Sunday, June 26, 2016

یک سر و دو گوش


سایه‌یِ قانونِ "یک‌سَر و دوگوش" بَرجامِ تهی (1) 
===========================
"گفت: پس به‌سببِ آنكه مرا فریفتی، پس من هم حتما بر سرِ راهِ راستِ تو برایِ آنان خواهم نشست!"*(2)
و اینک نشسته‌ای در بیتِ عنکبوت
افـیــــونِ بیراهه در رگِ تسلیم به استقلال تویی و
خدایِ هزارپاره، نزدیکتر از تو به رگِ خیابان‌خوابها به مُهلت ایستاده است و
در جمجمه‌ی تو جــــای نخواهد شد این همه خوابِ رستگاری
در مَکِشِ خونِ اختیار از اراده با سُرنگِ هَوی
که فروغلتیدن در چـــــاهِ اعتیاد و ویرانی
در نا اُمیدیِ بن‌بستِ تنگِ مردمکانِ چشمانِ یاقوتیِ تو تدبیر می‌بندد به قِی!
افیـــون تویی که فاتحانه بر رأسِ وافــور، مشعلی به راه!
...
به گواهیِ روبل‌ها
هیــــــچ ریالِ سُنّت و "دِرهمِ" زیرخاکی
تطهــیر نمی‌شود به سِنتی از دُلارِ مدرنیته
مگر به احیاء در نبضِ زمانِ حالِ اَحوالِ تمامِ صاحبانِ زمین.
... که در پنی پنیِ گِــــلِ هر یورو
پــــوند دَمیده روحِ خویش را
تـــا قومِ سرگردان شِـــــــکل گیرد در سامانِ شِکِل* (3)
و داغِ "مـــارک" بخورد بر پیشانیِ هر دینـــــار و لیرِ سرگردانی
از ولایتِ مطلقه‌یِ کابل تا عراق و شام و لیبی
زَخم تازه کند از رایش و تاوَل زند از هیتلر و پینه ببندد از خیالی که ارزشی نیست در ارزِ هیچ مرزی!
بی دست‌هایِ پینه‌بسته
که روحِ قرصِ نان است به هر گندمزار آسمانِ بی‌ستاره!
از سکه افتاده‌اند "اربابانِ نفت و بختِ تکیه‌زده بر تختِ رب‌العاملین
آنها که رعیت‌ِ سیب و گندم و خشخاش نشدند خوب می‌دانند:
روزی که "یک سر و دو گوش" مهندسِ ده شد
هزار سر داشت و یک سودا
و هر سر هزار گوش و هر گوش هزار سوراخ
و هر سوراخ هزار موش و هر موش در گربه‌مرده‌ای گوشتِ شیر را به عبادت ‌خورد!
و ناخدا شیر را که سلاخی کرد در سپیدیِ پرچم
پوست و گوشتش را نزول داد به خرگوش‌هایِ زاد و وَلَدِ "پلی بوی"
تا آهوانِ دشت نانِ خشک را در خونِ هم تـَر کنند و موش شوند
و بوزینه‌هایِ ملکه که نان فرانسوی دوست ندارند کوسِ استقلال زنند به استعمارِ غیرپاسخگو
تا از چنگالِ روباه پپر روغنِ زیتون چِکد از خرد شدنِ شاخ و برگ جنگلی میانِ چرخدنده‌هایِ فریب
تا در تکثرِ پوستین‌های وحدت
کفتار که لباس آهو پوشیده گرگ بماند فی‌امانِ ابلیس
و آهوان بیشتر کباب شوند در مشامِ شیرِ سنگی
فیش‌هایِ حقوقی‌ات را رو کن اِی سایه بر کلِ خزینه‌یِ جام‌های تهی
و به فرافکنی و فرار
گربه‌مرده‌هایِ وحشی را قربانی مکن در پایِ موش‌هایِ مرده‌خوار
به‌پایِ التزامِ خدایانِ هــــزار پاره
به آیه‌هایِ سنگیِ قلعه‌یِ اَمنِ وحدتِ خویش!
-------------------------------------
خیام ابراهیمی
4خرداد 1395
پی نوشت:
(بفرموده: در تضمین و استقبالِ شعرِ برجامیان)
1) یک سر و دوگوش = لولویی در داستانها که بچه هایِ صغیر را از آن می‌ترسانند!
2) سوره 7 آيه 16
3) شِکِل = واحد پول اسرائیل

