغش و تبلورش به هم پیوسته، و بدون همیاری و هم‌افزاییِ آن‌ها، این سرمایه‌گذاری وجودی، به بهره‌برداری و سودی متقابل نخواهد نشست!
پس، بیائیم با هم سوار یک بالن شویم و سفری را آغاز کنیم به آسمان بالای شهر و بی رودربایستی و بی‌غرض، نگاهی بیندازیم به مناسبات فرهنگی این جامعه که همه شهروندانِ برابرِ آنیم. آیا می‌توانیم لحظاتی عینک‌ها را برداریم و با هر توان و هر درجه از سوی چشم خویش، نگاهی بیندازیم #هرمنوتیک و یکسان و غیرقابل سوء‌تفاهم، به مام میهن و فرزندانش؟ تا بتوانیم راه را از چاه تشخیص دهیم.
با هم تلاش می‌کنیم، ببینیم آیا می‌شود با هم به تفاهم برسیم و این کشتی را به ساحل بنشانیم یا نه؟
بدیهی است که این هم‌اندیشی و همراهی و همدلی، بدون هم‌افزایی ممکن نیست و اگر ره به ترکستان نبرد، مسلما به ساحل امن هم نخواهد رسید و باید در میان امواج دریایی طوفانی، لنگر بیندازد! اینکه بر سر این کشتی عمومی چه بیاید، بستگی به حوادث غیرمترقبه و قدرت موج‌ها و استراکچر و قوام و توان کشتی دارد! و البته در این کشتی چوبی، هرگز از تلاش موش‌ها نباید غافل بود. ما نمی‌توانیم موش‌ها را آدم کنیم. آنها با رخنه در کشتی آذوقه‌های عمومی را خواهند ربود و با قایق‌های خصوصی نیز بار خود را خواهند بست!
جان اشتاین‌بک به این حقیقت هشدار داد!
آیا در رکودِ اقتصادیِ 1930 امریکا در کالیفرنیا، وقتی جرج و لنی در آرزوی خریدن یک مزرعه پرورش خرگوش، به کارگری و مهتری آخور اسب ارباب مشغولند، قادر خواهند بود وحدت خویش را برای یک هدف مشترک تا آخر حفظ کنند؟ و یا "جرج" در بن‌بستِ ناگزیرِ همراهی با "کرنی"(پسرِ ارباب)، دوستِ کودنِ خویش "لنی" را که ناخواسته مرتکب جنایت شده، خواهد کشت؟
اگر "جرج" سمبول یک سمپاتِ ناگزیر در اپوزیسیون باشد، "لنی" میتواند یک قربانی در اپوزیسیون و هم در پوزیسیون باشد! براستی چگونه میتوان "کرلی" را همراه با "جرج" و "لنی" کرد تا این جنایات زنجیره‌ای به ویرانی آرزوی استقلال و آزادی یاران هم‌پیمان، منتهی نشود! آن پیمان و #مرامنامه کدام است که می‌تواند موجبِ سعادت همه شود، بی‌آنکه خونی از دِماغِ معنویِ کسی بریزد؟
آیا تبدیل تضادِ بنیادیِ جنگ و نابودی، به #هم_افزایی صلح و بالندگی ممکن است؟
بر اساس کدام #زبان_حقوقی_مشترک؟
.
توسعه‌ی متوازن سیاسی و اقتصادی
آیا بصورت سنتی و دیمی و هیئتی و بر اساس آموزه‌های موروثی میتوان به توسعه‌ی پایدار دست یافت؟
روش سنتی همواره توسط سیاسمتداران و در سازوکار قدرت مسلط بر جوامع پیرامونی و بومی، با یک منطق وارد میدان شده است:
اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر توسعه‌ی سیاسی.
تاریخ اثبات کرده است که وعده‌یِ سر خرمنِ "تغییرات تدریجی و اصلاحاتِ از بالا به پایین"، بدون درگیر کردنِ منافعِ و اراده تک تک شهروندان در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری، تحت سلطه‌یِ قانون بد، نخود سیاهی بیش برای سَربه‌نیست کردنِ "اراده ملی" نیست!
به عبرت‌های تاریخی نظری اجمالی بیندازیم، که چرا بر بستر یک عقب ماندگی ناشی از جبر جغرافیایی تاریخی، علی رغم تلاش سیاستمداران، کماکان درهای ناکامی توسعه، بر همان پاشنه می‌چرخد:
1) 110 سال پیش "ناصرالملک" به طباطبایی(از رهبران مشروطه) گفت:
آزادی برای مردم، حکمِ "رانِ شترِ نپخته" در روده‌ی خشک گرسنه را دارد!
