Saturday, May 29, 2021

اقدام پیش از گام دوم

مهم/فوری/فوتی(شاید آخرین وصیت)



با تهدید علم‌الهدی تا چماق نظامی فرصتی نمانده
!
مراحل براندازی 57 تا تثبیت نظام در گام دوم 40 ساله
افسر سی.آی.ای: در همه جا(بویژه ایران)، ما اجازه دادیم تا مراحل براندازی قدرت مردم، یکی پس از دیگری بد و بدتر شود
.

در همین صفحه، بارها با فاکتهای تاریخی، گوشزد شد که شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل) تصمیم خود را در مورد کشورهای در حال توسعه گرفته است! آنها باید تحت بازوان 5 گانه پس از جنگ جهانی دوم تسهیم شوند! و اینک در این مرحله با تثبیت یک ارباب بومی، سهم ایران برای چین و روس است! مگر اینکه دانشمندان ایران (نه این اپوزیسیون) درهیات موسسی 5 نفره، با امضاء یک مرامنامه مبتنی بر مبانی مادی سهام برابر در آب و خاک مشترک(ملک مشاع)، با بهره گیری از ماهواره و فضای مجازی فراگیر، به تاسیس یک #شرکت_سهامی_عام(نه خاص) انسانی، با رعایت مراتب تشکیلاتی و حقوقی در قانون تجارت بر اساس منافع مشترک مادی(بجای تضاد منافع ایدئولوژیک) برای تولید اعتمادی فراگیر تا در آغوش گرفتن اقلیت گلوله در آغوش اکثریت گل بدستان، در یک همایش در میهمانی ارباب نظام سلطه را #آچمز کنند و بنشینند و برنخیزند تا رفراندومی تحت نظارت تمام مردم... تا در راستای پروژه های استعماری و استثماری، یک قدرت نظامی بومی در چنگال اعضاء شورای امنیت دُوَل( به نمایندگی روس و چین)، مستقر نگردد!

پیشتر پس از جنگ جهانی دوم، گازانبر ملکه با 2 تیغِ چپ و راست روس و امریکا سراغ #کره رفت و برای تجزیه بین دو ارباب بومی (یکی تحت سلطه‌ی روس و دیگری در سلطه‌ی امریکا) یکی را کره شمالی کرد و یکی را کره جنوبی. جهان هنوز در تصرف همان شورای امنیت دُوَل است و حالا حکایت ماست!
.

و اما مراحل براندازی نرم، توسط امریکا بدون جنگ سخت، چنین است:

1. تضعیف روحیه:
(بمدت 15 تا 20 سال) آموزش یک نسل از دانش آموزان
(سرمایه گذاری روی جنبش‌ها هدف براندازی است)

2. بی ثباتی سازی:
در مناسبات سازمانی دشمن بدست خودشان(نه گردان کی.جی.بی) حوزه‌های هدف: اقتصاد و نظم و قانون، روابط اتحادیه‌های کارگری، نیروهای نظامی، و رسانه‌ها... منجر به فرایند بحران در ساختار قانونی قدرت، در کشورهای در حال توسعه. و کمیته‌سازی بنام مردم و نه بدست مردم، با فعالینی که توسط مردم برگزیده نشده‌اند. هنوز انقلابی در کار نبود که آنها(تیم دلخواه #خمینی در زمان #شاه) دارای کمیته هایی بودند دارای قدرت محاکمه، اعدام، قدرت قانونگذاری و قدرت قضایی. افرادی تحصیلکرده فارغ التحصیل برکلی.

3. بحران:
وقتی مناسبات جامعه بخوبی عمل نمی‌کند!
اکثریت مردم در پی یک نجات دهنده میگردند! مذهبیون در پی ناجی. کارگران برای سیر کردن شکم خانواده در فکر حکومتی سوسیالیستی. همه در فکر یک رهبر. و ناجی وارد میشود توسط یک کشور خارجی... یا یک حزب یا قدرت متمرکز دیگر... مهم نامشان نیست
!

ناجی می آید با دو رویکرد: جنگ داخلی و یا اشغال نظامی. جنگ مثل لبنان و اشغال مثل افغانستان.

4. عادی سازی:
عنوانی برگرقته از وضعیت 1968 چکسلواکی. تانکها مستقر میشوند و این یعنی شرایط عادی در غیاب جنبشها. دیگر خشونتی در کار نیست! شرایط عادی است! حاکمان خودخوانده حاکمند و دیگر نبازی به رادیکالیسم نیست! این یعنی برخلاف مرحله ی دوم برای ایجاد ثبات با اعمال زور. تمام نفوذیها و اساتید و مبارزین حذف میشوند! تا حد حذف فیزیکی. آنها وظیفه ی خود را انجام داده اند و دیگر نیازی به ایشان نیست! دیگر نیازی به انقلابیون نیست! مثل بنگلادش و مبارزی بنام جیب الرحمن که بدست همرزمان انقلابی‌اش کشته شد! و یا نورمحمد تره‌‌کی و حفیظ الله امین و ببرک کارمل در افغانستان... که هر یک بموقع نقش خود را در مراحل براندازی فوق الذکر، بازی کردند و سپس حذف شدند!

ما اجازه دادیم اوضاع بدتر و بدتر شود!
.

ب) کشور دو پاره‌ی کره

بارها گوشزد شد که شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل) تصمیم خود را در مورد کشورهای در حال توسعه گرفته است! آنها باید تحت بازوان 5 گانه پس از جنگ جهانی دوم تسهیم شوند! و اینک با تثبیت یک ارباب بومی، سهم ایران برای چین و روس است!
گازانبر ملکه با 2 تیغِ چپ و راست روس و امریکا برای تجزیه به دو ارباب بومی(یکی تحت سلطه ی روس و دیگری در سلطه ی امریکا)

1. براندازی سخت:

تا سال 1904 ژاپن بارها به جان کره افتاده بود... چین و ژاپن، همواره جنگهایشان در زمین کره و از جان و مال مردم کره انجام میدادند.
تا اینکه ژاپن کره را در سال 1904 خورد... و 40 سال مردهایش را به بردگی گرفت و سرباز جنگهای برون مرزی خود کرد و زنهایش را در کلابهای شبانه به بردگی جنسی گرفت
...
تا اینکه در جنگ جهانی دوم، روس و امریکا متحد شدند علیه آلمان و هم‌پیمانش ژاپن... تا شکست آلمان در جنگ جهانی دوم... و اعلام شکست ژاپن
!
تا اینکه پای امریکا به منطقه باز شد و ژاپن را از کره برون راند
!
تا اینکه پای روس در شمال کره باز شد
...
شمال شد از آن روس و چین کمونیست و... جنوب از آن امریکا
...
و آغاز جنگی سه ساله از شمال و جنوب در زمین کره... با سربازان کرده... با سلاح ها و پشتیبانی روس و امریکا
...
نتیجه: قدرتگیری ژاپن در دوران جنگ 3 ساله و مرگ 3 میلیون کره ای در بازی بزرگان.... به قیمت مرزبندی بین دو کره شمالی و جنوبی در سال 1953. شمال در تصرف روس کمونیست. جنوب در تصرف امریکای سرمایه‌دار
.
روس و امریکا با هم متحد شدند علیه آلمان.، اما هرگز با سربازان خویش با هم نجنگیده اند... آنها در منافع دیگرسرزمینها شریک شده اند... اما یکدیگر را هرگز ندریده اند... جنگهایشان سرد بود... اما کشته ها از بینوایان عالم با خونهای گرم گرم
...

نکته: توجه کنیم که ابتدا این جنوب کره بود که اعلام استقلال از شمال داد!
شمال در فکر اتحاد بود!
علت تفرقه یحتمل در دست گازانبر ملکه بود... روس را از شمال و امریکا را از جنوب... نتیجه: کره ی شمالی و کره جنوبی
.
.

2) براندازی نرم:

در اینترنت به ویدئویی برخوردم که قابل توجه! در درستی ادعای منتشرکننده که این ویدئو مربوط به سی.آی.ای هست اطمینان ندارم. اما وقتی اظهارات مدرس، با واقعیات معاصر تطبیق داده می‌شود، یکدیگر را همپوشانی می‌کنند!

