Monday, July 31, 2017

از پنبه تا حجابِ اکبر

از پنبه تا حجابِ اکبر
این "چادر سیاهِ ژاپنی" از جنسِ نفت است
از دروغِ پنبه نیست!
برایت یک بسته پنبه جاسازی کرده‌ام
_زیــرِ پیشخوانِ تنها تریبونِ شهر_
بر دار، اِی شهریار!
وقتی از سوراخِ گوشواره‌اَت خون می‌چکد!
وقتی از سوراخ دِماغ‌اَت خون می‌چکد
وقتی تنفس کرده‌ای سپیدی گردِ خیال را از سیاهیِ ابرهایِ اسیدی
چه نوحه بخوانی چه مولودی
لبخند بر چشم، از لبانم اشک می‌بارد
نمی‌خندم در بادِ حجمِ تو!
حکمتِ یک بادکنکِ بنفش، تنها از بیرون خنده دارد... نه از درون
قدرتِ سیالیتِ پروازِ یک بادکنک در سرعتِ بــــادِ تویِ دِماغ را
تنها یک فرعونِ مغبون از کشفِ خدا می‌فهمد
وقتی از بالایِ بـُــرجِ سنگی، سقوط می‌کند در توَهُمِ یک پرواز...
خون می‌بارد از سوراخ‌هایت رویِ خرابه‌هایِ شهر
برایت یک بسته پنبه جاسازی کرده‌ام
زیــرِ کرسی‌هایِ آزاد پریشیِ تنها تریبونِ شهر
...
دوش وقتِ سحر
دمی که پای دیوارِ کوتــاهِ خرابه‌اَم مناجات می‌کردی
گاه که رگبارِ گلوله‌هایِ گلویِ گلگونت
در دفترِ تاریخِ تنم می‌بارید و
اشکِ دیده روان می‌شد تا گوش جان و
می‌سُرید تا گندچاله‌یِ حلقوم،
وقتی چرک و خون بالا می‌آمد از بینی و گلو،
گفتم: می شنوی آیا؟
"صدایِ خش‌دارِ مسلولِ سرفه‌هایم
یک مثنوی، ناله‌یِ مفتِ بی‌صدا بود
میانِ دو بیتی‌هایِ جاودانه‌یِ حیاتِ هزل و سرخِ تو"
کارم به جایی رسید که چون لُختِ خیابانخوابی
میان پنبه‌زن‌ها و پاره لحاف‌دوزها... لخته لخته دوستت داشتم!
چون خزه‌هایِ آبدارِ گندیده وقتِ عطش
مثل نیم کیلو خمیرِ ترش
بر سَرِ تنورِ گرسنه‌یِ هیروشیما... در عطشِ امنیت
دوستت دارم اِی نانِ شیرینِ روغنی
لابلای بمب‌هایِ خوشه‌ای!
منفجر شو! در کوچه پس کوچه‌ها و جوی‌ِ رگ‌هایِ من
با گوشواره‌هایِ عقیق‌اَت
همچون تندیسِ یک خوشه زیتونِ درشت
که سنگینی می‌کند بر نرمه‌ها
عقده شو در قلبی که آرزویِ سکته می‌کند
با شلیکِ هر مصرعِ هزلِ کودکانه
در بلوغِ ایمانِ من.
من کافرم!
به روش‌هایِ صنعتیِ روغن‌گیریِ تو از ایمان.
تو نفتم را بنوش از سلسبیل و
آتش بگیر!
آتش بزن!
من برایِ سوختن
و برای سوزاندن
با شبکه‌یِ ریشه‌هایم آماده‌ام!
تار و پودِ جعلیِ پنبه‌هایِ آغشته به نفت
زود گـُـر می‌گیرند
در بشکه‌هایِ تبِ شهوتِ تو
در برقِ چشمانِ کبود و هیز و تشنه از درزِ این چادرِ سیاهِ ژاپنی
که "حجابِ بصیرت" به معنایِ قدرت
در دو سوی این عینک دودی
هم هست و هم نیست!
که لنزِ سبزِ مقدس چشمانت
از جنس نفتِ ماست
و زود گُــر می‌گیرد
در شعله‌هایِ شهوتِ خویش.
اینک:
آتش به اختیارِ خودم
نه به کبریتِ خیسِ تو
تلنبارِ خورجینِ شتری که در خواب بیند پنبه‌دانه
بل: به هستِ بی نقطه‌یِ بعد از اَستِ تو
که بی نفت و دروغ
ژاپن هم نشدی در نقطه‌یِ پایانیِ حکمتِ خویش
بی توپ و... بی سـپــاه
اِی مستعمره‌یِ پـا به مـاه

