Wednesday, December 23, 2015

یلدا



"یـلـدا"، بُتِ سایه‌‌‌هایِ خندان
(یک‌سال پیش، هم‌چنان در چنین شبی)
========================
یلدا !
ای خیمه‌زَده بر باغ‌هایِ سوخته‌یِ گیلاس و انگور و انــــار
ای پوستینِ ســـــــبز، گِردِ دانه‌هایِ سیـــاه بر دَشتی سُـــرخ
ای ماسیده بر پلکِ بادام‌هایِ سوخته و خُمار
ای سِتَروَن از مِهری که نمی‌تابد از ‌شعله‌هایِ نفت
در شبی تماما قانونی
از حکمتِ اَمنِ سکون
به من بگو، بی اَمان
چگونه بِچَرَم در ســورِ آجیلِ خیالَت همچنان؟!
...
یلدا !
ای عمیق‌ترین سیاه‌چاله‌‌یِ یک جفت چشم
که در کهکشانِ بی ابرِ نگاه
جنازه‌یِ صدهزار ستاره‌یِ بی فروغ در زهدان داری
چگونه بِچَرَم شب را و نه روز را
به سورِ کورسویِ رنگین کمان
در هوایِ بی نور و باران؟
...
یلدا !
ای بی‌دریــــغ فریبایِ مشروعِ شهر
که در خوابِ ماه
بینِ طلوع تا غروبِ "شب‌ مرده داران"
"وهـــم" می‌شوی در گنگی و کوریِ بسترِ هر شاعر
چگونه بِچَرَم در سـورِ چهار فصلِ خشکیده رودی؟
...
یلدا!
ای نادره خنیاگرِ زنجره‌ها
که می‌پیچی تندیسِ پوچ واژگانِ جیر جیرک‌ها را
در رَداییِ اهورائی
بر قامتِ هِرَمِ قطورِ اُم‌ّالکتابی که نمی‌دانی؛
تو ای هم‌آغوش با جنازه‌یِ گنگِ کلام
بر مرزهایِ مزارِ چله‌نشینانِ شعر در هر افق،
ای عمودِ خیمه‌ات بر فرقِ سر و زمینم
ای تدبیرِ فتنه‌یِ تن‌هایِ امید به تنها "تـــــو"
در پیچ‌هایِ پیچ در پیچِ خواب و بی‌خوابی
مبارک است بر تو کابوسِ پچ پچه‌هایِ این‌همه کرسی‌!
بر فرجامِ هر کلمه که در آغاز دانه‌یِ سیبی بود و
بی مجالِ آبی
ذغال شد در آتشِ تنورَت
یخ زد به زَمهَریر گـــورَت
و سوادِ هر معنا شد بر غایتِ ذرّاتِ نمک
که جوانه نَزَد از خاکِ چـــــار فصل‌ها
و شـــعر شد در چنبره‌یِ قاموسِ بی‌ناموسِ زور
و گلوله شد رؤیایِ عطرآگینِ گل‌واژه‌ها در گلو
و "مِــــهر" که خاطره بود
خاک شد زیر تلّی از هیولایِ ترس و تاریکی
...
یلدا !
باور کن!
شبی از این دقایقِ بی روز
از زنده رودِ خاوران
از کاریزهایِ خشک
رَه به دخمه‌یِ زیرِ خیمه‌ات می‌زنم به باختران
با یک ترازو
و چهل تابوت پر از دانه‌هایِ سرخِ انار
تا پایِ کرسی‌هایِ "آزاد پریشی‌"
وزن کنیم
گل‌واژ‌هایِ پَر پَرِ شاعران را
با گلوله‌هایِ ایمانت
بی شعله‌هایِ نفتی که در نگرفت در سینه
باور کن!
شبی به بی‌خوابیِ خواب‌هایت خواهم آمد!
با نُقل و نباتی تـَـر از پوکه‌هایِ کلام
خیــــس به اشکِ مادران
چله نشین‌ِ تدبیرِ شبَت می‌شوم
پایِ همان دیواری که یک درخت است دراز و بی شاخ و بَـر
و ســــــرخ است از شَتَک‌هایِ هجاهایِ دلِ اَناری...
و تو آن‌گاه
روحِ یک سرزمین را بالا خواهی آورد!
و به تو خواهم گفت:
که در آغـــــاز گلوله نبود!
سهمِ من از زمینِ مشترکِ مادری
تنها
نان بود و آب بود و
... مهر و سیب.
----------------------------------
خیام ابراهیمی
1 دی 1393
فردای شب یلدا

