Thursday, May 7, 2020

به پایان آمد این دفتر

به پایان آمد این دفتر ...حکایت همچنان باقی است.


و حکایت، تدوین نقشه‌ی راه علمی و میدانی در راستای مکانیسم تصمیم سازی تمام سهامداران برابر(شهروندان آگاه) در یک شرکت سهامی عام(آب و خاک مشترک) به نام وطن است.
4 ماه پیش، مستاصل در چنبره‌ی مادیات و معنویات، قصد خاموشی داشتم.
تعلل کردم
.
اینک وقت آن فرارسیده
.
از تمام مهربانان و دوستان جان برای مدارا با این درازه گو سپاسگزارم
.
مهرشان را نمی‌توانم فراموش کنم چون در جان جای دارند
.
برای صاحبان تریبون و قدرت، و برای مبارزین راستین و دروغین هم همین بس که
:
در شهر اگر کس است...یک حرف بس است
:
"راه ما از مراتب تاسیس شرکت سهامی عام(نه خاص) می‌گذرد!"
خیام ابراهیمی
 19 اردیبهشت 99

این‌هم نوشته‌ی 4‌ماه پیش:

....

مکانیسم ماشه و اتاق فکر

چه کنیم؟ چه نکنیم؟

نخست وزیر بریتانیا: طرح ترامپ جایگزین برجام شود!
رویترز: امروز سه‌شنبه، اروپایی‌ها(انگلیس،فرانسه،آلمان
) #مکانیسم_ماشه را علیه ایران فعال می‌کنند!

مکانیسم ماشه (Snapback)، با بازگشت سریع تحریم‌های برجامی، تا صدور قطعنامه‌ی شورای امنیت بدون حق وتو، 65 روز به نظام سلطه در ایران فرصت میدهد که از مانورِ نمایشی 22 بهمن (چهلم سردار ولایی سلیمانی) رَد شود تا با هر رویکرد اپوزیسیون(چه تحریم در سوراخ موش و چه مشارکت) به نمایشِ #انتخابات_بیعت برسد و با خوانشِ ولایی و کدخدایی ناخدا، باز با خریدن مشروعیت جعلی اکثریتی، خود را چون بادکنکی باد کند! پس از ترکیدن بادکنک سرخ و سیاه و سبز و بنفش، اینک نوبت بادکنکِ زرد است! از این ستون تا ستون بعدی فرج است! راه نجات همچنان در تمام میادین امن و در میهمانی ارباب به دعوت حضور مردم است! آن‌هم با یک فراخوان فراگیر به دعوتِ سخنگوی اپوزیسیون متحد: #فرمان_مدنی (نه #نافرمانی_مدنی قابل سرکوب) و عدم بیعت میدانی با قانون اساسی سلطه، بصورت مسالمت آمیز و با میلیون‌ها گل سرخ توسط اکثریت گرد اقلیت با یک خواسته نوشته روی یک کاغذ سپید در دست هر شهروند:

" #تجدید_رفراندوم_58 با نظارت ملی و بین‌المللی " برای از سکه انداختن مشروعیتِ جعلیِ اقلیت و خریدن اعتبار و مقبولیت برای اکثریتِ خلع ید شده بموجب قانون اساسی سلطه، با نظارت توأمانِ تمام مردم و نمایندگان در ستاد مشترک اپوزیسیون و مجامع بین‌المللی تا تدوین قانون اساسی جدید توسط هیأت مؤسسان مردمی.

در صفحه شطرنج استعمار جهانی و بر تن لت و پار مام میهن، بازیگران اصلی، با تحمیل استراتژی جنگ سخت و نرم مبتنی بر ادبیات سلبی-حذفی و #تضاد_منافع (نه ادبیات ایجابی-جذبی و هم افزایی مبتنی بر #منافع_مشترک)، با حرکت دادن مهره‌های گروگان و لابی‌ها و سرداران ولایی از قبیل سربازان انتحاری نظام سلطه همچون قاسم سلیمانی‌ها، و با به واکنش کشاندن آلتهای استثمار بومی (به‌عنوان یار تمرینی)،‌ سرنوشتی را بر فرزندان مام میهن رقم می‌زنند! و امید و ناامیدی طالبان قدرت، با سیخ زدن به خر عصاری برای تهییج احساسات ملی-میهنی-ایدئولوژیک و حرکت به سمت جلو (اما گرد خویش) برای روغن گرفتن از جان مردم، سناریوهای خود را اعمال و قربانیان را هدایت نرم می‌کنند! هر دم از این باغ بری میرسد! تاکتیک امنیتی نظام سلطه کماکان این است: بادکردن بادکنکهای دروغین و ترکاندن آنها در وقت مقتضی میان چشم امید مردم بینوا. این تاکتیک در میان تمام آلتهای اپوزیسیون و پوزیسیون که از #ما_هستیم تعبیر #من_هستم دارند یکی است: همه گرد من متحد شوید به مقصد دیار قدس یا هر دامچاله‌ی زنجیره‌ای دیگر. این همان الگوی دلخواه و مشترک نظام سلطه ی جهانی و بومی است برای تقسیم خون مردم بین خود. که همواره بقایشان به هم وابسته است!

پرسش: در قرن بیست و یکم و در عصر قدرت رسانه‌ها برای تهییج مردم گیج، کدام کشور با بهانه‌ی امنیت ملی، بدون اذن مردمش، در کشوری دیگر حضور نظامی خود را تحمیل می‌کند؟ مگر عصر ناپلئون است که دون کیشوت‌وار، باید ادای دایی جان ناپلئون را در آورد و خود را مسخره‌ی عالم و شهره‌ی عام و خاص کرد؟ قرن‌هاست که استعمار با برانگیختنِ خشم انتقامی فروخورده و موروثی، تضادهای درونی و روانی توده‌ها را شناسایی می‌کند و بواسطه‌ی آلتهای خود با تهییج شعله‌های بومی، بر آن می‌دمد! یکی از این سیه‌چاله‌ها و ویژگیهای بومی، جاه‌طلبی قوم تازه به دوران رسیده است که یک پا در گلِ سنت دارد و یک پا بر آسانسور مدرنیته. این جاه‌طلبی پوشالی البته از ویژگی‌های تازه به دوران رسیده‌هاست و ربطی به مدنیت ندارند! ویژگیهایی که به عبرت تاریخی همواره مورد بهره برداری اربابان استعمار جهانی(با تقسیم شرح وظیفه بین انگلیس و فرانسه و روسیه و امریکا و مافیای صهیونیسم) قرار گرفته و قانون اساسی بموجب بند یک اصل 110، این جاه طلبی عصرحجری را با استثمار ایدئولوژیک رعایا و مردمسواری هیئتی و دیمی تامین می‌کند! قانونی که #نظارت_مردمی و پاسخگویی سیستماتیک سهامدارانی مشترک المنافع را بر نمی‌تابد و شهروندان را به دو پاره بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی تقسیم کرده و رحماء را می نوازد و غیررحماء را بعنوان کافر با شدیدترین روشها و با لطایف الحیل می‌دَرَد و از حق برابر تصرف بر سرنوشت مشترک در آب و خاک مشترک و در ملک مشاع حذف میکند! و این یعنی بازی کردن با قواعد دشمن اراده‌ی مردم آگاه، که همان اصل طلایی در شطرنج جهانی اربابان استعمار با ارباب بومی به عنوان استثمارگر مردم خویش است. کدخدای ده و ارباب بومی را با قواعد مافیایی خود به گروگان بگیر، ملتی را بچاپ!

2) سینه مالامال درد است و در این سورچرانی صاحبان قدرت، بر جنازه‌های مردم بینوا در آغوش خونین مام میهن، نمی‌توان دست روی دست گذارد و کاری نکرد! لااقل باید یک نقشه‌ی راه علمی در دست داشت که نه سیخ بسوزد نه کباب. که بتواند احساس شهروند برابر را به تمام مردم القاء کند! تا سرنوشت خویش را از صاحبان قدرت و کاریزما گدایی نکنند! امید واقعی از چنین روزنه ای راهگشا خواهد بود! موضوع اینجاست که دیگر دوران واسپردن سرنوشت با مکانیسم اعتماد سنتی به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت‌ها سرآمده است! اگر پوزیسیون "دون کیشوت" باشد اما اپوزیسیون "دایی‌جان ناپلئون" است! و هر یک دارای راهکارهایی ابتر در اتاق ذکر خویشند!

مام میهن اما هنوز فاقد یک اتاق فکر مشترک است! اتاق فکری که هر راهکار مؤثر را وابسته به مکانیسم ضمانتبار نظارت ملی بسنجد! نه در شعار... نه فقط در گفتار و پندار... بلکه با تعهد به یک پیمان و مرامنامه و قانون، گام به گام در عمل و رفتاری دو جانبه بین مردم و اتاق فکر.