در ذیل ویدئو نوشته شده بود:
سرویس‌های جاسوسی، هر ۳۰ تا ۴۰ سال یک بار بخشی از اسناد طبقه بندی‌شده‌ی خود را منتشر می‌کنند. این فیلم متعلق به یکی از کلاس‌های آموزشی سازمان CIA در اواسط دهه هشتاد میلادی است. در این فیلم منحصربه فرد، یکی از افسران ارشد این سازمان، مراحل و روش‌های براندازی یک حکومت مخالف آمریکا را به دانشجویان آن‌زمان سیا که هم اكنون از افسران ارشد این سازمان هستند آموزش می‌دهد. این فیلم را بارها ببینید و با مراحلی که در کشور ما در حال تحقق است مقایسه کنید.
(کل فیلم با ارزش است اما اوج کلیپ، چهل ثانیه نخست کلاس است.)

* دیدن این فیلم مهم به همگان توصیه می‌شود.

خیام ابراهیمی
8 خرداد 1400 سال نظام
#ارباب_رعیتی


براندازی از من تا ما

براندازی ... از من تا ما


از پشت پنجره، از مهتابی در تاریکی اتاق
...
چه می‌بینی؟
...
برق که می‌رود، وحدت همدردی می‌آید و وقتی نمی‌رود متلاشی می‌شویم
و هر شب برق چشم کبوتری خاموش می‌شود بی‌برنامه
جنازه‌ای در قفس، با هر دم و بازدم، بال‌بال‌زده در چشمانِ محتضر
...
...
چه می‌شنوی؟
...
بال و پَرَت را خود هدیه کرده‌
ای به قانونِ رهگذران و اینک در قفسی
این یعنی تو برانداخته‌ای خود را و... پرواز ممکن نیست
!
و بیهوده بال‌بال می‌زنی در آرزوی آسمانی... در خسته دلی... در اندرونی
وقتی خموشی و... او در فغان و در غوغاست
!
و این حکایت من است... حکایتِ ماست... نه تو در بیرونی
...
بین دو مرز آگاهی و ناآگاهی... چه خودآگاه و چه ناخودآگاه
...
یکی در قفس، در آب و خاک مشترک... بی توان و بالی و... پر از راه‌های رهایی
یکی رها... آن‌ســــویِ خاک‌ها و آب‌ها... می‌پَرَد از این بام تا آن بام ... بی نقشه‌‌یِ راهی
چه کسی ناتوان‌تر است؟
وقتی: پرواز یعنی هم‌افزایی در دو بال
...
یکی در قفس و... آن یکی رها در آب و خاک و در هوایی
...
...
چه می‌فهمی؟
...
از آن پَرپَری که به یادگار در بـــال داری
...
...
چه می‌خوانی؟
...
من خود را برانداخته‌ام و
...
تو اینک رهایی... در تنهایی
در پشت پنجره
...
منتظر یک خدا یا ناخدایی
.
این‌ســـو اما
...

خیام ابراهیمی

7 خرداد 1400 بی بال و پری 

گل کاشتی آقا

گل کاشتی #آقا



که از رقابت مرده‌خواران کاستی! دمت گرم! دماغِ درازِ دنیایشان در راهِ جیبهای‌ِ کبیرت سوخت
!
تاجزاده گفت: حذف یک جناح یعنی بیکاری و دور شدن از سفره... سفره ی ویژه‌خواری
.
روحانی گفت: چرا اینقدر از عرض و طول مردم (بنده‌ها) آب میره؟ یعنی: چرا دیگر رقابتی بین بنده‌های خونخوار و مرده‌خوار با حمایتِ برده‌های موسوم به
#مردم قانونا مُرده نیست؟
چهار سال پیش گفتیم و تو خود بهتر از هر هالویی میدانستی که
:
پس تو را یـــاوه نگویم که که‌ای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُرده‌ای
درود بر #آقا که مصداقِ مُرَ قانون اساسی است و امروز باز از روح آن رونمایی کرد
!
که ثابت کرد: قانون اساسی به اندازه‌ی دماغ بنده‌هاست! و هرگز مردم جزو بندگان نبوده‌اند
!
با شکم گرسنه تا حد مرگ خیلی از نقلِ امروز #آقا خوشحالم
.

سدممّد اما ناراحت شده! گفته جمهوری مُرد! کدام جمهوری سدممّد؟! که 42 سال مردم در قانون مرده بوند! فقط از تعداد 20 میلیون بنده‌ اندکی کاسته شده و بر تعداد 70 میلیون برده افزوده شده است! مگر نه اینست که طبق قانون اساسی به بنده میگویند: جمهور؟ بنده که از خود اختیای ندارد! تازه دو روز آب و نانت محدود شده. زود آخرین فرزندت را فرار دادی فرنگ؟تازه نزدیک شده‌ای به موقعیت 42 سال پیش ما! همانوقتها که هار بودی و در راه امام خوبیها چهار نعل بر جنازه‌ی مردمی چون ما می‌تاختی و باکت نبود که این ره که تو میروی به ترکستان است! هی قانون قانون کردی! چون قانون به بندگان آقایی میدان میداد که رسم خون گرفتن بندگان را از بردگان میدانستند!

درود بر #آقا که مصداقِ مُرَ قانون اساسی است!
که ثابت کرد: قانون اساسی به اندازه‌ی دماغ بنده‌هاست
!
و اینک: قاقازاده‌ها علیه مصلحت "خود ایشون" (یعنی آقا) برآشفته‌اند!... ای جان
!
خاتمی اما گفت: جمهوری نظام زیر سوال رفت! انگار جمهور طبق قانون اساسی یعنی، مومنین به دین آقای ایشان! حالا آقا ویرش گرفته تو را مومن به خودش نداند! آیا حرفی است حرامخوار؟
روحانی که خودش سناریست این ماجراست گفته: ما از آقا فقط درخواست کردیم! اما تایید حکم شورای نگهبان، مصلحت خود ایشون بود! نه ما
...
او گفته: ما مشروعیت خود را از مردم گرفتیم، و هر روز عرصه تنگ تر میشه... چرا اینقدر آب میره...؟
!

پاسخ: چون مخازج بندگان زیاد شده و بر خیل بردگان افزوده شده... تو که تنها بندگان را مردم میدانستی و میلیونها برده ی قانونی را جزو مردم نمیدانستی!
درود بر حضرت آقا که آب پاکی را ریخت رویِ دستِ اصلاح‌جلبان و جاه‌طلبانی که هر چه از مردم گفتند جز عوامفریبی نبود تا جای خودشان را بازتر کنند
!
سال‌ها پیش در همین صفحه عرض شد که هر چه مالک قانونی صغیران(آقا) بموجب اختیارات ناشی اصول 5+110+177 همواره خیلی رک و راست است و پیش از هر نمایش بیعت، صراحتا به لی ونعمتان خود عرض کرده: "نامزدها مهم نیستند!" بیعت با یک خدمتگزار همه کاره در حد خدا مهم است و بندگی نامزدها به این ناخدا... اما این نواله خوران چپ و راست برای نواله‌خوری تیم خود در قطار صدورانقلاب به دیار قدس، همیشه سر و دست و کله می‌شکستند و دودوزه بازی می‌کردند و پیروان بینوا و هالو هم خیال میکردند، اینها برای مردم جان میکنند و نمیدانستند به حکم
#شیطان_اکبر همواره تاکتیکشان مردمسواری بود! با موجسازی و موجسواری تا ساحل امن خودشان تا حد موج شکنی...
و وقتی هرازگاهی دماغهایشان میسوخت، جرزنی‌های ایشان همواره عذر بدتر از گناه ایشان در تحریم انتصابات بود! آنهم بدلیل اندازه‌ی دماغ جناحشان، نه کل مردم ایران
.

یعنی این خروسِ تاج برسرِ هزارمرغ، چه تاجزاده باشد و چه تاجگردون و آن قبیله‌ی خروسان لاری جانی، جملگی در بصیرت قبایل خودشان بوده‌اند، نه مردم!