Saturday, December 12, 2015

جغرافیایِ بخیه


جغرافیایِ بخیه
========
"زَخــــــــــــم"
جـــــــوش می‌خورد
با کشیدنِ بخیه‌ از فَکِ بی‌زبانِ کودکی بی‌جان،
که نه به‌نــــانِ شــــــــام معرفت دارد و
نه به ایمانِ آبِ فُرات و دریایِ ســیــاه،
همچو زخمِ شبیخونِ خنجرِ یکی نگـــاه
در نی‌نیِ مَردُمِ چشم‌هایِ یـخ‌زده در شبنمِ پگاه
وقتی پَس‌می‌زند موجِ دریایِ رستگاری، جنازه را
در ساحلِ تبعیدگاه،
یکی پیـــدا
یکی پنهان...
"زخمِ دریدگی" جـــــــــوش می‌خورد
قلبِ پدرانِ بی‌وطن، اما نــــــــــــه!
...
کــــــــــام بگیر از سیگارِ بی‌فیلترِ تنِ هــــزار تَـهمتنِ راه
زاهدانه رِندانه،
که با هَـــر دَمِ دُزدانه
یکی بازدَم به‌گـــــــورهایِ دست‌جمعی نزدیکتری!
با مَن و تن‌ها
بی مَن و تنها.
که نَفَس بگیری اگر
یا نَفَس دهی
با هــفــت هــــــزار ساله‌گان سَربه‌سَری!
نَفَس بگیر از هراسِ نَفَس‌گیر!
به سلّاخ‌خانه‌یِ آه و آه و آه
آن‌جا که کلاغِ عَهدِ عتیق
بر شانه‌یِ کَفتارِ "رفـیــــق" قـار قـار می‌کند
بین غنائمِ هــــزار نگاهِ بی‌چشمِ یتیم
که از جمجمه‌ها به تو لبخند می‌زنند!
بینِ خِس‌خسِ نَفَس‌هایِ لت و پارِ سَهمِ خــاکی که
از آنِ تو تنها نبود!
نماز بگذار بر خاکسترِ این خاکِ غصبی
آن‌جا که گــــور
منتظرِ استخوانی‌ پــــوک می‌شود آرام آرام
با چشم خونین و
بی‌ پـــــوستینِ آئین
چه شکسته به مُـــهر
چه نشسته به مِـــهر.
بخیه می‌زنی اَخمِ غُبنِ زمین را به بکارتِ دریده‌یِ آسمان
بینِ تخت‌ِخـــــــــواب‌هایِ شرق و غرب
بینِ دردهایِ قطبِ شمال و جنوب
در فرصتِ پوسیدنِ مــــــاه
در هوایِ توفانیِ کینِ کون و مکان
که باور نمی‌شود، بخیه را انسان
که باور نمی‌شود!
که باور نمی‌شود
چه پیدا و
چه نهان.
بخیه بزن! بِبُر، بدوز، پاره کن
چهل تِکّه‌ی وَهم را
بر تومارِ شرحه‌شرحه‌یِ انسان،
و هِجّی کُن دریدَن را
ای آلتِ قتّاله‌یِ مقدس
ای کیــــنِ شُتُرهایِ رمیده در آسمان
زخم‌ها جوش می‌خورند، اما
نَفَس‌ها نــــــــه!
...........................
خیام ابراهیمی
19 آذر 1394

Thursday, December 10, 2015

همزیستیِ مسالمت‌آمیز


همزیستیِ مسالمت‌آمیز
==================
از نفیِ قانونِ بَدَویَت، تا ثبتِ قانونِ مَدَنیَت، جُز مُدارا با وجدانِ عمومی راهی نیست!
حق‌به‌جانبِ دیروز، خودبرتربینِ امروز و داعش‌مسلکِ فرداست!
او، آمِــرِ قتل‌هایِ زنجیره‌ایِ داعش‌مسلکانه، و تروریسمِ عقیدتی، علمی، و فرهنگی است!
در قانونِ او، برایِ دگراندیشانِ غیرخودی، برایِ نوعِ انسان، حقّ برابری در مشارکت و مدیریتِ منابعِ طبیعیِ مشترک، معنا ندارد!
آیا در اندیشه‌یِ شما، حسی از خودبرتربینی، تمامیتخواهی، تحمیلِ ایدئولوژی و زورگیریِ فرهنگی، قومیتی، و جنسیتی، با اِعمالِ خشونت هست؟
آیا شما، معرفت و توانِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز و رعایتِ حقوقِ برابر با شریکِ ملکِ مُشاعی به‌نامِ "وطن و جهان" را دارید؟
آیا شما شیفته‌یِ قدرتِ مطلقه و دزدیِِ اراده‌یِ شرکاء خود هستید؟
.........
خیام ابراهیمی.