به باورم، در این برهه خطیر تاریخی، هنوز که هنوز است #مرامنامه_استقلال_آزادی حرف اول و آخر را در مشارکت مردمی میزند! که با تشریح مراتب تشکیل و تاسیس یک #شرکت_سهامی_عام_انسانی برای شهروند مدنی ایرانی، به عنوان تنها راهکار علمی رهایی از دامچاله‌های استعماری و استثماری، از یک نقشه راه مشترک و عام(نه خاص) سخن می‌گوید! باید توانست با یک مکانیسم تصمیم سازی علمی برای تبدیل تهدید به فرصت، امر تنش آفرین و سوء‌تفاهم برانگیز معنوی را به امر وحدتبخش و مؤثرِ منافع مشترک #مادی تبدیل کرد!
وگرنه باید به معجزه ایمان آورد و چپ و راست، همه با هم یکصدا بگویند: "هل من ناصرا ینصرنا"؟ و یا به حکم بخت و اقبال، بصورت هیئتی بزنیم به دل صحرا!... شاید پاسخی شنیدید و کسی گفت: ادعونی استجب لکم! اما گذشته از امیدی مه آلود به انداختن سنگ خشم و فحش در تاریکی و امید به ظهور یک ناجی بر اسب سپید از پشت کوه بلند در ناکجا، و رفتارهای پریشان و پراکنده از هزار سو گرد این و آن مدعی، میتوان به یک مکانیسم تصمیم سازی علمی با امکان حضور تمام صاحبان حق فکر کرد! و چنین هدفی محقق نخواهد شد جز در یک سازوکار حقوقی مبتنی بر حداقل منافع مشترک مادی در یک شرکت سهامی عام.

اما اگر برای تاسیس این شرکت سهامی عام(نه خاص) دیر بجنبیم و بر روشهای خاص مبتنی بر عزم شخصیتهای حقیقی و خصوصی دل بسته شود، شک نباید کرد که دیر یا زود: نه از تاک ماند نشان و نه از تاکنشان.
آنگاه جرم اپوزیسیون در قربانی کردن مردم سنگین‌تر از پوزیسیون است.
که راه از تاکتیکِ
#بیعت مردم با پرچمداران نمی‌گذرد! راه از مشارکت مؤثر مردم آگاه در مکانیسم تصمیم‌سازی زنده در سرنوشت عمومی می‌گذرد! و آگاهی جز این نیست که: مردم آگاه، صاحبان حقند و فرمانده‌، و "کارگزاران" امانتدار و پیمانکار و فرمانبر. و قانونی که با بهانه ی اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر سیاسی و یا بالعکس، مردم را صغیر نگاه دارد، قانون جنایت و زاینده‌ی جنایتکار است.
که با توجه به عبرت تاریخی و شکستهای راههای هزاربار پیموده، راه از روش توسعه‌ی متوازن، و راه فتح قله‌های مشترک و از مکانیسم تصمیم‌سازی مشارکتی طبق یک نقشه‌ی راه علمی از شوراهای بومی و محلی تا میهنی، متکی بر اصل هم‌افزایی آگاهیبخش می‌گذرد
!
خیام ابراهیمی
24 دی 1398

 

از دولت در تبعید تا ملت در تردید

 از هوشِ‌ فردیِ دانه‌فلفلِ انگل، تا هوشِ خرد‌جمعی جنگل
از #دولت_در_تبعید تا ملت‌ در تردید