2) حدود 100 سال پیش شیخ فضل الله نوری گفت:
"آزادی کلیتا کفر است! لفظ آزادی را بردارید که این "حرف" ما را مفتضح خواهد کرد!"
3) حدود 65 سال پیش "آخوند کاشانی" در مخالفت با رای مردم و دولت ملی مصدق (که طی رفراندوم مردمی، درخواستِ تعطیلیِ مجلسِ وابسته‌یِ قبلی را برای تجدید نمایندگانی مردمی داشت) گفت: شرکت در رفراندومِ خانه‌برانداز که با نقشه‌یِ اجانب طرح‌ریزی شده، مبغوضِ حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است!
4) حدود 55 سال پیش، وقتی شاه در پی گشایش سیاسی بود، ثابتی بر اساس تحقیقاتی، به عنوان مدیر کل اداره سوم دستگاه اطلاعات، به شاه گفت: مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند!
5) 12 سال پیش آقایِ خاتمی (پدرخوانده‌یِ اصلاحات کاذب) پس از اثبات ناتوانی برای توسعه‌ی سیاسی در نظام دو قطبی و بسته‌ی قانونی، در یک سخنرانی توجیهی گفت:
"مردم ما دموکراسی نمی‌خواهند! مردمِ ما مردم‌سالاریِ دینی می‌خواهند!"
6) سی سال است که رهبر نظام سلطه‌ی سیاسی، بر اساس اختیارات قانونی بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی، و با رویکرد اولویت توسعه‌ی اقتصادی، بر اساس استراتژی تک‌نفره و کلانِ سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و نظامی، وضعیت کشور را به بدترین شرایط اقتصادی رسانده است!
چون جملگی همچون اکثریت پرچمداران اپوزیسیون و پوزیسیون فعلی، بر این باور بوده‌اند که بدون توسعه‌ی اقتصادی توسط یک قدرت سیاسی، توسعه‌ی سیاسی ناممکن است! و جملگی از توسعه‌ی متوازن سیاسی-اقتصادی طفره رفته‌اند! چون راهکاری به ذهنشان خطور نمی‌کند، و یا به هر دلیل شخصی (از جمله محدود بودن توان و فرصتِ عمر خویش برای عرضه‌اندام کیش شخصیت)، خود را به جهل‌العارفین زده‌اند! و همواره فرصتی برای موش‌ها میان آدم‌ها فراهم آورده‌اند تا منابع طبیعی و انسانی را مال خود کنند و در تمام فرصت‌های تاریخی یک فساد بنیادی را میان مناسبات قدرت نهادینه نمایند!
.
پرورش "حلقه مفقوده" میان موش‌ها و آدم‌ها
#مرامنامه_امید تا آزادی و استقلال، با نگاهی بنیادی و ماهوی، به راهکار میدانیِ پرورش چنین حلقه‌ی مفقوده‌ای اشاره می‌کند! حلقه‌ی مفقوده‌ای به‌نام "هم‌افزایی عام شورایی" بصورت میدانی، که از هر گونه اعمال سلیقه و قدرت خاص که مانع از نظارت عام تمام شریکان خاک مشترک است، پیش‌گیری می‌کند. مرامنامه توضیح میدهد که چنین هدف فراگیری، نیازمند دو نوع روش علمی، در دوران پیشاآزادی و پساآزادی است!
برای آغاز در دوران پیشاآزادی، نیاز به تاسیس یک #شرکت_سهامی_عام_انسانی با رعایت گام به گام مراتب تاسیس آن است تا بتواند یک نقشه‌ی راه نرم و مسالمت آمیز را برای استرداد اراده مردمی و تمرین مدنیت توسط ایرانیان تدوین کند!
ذکر این نکته ضروری است که در چنین موقعیتی، فرزندان لاجان مام میهن، نیازمند شوک نیستند. بلکه لازم است با تزریق امیدی واقعی و میدانی، ریکاوری و تقویت شوند. هر چند بازیچه‌ها و بازیگران قدرت‌های مافیایی زیر پرچم آزادیخواهی، همواره از چنین امری پیش‌گیری می‌کنند!

از این پس، اگر توانی باقی بماند به روش‌های علمی و میدانی چنین هدفی از تئوری تا عمل خواهم پرداخت! اگر هم نه... ما را به خیر و شما را به سلامت!
