Saturday, September 30, 2017

نترسید

نترسید!
از مخالفت و انتقاد و دفاعِ معرفتبار در مقابل تخاصمِ قانونی که ضدِ هویتِ انسانی شماست نترسید!
نترسید از انتقاد به قانون اساسی و کارگذار و کارگزارانش، که شما را از آغوش مهربار مامِ وطن حذف کرده!
چرا می‌ترسید از انتقاد شفاف؟ وقتی کارگذار اعظم و قادرِ مطلقه‌یِ قانونی از آن استقبال کرده است!
تا زمانی که شما نتوانید قانونا اهدافِ سرمایه‌یِ ملی خود را مدیریت کنید، خوابِ هرشب‌تان می‌تواند ترسناک باشد.
تصور من این است که منظور قادر مطلقه از تشویق شهروندان به انتقاد، تنها مجاز بودن "انتقاد از شیوه‌یِ خودکشی" نباشد، بلکه انتقاد از "نفس خودکشی" هم باشد!
بنابراین نباید نترسید که انتقاد از قانون اساسی می‌تواند به معنای براندازی باشد! وقتیکه انتقاد از مسئولین به معنای نقد شیوه‌های خودکشی و ملت کشی به زبان قانونی است که ملت را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده و بنای استحاله  و یا حذفِ جسم و جانِ غیرخودی‌ها را در کالبد و روانِ خودیها دارد! به باورم اگر راه از دورن قانون بن‌بست باشد اما هنوز راهی برای هم افزایی ملی به جای ویژه‌خواری قانونی هست! تنها باید هر چه زودتر از دروغ به خویش و جامعه نجات یافت! و بنایِ تنها فرصت زندگی بالنده‌ و معرفتبار خود را از خطرهای پنهان در تاریکیِ جهل و ریاکاری و فتنه، علیهِ سلامتِ امنیتِ خود رهاند!
اگر به زندگی در ترس معتادید، تنها از تداومِ ناله‌ها، و اعتراضات و دروغِ بازیهایِ روبنایی و  تاخیری در حیاط خلوتِ مقامِ سلطانِ صاحبکرانی بترسید که به برای روشن ماندن موتورش به سوختِ جهل شما نیازمند است! پس باید برای رهایی از دروغ ترسِ مستمر هر چه زودتر اقدام کنید! به باورم در شرایطی که هنوز کسی بصورت مستقیم به شما تجاوز نکرده، بهترین و زیباترین روش، روش نرم و مستدلِ انتقاد از خویش و روشهای خویش و ساختار برده سازی است که شما را علیه حکمِ فطرت زنده و وجدانتان به بیگاری می‌کشد و در خود مستحیل میکند! مطمئن باشید که هیچ مسئولِ صادقی از انتقاد مصلحانه آن هم توسط واژه‌هایِ لال مجازی، نخواهد ترسید! مگر اینکه ابتدا به ساکن از سوی شما، با تخاصم، تهمت، تحقیر، فحش، انکار و نفی و تبلیغِ آن‌چه نمی‌دانید، استوار باشد! ما راهی جز دانش به حق خویش در فرصت زندگی نداریم! آیا باید کماکان لباسِ شادِ یک دلقکِ غمگین را بپوشیم و فرزندان خود را به یک دلقک درغگوی متظاهر تبدیل کنیم و شاد باشیم که توانسته ایم او را در واقعیتِ چاله میدان زندگی به یک قاتلِ زنجیره‌ای تبدیل کنیم؟ قاتلی که اولین قتلش، آزادگیِ انسانیت خود میان هوسهای دیگری است و پس از آن آنقدر سنگدل خواهد شد که در کمال خونسردی به هر قتلِ دیگری میتواند تن دهد و چون امنیتی‌ترین حقوقدانِ جهان لبخند زند!
.
1) دلیل ترسِ من و دلیلِ امید شما:
آیا براستی خود را شریکِ خاک وطن می‌دانید؟ چقدر نسبت به اقدام برای امنیت و حفظ اموال خود حساسید؟
مطمئنا هم شما و هم مسئولینِ نظام به مقوله‌یِ  امنیت اهمیت می‌دهید! و هیچیک قصد تشویش ذهن خویش و دیگری را ندارید! اما آیا قانون طوری تهیه شده است که بتواند موجب تشویش اذهان عمومی از جمله شما نشود؟!
به باورم خیر! انتقاد من به قانون اساسی است که می‌تواند موجب تشویش اذهان عمومی و ناامنی شما( در تمام جوانب زندگی)  خارج از اراده‌یِ صاحبانِ اصلی حق که شمائید، شود!
مگر اینکه کسی قائل باشد که چون طبق قانون اساسی مالک اصلی خداست و امانتدار و وکیل او شما نیستید، و شما تنها برده‌ای هستید زرخرید او و بدونِ اراده‌یِ مؤثر خود، هر بلایی برسرتان آمد، حق اوست و شما اعتراضی ندارید!
نترسید! اما طبق استنباط من، قانون اساسی، شهروندان ایرانی را چنین برده‌ای قلمداد کرده است! می‌گوید اینگونه نیست؟ خب سر این موضوع می‌توان بحث کرد! من دلیلی ندارم که جز این است و بیشتر توضیح می‌دهم! پس فعلا ذهنتان مشوش نشود! شما می‌توانید برای من دلیل بیاورید و مرا از تشویش نجات دهید! و من منتظرِ دلایل شما هستم.
.