از فرمان الیزابت اول با اعطاء امتیاز تاسیس کمپانی‌هندشرقی(اجماع شرکاء تجاری لندن) در سال 1600میلادی، تا فرمان همایونی دولت اللهیار دوم در سال 2020م، 420سال می‌گذرد و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم: پرچمداری خودسرانه به‌روش خاص پدرخوانده #خمینی، به‌جای مراتب دموکراتیک تاسیس شورای‌عام.
روایت تبعید حافظ به شهر یزد، با 80میلیارد سلول نورون مغزش، حکایت تکراری خردجمعی ملتی یتیم در جبرجغرافیاست. جبر جغرافیا یعنی مسیل‌های بی‌آب و تپه‌تپه قلعه‌هایی از هم جدا در طبیعتِ خشک و کویری و فقیری که نگاهبانِ کیمیای انبارهای غلّه‌اند و دزدان سرگردنه! چنین مغزهای لرزان و ترسان و از هم جدایی که همواره چشم امیدشان به دانشمندان و عالمانی است تک‌سوار که ناتوان از تمرین مشارکت و مدنیت در هوای هم‌افزایی‌اند و جملگی آویزان و معترض به یک قدرتِ قلدرِ شاهرضایی‌اند که نه طاقتِ منتقدی چون فرخی‌یزدی را دارد (که تعبیدگاه حافظ شیراز را در یزد به‌یاد نیاورد)؛ و نه طاقت بلندپروازی یک مهندس‌نوسازی و چاکرِبیش‌فعال و جاه‌طلبی چون تیمورتاش را که پس از مباشرت در قتل راسپوتین روسی، چون شاهبازی در جهشی بلند از قعر سیه‌چاله‌ی قجری به سکوی پرواز پهلوی، شاهساز شد! و خود قربانی این بلندپروازی و جانبازی. چنین مغزهای پریشانی در ناامنی محیطی، مدام در فکر تزریق مدنیت از بالای منبر به زیر ناف پامنبریانند و در بصیرتِ توسعه و رونق اقتصاد با فوت کوزه‌گری استاد سیاست و هوش ناب سلطانِ سلطه‌! آن هم با مغزی خوش‌‌خوراک که با 3 درصد از وزن بدن، 30 درصد حجم خون بدن را می‌بلعد، و تنها عضو بدن است که در زیاده‌خواری جانکاه، خودش درد نمی‌کشد! که هر چه درد است از آنِ رگ و پوست و استخوان و گوشت و عضلاتِ اعضاء محافظِ سر و بدن است. و وای به 80 میلیون مردم سرگردانی که دردمند از برقراری امنیتِ منویاتِ مغزِ یک قلدر و خیرخواه برای یک‌تنند و صبوریِ نقد و کافی را در راه احقاق رفاه لازم اما نسیه، برای فردای فرزندان خویش ندارند! زندگی در چنین مدنیت بدوی سخت دردناک است. بردگی عضوها وقتی از تولید و پمپاژ خون کافی به مغز ناتوانند، سخت دردناک است؛ و برای رهایی از این درد مدام خواه‌ناخواه می‌روی که خود را از قرنطینه‌ی این زندان تنگ به زندانی فراخ‌تر تبعید کنی. مثلا برخلاف ارتش مسلحِ کمپانی هندشرقی، که روزی ابواب جمعی‌اش از ارتش بریتانیا در مستعمرات بیشتر شد و 200 سال بعد بر هندوستان حکومت می‌کرد، تنهایی و بی یال و کوپال و با جیب خالی و پز عالی برَوی به هندوستان برای چاپ "بوف کور" و از پرلاشز سردرآوری؛ چراکه اگر نروی ممکن است یک پزشک بیسواد مذهبی به‌نام دکتر احمدی در رگ‌های سرداراسعدت به‌جای خون، انژکسیون و هوا تزریق ‌کند! هجرت می‌کنی تا شاید جایی باشد که این عضلات بتوانند کمی فارغ‌البال بخوابند؛ شاید جایی باشد که سلول‌های خاکستری از گلبول‌های قرمز و رگ‌ها، کمتر کار بکشند! اما تا بیایی برخیزی، می‌فهمی که چند عضو اساسی این شورای وطن، با عنوانِ چشم و دست و قلب و پا و کمر ناقص و فلج شده و حمایتت نمی‌کنند! و علی بماند و حوضش و در دل بگوید: دریغ از یک عصای سلیمانی.
چرا که به‌جای شراکت در سهام مادی ملک مشاع به روشِ مام‌میهن الیزابت اول، هنوز در گامِ نخستِ قانونِ مشروطه‌ی مشروعه‌ی نرسالارانی سرگردان و پریشان، آچمز در نقطه‌ی بای بسم‌الله معنایِ معراج صوفیانِ صفوی در هپروتیم.
.
از حافظ یزدی تا #فرخی شیرازی
به روایت دکتر عبدالحسین‌جلالی در کتاب شرح‌جلالی بر حافظ، پس از تغییر تاکتیکِ تورانشاه در دلجویی از علماء مذهب، وقتی حافظ به سعایت "شیخ زین‌الدین‌کلاه"(حاکم شرع و قاضی‌القضات) نزد شاه‌جهان(حاکم شیراز) از شیراز به یزد تبعید شد، آنگاه ابیاتی را با این مطلع سرود:
ما آزمــــــوده‌ایم در این شــــهر بَختِ خویش... بیــــرون کشیـــد بـایـد اَز این ورطِه رَختِ خویـش.
پس می‌روی از این قرنطینه تا پیش از آنکه به زندانی دلخواه تبعیدت کنند، زندانت را خود انتخاب کنی. فرقی نمی‌کند این زندان گهواره‌ای دگر چون اسکاندیناوی و کانادا باشد یا گــوری دگر چون پرلاشز.
پس در برزخی بین خواب و بیداری فریاد می‌زنی: کمک!!!... اما تنها پزشک احمدی را از زندان قصر، در کابوس هستی خود بیدار می‌کنی!
.
قدرتِ جذب؟ یا قدرتِ حذف؟
وقتی 8میلیارد نفوس بردگان همیشه‌بدهکار در کره‌ی‌خاکی، چون 80 میلیارد سلول نورون در مغز فندوقی امثال تورانشاهند، 80 میلیون بینوای ایرانی چون من باید حساب کار خودش را بکند. روحت شاد هدایت! که سلاخانت امروز در دهان قربانیان سرگردان، ناموقع لقمه گرفته‌اند: روحت شاد رضا شاه! که چه شود؟ کسی نمی‌داند!
تویی که در گریز از روح شاد رضا شاهی که ایران را از یک طویله‌ی تراخمی به اسطبلی مدرن تبدیل کرد، اینک در سرای باقی، قرین شاه شهید و حتی امیرکبیر شهید به تیغِ فین کاشانی! چون آن بزرگمرد سازندگی هم، در دوری باطل، بهاییان را دار زد! و حالا باید به کجا بگریزی؟
یعنی از زمان شاه‌جهان تاکنون، استراتژی مدیریت این مملکت به بصیرت علماء نرسالار و زورمدارِ مذهب و ایدئولوژی ژن‌برتر، به اندازه‌ی یک پشکل هم تغییر نکرده و مدنی نشده و مکانیسم تصمیم‌سازی زورمندانه، راجع به سرنوشت آدمیان، همان هست که بود: "مردانِ راهزن در صحاری بدوی، حاکم بر سرنوشتِ کودکان و زنان صغیر و مردان علیل‌اَند! و زنان که ربّ و پرودگار فرزندان در رحم خویشند، در جامعه چون کنیزانِ زرخرید و کپسول زایمان و آلت جنسی و ابزار و بازیچه در دستِ بردگانِ خدایان روی زمینند!"
شاید راز تداوم این زورگیری عصرحجری در عصرجدید، همین باشد که زنان به اقتضاء طبیعت وجودی خود، پرودگار و مربی مناسبات قدرت در رَحِم و مهدِ جامعه نیستند! و این "غرایزِ کارگذارِ مردانِ کارگزار" است که بر ایشان حکمروایی می‌کنند! از نقش ابزاری ملکه الیزابت اول که رویکرد استعماری برای فرزندان غیرخودی داشت که بگذریم، شاید باید "زنان" ملکه‌ و مام میهنی به نام جهان شوند تا همه را فرزندان خویش بدانند تا بساط این استعمار نرسالارانه از جهان رخت بربندد! و برای آغازِ این تغییر فلسفی و استراتژیک در مدیریتِ نظام نوین جهان، شاید باید مردانِ آزاده در رکابِ زنانِ آزاده، پرچمدارِ این رسالت تاریخی شوند! آیا مدعیان علم و دانشمندان خودسر، توانایی چنین تحول بنیادی را در نهاد آزادیخواه خویش می‌بینند؟ اگر آنقدر آزاده نیستند پس چگونه خودسرانه و خاص(نه دموکراتیک و عام) پرچمدار آزادیخواهی در دولت‌های در تبعید شده‌اند؟ شاید ایشان آغامحمدخانی دیگر در لباسِ فرشته‌ی استعمار و مجسمه‌ی آزادی‌اند؟
.
#حافظ پس از دوسال و اندی از تبعید یزد، به شیراز برگشت، آن هم پس از انتصاب مولانا بهاء‌الدین‌عثمان کوهکیلویه‌ای به‌جای "شیخ زین‌الدین‌کلاه". البته در همان پست سازمانی قاضی‌القضاتی. یعنی در همان ساختار حقوقی.
در واقع فلسفه‌ی حکومت شاه‌جهانی بر بردگانِ همیشه‌بدهکار تغییر نکرد، بلکه آن کلاه را از سر توده‌های میلیونی برداشت و بر سر توده‌ی خاکستری مغزِ نرسالارِ دیگری گذاشت و این کلاهبرداری تاریخی و کلاهگذاری زنجیره‌ای، به تاجگذاری شاهان دیگر منتهی شد و شد تا امروز که عمامه بر سر شاهی با قدرتِ مطلقه نهاده‌اند. در مثل مناقشه نیست اما در بابِ هنرِ تولیدِ راهزنی و زورمداری و دزدی و فساد و اختلاس از اعتماد مردم، خر همان خر است، تنها پالونش عوض شده و ما به‌جای شراکت در سهامِ مادی ملکی مشاع، هنوز گیج و منگ، در گامِ نخستِ بیعت با مفاهیم و معنایِ همان هپروتیم.
نه اینجا، بلکه آنجا و همه جا... گیریم این "پالون" موهای عاریه و افشان و بی‌کلاه یک
سلطان صاحبکران چون ترامپ با نئولیبرالیسمش باشد! گیریم این کلاه، تاج یک ملکه برای پاسداری از استعمار منابع طبیعی سرزمینهای غیرخودی باشد!
