Wednesday, December 29, 2021

به بالا نگاه نکن

به بالا نگاه نکن!



1. به بالا نگاه نکن!
به سکوی پرتاب جلوی پایت بنگر... دستار بر سر ببند و از روایتِ غول‌های آسمانی بترس و خیال بباف! تا با یک چشم ببینی که دوربینی دور می‌شود ز آتشی در آسمان تا ببیند کهکشان‌های دورتر را
و با یک چشم نبینی که شهابی آتشین نزدیک می‌شود از آسمان تا ویران کند خیمه‌های کورتر را
!
در شب میلادِ دو چشم بینا و نابینا در کریسمس ببین و نبین
!
تا نترسی با یک چشم باز و یک چشم بسته،... بینِ هست و نیست در دنیا
...
وقتی مسیح گفته: "در دنیا باش و از آن مشو!...مالِ قیصر را به قیصر بده تا فرصت هست... مالِ خدا را به خدا
..."
فرصت تنگ است! خواهی بچین میوه را از شاخِ خود و بنشان در کام غیرِخود و... خواهی شاخَت را فروکن در هر چه آب و گل و در هر دِل
!
خواهی مهر ورز شو و خواهی نشو! ا... اختیار با توست
!
بیا...من چون پادشاهی در نقش دریوزه‌ای، گدای راهت می‌شوم در پیاده‌روهای مجاز تا بیغوله‌های گذشته تا حال و فرداها
...!
تا قادر شوی بی‌دریغ حیاتی ببخشی و در حریم امن از حادثه بگذری... تا دیگر از هر سایه‌ای نترسی
!
میان سایه روشن‌های رقص برگ‌های درختان افتاده بر دیوار اتاق خواب
..
خواهی بُکُش هر سایه را... بِدَر!... خواهی احیاء کن روشنا را و بگذر
!
کار من ریشه در آسمان است نه در زمین
...
.
گاهی به بالا نگاه کن
!
فیلم را ندیده‌ام... به هشدار
"#نت_فلیکس" که در فیلم تازه‌اش می‌گوید: #به_بالا_نگاه_نکن!
"شهاب‌سنگی" پوتین‌ِ روسی‌اش را روی خانه مشترک خواهد گذاشت
و سربازانِ قاتل و "مقتول فرمانده" را فله‌ای پودر خواهد کرد
...
روایتش را شنیده‌ام... ندیده‌ام... دیگر فرصتی برای دیدن هیچ فیلم مجازی نیست
!
فهمیده‌ام که آن‌را زیسته‌ام
...
به چشمانِ بادامی تو می‌نگرم که پر از
#ترس است!
ترس... آن سیه‌چاله که هر مهرِ همیشه فروزان را خواهد بلعید
تا خـــونِ تو را نیز سرکشد
!
ترسیده‌ای
...!
چون تنها به خیالِ شهابی از کهکشانی تاریک در خیالِ بالا نگریسته‌ای
...
و مهر را ندیده‌ای... که چگونه خود را می‌سوزاند تا نوری شود در شبهایت از راه دور
...
تا نترسی و به قرارگاه امن برسی... تا دیگر نترسی
!
عمر ستاره‌ها محدود است... از این ایستگاه تا ایستگاه بعدی
...
از این نبرد تا نبردی دیگر
...
که برخی فرمانده‌اند همه عمر و برخی سربازند همه عمر
...
سربازی که شهید شده با چشمانی باز به فرمانده می‌گوید
:
اما تو هم قاتل شدی و هم مقتول کنارِ مقتولِ خودت
...
تو باخته‌ای؟ یا فرمانده؟ که گریخته از مهلکه
...
.
به بالا نگاه نکن
!
در سنگر و سوراخِ موشِ خودت، مشغول جویدنِ بادامِ چشم قربانیان باش
!
شهاب‌سنگی زمین را هدف گرفته از آسمان
در کورسِ ناعادلانه‌ی رقابت برای چند نفس زنده‌ماندن بیشتر میانِ معلولین
لباس مرده‌خواران را بپوش تا سیبل و هدف نشوی،
#تک_تیرانداز!
فرمانده در فکرِ فرار از سرزمین‌ِ محتضر به دشت‌های بِکر و به جزایر قناری است
از سرزمینِ بیماری که سیب‌زمینی‌های آلوده‌اش از استاندارد خارج است
!
در استانداردِ مرده‌خواران برای یک دَمِ بیشتر، در لحظه‌ی بربادرفتن آب روی و زیر، فرزندش را قربانی می‌کند فرمانده
مثل گوریلی که فرزند بر سر دارد و وقتی آتش می‌گیرد زمین آن را به زیر باسن میگذارد تا نسوزد
!
به مام میهن به مادرش هم خیانت میکند از قفا برای صفا... تو را چه امیدی است به وفا؟
تو اما جزو قازوراتی... چون سربازی برای فرمانده!... لبخند ژوکوند می‌زنی برای کدام گروگان درنده؟
اسرارِ کاملاِ مگویِ جنایتش را حفظ خواهی کرد؟ برای کدام درنده؟
