Monday, March 25, 2019

تبادل گروگانگیری استراتژیک بین ایران و امریکا


پشتِ‌پرده‌ "داد و ستد" گروگانگیرانه بین #امریکا و #ایران
ملتی گروگانِ قانونِ اساسی ارباب بومی و ارباب بومی گروگانِ اربابانِ جهانی و ملتی گروگان اربابان جهانی...این است حکایت استعمار نوینی که دیگر به روش سنتی و با کشتی‌های توپدار، مستعمره‌ها را تصرف نمی‌کند!
دعوت نظام از نماینده امریکا پیش از فتح سفارت در سال 58 در تهران برای اتمام حجت بود! و اینک شاهد دعوتِ #پمپئو از #مسیح_علی‌نژاد در کاخ سفید امریکا هستیم.
بی ربط یا با ربط، دیدار دیروز "مسیح علی‌نژاد" با "پمپئو" مرا به‌یاد دیدار نماینده امریکا با مسئولین ایران در آبان 58 در تهران، درست 9 روز پیش از گروگانگیری می‌اندازد!
وقتی در4 آبان سال 58، با تهمیداتی از پیش اندیشیده در اتاق فکر (روسی-ساواکی)، 9 روز پیش از بالارفتن قهرمانانه از دیوار سفارت امریکا (به روش‌های راهزنان عصر حجری و غیردیپلماتیک)، توسط دانشجویان عصرحجری متخصص در پرش از ارتفاع موانع عقلانی و پیروخط امامی، و در نماز جمعه تهران، "هنری پرکت (مسئول امور ایران در وزارت امور خارجه امریکا) به دعوت آیت الله منتظری پشت سر حضرت امید امت و امام، با حرکاتی آکروباتیک نماز می‌خواند و در انتها به ریش همه می‌خندد!
دور از جانِ مسیح علی‌نژاد، بعید میدانم روزگاری او به ریش ملت آگاه و همیشه در غفلت ایران بخندد!
اما سزاست که به رکوع کامل و سجود شکسته بسته‌ و در حسن ختام لبخند تمسخرآمیز اعضاء این تیم امریکایی، که پشت سرِ "نشانه‌ی خدا منتظری" نماز جماعت اقامه کردند و 9 روز بعد به گروگان گرفته شدند، خوب دقت کنیم.
پس از 40 سال گروگانگیری ملت ایران در دام تحریم، توسط اربابان جهانی و تیم انگلیسی امریکایی روسی یهودی، با دان‌پاشی و تمهیدات لابی‌ها و در افتادن اربابان بومی در دامچاله‌ها؛ دیگر خوب باید معنای سخنان سردار اقتصاد مقاومتی و اقتصاد گروگانگیری، یعنی محسن رضایی را دریابیم که گفت: در دامِ تحریم‌های 40 ساله‌ی زنجیره‌ای، ما به نفت نیاز نداریم! درآمد گروگانگیری و گروگانفروشی از نفت برای ما بیشتر است! چون حضور گروگانگیری چون ما را تضمین می‌کند! و قانون اساسی به‌عنوان تئوری سلطه‌ی یک قدرت مطلقه بر ملتی میلیونی، با حصر اراده ملی و عقیم کردن نظارت ملی بر سرنوشت خویش، در نقشِ همان نارنجکی است که 40 سال پیش، ارباب جهانی در نارنجِ خوشرنگ‌وبو و پوکِ استقلال و آزادی ملت ایران در غیاب نظارت ملی و غفلت اراده ملی، کارگذاری کرد و ملتی را در دامن و در گروگان یک ارباب بومی، به گروگان گرفت!
خیام ابراهیمی
16
بهمن 1397
چهارمین روز از دهه‌ی گروگانگیری ملت ایران
پ.ن:
1) لینک ماجرا
به حرکات نیم‌خیز خاخام یهودی و نمایندگان امریکا هنگام رکوع و سجود خیره شوید:

http://www.bbc.com/…/ir…/2014/11/141103_u01-montazeri-precht

2) شرح ماجرای اقامه نماز نمایندگان امریکا در نماز جمعه ی تهران، در پیام پیوست
.3) نظر دوستان را به ویدئوی #کنفرانس_تهران در بخش پیام‌ها جلب می‌کنم!