Saturday, June 18, 2016

شاعر

شاعر
===
نئون‌ها -در تب و تاب- منتظرند و
هر مُـژه از چشمِ زندگی در دستِ کنتورِ برقی است!
فریبِ سروده‌هایم را نخور، عزیزِ من!
آن‌که میانِ بختک‌ها و جن‌ها
و در خشکیِ تهِ چاهی متروک در روستایی بی آدم
از ماه و ماهی می‌سراید به نرمی
سلول‌هایِ جانش می‌سُرَند در بی‌جانی از هم
همچون حروفِ پنبه‌ایِ جورچینی
که با نسیم اولِ بهار از هم می پاشد و اصواتی گنگ میشود در دلِ پائیز و
چون سایه‌هایِ زردی می‌بارَد بر برفِ آخر زمستان.
از این میانه شاید
حرفی هم قاصدکی شــد
که پرهایش را باد از هم بپراکند...
پری را بنشاند رویِ قطره خونی
پری را رویِ روغنِ پیشانیِ ماسیده بر مُهری
پری را بر قهوه‌یِ آخرین فنجانِ تلخِ بین دو نفر
پری را هم بر شرابِ اولین جام...
تا آخرین پر محو شود در بخارِ سپیدِ آخرین نفس‌هایِ گرسنه‌یِ وفایِ سگی یخ زده در بورانِ بیابانی گمشده
که به یـــادِ زوزه‌ای لرزان
در پناهِ بوته خاری‌ خشک
اشک بریزد...با چشمانی درخشان...شاید!
فریب سروده‌هایم را نخور، عشقِ من!
تو "تنها" عشقِ منی و... من شـعـــــر
همین!
به فرودگاه برو
و پرواز را تجربه کن!
اگر نگاهی بماند
من به آسمان چشم خواهم دوخت!
از همین پائین
کنارِ فلسفه‌یِ وجودیِ کرم شبتابی
که تنه نمی‌زند به هیچ نئونی!
زندگی ارزشِ هیچ دروغ و انتظاری را ندارد!
عشق را پرواز کن!
در قطره خونی، قهوه‌ای، مُهری، شرابی...
کرمی شب‌تاب...یا نئونی
که زندگی "معنایِ" برقِ چشمانِ توست!
................................................
خیام ابراهیمی
28
خرداد 1395

گل یا پــــــــــــــــــوچ

گل یا پــــــــــــــــــوچ؟
)
مهندسیِ معکوسِ رستگاری(
=================
گـــــاه که ایمـانِ بلـــــــندِ عقابی
با وَهمِ اَرزنِ چینه‌دانِ یک قـُمری
سقــــــــوط می‌کند از اوج آسمان
تـــــــا شِرکِ مقدسِ زورگیری، در پـــــوستینِ شَکـی
در بن‌بستِ یک کوره راه!
قیـــــــــــام می‌کند:
بـــــاورِ ژرفِ پـرواز از خداوندِ تـَــهِ چـــــاه
بـــا منقارِ خونینِی در گلو
تـــا مــــــــاه؛
و حــــریــــمِ فراگیرِ دَریــدَن
در حُرمَتِ پنــــهانِ "دریده"
گــــــم می‌شود
ذوب می‌شود در ولایتِ یک چشمِ یاقوتی!
...
بر تو تکلیفی نیست اِی وسعتِ لاجانِ توفـــنده، به قــــرار
بر لرزشِ شمعی که ناگــــزیر به سوختن است و ندارد راه فــــرار!
هر چند چون همیشه
اعتمادِ قـُـمری
در نیــــم اَرزنی مانده به عَــــزمِ "تصاحب"، غیب می‌شود
و تو بــــاز همچون ابلیس می‌بازی شش هزار سال عبادتِ خویش را
بی آنکه باوَری در چنگالَت دریده شود!
"
دَرّنده می‌شوی و
دریده نمی‌شود اختیار"
...
دستِ ما را خـــوانـده‌اَند صد و بیست و چهار هـــزار پیامبرِ مغبون از هدایت
دست تو را خوانده‌ام
ایمانِ تو بالایِ بُـرجِ فرعون است و
من با خداوندِ لاجانِ تو "گــل یـــا پوچ" بازی می‌کنم!
از چــــاه تا مــــاه!
سهمِ تو از مُشت‌هایِ گره خورده در دو بــــالِ من
همواره پـــــــــــــو چ است و
سهمِ من اما از مُشت‌هایِ تو
همواره گُل است با پـَــری سرخ
در چنـگـــــالِ خونینِ همیشه مؤمنِ تو!
...
سر در گریبانم و
تمرینِ صبوری می‌کنم در ماهِ صبورِ خویش، در قَفَس...
تو را نمی‌بینم و
چشم در مَن داری از هَراسِ هَوَس.
جانت به جانم بسته و
جز خیالِ سایه‌ای نیستی بر سایه‌یِ مفقــــودِ اَرزَنم...
تمام وسعتِ بهشتِ تو را به دو اَرزن نمی‌خرند خــرانِ بار بـَـــر داری که مرا به یونجه‌ای می‌فروشند!
برایِ برکتِ ایمانِ تـــو
هزار رَکعت آدامس می‌جَوَم در کاهش و زایشِ تمـــامِ مــــاه!
نُشخـــــوار کن مَـــرا روز و شب و پائین بیا از من
از تو بــــالا می‌رَوَم!
تمرینِ صَـــبر می‌کنم و بــال‌بــال نمی‌زنم
بـال می‌کشم تا پرواز!
ما حریفانِ تمرینیِ قَــدَریـــم در آوردگاهِ رستگاری و قَـــدر
در بت‌شکنی و
در بَست و بَندِ هزار باره‌اَش
تو خونِ من را بخور در سَحر و
من شرابِ تو را در افطـــــــار!
من به بویِ کباب تو نیازمندم
برای تن نیالودن و رَســـتَـن
برایِ تمرینِ توانستن و زنده بودن
و برایِ بالیدنِ اراده‌یِ پروازی پـَــــروار!
تو به خیالِ دونِ دانه‌ای در چینه دانم بمیر
روزی هزار بار!
-----------------
خیام ابراهیمی
27
خرداد، برابر با دهم رمضانِ چند نفس مانده به رستگاری