2) سهم شما از وطن چیست؟ دستمزد؟ و یا سود ناشی از مدیریتِ منابع مشترک؟
یعنی آیا شما در این شرکت سهامی کارگرید و مزد بگیر؟ و یا صاحبِ سرمایه‌اید و مؤسس و امیدوار به سوددهی بر اساس لیاقت و برنامه‌ریزی خودتان؟
 آیا شما براحتی از کسی که به خانه‌تان تعرض کرده می‌گذرید؟ آیا در خانه را باز می‌گذارید تا هر کس خواست به آن وارد شود؟ پس چرا نسبت به سهم خود در مدیریت منابع ملی خود بی‌تفاوتید و تنها به فکر حقوق پیش پا افتاده‌اید؟ مگر عاقبت بانکهایی را که از محل اصل سرمایه، سودی کاذب به سپرده‌گذاران می‌دادند تا نهایتا ورشکست شدند را ندیدید؟
آیا نسبت به سهیم بودن در تصمیم سازی و مدیریت منابع ملی خود حساسید؟ پس چرا به کسی که قانونا به شما ملتزم نیست، بلکه بدوا به یک ارباب مطلقه ملتزم است، اعتماد می‌کنید و حق خویش را با هر عقوبتی به او می‌سپرید؟
اگر یکبار قانون را بخوانید درخواهید یافت که قانونا، تمام مسئولین بدوا به شما به عنوانِ صاحبان اصلی و کارفرمای کشور ملتزم نیستند! بلکه به سیاستهای کلانِ یک قادر مطلقِ تک نفره ملتزمند! به حکم کدام فهم از قانون اساسی به شعارهای لفظی مدعیان اعتماد می‌کنید، وقتی ایشان نمی‌توانند از لحاظ قانونی و حقوقی از شما هیچ سفارشی را بپذیرند و وعده‌هایشان قانونا غیرحقوقی و غیرقابل تضمین است! شما چگونه و در کدام ساختار و تشکیلاتی ایشان را راستی آزمایی میکنید جوری که حیثیت و اعتبار و تداومِ حقوقشان وابسته به شما باشد؟ میدانید چرا رؤسایِ جمهور ککشان از شما صاحبان وطن نمی‌گزد؟ چون قانونا خود را به شما ملتزم نمیدانند! چون ایشان قانونا به آن قدرت فراملی ملتزمند که او بصورتِ سیستماتیک و مستقیم به شما ملتزم و پاسخگو نیست! در واقع او قانونا اگر خودش بخواهد باید به برگزیدگان خودش پاسخ دهد! و کدام چاقو دسته‌ی خودش را خواهد برید؟
شاید بپرسید چرا نمایندگان شما قانونا قادر به اجرایِ خواسته‌های شما بعنوان کارفرما نیستند؟
عرض می‌کنم: به دلیل اختیارات ناشی از بند یک اصل 110 قانون اساسی که تمام مسئولین نظام را مکلف کرده در چارچوب سیاستهای کلان تک نفره‌، تنها جاده صاف کن باشند، نه خارج از آن! و نسل گذشته این اختیار مطلقه را به یک نفر واگذار کرده است که اگر نخواهد میتواند آن را به دیگری واگذار نکند! چون آنها که بر او نظارت دارند برگزیدکان منصوبین خودش هستند!
.
3) سیاستهایِ کلان تک نفره:
بند یک اصل 110 میگوید که تدوینِ این سیاستهای کلان دست ملت نیست؟ با اینهمه آیا می‌دانید این سیاستهای کلان از کجا سر در می‌آورد؟ آیا می‌دانید سهم شما از رفاه عمومی تحت شعاعِ همین سیاست‌هایی است که در دستِ شما یا نمایندگانِ شما نیست، و می‌تواند به علت اینکه صاحبانِ اصلی سرمایه (شهروندانِ وطن) در آن دخل و تصرف ندارند، و حتی در صورت قبول داشتن آن، به دلیل اینکه کارشناسان محاسب مستخدم شما نیستند، لذا میتواند به علت نقص فنی و یا عدم عِرق ملی، محقق نشود؟ پس چطور میتوانید شب در خانه راحت بخوابید، بی آنکه مطمئن باشید که بر اساس درایت خود آیا تا صبح به علت این سیاستهای فراملی، امنیت دارید که زنده  بمانید یا نه؟
.
4) تنش‌زایی و صدور انقلاب و جنگ و اقتصاد مقاومتی؟ یا همزیستی مسالمت‌آمیز و رفـاه؟
خب اگر نمی‌دانید باید بدانید که وقتی ممکن است صبح که از خواب بیدار میشوید یکهو متوجه شوید که بر اساس عواقب بند یک و اختیار کامل بند 5 همان اصل 110، باید تا ظهر خود را به پادگان معرفی کنید و با یک کشور خارجی بجنگید (برای پیش دستی حمله کنید و یا دفاع کنید)، بی آنکه نمایندگان شما از طرف شما چنین مجوز قانونی داشته باشند که به آن تصمیم رأی دهند، آنوقت فکر کنید که پس چه باید کرد که بتوانید خود و یا نماینده‌تان در تعیین سیاستهای کلان جنگ افروزی و یا مصالحه و یا همزیستی با جهان، و یا تعیین سیاستهای اقتصادیِ اولویت کشاورزی بر صنعت و یا بالعکس، و یا قربانی شدن هر دو پایِ اهداف انقلابی صدور انقلاب به همسایه ونزوئلا و یا سوریه، کدامیک مهم‌تر است؟ اگر شما نتوانید جلوی فحشِ دادن فرزند خود را به رهگذران و یا بالارفتن او از دیوار خانه ی این و آن را بگیرید مسلم است که باید تاوان و هزینه های بعدی آن را بپردازید! آیا شما برای چنین فرزندی برنامه‌ای ندارید؟ اگر کسی از داخلِ حیاطِ خانه‌ی شما نقبی بزند به خانه‌ی همسایه آیا شما جلوی او را نخواهید گرفت؟ اگر کسی هر روز از درون خانه ی شما به خانه‌ی همسایه سنگ پرتاب کند آیا جلوی او را نخواهید گرفت؟
پس چطور بموجب قانون اساسی، مملکت خود را سپرده‌اید به دست یک نفر( قدرت مطلقه) که هر کار که خواست، بدون نیاز به نظر و تائید شما، می‌تواند با سرنوشت و عقوبت شما و فرزندانتان انجام دهد و شما هزینه‌اش را بپردازید؟ پاسخ را میتوانید در بند بعدی بخوانید:
.
 5) فرمانبری از سلطان صاحبکران؟ و یا دموکراسی؟ و حلال و حرام...
شاید بگوئید شما آگاهانه و اطمینان قلب، سرنوشت خود را به یک نفر پیش فروش کرده‌اید! خب این شد حرفی...
اما اگر فکر می‌کنید که نماینده‌یِ شما قادر است این سرنوشت را عوض کند، باید بدانید که قانون اساسی چنین مجوزی را به کسی نداده است. چون بر اساس همان اصل 110 قانونی، نسل پیشین شما، تمام اختیار را داده در دستِ یک قدرتِ مطلقه.
ممکن است من و شما به چنین قدرتی اعتماد داشته باشیم! خب پس همسایه‌ی مخالفِ شما با این پیش فروش سرنوشت چه کند که ناراضی است؟ آیا شما نگرانِ آلوده شدنِ نانِ سفره‌ی خویش با حقِ مشترکِ او نیستید؟!
در هر حالت اگر نگرانِ میزانِ سبدِ رفاه خود از منابع ملی خود، و یا پاکی سفره‌ی خود باشید، درهر حالت باید آگاه باشید که این قانون اساسی چگونه راجع به حقوق شما و همسایه‌تان تصمیماتی می‌سازد که عقوبتش بر گردن شماست!
.
6) مخالفتِ شهروندانِ باشرف، یک حق زاینده است! تخاصمِ کــور نادان، کاهنده و عاملِ ویرانی است.  