روح مشترک اما این است: اگر بنده‌ی بی‌جیره‌مواجب جهان‌چندمی با اعمال شاقّه نباشی، حداکثر می‌توانی یک شهروند و برده‌ی بدهکار برای پرداختن قسط اکسسوار صحنه بین آشپزخانه و تختخواب و مستراح باشی، تا خسته از سگ‌دو زدنی پیوسته حول ناف شکم، نفهمی که این جامهای آتشین خون را از رگهای کدام جهان می‌نوشی و در کدام جنایتِ دهکده‌ی جهانی شریکی!
مگر #کرونا قاعده‌ی این مثلث‌ها و "اهرام فرعونی" را با رأسش جابه‌جا کند و یا نوکِ هِرَم را روی شاهراهی افقی به سمت‌وسوی "مردمی مستقل و ‌مختار" هموار کند و هدایتش را بسپارد به جمع‌جبریِ ذره ذره‌ی وجدان‌های بیدار و خردجمعی هشیار!
هرچند صاحبان تریبون و نواله‌خواران قدرت و مدعیانِ انحصار بر خون جاری در رگهای این وطن، نمی‌گذارند بفهمیم که راه نجات ما در تدوین یک نقشه‌ی راه مشترک برای تاسیس یک #شرکت_سهامی_عام است، لذا غالبا خودسرانه چون سرداران سنتی با روشهای سلیقه‌ای و خاص، راضی به استثمار از یک بدن و تمام اعضایش می‌شوند تا خواه‌ناخواه نواله‌خوار و نهایتا قربانی قدرتِ استعمار باقی بمانند!
لااقل 300 سال است که این "عقوبتِ‌محتوم" ناشی از روشِ ملازمان سلطاتین و درباریان و اهل بیتِ صاحبان سرمایه‌ی شرکتهای سهامی خاص در این وطن بوده است. چون ما برخلاف استعمارگران، راز قدرت شرکت سهای عام را نمی‌دانیم! ما سوختِ کیش شخصیتِ پرچمداران خودکامه و مزدورِ هیأت‌مدیره‌ی شرکت‌های سهامی خاصیم. ما به جای شراکت در سهام مادیِ ملکی مشاع، هنوز گیج و منگ در گامِ نخستِ عبور از اسفل السافلین به معنایِ آسمان هفتمِ هپروتیم.
.
شرکت سهامی(خاص یا عام؟)
در کشورداری سنتی در دوران فئودالیسم، تکیه‌ی حاکمان بر قدرت خان‌ها و ملاکینی بود که خون رعایا را در شیشه کرده و در جام شراب هبه میکردند تا امنیت همه در این ساختار شادخواری فراهم آید. و عمده‌ی حکومتها با تکیه بر قدرت متمرکز و سلطه و حفظ امنیتِ قدرت مقبولِ خان‌ها و ملاکین، جامعه را اداره می‌کردند!
اما پس از روزگار بلندی که سردمداران استعمار، به ارزش متنوع منابع طبیعی دیگر سرزمین‌ها پی‌بردند و به لشکرگشایی و تصاحب دیگر سرزمینها روی آوردند، روزی فهمیدند که باید برای حفظ انگیزه و امید بردگان خود، ناگزیرند که برای سامان دادن به ولع غیرقابل مهار کسب غنایم مشترک، به سازوکاری حقوقی(قانون) بموجب یک اساسنامه(تو بخوان #مرامنامه) متوسل شوند و ضروری است که قدرت خود را با ائتلافی از شرکت‌های سهامی تجاری و منافع عام گسترش دهند تا مشمولِ هزینه‌های کمتری شوند! لذا با ایجاد فضای باز برای حضور اجتماعی مردم، با آغاز دوران رنسانس، سازوکار استعمار سنتی تغییر کرد و نوین شد! از آن روزگار حدود 4 قرن می‌گذرد!
داستان عصر رنسانس اما دو قرن پیشتر، از قرن چهاردهم و با تکیه بر همین گشایش اجتماعی، با تولید ایده و متعاقبا خیزش اجتماعی و با تاکید بر استقلال قدرت خلاق انسان آغاز شد و توسعه یافت، تا اینکه در نقطه‌ی عطف خود در سال 1600، آن مشارکت اجتماعی چند شرکت سهامی خاص با یک استراتژی میهنی و عام‌المنفعه، با #کمپانی_هند_شرقی و از یک دانه فلفل اوج گرفت.
.
دانه‌ی فلفل:
تغییر استراتژی استعمار از مغز یک دانه فلفل هندی آغاز شد! وقتی هلندی‌ها آن را بصورت انحصاری در دست داشتند و در اروپا گران کردند و ملکه‌ی تاجدار، مدبرانه امتیاز تجارت در جنوب آسیای شرقی را به کمپانی هند شرقی بریتانیا، اعطاء کرد! که بنیاد آن بر اعطای اختیار عمل به شرکت‌های خصوصی و ائتلافشان برای انتفاع خود و حفظ منافع ملی بود. شرکتی که پایش به آسیای جنوب شرقی و هندوستان و خلیج فارس هم کشید، تا پرتغالی‌ها را از جزیره هرمز بیرون کند و افغانستان و بحرین را از شرّ ایران محروم نماید!
4 قرن بعد از نقطه‌ی عطف استعمار نوین با یاری حاکمان و استثمارگران بومی، از #اللهیار_صالح (آن دانشجوی چریک علیه نظام پهلوی) تا #اللهیار_کنگرلو که هر دو یک پای در علم و دانش و یک پای در هوای مردم داشتند و دارند، هنوز که هنوز است، اغلب تریبونداران منابع مالی، غافل از منافع گروهی و مکانیسم علمی خردجمعی هستند. و هنوز اکثر پرچمداران، متکی بر دانش و کیش شخصیت و مشارکت‌های خاص یک‌دانه فلفلِ درون مغز علماء، به‌جای مکانیسم تصمیم سازی گروهی و رعایت مراتب تاسیس یک شرکت سهامی عام، در بصیرت و تدبیر اعمال قدرت با شرکتهای سهامی خاصند!
.
اصل گروگانگیری بنیادی
و شرکت سهامی خاص و عام مدنی، در مقابلِ مؤسسات‌ هیئتی و متمرکز:
تاسیس شرکت سهامی بر اساس یک اساسنامه، و تاکید بر هم افزایی و ائتلاف شرکت‌های سهامی، زاده‌ی عصر #رنسانس است و این هم‌افزایی با ائتلاف شرکتهای خاص، جوری قدرت را در جهان تصاحب کرده است که با توجه به ساختار غیرمشارکتی کشورهای پیرامونی و تطمیع و تهدید اربابان بومی، هنوز به میان توده‌های عام جهان وارد نشده است! یعنی مجوز آن از سوی سهامداران و صاحبان‌قدرتِ تکنولوژی و سرمایه و مالکیت، صادر نشده است! چرا که زیاده‌خواهی ایشان تنها معطوف به ابواب‌جمعی و مردم خودشان است.
نکته اینجاست: آنها راضی به توزیع عادلانه‌ی ثروت نیستند! و برای اینکه از این امر عام پیشگیری کنند، جهان را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده‌اند! خودیها در متن قدرت، کارگزاران شرکتهای سهامی خاصند و غیرخودی‌ها در حاشیه به عنوان دلالان و صاحبان شریانات و رگ‌های خونرسان توده‌های مردمی به صندوق شرکتهای صاحب حق مالکیت تکنولوژی و سرمایه هستند. در واقع برای حفاظت از یک متن و حاشیه، آنها نیازمند بازتولید ساختار ارباب و رعیتی در اشکال نوین و عوامفریبانه‌اند تا قدرت مردم بینوا را همراه با سیاستهای کلان فرامردمی و بومی، از آن خود کنند! به همین دلیل است که برای حفظ امنیت و سازوکارِ کارخانه‌‌ی این تضاد منافع بین خودی و غیرخودی، به آن دسته از اربابان بومی نیازمندند که از چنین رویکردی تبعیت کنند! یعنی منابع مادی و قدرت کشور خود را در یک قدرت مطلقه‌ی متمرکز تصاحب کنند، تا با به گروگان گرفتن ارباب بومی، ملتی را به گروگان بگیرند!
آنچه چنین سازوکاری را در جهان تضمین می‌کند، میدان دادن به روحِ ایدئولوژی‌هایی مسبوق و مقبول در اقشار جامعه است که جامعه را در دوسوی شکاف خودی و غیرخودی و مؤمن و کافر و دوست و دشمن تقسیم و تثبیت می‌کند، تا قدرت مدیریت مؤثر بر منابع طبیعی عمومی، در ید قدرت بخشی از جامعه و متولیانش متمرکز شود!
.
ایدئولوژی مطلقگرا
مذهب مطلقگرا یکی از این ارواح شوم و پارادوکسیکال ایدئولوژیک است.
اما برای سرزمین‌هایی که دارای چنین بستری نیستند، باید ایدئولوژی تراشید و یا به آنها میدان داد.
با توجه به اینکه عصر رنسانس، تقریبا پای مذهب حکومتی را از اروپا و غرب برید، لذا ایدئولوژی صنعتی کمونیسم(با جعل منطقی وضعی و متکی بر تضاد منافع بین مالکان ابزار تولید و سرمایه‌داران، با کارگران، منتسب به علم) میتوانست جایگزین آن در جهان شود. روسیه تزاری آن رقیب قدرتمند همیشگی استعمار اروپا و غرب، یکی از این سرزمین‌های مادر بود که می‌توانست موجب توسعه و گسترش چنین استراتژی کلان تنش آفرین در نبردی نابرابر در جهان باشد! و البته بازکردن میدان تحولات بنیادی در چنین سرزمینی، توسط صاحبان بانکها و تکنولوژی برتر، میتوانست یکی از پروژه‌های حیاتی استعماری باشد. یکی دیگر از این پروژه‌ها میتوانست خرد کردن حکومت عثمانی به سرزمین‌های ایدئولوژیک باشد.
رویدادهای مشکوک در حوالی جنگ جهانی اول، توانست این دو را فراهم آورد. هم در روسیه تزاری انقلاب شد! و هم دولت عثمانی از هم فرو پاشید.