Saturday, June 11, 2016

مهندسیِ فرهنگی* با شلاقِ انقلابی* و بَدَویِ داعش*

مهندسیِ فرهنگی* با شلاقِ انقلابی* و بَدَویِ داعش*
============================
دیوانه شده رهبرِ داعش به تب و تــــــاب
هر لحظه کُنَد مَکری، با صد دَف و مضراب
یک روز به قــانـــونِ خـودی غیرِ‌خودی را
سَر میزَنَدَش تا که رسد نـوبتِ اَحبـــــاب
او گشته دچــــارِ هَوَسِ عَـــرشِ خــدایــی
خواهد که بســازد همه را بنده‌یِ طُــلّاب
بیمــــاریِ ابلیــــــــس گـــرفته زِ عبــــــادت
خود گوید و خود خندد، جایِ همه احــزاب
اندیشه به‌چشمِ او: جنگ‌است و نفـــــوذِ غـیر
بی‌مــــایه نـــدارَد زور در مَنطـــــق و آداب
چاکِ دَهَنش بـاز است بر مـنـتـقـد و شاکی
جز خود نتوانَد دیــــد، در کُنجِ کـَـجِ قــــاب
دون‌کیشوتِ دین گشته، رسوایِ دو عالم او
با مِـنـبـَر و شــــلّاق شده جعفـــــرِ کـــذّاب
گویـــا نشنیده سُخَنِ رَبّ به رَســـــولَــش:
"مؤمن نکنی کس را، بی رُخصــتِ اربـــاب!
انــذار و بشـــارت "همه‌یِ" کـــــارِ تـو باشــد
جز این: رَهِ تو سنگی‌است در ظلمتِ پرتاب"
در مکتبِ بتخانه این نکته گـــــران آیــد
با صد دِل کور و کَـر، یک بت شود ارباب
آن مدعیِ جاهل، خود جایِ خدا خوانَد
یک‌کاســـه شود داغ‌تَراَز آشِ دو اربــاب
جز او همـه نـابـابند، حـَقّ نـــــزدِ ولایِ او
دنیا همگی رعیت، حاکم همه را اربـاب
چون باطنِ بُت کور است، در بندِ زر و زور است
ریسمانِ الـــهـــــی بِبَـــــرَد حُجره‌یِ زهتــاب*
ترس و دَغَل و کین است، در بطنِ هوایِ او
محدود و محاط است او چون کِرمَکِ شبتاب
دینَش همه پرخاش‌و، ذکرش همه از تَـقـیِه
لاجانیِ او نقضی‌دراین منـطقِ کـمـیــــــاب
لاف و دَغَل و شَطح است: آرایشِ وعظِ او
هم مدعیِ مَــــــــکر و هم منکرِ سُـرخـــــاب
شلاق زده خلق را، چون برده نخواهد خویــش
هستی به یَدِ رَبّ است، او ســــایه‌یِ اربــــــاب
میخاره زِ غصبِ خویش، از ملکِ رعایا مَست
شرمنده شده رهبــــــرِ داعش، چـَـــشم خونـــاب!
شرمندگی‌اَش را تو بخوان مکرِ الــــــهی
قالب زده کــــــیدِ خویش در کالبدِ ایجاب
گر "شَرم" تو را "دال" است، "مدلول" خدایی نیست!
گر چون من و ما هستی، پس چیست دلیــــلِ ناب؟
...
باری:
یک قطره عرق ریخت زِ پیشانیِ اربـــاب
بر سُرخیِ شـــلّاقِ تـنِ رَعیـتِ نــابـــــــــــاب
یک آااااخ کشید رعیتِ بیکارِ عرق‌ســــــــــوز:
پیچیــد به‌خود چون خس و خاشاک به گرداب
گفتا: که "امانت" به‌تو دادم، نه خـــــــدایی!
"از بهرِ چه شــــلّاق زنی‌ بنده‌یِ بی‌تــــاب؟
"کار از من و دستمزد زِ تو"، عهد بر این بود!
کاین بارِ امانت که تو راست خرجِ خور و خواب!
ما را نه کبـابی، نه رُبـــابی، نه سُـــمـاقی
انصاف نباشد که مرا "بـــــــاد" و تو را "آب"
اموالِ وطن نزدِ "تو غاصب" به گروگــــــــان
هِی بــــــــاد کُنی وَهمِ خودت را به زرِ نـــاب؟
تزریــــــــــق کنی نفتِ مرا در رگِ اَغـــــــیـار
در فکرِ دمشق باشی و لبنــــان و نه میناب*
گر امنیتِ مـــــاه زِ جان‌بَخشیِ مِـــــــهـر است
آن مِهر:"خدا"، مـاه:"من"و، "تـو" هـمه مهتـاب
"امنیـّـتِ ملّی" که زَنی بَـر سَـــــرَم هَــــر دَم
امنیتِ "بیــــت" است و نـــــه دروازه‌یِ دولاب*
نابــــاب منم! چونکه: تو بــــــابِ دلِ خَــصمی
این رودِ وطن را "تو" تـوانی کــــرد تــــــــالاب
"تـــو" قُـلدُرِ سَرگردنه‌یِ خـــاورِ نزدیــــــک
"تـــو" قادرِ مطلق که کنی بَحـــر چو مُرداب
ویرانه نمودی "وطنی"! شَرمِ تو از چیست؟
جز عام فریبی؟ که نمــــــازی بکشی آب؟
در نزدِ تو صد لشکرِ مُــــزدورِ پُـر از غَــــش