Tuesday, December 8, 2015

به‌نامِ مِلّت، به کامِ اُمّت

به‌نـــامِ "مِلّت"، به کامِ "اُمّت"؟
=================
براستی، آیا مللِ دنیا (ملت‌ها) نباید از فتوایی که ذیلِ اصلِ تَقیِه (دروغِ مصلحت‌آمیز) صادر شده و نَفَس می‌کشد، از اُمّت‌ِ منسوب به اسلام بترسند؟! اگر "ابوبکر بغدادی" فتوایِ حرام بودنِ بمبِ‌هسته‌ای بدهد، چه تضمینی است که در مقابلِ غیرخودیان (کُفّار) تَقیِه نکند؟! چرا "استعمار" بصورتِ ضمنی با شناختِ طالبان و القاعده و "ابوبکر بغدادی" و امثالهم، به پیدایش و استقرارِ ایشان میدان داده و به نیّتِ ویرانیِ خاورمیانه، با ایشان توافق کرده تا "کژ دار و مریز" و به مدارا و به هزینه‌یِ ملت‌ها، یکی به نَعلِ حقوق بشرِ "مِلّت" بزند، و یکی به تخته‌یِ آزادی و ترکتازیِ اُمّتِ داعش‌مسلکان؟
...
کاربردِ دو واژه‌یِ ملّت و اُمّت در قانون اساسی بیهوده نیست! مسلما معنایِ این دو با هم یکی نیست، وگرنه دو تا نبودند. ملّت به عمومِ مردم یک سرزمین، فارغ از ایدئولوژی و باور و یا ناباوری اتلاق می‌گردد، اما "اُمّت" به آن دسته از مردم اتلاق می‌گردد که علی‌رغمِ تنوعِ خاستگاه، دارایِ مرام و ایدئولوژیِ واحد، اما به تعدادِ مردم تفسیرپذیر و جمعا سوء‌تفاهم‌برانگیزند! براستی چه ضرورتی دارد که از هر دو واژه در قانون اساسی به کَرّات یاد شود؟ آیا قصدِ قانونگذار برابر دانستنِ حقوق اُمّت و ملّت بوده است؟ بدیهی است که نه! آیا کاربردِ این دو هویت از سَرِ جهل بوده و یا برای آماده‌سازیِ ملّت در استحاله به اُمّت بوده‌ است؟ افزودنِ قیدِ "مطلقه" به مقامِ "ولایتِ فقیه" در سال 68 و در قانون اساسی، بیانگر این است که در خوش‌بینانه‌ترین حالت، اگر در ابتدا چنین قصدی از سوی سرمدارانِ انقلاب و مسئولین ارشدِ نظام در میان نبوده، اما در تداومِ حکمرانی، به هر نیتی، چنین ظرفیتی مطرح شده و موردِ استفاده قرار گرفته است؛ و قدرت و اراده‌ملی در تعیینِ آینده از مردم ساقط شده است. پیامِ "قانون اساسی" این است: مِلّت باید اُمّتِ "یک نفر" شود! بر این اساس عاقبتِ کار قابلِ پیش‌بینی است!
.
نقشِ قانون اساسی، در توسعه و نابودی "ملت" و "امت"
تفرقه بینداز حکومت کن!
اگر روزگاری استعمارِ کهن، فقط بصورت مستقیم وارد میدان می‌شد، امروزه پیش از اعمالِ شیوه‌هایِ کهن، استعمارِ نو، بر استقرار و تحمیلِ قوانینِ سوء‌تفاهم‌برانگیز استوار است. یکی از این شیوه‌هایِ نوین، تحریک، زمینه‌سازی، القاء و میدان دادن و تعبیه‌یِ قوانینِ سوء‌تفاهم‌برانگیز در نظامِ مدیریتی حکومت‌ها، بر اساسِ مؤلفه‌ها و عناصرِ بومیِ فرهنگ‌ها و ملت‌هاست. به استنادِ اقرارِ مکررِ سرمدارانِ نظام‌هایِ قَدَر قدرت (از جمله خانم کلینتون و ریگان و ...) برساختنِ گروههایِ بنیادگرا همچون طالبان، القاعده، و متعاقبا بوکوحرام و داعش در سرزمین‌هایِ مسلمان‌ از همین رویکرد است. انتزاعِ ماهیتِ نظریه‌ای با عنوانِ "حکومت اسلامی" از میانِ استنباطِ سلیقه‌ایِ تعدادی از مدعیانِ فقاهت و تقویتِ مستقیم و غیرمستقیمِ این نظریه، که هیچ برنامه و تکلیفِ صریحی در دینِ اسلام برای آن مُتصوّر و قابلِ اثبات نیست، یکی از همین شیوه‌هایِ ویرانگرِ استعماری در خاورمیانه و افریقاست.