خرد کردن قدرت دولت عثمانی توانست سرزمین‌های تازه به استقلال رسیده را نیازمند به حمایت قدرتهای حاکم در جهان کند. پس بخشی از آن جذب نظام شرقی و اشتراکی شوروی شد، و بخشی از آن جذبِ نظام سرمایه‌داری غربی.
اتحادجماهیرشوروی به یارگیری ایدئولوژیک در تمام جهان از شرق دور تا خاورمیانه و امریکای جنوبی پرداخت و جهان را در راستای استراتژی خودی-غیرخودی دلخواهاستعمارگران، دوقطبی کرد.
اما خوشه‌چینی از این تحولات استراتژیک، نیازمند گام دوم هم بود و دستیابی به سناریوها و اهداف بلندمدت به همین راحتی و سادگی نبود.
گام دوم جنگ جهانی دوم با ایجاد دولت اسرائیل، با بهانه‌ی اخته کردن قدرت توانمند و سرکش و توتالیتر آلمان بود. اگر در گام سخت اول و در جنگ جهانی اول، روسیه ی تزاری از هم پاشید و یک سرباز صفر در صربستان جرقه‌ی تقسیمات قدرت در خاورمیانه شد؛ اما در گام سخت دوم، رفتار حزب نازیسم با یهودیان به قصد پاکسازی نژادی و جهانگشایی به رهبری هیتلر، این بهانه را فراهم آورد.
مع الوصف "تضاد منافع بین خودی و غیرخودی" موتور محرکه و ضرورت بقاء و گسترش فراگیر نظام استعمار نوین با تکیه بر برتری تکنولوژیک و سرمایه بود.
بنابراین برای تکوین نقشه‌های سردمدران استعمار سنتی، پس از دو گام سخت اول، حالا وقت دوره گذار با جنگ سرد بود! این دوره حدود 44 سال(از 1947 پایان جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی در 1991) طول کشید! تا بالاخره اتحادجماهیر شوروی، آن عامل و حامی و مادر تکثیر موتور #تضاد_منافع در جهان هم از هم پاشید.
حالا وقت آن بود که افسار حاکمان مستقر در کشورهای پریشان را در دست گرفت.
.
#اینترنت از کی جهانی شد؟
و دوران صیادی ماهی میان دوغ و دوشاب و پریشانی با گردش اطلاعات:
#شهریار_آهی تحصیلکرده دانشگاه ام.آی.تی در امریکا در رشته‌ی آی.تی، و دوست و همکار ویلیام کیسی مدیر سیا(سی.آی.ای) در سالهای 1980، طی ویدئویی گفت که سالها پیش از فروپاشی شوروی(در سال 1991)، پروژه‌ی اینترنت و گردش شبکه اطلاعات آماده‌ی بهره‌برداری بود و خود ایشان طراح و مسئول وصل کردن و گردش اطلاعات بین چند کامپیوتر بزرگ در امریکا با مجوز دستگاه امنیتی دولت امریکا بود. اما این پروژه وقتی کلید خورد که دوران جنگ سرد پایان یافت. یعنی شوری از هم فروپاشید. از آن به بعد بود که اینترنت جهانی شد!
و چنین امری مقدور نبود جز اینکه، قدرت پوشالی توده‌ها و مردم کشورهای پیرامونی را که شهروندمداری و سهامداری در شرکتهای سهامی خاص در بطنشان نهادینه نشده بود را از هم پاشید و به جان حکومت‌ها انداخت. چنین امری با تشدید بین نیاز شهروندان و ناتوانی حکومتها در برآوردنش، و بواسطه‌ی توزیع اطلاعات دوغ و دوشابی و تهییج کننده و در دسترس همگان، با انقلاب اینترنت آغاز شد. چنین پروژه‌ای می‌توانست توقعات و مطالبات ذهنی مردم را برخلاف نقش واقعیشان در ساختار قدرت، میدان و توسعه دهد. این یعنی مردمی که هنوز مراتب سهم خواهی را در شرکتهای سهامی خاص و عام ملی، کسب نکرده بودند و در مکانیسم تصمیم سازی مشارکت نداشتند برای هم‌افزایی تمرین نکرده بودند را به میدان کشاند. انفجار چنین قدرتی می‌توانست حاکمان را در قلعه‌های مستحکم خود متمرکز کند و چنین شکاف عمیقی بین مردم و حاکمیت، میتوانست به تضدید تضاد منافع و اتلاف توان ملی این کشورها تمام شود.
آنها یکدیگر را زخمی و سازه‌ها و مبلمان شهری و قلعه‌های امنیتی و اقتصادی خود را تخریب کنند! سرمایه‌داران تکنولوژی و صنعت و دلالان منطقه‌ای و بومی‌شان، از سرخیرخواهی و بشردوستی آنها را بازسازی کنند! و تا چنان سازوکاری برقرار است، در دوری باطل، فوائد درآمد-هزینه، همان باشد که تدبیر شده است!
تمام این نقشه‌ی راه استعماری، بر خشت ابتدایی قدرت حاصله از دوران رنسانس است. گامهایی که توسط پیش‌قراوالان آن (به سرکردگی کمپانی هد شرقی بریتانیا) از مناسبات سنتی به مدرنتیه برداشته شد.
پرسش حیاتی این است: چگونه می‌توان این استراتژی مادی، را به نفع مردم تغییر داد؟
بدیهی است که این استراتژی استعماری، با انقلاب‌های سوء‌تفاهم‌برانگیز معنوی، مقدور نخواهد شد! نتیجه‌ی ویرانگر آن را در شورش صنعتی بهمن 57 در ایران شاهد بودیم.
اما این تحول روبنایی از حکومت شاه خیرخواه به حکومت سلطان صاحبکران، چگونه امکان شیفت و گذار به تحولی بنیادی را دارد که مردم قربانی آن نباشند؟
آیا بر اساس همان استایل پرچمداری ایدئولوژیک و یا کیش شخصیتِ گنگ خواص، و یا ائتلاف شرکت‌های سهامی خاص بینوا؟ بدیهی است که اقدامات مجازی روبنایی یادشده در مقابل قدرت استعمار، با تصاحب شبکه‌های فضای سایبری و اطلاعات، راهی جز به ترکستان نمی‌برد. آن هم بر اساس فلسفه‌ی استعماری "تضاد منافع" بین خودی و غیرخودی. آن هم با وجود پریشانی ناشی از سوء‌تفاهمات معنایی و مجازی. بدیهی است که تبدیل این پریشانی به یک قدرت مؤثر، تنها با مشارکتی عام و مادی و بر اساس فلسفه‌ی هم‌افزایی (همان برگ آس استعمارگران در میان خود) مقدور خواهد بود.
که وحدت معنوی جز با چکش یک قدرت‌مطلقه بر سندان حکم حکومتی و ویرانی توان مردمی در نبردی نابرابر با قدرت تکنولوژیک و سرمایه و مالکیت حاکمان عالم، مقدور نخواهد شد!
این همان اصلی است که هر روش سنتی استثماری و استعماری بر مبنای آن و با روکش مبارزات مردمی و در چنبره‌ی حکومت‌های مستبد و توتالیتر در کشورهای پیرامونی، محکوم به شکستی مفتضحانه و جبران‌ناپذیر از جیب همان مردم است!
این همان روش سنتی است که استراتژی کسب قدرت بر اساس آن، از نقطه‌ی عطف عصر رنسانس در سال 1600 میلادی توسط الیزابت اول تغییر کرد. تغییر استراتژی از ایدئولوژی و معنویات سوء‌تفاهم برانگیز، به منافع مشترک مادی، با تاسیس کمپانی هند شرقی.
.
نکته‌ی مهم: سیمولیشن ناشیانه و ویرانگری
راهی که استعمار پیمود بر اساس ائتلاف شرکتهای سهامی خاص در راه منافع عام خودیان بود. و این همان راهی است که نظام سلطه‌ی حاکم بر ایران، در چنبره‌ی قدرتهای مالی و نظامی و اطلاعاتی و امنیتی در جهان، ناشیانه از روی آن کپی‌برداری و آن را سمیولیشن کرده است. غافل از آنکه در این نبرد نابرابر او به قیمت سوخت کردن توان مردم و مردم خودش، نهایتا بازنده است و تنها ماجرا را بر بستر کیش شخصیت کش میدهد!
غفلت اتاق فکر نظام ایران، با یاری از 2 قدرت از 5 قدرت صاحبِ حق وتوی شورای امنیت در سازمان ملل(روسیه و چین)، این است که در این نبرد نابرابر او نتوانسته قدرت خاص سهامداران را با تبدیل به قدرت عام سهامداران مبتنی بر هم‌افزایی، تبدیل به یک حیاط خلوت امن و بلامنازع برای همگان کند!
یعنی چاه‌نمایی اتاق‌فکری چون روسیه که در طول تاریخ همواره خود شریک دست دوم اتاق فکر بریتانیاست، هرگز به کار مردم ایران نخواهد آمد!
مستد داخلی در چنبره‌ی ایدئولوژی خود حتی دارای دست باز یک دیکتاتور تمامیتخواه و دست و دل باز نیست. هر چند او توانسته اصل "هدف وسیله را توجیه می‌کند" را در اصل ایدئولوژیک "حفظ نظام از اوجب واجبات است" استحاله دهد و برای چنین پوستینی هزینه‌های گرانباری را بر مردم و اخلاقیات جامعه تحمیل کند و از هیچ ابزاری برای تحکیم وحدت چکشی دریغ نورزد و برای پیروان خود به آن رنگ و لعاب مقدس بزند، تا جایی که تجاوز و جنایت تک‌تیراندازان و شکنجه‌گران با ذکر و غسل و وضو، احساسی پاک به یک مؤمن بدهد! اما سفسطه‌های چنین روش اقناعی، شاید در میان خودیان کاربرد داشته باشد اما بتدریج در سطح کلان، شکاف‌هایی بزرگ را در بستر جامعه تعمیق می‌کند که خودی و غیرخودی را در خود خواهد بلعید و جامعه را به یک سیه‌چاله تبدیل خواهد کرد که هر ستاره و نوری را در چاه ویل خود خاموش خواهد کرد! و امنیت ملی برای چنین جامعه‌ای امنیتی میلی در کام خواب و خیال و توهم و کابوس خواهد شد و بازتولیدش جز تاریکی و سیاهی و تباهی نخواهد بود!