#خیام_ابراهیمی
7 آبان 98


Monday, October 28, 2019

پس از پایان

پس از پایان...


شاهی در چاهِ فاضلاب بینوایانم!
گویی که موریانه‌ای در عصای سلیمانم!
بیمارستانی سیّارَم
با پزشک و پرستار و بیماری که خودم
و بیمارانی بستری در تخت‌هایم
که رؤیای آب دریاچه‌‌هایِ مصنوعی و مرواریدهاشان... امید
از درکِ دردهای صدف‌های عقیم، معلول و ناتوان و چشم سپید
در اَمان از ناله‌های ساکت و خیس و بی‌درمان
شاد و خندان و دربدر
تیمارستانی مستقرّم
در ستون‌های سنگی یک کاخ
بیقرار چون کلاهک یک آتشفشان
با چشمانی چون سیب گاز زده
کوری شده عصاکشِ کورانی دگر...
گردِ گهواره نوحه‌خوان و... ‌رقصان در گور
من از بینوایی نی‌اَم روی زرد
غمِ بینوایان رُخَم زرد کـــــرد:(سکه گفت به پشیز، از قول سعدی):
غم، کم!
"
که هنوز درها بر همان پاشنه می‌چرخند."
#خیام_ابراهیمی
4
آبان98

Saturday, October 26, 2019

درد درخت در فصل پاییزیِ درختکاری

دردِ درخت در فصلِ پاییزیِ درختکاری
.
 
دردِ نادانی از شعاری‌است کور، با سری پر شور... پس نشستم، بی‌کس‌ویار و ناتوان و بی‌زور، که این درد مشترک، به حرف و جدا جدا درمان نمی‌شود!
"هم‌افزاییِ شورایی" هنوز حلقه‌ی مفقوده‌ی دوقلوی استقلال و آزادی است و منظور از شورا، جمع جبری شورای سربازان با شورای حکام نیست! که هدف، زایشِ سیستماتیک و خودجوش مهر از هماغوشیِ سهامداران است!
از: تاسیس #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی در دوران پیشاآزادی
تا: استقرار #شوراهایِ_انسانی_مردم_ایران در دوران پساآزادی
و از نسل پریشان و پراکنده‌ای که از گهواره تا گور، جز دروغ و خشونت و فحش و دریدن و تحقیر و تطمیع و تهدید و ترس و نفرت و انتقام و سرکوب و هوای سرنگونیِ غاصبانِ قدرتِ قدرتر و زورگیری از ضعیف‌تر نیاموخته، هم‌افزایی غیرتشکیلاتی و مهر و وحدتی تصادفی، توقعی ساده لوحانه است که جز از ادیبان ادبیات سلبی-حذفی و ارباب و رعیتی بر نمی‌آید! و فراخوانِ پیروی از راستگویان، بدون مکانیسم راستی‌آزمایی تشکیلاتی، عین کلاهبرداری است؛ وقتی نقد را رها و نسیه را چسبیده و در بازار مکاره به قیمت خون غیرخود برای خوشه‌چینی فردایشان می‌فروشند! که اثبات "راستی" جز با احقاق ادبیات ایجابی-جذبی و تمرینِ نقدِ میدانیِ هم‌افزایی از هم‌اکنون مقدور نیست و جز همخوانی نقدِ پندار و گفتار و رفتار نیک نیست! و هر چه بصورت پراکنده بگویی: مهرگان آمد وفاداری چه شد؟ پاسخت جز برگ‌های زرد پاییزی نیست که وازده از این پارادوکس اخلاقی، یکی یکی از وحدت این درخت زقوم دل می‌کنند و تن به لگدمال شدن زیر پای رهگذران و این و آن مدعی می‌سپارند! برگ‌های لگدکوب میان آب و خاکِ مشترک، کم کم لجن می‌شوند؛ تا نهایتا روزی این باتلاق گاوخونی بخشکد و ذراتِ تاروپود خاک با نسیمی ریزگردی معلق و غبار شود در هوای عمومی تنفس. فصل سرما در راه است و هنوز ما در هوای شبِ یلدائی‌سنتی هی کش‌می‌آئیم از طعمِ شیرینِ رطبی خیالی با تبِ این داستان شهرزاد تا داستانِ تبی دگر در هزار و یک‌شبی دگر، تا فرجام بی‌سرانجامی و داد و بیدادی دگر، در باد و طوفانِ خرداد و مرداد ناکامی دگر.
پاییز فصل درختکاری است! اما کسی عملا درختِ دوستی نمی‌کارد تا از این فصل شوم دشمنی، درگذریم!