اَرجح بُــوَد از یک وطـنِ مُستقلِ نــــــاب.
با وسوسه و خدعه‌ربودی وطــــــن از بــاد
لعنت به تو ابلیــس که کردی وطنی خواب.
خیام ابراهیمی
19 خرداد 1395
.......................
پی نوشت:
1- اخیرا در ولایتِ موصل، یکی از رهبرانِ رنگارنگِ داعش در پیِ تحمیلِ فلاکتهایِ زنجیره‌ای بر بردگانِ مستعمره‌یِ عقیدتی و متصرفه‌یِ خود، از باب تقیه و فریب و مکر و خدعه، به آب پیازی اشکِ تمساح ریخت و عرقِ شرمی بر زخمهایِ شلاق یکی از قربانیانِ جنون و دیوانگی‌هایِ عقیدتی خویش نثار کرد و گفت: شرم من کمتر از شرمِ یک مالباخته‌یِ دست و پا بسته و بیکار و فقیر و عاطل و باطل و منتظر معجزه‌ به دستِ من نیست! (ایشان به کرامت، تعیین نکرده که این شرم برابرِ شرمِ آن برده است یا بیشتر! نتیجه‌ی اخلاقی: شرم برازنده‌ی رعیت و زندانی است نه ارباب و زندانبان)
2-
* ژِنِ "داعش‌مسلکی" و سَلَفیانِ سنی و شیعه، توسط استعمارگران نوین، حدود پنجاه سالی است که در خاورمیانه کشف شده و از حدودِ چهل سال پیش، در اشکالِ متنوع بدان میدان داده شده است! از همان ابتدا یکی از بهانه‌هایِ عللِ اصلی کشت و نمو این ژن در بسترِ سیاست و اجتماعیاتِ ملتهای منسوب به اسلام، مقابله با قدرتِ اوپک بود که منابعِ نفتِ منطقه را به طریقی غیرمستقیم خرجِ تولیداتِ کارخانه های اسلحه‌سازی و ویرانی اراده‌هایِ ملّیِ منطقه کند! این سیاستِ مزورانه‌‌یِ استعمار نوین است که به جای تجاوزِ فیزیکی و تصرفِ عدوانی و استعمارِ سرزمینها و استثمار آنها، بصورت غیرمستقیم و بدونِ تحملِ خساراتِ انسانی، همان نتایج را به‌دست و اراده‌یِ خودِ اهالیِ سرزمین‌هایِ هدف محقق می‌کند. اما این سرزمینها نیازمندِ سربرآوردن رهبرانی بوده‌اند که دارایِ عقاید سلفی و بدوی بوده و اراده‌های ملی را به دو شق حق و باطل و خودی و غیرخودی تقسیم و نطفه‌یِ دو قطبیِ تفرقه و نفاق را بواسطه‌ی آنها در قوانین اساسی آنها نهادینه کرده است که با این موتور ویرانگر با یک تیر دو نشان بزنند!
هم تولیداتِ نظامی و ضایعاتِ صنعتیِ خویش را به مردم متبوعه‌یِ این سرزمینها قالب کنند و با مکشِ منابع طبیعی و ملی ثروتهایِ کلانِ به جیب بزنند، و هم در جهت تعدیل و پالایشِ جمعیتِ جهان، فرهنگ‌هایِ ناهمخوانِ بومی و مردم سرزمین‌هایشان را به ویرانی بشکانند تا جای تنفس بیشتری برای حوائج خویش فراهم آورند!
نوشته‌یِ موزونِ فوق، به روایتِ احوالِ مشترکِ سلفی‌گریِ اسلامی (مذهبی – نه دینی) و رهبرانِ مربوطه می‌پردازد.
3- میناب و دولاب:
میناب شهری است در ولایت پارس و دروازه دولاب محله‌ای از محله‌هایِ فقیر نشینِ تهرانِ قدیم! این دو به دلیل تنگ آمدنِ قافیه و ردیف آورده شده و ربطی به مضمونِ شعر که در بابِ ولایتِ داعشیان است ندارد! همانطور که ابوبکر بغدادی از تنگ آمدن قافیه عزمِ تصرفِ کل بلادِ خاورمیانه را دارد!
4- زهتاب*
کسی که با روده‌یِ حیوانات زِه می‌سازد برای تیر و کمان و کمانچه... و می‌نوازَد احوالِ دلِ بیمارِ خویش را در خال لبِ حضرتِ دوست.
5- وقتی ابلیس به ظن و گمان، شیاطین انس و جن را متوهم به علم لَدّنی و رسالتِ من درآوردیِ "دایه‌ی مهربانتر از مادر" می‌کند!
هر كس از پيامبر فرمان برد در حقيقت خدا را فرمان برده! و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‌ايم (۸۰) نساء
مخاطب این آیه پیامبر بود و فرمان از او برایِ عدم پیروی از مدعیان الوهیت و انسان جماعت و پرهیز از شرک و پیروی از ندایِ فطرت حنیف (وجدان) و استقلال انسان از غیر... اینک اما، دایه های مهربانتر از مادر و کاسه‌های داغ تر از آش جایِ خود دارند!