در وقت واقعه
...
او نه به آبِ روی تو و نه به آب و خاک زیر پای تو رحم نخواهد کرد
!
در وقت واقعه... او تکه پاره‌های تو را شهره‌ی عام و خاص خواهد کرد
!
او هوایِ زمین و آسمانِ مایملک خود را آلوده به سلاحِ "شین.میم.ر" خواهد کرد
!
شیمیایی...میکروبی... رادیواکتیو... و حالا چرا نه؟ ویروسی
...!
سُسِ گوجه‌فرنگی‌های سمی را بریز روی خوراکِ گوشت برادران و خواهرانت... سیب‌زمینی‌هایِ شیمیایی کارخانه‌ی فرمانده را گـــاز بزن! تا نرم نرم، زنده بمیری
...
به پاچه‌ی افسران گردان تخریبچی، آویزان شو
!
آنان که فرمان می‌دهند
:
"به آبِ آلوده بزنید ای گروهان غواص‌های زلال تا دشمن را مشغول کنید!..."
تا فرمانده بگریزد از میدانِ رزم و بگریزد از
#کربلای_4 و بگریزد از سرزمین محتضر به دشت‌های بکر و بگریزد به کهکشان...
و در کورس فریب‌های زنجیره‌ای فرزندش را جای بگذارد بر زمین آلوده چون تو
به بالا نگاه نکن!... وحشت خواهی کرد از روز پایان
!
شهاب‌سنگی زمین را هدف گرفته از آسمان
...
تو باید تا یک لحظه به پایان پرتوان باقی بمانی
تا چمدانهای فرمانده را بار بزنی در سفینه
...
که فرزند خود را همبرگر کرده
...
فرار نکن!... نگهبان بمان کنار گوشت‌های زخمی که در شام آخر
...
دست‌های هم را می‌گیرند به مهر و گرد میز و دعا می‌کنند
...
در وقتِ اضافه... چقدر نفرت شده‌ای؟
چقدر مهر؟
در این بده بستان، برنده‌ای؟... یا بازنده؟
فرمانده در حالِ گریز به سرزمین از ما بهتران و مریخ است
آن جا... در قرارگاه
...
قلِ دومِ شهابی، بیقرار است در آسمان
و انتظارش را می‌کشد
!
فرصت تنگ است
!
گاهی به بالا نگاه کن
!
نترس
!
تا فرصت هست
مهربان شو
!
آخرالزمان در راه است
...
.
2.
#جنگ_جهانی_سوم است!
زود کار را تمام کن
!
حوصله‌مان سر رفته
!
جنگ جهانی سوم است... باز مثل دوتای قبلی، از شمال و جنوب تجاوز کن به
#مام_میهن
کار را تمام کن
!
توی این هیر و ویر
...
که هر کسی طاقت خوانشِ
#تورات و #قرآن و یا #انجیل خودش را هم ندارد!
زیرِ تاقِ الرحمن و رحیمِ هر سوره، میان آیات جدا جدا دریده می‌شوی
!
سوره‌های آیاتِ چشمت اما خواندنی است
!
یکی در
#لس_آنجلس به تحلیلِ مسائل #اتیوپی و #سودان گریخته و شبانه روز خود را در آن #نورانی می‌کند...
مسئله‌ی روزِ ما... نقشه خوانی‌ نقاش‌های سبک‌های مُدرنِ هنری است!... یا نیست؟
!
#اوکراین را دنبال کن!
سودان را
...
اتیوپی را
...
روایت غالب را اما نه
!
#ایران
حالِ آدم را بد می‌کند
...
مسئله‌ی ما این است... آن نیست
!
این نزدیکتر از آن است؟
یا آن نزدیکتر از این؟
مسئله این است
!
مسئله‌ی ما برای ما کور است
!
زین پس... حواسمان را پرت نمی‌کنیم میان دلهُره‌ها
...
هر کسی کار خودش، بارِ خودش، آتیش به انبارِ خودش
...
بله قبول دارم... کسی برای کسی دعوتنامه نفرستاده‌است
...
لابد "بانو
#پرفسور_لمبتون" خودش عاشقِ روستاهای ایران بود و آن‌ها را با پای پیاده درنوردید... وقتی خودش نقاش و نقشه‌خوان نبود!
وقتی مسئله‌ی ما برای آنها کور نیست
!
در دنیای واقعی
اوکراین و سودان و اتیوپی کوره‌راهی بیش نیست
اما تو اهل مجازی
!
و دنیای مجاز... پاهای هیچ پرفسور لبمتونی را زخم نمی‌کند
!
البته از تو توقعی نیست
!
لا یکلف الله نفسا الا وسعها
...
تکلیف نمی کند خدا به هیچکس، جز به اندازه‌ی توان او
...
روی دوشِ لاجانت، باری بیشتر نمی‌گذارم
!
تو بانو لمبتون نیستی
!
تو یک شاعری که در هپروت خویش، تنها گمراه می‌کنی
خود را و موش‌ها را
!
ای گربه‌ی شرقی
!
همین
!
خیام ابراهیمی
7 دی 1400 مهرسوزانی