هر چند به لقلقه، هی دلقک‌وار شعار مفت بفروشی به شعور دیگران:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرَد... نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرَد.
تو گویی مرهم خوشه‌های این خشم فروخورده، تنها شعله‌ در خانمان رعایاست. شعله‌هایی جدا جدا که برای سوزاندن برگ‌هایی لاجان و بینوا در باغچه‌های جدا از هم، تنها به کار فصل برگریزان می‌آید.
صاحبان این خاک مشترک را کسی با وحدتِ تمامِ شریکان، گرد هم نمی‌آورد تا درختی شوند با میوه‌های خوشگوار... چرا که کاسه‌های چشمان حریص راهزنان را پر نمی‌کند!
کار ناجیانِ رهایی در شوراهای گذار هم جز باج به راهزنان و دمیدن در روح انتقام و نفرت برای وحدت قلدران در ائتلافی برای جدایی نیست!
آنها جز زبان نفرت و آتش و جدایی نیاموخته‌اند و نان از این چاه ویل میخورند که در آن آبی برای اتفاء شهوت سوزانشان نیست!
و عصای موسا تنها به کار تکاندن برگ‌ها برای شیر گوسفندان و گوشت پروار و نشخوار گاوها تا سلاخی می‌آید!
اما، به چشم امید داریم تا شاید دود هنوز از کنده بلند شود! کنده‌ای که هنوز فسیل نشده.
تقدیم به آن فسیل‌های ناپخته‌ای که نسل پیشین را فسیل می‌خوانند!
آنان که قله های مشترک را نشان می‌دهند اما نقشه‌ی راهی مشترک و عام ندارند
تا گله گله از ته دره سر در آورند! چون زبان مشترکشان مهر نیست و خشم و نفرت است.
که بدون این هدف زاینده، این درخت به میوه نخواهد نشست!
هر چند حتی مهمتر از هدف مشترک، نقشه و مسیر راه مشترک است... نه حتی ابزار و ادوات رهروی...
و نه حتی یک مهربان میان هزار درنده، که خود گروگان قدرت برتر است.
و هیچکس نمی‌پرسد: چرا آن شاهنشاه و آن ارباب توانا و مهربان، ناتوان بود تا رعایا را بدون نفرت و آزاده بار آورد؟
چون خود گروگان یک زندان بود و آزاده نبود! چون هم‌افزایی جایی در رهبری از بالا و دریوزگی از پایین نداشت! هر چند که یک خیراندیش توانا باشی!
آنان که بر حماقت مادران و پدران لعنت می‌فرستند
نمی‌دانند که والدینشان نیز بر حماقت پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان لعنت فرستاده بودند
هر چند توان مادرها هرگز برابر با توان پدرها نبوده باشد
هر چند متوهمانه، درکی واقعی از معلولیت‌های مبهم هیچیک در چنبره‌ی قدرت دوران خویش نداشته باشند.
با این حال کار فرزندان ایشان با کار احمقانه‌ی والدینشان یکی است
قضاوت یک ناتوان در باره‌ی ناتوانی دیگر بدون درک مناسبات قدرت در زمان و مکان خودش.
مگر حماقت چیست؟
جز قضاوت قطعی یک ناتوان از درک ناتوانی دیگر؟
جز ادعای توانایی توسط یک فرد ناتوان دیروزی در باب ناتوانی پریروزی؟
جز ادعای توانایی توسط فرزند ناتوان امروزی در باب ناتوانی دیروزی...چه پدر بزرگ باشد، چه پدر، چه فرزند...
جز نفهمیدن میزان توانایی و ناتوانی یک فرد از راه دور
و لعنت فرستادن به قصورشان که عین قدرت و غیرت تلقی میشده
درد از حماقت فرافکنی همین لعنت‌هایی است که پدران با نفرت به فرزندانی آموختند که اکنون از آنها نفرت دارند!
فرزندانی که وقتی به رهگذران هم عصر خویش سلام می‌کنند
در سر طناب غیرخود را می‌بافند
چون آنها فرزندان خلف پدرانشان هستند!
چون آزاده نیستند! حتی اگر خیراندیش و توانا باشند!
چون از واقع‌بینی ناتوانند!
و یک نوزاد ناتوان را با یک فرد جوان و توانا یکی می‌گیرند!
و یک فرد جوان و توانا و نادان را با یک فرد پیر و ناتوان و نادان یکی می‌گیرند
آنها حتی یک نادان را با نادانی دیگر یکی می‌گیرند!