گام دوم: تحول ساختاری نظام سلطه



سناریوی بنفش 2 یا #نخود_سیاه_ملی
اندر باب فرمان تحولات ساختاری و سرکاری
عجب!
پیرو توهماتِ قبلی، ظاهرا قرار است ریاست جمهوری، را مجلسی و پارلمانی کنند تا هم نظام متمرکزتر شود و هم دیدن صفهای خالی صندوق رای را کمی بیشتر کش دهند، تا شاید فرجی حاصل شود!
زهی خیال باطل.
یعنی اگر قرار باشد تحولات ساختاری به نفع حضور تمام مردم در نظام تصمیم سازی و انتقال قدرت مطلقه به تمام مردم اینقدر طول بکشد، همان بهتر که یک اتفاق جالب دیگری بیفتد که معرفتبار نیست!
لطفا ملت جای گوشت حیوانی، #نخود_سیاه گیاهی تناول کنند نمیرند!
البته یک سنگی در تاریکی می اندازند تا بازخوردها را ببینند میشود ملت را در بن بست کوچه پس کوچه ها و یا زیر پلی جایی، باز هم خفت و منحرف کرد یا نه؟
به همین منظور مطالبات کمتر از 100 در صدی، یعنی بدتر از اینها هم حق ملت آگاه و همیشه در صحنه است!
من فکر کنم همه باید به نماز جمعه پناه ببرند و بنشینند و برنخیزند تا نظام، به مردم منتقل شود و #رفراندوم_آری_یا_نه 58 تجدید شود!
چرا تجدید شود؟
چون نسل تجدید شده است!
کمتر از این یعنی خودکشی... یعنی خوردن نخود سیاه جای گوشت و حتی نان خشک.


Image may contain: 1 person, text

عطریاس در گل قالی


کسی میان قالی عشق به نغمه‌سازش نرسیده
هنوز به تهِ خطِ تارهـــایِ احساسش نرسیده
تو گویی که شعله‌های سوزانِ مهر و عاطفه
هنوز به پــودهــــــــایِ شاخه یاسش نرسیده
خیام ابراهیمی