.
"ملت"، مردمِ سرزمینی هستند با یک مبداء و خاستگاهِ جغرافیاییِ مشترک، فارغ از عقیده و آرمانهایشان. مردمِ یک ملّت الزاما زبان، نژاد، عقیده و اهدافِ عقیدنیِ مشترکی ندارند؛ مثلِ ملت‌هایِ هند، انگلیس، امریکا، کانادا،... با باورها و عقایدِ متنوع، اما با منافعِ مشترکِ ناشی از خاستگاهِ سرزمین و منابعِ طبیعیِ مشترک.
میانِ منافعِ بنیادیِ مردمِ یک ملّت "وحدت" حاکم است.
.
"اُمّت"، مردمی هستند با یک مقصد و هدف آرمانی، فارغ از مبداء و خاستگاه‌ِ جغرافیشان. مردمِ یک اُمّت الزاما مرزِ جغرافیایی واحدی ندارند. مثلِ مسلمانانِ اقصی نقاط عالم با منافع و منابع طبیعیِ متنوع، اما با عقایدی ظاهرا مشترک، مثلِ حکومتِ اسلامیِ داعش، ایران و عربستان. هم منافعِ ناشی از مبداء و خاستگاهِ اُمّتِ اسلامی یکی نیست، و هم منافعِ ناشی از تَلَقّی و تفسیرِ اهدافِ واحدِ اُمّتِ اسلامی.
.
تنها وجهِ مشترکِ ملت و امت، عنصرِ "مردم" است!
حکومت نیازمندِ قوانینی معین و غیرقابلِ تفسیر برای حکمرانی است. این حکمرانی یا به منافع و وحدت مردم و توسعه و قدرت و رفاهِ عمومی منتهی می‌شود، و یا به زیان و تفرقه مردم و نابودی و ناتوانی و فقر عمومی. علی‌رغمِ قابلیتِ نسبیِ مردم و شعارهایِ مطلقگرا، آن بستری که توسعه و یا ویرانی را ممکن می‌کند، "قانون اساسی" است، نه مجریانِ آن. یعنی اگر مجری و مسئولینِ چنین قانونِ پارادوکسیکالی (که منافعِ مّلّتَش با اُمّتِ متصورش می‌تواند یکی نبوده و متناقض باشد) تغییر کند، باز هم به تحمیلِ یک تَلَقّیِ رسمی و حکومتی و دولتی از عقیده، بر حریمِ خصوصی و مستقلِ باورهایِ مردم منتهی خواهد شد و نتیجه یکی خواهد بود؛ که همانا تحدیدِ مراتبِ اختیار، اراده و رشد و بلوغِ مردم در صیرورتِ سرنوشتِ خویش و حَقّ اعمالِ اراده در حَقّ مسلم مالکانه در ملکِ مشاعی به نام وطن است؛ چرا که شیوه‌یِ مسلمانی هزار روایتِ سوء‌تفاهم‌برانگیز دارد اما قرائتِ رسمی از آن یکی است، که مانعی بر سَرِ حَقّ مُسَلمِ آزادیِ انتخابِ سرنوشت است.
.
بر این مبنا، "قانونی" که در آن منافعِ حقوقی و مادی و بنیادی و مشترکِ کلِ مردم را به نفعِ اهدافِ انحصاری و سوء‌تفاهم‌برانگیزِ ذهنی و شِبهه‌ِمعنویِ عده‌ای از مردم مصادره کند، و موجبِ سردرگمی و تفرقه شود، در وهله‌یِ اول رو به تکفیر، تفرقه، جدایی، تضعیفِ قوایِ ملی و فقرِ مردم و قدرتِ حاکم دارد، و در وهله‌یِ دوم، منجر به ویرانی و نابودیِ بنیه‌یِ ملی و بنیادیِ کشور و حاکِمَش خواهد شد!
این "عقوبت" اگر برای مردم و ملتی فاجعه باشد؛ اما برایِ استعمارگرانِ کلانِ عالم، توفیق است! همچنان‌که سالهاست شاهدِ این فاجعه در بین ملت‌هایِ مسلمان‌زاده‌ در خاورمیانه‌ایم، و بی اغراق و سیاه‌نمایی، روز به روز اوضاع را وخیم‌تر می‌بینیم.