میان ویرگول‌ها...
خیام ابراهیمی

7 مرداد 1396

LikeShow more reactions
Comment

Thursday, July 27, 2017

آتِنا نحوی‌پور و زورِ گــوَزن‌

 آتِنا نحوی‌پور* و زورِ گــوَزن‌ (1)
***
مویه چه می‌کنی ای کاسبِ دروغ؟
که اولین زخــــم از تیرِ مژگانِ تو بود
بر عصمتِ نگاه کودکی پیش از بلوغ
که جز تسلیمش چاره نبـــود
در داد و ستدِ مهر و امنیت و پنـــاه...
بینِ نی‌نیِ زلالِ چشمی ز گور رهیده و
تیک‌تاکِ قلبی که در گورِ مشتی جای می‌شد
بین ایمان و کفرِ زورِ تو... ای پدر!
ای ضعیف‌کشِ "مهربان با سلطه‌یِ خویش"
ای خیانت‌پیشه‌ در امانت!
که پاره نکردی به میراثِ عجز
زنجیرِ پایِ اعتبار
از سرقفلیِ زنجیره‌یِ پایِ هم‌بندانِ قبیله
از: زندانِ قاموسِ بصیرتِ چشمِ صد ابوبکرِ بغدادی
که میانِ حقِ خضری بی‌ حکم و محکمه
گردنِ طفلِ مردمی را به خنجری بُـریــد و گریخت
تــــا: حقِ موسایی که به فهمِ "لن تستطیعَ مَعیَ صبرا"*
زِ گمراهیِ پیروی از راهبری، بُــریــد و گریخت (2)
تا: حقِ شرعیِ تفخیذِ* پیرِ صد ساله‌ای (3)
با دخترکانِ شیرخواره، که به نرخِ ولی
خرید و چال کرد زنده را در چـاهِ خویش
همچو گنجی به گوری دگر.
موسا نبودی، پــدر!
الله اکبر!
...
آب هم که باشی، بی‌دریغ و بی‌رنگ
می‌نوشند تو را به آزادی
از حیاتِ سرشار و زلالِ سرچشمه‌ها
قی می‌کنند لجنی سبز را به زورِ یکی مزدورِ قبیله‌ها
زهرت می‌کنند در جامی به نرمشی
ذبحت می‌کنند به پایِ حیاتِ بتی
و آن‌قـــــــدر خاک بر سرت می‌پاشند
که تپه‌ای شوی از بغضِ خــدایی که در نفس‌ها پخش است!
تا بلندایِ برجِ اهوراییِ فرعونی بی‌عصا
تا بلندایِ کوهِ یک آتشفشانِ خاموش و بی‌ندا
که گدازه‌های انقلابش
سنگ شود لابلایِ قندیل‌هایِ یک بهار در زمستان
کجایی قهرمان؟
الله اکبر!
...
سنگ هم که باشی، سخت و ساکت و صبور
می‌تراشند تو را در سکوت
در هیئتِ مجسمه‌ای
قامتت را زِ کـــوه می‌درند و به جایِ پُر و خالی‌اَت پنــاه می‌برند
زندانی برایت می‌سازند، در ولایتِ دلالانِ مُحَلّل
رویِ زندانت پرده‌ای مقدس می‌کشند
پرده‌دارَت می‌شوند
پرده‌برداری‌اَت می‌کنند
پرده‌اَت می‌درند!
کجایی پهلوان؟
الله اکبر!
...
مجسمه‌ هم که باشی
بر سکویِ بلندِ میدانِ شهر پرچمت می‌کنند
گِردَت می‌چرخند با اَرّابه‌های جنگی به سماع
و از دور تو را با انگشتِ سبابه‌ی جوهری به هم نشان می‌دهند
تا نشانی شوی... گم نشوی
پیدا باشی در دامنِ سنگتراشِ شهر و خیابان‌های منتهی به میدان
و در موزه‌ها
برایِ وصالت بلیط می‌فروشند
و در حاشیه‌یِ یک صلاتِ ظهر
رویِ دیوارِ غارهایِ پارینه‌سنگی
تصویر چهار آهو می‌کشند با یک گوزن...
و بعد کنارِ آهوان یادگاری می‌نویسند...
و بعدتر به پتکِ بت‌شکنی می‌شکنند متن‌اَت را
خُردَت می‌کنند
هر تکه‌ات را به دستی می‌فروشند به سنگسار
به زخمِ دو قربانیِ اختیار در حال و آینده،
شریکت می‌کنند در بساطِ جگرفروشان
تکه تکه‌ات می‌‌کنند... به سیخت می‌کشند
در منقلِ اعتمادِ پرنده...‌ کبابت می‌کنند
در فاصله‌یِ ترکه‌یِ تَـرِ مکتبِ ایمان
تا شاخه‌یِ خشک و زغال و آتش طور و خاکستر
و فوتت می‌کنند در هوایِ حوالیِ نانِ خشکی
که نیمه‌شب سَقّ می‌زنی در‌سایه‌یِ بلندِ سطلِ زباله‌یِ همسایه
و تُف می‌کنی کپَکش را رویِ استخوانِ "مُشتی" بی رگ و پی
میانِ فضله‌ها‌یِ اُمیدِ موش‌هایِ کورِ ویژه‌خوار
با نگاهِ حیرتِ یک مُردارِ نواندیش در حالِ احتضار
به حدقه‌یِ خونالودِ چشم و بناگوشِ افتاده از تدبیرِ منقارِ کلاغی هنگام شعار...
در تفسیرِ حُکمِ قـــار قـــار
کمین‌کرده لایِ شاخ و برگ درختِ زقوم انتظار
کجایی سردار؟
الله اکبر!
...
درخت هم که باشی!
رویِ پوستت به نیشِ خنجری
نقشِ قلبِ یک عاصی از زورگیریِ معرفت را در مترویِ شهر ری حکّ می‌کنند
با نقشِ پیکانی و قطره خونی
چکیده رویِ سنگفرشِ مُنَقّش به نقشِ گوزن و آهویِ رمیده از قابِ دیوارِ غاری
کجایی شهریار؟
الله اکبر!
...
آهو هم که باشی
قلبت را نشانه می‌رود به تیرِ بهرامِ گورِ دخمه‌ها
قیمه قیمه‌ات می‌کند به قمه‌ها با نرمشی، قهرمان
در خیمه‌یِ اَمنِ آزادیِ ایمان
در دشتِ لاله‌ها لگدمالَت می‌کند
زیرِ پایِ اسکندری ... بر سینه‌یِ چاک چاکِ فَروَهری
چون کویرِ تفتیده از عطش... پر تَرَک
که باران را نبلعیده سیل می‌کند بر خویش
کجایی بیدار؟
الله اکبر !
...
آن‌ها با تو فاصله دارند
دورَند... همچو لعنتِ ابلیس...
"خدایِ من"!
نخواب در گنبدِ مُطلّایِ حرمِ اَمن و مطهرِ مقبره‌ها
بی یـــادِ دستِ بریده‌ از النگویِ طلایِ آتنا
و رگِ بریده‌یِ گردنی نزدیکتر از نبضِ تو در عاشورا
میان سیم و زر و زوری
که به جنگ زرگری آب شد و
بغ بغوی صلح شد بالای گلدسته‌ها...
ای از رگِ گردن‌هایِ نبریده‌یِ نزدیک‌تر از من به تو
ای وجدانِ بیدارِ قلبِ من!
سنگ نباش! مجسمه نباش! آب و هوا و خاکِ یکی دانه تا درخت نباش! گوزن نباش!
که شریعتِ نحرِ شتر در حوالیِ خیمه‌ها
در گـــورِ تو مُجَسّم شده
در قواعدِ مدنیتِ پارکینگِ شتر
در آپارتمانِ خوک‌هایِ گشنه و... گرگ‌هایِ تشنه...
به دلِ شکافته‌ی سنگ پناه ببر!
به غـــارِ عدم
شاید زنده باشد کسی آن‌جا
تا دریابی
که در این گفتگویِ خفت‌شده میانِ دستارها
زنده‌ای؟
یا مرده‌؟...
آن‌گـــاه
در گرد و خاکِ معرکه‌یِ راهزنانِ اعتماد
باز بیعت کن!
با آدمک‌هایِ یک خیمه‌شب‌باز
که تو را فروخته‌اند به آتش
پیش از خریدنِ بلیطی یکسره
پیش از اِکرانِ نمایشِ گوزن‌ها
پیش از آنکه سبابه رنگین کنی به خون!
ای شریکِ دزد و رفیقِ قافله!
از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری؟
تو به تقصیرِ خود افتادی از این دَر محروم! (4)
پایِ روضه‌یِ خودت گریه نکن! (5)
خیام ابراهیمی
2 مرداد 1396
----------------
پی‌نوشت:
1- *آتنا اصلانی (دخترکِ هفت ساله‌ی پارس‌آبادی که ماه پیش توسط مردی مسلمان‌زاده، متاهل و 40 ساله با دو فرزند از همسر دومش، قربانی تجاوز و قتل فجیع با شکستن پا و کمر برای جای گرفتن در بشکه‌ی سرکه شد)