ایشان انتخابات را بین دو جناح ویژه خوار خودشان، انتخابات میدانند! مشکل تعریفشان از انتخابات است! چون قانون اساسی 42 سال است که حق را از ناباوران به قانون ولایت مطلقه‌ی فرد بر جماعت سلب کرده است. حال اینکه آن مستبد دلخواه قانونی، مستبدِ دلخواه ایشان نیست! این برمیگردد به باور ایشان به نوعی از استبداد دلخواه... وگرنه از ابتدای انقلاب ما شاهد انتخاباتی راستین با حضور تمام صاحبان حق نبوده‌ایم.

این بدیهی است که مشکل از قانون استبداد است که هر لحظه دامنه اش تنگتر میشود... آنقدر تنگ که در حد جیبِ متعالی آقای یک بیتِ همواره در حالِ جنگ می‌شود!
و البته بدیهی است که نواله خوران حرامخوار که تاکنون هار بوده‌اند، دچار جفنگ بشوند! که با این حکم آقا، جمهوری مرد
!
نه بالام جان!
از همان آری اول، اساسا جمهوری در کار نبود
!
موضوع بیعت بندگان تا حد بردگی بود و بس
!
فکر کن!... و البته اگر وجود داری، این 42 سال حرامخواری از قطره قطره خون بردگان بیرون از گود قانون اساسی را جبران کن
!
برای اثبات برادری... تو که حقوق بازنشستگی داری! دو برج حقوقت را به من بال و پر شکسته بده
!
نمی‌دهی! از بس که خالی بندی! سدممّد تاج برسر
!
که عمری مچلمان کردی سیدممّد... عمری که امثال تو غارت کردند از عمر ملت با امیدهای عوامفریبانه، تا فرزندان خود را از محل قطراتِ خون غصبی (البته قانونی) حواله کنند به امنیت فرنگ... جبران ناپذیر است
!
که مشکل از قانون اساسی غصب بود و تو هم بنده میخواستی جمهور را که هرگز و قانونا نه سر پیاز بودند و نه ته پیاز
...
ارتقاء از مقام بندگی قانونی، به بردگی قانونی تبریک
!
هر چند تو مارموزتر از آنی که حقوق بازنشکستگی یک عم حرامخواری‌ قانوی‌ات را به جمهور پس دهی
!

خیام ابراهیمی
6 خرداد 1400
.
پ.ن
:
و چیست انتخابات؟ جز بیعت در انتصابات
!
بخشی از مثنوی بنفش(4سال پیش)
انتخابات صحنه‌ی تعدیلِ ماست ... امنیت در چینشِ قندیلِ ماست
!
یا که باید شاد باشیم یا غمین ... یا که باید هار باشیم یــا امین
!
اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است
!
این نه از لقلقه‌یِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشت‌ِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
پس تو را یـــاوه نگویم که که‌ای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُرده‌ای
هست هشتاد و دو ده "ترکیبتان" ... می‌کنَد پنجاه و چل، تعدیلتان
!
می‌رَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آن‌چه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آن‌که پیروز شد مَنَم، نه ملتی
!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان
!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی
!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم
!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم من‌و، "تو سرمه‌دان
"!

حـــال خوش‌بـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت! 

Thursday, May 27, 2021

آه از استقلال و آزادی

آه از استقلال و آزادی


آه از لحظات عمرمان که به پای جنون فرقه‌ی تبهکار مجانین می‌سوزد...
افتادهایم در خوانش حرکات شطرنج بازان دیوانه ای و عمرمان را میخوریم با خوره های روانشان در جانمان...
من بیماری یک رهبر جانی و یک امامِ کفر اوتستیک را درک میکنم... مثل رییس اتاق فکری که گردش حلقه زده و روی قانونش موجسواری میکند...
من حرص نواله خوران چپ و راستش را درک میکنم
...
موجسواری جنیان روی جنون یک امام جانی...یعنی ارتزاق زالوها و قاقازاده‌هایشان از خون یک ملت درمانده... که کرمها منتظر بادکردنشان انتظار میکشند
...
وای از روزی که زر و زور به تزویر و غرایزِ جانیان گره بخورد در لباسی که گره‌هایش در قانونِ روح گرگی درنده تئوریزه شده باشد در پوستین الرحمن الرحیم
.
افتاده ایم در خوانش حرکات شطرنج بازان دیوانه ای و عمرمان را میخوریم با خوره های روانشان در جانمان
...

جنون چه بفهمد؟!

چگونه باید به جانی نزدیک شد و در آغوش فشردش و دستش را گرفت و به آسایشگاه برد؟
مسئله این است
!

#تاجزاده دیشب گفت: راهکار بدهید!
بیاییم با هم فکر کنیم
!
اگر در پرسشت صادقی، پس: بخوان
:
وگرنه... در همین امنیتِ لرزان بمان
!
مانیفست و
#مرامنامه_آزادی_استقلال برای استحاله‌ی نرم در یک فصل سال.
قرارداد 58 بدلیل
#غبن فروشندگان اراده به آن امام راحلِ خریدار در معامله، باطل است!
غبن در معامله هر قرارداد حقوقی را باطل میکند! به همین سادگی. و هرکه آگاهانه قانونمدار این قرارداد مخدوش باشد، حرامخوار است و شریک دزد و قاتل قافله!... خود دانی! حجت تمام
!
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه
#رأی خویش
و در بارعام و میهمانی ارباب، اقلیت مجانین را در آغوش کشید
و با حلقه‌ی گلِ اکثریت، اقلیت گلوله‌ها را
#آچمز کرد، در محضر چشمان تاریخ و جهان!
و نشست و برنخاست
...
با دستان پرگل نشست و برنخاست
...
تا آغوش میوه دهد و ضروری شود
قانونی در زمین و هوای عمومی شود
.

https://www.facebook.com/photo/?fbid=2843410855918733&set=a.1374810726112094

خیام ابراهیمی
6 خرداد 1400 راهزنی جانیان جنون ادواری و آنی و تاریخی...
.
پ.ن
:
1. لاریجانی؟ یا رفسنجانی؟ یا علیجانی؟... همواره مسئله این بوده... داروی درمان این درد عمومی در شخصیتهای جان جانی و قانونمداران جانی نیست... مشکل از شخصیتهای حقیقی نیست! مسئله قانون است!... رهبر مقصر نیست!... مشکل در قانون است و بیعتی گنگ و ناآگاه با آن در روان یک جبرجغرفیایی.
قانونی بر اساس حقوق ثانویه‌ی حصولی ایدئولوژیک؟... و یا حق مادی اولیه‌ی تمام سهامداران در آب و خاک مشترک؟
که بی اولی دومی مقدور نیست
!
مسئله این است
!
.
2. ویدئو از یادآوری دوست عزیزم
Fas Soh
خواننده: جولیا بطروس

  

دُمِ خروس و تاج خروس

دُمِ خروس #تاجزاده و تاج خروس ارباب
الگوریتم شناخت مسئله و مکانیسم راه حل آن، چیست؟


مسئله اصلی این نیست که نظام باید سرنگون شود... مسئله اینست که چگونه و طبق چه روشی، مردم آگاه باید بر سرنوشت مشترک خود مستقر شوند؟ و نقشه ی دقیق برداشتن گام اول، چیست؟ گام اول کدام است؟ با چه روشی باید آن را برداشت؟ مسئله اصلی و بنیادی این است.

نسلها از پی هم می‌آیند و میمیرند و ما هنوز ناتوان از عبرت‌گیری از تاریخیم!

عبرت یعنی: شناختِ علمی مسئله و تمایز مسائل اصلی از فرعی. و سپس اقدام برای حل آن بر اساس یک روش و مکانیسم تصمیم سازی علمی بر اساس منافع مشترک. اربابان این حقیقت را میدانند؛ پس پیوسته به طرح مسائل ثانویه بر اساس تضاد منافع میدان میدهند! مسائل ثانویه متنوعند و محل بروز تفرقه‌اند... و تضاد منافع به عنوان عامل تنش، چون کبریتی است برای انفجار آن حقوق ثانویه از محل منابع مشترک اولیه! و رعایا مدام به اشکال گوناگون با ادبیات سلبی حذفی، با جدا کردن نخود از لوبیای فضایل و فضولات اربابان سنتی، تنها با روشهای مدرن به او فحش می‌دهند! بی آنکه بدانند نقشه‌ی راه و روش فتح قلعه بدون سازوکار و تشکیلات یک سپاه مدرن، تنها حکم تخلیه‌ی باد را از اذهان ورم کرده دارد! و وقتی آن اولی ممکن نیست، پس راه حلی هم ممکن نیست! براستی تا کی؟... در این صفحه، در باب شناخت و روش حل مسئله بصورت علمی، بصورت مبسوط سخن گفته شده...

