Tuesday, September 24, 2019

معلولیت و معلولان


شاهین و معلولیت و معلولان
آیا در جنگ بنیادی بین دو گرگ و شغال باید آویزان یکی شد؟
معلولان از اصل #هم_افزایی (افزودن متقابل از توانایی خود بر ناتوانی شریک خود) غافلند و در کورس رقابت کرم و زالو شدن نئولیبرالیستی و آدمک شدن کمونیستی و برده شدن اسلا‌میستی، تنها راه نجات را در آلت شدن برای یک قدرت سلطه در نبردی نابرابر با قدرت سلطه‌ی دیگر می‌دانند و در این راه جایی برای آزمون و خطای انسانی باقی نگذاشته همه را مهره و سرباز قدرتی فراانسانی می‌خواهند! چون جز ایسم‌های غیرعلمی و قراردادی موروثی که مِهرورزی را تبدیل به ویرانیِ ناشی از جنگ و نفرت یک ربات ایدئولوژیک می‌کند، چیزی نشنیده‌اند!
آویزان شدن به قدرت برتر البته راهی است! اما تا به داد هم نرسیم، این درد مشترک درمان نمی‌شود.
این همیاری و هم افزایی البته امری سهل و ممتنع است! ساده و در دسترس است مثل نور و هوا و آب و خاک، اما از فرط رایگانی و بی دریغی و فراگیری و حیاتبخشی حس نمی‌شود! بدیهی است که وقتی قدرت این اکسیر حیاتی در چنبره‌ی ایدئولوژی غصب شده باشد، آنگاه درمان این بی‌حسی تاریخی بصورت جدا جدا بس سخت است! چون باید با کندن و رهایی خویش از کیش شخصیت، هزینه داد! باید بار شریک را کشید تا بر انسان شدن خویش افزود. باید از سرعت خود کاست تا آدم شد.
پس معلولان بهتر می‌بینند بین دو تانک سنتی و مدرن، سوار تانک دشمن مشترک شوند تا زودتر به اتوپیا برسند و از روی جنازه‌ها و جامانده‌های ژن پستِ محرومین، آیا برسند؟ آیا نرسند؟ و در این راه توهمِ #ژن_برتر بزرگترین مانع است!
آویزان شدن، ساده‌ترین راه حل برای قوم معلولی است که مسئله را درست نفهمیده و در پی راه حل آن با درافتادن به جان ضعیف‌تر از خود، آویزان قوی تر از خود می‌شود، تا کلاهش را باد نبرد و توانا شود. تا گربه شاخش نزند!
تا از کرم شدن و زالو شدن خویش با روکش و پوستین مبارزات حقوق بشری لذت ببرد! تا نه سیخ بسوزد و نه کباب.
آیا شرم نباید کرد از انگل‌وارگی در این حقارت به نام روزمرگی و زندگی؟
بدیهی است که ناتوانی در مهرورزی و بی‌شرمی هم یک معلولیت ناشی از جبر جغرافیایی تاریخی است که اگر همین امروز اقدام به درمان نشود، این وطن وطن نشود!
شعر می‌تواند پناهگاهی و سوراخ موشی و مسکنی نشئه‌آور و افیونی باشد با ادبیات #سلبی_حذفی ... و نیز می‌تواند درمانی باشد با ادبیات #ایجابی_جذبی
از خود بپرسیم: ما شاعرِ شعورِ کدام کتابِ شعریم؟
خیام ابراهیمی
2 مهر 1398

https://www.facebook.com/watch/?v=2526977107416787

Friday, September 20, 2019

عجب تصادفی


عجب تصادفی!


که در آینه نبینی:
در آزمونِ کاسبی از بند بندِ این تصادفِ علمی، از کارخانه هی با ریموت پیام می‌فرستند به سلول‌های خاکستری یک درنده که معلولیتش دیدنی نبود... که رحم کن ای پرنده از مسیر معلولیتِ بی بال و پرِ یک پرنده و خود را چال نکن میان گمانِ حادثه بین خزنده تا چرنده! ... ما برای وصل کردن آمدیم... نی برای فصل کرد آمدیم... این هم وصله پینه‌ای برای پوشاندنِ وجدانِ گزنده.
درنده اما خزنده خزنده پیام‌ها را به حکم خیال نشنیده و کافرانه چالش می‌کند در ریسایکل‌بین کامیپوتر و یا گوشی‌اش و هی پیچ و مهره‌ها را اوراق می‌کند از مرکبِ رمنده، تا مگر در جستجوی گنجی میان امواج آسمانی که نمی‌بیندش با چشمانِ غیرمسلح، تا آن مهره‌ی گمشده را پیدا کند و... نمی‌کند به انکارِ چشم بی سو!
که در آینه نبینی:
از گهواره تا جانِ افروخته تا گور... تا گورستانی که تا دلت بخواهد پر است از فرصت‌های سوخته...
تو همیشه پشت کنکوری کر و کوری به بچر بچر پشت تپه‌ها و انگار از بالای دیوار پریده‌ای توی زایشگاه و آرایشگاه و دانشگاه... تا تمام شوی و ندانی که گنج پشت‌ آن کوهها نبود... بال بال زدی اما بالِ پرواز جوانه نزد میان گل و لای وجود... و رگ نکرد میان دستان معلولی که مهره‌ی مفقودش تو بودی در سیه چاله‌هایی که گم کردی آن را...
افسوس!
که همواره خیلی دیر زود و خیلی زود دیر می‌شود... به درک که می‌شود... ای عزیز از دست رفته در پرت و پلای استراحتگاه خلایی که طلا نشد... راحت بچر...تنها بچر...بی ما بچر... بدر... ببر... بچر... چشم بند بخر... بچر... بی چرا در چرا بچر... بچر... بچر...
برایت یک سبد خزعبل از غزل چال کرده‌ام در خاک باغچه‌ای دریده که راهی بدان نیست بی پدر... آمدی آنها را نشخوار کن تا روز خطر(تو بخوان محشر)... تا راحت بمیری... بی درد بمیری... و راحت خاک شوی... و آرام بگیری چون مادر، خواهر، برادر...
که کوری نشود عصای کوری دگر...
که مُردی از باقلوایِ مردم مردمی نسیه، که حقیقتی تلخ چون ما نبودیم که نقد بودیم... هر چند بند بودیم میان مهره‌ها...
عجب تصادفی!
خیام ابراهیمی (بی هشتک) ... #
29 شهریور 1398
https://www.facebook.com/watch/?v=396648524583476