در این تجربه‌یِ مشهود، اگر وضعِ مسئولین، مزدبگیران، کاسبان و پیمانکارانِ حکومت‌هایِ دینی و اسلامی در منطقه روز به روز رونق می‌گیرد، اما کیفیتِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقیِ مردم، و امنیتِ روانی، معنوی و مادیِ ملت‌ها روز به روز نازل‌تر و فاجعه‌آمیزتر می‌شود.
آیا وقتِ آن نرسیده به‌جایِ جنگِ زرگریِ معتقدانِ به قانونِ اساسی که حق ملتی را به نفعِ اُمّتِ "یک نفر" سلب کرده است، با تجدیدِ نظر و تغییرِ قوانینِ انحصاری و اعمالِ قدرتِ فراعقیدتی به قدرتِ ملی، برخلافِ خواست و اراده‌یِ استعمار، به تقویتِ حقوقِ مسلمِ اراده‌‌یِ ملی در نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیریِ منابع ملی اقدام شود، تا از بارِ این ویرانیِ روزافزون کاسته، و حَقِ مسلمِ ملت به صاحبانِ اصلیِ وطن بازگردد؟!
امید که پیش از آنکه خیلی دیر شود، با اقدامِ مصالحه‌آمیز و خیرخواهانه جهتِ تغییرِ قانون اساسی، حقِ مصادره شده‌یِ قانونی به مردم اعاده شود، تا هم نمازِ مدعیانِ مسلمانی در ملکِ غصبی باطل نباشد، و هم صاحبانِ اصلیِ میهن بتوانند در قوایِ سه‌گانه‌یِ میهنِ خود فارغ از دینِ اجباری سهیم باشند و در مدیریتِ منابعِ ملّیِ مشترک، نقشِ مالکانه‌یِ خویش را در نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری اِعمال کنند...تا حقِ تابعیتِ ایران، برای یک ایرانی، دروغی بر پیشانیِ "قانون اساسی" نباشد!
که هر چه احقاقِ این حقّ مسلمِ سلب‌شده توسط نسلِ گذشته از نسل‌هایِ بعدی به تعویق افتد، میزانِ دروغ و فساد و ویرانی اخلاق و منابع ملی افزون‌تر خواهد شد! چرا که تا قدرتی فراملی در قانون نهادینه است، هیـــچ تدبیری با این بـارِ کَجِ دروغِ قانونی و مصادره‌یِ قانونیِ حق ملت، به مقصدِ امید نخواهد رسید؛ هر چند که ویرانیِ یک ملت به پای اُمّتِ "یک نفر" قانونی باشد!
در اَدایِ تکالیف قانونی بر اساسِ فتاوایِ مبتنی بر تقیه و مصلحتِ نظام و حکومتی که بر اساسِ اختیاراتِ قانون اساسی هر عملی را از جمله معطل کردن اصول قانون اساسی به ضرورتِ تشخیص رهبری می‌تواند تفسیر کند و معطل نگاه دارد و در شرایط همواره بحرانی غیرپاسخگو باشد، در غیاب اراده ملی و ملت و حقِ کتمان‌شده‌یِ قانونیِ ملت، به باورم مسئولینِ فرمانبر نظام قانونا بی‌تقصیرند و مشکل از قانونِ موروثیِ نسلِ پیشین است... وَ البته آن‌که ابتر بودنِ قانونی مردم را می‌فهمد و قادر به تغییر قانون است، اما دریغ می‌کند!
بر اساس همین قانونِ بد و پارادوکسیکال است که آن‌چه صاحبانِ حقّ مسلمی چون مردم، فساد و تباهی و ستم می‌بینند، کارگزارانِ نظام ادایِ تکلیف و خدمت می‌بینند!
تنها به دلیل این که حَقّ ملت قانونا در جیب اُمّتِ یک نفر است!
.........................................
خیام ابراهیمی
15 آذر 1394