پرسش: چرا اپوزیسیون صاحب تریبون، با تاجزاده و روحانی و لاریجانی و محمود احمدی نژاد و رییسی، تمایزی ماهوی ندارند؟ و چرا غرب به ریشِ اپوزیسیون و پوزیسیون ایران همزمان میخندد؟ چون هر دو را از شناخت و حل مسئله ناتوان میبیند! و ایرانی را لایق استقلال و آزادی نمیداند! چون روش شناخت و حل مسئله ی هر دو طرف، روشی ارباب و رعیتی و سنتی است! چون هنوز تمایزی بین حقوق ثانویه و حقوق ابتدایی قائل نیست! مبارزش همواره بدون تامین حقوق مادی اولیه، به هزار شکل و با هزار زبان، نخود و لوبیای استقلال و آزادی‌های ثانویه از جمله شکل حجابش را از یک ارباب می‌خواهد! و به جای اتحاد گرد حق مادی اولیه، یکدیگر را در تعارضی بین حقوق ثانویه نفله می‌کنند! چون بلد نیستند بر سر حق مادی و منافع مشترک، به وحدت برسند! و ویژگیها و بیماریهای فرهنگِ موروثی را بنای دیالوگ(سنگرسازی) قرار داده و در میدانی نابرابر بر سر شریک می‌کوبند! چون ایرانی بلد نیست گرد منافع مادی متحد شود و معنویات دست دومی را با آن التقاط می‌کند و از این رو هیچ دیالوگی به سرانجام نمی‌رسد!
.
دم خروس
دُم خروس یعنی عیان شدن این روش سنتی، پس از ادعای مدرن مردمخواهی
.
رژیم روسی، در بیرون‌زدن دُمِ خروس عدمِ مشروعیت از قانون اساسی جمهوریِ گروگانگیران برای قربانیان، در بصیرتِ تضمینِ تمرکزگرایی در میانِ ویژه‌خواران چپ و راست خود است، تا پس از پرواز ملکوتی آقا، قاقازاده‌ها آقازاده‌ها را لت و پار نکنند! و البته باز هم دغدغه‌ی اصلی، تضمین مکانیسم مردمسواری دیمی و هیئتی، توسط مهندسانی است که باید رسما دو تضمین گروگانها و آتوهایشان را در بیت‌المال یک شورای موقت رهبری و در یک بانک قانونی، حفظ کنند
!

اما لاریجانی علی الحساب بعنوان شریک جرم و دارای آتوهای بسیار در آن بانک ولایی، راضی نشد دخترش را بعنوان گروگان، از امریکا به ایران آورد! و فعلا رد صلاحیت شده تا سکانس بعدی که میتواند بازگشتش به روی صحنه‌ی نمایش است.

اما ما میان دُمِ خروس‌هایی که به روی مبارک نمی‌آوری، نواله‌ایم... میان کرم‌های چپ و راست گردِ حوالیِ شکمِ پرخونِ زالوها... چه تنهاییم و هر روزه بی‌هم و جداجدا گردِ شعر و شعارهای معنوی تنها‌تریم...

تا دُم خروس‌اَت کی برون زَنَد از پُزِ نظامِ ولایی آویزان به شورایِ امنیتِ دُوَل(نه ملل)، ای مبارز اپوزیسیون!

سالهاست از دُم‌هایِ خروس گرد ویژه خواری و سهم از سفره انقلاب گروگانگیران ولایی، سخن رفته‌است و جوجه مبارزین آنرا انکار کرده‌اند!

چگونه دُم‌های خروسِ راهزنانِ گروگانگیر، یکی یکی از انبان روباه گروگانگیر قانونی و قانونمداران ولایی قانون اساسی، بیرون میزند؟!

1. دم خروس تاجزاده(در سال 96): ما قانونا دنبال شراکت در سفره‌ی انقلابیم! مردم بهانه اند!

2. دم خروس علی لاریجانی(پس از رد صلاحیت): من دخترم را از امریکا به ایران نمی آورم تا گروگان آقا و آقازاده‌اش شوند!(صادقمون هم گفت میره نجف)! یعنی شما نمیتوانید از من بعنوان دستمال یکبار مصرف دست خونین آقا و آقازاده استفاده کنید! من خودم دستمال ابریشمی هستم! بنابراین اجازه نمیدهم، پس از پرواز ملکوتی آقا، از من(رییس دولت)+ ابراهیم رییسی(آیت الله قتل عام قوه‌ی قضا)+ تائیدیه‌ی صادقمون(در مجمع خبرگان) بر جنتی زاده ای از شورای نگهبان، قانونا ما را بعنوان شورای موقت رهبری تا ابد، ماله کش آقازاده مژدبا کنید!
.
(توضیح بند 1): تاجزاده (حدود دقیقه 13:30 ویدئو):
اصلاح طلبانی که با نظام همکاری نکنند، بیکار خواهند شد و بی درآمد
...
اثبات میشود که حرص اصلاح جلبان برای بیعت با قانون اساسی سلطه و متلاشی کردن اراده ی ملت غیرخودی، بر سر دعوای مشروعیت نظام است برای نواله خوری و نه خواستها و حقوق مردم
!

(توضیح بند2): لاریجانی پس ار رد صلاحیت در نامه اش به ملت لذید ایران گفت:

من خودم بنده ی آن خدایی هستم که قانونا و شراکتا با سایر نواله خوران او را در گروگان دارم! من خودم گروگانگیرم، نه گروگان ناخدا و یا فرزند کدخدا. البته نه به روش عصرحجری سردار اقتصادی نظام محسن رضایی که گفت: من بدون بودجه در شرایط تحریم میتوانم با گروگانگیری و گروگانفروشی و گروگانکشی مملکت را که ملک خدا و نایب امام زمانش(ولایت مطلقه فقیه) و بندگان مومن به اوست، بعنوان لکوموتیوران بی اختیار قطار حضرت آقا به دیار قدس(بعنوان رییس دولت حکومت او) پیش ببرم(البته با نواله خوران هیئتِ دیمیِ خودم نه سایر جناح‌های نواله خور).
.
نتیجه
:
در طول 42 سال گروگانگیری قانونی ملت ایران، به حکم حکومتی قانون اساسی، مسئولین 3 قوا در نظام سلطه، با آتو گرفتن از تقلبهای مادی/معنوی از مردم و از نقاط ضعف یکدیگر در دور زدن اختیار مردم، همواره امنیت خویش را حفظ کرده اند! اما کار به جایی کشیده که با افزایش بحران حاکمیت در راه حفظ نظام امنیتی در راه استثمار مردم به نفع سیاستهای کلان استعمار خارجی، کار تاکتیکهای میدانی قدرت، از حذفهای نرم معنوی، به حذفهای سخت فیزیکی کشیده است و آن مسئولینی که جان خاندان خود را بر هر غیرخودی(از جمله شریکان دزد و رفیقان قافله) ترجیح میدهند، همچون مرکزیت قدرت، شمشیر خود را با ناز و عشوه و زیرپوستی از رو می کشند
!

چرا که همه از اول نیک میدانسته‌اند که: جمع جبری 3 اصل 5+110+177 قانون اساسی، صراحتا اعلام میکند که سرنوشت مردم در دست کارگزاران یک قادر مطلقه ی قانونی نیست، بلکه قانونا، تنها و تنها در دست یک نفر است و نواله خورانش در قطار صدور انقلاب به هر کجای عالمريال جز اراده‌ی مردمی! چرا که اراده ی مردمی یعنی سهیم شدن در منابع طبیعی مشترک در آب و خاک مشترک... و این شراکت از قدرت ایشان میکاهد! آنان از ممدخاتمی و تاجزاده تا حسن روحانی تا لاریجانی و محمود احمدی نژاد، همواره به این بیت از مثنوی بنفش که از زبان آقای قانونی خودشان بیان شده، آگاه بوده‌اند :

حسن و محمود و ابراهیم منم... آن سه حرفند، من سرم، من بدنم!