چون آنها در این زمان از تشخیص ناتوانی در زمانی دیگر ناتوانند!
و حتی خشم و نفرتشان از جنس خشم و نفرت دیروزیان نیست!
حتی مهربانی‌هایشان با مهربانی دیروزیان یکی نیست!
پس چگونه با ناتوانی پرچم رهایی را چون پدران در دست گرفته‌اند؟
و چگونه کوری شود عصاکش کوری دگر؟
وقتی گل‌های وحشی و غیرتشکیلاتی هیچ نقشه‌ی راه و گلوله‌ای در عصاهای شکسته ندارند
که آن قلعه کجاست که باید از دیوارش بالا رفت؟
و آن‌سوی دیوارها... چه کسی باید چه کاری بکند؟
اما می‌توانند یک گلستان شوند گرد گلوله‌ها
در میهمانی اربابی در تمام شهرها
در یک بار عام عمومی در نماز جمعه‌ها
و بنشینند و برنخیزند تا نتیجه.
درد از چاه‌نمایی با چشمان کور است!
البته هر کسی که شعار می‌دهد اما چاه‌نماست، الزاما مزدور نیست!
او می‌تواند نادان باشد
و بلکه خائن... و البته مزدور.
وقتی تمام راهها بن‌بست باشد
باید که بنشینی و بر نخیزی.
و من همینجا می‌نشینم
به امید دست یاری
با مهر و هم افزایی
و نه جدایی
که اگر نیایی
وقتی تمام راهها بن‌بست باشد
سگان زرد هار و شغال و روبه و کفتار... بو می‌کشند
و گرد تو حلقه می‌زنند.
گیریم با شعار آزادی
و رهایی از این مرگ بنیادی.
خیام ابراهیمی
1 مهر 1398
پی‌نوشت:
1- از قناری تا جوجه/ از جوجه تا خیال قناری
سفر به این غار، ده سال پیش با عکس جوجه‌های رنگی در جعبه‌های مقوایی آغاز شد که دلار 1000 تومان بود، و اینک سفر به این غار خودخواسته‌ی ناگزیر، رو به پایان است! اینک دلارهای بربادرفته 15 برابر چاق شده‌اند و ماحصل مرامنامه‌ی لاغری است که پشیزی نمی‌ارزد و اصحاب کهف را شرمنده‌ی زمین و زمان کرده.
2- حسن ختام، لگوی #مرامنامه است، که زیر پای جوجه‌های رنگی در فکر قناری است و لینکش در انتهای همین نوشته خاک می‌خورد!
3- ماحصل این سیر و سلوک، بیست سال دربدری و خودخوری و آب شدن و از مایه خوردن تا اسفل‌السافلین زیر خط فقر و بدهکاری، بی‌اجر و مواجب تا بازنشستگی بدون بیمه بود... وقتی خون رگ‌های این حصر مستقل، در رگِ خاندان زالوهای هار جاری بود و حاصلش درختی با میوه‌های تلخ در کام شیرین‌عسلانی که هنوز خون بالا نیاروده‌اند.
به من نگو از بازویِ خود نان مزدوری بخور! تا گدایی مزدوران نکنی! که این ماجرا بین #عمو_حاجی و #خمینی در نوشته‌ی پیشین سر دراز دارد و تو را به لذتِ خریدن کتاب تحریرالوسیله خمینی/بخش #نکاح و فیض دنیوی و اخروی از مسئله 12 در صفحه 433 رجوع خواهم داد...پس از خوشگذرانی در سفر مصر با جناب همایون و مالباختگی پس از راهپیمایی اربعین وقتی شفاعت‌ات را حضرت پاسخ داده و مرکبت را دزد زده و غافل بوده‌ای که پاداش آنکه از روز واقعه در زلزله غافل بوده‌، شراکت در سپاه غسل کنندگان زیر پرچم قرآن و شیروخورشید بوده برای ریختن خون سیاوش و زهی خیال باطل!.. و تو همانی!
====================
ضمائم:
1) به پیله‌ی پرشور همایونی هالوها
به یاد امیدِ کرم‌های لزج
گردِ جنازه‌ی موش‌های نام و نان و زالوها
در مهرسوزان خشم و نفرت و انتقام ...
دلال محبت شده‌ای که چه؟!