هدايت آنان بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند، ...(272) البقره
لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ ...﴿272﴾ البقره


همزیستیِ مسالمت‌آمیز

همزیستیِ مسالمت‌آمیز
==============
بزرگ بودی
از اَهالیِ آمیزشِ کویرِ کــرِ لـــوت و آریزونایِ کـور
به وسعتِ صحاریِ تفتیده‌‌یِ حجــــاز و تفتِ شـــــــور
بی هیـــچ خاطره‌ای از دریاهایِ دود شده در جبر جغرافیا
به هیبتِ قلعه‌هایِ تاریک بر تارکِ کـــوهِ نـــور
که ذره جانی نمی‌دَمند در روحِ مــــور...
از جنسِ بُرجی که قد کشیده بر بالایِ ابرهایِ سیاه و سپیدِ عقیــم
به جستجویِ خدایِ فرعونی در آسمان‌هایِ مه‌آلــوده و دور؛
از جنسِ پرنده‌ای دست‌ساز از سُرب و فولاد
که در کارخانه‌ی دنیا ملعبه بفروشند به لعبتکانِ بهشتِ سلیکونیِ‌ نفت؛
بی هیــــــچ حـسِ سبزی
به جوجه‌ای که نَفَسَـش می‌اَرزَد تا تو قنداقش کنی
به دستــــارِ زربافتِ ربّانیِ زور.
باریدی از بال‌هایِ آهنین
چِکّه کردی از سقفِ سوراخِ چرک‌خانه
که در دخمه‌هایش
نیمه جانی برایِ شستنِ دِل
وُول می‌خورد میانِ لزجِ آسکاریس‌هایِ شکم گنده‌یِ اربابِ قلعه‌ها
دست و پا می‌زدیم میانِ چرکآبه‌هایِ کم‌زیستی
برای دو پول سیاه به یک نانِ سیاهِ جــو و نیم چَتوَلی آبِ جویِ رفته
به ریـــحِ و روحِ توفانِ صرصری،
و چون روح‌السنگی شلیک شدی به رَعد و برقی
از نئون‌هایِ شانزه لیزه
بر شیشه‌هایِ رنگین‌کمانیِ پنجره‌هایِ پوسیده‌یِ رنجـــور
و میان دو زبانِ زخمیِ خون‌آلودِ "هــــم‌ زیستی" فرود آمدی
بی رنگ و سیاه و سپید...
از همان شبِ اول
دَلَمه بستیم در نموریِ تاریکخانه و هنـــــوز
زخمها را تازه می‌کنی با مرده خوارانِ گـــــورهایِ دست‌جمعی
که چنگ می‌کشند بر زخم‌هایِ جهان پی در پی
با هر دم و بازدمِ اژدهای هفت‌سرِ خُدعِه و نیرنگ...
وقتی آمدی با روحِ توفنده‌یِ قرون
درب‌ها به هم کوبید و پنجره‌ها خُرد شد و رابطه پمپ شد درونِ سُرَنگِ اقتداء
تمـامَــم کردی در زمین و زمان و... حالا:
کـفَـن کرده‌ای روحِ رَستن را
میانِ چفیه و دشداشه و لَبّاده و خنجر
به مومیاییِ نفت و خون و جنون...
بزرگی هنــــوز!
در هیبتِ کعبه‌یِ اََمنی
میانِ جوجه‌ بُت‌هایِ سنگی...
و ابراهیمی نیست دیگر
تا پُتک را وانَهَد
در دستانِ سنگیِ گنده‌خدایی بالایِ دست‌ها
حالا می‌توانی میانِ بتها
به مناجات و نجوا
بر جهانِ مومیایی
خدایی کنی
میانِ سَهمِ بردگانِ خویش
که می‌دَرَند هم را به نیــــشِ کیـــش
تا تو بــــال بِدَرّانی در هوایِ خویش...
........................
خیام ابراهیمی