فلذا علت بیعت اصلاح جلبان قانونا نمیتواند شعارهای مردمی ایشان باشد! و شعارهای مردم مردم ایشان، تماما عوامفریبانه است! چرا که قانونا سیاستهای کلان تکنفره)برای صدور انقلاب روی دو ریل ثابت به دیار قدس یا هر کجای عالم از جمله روسیه و چین) ملاک است! نه سیاستهای دروغین جناح‌ها...

عملیات جنگهای نامنظم چریکی با روان و جان مردم:
من بعید میدانم نظام به این حقیقت رسیده باشد که هیچ شمشیری برنده تر از صداقت نیست و نظام دیگر به عوامفریبی نیازی ندارد
.
احتمال دارد حکم حکومتی برخی از بازیگران ولایی را(بویژه آن خروس لاری را برگرداند تا به امر اجرای مبایعه نامه و نامه بری خود با چین ادامه دهد! حکم حکومتی میتواند این دروغ را القاء کند که چالش اراده جدی است. باید منتظر بود که شعبده باز از اتاق فکر چند بار کلاهش را از سر بر میدارد تا در بار آخر از زیر آن یک زاغ درآورد
...

خیام ابراهیمی
5 خرداد 1340 دم خروسِ راهزنان

.
پ.ن
:
1. سخن صریح تاجزاده در حدود دقیقه 13:30 ویدئو شنیدنی است!

https://www.youtube.com/watch?v=qOJCJAgNu7Y

2. الگوریتم شناخت مسئله و مکانیسم راه حل آن:

تنها راه نجات (پس از توبه از ادبیات سلبی/حذفی به ادبیات ایجابی/جذبی) : رعایت مراتب گام به گام تاسیس یک شرکت سهامی عام(نه خاص) انسانی است. شرکتی که تنها از سهم مادی برابر شریکان آب و خاک مشترک(ملک مشاع) بگوید... نه از معنویات... تنها چنین شرکتی است که میتواند به اخلاق مدنی دست یابد. اما مبارزین از کنترل ادبیات خود ناتوانند و حتما باید یک فحش به دگراندیشان بدهند! مشکل این است که مردم ما قادر نیستند ادبیاتی مادی را در یک شرکت سهامی رعایت کنند و پرچمداران چنین مردمی در اپوزیسیون آتشبیاران رایگانی برای آتش به اختیاران صاحب زر و زور تزویر در برون و درون مرزهایند! از شورای امنیت سران دول(نه ملل) تا شورای امنیتِ نظام آخوندی. 

قطع برق در بهشت برزخ دوزخ

بمباران با #قطع_برق در کمدی الهی "بهشت، برزخ، دوزخ"

زیرِ بمبارانِ قانون‌اساسی سران، در بحران #جنگهای_نامنظم_چریکی نظام، علیه مردم ایران! در چه حالید یاران؟

"رمز ارز" است و خَرِ مُلّا به گِل مانده زمین ... خر و اَفسارِخر و صاحبِ‌خر در یَدِ چین


عملیاتِ میدانیِ سفر درون شهری:

تصادفی دیدمش... توی داروخونه... یه بسته قرص ادویل توی دستش بود... عجله داشت... گفتم ماشین داری؟ گفت پیاده اومدم... هم خرابه، هم بیمه ندارم... دعوتش کردم توی ماشین...

گفتم: تعریف کن! دیگه چه خبر؟ دو سالی میشه ندیدمت.

گفت: چند ساله که عاشقانه مثل پرنده‌ای در قفسم. دو ساله نتونستم از خونه و از این شهرک بیرون بزنم. هیچ افق روشنی... هیچ معجزه‌ای در کار نیست! روز به روز اوضاع بدتر و وخیم‌تر میشه... با تمام دنیا قطع رابطه کردم... تمام عقلا و بچه زرنگ‌ها گم شدن... دود شدن رفتن توی هوا و یا چراغ جادو... نگرانم...

گفتم: سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سختکوش...

گفت: حرف مفته... من در سختیها یک پارتیزان پیرم. کوه رو از جا میکنم... اما کم کم دارم ناامید میشم... مدتهاست یکی یکی تمام درها بسته میشه... به کس و ناکس بدهکارم... بعد از سی سال سگدو هنوز نتونستم بازنشسته بشم... شش ماهه به سن بازنشتگی رسیدم با اون سوابق پراکنده و کم، اما نتونستم برم بیمه، اقدام کنم... تمام کارهام به تعویق افتاده و تلنبار شده... هر کاری میخوام بکنم، نمیتونم... و میترسم آخرش سکته کنم و این بینوا تنها بمونه... نمیتونم تکون بخورم... چون خرج داره... حرکت کردن خرج داره...

گفتم: آخه اینطوری که نمیشه... دو ساله که ندیدمت... بیشتر تعریف کن! ببینم چته؟

***
گفت:
نشد از این خراب شده بزنیم بریم بیرون، خلاص شیم... آویزونِ ازمابهترون شیم. اینجا تمام مناسباتش پر از بن‌بست و لجن و دروغه... دیگه بریدم... یه عمر سگدو زدیم، این چند سال آخر همه‌ش دود شد و رفت هوا... از بس از مایه خوردیم... خیلی زور زدم... نشد
!

چهار ساله نزدیکترین اعضاء خانواده‌م رو ندیدم... هیچکس هم جرأت نداره بهم نزدیک بشه از آبادی... از هیچ خرابه‌ای... از بس که خرابم ...

از اول خیلی حساس بود و روزبه‌روز حساس تر میشه... با دیدن آتیش توی تلویزیون مجازی، تمام بدنش بصورت واقعی کهیر میزنه، پر از تاوَل میشه... میزنه به ریه‌ش... نفسش میگیره... نمیشه تنهاش گذاشت... آنافیلاکسی حادّ داره(نوعی آلرژی شدید و نادر به بسیاری از مواد خوراکی و حتی یک متلک و یا تحقیر و حتی قیافه‌ای که ازش زخم خورده و یا بهش شرطی شده و یا حتی هر چیزی که یادآورِ یک خاظره‌ی بده...)... تا حدّی که گاهی در لحظات استرس با خوردن یه تخم‌مرغ سالم اوضاعش به هم می‌ریزه و خراب میشه... و یا با کمی فلفل و یا گوجه فرنگی و یا حتی شنیدن یک خبر بد، شدیدا به تنگی نفس می‌افته...تا حد خس خس و خفه‌گی... که اگر فورا به اورژانس نرسه و به تزریق آمپول و چتر اکسیژن...، کار تمومه... شدیدا به آرامش نیاز داره، شدیدا... هر گونه نگرانی میتونه حالشو خراب کنه... فوبیای تنهایی و فضای بسته داره... اما طاقتِ هیچ ناکسی رو نداره... توی دستگاه ام.آر.آی قلبش از حرکت می‌ایسته... با هجوم آدمها و یا حتی مورچه‌ها از هوش میره... توی مترو با دیدن لشکر آدمها غش میکنه... یه مواقعی اگه یک شوک عصبی جدی بهش وارد بشه دچار پانیک اتک(حمله عصبی) میشه... تب میکنه... دچار تنس و گرفتگی شدید عصب عضله میشه، دستش لمس میشه... کمرش میگیره... تپش شدید قلب... گرفتگی رگ گردن و عضلات قلب و دست و پا... درد شدید میگرن دو سه شبانه روز بدون خواب تا حد تهوع... کابوسهای زنجیره‌ای... در نوجوانی ضربه مغزی خورده... بخاطر یک کتاب درسی... دو بار تصادف کرده... پاش رفته زیر چرخ ماشین... نتونسته بره دکتر... تحمل کرده خودش خوب بشه... تنهایی براش خطرناکه... اما به تنهایی معتاده.... چون #اوتیسم داره و کسی نمیدونه... چون کسی این ناهنجاری رو نمیشناسه... کسی وقت نداره با ناهنجاریهای یک اوتستیک سروکله بزنه... پس در شکست در برقراری رابطه، دچار او.سی.دی و حساسیتهای وسواسگونه‌ی حاد شده... توی یک خونه نمیشه تنهاش گذاشت... دچار توهم میشه... لااقل توی این خراب شده... به سایه‌های متوهمانه‌ی در و دیوار و آدمهای این خراب شده شرطی شده... که از همه جاش بلا می‌باره... تهدیدی پیوسته و شبانه روزی... از جیر جیر صدای در تا زنگِ تلفن و پیامکی که توش هیچ خبر خوبی نیست و یکی ازت توانی میخواد که نداری تقدیم کنی...