سرخابی


سرخابی

امروز در یک داروخانه، دقایقی به حال سحر #دختر_آبی درافتادم و تا مرز سکته رفتم و برگشتم. آتش گرفته بودم! تنها کسی نبود رویم بنزین بریزد و سپس بگوید خودسوزی کرده‌ام!
پماد 250 هزارتومانی با مواد قاچاق وارداتی در شرایط غیراستاندارد و فرآوری داخلی توسط دزدهای تحریمی، تا حد مرگ فاسد و حساسیت‌زا بود و علی‌رغم اثباتِ شرط بازپسگیری با عکسبرداری از موضع پس از استفاده در حضور پزشک و تائید حاد آلرژیک و اقدامات فوس‌ماژور و گزارش به شرکت پخش، و چند بار رفت و برگشت، نهایتا موضوع را به پزشک کاسبی در آنسوی شهر حواله دادند که یک سلاخ حرفه‌ای با حق ویزیت 150 هزارتومانی به‌عنوان شریک دزد آنجا در کمین نشسته تا احیانا با دستور آزمایش تائید بکند یا نکند. این یعنی با کتمان شرایط ضمانت اولیه در داروخانه، هنگام انداختن جنس به مشتری، هزینه‌های احقاق حق را بصورت دیمی آنقدر بالا می‌برند تا مشتری بینوا خسته شود و عطایش را به لقایش ببخشد. هزینه‌های ویرانگر این قالتاق‌بازی در روز روشن از سوی قوم ارتشاء، از شهرداری گرفته تا دامداری و آبخیزداری و وعده‌های مترسک‌های سرکاری، همه و همه از سرِ التزام به ولایتمداری هیئتی توسط باند مافیای خودی‌های هار و زرنگ، شده دم و باز دم شهروندان یتیم و عقیم و مشنگ.
امروز در داروخانه، یک چهره‌ی آبی، در آتش سرخ شده بود. #سرخابی
تجاوز به حقوق شهروندی مگر چیست جز آلت شدن زنجیره‌ای دانشمندانِ کاسب، در اقتصاد مقاومتی برای تنازع بقاء؟! در فقدان قانونی نظارت مردمی، از عملِ عالمانِ تثبیت چنین تجاوز مکرری است که انسان سالم به خودکشی و غیرخودکشی در می‌افتد!
قدرتِ زورگیری دیمی و هیئتی، 40 سال است که یکبار برای همیشه بصورت قانونی و مطلقه به‌دست تازه‌به‌دروان‌رسیده‌های گاوچران و غیرپاسخگو و لاشخور و لمپنی افتاده، تا خون ملت را بواسطه‌ی یک مشت مرده‌خوار در تمام شئونات زندگی، خارج از استانداردهای مدنی در شیشه کنند و به سلامتی هم بالا بکشند! حالا با این قانون راهزنان، گیریم که شغالی شود سگ هار...
در شهر بی کلانتر، هزینه‌های حق‌طلبی را در تمام شئونات زندگی، آنقدر گران و ناممکن کرده‌اند که یک عمر زندگی هم کم است تا از یک جفت کفش آهنی برای شکایت بردن در بروکراسی ولایی از راهزنان دزد سرگردنه‌ای به کارمندانِ دزد سرگردنه‌ای دیگر، کاری برآید کارستان!
اینجور وقتها در بازی حیثیتی با عمر و جانت بینِ دربانِ هر اداره تا رئیس و قاضی همه‌کاره، در بن‌بستی زنجیره‌ای، کارت به جنونی می‌کشد که هم آتش می‌گیری و هم ممکن است دیگری را هم با خود به آتش بکشی. دیوانه کردن یک گربه در کنج دخمه و زورخانه، هنر نیست، ای جانیِ درنده و عالمِ پتیاره! که دیر یا زود در این جنون بنیادی، به دودمانت پنجول می‌کشد!
این همان خفت‌گیری سیستماتیک و بنیادیِ کفتران بال‌بریده در کنج قفس، توسط کفتاران و غاصبان زر و زور و تزویر و پیمانکاران و سلبرتی‌های حوالی شکم تا اپوزیسیون عافیت‌طلبی است که هیچ حس انسانی برای درکِ سوختن گوشت بدن یک انسان ندارند و نهایتا برای خالی نبودن عریضه آهی 40 ساله می‌کشند و برای هزارمین بار پیامی در می‌کنند و شعاری مفت سرمی‌دهند: که ای ایرانی آریایی! علیه ظلم و ستم برخیز تا ما برای خوشه‌چینی به دادت برسیم!
غافل از اینکه 40 سال است که این مردم بینوا، تک تک و دسته دسته، در بن‌بست کوچه پس کوچه‌های این دریده‌سرا، روزی هزار بار برمی‌خیزند و بر خاک در می‌افتند و شما جدا جدا خود را به جهل‌العارفین زده‌اید که چرا ملت متحد نمی‌شود؟!
پرسش: وقتی شما 10 نفر نمی‌توانید با هم متحد شوید، پس چرا از تریبون‌های پراکنده به پشتیبانی مالی و معنوی نظام سلطه، خون چشمان ملت ناامید را می‌نوشید، ای دلالانِ پوزیسیون در لباس اپوزیسیون؟!
زر زدن و شعار پراکنده ول دادن، میان ملت لت و پار و غیرتشکیلاتی هم شد مبارزه؟
خیلی مبارزید با هم متحد شوید و یکصدا، مردم را دلگرم و یکدله و یکصدا کنید!
وگرنه از چریک آواره گرفته تا شاه بیچاره و لات‌های جیره‌بگیر و مجازی بیکاره‌تان، جملگی اهل باد و شریک دزد و رفیق قاتلِ قافله‌اید و از یک سفره می‌خورید!
سیاه‌بازی بس است ای مبارزانِ لاشه‌خوار مجازی!
که این ملت واقعی با دل دریایی و رؤیای آسمانی؛ هر روزه هزار بار زیرپرچم‌های پراکنده‌ی شما هزارپاره می‌شود و می‌سوزد و سرخابی به خاک درمی‌افتد و شمایان ککتان نمی‌گزد، جز شعارهای مفت برای قلقلک وجدان‌های کر و کورتان!
کانال مبارزات خود را از پشت کیبورد و مانیتور، پس از صرفِ کباب و شراب عوض کنید! که بوی سوخته‌ی گوشت تن جوانان مام میهن را نمی‌توان با چشم و گوش مجازی میان لایوها بوئید.
که امید آسمانی و آبی این مردم ساده‌دل هر روزه در آتش جهنم شمایان حصر و آتشین و سرخ می‌شود و شما جدا جدا در سوراخ موش خود، شعار وحدت سرمی‌دهید! شما که راز وحدت را می‌دانید اما به حکم #کیش_شخصیت و بقای تریبون‌هایتان در مکان امن، به آن تن نمی‌دهید! براستی تف سربالائید؟ یا نقض غرض؟
لعنت بر برزخِ شما کاسبانِ خون مردم در آتش جهنم وطن، که جملگی دلالانِ سانتیمنتالِ #اقتصاد_مقاومتی و هیئتی قدرتی تمامیتخواه هستید و گنگ و کور و کر و پراکنده بدون نقشه‌ی راهی واحد، آن شعارهای مرده‌بادتان با جیب خالی و پز عالی، تنها آتشبیاری برای آتش به اختیارن است.
پفیوزها این 250 هزار تومان، بهای ده جلد کتاب فروخته شده به قیمت مفت بود، وقتی در بن‌بستِ اقتصادی راهزنان حرامخوار، سالهاست که سنگ به شکم بسته‌ایم برای یافتن راهی مسالمت آمیز و فراگیر و وحدتبخش، که شما با مغزهای پوکیده و عقب‌مانده و دهان‌های بازتان با پراکنده کردن مردم، آن را سد کرده‌اید!
خانه‌ی مشترک در حصر و در غصب راهزنان قانونی است و شما شریکانِ برابر، در اختلاف دیزاین مبلمانی وحدت نمی‌کنید که نه به دار است و نه به بار؟!
لعنت به شما عوامفریبان عافیت‌نشینی که بر جای نرم تکیه زده‌اید و با آن سفسطه‌های مجازیتان وحدت نمی‌کنید و دستهای‌ جدا و سرد دور از آتشتان، به سوختن جان‌های واقعی گرم است و اوجِ مبارزاتتان در بازیهای کامپیوتری و ماهواره‌ای است و با وقت کشی تنها با جان پاره پاره و سوخته‌ی فرزندانِ پریشانِ مام میهن بازی می‌کنید!
#خیام_ابراهیمی
25 شهریور 1398