ابرازِ مخالفت لزوما به معنایِ جنگیدن و شعار مرگ و فحش و توهین نیست! شهروندان می‌توانند به عنوان کارفرمای وطن، به‌جای مطالبه‌ی دستمزد و یا یارانه و یا باج و یا حق سیبیل و حق سکوت و مرفین آن هم بصورتِ روبنایی و زودگذر از این و آن مسئول بی‌اختیار، بصورتِ منطقی و با استدلال با آنچه حقوقشان را به عنوان صاحب حق مسلم، پایمال کرده مخالفت کنند؛ و اگر بتوانند بفهمند که مسئولینِ حکومتی تمام کارهایش قانونی است، آنوقت دیگر طرفِ حساب ملت، قانون است نه مسئولین مکلف به قانون. موضوع این است که هیچ اربابِ قانونی نمی‌تواند به شهروند سعادت بدهد؛ البته او می‌تواند به شهروندان از محل اصل سرمایه‌ی فناپذیرشان بدون سازوکارِ اقتصادیِ سودآور، مبلغی بدهد... اما چنین رفاهی بدون اینکه بدانید از محل سود است و یا دارید از مایه می‌خورید، چه ارزشی برای شما می‌تواند داشته باشد؟ جز غفلت از عقوبتی نامعلوم و البته بی ثبات؟ خب ممکن است بگوئید بر فرض محال، مسئولینِ حقوقدان و امنیتیِ فعلی، به دلیلِ موروثی بودن قانون اساسی طراحی شده توسط نسلِ آگاهِ قبلی، دیگر تا این حد به عواقبِ سلطه در این قانون اساسی اشراف ندارند و خودشان هم جاهلند، چون اگر آگاه بودند، لابد در طول این 39 سال هر روزه برای فهم قانون اساسی یک برنامه از رسانه های عمومی تهیه میکردند تا ملت آگاه و همیشه در صحنه با مسما باشد نه جاهل به حقوق خود! در اینصورت آیا این وظیفه‌ی شماست که ایشان را مطلع کنید؟ و یا باید خودشان به بخت و اقبال مطلع شوند؟ خب طبیعی است که یک شهروند مسئول و باشرف و باوجدان،  خودش باید به نفع تمام شریکانِ خاک مشاع، از جمله برای عاقبت‌به‌خیریِ مسئولین ناآگاه و پالودن سفره‌ی نانشانِ از حقوق گرسنگان محذوف از نظام تصمیم سازی در اموال عمومی مشترک، آستین بالا بزند و این موضوعِ خطیر را به ایشان گوشزد کند! اما وقتی دست شهروند از زمین و آسمان کوتاه است چگونه باید این کار را بکند؟ اینجاست که قادر مطلقه و رهبر قانونی، بر شهروندان تکلیف کرده است که انتقاد کنید! حالا آتش به اختیار نه! اما مصلحانه و بدون تصرف در امورِ جاریِ مسئولین حین عملیات.
.
7) روشِ انتقاد مستدل و منطقی بدون ترس.
دوستان از انتقاد معرفتبار نترسید! (بویژه که قادر مطلقه سالهاست که مجوز آن را صادر کرده است) اگر بترسید شریک قانون سلطه‌گر و خطایِ محاسباتیِ سلطان و مجریانِ آن که انسانند هستید و هر عقوبتی را بر خود روا داشته‌اید! از ناله کردن باید دست برداشت! باید یکدله شد تا از تفرقه ونفاق و سوء تفاهم ملی پیشگیری کرد! یکی باید به طریق مسالمت آمیز (نه خصمانه) پای پیش بگذارد! برای خصومتِ گرانبار و ویرانگر، به اندازه‌ی مکفی و به اندازه ی یک واکسنِ ضدِ میکروبِ انواعِ بیمارهای ناشی از جهل، حدودِ 39 سال تمرین شده است! پیش از اینکه طبق سنوات قبل در دوران پهلوی و مشروطه، این نسل تجربیات و عبرت تاریخی خود را زیر خاک ببرد باید اقدام کرد! باید از بیماریِ آلزایlر حافظه‌ی تاریخی ملت و عدمِ انتقال تجربیات معرفتبار نسلها عبرت گرفت! پیش از هر چیز این ملت ناگزیر است برای پیشگیری از سوء تفاهمات گیج کننده‌ی تکراری و تاریخی و پیش از کوفته شدن زیر بار مشت و لگد بلایا و فشار و پیچ و تاب جسم و روان در رکودِ اقتصادی و ترس و تهدید و ناامنی روانی و بی‌ثباتیِ اجتماعی، از وانهادن حقوق خود پیشگیری کند و به زبان حقوقی مشترک مفاهمه مسلح شود! اما به دلایل عدیده، از جمله تقسیم ملت به خودی و غیرخودی و تعریف انحصاری آن به دستِ منصوبینِ قدرتِ فراملیِ مطلقه، قانون اساسی این امکان را از نسل حاضر و ملتِ زنده دریغ کرده است، و مسئولینِ نظام هم در این ورطه بی‌تقصیرند و هیچ اهرم الزام آوری برای احساس مسئولیت به ملت در قانون تعبیه نشده است، چرا که قانون به قدرت مطلقه و ملتزمین به ایشان (بنا بر بند یک اصل 110) مجوز هر رفتارِ غیرپاسخگو را با ملت داده است! چون جملگی مکلف به رفتار قانونی در چارچوب حدود سیاستهای کلانِ یک نفره هستند و بدون اعلام خواسته هیچ حجتی در دست ندارند تا به تغییر قانون اساسی به نفع وحدت ملی زاینده اقدام کنند! مگر آنکه خواسته و دلایل و انتقادها را بشنوند و بدون دلیل و مجاب کردن بر خلاف ادعای خود عمل کنند!
.
8)ناامیدی از ابهامِ اصلاح طلبیِ سوء‌تفاهم برانگیز و البته ناممکن در چارچوب قانون اساسی.
به دلایل عدیده‌ی مسبوق، به سرانِ اصلاح‌طلب و مدعیانِ قانونمدار و مدعیانِ حقوقِ ملی و ملت امیدی نیست! ایشان یکبار در سال 76 پس از یک وقفه ی 18 ساله ناشی از جنگ و دوران سازندگی امید به باز شدن فضای باز سیاسی دادند، که خوشبختانه معلوم شد که با این قانون اساسی و تغییرات سال 68 که بر تمرکز قدرت افزود، چنین وعده‌ای به خواست ملت ممکن نیست! در واقع بر اساس این قانون ملت غیرخودی (حتی با اکثریت مطلق) اگر برده ذهنی نباشد عملا از نظام تصمیم سازی منابع ملی خود حذف است. اما از سویی: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! پس چه باید کرد؟ چرا ملتِ مستقل از قدرت حاکمه، بر اساس حق آب و گل، از قوای سه گانه حذف است؟ آیا خوانندگان این نوشته جزو همین غیرخودیهای دردمند هستند؟ اگر همدردیم، باید بفهمیم چرا با داشتن حق تابعیت از نظام تصمیم‌سازی حذفیم؟ و چگونه می‌توانیم به حقوق یغما شده توسط قانون، بدونِ تعارض با آن دست یابیم؟ باید به یک راه مسالمت آمیز و مصلحانه دست یابیم.
.