حالا هی با شعر و شعار ضیافت بده در مصر و لس‌آنجلس و پاریس و لندن و ونگور با از ما بهتران
برای انتقام از ضیافت محلل‌ها در کاخ کرملین با عطر مشهدی ضعیفه‌ها
به یاد کشک‌ریزان خاله زری، روی دو وجب روغن و نعناء داغِ آش رشته‌ی عمه پری
در چلوکبابی شمرون به یادِ روزهای خوش در کبریت‌کلای مازندارن
تنها یک سوم از مام میهن مانده #عمو_حاجی
میان دو لنگ تزار و یک پوتین روسیه در بصیرتِ صدور خان‌باجی
همواره کرم از خود درخت نیست!
کرم‌ها گاه گردِ شاهرگ‌ درخت‌ها برای جنازه‌ی زالوها در صف صندوق خیراتند
هیچ کرمی میوه‌ی هیچ درختی نیست
هیچ موشی برای رضایت خدا امانتدارِ بیت‌الحال نمی‌شود
دردِ ناموس فروشی‌ات را کتمان نکن
در هیاهوی فحش و شعار و عربده در هتل پنج ستاره همراه با ویسکی و سسِ شادی و مبارزه
دردی که تنها در دالانِ مکنده‌ای منفجر و آزاد می‌شود
و خلاص می‌شود در جدالِ جهاز هاضمه‌ی استقلالِ زالوها بر رگ گردنِ غیر خودی
آنگاه آچمز در حسرت هم‌افزایی
ام.اس می‌گیری... با خلجان عضلاتی که بی‌اختیار تو منقبض و منبسط می‌شوند
چون جنینی در زهدان تنی بی وطن
آنگاه به لمسی و بی‌دردی که می‌رسی
هیچ دردی بالاتر از بی‌وجودی و بی‌حسیِ انسانیِ موش‌ها و کرم‌ها و زالوها نیست!
آنگاه سزاست که در وسط پرچم سه رنگ ویرانتان،
یک دلقکِ زامبی نقش شود به جای شیری در تحریم حریم
که در دستش به جای شمشیر
تخم‌مرغ گندیده‌‌ی یکماه پیش با تاریخ تولید فرداست
وقتی کسی نیست که از این درد جانکاه جامه بدرد، و بمیرد؟!
و شبها در آرامش خوابش ببرد!
وقتی برای یک زورگیری مقدسِ شاه سلطان حسینِ وطن‌فروش
به یتیم‌های خیابانخواب مالباخته
توسط شیعیان صفوی تجاوز می‌شود
وقتی بر فرق نوزاد خویش قمه می‌زنند
و به روی فرزندان خدا اسید می‌پاشند!
وقتی برای ناز یک پریچهر در سرسره‌ی کاخ فتعحلیشاه
ترکمانچای ضمیمه‌ی باخِ گلستان می‌شود
و با کرامتِ شاه‌حسین صوفی، دوسوم خاک وطن ضمیمه‌ی باجِ دریای مازنداران می‌شود
آنگاه در چنین استفراغی
اگر حالت منقلب نمی‌شود از شنیدن بادگلوی سیاهکار دیوانه‌ای که می‌گوید: سیاه‌نمایی کارِ ضدانقلاب است!
تو همان تخم‌مرغِ گندیده‌ای
که در میهنِ زامبی‌ها، تنها به کار ام.اس ملی می‌آیی
میان من و تو که آنیم و ما نیستیم!
هر چند برای خونسوزی در حمام خون عمومی هی چهچه بزنی: #ما_هستیم... #ما_هستیم.
=====================
2) بدرود سیروس خان!

از گنجشک تا قناری و #منو_تو
از کاروان شتر تا تراموای گلزار در لاس‌وِگاس و تپش و #اینترنشنال... تا #ما_هستیم!
وقتی اسپانسرِ #گلزار (سلبریتی حکومتی) برای اجرای کنسرت در لاس‌وگاس صاحب رستوران کبابی اطلاعاتی شمرون در تجریش است که چند سال پیش هم قلبش برای اسپانسرِ "ع.ر ا.قاسمی" در #تپش بود و حالا همان تلویزبون انقلابی برای ملیجکی چون گلزار تبلیغ می‌کند... آن‌وقت متوجه می‌شوید که #مانوک_خدابخشیان نباید در تلویزیون‌های لس‌آنجلسی قهوه‌ی تلخ قجری می‌خورد!
فضای سایبری و ماهواره‌ها در تصاحب دله‌دزدها و دلال‌ها و توپ‌جمع‌کن‌های فرنگی‌کار بیت‌المال است و شما هنوز در فکر کل‌کل با ارتش بابک‌خرمدین و سربازانش در جستجوی موشی هستید که شما را دم به دم ریپورت می‌کند؟!