یک گام تا رهایی و سقوط


یک گام تا رهایی و یا سقوط
چهار سال پیش، این نوشته در رثای #شاهرخ_زمانی قلمی شد و مخاطبش فعالین اپوزیسیون بود تاکنون! اینک، در پی تماس‌های مشکوک، در نوشته‌ی بعدی در یک صفحه، گزارش و برداشت نهایی خود را از "چه باید کردی" بیان خواهم کرد، که در 18 سال گذشته (بویژه در 10 سال اخیر) بارها از هزار زاویه تشریح کردم؛ و سپس این دفتر را خواهم بست! بر این باورم که در این برهه‌ی خطیر تاریخی، مخاطب من و امثال من و هر "شخصیت حقیقی و حقوقیِ خاص"، پیش از گام اول وحدت، هرگز نباید "مردم غیرتشکیلاتی" بصورت عام باشد! هیچ‌گاه شخصا مخاطبم مردم نبود! و هرگز پیش از وحدت اپوزیسیون در رویکرد استراتژیک "همه با هم"، با یک سخنگوی کاریزماتیک برگزیده در یک #شرکت_سهامی_عام_انسانی (نه یک رهبر بلامنازع که اگر گروگان شود همه گروگانند)، نباید با مردم پریشان بصورت پراکنده و انقلابی سخن گفت! فراخوان‌های پراکنده و گنگ و خشونتبار و پارادوکسیکال با ادبیات سلبی-حذفی و نیز دعوت به #نافرمانی_مدنی را در راستای القاء دلخواه نظام سلطه برای استمرار این موقعیت برزخی می‌دانم! هنوز بر این باورم که ما نیازمند یک #فرمان_مدنی از سوی اکثریت میدانی و بر اساس ادبیات ایجابی-جذبی و مسالمت‌آمیز با تعهد به یک مرامنامه‌ی غیرایدئولوژیک بر اساس حق مشترک آب و خاکیم. در نوشته‌ی بعدی عصاره‌ی نگاه دو دهه را در یک صفحه خواهم چکاند و دیگر هیچ.
در شهر اگر کس است یک حرف بس است!

23 شهریور 1398
#خیام_ابراهیمی

در استقبالِ پائیزی دِگر
و برایِ قهرمانیِ #شاهرخ‌زمانی*
که وِرا نرمشِ خدایِ "رحیمی" نبود و بود و پـریـــد؛ تا تو بمانی!
====
هــــــای، ای بت‌پرستانِ پــاک
اِی شاعرانِ بی‌چشم و... ‌بی‌خــــاک
موریانه در عصایِ سلیمانتان افتاده مگر؟!
که اینگونه مجذوبِ پوکیِ توأمانید؟
هـــــای، ای امیدخوارنِ شطرنجِ ترس
ای سیبل‌هایِ بی‌اعتمادی زِ سایه‌هایِ چَرس
از عیدِ قربانِ نگاهتان
تا عاشورایِ چشمانتان
عصایِ موسا، معجزه‌ای ندارد برای بره‌هایِ خیالتان
جُـز تکاندنِ "برگهایی سبز"
که کم‌کم
دل می‌بُـرَند از رؤیایِ آبیِ آسمان و درخت
بر صورتِ سُـــــرخ از سیلیِ آینه‌هایِ بی‌مَرد
تا رسوبی به رنگِ سفالینه‌ بمانَد "مُردِه زرد".
ای سبزهایِ منهایِ آبی،
ای سایه‌یِ کابوس‌هاتان بر زردهاتان، قهوه‌ای!
باز هم تُفی از سقف‌ِتان چکید
تا پشتِ سنگرِ قبله‌هاتان...
تـــا مگر نم نم ببارد
از چشمِ آسمانِ قبیله‌هاتان، بــــاز "شــــعر"
بر خیالِ سایه‌یِ برگهایِ دیروزی ...
بر خاکِ تکراریِ خاوران‌هایِ بی باختران‌ِتان!
...
آخـــــرِ تابستان است و
"آب" رَمَق ندارد به آوندهایِ تقدیر
و جان می‌کَنَند از شاخه‌هایِ خُشک، امیدهایِ پائیزی.
هــــان اِی شاعرانِ کُتَل‌به‌دست
از کـــورترین بندِ این دارِ بی بـــار و بَــر
تدبیرِ خونی چکید امشب بر اُمیدِ فلسطینِ ناموستان
از جــامِ زهــرِ آن سربه‌تو معمار
بَر جــامِ میِ این سربلند آوار
تـا قافیه‌هایِ زربارِ بُلبلانِ عقیمِ گل اندر چمنِ
تدبیرِ اَمنِ "زنده‌به‌گوری مُجاز است در مَجــاز"...
ای همه نانِــتان در روغنِ شعر بـــــاد!
مژده هِـــی هــــای!...هِـــی هــــای!
"قهرمانی از درخت افتاد!"
نوحه سردهید!
ای همه آه‌ِتان در خـــون!
آن "سلیمان" که همواره ایستاده
بَر حریمِ شخصیِ خواب‌هایِ آخرتان
دیـــــــری است، تکیه بر عصـــــا، مـُــرده
در مـــــوُمِ شِـعرِ همیشه اَبترِتان!
خیام ابراهیمی
22 شهریور 1394
"شاهرخ زمانی" کارگر نقاشِ تبریزی، بعد از سه سال ممنوعیت از دیدار خانواده، در زندان، زنده به سکته در افتاد و از قفس پرید!