9) ویژه‌خواری و رانت عقیده و قدرت (ژنِ سلطه)
ویژه خواران حکومتی (اصلاح طلب و اصولگرا)، مانعِ اصلیِ طرحِ مطالبات و انتقاداتات بنیادی از سوی ملت هستند! چون در علائقِ ذهنی و منافع واقعی خویش گیر کرده اند و سعی دارند که آن را به هر طریق و هر توجیه غیربی حفظ کنند! انتقاد برای تغییر قوانینی که مانع هم‌افزایی و احقاق اراده ملی هستند. انتقاد به قانون اساسی یک وطنِ مشترک و درخواست تغییر آن به نفع همه، حق مسلمِ یک ملت زنده است! وگرنه در گور خطاهایِ نسل گذشته مرده است! و ملتی که تنها در بحرانهای واقعی و ساختگی و مصنوعی، و در تعارضات بنیادی، تنها در جنگ و ویژه خواری ناشی از خودی و غیرخودی قانونی متحد شود (نه در هنگامِ صلح و نه برای هم افزاییِ تمام ملت) رو به زوال است!
تخاصم و جنگ هرگز!... انتقاد سازنده برای همزیستی مسالمت آمیز و وحدت ملت با ملت، در هر فرصت.
انتقاد سازنده وقتی در متن قانون ممکن نشود، نمیتوان آن را در حاشیه بیان و ثبت نکرد!
می‌توان بدون توهین و تعرض، حقوق ملی خویش را بصورت پیوسته درخواست کرد!
با فهم قانون اساسی، باید موانع بنیادی این حقوق را با استدلال اثبات کرد!
و به طریق مسالمت آمیز، تغییر قانون را برای احقاق این مطالبات، درخواست و پی‌گیری کرد!
انفجار خشم فروخورده، و رفتارهای پنهانکارانه و ریاکارانه‌ی زیرزمینی، به نفع هیچکس نیست! چه دزد اعتماد و چه مالباخته!
.
10) مجوز انتقاد از مسئولین و رهبری و قانون
رهبرِ قانونی (قادر مطلقه) در سال 88:
"خیال نکنید من از شنیدن این جور حرفها ناراحت میشم! نه من از اینکه این حرفها زده نشه ناراحت میشم. بنده توی جلسات گاهی دانشجویی، دانشگاهی که اینجا هستند، گاهی که ببینم حالا بعضی روی ملاحظه، روی احترام روی هر چه، بعضی از این حرفها رو که خیال میکنند من خوشم نمیاد نمی زنن، از نگفتنش ناراحت میشم. از گفتنش مطلقا ناراحت نمی شم.
اینی هم که گفتن از رهبری انتقاد نمی کنند! خب شما برید بگید انتقاد کنند. ما که حرفی نداریم. من از انتقاد استقبال میکنم!... بنده هم میگیرم، دریافت میکنم، می فهمم، انتقادها رو."
من به قانون اساسی انتقاد دارد!
قانونی که یک ملت واحد دارای حق برابر برای مشارکت در مدیریت منابع ملی و مشارکت در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری و قوای سه گانه را، برای تعیین سیاستهای کلان حال و آینده، با تقسیم به مؤمن و کافر، و خودی و غیرخودی تقسیم کرده است و تنها یک قشر بر سرنوشت منابع ملی تصرف دارد!
به باورم، این قانون ایراد بنیادی و ماهوی دارد و نسل گذشته نمیتوانسته برای نسل بعدیِ یک سرنوشت ابدی بنویسد!
.
11) توبه نصوح از ادبیاتِ ویژه خواری و انتقادِ سازنده با "زبان مشترک حقوقی ملی"
آیا فصلِ "توبه‌ی نصوح" اصلاح طلبان و اصولگرایان از قانونِ استعماری از راه می‌رسد؟
فصلِ برگزیدنِ "زبان مشترکِ حقوقی" با اولویت "حق آب و گل اولیه و طبیعی" بر "حق ایدئولوژی ثانویه و حصولی".
من با انتقاد به قانون اساسی و اعلام صریح خواسته‌ام برای تغییر، کماکان تا تغییر قانون اساسی به نفع تمام ملت، در هیچ انتخابات ویژه خواران حکومتی که بخش عمده ای از ملت را حذف کرده‌اند مشارکت نخواهم کرد و به ایشان امید ندارم. در این راه به هیچ فعالیت تشکیلاتی و گروهی در شرایط امنیتی اعتماد نخواهم کرد. بدون تضمینِ نظارت ملت مستقل ( نه دستچین حکومت) بر قوای سه گانه، به هیچ پندار و گفتار و رفتار دولتی که بنایش بر تقیه باشد و غیرپاسخگو اعتماد ندارم.
بدون امکان برقراری امنیت برای اعمال اراده ملی، بدون امکان مشارکت در نظام تصمیم سازی، تا آن زمان بموجب مجوز قادر مطلقه، صراحتا از قوانین بد و سیاستهای ضد منافع ملی، به تنهایی انتقاد خواهم کرد و هیچکس را نیز به این چالش دعوت نخواهم کرد.
چون امنیت فعالیتهای گروهی دراین وطن قانونا تضمین نشده است!
مخاطب اصلی من سران اصلاح طلب و شورای عالی اصلاحات و شخص آقای روحانی به عنوان شاعر شعارهای غیرحقوقی و غیرقانونی و بی بنیاد است! شعارهایی که یک حقوقدان به اجرای آن مطمئن نباشد ارزنی نمی ارزد و جز دامچاله و فریب برای بیعت با قانون بد، نام ندارد!
من مخالف اصول ضد اراده ملی قانون اساسی هستم. اما به رفتار غیرقانونی تن نخواهم داد!
و به همین دلیل جز انزوا و انتقاد چاره‌ای ندارم.
مگر صداقتِ مدعیان اثبات شود!
پیش از همه از آقای موسوی و خاتمی و اصلاح طلبان می‌خواهم که به نفع حضور بدون قید و شرط تمام ملت، از تمامی اصول قانون اساسی که  مانع این حق مسلم است توبه کنند!
بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی در قانون، و بدون تضمینِ امنیت اعتماد تشکیلاتی برای پاسخگویی مدعیان، هیچ سخن و وعده و قولی قابل اعتماد نیست!
تا وقتی دادستان و بازپرس و قاضی و ضابط قضایی و هیئت منصفه همه فرمانبر یک قدرت باشند، اصولا هیچ مسئولی نمیتواند به من به عنوان یک شهروند جامعه مدنی ملتزم باشد!
.
12) خواسته‌ها و مطالبات ملی من:
1/12- تغییر قانون اساسی به نفع تمام ملت، با اولویت "حق آب و گلِ اولیه و طبیعی"  بر "حقِ عقیده ثانویه ی حصولی.
2/12- تضمین مشارکت تمام شریکان خاکِ مشاع در مدیریت نظام  و قوای سه گانه.