گفتن: باید محیط زندگیش شاد و آرام و دلپذیر باشه... و اون متنفره از این ولایت... زشت‌تر و کثیف‌تر از اینجا مگه جایی در دنیا هست؟

ظاهرا این عوارض در دوران گذار از سنت به مدرنیته بروز میکنه و اگر مسئولین جامعه اونو شناسایی نکنن و در سطح ملی بهش نپردازن میتونه موجب فروپاشی جامعه بشه...

توی ترکیه به این بلاهای اجتماعی را شناسایی کردن... و به مردم آموزش میدن... اما در این خراب شده لمپنهای چاله میدان حاکمن و درکی جز زرنگ بازی در اتاقهای فکر مافیایی ندارن... چطوری به گروه کرمها در میان زالوها کلک بزن و به ریش همه بخندن... این شده سیاستهای کلانشون در داخل و خارج... واسه همین هیچ درکی از انسانیت ندارن... مردم هم برای تنازع بقاء دارن کم کم شکل خودشون میشن... افق آمال اجتماعی این #اتاق_فکر یک جامعه‌ی موریانه‌ایه... عین کره شمالی... یک جامعه‌ی فرمانبر و مکلف مثل جامعه‌ی مورچه ها... که در جامعه‌ی بشری معناش میشه یک جامعه‌ی #زامبی ... زامبیهایی که دیگه انسان نیستند... و اگر بخوان خودشون رو حفظ کنن باید پناه ببرن به غار... تا آلوده نشن...

... تا بیمارتر نشن... تا زور بزنن انسان باقی بمونن... تا یادشون نره کی‌ان...

...

یکهو رفت توی فکر و با لحنی رسمی ادامه داد:...

امروز دوم خرداد 1400 خورشیدی راهزنان، دونفری رفتیم بیرون تا با یک تیر در کمان، دو نشان بزنیم: اما سه دو تا شش تیر به نشانمان خورد و مغبون برگشتیم!

1. اول رفتیم دوره‌ی سه جلدی کتاب "کمدی الهی دانته" را به یک بنگاه دلالی کتاب بفروشیم، تا عابر کارتمان مایه‌دار شود، برای پرداختِ قبوضِ زنجیره‌ای وارده و نان و آب! وقتی کتابها را روی پیشخوان گذاشتم، دیدم دو جلد است! نفهمیدم آن دیگری را در تاکسی جا گذاشتم، یا در خانه. همراهم امیدوارانه ‌گفت در خانه گذاشتی! من متوهمانه معتقد بودم در تاکسی جا گذاشته‌ام.

2. سرخورده بعد رفتیم: از "دفتر پیشخوان دولت"، قبض آب و برق کاغذی را بگیرم؛ گرفتم.

به بهای 22 هزار تومان+ ایکس ریال...؟! حالا چرا ایکس ریال؟ خواهم گفت!) ده هزار تومان بابت دو برگ پرینت از 2 قبض+ 12 هزار تومان کرایه رفت و برگشت! این وسط دو تا ماسک هم سگخور شد و استرسش پیشخور.

دست از پا درازتر برگشتیم خانه... آمدم دستم را بشویم، دیدم آب قطع است! یخچال را باز کردم آبی بنوشم. دیدم برق هم قطع است! در واقع فقط برق قطع بود و متعاقبا پمپ آب ساختمان هم عقیم شده بود! درست عین وقتی که زیر پوتینِ روسی، عقلِ قانونیِ یک حکومت مختل و تعطیل باشد و رعایش عقیم‌تر شوند! آچمز.

از همسایه پرس‌وجو کردم؛ گفت: از امروز روزانه دو ساعت برق می‌رود مزارع بیت کوینِ حضرتِ چین. ساعتِ یک برق رفته، طبق برنامه‌ریزی مهندسان اداره برقِ منطقه، ساعت سه می‌آید... به یاری امام قانونی زمین و زمان.

گفت: بالاخره به زور و ضرب دولتِ چین، مخشان کار افتاد! برنامه‌ریزی اوقات قطع برق خیلی خوب است! ملت را از شوک ضربتی درامان میدارد! این از مزایای کار با عقلِ محبوبی بنام چین است! تکلیفِ آدم روشن می‌شود و این مطلوب است. گویا بالاخره تصمیم گرفته‌اند دست از مردم آزاری بردارند!

گفتم: چشمم آب نمی‌خورد؛ حاجی!

همدم گفت: باز هم نفوسِ بد زدی؟

دوتایی یکساعتی کلافه‌گی کردیم یا میگرن! گفتم آخ! باز که یادمان رفت قرص ادویل بخریم...گفت: ادویل دوای دردِ حواس‌پرتی نیست! مگر کتابت فروش رفت؟!... یکهو یادِ کتاب افتادم. افتادم به صرافتِ گشتن... گفت: گشتم نبود! نگرد نیست!... متاسفانه راست میگفت! جا تر بود و بچه نبود!... فشارم رفت بالا! به رویِ مبارک نیاوردَم... چشمم را دوختم به گوشی موبایل! تا ببینم چقدر تهِ حسابِ عابر کارت مانده؟... تا استرس بیشتر نشود!... جفتِ فنجان لب پَرِ من از دستش افتاد و شکست! گفت: آخ...! فشارم رفت بالاتر ...نگاهی به عنوان دو کتاب انداختم! کتابِ بهشت مفقود شده بود!

همدم شروع کرد به تهیه‌ی آبغوره... بعد نشست و به تَرَکِ دیوار زل زد... من هم به رؤیایی درون گوشی موبایل... تا برق آمد... صدای ماشین لباسشویی درآمد و بعد خاموش شد!... متعاقبا آب هم آمد... رفتم دوشی بگیرم... آن وسطها آب قطع شد!... نگاهم به کفهای کفِ حمام خیره بود... چه کنم؟

دلش نرم شد و با میگرن شدید و با چند بطری آبِ ذخیره، به دادم رسید! کف‌ها را شستم... اما در کف ماشین لباسشویی بودم! چرا صدایش قطع شده بود...؟... خودم را خشک کردم و سریع رفتم سراغش... دکمه را پیچاندم، دو تا تق تق کرد و روشن نشد!...آب درون لباسشویی بود... درش باز نمیشود... صدایش را درنیاوردم... از درون اتاق گفت: لطفا لباسها را پهن کن!...صدایش را در نیاوردم... اکر بفهمد...

خدا به دادش برسد میان شوکهای زنجیره‌ای و بحران و بمبارانِ این برزخ دنباله‌دار در جهنم... غوز بالا غوز...
.
لجنزار
:
هنگام پیاده روی و رفت و برگشتی در عرض اتاق، داشتم فکر میکردم که از کدام کار معوقه آغاز کنم!... که گفت: بنشین.... بیقرار می‌شوم. گفتم چشم! گفت: اول زنگ بزن به پلادیوم مال سنتر... بورس کتاب دارد...، ببین برای کل کتابها مشتری هست یا نیست! اینطوری نمیشود، یک جلد یک جلد... اینطوری نمیشود... گفتم: آنجا بز می‌خرند!... گفت: هلاک شدیم. گفتم: موافقم
.

آچمز نشستم: الکی تلویزیون را روشن کردم:

1. ظریفی مغلطه کرد که: مردم ما خود این سرنوشت را انتخاب کرده‌اند!(منظورش بهشت خودش، و برزخ و جهنم ما در این لجنزار بود).

بلند گفتم:... مردم بینوایی که هیچ اختیاری در تعیین سیاستهای کلان سرزمین مشترک خود در طول این 42 سال ندارند و در جستجوی استقلال، اگر هر روز بینواتر شوند تا روزی عین #بابک_خرمدین مثله ‌شوند، لابد انتخابِ خودشان است! یعنی نه ژن و نه تربیت خانواده و نه مناسباتِ عوضی اجتماع و نه جبرجغرافیا و نه کلاهبردارانِ درون و برون مرزی مقصر نیستند! لابد فقط آن پدر و مادر بینوای روانی و جنایتکار مقصرند و فرزندان قربانی...