Friday, September 13, 2019

هشدار! به دلالان و بازیچه‌های وطن‌فروشی


هشداری که #سحر با سوختنش به اپوزیسیون داد!
هیچ آگاهیم که در همین لحظات که خانه‌ی مشترک در دست دزد است و در میان زبانه‌های آتشین حقوق ثانویه، و اختلافات بر سر دیزاین مبل حکومت بعدی می‌سوزد، نظام سلطه برای بقای خود مشغول معامله با استعمارگران روس و چین، با قراردادهای استعماری بلند مدت در بصیرت وطن فروشی از شمال تا جنوب است؟ آیا باز باید در دام شرکت ایران و انگلیس، منتظر مصدقی دیگر بود تا نفت را ملی کند و ملت قربانی تحریم پس از آن شوند؟
آیا هیچ میدانیم که در همین لحظات که بین معرکه‌های حقوق ثانویه، رعایا مشغول جنس دیرپز یا زدوپز نخود و لوبیای دیزی اربابی هستند و بر سر هم می‌کوبند، ملت ما در آستانه‌ی عقوبتِ یک قرارداد استعماری بلندمدتِ دیگر با دولت چین، خوابیده است؟
البته تا ابد هم می‌توان از بلایای رنگارنگ ویرانگران گفت و از هزار زاویه عمق جنایات اربابان جهانی و بومی را برشمرد! اما در این یاس زنجیره‌ای و در این غار تاریک، که هر لحظه تاریکترمان می‌کند از کدام امید باید سرود تا روشنای راه و رهنمایان باشد؟
براستی از امیدهای بنیادی و اولیه تا امیدهای ثانویه، اولویت با کدام است؟ در این غار تاریک تا کی باید در امید ناجی نشست و از ناکامی‌ها و عمق فاجعه و بدیهای ظلم و ستم و دردها و زخم‌های ناشی از پایمال شدن حقوق ثانویه گفت؟
بین حقوق اولیه و حقوق ثانویه کدامیک دیگری را تضمین می‌کند؟
#سحر_خدایاری
در عمق این شب تار جانی برای حقوق ثانویه آتش گرفت تا #سحر نمادِ خورشیدی باشد فروزان و تابان برای نمایاندن این که راه نجات از مایه گذاشتن از وجود خود برای تامین سوخت لازم برای ساختن اسب تراوای وحدت، گرد زبان مادی مشترک و حقوق بنیادی می‌گذرد، نه سوختن میان زبانه‌های آتشِ حقوق ثانویه و روبنایی!
براستی برای رهایی بین دو استعمارگر روس و انگلیس، چگونه استعمار چین میتواند موریانه ‌شود در کالبد و روان مام میهن؟
جناب آقای دکتر هودشتیان از دو مقاله توسط شیرین هانتر، در باب قرارداد جدید استعماری بین چین و نظام حکم بر ایران، میگوید که در صورت انعقاد آن نامی جز وطن فروشی برای حفظ نظام نمیتوان بر آن نهاد!
حال آیا سزاست که با طرح مباحث دست دوم، میان شعله های کیش شخصیت، با سوزاندن فرصت، وطن را هم با خود بسوزانیم؟
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد!
.
پرسش: میان دلمشغولی اختلافات در اپوزیسیون چه باید کرد؟
یکی به دین و باور ارتجاعی و شخصیت کثیف دیگری فحش می‌دهد و دیگری هم با جیب خالی و پزعالی در فکر فتح قلعه، بصورت زنجیره‌ای یا مدام جیغ می‌کشد و یا با نصیحت و التماس دعا، ناتوان از وحدت میان خویش، هی به مردم فرمان وحدت می‌دهد!
آیا ویرانی مام میهن ناشی از این ناتوانی سنتی با روشهای سنتی مبارزه، در برگزیدن راه و روش و زبان و ادبیات مشترک نیست؟
وحدت در دوران پیشاآزادی و پساآزادی!
بدیهی است که دیگر دوران مبارزات سنتی و فتح قلعه توسط سلاطین قجری با روشهای سلبی سپری شده است! در دوران مدرن شما نیازمند زبان حقوقی مشترک و مدرن بر اساس حق و سهم مشترک هستید، نه مجاب کردن نادرستی یا درستی یک ایدئولوژی به تک تک شهروندان! صد البته که بدون درک این اولویت پایمالی حقوق بنیادی مردم تداوم خواهد یافت! فرصتی برای اقناع تک تک مردم برای نادرستی یا درستی یک ایدئولوژی نیست! تمام مردم اما معنای حق مشترک را خوب می‌فهمند! با چنین وحدتی است که:
چون که صد آمد نود هم نزد ماست!
بدیهی است که بدون نگاه علمی و بدون تمایز بین دو دوران #پیشاآزادی و #پساآزادی، و اولویت‌بندی در طرح مباحث مورد وفاق و غیرقابل کتمان، تصور شما از وحدت مؤثر برای تحولات بنیادی نمی‌تواند درست باشد!
به سفسطه می‌گویند: به عبرت تاریخی وحدت ناممکن است!
پاسخ: البته که وحدت در ایدئولوژی ناممکن است و گذشتگان بر این اساس عاجز از وحدت بوده‌اند! اما در دوران پیشاآزادی که خانه‌ی مشترک در دست دزد غاصب است و تمام شهروندان دارای سهم برابر در تعیین سرنوشت هستند، آیا موضوع اصلی، توجیه بهترین دیزاین مبلمان و طراحی گل و بته در باغچه و نوع ایدئولوژی و نوع حکومت است؟ و یا اولویت در بازپسگیری خانه‌ی مشترک از دست دزد قافله‌ی غافل، توسط تمام شریکان است که جملگی برای تعیین سرنوشت ملک مشاع دارای حق و سهم برابر هستند و این حق بنیادی را هیچ ایدئولوژی و نگاهی که از جنس حقوق ثانویه است، سلب نمی‌کند!
به نظر شما فحاشی و برشمردن خرافات سنتی در این زمان باعث میشود 80 میلیون قربانی لائیک شوند و تحولی رخ دهد؟ بدیهی است که چنین هدفی ساده لوحانه است! چرا که بدون شناخت ضرورت زمان که نیازمند وحدت گرد حق مشترک مادی است و همه آن را می‌فهمند، با ترویج سوء تفاهمات تنها به تخلیه‌ی حرص خودید تا آب را برای صاحبان زر و زور و تزویر که از این آب گل آلود ماهی می‌گیرند فراهم کنید؟
باید عنایت داشت که طرح مباحث غیرضروری حتی درست‌ترین آنها، در این زمان، همان آنشبیاری مورد نیاز نظام است که خودش بر آن دامن میزند! یعنی کسانی که چنین مباحث غیرضروری را طرح میکنند، در واقع دارند مفت مفت در زمین دشمن بازی می‌کنند!
این هوش سیاسی نیست!
حتی آقایان شریعتمداری و نوری علاء هم بالاخره دریافتند که باید با هم متحد شوند و یک فرد کاریزماتیک را سخنگوی خود قرار دهند! یک سخنگو در یک شورا و نه یک رهبر بلامنازعی که این قابلیت ضدامنیتی را دارد که گروگان شود تا گروگانگیران با تهدید و تحدید او، پیروان او و ملتی را به گروگان بگیرند! اما متاسفانه بازیچه‌هایی که بر هوش هیجانی خود تسلط ندارند، هنوز ضرورت این مهم را درنیافته‌اند و یا آگاهانه خود را به جهل العارفین زده‌اند.
مبارزات مؤثر و هوشمندانه، به معنای بیان حرف درست، در زمان ناموقع و مکان نادرست نیست!
اینکه شبانه و در سکوت بخواهیم از دیوار قلعه بالارویم تا در غفلت و در چُرتِ گزمه‌ها و نگهبانها، قلعه را تصرف کنیم و ضمنا بالای دیوار قلعه، با شور انقلابی، با فریاد مرگ بر دیکتاتور نفرت خود را از ارباب قلعه سر دهیم و او را هوشیار نمائیم، از هوشمندی سیاسی ما نیست! بویژه با جیب خالی و پز عالی و سربازان و ملتی غیرتشکیلاتی.
اینکه بتوانیم قلعه را با #اسب_تراوا در وسط روز فتح کنیم، هنر است.
.
متاسفانه جیغ‌جیغوهای بازیچه در فضای سایبری این مهم و این اولویت را درک نمی‌کنند، شاید چون بالغ نشده‌اند و یا بازیچه و گروگان قرار گرفته‌اند! اما از فرهیختگان توقع است!
براستی آنها چه اصراری دارند که ناموقع خود را تخلیه کنند تا آب به آسیاب دشمن بریزند؟ آیا وقت برای طرح آن مباحث در آینده و در بستری امن و قانونی نیست؟
کار ایشان شبیه طرح ناموقعِ مباحث تنش‌آفرین در دورانی است که به رفتارهای فورس ماژور برای تامین ایمنی و امنیت نیازمندیم! مثلِ دقت علمی و هنری در نواختن ویولن وسط آتش سوزی و غرق شدن #کشتی_تایتانیک وسط دریای متلاطم.
اندکی تامل کنیم و به روش مبارزات مدرن نظر اندازیم.
میان اختلافات معناگرا و ثانویه، اگر دیر بجنبیم و گرد مشترکات عینی و مادی (نه نظری) وحدت نکنیم، وطن بر باد است!
تاریخ نام خیانتکاران و جاهلان را تا ابد در دفتر خود ثبت خواهد کرد!
که خانه‌ی مشترک و میهنی در حال ویرانی و سوختن بود و مردمش در حال نقاشی گل و بته و دعوی بر سر سبک‌های هنری و روش خانه داری و گل‌آرایی...
از این رو، وحدت تمام شریکان با هم افزایی برای بازپسگیری خانه‌ی مشترک، راز حیاتی نجات و شکوفایی و رمز پیروزی است!
وگرنه باید در تاوان وطن فروشی نظام سلطه که تا دهها سال ادامه خواهد داشت، شریک باشیم.
به باورم هشداری که سحر با سوختنش به اپوزیسیون داد این بود:
وقتی مام میهن در حال سوختن است، متحد شویم و کیش شخصیت خود را برای یک آرمان مشترک، فدا کنیم. که آسودن در زمین سوخته با بوی سوخته‌ی تن جوانان وطن، عین خیانت است!
#خیام_ابراهیمی
22 شهریور 1398