.
یادآوری از سه سال پیش
:
3. هنر معماری
(مجلس ختمی برای سیاست)
دانستم
شکوفه زد بدمستی از پرهیزَم از دانه‌ی برنچیده از دام، از چشمم
و قطره قطره باریــد خیالِ غنا را
در چاهِ خشکِ مقنّیِ دامچاله‌ها
که از این چاله تا چاه بعدی
تنها نتوانستن را توانستم
!
و دانستم
:
که گل‌هایِ باغچه
از تهوعِ چینه‌دان‌ها کوچیده‌اند خشک
بر خاکِ گور
تا زندگی
در خیسیِ گریه
حالا نخند به حصر و مرگ گلستان و
کی بخند به مرگ تماشای زندگی
!
آه ای چشم‌های خیسِ دور از هم
سنگر بگیرید
در دو سوی انگیزه‌ی سفر
در صلح و اشک در گهواره
یا جنگ و اشک بر گــــور
.
باید کلنگ زد برای خود، در دیگری
باید بیل زد برای دیگری، در خود
.
دست جیوه‌ای‌ات را پشتِ شیشه‌یِ پنجره بچسبان و
رها کن دیگری را و
بیل و گلنگِ خودت را بزن در آینه، ای بنّا
!
که تمامِ عمله‌ها معمارند
!
حالا بخند
میان شاخه‌های خشک یا تر و با من من بچین خشتها را
کسی نخواهد دانست
:
کلید در دست قانونِ ماست
!
در یک زمان و یک مکان... با یک زبان
تا جذب شدن گلوله‌ها در آغوش گلستان
...
میانِ مردابِ سلول‌های انفرادی گم شدن
قانونِ معمارهاست
!
آنها خون موشها را از رگهای شهر، قطره قطره می‌دوشند
و جرعه جرعه در جام‌هایی اتمیزه می‌نوشند
!
خیام ابراهیمی
28 تیر 1397
.
پ.ن:
تصویر پیوست
:
آخرین عکس ثبت شده از
#تلسکوپ_جیمز_وب، این دقیق‌ترین صنعتِ چشم بینای کهکشانهای دوردست، که قرار است در یک سفر 30روزه، به یک و نیم میلیون کیلومتری زمین(4برابر فاصله زمین تا ماه) در نقطه‌ی L2 برسد!.. جایی روی تداوم خطی از خورشید تا زمین تا ناکجا... این آخرین عکس از روی لبه‌ی بدنه‌ی جدا شده‌ی راکت آرین از دماغه(که تلسکوپ در آن جای داشت) ثبت شده است!
اینک این چشم دوربین این دقیق‌ترین تلسکوپ صنعتی، در آسمان رهاست و از پایگاه جانز هاپکینز امریکا، هدایت میشود و در کهکشان ره می‌پیماید تا استقرار در نقطه‌ی
L2 تا آیات و نشانه‌هایی را از دورترین ستاره‌ها و کهکشانها ثبت کند و به زمینیان وحی کند! نه به‌جای روایتِ وحی در غار و زیر دستار... بلکه روایتی که توسط تمام زمینینان قابل ثبت و اثبات است! اگر فیلترِ آگاهی‌رسانی‌اش مرده ملّای یک‌لاقبا نباشد! اگر فیلترش ناخدای سفینه‌ی نئولیبرالیسم به نیت اتمیزه کردن انسان نباشد!...
خدایا! اگر فیلترشکن نفرستی! ویروس‌ها ما را متلاشی خواهند کرد! و گلوبولهای سپید نخواهند توانست آنها را جذب کنند و ببلعند و هضم کنند
!
خودت گفتی: ادعونی؛ استجب لکم!...پس بسم الله، اگر رفیقِ مایی
!
که در نبردی نابرابر، از حریفان جز زخم و تاریکی، امیدی نیست
!
در هم‌افزایی اما، از رفیق آیا امیدِ نوری هست؟