و این توجیه که با کش‌دادن ماجرا از ترامپ به اوبامایی دیگر، مردم با یک شکلات و چند لبخند همه چیز را فراموش خواهند کرد، دروغی بیش نیست! چرا که ترامپ و اوباما شریکان سیاستهای کلان یک شرکت سهامی خاص هستند که با شل‌کن سفت‌کن و بازیهای عوامفریبانه و نوبه‌ای (مصوبه در هیات مدیره‌ی خود)، تنها خون ملتها را با روشها و اشکال گوناگون در رگ‌های خود تزریق خواهند کرد تا مردم غیرخودی نتوانند در یک شرکت سهامی عام مستقل شوند! چرا که زخمهای کاری آن تا سال‌ها احساس آرامش و امنیت و خوشبینی و مسالمتجویی و مدارا و رواداری را بر این مردم حرام خواهد کرد و مردم و مام میهن را به نارنجکهایی در نارنج استقلال و آزادی، و در راستای همان استراتژی "تضاد منافع" دلخواه استعمارگران، قربانی خواهد کرد. تا هرگز از لحاظ روانی آماده نباشند که روح هم‌افزایی را در شرکت سهامی عامی به نام ایران تجربه کنند! در واقع این شل‌کن سفت‌کن سیستماتیک، تنها فرصتی است مغتنم، برای تخلیه‌ی کل خون مام میهن... تا روزی که از هم فروپاشد! و تا روزی که هر تکه‌اش را یکی از شرکت‌های سهامی‌خاص اقماری، در هلدینگ استعمارگران بخرند! گیریم نام یکی آذربایجان باشد و نام دیگری عربستان و آن یکی بلوچستان پاکستان. آنچه مهم است حامیان سرمایه‌داری هستند که از طبق توافقی این سهام را پیش‌خرید کرده‌اند و تریبونهای تهییج کننده را در رسانه‌های اقماری این شرکتها تقویت و تامین کرده‌اند. یکی از محل بودجه‌ی باشگاه آرسنال لندنی که از آن یک سرمایه‌دار روسی است و صاحب رادیوکیهان‌فردا. و یکی هم از محل سرمایه‌ی شرکت‌های چندخواهران عربستانی که ریشه در جیب امنیتی اطلاعاتی عموسام دارد و صاحب رسانه‌ی آینترترآشغال. آنها برای موجسواری تا ساحل امن خویش، روی امواج فرهنگی، آدرس را بین کیش شخصیت این پرچمدار و آن شرکت سهامی خاص، نادرست نشان می‌دهند(گیریم نهایتا در بلبشوی این تفرقه و یا وحدت‌های چکشی پشت‌پرده با توسل به موج‌شکنی) تا فرزندان مستقل مام میهن نتوانند به تاسیس یک شرکت سهامی عام مبادرت ورزند!
بنابراین آنچه باید پروموت کنند گرایشات خصمانه‌ی ایدئولوژیک و اتنیکی و ادبیات سلبی-حذفی به کام منافع‌خواص و به نام مردم است؛ نه ادبیات ایجابی-جذبی بر اساس یک زبان حقوقی فراگیر مبتنی بر منافع مشترک تمام اقشار جامعه و سهامداران ملک مشاع در یک شرکت سهامی عام.
.
دو فلسفه‌ی وحدت: چکش معنوی؟ یا مشارکت مادی؟
از استایل معنوی و شیعی "شیخ بهائی"، تا استایل مادی کمپانی هند شرقی
مهمترین اصل نوزایی و پیشرفت و رفاه اجتماعی، از تضمینِ نقش حریم فردی انسان در منافع عمومی اجتماع، برگرفته شده است! تقویت قوه‌ی ابداع فردی با ایجاد انگیزش و امنیت و حریم شهروندان، تحت حمایت شرکتهای سهامی و نقش ایشان در حاکمیت و تضعیف قدرت فردی و متمرکز حکومت برای حفظ امنیت مالکان عمده که با بهره‌کشی از رعایای بی‌ارزش، دارای خطوط قرمزی بین طبقات بودند. این یعنی تمهیداتی برای برچیدن خطوط قرمز طبقات اجتماعی که البته محو شدن آن نیازمند دهها سال تلاش بود.(گیریم با استعمار ملتهای غیرخودی).
دوران رنسانس(نوزایی فرهنگی و خردگرایی) ازاوایل قرن 14 تا قرن 17 به‌مدت 300 سال از فلورانس ایتالیا آغاز شد اما اوج آن در انگلیس در سال 1600 میلادی به بار نشست: اعطای امتیاز به #کمپانی_هند_شرقی برای حضور در شبهه قاره هند و آسیای شرقی و خلیج فارس و جهان.
تغییر نگاه انسان به هنر و فلسفه و علوم نظری و طبیعی و انسانی تا صنعت و تولید انبوه صنعتی و اهمیت امور مالی و بانکی با تاسیس شرکتهای سهامی رونق یافت. مشارکت مردم در منافع مادی با جنبش‌های مردم‌سالارانه در پی اختراعات متعددی از باروت، صنعت چاپ و دریانوردی و کشف قطب‌نما و تلسکوپ و تولید و تبدیل مواد اولیه به ارزش‌افزوده بر اساس هم افزایی و ائتلاف شرکتهای سهامی خاص در راستای منافع مشترک عام خودی.
از کمدی الهی دانته در 1307 میلادی تا تاسیس اولین بانک در 1397 توسط خانواده "مدیجی" در ایتالیا که نهایتا با کسب قدرت اجتماعی، "د.مدیجی" در سال 1434 حاکمِ فلورانس می‌شود. و این یعنی تاثیر نقش شخصیت‌های حقوقی و شرکتهای سهامی مبتنی بر قوانین و اساسنامه برای تضمین منافع سهامداران در راستای کسب قدرت و اعتبار اجتماعی.
در دوران اوج‌گیری دوران رنسانس با تقویت بنیه‌ی فعالیتهای مردمی، یعنی در سال 1600 میلادی در همان سالی که #شکسپیر #هملت را نوشت و #الیزابت_اول با تاسیس "کمپانی هند شرقی بریتانیا"، به این شرکت برای فعالیت تجاری به هندوستان ماموریتی ملی داد!
دوران رنسانس عصر سرعتگیری غرب در تولید و توسعه‌ی قدرت جهانی بود. در همان سالها اما در ایران چه خبر بود؟ تاسیس حکومت صفوی برای انسجام کشور بر اساس گسترش قدرت مذهبی شیعی، در مقابله با حکومت سنّی‌مذهبِ عثمانی که در فکر جهان‌گشایی از شرق تا غرب بود.
.
عقوبت علم حکومتی و مردمی
حکومت مذهبی صفوی، بین سالهای 880 (1500میلادی) تا 1114 خورشیدی:
پادشاهان صفوی در همان سال‌های اوجگیری رنسانس در اروپا در فکر عمران و آبادنی و توسعه‌ی علوم و تثبیت امنیت در کشور بودند. آنها سلطنت خود را با شکوه و از شاه اسماعیل اول آغاز کردند اما با تباهی شاه‌سلطان حسین ختم کردند! چرا که جملگی در تدبیرِ تزریق امنیت از قدرت مطلقه‌ی بالایی به پایین بودند. قدرتی که اگر به هر دلیل از جمله استبداد رأی فاسد میشد مملکتی بر باد رفته بود. در پی آزار دولت عثمانی به شیعیان در سال 1560 میلادی(940 شمسی) پیش‌تر شاه تهماسب صفوی، عده‌ای از شیعیان از جمله خانواده‌ی اهل‌علم "شیخ‌بهائی" را از لبنان به ایران کوچ داد! شیخ بهایی بواسطه‌ی خانواده‌ی اهل دانش و به خواست حکومت از 13 سالگی در قزوین(پایتخت حکومت) به دانش‌اندوزی و تعلیم و تدریس علوم پرداخت! او یک نابغه(شبیه #پرفسور_کنگرلو در دولت در تبعید و یا #شهریار_آهی در شورای گذار) و همه چیزدان دوران بود: حکیم، علامه و فقیه، عارف، منجم و ستاره شناس، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ، صاحب‌نظر در دانش‌های فلسفه، منطق، اخلاق، عرفان، فقه، مهندسی و معماری و هنر و فیزیک)...
همچنین برای حفظ امنیت پریشان وطن خود، صنعتگرانِ ارامنه را از ارمنستان به اصفهان کوچاند و به گروگان گرفت تا با یک تیر دو نشان بزند: هم از علم و فنون ایشان در راه توسعه بهره برد و هم به امنیت سیاسی خود بیفزاید! غافل از اینکه علم دانشمندان در خدمت قدرت مطلقه موجب تقویت بنیه‌ی مدنی مردم در جامعه نمی‌شود! چرا که تک تک مردم باید در تولید ارزش افزوده و تعریف و تعیین قدرت حاکمه نقش داشته باشند، نه خواص عالمان در خدمت خواص جامعه.
در طول دوران زایش و بلوغ رنسانس از قرن چهاردهم تا نقطه‌ی عطف آن در آغاز قرن هفدهم میلادی و در ادامه در حالی که اروپا گام به گام در کار تقویت مشارکت‌های مدنی بود، اما در ایران، در بر همان پاشنه‌ی سنتیِ هزاران ساله می‌چرخید: حکومت قدرت مطلقه بر ملت و امت، که سلاطین با هر گرایش و ایدئولوژی در این ورطه، یکی در میان از جعبه‌ی بخت و اقبال و شانسی، گل و یا پوچ در می‌آمدند! و امنیت یک ملت وابسته به نبض رگ گردن پادشاه و سلطان صاحبکرانی داشت که با شعار و با ادعای گسترش عدالت، اما نه خدا را بنده بود و نه اراده و اختیار و قدرت مردم را... هر چند به نام هر دو، جام‌های خون و شراب را یکی یکی پر و خالی می‌کردند.
.
از بهاء‌الدین محمد ولد(پدرمولانا در قرن ششم) تا محمد بهاء‌الدین محمدحافظ(در قرن هفتم) تا بهاء الدین عاملی(شیخ بهائی در قرن دهم) همه یک پای در دین و معرفت نظری، پای دیگر در آئینِ معناگرای انسان و علم و دانش لدنی داشتند، اما هر سه فارغ از منافع مادی گروهی و خردجمعی.