Thursday, December 3, 2015

حرف بَس

حرف بَس!
(سی و دو حرف، مثلِ زندگی)
=================
چه فرقی می‌کند؟
عَرَبی برقصی یا عَجَمی!
پُتک و گلـــــوله یک حرف دارند
نه سه حرف
یا پنج حرف
مثل خدا، یا شمشیر و ایمان.
یک حرف کافی است
برای ویرانیِ ایمانی که پریشان می‌شود
در برگ‌برگِ کتابِ درختی در پائیز
با تنها حرفِ بــــــاد!
قدم می‌گذاری بر همه‌یِ برگ‌هایِ خشکِ الفبا
و فراموش می‌کنی که روزگاری سایه‌ای سبز بوده‌اند
در وحدتی مُتِکَــثـِر
بالایِ سَر.
...
-"هیــپاپ* برقص!"
در خلوتِ خودت "خصوصی"
یا چون چینی‌یان "عمومی" برقص!
زیرِ نگاهِ دوربین‌ها
به دستشوییِ عمومیِ شهر پنــــاه می‌بَری
و در اَمن‌ترین حریمِ خصوصیِ لحظه‌هایَت
ضجه می‌کشی به مناجات
از شَـرّ زورگیرانِ مُشت در هوایی که
میانِ دانه‌هایِ تسبیح
تعدادِ رَج‌هایَت را می‌شمرند در محرابِ نَفَس.
والس، یا تانگو برقصی، فرقی نمی‌کند!
فقط برقص با نُت‌هایِ بی‌خودی در خود!
...
به دستشویی پناه می‌بری
از کابوسِ خواب‌هایِ نَرینه‌گیِ رستگاران
در پستویِ شب‌بیداری‌هایِ عقلت
در خیسیِ شب ادراری‌هایِ قلبَت
که از آنِ تو نیست دیگر
و با خود تکرار می‌کنی:
پتک و گلوله یک حرف دارند
نه سه حرف مثلِ خدا
نه پنج حرف، مثلِ ایمان یا وجدان!
و نه سی و دو حرف، مثلِ زندگی.
-"با نت‌هایِ سیاست برقص "بـــاور" را!"
در مدرسه‌یِ رسوایی
و حُکمِ قهوه‌یِ قَجَری را
خود اجراء کن به خودکشی
مُدَرِس تویی! *
...
چه بسیار لبخند می‌زنی شبانه در روزها
در شکرگزاریِ یک همخوابگیِ آئینی
با تک‌حرفِ خدایانِ اَدیب
و در معرضِ دَم و بازدَم‌هایِ تُندِ شهوت
لایی می‌کشی بینِ رهگذران
و می‌دَوی به سمتِ آبریزگاه
تا بالا بیاوری شعری در چاهِ یک دوربینِ خیالی
تکیه می‌کنی
پُشت به پشتِ دربِ بسته‌یِ اولین مستراح
برایِ یک نَفَسِ سه حرفی
در برزخِ بودن یا نبودن
در بن‌بستِ نه‌شدن در ماندن
در می‌مانی
اَخم می‌کنی صادقانه در خویش
در بلاتکلیفیِ صفِ نان و عشق و اعتماد
برای سُفتنِ آری در نه
در ناکجایِ اراده!
...
- "بِرِک بزن! تـِــرِک کن!" *
سَبُک می‌شوی
خانه بر دوش
بیرون می‌زَنی از مکتب‌خانه
این پا و آن پا می‌کنی با کفش‌هایِ پاره‌ پاره‌یِ شَکّ
رویِ اسکلتِ تنِ مثله‌یِ برگ‌هایِ یک درخت
که از هراسِ زمستان
جملگی در تندبادها
به پاییز ایمان ‌آوَرده‌اند!
...
چه بسیار اشک می‌ریزی
می پیچی گِــردِ خویش تشنه و جان‌به‌لب
و پیـــــش می‌روی و پَس می‌زنی در کژ و راست
و می‌لغزی میان سایه‌هایِ دَرهمِ سنگ‌فرشِ ردیفِ پیاده‌روها
تا تن نمالیِ به ایمانِ یک خوکِ مقدس
در اوّلِ صفِ اولین صبحِ مدرسه...
- "لامبادا برقص!"*
...
از شهر می‌گریزی
و در مزرعه‌یِ ملخ‌زده‌یِ مادری گُم می‌شوی چون همه در پدر
با مزمزه‌یِ چکامه‌ای گـس بر زبان
و زیرِ لب
زیرِ دندان
نشخوار می‌کنی به ذکر
سانت‌هایِ خط‌کشِ ایمانی را
که در سیاه‌چاله‌یِ وحدت چشیده‌ای
سوزشِ کفِ دستانِ استدعایِ دعا را