3/12- حق سرنوشت سازی وطن و تعیین سیاست‌های کلان کشور، توسط تمام ملت با انتقالِ اختیاراتِ مطلقه‌یِ اصل 110 به تمامِ ملت، که صاحب حق مسلمِ تعیینِ سرنوشت، و حقِ شراکت در منابع ملی مشترک هستند.
4/12- تضمینِ همزیستی‌ِمسالمت‌آمیز تمام ملت در کنار هم، برای نائل آمدن به وحدتِ ملت با ملت، به جای وحدت ملت با یک نفر، با یک قدرت، و با یک عقیده... برایِ هم‌افزاییِ ملی به جایِ تقسیم ملت به خودی (مؤمنان و رحماءِ قدرت) و غیرخودی (محرومین از قدرت)، و پیشگیری از ویژه‌خواری حکومتی، تفرقه، نفاق، تقیه، دروغ، فتنه، زورگیری عقیدتی (از مدرسه تا دانشگاه و ادارات و دفتر ثبت ازدواج و طلاق و ...)، تفتیش عقاید، تجسس امنیتی پنهانی و بدونِ حکمِ قوه قضائیه‌ی انسان‌مدار (نه عقیدتی).
5/12- تدوین قوانین و مناسباتِ مدنی امروزی توسط تمام ملت بموجب حق تابعیت (فارغ از عقیده، نژاد، زبان، دین، قومیت) به جای قوانین ناشی از احکام مناسبات خاصِ دیروزی و بدَوی و سنتی و مرده، توسط خواص و برگزیدگانِ ضدِ اراده‌یِ ملتِ زنده.
تا آن زمان، کماکان در  هیچیک ازمعرکه‌هایِ انتخاباتیِ این قانونِ سلطه‌گر و استعماری، بیعت نخواهم کرد... هر چند بر ضدِ آن هم قیام نخواهم کرد و کسی را هم به خود دعوت نخواهم کرد!
6/12- این نوشته به پیشنهاد قادر مطلقه‌ی قانونی، تنها برای انتقاد صریح و مفاهمه و ارشاد خودم توسط دوستان و هموطنان دلسوز نوشته شده است و برایِ درخواستِ تغییرِ ضدیتِ قانون با هویتِ معرفتبارِ و اختیارِ انسانی.
رهبر(قادر مطلقه) در سال 88:
خیال نکنید من از شنیدن این جور حرفها ناراحت میشم! نه من از اینکه این حرفها زده نشه ناراحت میشم. بنده توی جلسات گاهی دانشجویی، دانشگاهی که اینجا هستند، گاهی که ببینم حالا بعضی روی ملاحظه، روی احترام روی هر چه، بعضی از این حرفها رو که خیال میکنند من خوشم نمیاد نمی زنن، از نگفتنش ناراحت میشم. از گفتنش مطلقا ناراحت نمی شم.
اینی هم که گفتن از رهبری انتقاد نمی کنند! خب شما برید بگید انتقاد کنند. ما که حرفی نداریم. من از انتقاد استقبال میکنم!... بنده هم میگیرم، دریافت میکنم، می فهمم، انتقادها رو.
.
برایِ مجاب شدن به #بیعت_زوری، آیا کسی هست بتواند خود را یاری کند؟
با احترام:
خیام ابراهیمی
4 شهریور 1396


توبه از قانون تفرقه و نفاق

آیا فصلِ "توبه‌ی نصوح" از قانونِ استعماری از راه می‌رسد؟
فصلِ برگزیدنِ "زبان مشترکِ حقوقی" با اولویت "حق آب و گل اولیه و طبیعی" بر "حق ایدئولوژی ثانویه و حصولی".
تابستانی که گذشت، عیان شدنِ پوچیِ قار قارِ کلاغ‌ها، خبر از امید به پاییز و زمستان و بهار پیشِ‌روی می‌دهد که می‌تواند امید به معرفتی مسالمت‌آمیز و مصلحانه و دور از خشونت داشته باشد و یا برعکس! یک امید واقعی به فهم ریشه‌یِ سوء‌تفاهماتِ منجر به فریب؛ و دریافتنِ زبان مشترک حقوقیِ منتهی به تفاهم و همدلی؟ و یا یک امید کاذبِ تثبیت‌کننده‌ی سوء‌تفاهمات و عمیق‌تر شدن شکاف‌هایِ اقتصادی و فرهنگی و ملی؟
اگر اصلاح‌طلبانِ ویژه‌خوار، پای را از بن‌بستِ قانون استعماری بیرون کشند و بال پرواز را از امیدِ کاذب به ملتزمین به قدرتِ فراملی و سرنوشت ساز تک‌نفره، رها کنند و جملگی به احقاقِ قانونیِ اراده ملی، فارغ از تفتیش عقیده و تجسس، و بر اساسِ "حق آب و گلِ برابر" برای همه، اظهار تمایل کنند و صادقانه در یک بازگشت به ملت، از گذشته‌ی خود توبه کنند و "حق آب و گلِ ابتدایی و طبیعی" را، بر "حقِ ایدئولوژی ثانویه و حصولی" مقدم بدانند و در این راه بصورتِ عملی، جبران مافات کنند و دستِ آلوده را از سفسطه و مغلطه بشویند، آن‌گـاه بزرگترین مانع و سد بر سر راه سعادت ملت و هم افزایی ملی به جایِ فتنه و تفرقه و نفاق و جدایی و پریشانیِ نهادینه در قانون، از سر راه ملت برداشته خواهد‌شد؛ وگرنه اصرار بر خطاهای بنیادین گره‌ای از مشکل تاریخی ملت نخواهد گشود! مشکلی که ریشه در عادت به سلطه و سلطه پذیری دارد!
من با رهبری موافقم که فتنه و نفاقِ از سرانِ اصلاح‌طلبی است که یک سر و هزار سودا دارند! و آنچه در دل و پندار دارند با آنچه در گفتار و رفتار بروز می‌دهند در تضاد است! راه، راه مستقیم و صادقانه است نه سیاست دوگانه (گیریم به نیت خیر)! البته باور دارم که ریشه‌ی این فتنه در قانون است و ایشان حتی برای حفظِ مسلمانی خویش هم که شده ناگزیرند به حقوقِ برابر شریکانِ خاکِ مشاع اقرار کنند! هر چند در قانون نایده گرفته شده باشد!
به باورم، قادر مطلقه و ذوب شدگان در او، تنها مجریانِ صادقِ چنین قانونی هستند و اصولا انتقاد بر ایشان خطاست! چرا که مشکلی اگر هست (که هست) از قانون است!