نیمه‌‌یِ #‏خرداد 1395

خُدعه و تقیه با وضو، علیهِ ملت و جهانِ "غیرخودی"


خُدعه و تقیه با وضو، علیهِ ملت و جهانِ "غیرخودی"
=============================
کـــارِ شاعران "مونتاژ حرف" است از ادراکِ تارو پودِ حیاتِ خویش و گمان به غیر و خیال در رؤیا... شاعران خوب می‌دانند که نقدِ منصفانه‌یِ یک دیکتاتورِ هفتاد کیلوگرمیِ توخالی بیشتر از اعتراض و بد و بیراه به خدایِ بی‌وزن با سنگین‌ترین چگالیِ صَمَد(توُپُر)، شهامت می‌خواهد! به همین دلیل شاید بلندبالاترین شعرِ شاعران، سکوتی است سرشار از ناگفته‌ها! لذا آنها از پرسه زدن ذیلِ عکس هر دیکتاتوری پرهیز می‌کنند‌ به تقوی، چه برسد به نقدِ سیاه‌چاله‌هایِ نَفسِ او...این در حالی است که با خدایِ رحمان و رحیمِ و خالقِ یک دیکتاتورِ غاصب، هر چه میخواهد دلِ تنگشان می‌گوید! و اینجاست که مخلوقِ دیده از خالقِ نادیده، در منظرشان قادرتر می‌شود! و این واقعیت، از لطیفه‌ها و طنزهای شیرینِ روشنفکرانِ دورانِ ما بویژه شاعران است. گویا باور ندارند که در رستاخیزِ آزادی، لایک‌هایِ صدق را در یک کفه و لایک‌هایِ دروغ و جاخالی دادن‌ها را در کفه‌یِ دیگر می‌گذارند!
.
آیا مرگ بر امریکا، مرگ بر انگلیس، مرگ بر ضدِ ولایتِ فقیه حرف مفتی است؟
"استقلال، آزادی، جمهوریِ بردگی" چطور؟
آیا سیاستِ ما عینِ دیانتِ آنهاست؟!
آیا واعظان دینی با ماکیاولی نسبتی دارند؟
آنچه در مقدمه آمد مرتبط است به رفتارِ دوگانه‌یِ امثالِ آقایِ خمینی‌ با اعتمادِ مردمی که علاقه‌یِ شدیدی به بتهای ذهنی و تعصبات کور مورثی‌شان دارند تا چارچوب و ماهیت حرکتشان در زندگی نامتعادل نشود! هر چند بر بستری خیالی و دروغین استوار باشد و هیچگاه از خود پرسش نکنند‌ وقتی در عصر رسانه ها به خبری نمیتوان اعتماد کرد چگونه میتوان به اخبار هزار سال پیش از قول افرادی که به تقیه و دروغ مصلحت آمیز باور دارند میتوان اعتماد کرد؟! حرف ما در این فرصت اندک مربوط به خبری است در باب خدعه‌ای از خدعه‌های آقایِ خمینی با مردم. (چه بسا به نیت خیر)
...
حرف نزدن دلهره‌ای بود...
و حرف‌زدن و درست فهمیده نشدن دلهره‌ای دیگر...(رومن رولان)
...
خلق را تقلیدشان بر باد داد...ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!
آقای #‏خمینی، نه هم‌وزنِ خدایِ نادیده بود، نه فناناپذیر و بی‌خطایِ دیده...او هم بشری بود با رگ و پیِ چون تویی که علی‌رغم اظهاراتش، جاه و قدرت و حق‌به‌جانبی و سفسطه و مغلطه می‌توانست از تعهد و وعده با مردم منحرفش کند "که کرد!" و به هزار ستمِ ویرانگر بکشانَدَش...که کشاند! همانطور که مقدس‌کردنِ ‌او خطاست، اعتماد به نیاتِ خیرِ صاحبان هر قدرتِ استعمارگری در جهان که ظاهرا با او دست درگریبانِ او بودند و هستند هنوز نیز خطاست!
اربابانِ ریز و درشت همواره بر سرِ سلطه و بهره‌کشی از ملت‌ها به جانِ هم می‌افتند و در این وادی حتی به مردم خویش رحم نمی‌کنند! بنابراین هیچ دلیلی نیست که لااقل یکی از دو قلدری که با هم می‌جنگند، لابد دوست مردمند!