داغِ رویِ پینه‌یِ پیشانیِ ناظمِ مدرسه را
که خِفت می‌کند معصومیت کودکی‌ات را
پشتِ کُمُدِ فلزیِ پرونده‌هایِ خوش‌رقصی
همراهِ خیاطِ زیرجامه‌هایِ خونینِ هدایت
بینِ جنازه‌یِ دو مترسکِ رو به قبیله
دو شاهدِ بکارتِ دخترکی نه ساله
در دفترِ ثبتِ شهوتِ ولایتِ سفلی
انسان، نه!
تو زنی برای مرد!
مرد، نه!
تو دستمالی برای آبریزشِ لوله‌هایِ سوراخِ غریزه!
به مفاهمه رسیده یا نرسیده می‌گریزی باز
و در نهرهایِ خشکی که
زیرِ چکمه‌هایِ امنیت
گم کرده اند راه را به چشمه‌هایِ سراب
گِردِ زمین می‌چرخی و می‌چرخی و می‌چرخی
در شبی پیوسته
بی اراده گِردِ ماهی
به تَـوَهُمی
که خورشید به گَـردَت نمی‌رسد آهسته!
سرگیجه می‌گیری
و با مُخ می‌کوبی بر میخِ روی دیوارِ سلول.
و مترسک‌ها
که حروفِ رابطه را
مثل بلالی تند تند گاز می‌زنند به تنهاخوری در پستو
و منتظرانِ گرسنه‌‌ جان می‌کنند از دل‌هایِ خویش
در دل‌هایِ ریش
...
-"سـمـــــاع کن!"
نَفَس کم می آوری
خوره شده بختکی‌ در نَفَس‌ِ شُش‌هایِ بخت
خراشِ خیشِ جیغِ یاسِ ایمانی به غزل‌هایِ غزالی
کپسولِ روزمرگی در گلویِ هوایِ بقائی به قصیده‌هایِ صیاد
که حرف
میانِ زوزه‌یِ عارفانه‌یِ دریدن
تاویلِ شمشیرِ زنگ‌زده‌یِ دفاع است
و رگبارِ گلوله نیست در جنگ با گلویِ نُت‌هایِ آواز‌!
...
-"سـمــاع کن!
سماع می‌کنی
با نُت‌هایِ جهازِ هاضمه‌ی جبرِ جغرافیا
هنگامِ خضوع"
بینِ ایمانِ گرگ و
پشکلِ گوسفندِ مَنگِ حشیشِ بندگی.
معرفت
ترسیمِ نرمشِ کفتاری است قهرمان
بر امنیتِ لاشه‌هایِ انتظار
در طویله‌ا‌ی که کُــــنامِ موش‌هاست
و موش
شریک دزد است و رفیق شعر و داستان
در بازی میانِ علفزارِ واژه‌هایی که
نه نان می‌شوند
نه آب
نه ایمان...
-"یوگا کن!"
و به‌من بگو
از نسبتِ سکوتِ ما با تک‌صدایی که
ما را میانِ معرفتِ واژه‌هایِ خون
پای‌بند کرده‌
خون بالا بیاور!
بین ما چه حرفی است؟
جز خون و کثافت و حرام؟!
جز میخِ ایمانِ دزدان
بر اراده‌یِ مصلوبِ مَشَنگ؟
که خیلی قشنگ با واژه‌ها می‌دزدند حق را
و می‌دَرّند...
ایمانِ گرگ به چه کارِ گـلّـِه می‌آید؟
نسبتِ تو با ما چیست؟
ای غریزه‌یِ قرون
حرف بس!
بین ما جز جنون
صحرا و جزیره‌ای نیست!
بین ما جز خون
چشمه و دریایی نیست!
میانِ سی و دو حرفِ زندگی
میانِ کتابِ بی‌مرزِ زمین و آسمان
حرف بَس!
.................
خیام ابراهیمی
4 آذر 1394
========
پی نوشت:
* نام رقص‌های متنوعی که هر یک اصولی مشخص و قابل تمایز با هم دارند، اما همه رقصند.
*خودکشیِ مُدَرِس:
"سیاست ما عین دیانت ماست" نقضِ غرضی استراتژیک و سوء تفاهم برانگیز و ویرانگرِ.
مدرس در تبعید بود که روزی ماموران حکومت با حکم مرگ "با قهوه‌یِ قجری" سراغش رفتند! خواستند قهوه را به او بخورانند که مدرس گفت: قهوه را خود خواهم نوشید! او میتوانست همچون امیرکبیر تیغ را خود به رگ‌هایش نکشد! اما مدرس دیانتش عین سیاستش بود. یعنی خود را کشت، با اینکه خودکشی در شریعت او حرام بود!