آخر خط است سیزیف


آخرِ خط است؛ #سیزیف!
کف کرده‌ای... جا مانده‌ای
رها در باد و در یادِ موج‌ها،... بر ساحلِ رستگاری...چه رجزها و چه وِردها که نخوانده‌ای
به‌سان مام میهنی هنگام ایمان به دریده شدن،... گیــج و منگ از درد و لذتِ دریدن
میانِ برقِ چشمِ فاتحان‌و اشک‌ و وحشتِ فرزندان‌و تکه‌هایِ پدر... لمس‌ و مسخ‌، لنگ در هوا مانده‌ای!
به این تاجگذاری و آن حلقه خارِ طلایی، سرمست نشو!
که الماس و یاقوت‌ها... تکه‌های چشم و جگرِ نوزادانِ یخ‌زده..در آغوش مادرانِ زلزله‌زده... رویِ میدانِ مینِ ایمان به نشئه‌گی شتک‌زده است بر حولِ هاله‌یِ سرنوشت!
که به ساحلی سریدی و نرسیدی
از آن سلولِ لرزانِ آواره‌
تا امنیتِ آغـوشِ هر بیگانه...
که برای انسان شدنت
کف شده‌ای
زِ پریشانیِ حبابِ قطره‌‌ها بر ماسه‌ها
زِ آشوب و هیاهویِ دلِ خونبارِ دریاها
تا سکوتی محض در گـــدارِ درّه‌ها
و زِ یـالِ امـــواج‌، میانِ گیسوانِ باد،... لای درزِ پنجره‌ها
خسته‌ای...
درمانده از پژواکِ کف‌زدن‌های رایگان، از پشتِ کوه‌ها
آخرین لیوان آب را سر بکش، سیزیف!
که میانِ بده بستانِ قربانیانِ امنیت
یک "نقطه" منعقد است
در بُن‌‌گاه مسکنی که مغبونی در دامِ ثبتِ پناه!
در خرید و فروش آدمی که نشد آدمکی خوشتراش و بی‌گناه
که برای کولبرانِ خون‌بها
یک نقطه در برزخ
سنگین‌تر از وزنِ هر بهمنی است به کوهستان‌ها
که تمامیِ "حواس" به یغما رفته بود در آواره‌گی
نه نقطه‌ی آغازِ انگیزشی، در وقت طلوع‌ها
نه نقطه‌ی پایانِ خوابی، در وقت غروب‌ها
نه امید به کوهستانی که دوستِ آدم باشد!
کشان کشان همه عمر
"
نقطه" بر دوش، از آخرِ خطِ سرگذشت تا سرِ خط‌ها
از خیابان هدایت تا دهلی‌ و پرلاشز در پاریس‌ها
بی‌رمق در جهنمی بی‌قرار
تا بهشتی در قرارگاه‌
که از تیرهای برقِ رو به آسمانشان
طناب‌هایی آویزان برای گریزها
تا یک قدم مانده به آغوش خاک
در بهشتی که زیر پای رهگذران یله بود
در پیاده‌رویی از انقلاب‌ها
تا میدان فردوسی و توپخانه‌ها
تا مسافرخانه‌ای در ناصرخسرو
که به دخترکانِ تلخِ فرار، اتاقی نمی‌دهند برای قرار
مگر آن‌که شیرین بخوابند در اتاقِ خواب‌ ناصرها
به شوق یک مشت قرص‌‌ کاملِ ماهِ مصوّر در آسمان‌ها
از دستِ دلالانِ شعار قاچاق در شعر رهایی.
کجایی ای رفیقِ کوهستان‌ها؟!
که میان این‌همه سلولِ مرده در بال پروانه‌ها
"
دوستی" به‌جز خیـــالِ محـالِ ابریشم ندارم
درچین و تاب و رقصِ دامنه‌ها
در بن‌بستِ سیاه و سپید پیله‌ها
و پروازی در آسمانِ خاکستریِ پیـاله‌ها
.
برای گورخوابی که تمام حواسش به یغما رفته‌
در کوچیدن از گوری به گوری و گورها
رمقی نمانده جز یک نقطه
برای امیدکی به نقطه‌ی پیوندِ دو لبخندِ زنده
هنر برای انسان؟... یا هنرها؟!
بس است نوشتن از توسعه‌ی متوازنِ سانتیمانتال
کافی است در وسعتِ چند دلار بدهی
به رفیقانی که دشمنِ خونی‌اَت شدند با سقوطِ ریال
از آن همه هنر که "خونی" نشد در رگی
تنها یکی "نقطه" مانده در چنته‌ی سگی
در آخرینِ استخوان شکسته در آخرِ خط
نقطه‌ای برای خندیدن به ریش رهگذرها
که من می‌شوند، اما "من" نمی‌شوند
و طلبکار می‌میرند تا آخرین سنتِ من‌هایی
که به قیمتِ طلا چنج نمی‌شوند!
و در خیالِ رژیم چنج، میان جزیره‌ها تکه پاره و چنج می‌شوند!
این هم نقطه‌ای برای آخر خطِ گریزها: .
حالا #هشتک بزن برای جلیقه زردها
کسی کتابِ رایگانِ مجازی‌اَت را نمی‌خرد
کسی به آیاتِ مفتِ انسانی
در جزیره‌‌‌های ثبات ویرانی
از جیب خودش به تو جایزه نمی‌دهد!
هیچ طلبکاری برای بدهی تو، هشتک نمی‌زند
کسی برای آواره‌گی تو در وطن
با منقار طوطیانِ آریاییِ پارسی‌گوی
تره هم خرد نمی‌کند!
اما دل‌ضعفه می‌گیرد دلِ هر عاشق غربتی
از نانخورشِ "قرمه سبزیِ هشتک‌ها" ...
گلی به جمالِ سلطانِ خشتک‌ها...
از استرالیا تا سوئد تا کانادا... تا جای دوست و دشمن و پشتک‌ها!
تا آلونکی در شمالِ شهرِ خراب‌آبـادِ دل
تا ضلعِ غربیِ خیابانِ شمشیری شرقی
در محله‌یِ نامهرآباد جنوبی... تا بن‌بستِ اسارت‌ها.
نامه بنویس و رسید بفرست، رفیق!
و دستی بریده را هرگز نگیر در غارها
و زکات بریز در صندوقِ خیراتِ لاکچری
و کف بزن برای دزدِ جواهراتِ جعلیِ ورساچه... یــا بولگاری!
و دستمالی بکش کاغذی
به خونِ تیــغِ ذوالفقاری
میـانِ پرچم سرسبزِ شیر و خورشیدها!
که کف کرده‌ام در ساحلِ جزیره‌ی ثباتِ گمشده*
همچو یــادی...همچو موجی
... "
نقطه"، آخرِ خط.
کارم تمام است!
آخر خط است؛ "سیزیف"!
کف کرده‌ای... جا مانده‌ای.
که تو هم مرا برای یکی نگاه
از خانه‌ی مادری، محروم رانده‌ای!
و راهی نمانده جز اینکه:
در انتهای جمله... و درون این نقطه‌ی پایانی
بایستم... بنشینم... و بمیرم!
اینجا آخر خط است.
خیام ابراهیمی
13
بهمن 1397
پ.ن:
1)
به رُمانِ آزاد پناهجو#بهروز_بوچانی
2)
به شعرِ شهیدِ گروگان و بی‌پناه#وطن
3)
ایستاده‌ام بر سَرِ گـورِ خویش... #خاکم_را_پس_بده !