نتیجه‌ی این دو استایل کشورگشایی این بود که یکی مدعی علم و تکنولوژی و سرمایه و بانکداری جهانی شد(گیریم با کشتی‌های توپدار و انحصار سرمایه‌داری و بانکداری و بمب اتمی) و دیگری در معنای بای بسم‌الله علوم لدنی توسط یک واعظ از بالای سر منبر تا زیر ناف، پای در گل ماند و در این عقب ماندگی نهایتا کار به چنگ و دندان و گیس‌کشی و جرزنی و تروریسم علنی، در مناسبات جهانی کشید!
حکایت مام‌میهن، حکایت مرده‌ای است که خود را به خواب‌زده تا واعظان مزاحمش نشوند! مگر شریکان زنده، به‌کارش گیرند و احیائش کنند!
یعنی اگر میخانه ساقی صاحبنظری داشت... میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت؛ تا تنها آن معنویت اخلاقی را از انحصار حکم حکومتی و هپروت زورگیرانه و استثماری، به مدارا و رعایت حریم شهروندان و هم افزایی در امور مادی می‌کشاند، شاید امروز خون اعضای ناقص بنی‌آدم در یک پیکر، برای خونرسانی و امنیت مغز یک قدرت مطلقه کم نمی‌آمد!
مغزی که باید مدام در طول زندگی در لجن‌زارِ اقتصادی علماء فضایی و هپروتی، سوء تفاهماتی معنوی را به عنوان اطلاعاتی گنگ پردازش کند، تا چگونه از تعرض و تجاوز کیش شخصیت ایشان در امان بماند!
مغزی که حتی در خواب هم خاموش نمی‌شود! چون امواج تتا با دامنه‌ی بلند به خون بیشتری از امواج آلفا و بتا در هنگام بیداری نیازمندند.
در واقع وقتی قدرت در تصرف پرچمداران اخلاق و معنویات باشد نتیجه‌ای معکوس می‌دهد! این به این معنا نیست که قدرت باید بخ خوانش نئولیبرالیسم در کورس و رقابتی کاملا آزاد، در تصرف ژن برتر و هوش برتر باشد! بلکه قدرت که جمع جبری حقوق شهروندان است باید در خدمت هم افزایی عام باشد تا موجب تنلبار شدن قدرت بر اساس ژن برتر برای همیشه از دامن بشریت رخت بربندد!
.
چه باید کرد؟
در بلبشوی جهانی و بومی استایل توسعه مبتنی بر اصل رقابت برای کسب قدرت بر اساس ژن برتر(ایدئولوژیک، تکنولوژیک،مالکیت و سرمایه) با حذف غیرخودی، بدیهی است که ملت‌های ضعیف همواره لقمه‌ای چرب و لذیذ بین تنش بنیادی اربابان جهانی و بومی‌اند و همواره مثله می‌شوند!
این‌که با تدوام چنین استایل توسعه و اصلی، باید همچنان از قرنطینه‌ی این سلول انفرادی و این گور دست‌جمعی به گهواره‌ای نو هجرت کرد، یا بالعکس نمی‌دانم... اما نیک می‌دانم که چنین راه خطیری، از بستر پارادوکسیکالِ "تضادمنافع" و از راه هواداری و سمپاتیِ هیچ شرکت‌ِسهامی خاصی نمی‌گذرد!
اما اینکه در بلبشوی این بی‌کسی و توزیع تریبون‌ها به تنش‌آفرینانی که همواره بی توان کافی برای گرفتن ماهی به نفع مزد خویش و منافع کلان صاحبان تریبون و منابع مالیشان، آب را گل آلود میکنند، همراه و هم پیاله با ناتوان‌ها و آلودگان باید به کدام سو رفت، و یا تنها باید تسلیم‌وار و به انتظار معجزه، در قرنطینه خُفت را نمی‌دانم! اما نیک می‌دانم که اگر جزو انسانهای توانمند و مستقلیم، ابتدا باید به نسبت وسعت وجودی خود، هر چه زودتر و سریعا از بستر خاص خویش بیدار و بلند شد و از نگاه سنتی و ادبیات سلبی-حذفی موروثی توبه کرد و با فلسفه‌ی حداقل منافع مشترک مادی و ادبیات ایجابی-جذبی، ابتدا انقلابی در زبان مشترک رایج کرد، که هنوز بنایش بر پرچمداری خواص است، نه سخنگویی یک شورای عام! با چنین انقلابی در ادبیات اپوزیسیون است که آنگاه باید در دگرسویی نوین و امن قرار گرفت و از نو آغاز کرد و سنگ بنای اجماع عمومی و فراگیر را از نو بنا نهاد، تا مگر بتوان با تعهد به یک مرامنامه‌ی فلسفی حق‌بنیاد(نه ایدئولوژیک) که عملا حافظ منافع مشترک تمام مردم است، به مبانی تاسیس یک شرکت سهامی عام اندیشید و با رعایت مراتب تاسیس و مکانیسم تصمیم‌سازی علمی در آن، برای کسب اعتماد کل مردمی که معنای مشارکت مادی را بهتر از بردگی ایدئولوژیک می‌فهمند، وارد میدانی نوبنیاد شد.
#مرامنامه_استقلال_آزادی به چنین دگردیسی علمی و دگرسویی میدانی مژده می‌دهد!
شاید با اعتمادسازی علمی(نه در پشت پرده) به جای ترکاندن بادکنکهای جعلی در وقت مقتضی و تداوم تاکتیک غبن و پریشانی و ناامیدی مردم، شاهد اعتماد و اعتباری مؤثر و فراگیر باشیم.
شاید در این سیه‌چاله، امید به تابش نوری، زاده شود!
که "ما آزمـوده‌ایم در این شهر بَختِ خویش... بیـرون کشیـد باید اَز این ورطِه رَختِ خویـش"(حافظ)
#خیام_ابراهیمی
10 اردیبهشت 99
.
پی نوشت:
در نقد دولت در تبعید و شورای گذار و تمامی اپوزیسیون صاحب تریبون، همین بس که روشهای ایشان سنتی و خودسرانه است و از روش مدرن تصمیم سازی عام تبعیت نمی‌کنند! هر چند در رشته های علمی خود نابغه باشند! شکی در نبوغ ایشان در دانش تخصصی ایشان نیست. نکته اینجاست که دانش ایشان تحت ولایت یک سازوکار امنیتی و قدرتمدار و حمایتگر معنادار بوده است! نه در بستر سیاسی و در اجتماعی سنتی. و ایشان حتی اگر در حد شیخ بهایی دوران هم باشند اما ممکن است در ایجاد وفاق فراگیر مردمی در عصر مدرن و رسانه‌ها، دارای روشهای علمی مدرن نباشند!
مشکل در نظریه دولت در تبعید نیست! بلکه مشکل در روش غیرعلمی و غیرمدرن و غیردموکراتیک و سنتی در تاسیس آن دولت و آن شوراست! چرا که یک روش مدرن ابتدا باید شورا و گروه تصمیم‌ساز را به روش دموکراتیک و عام تاسیس کند و سپس اقدام به تصمیم سازی کند! نه اینکه ابتدا به روشی خاص تصمیم سازی کنند و سپس در فکر یارگیری از مردم باشند. چنین روشی در عصر رسانه‌ها و در دوران پیشاآزادی روشی منسوخ و معیوب و سنتی است. این مشکل شورای گذار و تمام تشکیلاتی است که از ابتدا منار را می‌آورند و سپس به کندن یک چاه برای جای دادنش اقدام می‌کنند! این یک روش سنتی و غیرعلمی و غیرمدرن است. روش مدرن برای بهره‌گیری از واژه‌ها و عناوین نیازمند بحث مقدماتی و علمی است که زمانبر هم نیست! بویژه که بنا را بر حق آب و خاک مشترک بگذارند! حق آب و خاک قضاوتش وابسته به گمان خواص نسبت به نظر و خواست مردم راجع به مبلمان خانه‌ی مشترک در زمانی که خاکستری از آن مانده نیست! بلکه آن را با حضور تمام مردم تصویب میکند! بنابراین نگاهش هرمنوتیک بوده و بدون پیش‌داوری است! درست مثل نگاه یک شرکت سهامی عام در مورد تصویب یک برنامه‌ی اقتصادی در سال آتی. نه اینکه برنامه را آماده کند و از مردم بیعت بخواهد! گفته میشود چنین روشی زمان‌بر است! در حالیکه در برآورد منطقی هم در زمان صرفه جویی میشود و هم در هزینه. چرا که روشش بر اساس یقین بر اساس تائید و آزمون میدانی گام به گام، روشی عام و فراگیر است. نه اینکه پس از کلی هزینه به علت خشت کج ابتدایی متوجه شود سلایق خاصش با استقبال و اعتماد عمومی مواجه نشده و آخر کار شکست خود را بیندازد به دوش مردم. این تجربه ای بوده که 41 سال پاسخ نداده است. و حلقه ی مفقوده همان خشت اول بوده است. خشت کجی که به دلیل روش غیرعلمی نتوانسته به وفاق عمومی دست یابد! و چون خشت اولش کج بوده، فرافکنی کرده و وفاق عمومی(همه با هم) را تجربه‌ای شکست‌خورده القاء میکند! و معتقد است اگر همه گرد ما جمع شوند ما به وفاق ملی دست خواهیم یافت. اگر جمع نشوند مشکل از خودشان است. این یعنی منظور از شورای مدیریت گذار و یا #ما_هستیم این‌است که همه باید با ما باشند. نه اینکه ما با شما باشیم.
#مرامنامه_استقلال_آزادی از روشی علمی فراگیر در عصر رسانه‌ها و ماهواره‌ها سخن می‌گوید، که ممکن است یک دانشمند علم فیزیک یا پزشک عمومی و یا یک نابغه در علم آی.تی و یا یک شیخ بهایی از آن بی‌خبر باشد!
فهم یک روش علمی در اجتماعیات، ربطی به دانش و علم در علوم طبیعی ندارد. این یک سفسطه است که آن علم را با این علم التقاط کنیم.
یک فوتبالیست درجه یک همواره یک مربی درجه یک نیست و بالعکس.
پس هوشمندانه التقاط نکنیم!... و دانشمندانه، مغلطه و سفسطه نبافیم.