پفیوز نواله خوار... اگر اربابش بخواهد همه را زجرکش کند تا خودش در امنیت بماند و بر آن نام امنیت ملی بگذارد، لابد تقصیر از مردم است!

گفت: بس کن!... چرا لباسها را از ماشین بیرون نیاوردی؟!... عمرمان با اعمال شاقه تمام شد! دست بردار از #تکرارِ این تحلیل‌هایی که جانمان را عین خوره خورده... این مملکت درست بشو نیست!... این مردم مقصرند... همه کاسبند... حاکمان هر سرزمین، از جنسِ مردم همان سرزمینند! ... کی خلاص میشویم؟

ادامه دادم: چون امامشان به عنوان نائب امام زمان که وکیل "لله ملک المسوات والارض" است، قانونا صاحب سرنوشت ایشان است!... چرا؟... چون بموجب جمع جبری سه اصل 5+110+177 قانون اساسی، دارای قدرتی مطلقه و فرامردمی تا ابد است! و بازی‌های ایشان با حیثیت و هویت و امنیت و ناموس و زندگی مردم، یک بازی کاملا قانونی است!... و این لجنزار نتیجه‌ی تداوم همان نظام ارباب و رعیتی است... رعایایی که به جای گندم، تقلب و دروغ تولید می‌کنند و پورسانتش را میگیرند!

گفت: حیف جفتِ سالمِ فنجان شکست!... برای که سخنرانی میکنی؟ بس کن! خسته نشدی؟ قهوه تمام شده...
گفتم: فدای سَرَت! شکست که شکست
...
گفت: سرم دارد می‌ترکد
!
گفتم: هر چه بلاست زیر سَرِ کوتولوها‌ست! ندیدی طرف با دو متر قد، چطور فرزندِ آویزان و آچمزش را چطور تکه تکه کرد؟
گفت: دلم برایش سوخت

گفتم: خلاص شد!
گفت: فکر کن! الان سرپیری، به جای پذیرایی از فرزند و نوه، باید در زندان آب خنک بخورد! بینوا پدر...بینوا مادر
...
گفتم: فکر کردم دلت برای فرزندان تکه تکه سوخته
...
گفت: آنها که خلاص شدند... این خانواده، هیچکدام زندگی نکردند! مسئله‌ی جنایت ریشه در یک جنایت بزرگتر دارد... مسئله خیلی ظریف است
!
گفتم: حالم از این ظریف به هم میخورد
...
2. معارضین آن ظریف هم در ماهواره می‌گویند: "مقصر بازتولید این خرده جنایات مردمند؛ چرا که بلند نمیشوند سر منشاء این لجنزار را خشک کنند و سرنگونشان ‌کنند"! احمقها... خودشان را زده اند به جهل العارفین... هر دو سر و ته یک کرباسند! سگ زرد برادر شغال است... دستشان به آب نمیرسد... وگرنه اغالب این اپوزیسیون جملگی شناگران ماهری‌اند
! یکی از دیگری کوتوله تر... آن موش دلقک را ببین. نیم متر بیشتر نیست اما دقیقا رفتارش شبیه همانست که دو متر قد دارد.

چون، نه ظریف دلیل می‌آورد که چرا انتخاب مردم آگاهانه بوده و مردم خودشان انتخاب کرده اند... و نه اپوزیسیون توشیح میدهد که براستی "سرنگونی" یعنی چه؟ و الگوریتم احقاق آن چیست؟ و چگونه باید توسط مردم پراکنده یکهو صورت گیرد؟ این بینوایان از کدام دیوار باید بالا روند...کجا پایین بیایند؟... و آنجای واحد که باید سرنگون شود کجاست؟... هیچکدام آدرس را درست نمیدهند!
هیچکدام نمیدانند اساسا معنای انتخاب و چگونگی سرنگونی چیست و دارای چه مراتبی است؟
مثلا چه تضمینی است که این کوتوله‌ها، دوباره یک باتلاقِ عمیق‌تر را بازتولید نکنند؟
این بوی عفن در مشام زندگی ما ناشی از آزادی همین باباهای کوتوله‌ی بچه‌کش تمامیتخواه است! که دوست دارند تمام بابکها را به شکل خود درآورند! شک نکن بابای این ظریف خیلی زمخت و نخراشیده بوده
!
طرف توی پادگان بهش اجحاف و تجاوز شده و اعتماد به نفسش شکست خورده... خانه‌ی مشترک را پادگان کرده و به اهل خانه زور میگوید تا احساس پیروزی کند
...
در واقع هم پوزیسیون و هم اپوزیسیون از یک کاسه‌ی مشترک خونِ اهل خانه را می‌خورند... یکی معمم است و دیگری مکلا... و سر رعایای قربانی هر دو طرف، بی‌کلاه
.
مردم مرغ عزا و عروسی این دو کاسبِ خونخوارند... چون هیچیک بلد نیستند نقشه ی راه نشان دهند
!

گفت: درسته... در شیشه کردن خون ضعیف‌تر از خود در خانه، شده کسب و کار مردم برای فروش در خارج از خانه و خریدن اعتباری میلی...
طرف زده مغز دو فرزند و یک دامادش را عین تک تیراندازان متلاشی کرده...بدنشان را قطعه قطعه کرده، آنوقت فکر آبرویش در نزد در و همسایه است! جوری که همه می‌گویند: چه خانواده‌ی محترم و آرامی بودند. صدا از ترک دیوار در می آمد اما از خانه‌ی اینها نه... چقدر محترم و مهربان و اهل شعر و شاعری و هنر بودند... پدر اهل اشعار فردوسی پاکزاد... فرزند کارگردان سینما
...
گفتم: شعر و شاعری که کسب و کار تمام مستبدین است! ندیده‌ای که هر ساله برای رجزسرایی به شاعران بسیجی جایزه می‌دهند؟
گفت: درسته... مردم کثیفی داریم. پاشو... پاشو برو قهوه بخر... خودم لباسها را از ماشین در می‌آورم
...
گفتم: مردم جاهل و بینوایی داریم. مردمی که نمی‌دانند معنای قانون چیست؟ اما به قانونمداری که دزدی ریاکاری و دروغ و کلاهبرداری و زورگیری عقیدتی و معنوی و مادی قانونا عبادت اوست، رأی میدهند
!

نه...! جهل و نادانی مردم قابل ملامت نیست!

جاهل بدلیل وسعت محدود و جبرجغرافیایی/تاریخی، قابل ملامت نیست!
مشکل از دانشمندان بی جربزه و عافیت طلب و خائن است
!
وگرنه این بابا، ناسلامتی سرهنگ بازنشسته بوده، آخر عمری باید دست زنش را میگرفته میبرده مسافرت دور دنیا... اما توی این سن و سال برای حفظ آبرو، مسافرکشی هم میکرده... از 5 سالگی خاطراتش را هم می نوشته... درست مثل شیطان اکبر... نامش هم اکبر بوده... در بیست سالگی شهرت خود را رسما به خرمدین تغییر داده. عاشق پرچم سه رنگ بوده...هی قوم آریایی آریایی میکرده... آخرش هم میله‌ی پرچم را فرو کرده در قلب فرزندانش... آن هم با کمک همسرش ایران خانم. لابد گفته: زن!...تا من سر فرزندمان را میبرم، تو آن کیسه های زباله را بیار
...
گفت: چقدر داستان این دو تراژدی شبیه همند... چه نام بامسمایی... مام میهن
#ایران.
گفتم: جز تجاوز نیاموخته اند... از طول تاریخ آموخته اند که چگونه باید در تنازع بقایی پایاپا و در تنگنا و در مقابل تجاوز، مقاومت کنند و به هر قیمت زنده بمانند و در اولین فرصت خودشان به عزیزترین کسشان، تجاوز کنند!... چرا؟... چون بابک عین بابا نشده... وقتی شکل رییس قبیله نباشی آنوقت مستحق تجاوزی... و این فرهنگ از زمان نوزادی و کودکی، وقتی اختیار و آگاهی در کار نبوده به ارث رسیده... روح شده در کالبد این سرزمین... تنها از سر جهل و فریبکاری متقابل
...