*اصغر نحوی پور، فرد عصیانگری که هفته‌ی پیش در واکنش به زورگیری عقیدتی (موسوم به امر به معروف) توسط یک روحانی در متروی شهر ری، دچارِ انفجار بغض و "آتش به اختیاری" شد و در زد و خوردی با اطرافیانِ فردِ معمم، با استفاده از تیغ موکت‌بُری یک دستفروش (چون پدر آتنا) به او حمله کرد و در تک و پاتکی دو طرفه، نهایتا موردِ اصابتِ مستقیم گلوله‌ی کلاشنیکف از فاصله‌ی یک متری به سینه‌اش قرار گرفت و جان سپرد! او هنگام تیرخوردن با ناله‌ای در آخرین نفس‌ها فریاد زد: "جـانـم فدای ایران".
.
2- *"لن تستطیع معی صبرا" (عمرا نتوانی با من صبر کنی!) آیه‌ای از قرآن (سوره کهف)، در روایتِ داستان همراهی موسی با خضر.
هشدار خضر به موسایی که اصرار داشت از او پیروی کند تا به علم لَـدُنی دست یابد! خضر از ابتدا به او گفت: تو استطاعت و توان آن را نداری که با من همراهی و صبر کنی! با اصرار موسا و بیان "انشاء الله" (اگر خدا بخواهد، چه؟) خضر به او اجازه داد، با او همراه شود؛ به شرط آنکه در این رهروی و پیروی و همراهی، به هیچ کردار او اعتراض نکند... اما موسا به سه عمل خضر اعتراض کرد (که یکی از آنها سربریدنِ کودکی در بندرگاه بود).. اما نهایتا پذیرفت که چون بر حکمت کارهایِ خضر اشراف ندارد، پس نه توانایی هضم امور و تبعیت از او را دارد، و نه حجتی از سویِ خدا در دست دارد که تبعیت یعنی: گام در گامِ "رهبری خودخواسته" گذاردن! ... لذا راهش را با او جدا کرد!
توجه: به نظر می‌آید که این داستانِ قرآنی اشاره بر این نکته دارد که امر تبعیت و پیروی از ولی خدا، آن هم بصورت خودخواسته، آن هم در تمام امور، در توانِ موسا که شیفته‌ی علم لدنی و الهی بود، نیست! بلکه منظور کلی از تبعیت و پیروی از ولی خدایی که به دریافتِ فردی و نه ادعای بیرونی گزیده میشود، نه در امور زندگی، که تنها در پذیرفتن این بشارت به فرد برای استقلال از هر بت انسانی و رابطه‌ی مستقیم با وجدان بیدار (فطرت حنیف) خود فرد است! که رشد و تربیت تنها از آن قادر مطلقِ حکیم و خالقی است جاری در طبیعت فرد! که وسعت وجودی هر فرد با دیگری فرق میکند و تربیت و رشد بشر وابسته به توانایی خود و هدایتِ مستقیم خدا و استقلال از دیگران است! لایکلف الله نفسا الا وسعها (نیست تکلیفی بر کسی جز به اندازه ی وسعت وجودی و توان هر فرد و صیرورتی شخصی است). هر چند بت پرستان در پیروی از این نصیحت پیامبران، در عمل اثبات می‌کنند که علی رغم ادعای زبانی، به توانِ خدای زنده‌ای که بتوانند هدایتهای او را در زندگی روزمره درک کنند باور ندارند! هر چند این آیه را خوانده باشند: ادعونی استجب لکم (بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را)... لذا با دعوت هر مدعی تحتِ تاثیر قدرت اجتماعی او و بدون علم و متکی بر جهل و ترس و نیازهای خویش، روی به تقلیدی کور می‌آورند و کم کم قدرتِ رابطه با وجدان بیدار زنده‌ی خود را از دست میدهند و به مقلدینی سنگدل و جاهل تبدیل می‌شوند.
در این آیه نیز اشاره دارد به اینکه در صورت لزوم به یک راهنما، تبیعت از یک فرد عالم را خدا به دل بنده وحی می‌کند! وگرنه یک جاهل چگونه میتواند درستیِ علمِ یک عالم را از یک کلاهبردار و یا شیطان و جاهل دیگر را تشخیص دهد؟ و چنانچه هر مدعی ربوبیت و الوهیت بدون اذن ادعای تفقه و فهم دین کند، کارش به وسوسه‌ی ابلیس، امری شیطانی است! چرا که قدرتی بالاتر از قدرت خدای زنده نیست که "حی القیوم" است (زنده ی پای برجا) و چنین قادر مطلقی به هیچ کس (حتی پیام آوران) مجوزِ وکالت را نداده است! که بتوان او را کشف کرد و به جاهلان حقنه و تحمیل کرد! و هر که چنین کند گمراه و یا شیاد است!
.
3- حقِ مسلمِ تفخیذ (نوعی معاشقه -در گوگل جستجو کنید-) با نوزاد شیرخواره، به فتوای آقای خمینی.
با عرض شرمندگی از مخالفین آقای خمینی و رعایت ادب به تاسی از مداحِ اهل بیت رهبری آقای داکتر #میثم_مطیعی:
مسئله 12 از کتابِ نکاح، تحریرالوسیله (آقایِ روح‌الله خمینی):
کسی‌که زوجه‌ای کمتر از نه سال دارد، وطی برای وی جایز نیست؛ چه اینکه زورجه‌ی دائمی باشد، و چه منقطع؛ اما سایر کام‌گیری‌ها از قبیل لمس به‌شهوت و آغوش‌گرفتن و تفخیذ اشکال ندارد، هر چند شیرخواره باشد. یعنی:
1-3) دختر شیرخواره به رای ولی می‌تواند (ناگزیر است) همسر عروسکی و دائمی و یا منقطع (صیغه) یک مرد باشد، بی آنکه بر تکالیفِ این همسری آگاه باشد.
2-3) کام‌گیری و لمس به‌شهوت و درآغوش گرفتن و تفخیذ توسطِ زوج(مرد) از زوجه(زن) شیرخواره مجاز است.
3-3) اختیار و اراده‌ی کودکِ دختر و شیرخواره برای زوجیت با مردی که به شیوه‌یِ آقای خمینی مسلمان است، در دستِ ولیِ اوست. یعنی پدر و یا پدربزرگ و ولی نوزادِ دختر مجاز و مختار است دختر شیرخواره‌اش را به عقد مردی صد ساله‌ی دارای شهوت جنسی درآورد و آن مرد مجاز است با همسر شیرخواره‌اش روابط جنسیِ بدونِ دخول داشته باشد!
.
4-* شعری از حافظ:
ای مگس! حضرتِ سیمرغ، نه جولانگهِ توست... عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!
تــــو به تقصیرِ خود افتادی از این دَر محــــروم... از کــه می‌نـــالی و فریــــاد چرا می‌داری؟
.
5- ترانه قیصر (داریوش):
این روزا گوزن‌رو سَر نمی‌بُرَن... می‌شکنن شاخشو میفرستن تو باغ
این روزا طافو نمی‌ریزن سرش... سَرِ گله‌شونو میکوبن به طاق
آخرِ نمایشــا، بد شده... همه نقش همو بازی می‌کنن
اونایی که چشمشون به قدرته... هم پیاله‌هاشو راضی می کنن
نمی‌دونم اگه برگردیم عقب... دلِ طوقی‌ واسه کی پر میزنه
اگه فرمونو یه شب دوره کنن... چند تا چاقو پشتِ قیصر می‌زنه؟
نمی‌دونم اگه برگردیم عقب... داش آکل به عشقِ کی سر می کنه؟
اگه رستمو ببینه رویِ خاک... پشتشو بازم به خنجر می‌کنه؟
پای روضه‌یِ خودت گریه نکن!... وقتی گریه ننگِ مردونگیه
دوره‌ای که عاقلاش زنجیری‌اَن... سوته‌دل شدن یه دیوونگیه
این روزا دوره‌یِ غیرت‌کشیه... کی می‌دونه قیصر این روزا کجاست؟!
بکشی و نکشی می‌کشنِت... این‌جا بازارچه‌یِ آب‌منگلیاست.
https://www.youtube.com/watch?v=-RehR-MXUfY