Monday, September 9, 2019

زندانی

زندانی
====

دیــو شدم در نگاهت
تا رهایت ‌کنم
از این دالانِ خاکستری بینِ دو سلولِ سیاه و مشترک
تا در بندِ دلت بمانم.
من قنداقِ سپید و معصومِ "تو"
من دامنِ پرگل و پر چینِ رقصِ "تو"
من لباسِ سپید و حریرِ عروسِ "تو"
من کرباسِ سپیدِ کفنِ "تو"... اما...
دستمالِ کاغذی خیسی برای پالودن تهوع و دل‌آشوبی وجدانِ تو نیستم
که هر وقت ویرَت گرفت
مفت مفت، با شلیک دو بیت شعر عاریه، جبرانِ مافات کنی
و در هاله‌ی مقدسی، مستانه با بال‌های سپید کبوتری
پرپر بزنی در آسمان خشکِ آبی!
کفتربازی بالای برجِ عافیت
هیچ کفتار مرده‌خواری را انسان نکرده
رهایت خواهم کرد از این بازیِ پلیس خوب و بدِ عاقلان
دیگر درهم و بر همَت نمی‌کنم میانِ آدمک و حیوان
من خوبم... من سیرم!
...
دیوانه که می‌شوی از تصورِ درماندگی
مرا در خاطراتِ خوشِ خویش، از هم می‌پاشی
"خویش" مـــا بودیم...
نه "من"، و نه "تو"...
میانِ خور و خواب‌ و آرزوهای بر باد رفته
وقتی میانِ دو وعده دروغ‌ِ شیرین، چند دریای شور بیگانه می‌شوی
آلزایمر می‌شوم، چو معلولی میان کویرِ پاپتی
"دیـــو" می‌کنم خویش را در نگاهت همچو علتی
تا از رنجِ معلولیت از ایثار و مهربانی رهایت کنم
تا در یک دورهمی سنتی
و در تنهاییِ تن‌های مدرن
از جام شرابی کهنه پس از نشخوار پیتزای پپرونی لذت ببری
و هنگام احوالپرسی آسوده بخوابی
من خوبم!... من سیرم!
...
وقتی همچو دخترکی خیابانخواب
با گیس‌هایی سپید
در بی‌پناهی، از کابوس مزمنِ مهربانی خوابم نمی‌برد از گرسنگی
کنار جوی پر از زباله‌هایِ عزیزان
میان آشغال‌هایِ یک شب‌نشینی باشکوه و ویران
از ترس رد شدن از همهمه‌ی خیابان در بیابان
اصلا در این بازی کامپیوتری بین کیبورد و مانیتور
در این مبارزاتِ انگشتان و زبان‌ها و چشم‌های مجازی گریان
چه اصراری است برای جلوه‌های ویژه‌ی انسان؟
حالت را بکن پیدا و پنهان!
چه خواهری؟ چه برادری؟
چه دوستی؟ چه خانه و وطنی؟
تو مرا همچون سگی از راه دور در آغوش بگیر
و در راه وجدان خود مبارزه کن
و آهسته رد شو که گربه شاخت نزند!
من خوبم...من سیرم
...
و در این زندان
روزی هزار بار نمی‌میرم
از بند رهایت می‌کنم در آن باغ
واق واق... واق واق...
و هر وقت مُردم
خبرت نمی‌کنم از این داغ!
خیام ابراهیمی
18 شهریور 1398