پیام و عواقبِ جنایاتِ خونین در پاریس و بیروت

پیام و عواقبِ جنایاتِ خونین در پاریس و بیروت:
ضرورتِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" و "امنیت" برای همه
================================
جنایاتِ خونبار و حمله علیه ‫#‏پاریس‬ و ‫#‏بیروت‬ آیا به تغییرِ سیاستِ دیکتاتورهایِ بومی و جهانی منجر خواهد شد؟
....
امنیت برایِ شهروندانِ عادی، و مردمِ بیگناه در خطری جدی است. جنایاتِ محسوس و نامحسوسِ قدرت‌هایِ تمامیتخواه علیهِ مردمِ خود و دیگران دردآور است. "مردم" قربانیانِ خطِ مقدمِ تمامیتخواهی دیکتاتورهایِ بومی و جهانی‌ علیهِ "مدنیت" و "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" هستند. جنگ بینِ تمامیتخواهان، جنگِ اربابِ قدرت علیه ملت‌ها و "همزیستیِ مسالمت‌آمیز" است.
...
انفجارهایِ انتحاریِ جنایت‌بار در جنوب لبنان و پاریس، چند پیامدِ معنادارِ "درست" و "جعلی" داشته است:
1- احساس نااَمنی و تحریکِ شیعیانِ جنوب لبنان به عنوانِ قربانیانِ "داعش" توسطِ سیاستگزاران و رهبرانِ اصلیِ پشتِ پرده‌یِ داعش! به منظور آب ریختن در آسیاب مردم‌کُشی به دستِ خودِ مردم. (هدف دفاع از سیاسیونِ حزب الله و گروههایِ حق‌به جانب و ضدِسکولارِ مشابه نیست!)
2- تغییرِ اولویتِ کنفرانسِ وین در مورد صلح سوریه، از دستور کارِ " شرایطِ برکناریِ اسد و انتقال قدرت در سوریه" به "اتحاد علیه داعش".
3- احساسِ نا اَمنیِ مردمِ جهان از بی‌اعتنایی و بی‌احترامی به شیوه‌یِ زندگیِ یکدیگر (از جمله سِرو کردنِ شراب در دیدار روحانی در مراسم رسمی دیدار از فرانسه، و اجبار به حجابِ زنان غربی در دیدارهایِ رسمی در ایران، و یا اعتراض پناهندگان مسلمان در کانادا برای مجبور کردن دولت کانادا برایِ جایگزینیِ الزامیِ گوشت حلال، و تاکیدِ رئیس‌جمهورِ فرانسه-بعد از حمله و انفجار در پاریس- در اعلانِ جنگ داعش علیهِ شیوه‌یِ زندگیِ غربی) هر چند بسترِ دموکراتیک فرهنگ در غرب و شرق قابل قیاس با هم نیست!
...
ملاحظات و هشدار و داعش‌مسلکیِ غرب و شرق:
.
الف) ملاحظه:
چگونه می‌توان جریان داعش را به نفع امیالِ خاصِ دیکتاتورهایِ بومی و جهانی سوق داد؟!
یک مقام امنیتی چند سال پیش به مامورین تعلیم می‌داد:
برای اینکه بتوان مخالفین و اعتراضات را به نفع خود منحرف و کنترل کرد، باید به درونِ مخالفین نفوذ کرد و پرچم آنان را در دست خود گرفت و معترضین را به بن‌بست‌هایِ موردِ نظرِ خود کشاند.
.
ب) هشدار به جهانیان:
"همزیستی مسالمت آمیز" حلقه‌یِ مفقوده‌ و کتمان‌شده‌یِ تعادلِ امنیتیِ جهان است!
...
این فجایع انسانی، هشداری است برای دنیا در تجدید نظر در ساختار سازمان ملل و شورای امنیت، برای تغییر سیاستهایِ سلطه‌یِ قدرتهایِ نظامی و علمی برترِ جهان در شورای امنیت سازمان ملل، و تغییر ساختار سازمان ملل، منتهی به ضمانت اجرایی و الزام‌آور و تقویت ساختار سیاسیِ ملل و مردم محروم دنیا و حکام کشورهای تمامیتخواه، به رعایتِ همزیستی مسالمت آمیز در سلطه‌یِ نظامهای ایدئولوژیک بر اراده‌های ملی . تدبیر چنین استراتژی الزام‌آور و چنین سیاستی، بدون تضمینِ تعدیلِ ثروت و امنیت بین مردم کره‌یِ خاک مقدور نیست. اختلاف طبقاتی ملل جهان با تشویق سیاستهایِ مهاجرتِ محرومین از نا اَمنیِ ملی کشورهایِ جهان سوم به کشورهایِ پیشرفته مقدور نیست. تضعیفِ قدرت ملی مردم جهان با سیاستهای استعماریِ غیرمستقیم، با تقویت دیکتاتورهایِ محلی و دوشیدنِ ثروتهای ملی، عواقبی بدتر از این جنایتها خواهد داشت.
نمایندگانِ ملتها در سازمان ملل باید بر اساسِ استانداردی بین‌المللی و با نظارتِ الزام‌آورِ سازمان‌ملل در انتخاباتِ کشورهایِ جهان سوم صورت گیرد تا مردم محروم ملعبه‌یِ سیاستهایِ نیابتیِ استعماری و ایدئولوژیکِ غیرمدنی نگردند.
.
ج) داعش برساخته‌یِ یک سیاستِ استعماریِ کلان، و برآمده از جهلِ مرکبِ ایدئولوژیک، و از کانتکس و بسترِ فقر و تفرقه در منطقه‌یِ خاورمیانه صورت گرفته است، تا خاورمیانه بازاری برای ثروتها و منابعِ ملیِ این منطقه‌یِ نفت‌خیز برای اسلحه و قدرت تمامیتخواهانِ جهان شود. تثبیتِ دیکتاتورهایِ بومی با ناگزیر کردن آنها به توافق با قدرتِ جهانی، راه حلی علیه اراده ملی ملتهاست و نتیجه‌یِ آن خشونتی زنجیره‌ای است.
.
د) سفر آقای روحانی به پاریس در روز آتی لغو شد! حال ایشان مجبور نیست جام شرابِ سنتِ رسمی فرانسه را تحمل کند، هر چند خود زنانِ سیاستمدار را مجبور به حجاب اجباری می‌کند! ضمنا سیاستِ علیه "حافظ اسد" به سیاست علیه "داعش" با پذیرفتنِ نقشِ ایران تغییر یافته است. اما همچنان حامیانِ پشتِ‌پرده تروریسمِ نامحسوس علیه "اراده ملی" ملتها باید راهگشایِ "حفظِ امنیت" برایِ خود و جهان باشند. اما آیا بدونِ تغییر ساختار سازمان ملل و شورای امنیت، و نیز الزام آور بودنِ اصلِ "همزیستی مسالمت‌آمیز" و دموکراسیِ واقعی در پذیرشِ نمایندگانِ واقعیِ ملتها در سازمان ملل، چنین راهبردی ممکن است؟! و یا باز باید شاهدِ بازی و مونولوگِ تمامیتخواهان با اراده‌هایِ ملی و سیاستِ جنگ و خشونت علیه مردم جهان باشیم؟
...................................................................................................
خیام ابراهیمی
23 آبان 1394

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...