به باورم، اصلاح طلبان و اعتدالگرایان و ویژه خواران و کاسبکاران واقعگرا، تنها منافقانِ قانونی هستند که در تضادِ منافع ملی با حاکمیت، میان باورِ دوگانه‌یِ خود به قانون و ملت گیر کرده‌اند و پیوسته در حالِ بازی اشتباه با قواعدی اشتباه هستند! و واقعیتی که از آن دم می‌زنند، در واقع واقعیتِ "ویژه خواریِ خودشان" در دایره و چرخ فلکی است، که حرکتش گردِ خویش است نه به پیشِ‌روی! حرکتِ ایجابی در این چرخ و فلک جز سرگیجه، میوه‌ای ندارد و قانونِ چرخ فلک غیرقابل تغییر و اصلاح‌ناپذیر است! حقیقت این است: سوار بر این چرخ فلک، بصورت ماهوی نمی‌توان به پیش رفت و مشکل از قانون است! نه از مکلفین و ملتزمین و مجریانِ صادقِ آن.
قانونی که در خود قدرت فراملی فراتر از هر اراده‌ی مستقلی نهادینه کرده، آن هم توسط شهروندانِ فرمانبر و زورگیری‌شده توسط نسل قبل! چنین قانونی غیرقابل اصلاح است و عملا حق تابعیت را عقیم کرده است و توسط مجریانِ صادقش، تنها تکالیف و ماموریتِ قانونی را توسط یک سرنوشت‌ساز پیش می‌برد! در واقع فعالیت هزینه‌بار از فلسطین و لبنان و عراق و سوریه تا ونزوئلا و اقصی نقاط جهان...آن هم از محل منابع ملی، آن هم بدون نیاز به مجوزِ موردی توسط ملتِ امروزی، به این دلیل است که ملت و نسل گذشته و مشارکت کنندگان در هر انتخابات با بیعت با قانون، بصورت کلی، مجوز هر رفتاری را قانونا به یک نفر داده‌اند! و بر این اساس، خود کرده را تدبیر نیست! و بصیرت در آگاهی به این قفلی است که کلیدش تنها در دست یک نفر است؛ ولاغیر!
یکبار اصل 110 و بند یک آن را بازخوانی کنید، تا بدانید که باورمندان و امیدواران به این قانون، با بیعت با آن در واقع به هر سرنوشتِ تک نفره برای این نسل و نسل‌های بعدی تن داده‌اند و بدان ملتزمند! پس شکایت از چیست؟
واقع‌گرایی این است؛ نه امید به ویژه‌خواری در متنِ میدانِ خودی!
اکثریت حاشیه‌نشینانِ غیرخودیِ قانونی، در چنبره‌ی تصمیماتی موردی که خود در آن دخیل نیستند در حال نابودی‌اند! چرا که مجوز پیشتر صادر شده و ملت ناآگاهند! موج سواری بر عقوبتِ این ناآگاهی است که موجب سوء‌تفاهم می‌شود که مقصر را مسئولینِ نظام بدانیم! خیر! مقصری اگر هست صادر کننده‌ی مجوز کلی برای استقرار این قانون است، که یک نفر قادر باشد هر سرنوشتی را برای یک ملت بنویسد و ایشان نتوانند قانونا بدان اعتراضی کنند! و اینکه:
"
وحدت ملت با ملت" و احقاق "اراده ملی" به عنوان بزرگترین قدرتِ همزیستی مسالمت آمیز در یک واحد سیاسی-جغرافیایی به نام وطن، با تقسیم ملت به خودی(مؤمن) و غیرخودی(کافر) ناممکن است! واقعیت این است! و اگر اصلاح میخواهی باید از این قانون توبه کنی! نه آنکه پنجه در پنجه ی مجریان آن درافکنی!
#فتنه_قانون_است
#توبه_از_قانون_استعماری
خیام ابراهیمی
3
مهر 1396

سفرِ عشق یا براندازی؟ و یا...

سفرِ عشق یا براندازی؟ و یا...؟!
این نوشته یک چالش و بحث نظری است برای خودشناسی!
متاسفانه این نوشته با کامنتهای ارزنده‌اش که نتیجه‌ی دهها ساعت گفتگوی شناختی و معرفتبار بود توسط دوستان سایبری یکبار هک و دیلیت شد! بر اساس صفحه‌ای که باز بود، دوباره متن را بازنشر میکنم و به جز بخشی از دو سه گفتگو با دوستان که بازنشر کردم، کلیه‌ی لایکها و دیالوگها و کامنتهای دوستان و من حذف شد. تروریسم شاخ و دم ندارد! ظاهرا امکان لایو صفحه فیس بوک کامران قادری هم بلاک شده است. هر چند هدف شخص من، دیالوگ و نتایج حاصل از گفتگو بود، اما ظاهرا هدفِ افسرانِ جنگ نرم، دیالوگ نیست!
هک شدن این پست و لایکها و کامنتهایش بیانگر این است که موضوعِ این نوشته مهم است!
تعجب من این است که وقتی من این پست را بازنشر کردم، دوباره عین این پست از اکانت من، در پیج کامران قادری همرسانی شد، در حالی که من چنین نکردم! بدیهی است که آنان که هر غیرخودی را دشمن می‌پندارند، برایِ خود مجوز صادر کرده‌اند که هر وقت خواستند به حریم شخصیِ هر شهروندِ غیرخودی تجاوز کنند! فیس بوک به من هشدار داد که به دلیل دستبرد به اکانتم، پسورد خود را عوض کنم! وقتی قانون اختیار و اراده ی شهروندانِ کافر به قدرت مطلقه و صاحبِ سلطه را به زور غصب کند و ملت نیز ناآگاهانه به آن رای دهند، مسلم است که مجوزِ تجاوز به هر حقی، تحت شرایط امنیتی از پیش صادر شده است! گیریم بصورت صوری تفتیش عقاید و حریم خصوصی محترم شناخته شده باشد!
و اما باز نشر متن:
...
آیا رفتارِ کامران قادری* جرمِ قانونی است؟ آیا مصداقِ براندازی است؟
آیا رفتارِ کامران قادری* نمونه‌یِ #آتش_به_اختیاری است؟
آیا رفتارِ سمبولیکِ #کامران_قادری با توجه به گفتار و پندارش، مصداقی از "سفر عشق" است؟
به باورم، پاسخ به این پرسش بستگی دارد به این‌که ما کجای مناسبات قدرت ایستاده و یا نشسته‌ایم! و از چه دریچه‌ای به عمل او می‌نگریم! لطفا پیش از هر پاسخی، ابتدا با دقت به پرسش نظر کنیم! او با پندار و گفتار و رفتاری عاشقانه و بخشنده، برایِ #انتخابات_آزاد از سوئد حرکت کرده و پرچمی را حمل می‌کند به مقصدِ پاسارگاد... به امید همزیستی مسالمت‌آمیزِ در ایرانی برای همه، و قانونی که اراده ملی و وحدت ملت با ملت را (نه وحدت همه با یک نفر را) تضمین کند! به امید اینکه قانونمداران به تغییرِ این قانون تن دهند، تمامی یک ملت را برای یک نفر و کارگزارانِ او نخواهند! پیش از آنکه خیلی دیر شود. وقتی قرار است این درخواستِ علنی با حرکتی سمبولیک مبتنی بر عشق‌ورزی و بخشش به گوشِ قدرتِ مطلقه‌ی قانونی برسد، وقتی این صدا از طریقِ پیروان به گوش کسی نمی‌رسد و سرکوب میشود، وقتی قانونی بد، تمام قدرت یک ملت را در دستان یک نفر محصور کرده و ملت مستقل را بدان راهی نیست و ملتزمین قانونمدار خود در ان زندانی‌اند، براستی راه تغییر آن در این دور باطلِ ملتزمین به قادر مطلقه، چگونه باید باشد که هم مسالمت آمیز و صلح آمیز باشد و هم کار به تخاصم و جنگ و براندازی نکشد؟
.