"هدف وسیله را توجیه می‌کند" همان چماقی بود که در ابتدایِ انقلاب، به تقیه و مکر و خُدعه، بر سر گروههای چپ شکسته شد! و ملت غافل بودند که: "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند... چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند! :)
حالِ ملتی که کورکورانه و سرخوشانه تقلید می‌کند بهتر از این نمی‌شود: "اینکه همواره برایِ سرخوشی و فرافکنی جهل از شَرّ جان‌کندنِ اندیشه و استقلالِ شخصیت، دنبالِ راحت‌الحلقومِ ناجی و دروغ بِدَوَند و در جهلی عاقل‌اندرسَفیه، مغبون و فریب‌خورده و مالباخته قربانی شوند و حق خویش را به دریوزگی از مدعیانِ خدمت به مردم، گدایی کنند و دم نزنند و از دیوار هم بالا رَوَند و به ایمانِ موروثیِ خویش افتخار کنند!"
همدلی و همراهیِ چاه‌نمایان با قربانیانِ حرامخوارانِ "قانونی ضد اراده ملی"، در میدان دادن به اهالی خدعه و تقیه و مکر و صدورانقلاب و خصومت و خشونت با خودی و غیرخودی، نیز از آن لطیفه‌هایِ خون آلود است که باید به خونخواهی از دماغ‌ِ استعمار اندر استعمارِ قانونی‌شان روزی برون آورد!
بمیریم برای تحقیقاتِ مصلحانه‌یِ#‏بی.بی.سی " که پس از 37 سال اکنون مظلومانه دست پخت خود را بالا آورده است!
بیچاره ملتی که خیرخواهان و کودتاگران و فاتحه خوانانش یکدل پس از صد سال تدارکِ کفن آن‌هم از جیبِ قربانی، حالا برایش نوحه می‌خوانند و خرما پخش می‌کنند!
حالِ ملتی که در روز روشن اراده‌اش را با مشروطه و مشروعه بصورتِ قانونی مصادره کنند و صد سال صدایش در نیاید، مَچَل و چشم انتظارِ تدبیر و امید به همین اصلاح‌طلبانِ ملتزم و اصولگرایان و معتدلینِ حراف و عوامفریب و دروغگویِ امنیتِ میلی میانِ دیوارهایِ بلند و منیع و مستحکمِِ زندان و قلعه‌ای به وسعت یک وطن می‌شود که شهروندانش اگر مثله شوند اما دیوارِ اَمنِ سلطان فرو نمی‌ریزد تا تختِ تقلید برپا بماند و جملگی با اقتداء به مصلحت و تقیه و مباهته و مکر و فریب و ریا، و ملتزم به تقلیدی کورکورانه دم از مردمی خلع ید شده و استقرارِ مردمسالاریِ ناممکن بزنند و پیروان ساده‌دلشان هم از دل‌سپردن به این حرامخواری قانونی از جان و مال و اراده‌یِ هموطنانِ خلع ید شده‌یِ مستقل و غیرملتزم به بردگی عقیدتی بسی کاسب شوند (واجب قربة الی نشئه‌گی و دروغ و دزدی از اعتمادِ یکدیگر)!
هنوز که هنوز است اعتراف به اولین دروغ را باید از کودکی نابالغ در دبستان شنید، در ایمان به دینِ دست‌کاری شده‌ای که توانِ شناختنش را ندارد...! همه راضی به خشتِ کجِ دروغ و ریا و رضایِ یکدیگر در استیلایِ ساختاری "ارباب و رعیتی" از فرشِ خانه تا عرشِ سلطنت.
خشت اول چون نهاد معمار کج...تا ثریا می‌رود دیوار کج!
براستی، خشتِ اول را چه کسی جلویِ دست معمارِ کبیر قرار داد، که سیبِ انقلابِ بلــــوغ، نارَس و کالِ کال، فاسد شد و گندید؟!
آیا کسی می‌داند؟
خیام ابراهیمی