ما می‌توانیم

ما می‌توانیم
1) آدم‌ها در قلعه‌های از هم جدا

یک قلعه، با شعارهای پراکنده از هزار سو فتح نمی‌شود. با #اسب_تراوا شاید... اما جدا جدا هرگز!
به‌جای پیروی از روش مبارزات سنتی و سلبی-حذفی خوشه‌چینان قدرت، از مورچه‌ها بیاموزیم روش ایجابی-جذبی را با هم‌افزایی بر اساس حق مشترک که وحدتبخش است. که در آوارگی و پریشانی فرزندان مام میهن، تنها مرده‌خواران از وحدتِ "همه با هم" در‌ هراسند؛ و فرزندان مام میهن، برای بازپسگیری خانه‌ی‌مشترک راهی جز هم‌افزایی از بیرون و درون ندارند! چون تمام شریکان دارای حق و سهم برابر تصمیم‌سازی در سرنوشت یک وطنند و راهی جز تشکیل #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی ندارند.
آیا تشکیل یک هیات مؤسس از اشخاص مستقل، و ثبت نام نمایندگان سهامداران از تمام اقشار، طبق بروکرسی قانون تجارت، خیلی سخت است؟
هم‌افزایی یعنی: افزودن دوسویه بر ناتوانی شریک، بر اساس توانایی خاص، در راستای یک توانایی عام و هدف مشترک. چنین هدفی اما با تجزیه‌ی ملت بین گروههای 14تنه و با فرمانِ " مردم #برخیزید " و شعار عشق مجازی و گام زدنی جدا بسوی مردم، دامچاله‌ای بیش برای پریشیدن نیست! نباید زیر یک پرچم بصورت جداگانه دچار تفرقه و سفسطه شد! چنین وحدتی در گام اول نیازمند وحدت در اپوزیسیون بر اساس روشی مسالمت‌آمیز، گرد حق مشترک است؛ نه گرد خویش! که گام مؤثر جز بسوی وحدت پرچمداران در اپوزیسیون نیست.
شعار سلبی-حذفی جنگ میان قوم سرگردان، آن هم با جیب خالی و پز عالی، جز چاه‌نمایی و اتلاف توان مردمی در برزخ، ثمری ندارد. شاعرانی که از مردم غیرتشکیلاتی وحدت می‌طلبند و خود در ساحل عافیت از وحدت اکراه دارند، ناشی از ناتوانی ایشان نیست! بلکه ناشی از حفظِ توانایی و سرقفلیِ انحصار گردِ خویش است.
نکته: موافقان وحدت و شعار "همه با هم" که اهداف نیک را بدون نقشه‌ی راه در مسیرهایی ویژه تلف می‌کنند، همچون مخالفین شعار "همه با هم" هر دو در میدان نظام سلطه بازی می‌کنند!
.
2) مورچه‌ها در نور و آب و خاک و هوای مشترک
مورچه‌ها دارای یک کیسه یا خیک در مدخل شکم هستند که سبدِ ذخیرۀ غذاست.
همین که یک مورچه‌ی گرسنه به دهانۀ این کیسه نزدیک شود، انقباضی در کیسه حاصل می‌گردد و مقداری از محتویات، وارد شکم مورچه‌ی گرسنه می‌شود. وقتی که یک مورچه از چنته‌ی خود به دیگران غذا می‌خوراند، طوری لذت می‌برد که شاید ما از خوردنِ غذاهای لذیذ لذت نمی‌بریم. نیز مورچه‌ها با اتصال به هم، پلی می‌شوند بر دره‌ها، تا فتح قله‌ها.
آیات و نشانه‌های طبیعت، سرشار از رازهایی است که خوانش آنها می‌تواند موجب شکوفایی انسان شود؛ به این شرط که ساختار حاکم بر مناسبات قدرت در جامعه، حق‌بنیاد و انسان‌مدار باشد، نه ایدئولوژیک و آدمکساز.
از مورچه‌ها بیاموزیم راه و روش مبارزه را با لذت از هم‌افزایی برای فتح قلعه‌ای که در تصرفِ همگی نیست!
از مهر عالمتاب و آب و خاک و هوای مشترک بیاموزیم که رایگان و بی‌دریغ و فراگیر و حیاتبخشند، تا حیاتی سبز و بالنده.
آنجا هر تاریکی در نور محو خواهد شد. که هیچ سیه‌چاله و تاریکی با ابزار تاریکی محو نخواهد شد! به‌جای آنکه ستاره‌هایی جدا و کوچک باشیم، بیائیم خورشیدی بزرگ و تابان شویم.
.
3) عبرت تاریخی:
40 سال است که مردم در نبردی نابرابر و پراکنده بر سر ایدئولوژی و طراحی مبلمان خانه‌ای مشترک که نه به دار است و نه به بار، قربانی‌اند. این یعنی سراب.
تنها با وحدت گرد سهم برابر در این خانه‌ی مشترک می‌توان به یک نقشه‌ی راه و فلسفه و #پارلمان و #آلترناتیو_موقت و #استراتژی و #تاکتیک‌ واحد برای حضوری وحدتبخش و فراگیر تا نتیجه، دست یافت.
ما می‌توانیم! مگر آن‌که با چاه‌نمایی خوشه‌چینان و ساحل‌نشینان، نتوانیم و نخواهیم.
نقشه‌ی راه در #مرامنامه آماده است! اما رهروی در تریبون‌های سلطه نیست!
#خیام_ابراهیمی
17 شهریور 98


کانیبالیسم(همنوع‌خواری) در اپوزیسیون

کانیبالیسم(همنوع‌خواری) در اپوزیسیون
حاشیه‌ای بر دعوای "همه با هم" و "همه با من" و "همه بی هم"