LikeShow more reactions
Comment

آیاتی از کتاب مریم


آیاتی از کتابِ مریم
***
گلبرگِ خشکِ لایِ کتابِ آه نبود، مریم
آیه بود مریم!
حصارِ باغچه شکست و پرید وَرایِ پرچین
و از تناسبِ هندسی و زیبایِ رقصِ پرواز
پَری کم شد از نسیم!
دردِ زخمش اما
بر جانِ پرنده‌‌یِ شکسته‌بال، ابدی...
همچو اضلاعِ یک چند ضلعیِ در هم فروریخته
بی شکل و شاکله و رهــا از بند
خطوطی که از هم شکست و باطل کرد ریاضیِ سلول را
و قدر و منزلتِ زاویه‌یِ زن را
بر جنازه‌یِ بدبــویِ زندانِ یک تاریخ مـــرد.
بویِ خوشِ این رهایی اما چون آیه‌ای
در هوایِ مکتب‌، جاری:
"تنها گل‌هایِ تازه‌
زنده و معطر و روح‌بخشند!"
دل، زخم
از جایِ خالیِ زنی
که تنها به یک بـــــال پرید و
قامتِ استوار و بلندِ مردی را
در دلِ تاریـــخ شکست
بـال در بـال
چشم در چشم.
...
1) شگفتی از فهمِ رازهایِ تناسبِ جهان.
#مریم_میرزاخانی خط بطلانی است بر برتریِ رجلیتِ زورگیر و سلطه‌گر، در حوزه‌یِ قدرتِ تعقل و عقلانیت، تحلیل، استنتاج و منطق، و اکتشاف و تدبیر و بصیرتِ حل مسئله و قدرتِ خلاقیتِ تاریخی، و ابطالِ حکمِ خطایِ حقِ برتریِ توانِ فکریِ مرد بر زن، که میراثِ شوم و زمان‌منقضیِ مناسباتِ حقوقی، اقتصادی و امنیتیِ داعش‌مسلکانه است، برای استقرار امنیت در تنازعاتِ دورانِ جاهلیت و قبیله‌ای، در دورانِ مدنیت.
زنده باد یادِ پربارش، با بازخوانیِ توانِ برترِ تعقل و منطقش بر تمام مردان.
فرصتِ خودآگاهی و شکوفایی زنانِ ستمدیده‌یِ جهان، با پروازِ سبزِ او بالنده باد!
2) آخرین پیام:
آخرین پستِ فیس‌بوکیِ مریم میرزاخانی به زبان انگلیسی (نه پارسی)، چند ساعت پیش از مرگ:
"هر چه بیشتر در ریاضیات وقت سپری کردم، متحیرتر شدم!" (لینک در بخش پیام‌ها)
پرسش: آیا حجمِ شگفت‌زدگی او از کشفِ رازهایِ تناسب اجزاء هستی، عرضِ زندگیِ او را در طول کمش اشباع کرده بود؟... "براستی ما چقدر زندگی کرده‌ایم؟"
دوستی می‌گفت: سرطان نتیجه‌یِ ترس و ناامنیِ سلول‌هاست که می‌تواند از ناامنیِ روان و سیستم عصبی آغاز شود. سرطانِ مریم نیز فروپاشی سیستم امنیتی بدن او بود، دور از وطن.
شاید بیشترین ترس او در سال 76 بود، وقتی میانِ جنازه‌یِ نخبگانِ ریاضی کشور در اتوبوس، تصادفا جانِ سالم به در برد و به شوخیِ سلطه‌‌گرِ مرگ‌آفرین که چون "سرطان" ضدِ امنیتِ سلول‌هایِ جانِ بالنده است، پی برد.
پیامِ آخرِ او به زبان پارسی نبود! قرابت و امنیتِ او در آخرین لحظاتِ حیات، با همدلانش بود در جهانی که زورِ زبانش به مکانش نرسید!
سرطان جانِ این "سَدّشکنِ" گریخته از مامِ وطنِ شرقی به جهانِ امنِ غربی را گرفت! کدام مادر است که فرزند را از امنیتِ جانِ خود براند؟ نامادریِ سلطه‌جویِ آتش‌به‌اختیار شاید، اما حتی مادرخوانده‌ی به اختیار نیز، چون خود فرزندخوانده را به مهر (نه سلطه) برگزیده، وی را به بهانه‌یِ سلطه از دامنِ مهرِ خود نمی‌راند! به فرزندِ این نابغه شناسنامه‌ی ایرانی نداند. او می‌خواست، اما ندادند! آخرین پیامش اما نه به زبان مادری، و نه به مخاطبِ خاص، بلکه رو به جهان بود! بدیهی است که "زبان" واسطه‌ای است که اگر چهل‌تکه باشد می‌تواند سوءِتفاهم برانگیز باشد! و این تنها زبانِ حقوقیِ مشترک است که در دامنِ مادر، امنیت‌زا و ضدِ ترس و سرطانِ ویرانگر است!
با این‌همه، آیا ما آنقدر عریضیم که از تهدیدِ مستمرِ سلول‌هایِ هویتِ جانِ خویش نترسیم و بر سرطان فائق آئیم؟
هرچند زبانِ مادری یا نامادریِ ما زبانِ پارسی است! اما آیا زبانِ حقوقی ما امنیت‌زا و موجبِ عریض شدنِ این عمرِ دراز و یا کوتاه است؟
با تاثر: خیام ابراهیمی
24 تیر 1396
#maryam_mirzakhani
LikeShow more reactions
Comment