پرسش: براندازی چیست؟ شما بر عملِ کامران چه نام می‌نهید؟
آیا کار او "تبلیغ علیه نظام" است؟ آیا همراهی با او "اجتماع و تبانی بر علیه امنیت ملی" است؟
وقتی پیامِ کامران پیشنهادِ صلح است و نه جنگ، آیا می‌توان با او همراه شد؟ آیا درخواستِ اینکه مدیریت کشور را به ملت پس دهید خیلی ترسناک است؟ آیا درخواست واگذاری اختیاراتِ ناشی از اصل 110 قانون اساسی، از قادرِ مطلقه به ملت جرم است؟ این‌ها برایِ من پرسش است! آیا قوانینِ سلطه‌گرانه‌یِ انقلابِ دیروزی را تنها باید با انقلابی در فردا تغییر داد؟ آیا تغییر تنها با انقلاب ممکن است؟ بر این اساس اگر نفس این تغییر و پویایی و زایندگی ملی در قانون اساسی نباشد چه باید کرد؟ آیا باید در سکون مرد؟ آیا باید مثل حالا برای رفعِ ناامیدی اجتماعی دست به دروغ و امیدهای واهی زد؟ در غیبت اراده‌یِ زایای ملی، وقتی تنها "قادر مطلقه" می‌تواند به خواستِ ملت تمکین کند، براستی این درخواست را باید به پیشگاه که برد؟! این خواسته چگونه باید بیان شود، وقتی مزد بگیرانِ اصلاح طلب و خودیهای دیروز و امروز حاضر نیستند موقعیتِ ویژه خواریِ خویش را اندکی در خطر بیندازند؟ این دور باطل قرار است تا کی ادامه یابد؟ آیا کسی هست پاسخ بدهد؟ آیا کسی جرات دارد این پرسش را حتی نه از قادر مطلقه، بلکه از روحانی بپرسد، تا تکلیف ملت معلوم شود؟ و یا بهتر است این ابهام توسط کاسبانِ مصلحت لاپوشانی شود و باقی بماند تا همچنان بتوانند از آب گل آلود ماهیِ خود را بگیرند؟ چرا مدعیان این پرسشِ حیاتی را پرچم نمی‌کنند؟ نکند جملگی خود را زنده به سرنوشت‌سازیِ قادر مطلقه می‌دانند و ملت را نامحرمی که اگر پا در میدان بگذارد، روزی تمام ویژه خواران مادی و معنوی را قطع خواهد کرد؟ فکر کنم موضوع همین باشد! و در این صورت کسی که به این حماقت تن دهد، مطمئنا شریکِ سوار است و رفیق اسب. مگر اینکه واقعیت چیز دیگری باشد که جزو اسرار است و ملتِ غیرخودی و امت خودی، نامحرم!
.
نامش کامران قادری است.
او آگاهانه و بصورت سمبولیک با جانِ خود چراغی برافروخته!
از سوئد با پای پیاده راه افتاده، 8000 کیلومتر را در 11 کشور طی کرده، شش ماه با پایِ پیاده، و کشیدنِ بار سفر، شب و روز در جاده‌ها طی طریق کرده تا با یک پرچم به وطن برسد، با درخواستِ انتخاباتِ آزاد... و اکنون در حال ترکِ آنکارا به مقصد ایران است.
شعارش محبت و عشق و بخشندگی است و شستن دل از کینه‌های 38 ساله، برایِ مهیا شدن ملت ایران برای انتخاباتی آزاد در امنیت و همزیستی مسالمت آمیز ...برای پرهیز از عقوبتِ لیبی و سوریه و عراق... برای به‌دست گرفتنِ سرنوشتِ یک ملت مستقل و آزاد که 38 سال است قانونا غیرخودی است و حق نوشتنِ سرنوشت خویش را به‌عنوانِ صاحبانِ اصلیِ حق مسلمِ منابع طبیعیِ ملی و مشترک ندارد... ملتی که سرنوشتش را از فلسطین تا لبنان و سوریه و عراق و ونزوئلا و اقصی نقاط جهان، تنها یک نفر می‌نویسد و میلیاردها میلیارد از ثروت ملی را بدونِ نیاز به مجوزِ موردی از ملت، تنها با یک مجوزِ کلیِ بیعت با قانون اساسی و اختیاراتِ قدرت مطلقه (بنا بر بند یک اصل 110)، از رگهایِ ملت خرج می‌کند... چرا؟ چون قانون نسل گذشته سرنوشت یک ملت را بصورت مطلقه، به ید قدرتِ یک نفر داده که ملت تنها حق بیعت با او و برگزیدگانِ او را برای اجرایِ هر سرنوشتی دارد...! بیعتی که با مشارکت بالای 50 درصد مردم در انتخابات، هر بار تجدید و تازه می‌شود، تا برگزیده‌ای از میان برگزیدگان، مجریِ سیاست‌های کلانِ یک نفر باشد، نه مجریِ سفارشات و خواسته‌های مردم!
.
نامش کامران قادری است. 47 ساله‌، که 35 سال ناگزیر به مهاجرت از ایران شده و حالا قیدِ امنیت و عافیت و مصلحت و محافظه‌کاری و شعر و شاعری و ناله و زاری را زده، و همسر و دو فرزند و یک نوه‌اش را پشت سر گذاشته تا در سفری به تنهایی و با پای پیاده به میهنش بازگردد، برای درخواست #انتخابات_آزاد . تا مدیریتِ کشور به تمام ایرانیان بازگردد و سرنوشتِ ملت را همه‌یِ ملت رقم زند، نه یک نفر.
در مسیرش در جاده‌ها و بیابانها و شهرها و کشورها از خود ویدئوهایِ زنده (لایو) به‌جای می‌گذارد و سفرش را و باورهایش را گزارش می‌دهد و با به چالش کشیدن مخاطبینش به پرسش‌ها پاسخ می‌دهد و به فحش‌ها می‌خندد و به خشونت‌طلبان مهر تجویز می‌کند.