   

Monday, December 27, 2021

هستی یا نیستی

هستی؟
یا نیستی؟


هستی؟
یا نیستی؟
اصلا کجا هستی؟... و کجا نیستی؟
مگر می‌شود از نیستی، به هستی پیام فرستاد؟
و یا از هستی به نیستی...؟
بین مجاز و واقعیت از دست میروی دستی دستی
...
وقتی امواج مجاز نازلت می‌کند تا مرگ و امواج زمین از دار زده بالا... باید از درخت رفت بالا... تا لااقل یک لحظه بیشتر شد و بـــود... این است آخرین شعرِ نویِ اسکندرِ معدوم
!
وقتی بیرون بَــــرج دارد! و درون خرج
...
و خرج و بَرجَت، قبض و بسطِ پریود زاهدانِ پاانداز شده
...
خرجِ درون گلوله‌ی یک تک‌تیرانداز شده
که مادرش لقوه گرفته و در انتظار سکه‌های رهایبخشِ آلت‌قتاله‌اش، جانباز شده
...
در کمد مخفی شو
!
تا شارژِ موبایلت تمام شود که حالا چراغ قوه‌ای در راز شده
...
به سوپر مارکتِ زالوها نرو... بی‌خون و سرخورده و افسرده برمی‌گردی... مچل
.
به نانوایی پروانه‌ها برو
...
شاد باش! حتی درونِ آتش
...
(این آخرین شعر نویِ کوروش کبیر است که در خواب به استـاد قُلی نقل‌آبادی تلقین شده.)
فکر کن درونِ آتش نیستی
فکر نکن تاریکی غار تو را بلعیده و تو ناپیدایی!... تو هستی
!
فکر کن در جنگ‌های زرگری، بازیچه و لقمه نیستی
فکر نکن سرباز و مهره‌ی شطرنج میان دو جنون نان‌آور هستی
فکر کن سوختنی در کار نیست و تو سرمستی
آنقدر فکر کن و فکر نکن تا تمام شوی
...
تا سپیدی کفن بر سیاهی گور پیروز شود
!
آنجا گوی و میدان در دست مور و مار است و
تو در آسمان امن هستی
.
سیاه نمایی نکن
!
تا نانِ مرده‌خواران نسوزد
!
تو در تنور نانوایان نیستی
!
این حکمِ شطرنج است
:
برد و باختِ مردمکانِ عقیم،
برای زنده‌ها درد و رنج است
!
فکر کن میان آتش آچمز نیستی
یعنی از اتاق گاز آشوئیتس در کوره خاکستر نمیشوی
...
تا زمین گلستان شود گردِ گلوله
...
همینطور چسکی... الله بختکی
...
عینِ هفت هزارسالگان
که نیستند اما... هستند در فکر تو
!
خیمه بزن چون آسمان
بر شهر خود خیام
!
در کمد
...
درونِ یک چمدان
!
وقتی هستی
.
آیا مدنیت مسخره نیست؟
بین هستی و نیستی
در عصرِ غارنشینی
...
ای شهروندان ناشاد
که معلوم نیست، چرا شادید؟
شاد باشید... شاد
...
همواره شاد
.
خیام ابراهیمی
5 دی 1400 شادخواری
.
.
پ.ن
:
دامِ دَم و بازدَم، در زَم
و
#جنگ_زرگری
عقوبت بازیچه شدن در صفحه‌ی شطرنج دیگران، حکایت چوب دوسرسوخته است
!
مهره‌ای است که هیزم شکن توسط خراط در تنور اندوخته است
.
"فرمانده" افسرانش را مسلح میکند علیه هم و با گلوله‌ی پلاستیکی می‌چکاندشان علیه هم و بمباران می‌کنند اعتمادِ شهروندان را تا جنگزده گان به یکسوی میدان آویزانِ نان شوند!
تـــــورِ دَم و بازدم در زَم، یعنی: هدایت نرم به سوختن قربانی از یک‌سوی چوب دو سر آتش در دو سوی یک جنگ زرگری
...
فالگیر شیرینی از نجف و... تخم مرغ دزدی بسیجی از مسجدسلیمان تا ملبورنِ بی‌وفا نیکفری
تا بکشند طنابِ عصب انسان را از دو سو
...
یکی بدمد در او و بادش کند تا بالا رود در هوای ماهواره هنگامِ اوج در آسمان هپروت و در ایستگاه سفارتِ راهزنان سوراخش کند یک قدم مانده به دروغِ هدف
مغبون و ناامید در حال کف
...
و یکی پنچرگیری کند سلیکونِ مچاله را و بِدَمَد بادکنک را به مقصدِ سیستان در ترکستانِ نجف
تا اعتماد صابون شود در خون چشم و گم شود در رم و پیدا شود در قم... تا عاقبت عکسی شود در بالایِ رَف
...
و وکیل شارلاتانی که کلاه از سرِ سردار برداشته در یک قراردادنفتی با شطرنجباز... به جبران مافات کلاهی بدوزد امن اما هشل هف
...
تخم‌مرغ‌دزدها و شارلاتان‌ها جمله گروگانند! همچون بازیچه‌ها و تماشاچیانِ این شطرنجِ بالفعلِ خونین
...
راز استقلال و آزادی اما در عضویتِ هیچ ارتش سِرّی نیست
تخم‌های گلستان باید خیلی سِرّی زیر خاک جوانه زنند یکهو در هـــوا
اگر آبیاری شوند دور از چشم راهزنان در خفا
...
تا در اولین بهار آچمز کنند گلوله‌ها را
...
وگرنه ول معطلی
...
و چون آبِ اماله، مُــــدام در سیر و سیاحتِ یک روده در سفری
...
تا چون حباب هی پف کنی... تا بترکی
...
تا کی بر خاک افتی و
کی از خاک بِدَمی
...
در منی بی ما
...
هستی آیا؟
یا نیستی؟
من که هستم در نیستم! 