Thursday, July 6, 2017

تهدید شهروندی با عملیاتِ انتحاریِ آتش به اختیاری تمیز

تهدید خاتمی به عملیات‌انتحاری ذیلِ حکمِ آتش‌به‌اختیاریِ تمیز
آیا واکنش به عکسِ دوستان مهمتر است؟ یا واکنش برای امنیت ملیِ خود و شهروندان؟
رائفی پور: اگر خاتمی را پیدا کنم، بصورت فیزیکی و در دَم، بصورتِ انتحاری عملیات انجام می‌‌دهم و اگر در خیابان ببینمش خفه‌اش می‌کنم!
*واکنش سنجی شهروندان:
دوست فیس‌بوکی! آقای روحانی! واکنش شما چیست؟ شکایت؟ یا لبخند؟
=========
شهر در امن و امان است...مردم آسوده بخوابید!
این یک شوخی نیست! تعیینِ نرخ وسط دعواست! تهدیدِ یک ملت است! هدف بی حس کردن ملت است نسبت به خشونت در پندار و گفتار و رفتار... در استحاله‌یِ نیکی به بدی. و اینگونه نرم نرمک فرهنگی خشونتبار و زورگیرانه بر ملتی زورگیری شده تثبیت می‌شود و در کالبد و نسوجِ کوچه و محله و خانه روح میشود!
با شنیدنِ چنین خبری، شما به عنوانِ یک امیدوار به ادبیاتِ یک‌شبه‌ و مردمسالارانه‌یِ روحانی که پوستین و پوششی امنیتی بر روحِ ضد اراده ملیِ قانون‌اساسی است، چه می‌کنید؟
شما به‌عنوان یک اصلاح‌طلبِ دل‌سپرده‌ی اخلاقِ انسان‌مدارِ خاتمی و کسی‌که لابد برای رأی خود مثلِ ناموسش اهمیت قائل است و البته قانونا ملت غیرخودی خارج از امتش را ناموسِ دشمن می پندارد چه می‌کنید؟ آیا به این تعرض و تجاوز علنی به حقوق شهروندی تن می‌دهید؟ امید که با تن دادن به این زورگیری خود را برای زورگیری در حریم خصوصی خانه و کاشانه‌ی شخصی خود آماده نکرده باشید!
من اما، شخصا رویِ هیــــچ‌یک از جناح‌ها و اشخاص حقیقی و حقوقی که به حرامخواریِ قانون اساسی از حقوقِ یغما شده‌یِ ملتِ غیرخودی و محذوف از نظام تصمیم‌سازی بر اساسِ اولویتِ حق ایدئولوژی حصولی بر حق آب و گل طبیعی باور دارند، حسابی باز نمی‌کنم! چگونه می‌توان به کسی‌که از پایمال شدن حقوق شریکانِ خاک و ملکی مشاع و مشترک ککش هم گزیده نمی‌شود و خون و توانش را از ویژه‌خواریِ قانونی می‌گیرد اعتماد داشت و او را امینِ حقوقِ ملی دانست؟!
اما شما به‌عنوان یک ایرانی و یک سیبلِ آماده‌یِ آتش‌به‌اختیاری متصرفانِ قانونیِ قدرت، در مقابل مدعیانِ حق‌به‌جانبِ فردسالاری در پوستینِ مردمسالاری، چه می‌کنید؟ آیا بدون واکنشی صادقانه و به‌سادگی و با بی‌اعتنایی از کنار آن می‌گذرید تا ککتان گزیده نشود و سری که درد نمی‌کند را دستمال نبندید؟
.
آقای روحانی!
شما به عنوان امنیتی‌ترین حقوقدانِ نظام و نماینده‌یِ امینِ قادر مطلقه‌ برای دهه‌ها در شورای عالی امنیت ملی، به‌جز نشان دادنِ دربِ باغ سبزِ شعارِ ارزان و عرضه‌یِ مُخدّرِ حرف و وعده‌ی گران، چه کار عملی برای حفظِ امنیتِ حقوقی و روانیِ یک ملت می‌کنید که کماکان سر ملت به تاق کوبیده نشده و گمراه و قربانی شعارهای مفتِ بدون تضمین نشوند؟
براستی، وقتی یکی چون شما متخصص سخن‌پراکنی در حاشیه است و دیگری متخصصِ عمل در متن، چه تصوری در مورد شما می‌توان به ذهن متبادر کرد، جز آتش بیارِ آتش به اختیاری و فراهم آوردن زمینه‌ی مناسب برای سرکوبِ اراده‌ی ملی در بسترِ امنِ اراده‌ی میلی برای تمامیتخواهان؟!
جای تاسف دارد که سیاست و تاکتیکِ تولید کنندگان سیستماتیک هجمه‌های امنیتی و روانی، همواره به جای متن بر حاشیه تمرکز دارد! تا هیچ مدعی حق تابعیت و هیچ اصلاح‌طلبی به متن نپردازد و بموجب مکانیسم اعتماد سنتی، کماکان مکانیسم اعتمادِ مدنیِ خود را به تار سیبیل دایی‌جان و قسمِ حضرتِ‌عباسِ خان‌عمو پیوند زده و دل خوش کند و به انتظاری تاریخی تسبیح بیندازد تا معرکه‌ی انتصخابات و بیعتی دیگر فرا آید و موسمِ شعار و غم و شادی مفتِ دیگری بردَمَد و باز روز از نو و روزی از نو...!
گفتیم که بعد از بیعت در انتخابات، یکی از ابتکاراتِ امیدواران و اصلاح طلبان، برای نمونه می‌تواند تاسیسِ "ستادِ پی‌گیریِ مدونِ مطالبات ملی" برای احقاقِ شعارهایِ روبنایی مدعیان مردمسالاری باشد، تا طبقِ پیش‌بینیِ راقم این سطور، رای اعلام شده توسط برگزارکنندگان انتخابات تنها به عنوان یک دام امنیتی، تنها به کارِ بیعت نیاید! تا منتخب تنها فردی نباشد از میان سایر افراد، که تنها تکلیفش کارگزاری و تدارکاتچی یک نفر باشد ولاغیر...
حالا وقت آن است که شاهد آن باشیم که "شورای عالی اصلاح طلبان" روی این خبر حیاتی که طلیعه‌ی دیگری از تاکتیکِ الرعب بالنصرِ سخت و میدانی است، چه می‌کنند؟! آیا باز به کنجِ مصلحت پناه می‌برند؟ و یا آن را برجسته کرده و پی‌گیری می‌کنند؟
به باورم این یکی از نفحاتِ شومِ دولتِ اعتدال به نفع تثبیت تمامیتخواهی است!
یکی تحریک کند، دیگری تهدید کند! و یکی هم بخندد و نهایتا ملتِ مسخ شده بترسد و به سوراخ موش پناه برد!
شاید این اولین تهدید مستندِ انتحاری، برای ادایِ تکلیفِ تمیزِ #آتش_به_اختیاری نباشد! اما در واکنش به این سند ویرانگر به ما بگوئید: آیا شکایت می‌کنید؟ و یا باز لبخند می‌زنید؟