تجاوز یعنی فریب دادن مردم جاهل(ناآگاه) به مفاهیمِ گنگ و دروغینی که معنایش را نمیدانند... اما برای مهرطلبی، و عدم محرومیت از مهر و امنیتِ آغوش والدین و متولیان، هم آن را گدایی میکنند و هم چماق میکنند بر سر نفر بعدی... با زور... با دروغ... با فریب...
جهل مردم ناشی از تربیت و شاکله‌ی شخصیت و تعادل ایشان در گذشته است
!
وقتی بیعت بخشِ محدودی از مردم(با ادعای اکثریت) با قانون اساسی، ناشی از جهل و فریب باشد، این قرارداد بنا بر اصل غبن، باطل است! مگر اینکه راستی آزمایی شود
!
مردم هنوز نمیدانند که طبق قانون اساسی جمهوری جهل و فساد، آنکس که صاحبِ عِدّه و عُدّه باشد، تا ابد صاحب و ولیِ قهری ایشان است! ... کسی حق ندارد این بینوایان را سرزنش کند! ایشان خود قربانی اند! اگر پلیدند و اهل تهمت و غیبت و ریاکاری‌اند... اگر عصبی و خشنند... اگر برای حفظ آبرو میوه ی عمرشان و فرزندانشان را تکه تکه میکنند... در واقع تمام زندگی خود را نفله میکنند... اینها قابل تحرمند
!

فکر کن! خانه‌ی مشترک را بوی عفن زور و کثافت و جنایت برداشته... طرف باز قد قد میکند که اگر از زندان آزاد شدم سر آن دخترم را هم می‌برم! چون فرزندانش را اذیت می‌کند!
طرف خود عامل قتلهای زنجیره است و فرزند کش، آنوقت میخواهد آن فرزند دیگر را به جرم بدرفتاری با فرزندانش، بکشد
!
آدم میماند...بگرید؟... بخندید... مشمئز شود از این حقارت... و یا متنفر گردد از این جنایت... تشویق کند آن همه علاقه به وقایع تاریخی در باب میهن را... افتخار کند به فضل پدرانی که ندیده... بستاید آن شور معنادار را هنگام تغییر نام فامیل در جوانی... و یا تقبیح کند جنایتش را با پسرکشی
...
بلند شد برود لباسها را از ماشین لباسشویی در آورد
...
گفتم: بنشین
!
گفت: نمیتوانم... برو قهوه بخر... کولر را هم روشن کن... پختیم
...
گفتم: لطفا بنشین! میخوام یه چیزی بهت بگم
.
در همین لحظه یکهو تلویزیون خاموش شد... گفتم فکر کنم دوباره برق رفت
...
گفت: واویلا... مگه طبق برنامه دو ساعت سهم ما نبود...؟
گفتم: توی سایت اداره برق اینطور نوشته بود!...ساعت یک تا سه... اینم از برنامه ریزی... فکر کنم وقتی توقعی بیدار شد... اونوقت میشه با تخریبش شوک بزرگتری وارد کرد... همین ضرباته که مردم رو تکه تکه میکنه.... پودر میکنه... اینا قصد جان ما را کرده‌اند... چون میدونن که اگر وا بدن تیکه بزرگه گوششونه... واسه همین تمام زورشون رو میزنن تا با ضربات پی در پی به جسم و روانمردم با یک ضربه‌ی آپرکات نهایی کارشونو در این رینگ تموم کنن... و تا مدتها خیالشون راحت بشه... از این ستون تا ستون بعدی
...

گفت: از این ستون تا ستون بعدی... این شده زندگی ما... با گذر از هر ستون، به امید رهایی و ثبات... کلی بدهکارتر شدیم و هر روز بیشتر فرو رفتیم توی لجن... بیمارتر شدیم و محتاج دوا درمون... دیگه حتی حق نداریم سرما بخوریم... چند ساله سفر نرفتیم... چند ساله دکتر نرفتیم و با خوددرمانی مریض تر شدیم... چند ساله لباس نخریدیم... چند ساله از این خراب شده بیرون نرفتیم... چند ساله که خودمنو قرنطینه کردیم... چند ساله که میگیم ماه دیگه درست میشه... اینجا یک لجنزاره... یه باتلاق... دیگه طاقت هیچ شوکی رو ندارم... شوک بعدی تمام قرصها رو یکجا می‌خورم.
گفتم: چای میخوری؟
گفت: قند نداریم... برو قهوه بخر... قند هم بگیر
...
خیلی کشش دادم... که بهش نگم توی کارت پولی نیست تا بخوام برم قهوه بگیرم... که با اینهمه وسواسش، حواسشو پرت کنم و نگم ممکنه ماشین لباسشویی سوخته باشه... هی به گوشیم نگاه میکردم ببینم کی به کارت پول یارانه واریز میشه... امروز دو روزه از سر ماه گذشته... راستی کی یارانه رو واریز میکنن؟... خسته شدم!... بریدم
...
گفتم: دست بردار... از این ستون تا ستون بعدی فرجه... شاید نسوخته باشه
...
گفت: چی؟
گفتم ماشین لباسشویی... و خلاص شدم
.
***
دلش پر بود... چند لحظه توی چشام زل زد... بدون حرفی
...
گفت: 2000 دلار یعنی یک ماه زندگی نسبتا امن در فرنگ... اما اینجا یعنی یکسال آرامش نسبی(حتی با زندگی سگی)... این بود ماجرا... گفتی تعریف کن!... تعریف کردم برات. خوشت اومد؟
...
مونده بودم چی بگم؟ دیگه اون عواطف سابق رو نداشت... نگاهش گم بود توی هوا... انگار چیزی نمی‌دید... انگار داشت سنگ می‌شد... یا شده بود؟
...
یکهو زد توی پیشونیش... گفت: دیر شد
...
گفتم: میرسونمت
...
گفت: نمیتونم دعوتت کنم بیای خونه... وسواس... ضدعفونی و شستشوی تمام خونه... ماشین لباسشویی سوخته... قهوه... چای... قند... شرمندگی... استرس... خودخوری... چتر اکسیژن... بیماری زمینه‌ای... وحشت از کرونا... پرهیز از مراجعه به دکتر... مصیبت میشه
...
گفتم: کتابهات چند می‌ارزه؟
گفت: نمیدونم
! 1400 جلد کتابو بُز میخرن... افتادم به تک فروشی... چقدر مونده تا خودفروشی...؟... اونم وقتیکه لاشه‌ای توی سوراخ موشی...
از ماشین پیاده شد و بدون خداحافظی رفت... انگار نه انگار کسی باهاش بوده... کسی باهاش بوده... واسه چی کسی باهاش بوده؟
...هم بود... هم نبود... عین خودم که تا دم در رسوندمش... و جیکم در نیومد!... فقط نگاش کردم... مفت مفت...
زنده باد پرچم سه رنگ ایران آریایی
!
خیام ابراهیمی
4 خرداد 1400 خِفت و خواری
.
پ.ن
این داستان واقعی نبود... چون داستان نبود... لحظه لحظه‌ش از جنسِ دم و بازدم بود... نه واژه‌های رویِ کاغذ... لحظاتی که تمومی نداره... اما تموم میشه... چون باهاته... فکر کن!... اگه توی کتاب بهشتی... هرگز واسه برزخی‌ها و اهل جهنم نسخه‌های کاغذی نپیچ... براشون با صوت سرود نخون... فرمان صادر نکن!... توی حال خودت حال کن... اما حال خودتو توی این لجنزار توی زندگیشون تف نکن!... و با حَرفِ مفت سر و ته وجدانت رو به هم نچسبون
!

حالا اگه میتونی، با انرژی مثبت توی کائنات، اونقدر مثبت فکر کن تا تلپی بیفتی روی زمین... و تمام!... زمینی که کرمها لای جنازه‌ی زالوهایی با شکم‌های پُر، هی وول میخورن...وول میخورن... تا یه نصف روز بیشتر از بابک‌هاشون زنده بمونن...

لبخند بزن!... وسط صحرا... در غار... در جنگل...

قهقهه وسط معرکه‌ی مدنی، یک جنایته!... وقتی مرده‌خوری بین زنگ تفریح نفس‌ها...یه قیلوله... یه ریکاوری... و یه عادته... 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...