Saturday, December 25, 2021

کریسمس آیا مبارکه؟

کریسمس آیا مبارکه؟ یلدا یا شب چله چطور؟
#لوله_بخاری_پاپانوئل و آیین مهرورزی؟ یا بزن و دَر رو؟


کریسمس آیا مبارکه؟ یلدا یا شب چله چطور؟
#لوله_بخاری_پاپانوئل و آیین مهرورزی؟ یا بزن و دَر رو؟

#شب_چله یا #شب_یلدا گذشت و یه مشت پوست آجیل و انار به زباله‌دانی‌ها اضافه شد! امید که نوری از مهر هم در قلب‌ها و روابط تیره‌ی انسان‌ها زنده شده باشه. نه با حرف و پیامک. بلکه در عمل. البته میوه و نتیجه‌ی این یادبودها و مراسم بستگی به معرفت به هدف مربوطه داره... وگرنه در شب‌چله، شب‌چره چه فرقی داره با چریدنِ یک‌ رَمِه؟! البته میشه تبدیل به رمه شد... و تنها به تولید هورمون شادی در جسم و تخلیه روانی برای بازتولید توانی نو در فردا بسنده کرد! و همچنین میشه به این بهانه مناسبات رو انسانی کرد! باید دید آیا هدف اصلیِ رسومات سنتی و آئین‌های باستانی برای ما معلومه یا نیست؟ آیا ما یک بت‌پرست مدرن تحت مناسبات لاکجری و مدرنیته شدیم؟ آیا ما اسباب‌بازی شیخ و ملکه شدیم؟ اشراف به این هدف برای یک انسان معناگرا البته مهمه...
و چیزی که از هدف مهمتره، مسیر و روشِ دستیابی به هدفه. برای پیشگیری از سقوط به ته دره، باید به معنای گامهای خود آگاه بود! فرقی نمیکنه هدف مشترک سیاسی باشه، و یا محبت به همنوع در خفا و یا همیاری و دستگیری فردی یا جمعی برای یک هدف شخصی یا مشترک
!
خیلی از رسم و رسوم‌ها در
#عید_کریسمس و یا #شب_یلدا، ریشه در ترویج آدابِ میترائیسم و آیین مهر داره... هدف اصلی البته تعمیق هم‌افزایی و مهر و محبت و مهرورزی بین دوستان و آشنایان و فامیل و نهایتا مردم عادی و انسانها در مدنیت بوده، نه سورچرانی و لذت صرف و انحصاری و ویژه‌خواری در غار شخصی و به رَوِش سلاطین بر فراز شکاف طبقاتی.
.
روش مهرورزی
:
مهرورزی امری مدنی و انسانی و اجتماعیه که جدای از فوائدی که برای امنیت جامعه داره، میتونه موجب زلالی وجدان و آرامش باطنی و صداقت و سبکی در خود آدم بشه، و یا اگر با تظاهر همراه باشه میتونه موجب ترویج ریاکاری و سیاهی قلب به نیتِ کسبِ سرقفلی بشه. در واقع میوه‌ی مهرورزی نقده! همون لحظه تولید میشه و تمام. چه در درازمدت مفید واقع بشه و چه نشه! وگرنه تبدیل میشه به کاسبی و ضرر، با این گزاره‌ی دوسرسوخت:" بشکنه این دست که نمک نداشت
!"
حاجی هر سال خرج میده دَمِ خونه‌ش، با تابلو و بوق و کرنا، اما نه پنهانی... حاجی 25 نفر رو با آدرس معین عروس و دوماد کرده. اینم سندش! علی پنهانی کاسه شیر میذاره دم دَرِ خونه‌یِ یتیمان، اما همه میفهمن و کار به جایی میرسه که علی توی چش و چارِ تشنه‌ها ساچمه می‌پاشه و شهردار مدینه‌ی فاضله‌ش به بچه‌های گرسنه سفارش میکنه برن