بدیهی است که مدعی‌العموم، با شنیدن این ویدئو انگار مرده و صُمٌ بُکم عمیٌ، تنها لبخند می‌زند! اما شما چه؟ تنها حرف می‌زنید؟ و یا عمل می‌کنید؟
آقایِ روحانی! لطفا شکایت کنید و به جای لبخند، برادریِ خود را به امنیت ملیِ و ملت اثبات کنید! و در پوستینِ میانداریِ اعتدال، بین دعوایِ حقوقی ملت و امت، تنها "به‌شعار بی‌بنیاد" و به واژه‌ی ملت نچسبید، تا در میدانِ عمل، امتِ یک نفر ملتی را لت و پار کند!
وقتی در روز روشن، یک لمپنِ هفت‌سر به‌نامِ استاد رائفی پور به‌عنوان یکی از افسرانِ جنگ نرم و یک#آتش_به_اختیار فرهنگی، خیلی "تمیز" خاتمی را به عملیاتِ انتحاری تهدید می‌کند و شما با مشتی قرص مخدرِ شعار و حرف با لبخند سرپایین می‌اندازید و آب از آب تکان نمی‌خورد! یعنی کلاهِ ملت همچنان پس معرکه ستادِ بزرگ‌عمامه داران است!
آقای روحانی! یکبار هم که شده، شکایت کنید! و انتحاریون آتش به اختیار را به پای میز محاکمه بکشانید!
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
تا اثبات شود آیا این سیاه بازیِ معرکه‌ی اعتدال، براستی در راه امنیت ملی است؟ و یا آتش بیار امنیت میلی است؟
خیام ابراهیمی
(ستادِ خیالیِ پی‌گیریِ مطالباتِ ملیِ در سایه)
13 تیر 1396
---------------
پس‌نوشت ( دو ساعت پس از پست نمودن این استاتوس):
تهدید به ترور و سکوتِ تماشاچیان!
===================
آیا واکنش به سنگ قبر همسر علم‌الهدی مهمتر است؟ یا واکنش و یا اقدام برای حفظ حیثیت و امنیت ملی؟
چرا بر خلاف قوانین حکومتی، تهدید به مرگ، تشویش اذهان عمومی، و تسری جو زورگیری به عنف در تریبون عمومی توسط برخی از خودی‌هایِ نظام آزاد است؟
تهدید به مرگ اساسا جرم است ـ مجازات تهديد به قتل براساس ماده 669 قانون مجازات اسلامي بخش تعزیرات ، 74 ضربه شلاق يا زندان از 2 ماه تا 2 سال است. بدون اظهار نظر در مورد نوع جزا، اما آیا صرفِ محکومیت نمی‌تواند عبرتی شود برای پیش‌گیری از مواردِ مشابه... برای پیش‌گیری هر چند جزئی از زورگیریِ فرزندتان در مدرسه... پیش‌گیری از زورگیریِ همسرتان در کوچه و خیابان... پیش‌گیری از زورگیری خودتان در محل کار و خانه و جامعه...
چرا مدعیِ ریاست جمهوری سکوت می‌کند؟ چرا شما در مورد این نوشته سکوت می‌کنید و بدونِ واکنش می‌گذرید؟
چرا شهروندان این‌قدر عافیت‌طلب و بی‌واکنش شده‌اند؟
چه بر سر حساسیتِ فرهنگی و مدنیت ایرانیان آمده است؟
چه بر سر انسانیتِ شهروندان آمده است که از کنارِ آسیبهایِ امنیتیِ منافعِ مشترک بدون واکنش می گذرند، و کلاه خود را سفت و محکم می‌گیرند و رد می‌شوند؟ بی آنکه متوجه باشند که بدون واکنش در دراز مدت کم کم تبدیل به یک کرم و زالو و یا موش و نهایتا به یک پیچ و مهره در اسلحه‌یِ یک زورگیر خواهند شد!
دور از جان، نفر بعدی آیا تو دوست من نیستی که بی‌واکنش این تهدید را می‌بینی و گذر می‌کنی تا قضاوت نشوی و هزینه نپردازی و تنها بهره ببری؟
شاید تو این وطن را مالِ خود نمی‌دانی؟
چه حسی در تو مرده است؟
و چرا تمرین مرگ میکنی؟
اصلا توی این فضای مجازی و در این اجتماع چه می‌کنی و چرا عضو شده‌ای؟
در میان دوستان تا این لحظه این نوشته و این ویدئو بیش از 110 بازدید کننده در مقابل 16 لایک و یک اعلام خشم داشته است. موضوع تعداد لایک یا اظهار نظر دوستانی که اصلا با این نوشته برنخورده‌اند نیست! موضوع این است که حدودِ هفت برابر کسانی که با دیدن این ویدئو به این موضوع واکنش نشان داده‌اند، بدون واکنش از کنار موضوع رد شده‌اند! انگار که این موضوع موضوع ایشان نیست! انگار که این خبر را در روزنامه و یا یک سایت خبری خوانده‌اند! انگار که یکی که ایشان دوستش می‌پندارند از ایشان پرسشی بی خطر نپرسیده؟ و یا اصلا اهمیت این تهدید امنیتی را که متوجه تمام شهروندان است را درنیافته‌اند! و برایشان اهمیت ندارد که کسی از تریبون عمومی تهدید! فقط کافی است این تهدید نیمه شب در انتهای یک بن بست، وقتی کلید به قفل درب منزلشان انداخته‌اند نباشد!
آیا دوستانِ فیس‌بوکیِ ما هموطنان مسئولی هستند؟ آیا منی که به دوستی و مسائل اجتماعی حتی در وضعیت بی خطرش احساس مسئولیت نمی‌کنم، توقعم را از مسئولین و امنیت‌اجتماعی و از سایر دوستان بریده‌ام؟ آیا چنین وضعیتی نشانه‌یِ احساسِ ناامنی اجتماعی است؟
وقتی از 450 دوست، تنها 60 نفر به این امرِ خطیرِ بی خطر، واکنش نشان می‌دهند، آیا این به معنای آن است که تنها یک هفتم ( 13 درصد) مردم دارای احساسِ مسئولیتِ سازنده و مدنی و صادقانه هستند! آیا این یعنی حدود 86 درصد جامعه دارند زامبی می‌شوند؟
براستی اکثریتِ کاربران ایرانی بدونِ احساسِ مسئولیت اجتماعی در این رسانه‌ی اجتماعی در پی چیستند؟ مخاطبشان کیست؟ و با وجود روحیات و خواسته‌هایِ خویش، وقتی ابراز وجود می‌کنند در پی کدام گوش شنوا و در پی چه منفعتی هستند؟
اینجاست که باید گفت: از ماست که بر ماست!
#آتش‌به‌اختیاری و #عملیات‌انتحاری
ویدئو از کانال تلگرامی بت شکن:
@
Botshekan2
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/1882488578677637