14 خرداد 1395
آیت الله خمینی دستکم دوبار با روسای جمهوری آمریکا تماس مستقیم برقرار کرده بود. اینها براساس اسنادی است که بی‌بی‌سی فارسی به آنها دست پیدا کرده است. اولین مورد به بیش از نیم قرن پیش برمی‌گردد وقتی جان اف کندی در کاخ سفید بود و بار دوم، در روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود وقتی آقای خمینی با جیمی کارتر تماس گرفت.
گزارش کامبیز فتاحی را ببینید.

آیت الله خمینی دستکم دوبار با روسای جمهوری آمریکا تماس مستقیم برقرار کرده بود. اینها براساس اسنادی است که بی بی سی فارسی به آنها دست پیدا کرده است.
BBC.IN

جنس شلاق انقلابی


جنسِ #‏شلاق انقلابی!
============
شلاقت می‌زند معمارِ کبیر، پیش چشمِ فرزندانِ صغیر،...پــدر!
لابد بلـــــند آخ کشیده‌ای از دردِ گرسنگی و مالباختگیِ انقلابی!

لابد در حرامخواری بیسواد بوده‌ای... شاید اُمّی!
شاید نتوانسته‌ای قرائت کنی به تنزیل، قانونِ بردگیِ ذهن و جسم را
از غارِ کهف بیرون زده‌ای یا از "شعب ابی‌طالب" برایِ قُرصِ نانی از سِکه‌‌افتاده
تا سنگ نبندی به زیرِ شکمِ پسرانت
تا به تفخیذ* نفروشی بکارتِ دخترانت!
نه...! این‌جا جمهوریِ بَدَویِ قبایلِ صحرایِ حجاز نیست!
اینجا شاید تقاطعِ انقلاب است و پهلوی
که روزگاری آسفالتش از جنسِ سنگفرشِ پشتِ دیوارِ خیابانِ چرچیل نبود!
که از جنسِ نفتِ خـــام بود و تقلیدِ بوزینه‌هایِ پخته در دیگِ استعمار...
اینجا دریایِ خشکِ اورمیه است آیا؟
شاید اینجا فقرستانِ معناست و
چاه‌نمایان مقدسِ نفت، محللِ پیوندِ جهل و شهوتِ آسمان و زمینند!
آه، ای استقلال...!
شب‌ها که گرسنه می‌خوابی
پشت شرمِ دربی که کودکانش منتظر نانِ گندمزارهایِ خاکِ مشترکند
کسی آروغ می‌زند آزادی را انقلابی
از آب‌ِگوشتِ گورهایِ بی‌نامِ خاوران
واجب قربة‌الی‌الدوام السلطنه
و سکه‌های عمر تو را خرجِ نطفه‌ای چــــشم‌آبی می‌کند در سرزمینِ پیرِ استعمار
تا ندیده‌هایش را ببیند به چشمِ بصیرتی عقیم.
و مزدوری با پوستِ دباغی شده‌ی برادرت بر دار
شلاق می‌بافد واجب قربة الی الاضافه‌کاری طبق قانونِ کــار!
و صبح فراموش می‌کنند پیروانِ خوشبخت به تماشای تعزیر
که شلاقش از پوستِ کارگرانِ مالباخته است، یا خرانِ بار بردار
که بارِ طلا می‌برند از معادنِ نیاکان
به دیار ترکتازانِ چنگیزی
به پیشواز و اقتداء.
ای که نزدیک‌ترین کس به پاکدست‌ترین دولتِ قلب‌هایِ اختلاس شده‌ای؟
آیا گرسنه خفته‌ای شبی؟
و یا خمارِ یک نخود شیره به گدایی، روزی؟
شلاق بزنید کارگرانِ رعیت!
بر تنِ کارگری که ارباب اوست!
تا روزت فرا رَسَد!
میان نمکزارانِ دریاچه‌یِ همواره بی‌آبِ قم...
...
خیام ابراهیمی
7
خرداد 1395
=========
*
این نوشته تماما دروغ است. تمرینِ تقیه است و مکر و مباهته برای درکِ "حَوّل حالِنا الی اَحسَنِ الحال.
*
لینکِ پیوست تزئینی است و ربطی به نوشته‌ی فوق ندارد.
بعید است آنجا جمهوریِ اسلامی باشد؛ شاید هم باشد؛ کسی چه می‌داند!

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...