#بهشت_زهرا برای تقویتِ معنویت... و شهروندان نخورن تا ما بخوریم! و بعد فاطمه‌ی خودش رو میفرسته سوییس برای اخذ مدرک دکترای خَرداغ‌کنی و سُرسُره‌بازی روی کوههای برفی آلپ! شما بخوان سرسره‌بازی روی خونِ مردم برای تولید کارگزار و خدمتبذار به نظام ارباب برای مراقبت از عمق استراتژیکِ این شکاف طبقاتی و ویژه‌خواری و رقص بر جانِ زخمیِ شریکانِ مالباخته و مغبون در سرنوشتی گورستانی و مرده‌خواری.
.
#پاپانوئل:
دم پاپانوئل گرم که پنهانی از لوله‌بخاری میاد و هدیه‌ها رو پایِ درخت کاج میذاره و میره و غیب میشه
...
در سرزمین ملکه رسمه که اهل محله جمع میشن واسه یک خانواده درمانده و زمینگیر(مثلا با چند فرزند/دختر و پسر کوچک و نوجوان احیانا
#معلول) خونه تعمیر می‌کنن و وسایلشون رو نو می‌کنن و یا ابزار و شرایط رو برای راحتی یک معلول فراهم میکنن و پس از پایان کار... یک روز همه میان برای دیدار فیس تو فیس(شما بخوان چشم تو چشم) دَمِ خونه تا اینا تشکر کنن و اونا هم کیف کنند و بخندند... بعد لابد هر روز بچه‌ها باید از جلوی اهل محل رد بشن و تعظیم کنن و هی تشکر کنن و تا ابد چشم توی چشم همبازیهاشون مدیون باقی بمونن!
#بزن_و_در_رو
در روزگار بزن و در رو(که ادامه داره)، بچه زرنگ‌هایی که به سعی خودشون آویزون شدن به یک ارباب سازندگی که موفقیتش بدون آویزان شدن به اعتبار بانکداران ملکه(هیئت مؤتلفه و اهل بیت) ممکن نیست و اینجوری بصورت زنجیره‌ای به امنیتی از بالای کاخ تا زیر زمینش رسیدن،... مطمئنا کوخ‌نشینان معلول، باید به دلیل چلمنی و آچمزی، یکی یکی و زنده زنده جون بکنن و بمیرن! و معلوم نیست چرا توی
#لندن مردم یک محله، بصورت گل درشت راه میفتن برای یاری رسانی به همنوعان در ملاء عام...؟!
مهرورزی اگر واقعی باشه، باید به روشِ پاپانوئل باشه
.
من مطمئنم پاپانوئل، اونقدر ساده‌لوح و کم‌هوش نبوده که ندونه کاسبی یعنی چی
...
یعنی سعدی هم در مصرع دوم این بیت یه جورایی کاسبی کرده
...
تو نیکی می کن و در دجله انداز... که ایزد در بیابانت دهد باز
.
چون معنای مصرع اول: مهرورزی نقده در قلب خود
.
معنای مصرع دوم: مهر طلبی به امیدِ جبران مافاته... و یه نوع کاسبی مادیه
.
البته کاسبی عیب نیست...! ظاهرا اعضاء هیئت مؤتلفه(بازارایان مذهبی) میگن: کاسب حبیب الله خداست
!
برادرِ بزرگِ حبیب‌الله عسگراولادی(اسدالله‌شون) به‌عنوان تاجری بین‌المللی که انحصار صادرات زیره و پسته مال اون بود، بعنوان تعریف از خود گفته بود: من هرگز از بانک‌های ایرانی وام دریافت نکردم! آفرین عمو جان!... البته اون نگفت که رمز موفقیتش در اخذِ اعتباری انحصاری بود که دلالان ملکه در اروپا و لندن بهش داده بودند...چرا داده بودن؟! لابد توقعی داشتن که ایزد در بیابانش دهد باز! از سوابق