از حمله‌ی موریانه‌ای کرم‌ها و زالوها و پااندازان به جان مام وطن، چه توقعی دارید؟
توقع دارید توبه کنند که خوردن خون مردم حرام است؟!
وقتی جملگی یک گنجشک را گرفته‌اند هر یک سعی دارند رنگ خود را به او بزنند تا جای قناری به ملت قالب کنند! آن‌گاه وقتی اصالت تک تکِ رنگ‌های این قلم‌موهای سیاهکاری را زیر سؤال می‌بری و اشاره می‌کنی که این گنجشک قناری نمی‌شود، حضرت همایونی همچو رهبر زامبی‌ها می‌گوید: سیاه‌نمایی و منفی‌بافی درست نیست! مگر می‌شود همه رنگشان نادرست باشد؟!
می‌گویی این گنجشک قناری نیست! آنها هی رنگ‌هایشان را عوض می‌کنند و چشم کارکنان ساده‌دل و نیازمندشان را پر می‌کنند از همین رنگ‌ها!
داستان اپوزیسیون شبیه مهندسینی است که می‌خواهند این کاروان شتر بدوی را با رنگ و لعاب به یک تراموا و قطار سریع‌السیر تبدیل کنند!
شما تنهائید و آرزوی به بازی گرفته‌شدن در کدام کارگاه نقاشی را دارید؟!
حضور میان این مهندسان مجرب هم حسرت دارد؟
بی خیال سیروس خان!

=====================
3) هم افزایی
این #مرامنامه به فروش می‌رسد برای #امید
در نبردی نابرابر و ناامید
در تجارتی بین چنگ و گلوله
به دارایِ بامرام و بی‌مرام
به پیرانِ کودک‌خرام و تک‌پران
و نه کودکانِ پیر و نه دیوانه‌گان و نه فقیرانِ بی‌ زمان و مکان
و نه از سَرِ بی‌مرامی، و یا مرام
که از سرِ اصلاحِ تخمِ هم‌افزایی به حکمِ نیاز
در تیراژ ثانیه‌های واقعیِ عمرِ مجاز.
برای توسعه‌ی متوازن و پیشرفت پایدار، نه نرخ پیاز
و نه درجا‌ زدن، در جازدنِ خُرده‌ریز یک خود
در چشمِ ریز و درشت و خرد و کلان
...
که خُرد شدنِ مرام، یعنی
چیپس خوردن با سُسِ خونِ عوام و
نفرت از خون حرام و
کامرانی از هر ناکام،
وقتی تمایلی نیست
تا در بن‌بستِ مانیتور
"زن" گوشتِ "مرد" نباشد
و هر نیمه، گروگانِ زردآبچاله‌ی فرد نباشد.
جبری در کار نیست...
جنگی در کار است!
و از سیر تا پیاز
میانِ سبزی‌های پاک شده
در توبره‌ی الاغی
مفتونِ کرم‌های ساقه خوار
در دل دادن و قلوه گرفتن
مست از فلسفه‌ی قیامت
در مستراح صبح ضیافت
مخلوط شدن در شهد امانت.
من می‌خواهم برای لقمه‌ نانی میان نخود و لوبیا
سیفون را بکشم
و به وحدت برسم.
شب خوش
ای همه ژیژک و ژاندارک و شاخه نبات
میان سور و ساتِ تکس و خمس و زکات.
پایان حجمِ اینترنت یعنی آخرالزمان
میانِ هِنّ و هِنِّ خودخوری، آچمز
در ولخرجیِ زنگ تفریح خروس‌جنگیانِ آچمز
در چنبره‌ی خروس‌بازان، آچمز.
و چه دانی که #هم‌_افزایی چیست؟
ای تک‌نوازانِ آچمز!
بدرود.
#خیام_ابراهیمی
اول برزخِ اردیبهشت 98 انیرانی
.
پی نوشت:
توضیح راجع به خرید کتاب فیس بوکی:
1- لینک #مرامنامه ملی-میهنی تا امید و آزادی و استقلال و توسعه‌ی پایدار:
2- لینک خرید مرامنامه برای سران پوزیسیون و اپوزیسیون و علاقمندان به تداوم فعالیت راقم این صفحه:
3- حضور و همراهی دوستان مایه‌ی افتخار و دلگرمی است و مخاطب خرید کتاب اینترنتی ایشان و مردم عادی نیستند!
4- عدم حضور حقیر در این صفحه، به معنای عدم توانایی بیشتر در تداوم این راه حیاتی است.