فتنه


"فتنه" قانون است، نه "فتانه‌ها"
فتنه‌یِ قانونیِ ناخدا با کدخدا و رعایا
به: ابوبکر بغدادیِ ثالث، و به پیروانِ مطیعش!
=====
اِی ســـــــوار بر خرِ مردم، نکنی خود را گم!
بیـــعتِ مُـرده نـبــــاشد، بـیـعتِ این مــــــردم!
چون بقــایِ قدرتِ مطلقه در سلطه‌گــــری است
هر چه ضدِ سلطه شد، اسبابِ فتنه‌پروری است!
چون‌که قانــــون، سلطه‌یِ سالار را بطئی نمود
مــردم و ســــالاریِ او، "فتنه" را قطعی نمود!
مشکل از فَتّانِه نیست، کو قدرتش کانونی اَست
مشکلِ مردم، نه سلطان، دردِ وی قانونی اَست!
باز هم مشروطه‌یِ مشروعه، چــون چرخِ فلک
ملتی را گِردِ اُمّت، چپ و راست کرده به شَکّ:
اختیـــــار با ماست؟ یا مولایِ ما؟ یا با حسن؟
انتخـــــابِ جـلـدی از هفتــــــــــاد جلّادِ خفن؟
مردمند ســــالار؟ یا ســـالارِ مردم حقه‌بــــــاز؟
فتنه از قانونِ بد شد؟ یا چپ و راست فتنه‌ساز؟
طالبِ آزادی و تقدیـــــرِ خــــود در سرنوشت
مشکلش قانونی است‌و، آن‌که بنیادش سِرِشت!
این تنــــور در دست ارباب‌و "رعایا هیزمش"
انتخـــــابِ هیزم و هیــــزم‌شکن با مــردمـش.
اعتــــدال و رمزِ استعمـــارِ نو در پــــوسـتیـــن
عاملِ "تثبیتِ دو": در یک وطن، در یک زمین
غـــــاصبِ حقِ برابــر از زمیـــن تا آسمــــان
نفتِ مفت و حرفِ مفت و باز پینگ‌پنگِ نهان.
بــــــاز هم قانــونِ عصرِ حجر و بت‌هایِ کین
کـــرده داعـــش را ســــوارِ ملتی با نامِ دیـــن
در غیـــــــــابِ قدرتِ ملی، به رأیِ ناخدا
شرحه شرحه کرده ملت را به وَهمِ کدخدا
فتنه‌هایِ سلطه‌گر از هر طرف سَر می‌رسد
داستـــــــانِ سلطه با داعش به آخر می‌رسد
داعشی را می‌دهد میدان و ویـــــران می‌کند
داعشی را می‌خورد، صد داعشی را قی‌کند!
داعــــش و القـــــاعده، کاشــــانی و مُلّا بَدِه
ضدِ سلطان جهان، خود سلطه‌گر در دهکده
سلطه در بیرون و داخل کرده ملت را هوا
کارکـــــرد و شیوه‌یِ هر دو علیهِ توده‌هــا
تفرقه بـــا حق و بـــاطل، خـودی و غیرخـــودی
یک طرف را کرده اصل و آن دگر را بی‌خودی
جنگِ سلطان‌ها علیهِ صلحِ ملتها به‌پاست
فتنه‌ها زنجیره‌ای، تا ملتی پا در هواست
جنگ را با فتنه‌یِ سیلی و فحش و غائله
کرده‌ بنیادِ تنش، با دزد و دوستِ قـــافله
عقلِ ملت را به نفعِ خود دو تایی می‌کند
قدرتِ وحدتِ ملی را جــــــدایی می‌کند!
رخنه در وحدت، به قانونِ بـدِ فرمانبری
ملتِ واحد به کفر و باورش، جز یاوری
حــقِ مشــروعیّتِ آب و گــلِ یک ملتی
در ربوده، کرده در خورجینِ حقِ اُمّتی
موصــل و بابل و کابل را تصرف کرده‌اند
شیره‌ی جانش مکیده، هسته‌اش تف کرده‌اند
جانِ ملت چون زِ خاکِ چاروقش تا لب رسید
لب بــدوختی و یکی فتنه زِ عــمقِ شب رسید
بــــــــــاز هم فتنه بلایِ هِمّتِ ملت شده
دستِ‌پیشِ سـلطـه‌گر، در قوّتِ اُمّت شده
داستـــــــــانِ فتنه و لولویِ سرخرمن چه داغ
جنگِ شیطانِ بزرگ و کوچک و مویِ دماغ
فتنه‌یِ اصلی تویی! ای داعش و لقمانِ ما
ای که قانــونِ یکی قطبِ تو شد ایمانِ ما
یک‌طرف اربابِ اُمّت، ملتی در جیبِ او
رأیِ رعیت گزمه‌ها را عاملِ ترغیبِ او
ای که حق را از حقوق مردمان چاپیده‌ای
در لبـــــــاسِ دزد، انفـــــالِ خدا نامیده‌ای
اُمّتَ‌اَت در اُمّتِ سلطـــــانِ عـالم انگبیــن
شربتی شد خونِ ملت از یسار و از یمین
قدرتی در غربِ عالم، قدرتی شرقِ زمین
عالمانِ دین به دریوزگیِ هـــم آن و ایـــن
یک‌طرف فتوایِ مفتی، جازِ غربی می‌زند
یک‌طرف حکمِ فقیهی ســازِ شرقی می‌زند
بینِ این سلطان و آن سلطان و جوجه لات‌ها
اُمّتِ لات و منـــات و نفت و کیش و مات‌ها
بت شده الله و پرچمـــدارِ او دینِ دویی
مؤمنان و کافران و ملتی از خود تهی
داعش و فرمایش و فرسایشِ نقـــــدِ مِلَل
کرده در کارِ زبانِ مشترک، صدها خِلَل
حرف مفت و لافِ مفت و فحش و هزل و شعر و شور
کرده توفــــــــانی به راهِ وحــدت و تدبیـــر و غـــــــور
پرده‌داریِ بت و بتخانه‌یِ سـلطـــانِ دیـــن
جایِ همزیستیِ ملت‌ها شعارِ مرگ و کین
این‌که حقِ سروریِ دین و مذهب با کیه
کرده همزیستیِ ملت‌ها به راهِ بــــــادیه
حدس و تفسیر و رجز با آیه و چـنـــد قافیه
باعثِ جنگ و تنش، سوراخ موش و زاویه
الغرض، بنیـــادِ وحدت گشته کلا در مجـــاز
تفرقه: "اُمّ‌القرایِ دین قم است؟ یا که حجاز؟"
فتنه در کارِ خدایـــانِ زمین ابلیـس کاشت
پرچمِ دین را عَلَم کرد و سَرِ تفلیس داشت
کفر و ایمان: رمزِ سلطانی و بنده‌پروری
حقِ آزادی: گـروگـانِ خـــــدایِ سروَری
حقِ مردم را به‌جایِ آب‌وگِل بر رویِ خاک
کرده در قانونِ حق و باطل و ادیانِ پــــاک
وای‌ازآن روزی که شیطان خط‌کشِ قانون شود
مالکیت غصــــب گــردد، ارزشِ قارون شود؛
یک نفر در دست گیرد آسمان و این زمیـــن
چون عمو سام و ابوبکر و عمر در کار دین
یک طرف از لندن و از مَنهَتَن در کارِ ما
یک طرف از کابل و بغداد و تهرانِ شما
منطقِ سلطـــه به‌نــــامِ حَقِ عِلم و اِرثیه
از زمین و آسمان بارَد زِ مدح و مرثیه
ملتی را منهدم در بین اُمّت‌هــــــایِ دون
همنوایی حلقه‌یِ مفقوده‌ شد در شَطِ خون
این خدا یــا مــالکِ نان است و یا دنیایِ تو
بی وجودش حقِ تو گم گـردد از عُقبـایِ تو
ای که بنیادِ بقای‌اَت دشمن و جنگ و عدوست
معرفت در منطقت آمیزه‌یِ اشک و خدوست!