#هیئت_مؤتلفه از زمان ملکه و بانو پرفسور #لمبتون در ایران(مأمور اینتلیجنت سرویس) با حمایت از #فدائیان_اسلام برای ترورهای سیاسی(از جمله #رزم_آراء) نباید غافل بود! همون که سال 42 پس از رماندن #خمینی به نیمه‌ی خرداد، به #اینتلیجنت_سرویس پیشنهاد کرده بود تنها راه تامین منافع بریتانیا، یک #حکومت_شیعی در ایرانه. پیشنهادی که 25 سال بعد محقق شد و در بیابان ایران ثمر داد!
از نتیجه‌ی اون
#ترور که ظاهرا توسط طهاسبی(عضو فدائیان اسلام) محقق شد، نواب صفوی+ آیت الله کاشانی+فاطمی از طرف مصدق و جبهه ملی ودر پشت پرده عَلَم درباری با هم مشارکت کردند و البته همه از جمله شاه خوشحال شدن که از شرّ یک #زنبور_عسل مردمی و ملی خلاص شدن... در میان داستانهای شب یلدای تاریخی پیش تر به این سناریو اشاره شد که چرا هیچ گربه صفتی برای رضایت خدا موش نمی‌گیره! و این بده بستونها اسمش محبت و مهر نیست! گیریم یه کاسبی دارای برند مهرورزی باشه و هی واسه‌ی رشد اعتبار کاذبش توی چشم مردم تبلیغ کنه! حواسمون باید جمع باشه در آیین مهرورزی هرگز کاسبانی چون حبیب‌الله و اسدالله نشد!
...
لمیده رویِ تخـــت و با مگس‌کش ‌زَنَد همه را
به‌قدرِ حجمِ خونِ شکم اعتبار می‌دهد پشه را
شعارِ اقتصادِ سال را بخوان خاله‌جان: بزن دَر رو
!
که کرده تو را گروگــان و دایی و عمو و عمه را
لمیـده در لانه‌ی مــوش و منتظرِ فرصت است
که کی شود بابکی مثله، تا بلیـســـد او قمه را
در این زمانه که گلیمِ خود را کشیده باید برون
زِ آبِ رفته مپرس: ماجـــرایِ خونِ بابا، ننه را
به حجمِ خونِ دلِ زالـــو قسم، که او تا دمِ مرگ
زِ سعیِ نیشِ خویش خورَد خونِ بازویِ همه را
میـــانِ شیخِ کاسب و کسبِ مردمانِ زحمتکش
مگس، پشه، زالو، می‌زیَند همه حیاتِ یکتنه را
که مهر و وفا نه کارِ شیخ و موش و پشه بود
یکی شبیه آن شـود و یکی انسـان کند رَمه را
.
.
نتیجه اخلاقی
:
تمایز بین حیوان و انسان مدنی که غارنشین نیست، خیلی سخت نیست
.
هر چند ما به نیت افراد آگاهی نداریم
.
اما هر کسی با یه کم توجه، توانایی لازم رو برای تشحیص این تمایز داره
.
کریسمس وقتی مبارکه، که مثل روش ملایان، یک سنت نمایشی در حد قیمه خوری در عاشورا و در حد یک بازی دورهمی نباشه
.
#کریسمس وقتی مبارکه که عین پاپانوئل از لوله بخاری بیایی و بری و کسی نفهمه کی اومدی؟ کی رفتی؟
وگرنه میشه شبیهِ ترویج مهربانی و همیاری با روش دلالان و کاسبان بازاری و هیئت مؤتلفه و رییسشون
#ملکه_بنت_حسن در تلویزیون بی.بی.سی.
کریسمس همه مبارک
!