کانیبالیسم(همنوع‌خواری) در کبک و بلدرچین و سیمرغ و ققنوس و انسان جهان‌سومی، به‌جای هم‌افزایی مدنی و انسانی، یکی از اپیدمی‌های دوران گذار از سنت به مدرنیته است که عصرقجری‌ها آن را معاد یا فرشگرد و یا بازگشت به اصلِ خود می‌نامند. انا لله و انا الیه الراجعون.
من فکر می‌کنم یک‌جوری کبک اپوزیسیون خارج‌نشین خروس می‌خواند!
کانیبالیسم یا همنوع‌خواری، نوعی عارضه‌ی پرخاشگرانه و تهاجمی در بسیاری از حیوانات از جمله بلدرچین و کبک است که ضمن ایجاد مشکل در طول دوره پرورش، پرندگان عاجز را به نوک زدن و زخمی کردن یکدیگر مبتلا می‌کند. اما میان پرندگانِ قفسی، کبک‌هایی هم هستند که خروس می‌خوانند!
اخیرا دکتر قاف، مبارز آزادیخواه و محقق دانشمند در نوک قله‌ای در کشور فرانسه و در باغ میوه و سبزیجات خود اقرار کرد که چه لذتی دارد از میوه‌های باغ خود به دیگران هدیه دادن. رانت حکومتی اما چیز دیگری می‌گوید: رعیت باید دندان اسب پیش‌کشی را نشمارد و نواله‌ی ارباب را بر چشم بگذارد! این پارادوکس منافع نامشترک بین خارج‌نشینان مرفه و محرومین داخل قفس در سیاست ایران، موجب طرح این پرسش شده که: آیا همه با هم می‌توانند شریک خاک مشترک باشند و در نوشتن سرنوشت مشترک مشارکت کنند؟ یا نه، این فرآیند تصمیم‌سازی راجع به سرنوشت عمومی تنها از جنسِ حقوق بنیادیِ "از ما بهتران" است و ایشان باید با روشِ قبیله‌ای خودشان به قلعه‌ی مشترک حمله کنند و هیچ رعیت غیرخودی حق ندارد بگوید چرا با حمله‌ی ناشیانه از هزار سو به خانه‌ی مشترک، "ما" را پریشان و ضعیف و ناتوان و قربانی کردید؟ شما چه حقی داشتید جای همه تصمیم بگیرید؟!
1) آقای نوری‌علاء یکی از خارج‌نشینان در لباس اپوزیسیون می‌گوید: نه! رعیت حقی ندارد در نظام تصمیم‌سازی برای بازپسگیری و تصاحب خانه‌ی‌مشترک دخالت کند، هر چند او صاحب حق است اما تنها من و عزیزان زیرِ بلیط من، حق او را تشحیص می‌دهیم! پس همه بایدگرد من و دور من بگردند ولاغیر (امام خمینی).
2) آقایان اعتمادی و نقره‌کار می‌گویند: بله! اما با روش تجزیه‌ی مبارزین به قفس‌های 14 نفره. هر چند چنین رویکردی از سوی آقای نقره‌کار تحت تاثیر آقای اعتمادی، موجب پرخاش‌هایی از سوی آقای نوری‌علاء شده و اخیرا آقای نقره‌کار در یک عقب‌نشینی تاکتیکی قرار است در باب "همه نه با هم" بنویسند! آیا چنین گرایشی برمی‌گردد به احساس تفاوت موقعیت اقتصادی این بزرگواران و گردن نهادن به امر واقع‌بینی؟ الله اعلم! و البته آقای نوری‌علاء اعلم.
3) بنده هم عرضم این است که: بله! اما به روش وحدت تشکیلاتی در اپوزیسیون که از بس آن را تک‌نفره نشخوار کرده‌ام، حال خودم هم از این دریوزگی از تریبون مایه‌داران، به هم می‌خورد؛ چه برسد به حالِ متولیان تریبون‌های خارجی در داخل.
.
همین تعارضات موجب نوعی کانیبالیسم(همنوع‌خواری) شده بین پرندگان مهاجر و کبک‌ها و بلدرچین‌های داخل قفس که آلوده به ویروس مؤمن و کافر و خط‌کشی قانونی پوزیسیون برای اپوزیسیون و برای زخمی‌کردن غیرخودی به یکدیگر نوک می‌زنند. و صدالبته در راستای سیاست‌های کلان تک‌نفره‌ی ارباب خارجی و داخلی از پروتکل و قواعد نئولیبرالیسم در دهکده‌ی جهانی تا بند یک اصل 110 قانون اساسی، این بیماری سلطه‌گری در میان اپوزیسیون هم امری ناگزیر است که رعایای بدون تریبون هم باید بالاجبار و برای تنازع بقاء، بدان تن بفروشند.
اگر بخت یارَت باشد، میان این‌همه پرنده‌گان بلندپرواز، از عقاب و قرقی و کرکس گرفته تا پرستوهای مهاجر، دور از جان مرغ خانگی و کبک و بلدرچین نشوی تا در عصر رسانه‌ها و ماهواره‌ها میان قفس‌های محروم از توزیع بودجه توسط صاحبان قدرت منابع مالی، چشمانت نبیند و دلت آرزو نکند و خود را ناتوان نبینی، تا برای تصاحب قدرت مطلقه، بی‌قرار شوی و شروع ‌کنی به نوک‌زدن به خودی و غیرخودی. یعنی در این بلبشو هر چه به منابع مالی نزدیکتر باشی میزان بیماری و حرص و هاری برای دیگرکشی و همنوع‌خوری بیشتر خواهد شد. پس دور باد این عقوبت از شخصیت‌های مستقل و آزاده.
وقتی علت اینکه چرا با اینکه کبک اکثر مردم در داخل خروس نمی‌خواند، اما به درجاتی به کانیبالیسم دچار شده‌اند را از کارشناسان و دامپزشکان می‌پرسیم، این چند دلیل را بیان می‌کنند:
این دو پرنده به علت گیر کردن بین پرستوهای مهاجر و مرغانِ خانگی، و نیاز ذاتی به طبیعت آزاد و گیرافتادن در قفسِ تنگِ اربابی، به دلایل متنوع به نوک‌زدن به یکدیگر و همنوع‌خواری می‌افتند! اما اینکه برخی از پرستوهای مهاجر بصورت حاد به این بلای خانمانسوز دچارند، برمی‌گردد به دوز اعتیاد ایشان و دیگر فرقی نمی‌کند که در نیاز به تابش نور در فضای سایه روشن و آزاد، اصالتا نورزاده باشند و یا نور از بالا یا پایین به ایشان بتابد. حرص قدرت وقتی کسی را کور کند، دیگر باید امتی گرد خمینی بگردند، نه اینکه ایشان دور ملت.
کارشناسان دام و طیور برای درمان این عارضه، ضمن برشمردن علل مربوطه، روش‌های درمانی علمی متعددی پیشنهاد می‌کنند:
1- استفاده از قفس‌های غیر استاندارد:
محیط زیست(قفس) تنگ و آلوده و زشت است. پرنده‌ی ناتوان چه در طبیعت آزاد و چه در میدان و چه در زندان، از سویی میل پریدن دارد و از سویی چه ذاتا و چه عارضا بال بلند پریدن را ندارد. پس برای احساس آرامش، خودفریبانه یا سرش را زیر برف می‌کند تا حقایق را نبیند و یا به دام بشر هشت‌پا می‌افتد و از طبیعت فراخ و گسترده به قفسی تنگ منتقل می‌شود، که تازه از این تنگنای جدید، مصیبت‌های بعدی آغاز می‌شود.
2- تراکم بالا در فضای کوچک و محیط محدود و تشدید حس رقابت برای دان و آب
دامدار به دلیل تمامیتخواهی و سود بیشتر از روش‌های استثماری بهره می‌برد! او مایل است عقل خودش را به خردجمعی طیور تحمیل کند و کاری ندارد که پرنده نیازمند استقلال و آزادی است یا نه. پس در فضای تنگ قفس گله‌ی پرندگان را بصورت فشرده کنار هم نگاه می‌دارد تا سود بیشتری عایدش گردد.
3- نور نامناسب:
دامدار برای بهره‌وری بیشتر با افزودن نور موجب می‌شود ساعت طبیعی و درونی پرندگان دچار اختلال گردد و مثلا مرغ‌ها تندتند تخم بگذارند تا بر تعداد تولیدات ارتش گوشتی ارباب در جنگ با دشمن خود بیفزاید. همچنین مراقبتِ امنیتی و 24 ساعته‌ی خویش را بر جزئیات زندگی پرنده بیفزاید تا دقیقه‌ای از دقایق زندگی پرنده از نظر او دور نماند، مگر به همیاری و هم‌افزایی، چون گله‌ی ابابیل شود؛ لذا زیرنظری پیوسته و در شرایط پلیسی و در چنین موقعیتی، دارای افزایش استرس و میل به پرخاشگری می‌شود.
نور پیوسته و مراقبت 24 ساعته موجب استرس پرندگان ناتوان شده و برای درمان نیازمند تنظیم دوره‌ی نوری 16ساعته (دو شیفت کاری) است. شرایط انسانی(یک شیفت کاری8 ساعته) سرش را بخورد!
4- تهویه نامناسب:
دامدار مایل است کمتر هزینه کند و بیشتر گوشت پرنده را سلاخی و از مزرعه درو کند! بنابراین از کیفیت تهویه‌ی مطبوع می‌کاهد و همین موجب احساس خفقان پرنده شده و بر استرس و میل پرخاشگری او برای دستیابی به هوای آزاد می‌افزاید.
5- بیماری‌های انگلی و عصبی:
عدم رعایت بهداشت و کیفیت دانِ مرغوب، موجب می‌شود پرندگان به انواع بیماری‌های ناشی از کمبود ویتامین و پروتئین دچار شوند. همین کمبود ناشی از تحریم حقوق ابتدایی زندگی شهروندان توسط ارباب موجب می‌شود که انواع بیماری‌ها و حساسیست‌های جسمی روانی و سیستم عصبی در پرندگان فزونی یابد و به هم نوک بزنند و با انتقام از ضعیف‌تر از خود به‌جای ارباب روزمدار، یکدیگر را زخمی کنند و حس خشم فروخورده را سر زن و بچه و نزدیکان و همکاران و برادران و خواهران و همسایگان و رهگذران تخلیه کنند.
.
راه درمان:
1- جدا نگاه داشتن طیوری که به هم نوک می‌زنند.
-کاهش نور مستقیم امنیتی و افزایش کیفیت تهویه مطبوع هوای آزاد
2- تمایزات فرهنگی: در برخی از گونه‌های طیور، فعالیت بالا و حالات تهاجمی در ژنِ کبک و بلدرچین بوده و باید این‌ها را از لحاظ فرهنگی مراقبت کرد. مثل عدم تداخل قوم عرب و عجم.
3- وجود انگل‌های خارجی:
عناصر محرک ماهواره‌ای بعلت اقدام مبارزینی که خیلی پرت از عمق فاجعه‌اند، و اینکه دستی دور بر آتش دارند و قدرت و توانایی درک احوال گرسنگان را از کنارِ ساحل عافیت ندارند، لذا با تعمیق شکاف کیفیت زندگی بین زندگی مطلوب مجازی و واقعی، موجب افزایش تضاد فرهنگی بین خارج و داخل می‌شوند که باید آن را در پندار و گفتار و رفتار ایشان تعدیل کرد! وگرنه با توجه به علائق ایشان به بازی‌های امن کامپیوتری، بین اتاق خواب و کیبورد و مانیتور، در عمق استراتژیک فاجعه میان حوادث میدانی مبارزات واقعی، تغییری حاصل نمی‌شود.
4- تامینِ دانِ با کیفیت و افزایش پروتئین و سبزیجات برگ‌دار و قطعاتِ کشکِ خشک
سبزیجات برگ‌دار از این رو مفید است که موجب می‌شود پرنده زیاد نوک بزند و انرژی و غمباد خود را بصورت پیوسته تخلیه کند. قطعات کشک هم کاربردی دو منظوره دارد: هم موجب تخلیه‌ی هیجان می‌شود و هم تامین‌کننده‌ی مواد معدنی مورد نیاز بدن است.
5- روش بدیع و مدرن برای مشغول کردن دام و طیور، ریختن دانه‌ها در اعماق مختلف و پخش علوفه در سطح کل سالن و افزودن نمک به دان‌های بی‌کیفیت در آب است، تا عوامفریبی موجب تشفی خاطر طیور بال بریده گردد.
6- تفکیک سنی و جنسیتی برای تحریک بیشتر و انحراف انرژی به جنسِ مخالف و تشدید نفرت نسبت به فسیل‌های 57، در راستای سیاست‌های کلان تک نفره، برای افزودن بر مسائل لاینحل و ایجاد درگیری کاذب و گره‌های کور در روزمرگی و پرت کردن حواس طیور و دام‌ها از اصل ماجرا تا لت و پار کردن اسب‌های رم کرده در نبردی نابرابر.
.
نتیجه اخلاقی: پااندازی و دلالی مبارزین در این ماجرا موجب دوام سوژه و طول عمر ایشان تا مرحله‌ی بازنشستگی در فضای آزاد و در دشت‌های حاصلخیز می‌شود، تا پشت مانیتور و کیبورد بین انگشتان اربابان دان و دام طیور خارجی و داخلی پروار شوند، و با سیمولیشن و تاب‌بازی میان انگشتانِ خیمه شب‌بازان، به رقصی مست‌کننده و بی‌اختیار بین آدمک‌ها و عروسک‌ها، جان و تن بفروشند.
#خیام_ابراهیمی
15 شهریور 1398
پ.ن:
1) لینک مطلب:
https://paravarsanat.com/%DA%A9%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85/
2) *حق مرده‌خوری از این مطلب (کپی رایت) بدون ذکر منبع، کاملا آزاد است.
بشمار...

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...