=====================
4) کلام آخر:
فراخوان تاسیس: #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی
نقشه‌ی راه تا قله در یک فصل سال، نه 1400 سال.
مبارزی که دارای نقشه راهی گام به گام، علمی و شفاف و میدانی و زمانبندی‌شده نباشد، یک سمپات مخالف و ساده‌دل است که به راحتی قادر است هم خود و هم وطن را به بیراهه و ویرانی بکشاند!
#مرامنامه دارای یک نقشه ی راه علمی و زمانبندی شده است! از آغاز ثبت نام از پرچمداران در اپوزیسیون تا استقرار اراده مردمی تا دو سال بعد از پیروزی با حفظ امنیت و تمامیت ارضی.
بنابراین مهمترین پرسش از مبارزین صادق این است که به جز شعار خشونتبار و تنش آفرین، نقشه ی راه گام به گام و زمانبندی شما چیست که به عمر نظام سلطه، 1400 سال کش داده نشود؟
......
تنها راه مسالمت آمیز تحولات بنیادی در یک ملک مشاع به نام وطن که در دست مردم نیست:
شورایِ عام (نه خاص)!
برای تعیین سرنوشت صاحبان حق در یک ملک مشاع، لازم است تمام شریکان بصورت عام مشارکت داشته باشند، نه بخشی از خواص آن. فرق شورای عام و خاص این است! شورای عام به زبان و خواست تمام مردم سخن میگوید اما شورای خاص طبق سلایق بخشی از مردم.
در دوران پیشاآزادی وقتی خانه‌ی مشترک در دست اقلیتی خاص در حال سوختن است، باید بسرعت و فورس ماژور بصورت علمی گرد حقوق بنیادی(حق مالکیت خانه) متحد شد و از اتلاف توان گرد حقوق ثانویه مثل دیزاین مبلمان خانه و یا روشهای بازسازی آن در آینده(دوران پسازاآدی) پرهیز کرد!
اما راه بازپسگیری خانه و سپردنش به دست مردم و تمام صاحبان حق، تنها از راه ایجاد وحدت بین تمام صاحبان حق می‌گذرد، نه از طریق تکثیر فرزندان مام میهن در گروههای 14 نفره و احیانا ائتلاف چند شخصیت خاص میان کل مردم، و اقدامات متفرقه با سلایق خاص این و آن شخص!
البته که هر شخصیتی و هر گروه چندنفره برای احقاق حق محقند! اما برای مؤثر شدن اقدامات و به انحراف نرفتن تلاشها و عدم اتلاف توانها، طبق سلیقه های این و آن شخصیت، باید تمام مردم متحد شوند تا با یک مکانیسم تصمیم سازی واحد، تبدیل به قدرتی شوند تاثیرگذار با یک روش مؤثر.
چنین روش واحدی نیازمند یک ساختار تشکیلاتی وحدتبخش است. مثلا از طریق تشکیل یک #ستاد_مشترک_عام در اپوزیسیون بر اساس الگویِ تاسیس یک شخصیت حقوقی جدید و مستقل، گرد منافع مشترک تمام ایرانیان، با تبعیت از الگوی تاسیس #شرکت_سهامی_عام_انسانی ، طبق مراتب بروکراتیک قانون تجارت، و از روشی علمی پس از شناخت مناسبات قدرت و موقعیت فعلی برای اقدامی مسالمت‌آمیز و زود بازده.
مع‌الوصف به باورم اگر امیدی به حوادث و معجزه و لابی و تبانی با اجنبی نداریم، چنین عزمی نیازمند طی نمودن مراتب یادشده است! و پیش از هر چیز نیازمند تدوین یک مرامنامه‌ی فلسفی (و حق بنیاد) گردِ منافع مشترک مادی(که همه آن را می فهمند) نه منافع ایدئولوژیک( که تنش‌آفرین و تفرقه آمیز است) ، برای تدوین یک استراتژی و تاکتیکهای مناسب با شعارها و روش و نقشه‌ی راهی شفاف و گام به گام و مسالمت آمیز... احیانا با یک شاخه گل در دست اکثریت، گرد اقلیت در یک میدان امن با یک زبان و در یک مکان و زمان... و تکرار و نشستن تا نتیجه و هدف مشترک!
شخصا این #مرامنامه را پیش‌تر با اتکاء به توان محدود خود نوشته‌ام:
#مرامنامه:
1- لینک خوانش رایگان مرامنامه:
2- آگهی فروش مرامنامه:
3- لینک دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی پس از خرید:
پایان.


کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...