خیام ابراهیمی
3 دی 1400 کاسبکاری
شب مبارک کریسمس به استقبال سال 2022

.
پ.ن
:
پوستِ ملا:

*در تصویر پیوست، پوست ملاعمر(عبای بدون سر) کنار پوستِ پسته و انار و هندوانه و پرتقال، در زباله‌دان رفته و باز خواهد رفت... اما یادمان باشد که مغز پوست ملا، فقط برای ملکه خوردنی است! و هر که بخورد رودلی می‌کند رودِلا... که از شب چله‌ی #گام اول تا ورود به شب چله ی گام دومش سرزمینی خشک شود... و قلب مام میهن، چون سنگِ یاقوتی بر تاج نشیند!... جوری که هیچ دلی برای دل دیگر هرگز نتپد و خود را از لوله بخاری به هیچ کاج خشکی نرساند! 

Thursday, December 23, 2021

گمشده‌گی
گفت: معلولی به معلولی به‌چـاهـی
یوسفم! چون یونسی در کامِ ماهـی
دل مرا بلعیده، من دلـــــدارِ شاهی
هر دو در دل لقمه‌ایم با سـوزِ آهی
خیام ابراهیمی
اول دی 1400 گم‌راهی

 


یاقوت و الماس...
سر خم کردم تا ببینم
تا زمین چقدر مانده
یاقوتی از تاجم جدا شد
پیش پایم افتاد و هزار قطره شد
تارهای گیسوانم بر دوش جهان
شتاب گرفتند سوی هر قطره
که مهر شده بود زیر پای رهگذران
تا یاقوتی شود بر تاج‌هایشان
گیسوانم پریشان در باد
...
در هزار سوی ناسو
...
تا شهرزادی دانه برچیند به قصه‌ها
...
از این شب بی‌سو... تا شبی در دگر سو
تا کی بدرخشد چو ذراتِ نور در الماسی
در صبح یلدا
...
جاودانه
...

 


یادآوری از سه سال پیش:
انفجارِ انارِ پوک

"تا دیر نشده
سهمت را از این تنِ پاره پاره بردار
!
که در حالِ تجزیه شدنم
!"
نارنجکی درونِ نارنج و
انفجــــارِ انـــار و
خون‌خواریِ مسالمت‌آمیز
رجزخوانی و فحش و دریدن و جنگِ صلح‌آمیز میانِ گرگ‌برّه و برّه‌گرگ
و به‌به و اَه اَهِ توآمان
در همخوانیِ یک سولوی پر آه و... قاه قاه
...
با ما بیا به شهر هنرِ رسولانِ زمینیِ هوا پیما
...
که تمامیتِ نقش و نگارِ این مینیاتور
در وحدتِ یک بستر و دو رؤیا
تنها از عقلانیت و هنرِ یک قومِ دیوانه برمی‌آید
!
...
"تا دیر نشده، سهمت را از من بردار!
که در حالِ تمام شدنم
!"
که دیوانه تصمیم خودش را گرفته
تا با شهامتِ تمام
بزرگترین چاهِ درونِ سیاه‌چاله را "چاله" ببیند و با خیالِ شما از رویِ آن بپرد
سردیِ من از تو... گرمیِ تو از من
!
خورشیدها در کامِ خود دارد این سرِ سوزنِ بلاهت در آوردگاه
وقتی یکسو قرص‌هایش را نخورده و... یکسو دو تا دوتا خورده
تا زوالِ عقل ساقیانِ صاحبنظر، به وصالِ هم برسند در هوای شما
ای دانه‌های پریشان و استخوانیِ بی‌خون
گمشده در خاطراتِ یک انارِ آبلمبوی مکیده
جامانده و شتک زده بر لب و لوچه و... بر در و دیوارِ جنون
سناریو این است
:
براندازیِ مسالمت‌آمیز در میخانه‌ی یک میدانِ مین پر از مرغِ مینا
و لقمه شدن
برای لقمه برچیدن از کامِ فرقه‌ی تبهکار
یعنی: شتر سواری دولّا دولّا می‌شود
!
پس به جای شتر شدن
دولّا شو، عزیز
!
که این شبِ بلندِ ابتر
قصه‌ها دارد تا شبِ دگر
انقلاب یعنی
:
سفارشِ چلو برّه تودلی، با کره‌ی اضافه، از راهِ شیریِ پستان‌های دور
!
چرا این‌همه نرم انقلاب می‌کنند و
من هنوز بالا نیاورده‌ام، سخت؟
شاید تمام شده‌ام
شاید از گهواره تا گور
هرگز نبوده‌ام در غبارِ این قوم برتر
زخرفی میانِ این مرز پر گُهر
...
یاقوتی... فشرده خونی که سنگ شده در قلب
...
من کجایم؟
تو کجایی؟
تا دیر نشده
سهمت را از من بردار و بگذار بر سرت
ای دارِ همیشه خشکِ انارهایِ آبدار
!
شاید تمام شوم
شاید تمام شده باشم
...
خیام ابراهیمی
2 دی 1397



  

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...