ای که از همزیستی با غیرخود طفره رَوی
تو همان ابلیسی و شیطـــان‌هـــا در پیروی
ای که ملت را نمودی شَقّه با ایمان و کفر
تا که حقِ آب‌وگِل مثله شود در پـــایِ کفر
ای که از آبِ گل‌آلـــودِ تَنِش نان می‌خوری
اُمّتِ خود را عزیز و غیرخود را می‌دَری
ای که بازی می‌کنی با اعتمــــادِ ملتی
گزمه‌ها را ضِد کنی، تا انقیــــادِ اُمّتی
دستِ‌پیش می‌گیری و بر ضدِ خود جارَش ‌زَنی
تا به پتکِ خود بترســـــانی، سپس دارَش زَنی
ای سوار بر خرِ مردم، نکنی خود را گم
بیعتِ مُــــرده نبــــاشد، بیعتِ این مــردم!
بیعتِ مردم نگردد زنـــده در بندِ یکی
مگر او حقنه کند نقش خـــدا را پُفَکی
بیعتِ مردمِ مُــــرده نشـــوَد زنـــــده زِ بُـت
گر خدا پتکِ تو شد، خرده شود در دلِ بت
گرخدایِ حَیّ، در فطرتِ مردم پخش است
پس خدا در دلِ شورایِ جماعت نقش است!
این‌که خود را کرده‌ای میراثخـــــوارِ نقشِ او
غصبِ حقِ مردم است و عالمـان بر نعشِ او
با خرِ لنگِ تو و عقل نخود پَروَرِ تو
کی شود رهبریِ رخشِ خدا یـاورِ تو؟
گر که جفتک زده این خر به سوارانِ قَجَر
عبرتی گیـر و فرود آی و سِپـارَش به بَشر
زندگان را تپشِ نبض و نفس قـانـون است
از سَرِ فضلِ پدر، باورِ فرزند چون است؟
گر که قانونِ پدر کرده تو را راکبِ خر
زرخریــــدِ تو نگردد نسلِ مابعد و پسر
فرصتِ هر بشری فرصتِ رَبّـــانیِ اوست
گر که قانون ندهد فرصتِ او، فانیِ اوست!
گر که قانـــــونِ پـــدر سدّ کند آزادیِ او
بت بود، اصل وی و مـــانعِ آبــــادیِ او!
صاحبِ این وطن و خاک و زمینش نه تواِی
که دهی لقمه به خویشــــــان و به کفار گهی
یا دهی حکم جهــاد و انتحــــــار و آتشــــی
به خودی‌ها اختیار و جام خود را سَر کشی
مؤمن و کــــافـریِ مردم این ملکِ مشــــاع
کی تو را حَقِ خلافت دهد و عَرعَر و ماع؟
کفر و ایمـــانِ تو کی باعثِ مشروطیت است؟
گر که شیطانِ تو در پرده‌یِ مشروعیت است!
تخت و تاجِ قجری سلطه‌یِ اربابی نیست
هیچ قانونِ خطا بسترِ خوشخوابی نیست!
گر سرِ جبر نمودی به صفِ صندوقِ خود
که دهند رأی به یک گزمه زِ انبـــانِ نخود
بازی و قاعده‌یِ صندوقِ اربـــــــابی چیـســت؟
جنگِ زرگر، جز فریب و بازی و لابی نیست!
این چه خود بافته‌ای؟ "هر که در این خلعت شد
همـــــرهِ من شــــد و در دامِ مَنَ‌اَش بیعت شد!"
صفِ اربابِ حکومت همه در بندِ تواَند!
صفِ اول، صفِ آخر، همه پابندِ تواَند! 
https://www.facebook.com/images/emoji.php/v9/f4c/1/16/1f642.png:)
صحنه‌آرایی این چالشِ کــــــاذب، همه تــــوست!
حسن و ممد و محمود، همه غاصب، همه توست!
گر کنی بیعتِ خــود تازه به اربــــابیِ قـــم
کی شود تازه حقوق خـــاک و آب و گندم؟!
این چه ترفند و فریب است به قانــــونِ بتان؟
یا همه با من و وحدت! یا که بر من همه‌تان!
تفرقه از خودی و غیرخودی قــانــــون شـــد
چون خودی مؤمن‌و، کافر لقمه‌یِ قارون شد!
نَقدِ تو نقدِ علمدارِ ســـپـاهِ اُمَــوی است
سفسطه در دلِ قانونِ حرامِ اَبَوی است!
داعشی تو! عـــاملِ فتنه‌یِ اصلی: "اِدّعـا"
آن‌که بی اذنِ خدایِ زنده خود را کرده جا
چون‌که قانـونِ تو، حقم را نموده "عـــــاطِل"
پس نمازِ تو به ملکِ غصبیِ من: "بـــــاطل"
حــقِ مشـــــروعیّتِ هـمـچـو مَنی در مــرزهــا
سرنوشت‌سازی بُوَد! "ملک، مشاع است زِ ما"
وَهمِ تو حقِ شریکِ خاک را کرده هــوا
این تو هستی و پدر بود به قانــونِ خطا
در ربـــــودی حَقِ فـرزندِ مرا با نسلِ خود
پیش از آن‌که او به دنیا برگزیند اصلِ خود
چون‌که اصلِ اَوّلِ قانونِ تو بر ما جفــاسـت
دینِ تو دینِ بُت است و بت‌پرستی مبتلاست!
واگــذار این حق و دامن پـــاک کن اِی مبتلا
زنده در این خاکِ مرده، مس شود یا که طلا.
سرگــذشتِ تو نبـــاید سرنوشتِ مــــــــا شود
هر کسی در خاکِ خود می‌میـرد و برپا شود!
سهمِ من از خاکِ ما، در وهمِ تــو ویرانه شد
یک وطن قربانیِ قانــــــونِ بَــد، افسانه شد!
فتنه‌سازی را رهــا کن، خاکِ ملت شد فنا
اَز خـرِ اُمّت بیــــا پاییــــــن‌و بـــا ملت بپا
چون‌که امّت کردنِ ملت به سعیِ بنده نیست
کفر و ایمــانِ جماعت در یَـدِ خواننده نیست!
چون: رسولش را به‌جز هشداری و جز مژده نیست،
چون: حکــــــومت از تکالیـــف تو در آینده نیــست،
یـــــا تو در کــــارِ خـطایی، یــــا اسیرِ وسوسه
شـــو رَهـــا از دامِ خنّـــاس و بَلا و مَخـمـصـه
ای ابــوبــکرِ عـــراق و رَهرُوِ مُلّا عُمَر
کن رها این فتنه و از دامِ شیطان در گذر!
مؤمن و کافر رها کن! این نه تکلیـف تو بود!
دامِ خود برچین و سلطانی نه در قیف تو بود!
خونِ ملّت شیشه کردی در رگِ فتـوایِ خــود
توبه کن از این جنایت! لغو کن دعوایِ خود!
"پیش از آن‌که گزمه‌هایت توبه‌بـــــازِ تو شوند
یا اَجَل فرصت بگیرد، نوحه‌ســــازِ تو شوند!"
خیام ابراهیمی
11 تیر 1396
پی‌نوشت (محض اطلاع حرامخوارانِ بارگاهِ ابوبکر بغدادی ثالث):
1) رفرنسِ آیات نخوانده توسط ابوبکر بغدادی و صاحب فتوی برای استقرارِ حکومت اسلامی در اولین کامنت.
2) تصویر نقاشی اثر پابلو پیکاسو، از دون کیشوت با کارگزار و خرش، برایِ مبارزه با ستم و ستمگران در جهان.(قهرمانِ رمانی اثر سروانتس)
LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...