منافع میلی یا ملی

منافع میلی یا ملی؟ و علف‌های‌هرز از تئوری تا عمل

اردشیر زاهدی(داماد محمدرضاشاه): "کسی‌که از غرب پول بگیرد بی‌شرف است! در صورت جنگ، چکمه خواهم‌پوشید و برای وطنم در کنار خامنه‌ای خواهم‌جنگید!"

او ابتدا باید وطن را بین مصالح ناف یک قدرت برتر و ابتر، و خردجمعی تعریف کند!
حفظ نظام از اوجب واجبات است! اما نظام چیست و کیست؟ آیا نظام همان وطن است؟ یا وطن آچمز در چنبره‌ی قانونِ نظامِ یک قدرت‌برتر و منافع روس و لندن است؟ و یا هیچکدام! نظام تریاک سناتوری هرقدرتی در رگ‌های یک بدن است؟
امر برتر در مصالح ملی-میهنی چیست؟ آیا تشخیص آن با کل مردم است؟ یا با سلطان صاحبکران و جاهلانِ قم است؟ آیا ارباب بومی خود گروگانِ قدرت‌ِ ارباب خارجی و جنّ زیر و زبر و بالاسری‌است؟ و یا وطن همان نظامِ منافع نواله‌خورانِ وزیر درباری و اکنون اهل‌وعیال و هیئتیانِ بیتِ سرداری است؟
کسی چه بداند منظور از نظام و وطن چیست؟!
از تئوری تا عمل همواره شاهد شعارهای دهان پُرکنیم. برخی در حد همان تئوری جز گل‌آلود کردن آب با دوغ و دوشاب، آن هم برای گرفتن ماهی تازه، نقشی ندارند.
به شعارها نمی‌توان بسنده کرد. ما از پشت‌پرده‌ی امنیت حوالی نافِ نواله‌خوران بی‌خبریم و قانونا ابزارش را نداریم.
1-
خمینی در پاریس برای امرِ خیر سرنگونی شاه از نظام غرب پول(رشوه یا حق امام) گرفت، لابد به نیتِ قربت و مبارزه با همان نظام غرب در آینده! (هدف مشترک رشوه‌دهنده و رشوه‌گیرنده که سلطه بر ملت است، برای طرفین معامله توجیه دارد!)
2-
ولیعهد، پس از تبعید رضاشاه توسط دو قدرت انگلیس و روس(شوروی) علیه آلمان، در پریشانی و تصاحب کشور میانِ دوَلِ خارجی و در فقدان قدرتی منسجم و چهره‌ای کاریزماتیک و وحدتبخش، ناگزیر به پادشاهیِ‌مشروط تن‌داد تا بعدها در حوالی سال 53 بتواند کم‌کم پوزه‌ی دولت‌های استعماری انگلیس و امریکا و روسیه را به خاک بمالد و متکی بر قدرت ملی، در عمل از استعمارگران انتقام بگیرد!(غافل از توسعه‌ی متوازن اقتصادی-سیاسی از شوراهای محلی‌بومی‌مردمی تا میهنی، نه صرفا با اولویت توسعه‌ی اقتصادی-نظامی) و برای چنین رستاخیزی هم، از دادن امتیازات موضعی و موقت با رعایت خطوط قرمز خودش، صادقانه ابا نداشت. هدف مقدس وسیله را توجیه می‌کند!
3-
خامنه‌ای در پشت صحنه، به روس و چین امتیاز می‌دهد تا خود بماند و بتواند آتش‌به‌اختیاری همه‌فن‌حریف برای آتشبیارانش باشد و در مبارزه علیه غرب استعمارگر کاسب شود! آن‌ها هم در غیاب قدرت تشکیلات‌مردمی از شوراهای محلی‌بومی تا میهنی، با نشان دادن در باغ سبز سراب‌های بدون تضمین، او را گام به گام در دامچاله‌ها و سیه‌چاله‌ها تا ویرانی وطن دنبال خود کشاندند!
4-
همه غافلند که در این بازی‌ها بین بازیچه‌های 5 قدرت عضو شورای امنیت (بویژه پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی) یعنی روس و چین و انگلیس و فرانسه و امریکا، توافقاتی در پشت صحنه هم وجود دارد که قدرت را از پیش تقسیم می‌کند و خطوط قرمز ایشان است. شاید ابزار #کرونا هم یکی از همین‌ها باشد: "قربانی دادن از مردم خود به تعداد معلوم برای تثبیت موازانه‌قدرت در جهان". اما کسی چه بداند؟!
منافع این قدرتها به هم پیوند خورده‌است. خطوط قرمزی دارند و البته بازی‌هایی آزاد که نباید آن خطوط پیش‌فرض را نقض کند!
امثال آقای اردشیر زاهدی هرگز اشاره نمی‌کنند که برای حفظ انسجام و قدرت ایران چه راهی برای توزیع قدرت عادلانه بین مردم دارد که یک "قدرت‌مطلقه" گروگان یکی از قدرت‌های عالم نشود، تا پیرو رفتارهای خودسرانه و پیدا و پنهانش، ملتی گروگان شود یا نشود!
شاید چیزی به عقلش نرسد! شاید ایشان هم معتاد به شعارهای عوامفریبانه باشد! اما مشکل مام‌میهن تنها با برجسته‌کردن شعار حفظ قدرت مطلقه برای حفظ تمامیت وطن حل نمی‌شود. چرا که امنیت و قدرت خود ناخدا هم می‌تواند گروگان قدرت کدخدا باشد.
بنابراین به شعارهای آبکی و روبنایی نمی‌توان دل بست.
آنان‌که به شخصیت‌های حقیقی و حقوقی خاص(نه عام) دل بسته‌اند، بدون مکانیسم راستی‌آزمایی و نظارتی سیستماتیک، بی‌خبر از تهدید و تطمیع پشتِ‌صحنه، بنای کارشان می‌شود موجسواری بر شعارهای بادهوایی و میلی (چه بسا در حوالی ناف شکم)!
خیام ابراهیمی
8
اردیبهشت 99

مذهب سادومازوخیسم

 لعنت به مذهب سادومازوخیسم کرونا، درسال و ماهِ حرامتان
که زِ رگ‌هایِ دینِ آزادگان و فرزندانِ مستقلِ مام میهن خون می‌مکد!

حرامخواران امنیت چگونه حقوقِ مشترک یغماشدگان و مالباختگان را افطار می‌کنند؟ و چگونه لجن‌زار قانونِ زورگیری‌عقیده و درندگی خود از شریکانِ غیرخودی را برمی‌تابند؟
که مذهب کرونا
عوامفریب و راهزن اعتماد و دزد آب‌وخاک مشترک و زورگیر عقیده است و اهل دریدن اهلیان!
آیا "مذهبیونِ زورگیر" تخم‌کرونایی هستند که استعداد صلح و هم‌افزایی را ندارند و غیرخود را به جنونی وامی‌دارند تا تخم‌وترکه‌شان را نابود کنند؟
اگر اینطور نیست؛ پس چرا شهامت و جربزه‌ی قیام برای جبران مافات را ندارند؟
حقیقت این است: چون شجره‌ی خبیثه‌ی مذهبیونِ درنده، جز دروغگویی و ریاکاری و زورگیری از ضعیفان و زنان و کودکان و دلالی و تجاوز و سادومازوخیسم ثمری ندارد!
وگرنه این لجن را بر نمی‌تافتند و بر آن نمی‌افزودند!
فریبخوردگان کراواتهای شرعی و پشم و عمامه، و مالباختگان گرسنه و جان‌به‌لب‌آمده، زیر پوتین و نعلین مذهبیون جانی، در حال جان کندند و جانیان مذهب کرونا، متجاوز به حریم انسانند و با حمایت دلالان شارلاتان و دزدان و راهزنان اعتماد، از سفره‌ی امانیِ آب و نان صاحبان‌حق در حال موشک پراکنی‌اَند!
آیا پادرزهر و واکسنِ مذهبِ درنده‌ی کرونا، درندگی است؟
چگونه می‌توان کثافت این ضیافت خونین را از سفره‌ی مذهب جانیانِ جنون پاک کرد؟
لعنت به ذکرِ مرده‌خواری و اورادِ خونخواری در سحرها و افطارهایتان.
لعنت به تمام دقایق دروغین و عبادتِ زورگیرانه و جنایتتان
لعنت به مساجدِ خدایانِ مرده و طاغوتی ضرارتان
لعنت به طمأنینه‌ی محجور و آرامش جعلی و قرارتان
که در امان قانون زورگیری، این‌قـــدر غافل و مستید!
و در آخرین لحظات و فرصت‌های جنون این سلطه‌ی موروثی
بر خاک غصبی از شریکان عزادار
گرد سفره‌های خونین از رگ‌های بریده‌ی جوانان مام میهن
به لاپوشانی یک جنایت فراگیر، به سورچرانی نشسته‌اید!
فاحشه‌خانه‌ها و کاخ‌های امنتان
در دل کوه و زیر زمین و آسمان، ویران باد!
خیام ابراهیمی
7
اردیبهشت 99

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...