پرسش:
آیا این سفر عاشقانه، قانونا مصداقِ براندازی است؟ اگر آری، ابزارِ براندازی او چیست؟
می‌توان تمسخر نکرد! می‌توان فحش نداد! می‌توان در دل و یا بر زبان، تحقیر نکرد!... و می‌توان بدونِ انگ زدن و قضاوتِ ضربتی، و بدون خشونت، تنها نظر خود را بیان کرد! لطفا پیش از هر پاسخی، با تامل به پرسش نظر کنید و بفرمائید: شما بر کار او چه نام می‌نهید؟
خیام ابراهیمی
29
شهریور 1396
این هم لینک ویدئوهایش:
https://www.facebook.com/kamran.ghaderi/videos_by
Kamran Ghaderi
LikeShow more reactions
Comment

Tuesday, September 12, 2017

اَنترانِ خُمارمَست

اَنترانِ خمارمَست
واقع‌گرایند در کنـامِ کفتار
و آویزان بر جناقِ وصالِ صید و صیاد
خوش‌رقصند میان دام و دان‌ و هـــوشِ مُردار
و به هیهاتِ کفترانِ بلنـدپـرواز می‌خندند!
چرا توبه کند گرگِ باران‌دیده از تیزی دندان؟
چرا توبه کند روبهِ چاره‌ساز از فتنه و دستان؟
وقتی‌ خوابشان می‌برد آرام آرام در خونبازیِ مستان
وقتی کک افتاده به رگِ تشنه‌گانِ زخمی و خـونی
وقتی میمون‌هایِ چُرتی، فلسفه می‌بافنـد
تن‌پوشی برایِ چرتکه‌یِ خواب و بیداری
بر قامتِ تکلیفِ اقتصادِ بیگاری
پشتِ تریبونِ پوند و دلار و روبلِ کارفرماسالاری
تا "لوطیِ لات و منات" خوابِ انتر نبیند از فرطِ خودکفایی
و یکی زخمِ انگشتِ میانه لیــس بزند اصولی
یکی جوهرِ سبّابه در اُمیــدِ "حلولی-حصولی".
...
چه سفسطه نشخـوار می‌کنی، پا انداز؟!
در دو سویِ معادله‌ی دو صفر و شعارِ برابری
که ضریبِ یک مردِ تسلیم، پشتِ مجهولِ صفرِ مادری
برابر نیست با ضریبِ دو زنِ تسلیم، پشتِ مجهولِ صفرِ پادری!
که اَنترِ مَست، در پنت‌هاوسِ اُمیدِ تو بود در بلندمرتبه‌یِ "سام سِنتِر" و
در شکافِ عمیقِ یک زلزله در بـامِ تهران از آفریقا تا آمریکا
بینِ ساعتِ مچیِ صدوهشتادمیلیونی بر مچِ هاجر و فاطیما
و ساندویچِ 15 سانتی، تن‌بهایِ سوسن در معامله‌یِ آنیموس و آنیما
در امنیتِ خواب‌هایِ خوشِ روحانی
در گسلی پـارینه سنگی و ربّانی
بینِ زورِ زمینِ من و آسمانِ دورِ تو
عریض‌تر از مساحتِ هر چسبِ زخم و پنچری.
و تو به یقـیــن به علم خود عارفی
که اصلاح نمی‌شود ژنِ تقدیرِ امر و نهی
به دو "سَدّ" انگشتِ هیچ فرمانبری.
چاره‌ در توبه از علم به یک هستی است و
"توبه" در ژنِ علّامه‌یِ مستی نیست!
پس به ذکرِ تطمئن‌القلوب "کافی" بزن!
با چرچیل و پوتین از لندن تا سن‌پترزبورگ
دود کن هر روزه فیس تو فیس
استقلالِ آزادی را در بنگاهِ زوزه‌رسانی بی بی‌سیم
در پیپِ برَندِ توتالِ پاریسیِ بوربون‌ها
ژستِ غریق‌نجات بگیر از سواحلِ آنتالیا تا هاوایی
اما به تکلیفِ قافیه، لوسیون نمال بر تنِ بوزینه‌ها
که کک‌ِ فریب در ریزگردهایِ باد و بودِ قبیله است!
خود را به نشنیدن بزن در هیاهویِ وغ وغ صاحابِ "هیومن رایت"
وقتی خندیدی به پاتکِ گنجشک‌ها
با وِتویِ ضیافتِ دان و آبِ لوطی به دامپروریِ اعتماد؛
وقتی در شکمبه‌یِ اعتبارِ صندوقِ شعبده
با عنچه‌یِ دو لبِ بصیرت و دو لپِ پربادِ تدبیر تلمبه زدی:
"رأیِ امروز تو، بیعتی است با دو تن
بـــــا خداوندِ جبارِ رقیب و
امیرِ امروز و فردایِ من!"
...
و ایمان آوردی به آیاتِ بغ بغو
در حوزه‌یِ استحفاظیِ مرغانِ روبه‌خو
"تــــو"...! همین تـویِ کفتربازِ مشروطه
یکی کبوتر و دو خرگوش می‌خواستی‌و
صد لاشخور و موش از آستین برون آمد!
واقع‌گرایی رقصِ زبانه‌های تدبیر است
در فکرِ روشنِ فـانـوسِ پی‌سوزِ بصیرت
در دالان‌هایِ تاریکِ تاریــخِ پرچمداریِ دمبه‌یِ رمه‌ها!
که "پرچم" به‌دستِ سَــلّاخ بود در سایه روشنِ غریزه‌ها؛
و از کوره‌هایِ رفیعِ آدمسازی
جز بویِ کبابِ کبک به مشامِ پرواز نرسید!
...
شترسواری دولّا دولّا نمی‌شود، استـادِ شاگـردبــاز!
(اوه... ببخشید! شاگـردگرا)
سیبیلِ کلفتِ نیچه و استالین‌اَت را،
ریشِ پرفسوریِ‌ بازجویانِ ولایتِ سیبری‌اَت را
با نِشترِ امیرکبیر دو تیغه کن!
و ساندویچِ ویژه‌ سَقّ بزن.
زور بزن پشت دیوارِ قانونِ ویژه‌خواری
خونابه در درزِ شیشه‌یِ سُسِ مصلحت دَلَمِه بست
زور بزن... بریز طعمِ زندگی را لایِ باگتِ فرانسوی!
نترس!
گوشتِ خوک‌هایِ انتحاری
حلال‌تر از گوشتِ مرده‌هاست در ویارِ هاری!
زور بزن و شعرِ بنفشِ نیلوفری بباف در مردابِ سبزِ لجنی
اِی خوانشِ آتش‌بازی از هر چه کتابِ بهشتِ عدنی
که تو در نظربازی و معرکه‌گردانی
قاتلِ زنجیره‌ایِ چشمانِ منی!
اِی کلامِ زیبایِ صبحِ ناصادق!
حیاتِ سپید در اعتبارِ امنِ پستویِ لانه بود
نه در بی‌اعتباریِ سرخِ دامی که بی ما خالی است!
حالا سَقّ بزن امیدِ سبز را و بلیــس!
دو انگشتِ انقلابی را
در بازیِ بنفشِ ابلیس.
خیام ابراهیمی

20 شهریور 1396

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...