ایرانستان میوه تلخ تضادهای درونی ایران

#ایرانستان میوه‌ی تلخِ تضادهای درونی #ایران
"ادبیات سلبی و حذفی" یا "ادبیات ایجابی و جذبی"؟ مسئله این است!
تاریکی, تنها با طلوع مهرِ فروزان محو می‌شود؛ نه با مشت و پتک بر سندان!
تکه پاره‌های ایرانستان فردا، خزیده در روانِ زخمیِ بخشی از شهروندانِ دیروز، در پازلِ سیاسیِ ایرانِ امروز است و تا روحِ موشِ کورِ تجاوز‌به‌عنف از جبرِ جغرافیایی‌تاریخی، در کالبد این گربه زنده باشد، با هیچ وصله‌ پینه‌ای نمی‌توان آن پوستین عاریه را، تن‌پوشِ طبیعیِ این یوزپلنگِ در حالِ انقراض کرد!
برای سرنوشتی واحد متکی بر هم‌افزایی، نمی‌توان در نبردی نابرابر بر شکاف‌ها و جدایی‌ها افزود و با فحش اعتراض کرد! نجنگیدن، به‌معنای سازش و رضایت به سقوط در چاه ویل سیاهی‌های دزدان اعتماد و شیادان نیست! باید در فکر فلسفه‌ای بنیادی و طبیعی و وحدتبخش و زاینده بود که بتواند بدون جنگ، تصرف کند! باید به فکر نور و صلح بود، نه نار و آتش و جنگ. تاریکی را نمی‌توان با چنگ و دندان حذف کرد! پاره‌گی هویت فرهنگی را در تداوم و بازآفرینی رفتاری کورکورانه و در جدالی زنجیره‌ای با شمشیر حذف در تاریکی و میان چهره‌های نو به نو در لباس و نام و ننگ و انگ، نمی‌توان رنگ زد و کادوپیچ کرد و با افتخار به واژه‌های سمبولیک و مرده در تاریخ به سامان رساند!
هویت پاره پاره در تاریکی را تنها با تاباندن نور زنده می‌توان شناسایی و جورچین کرد.
برای محو تاریکی، تاباندن نور کافی است! تاریکی را نمی‌توان با بازآفرینی مجازی تاریکی_تاریخی حذف کرد. چون این نبرد با آنچه نمی‌بینی و پیوسته در هراسی، نبردی مذبوحانه و نابرابر است! و همواره و همه جا، پشت هر خش خشی، شتابی برای گریز از خطر با پرتاب تیری در تاریکی است.
برای محوِ تاریکی تنها باید از حیات زاینده‌ی طبیعت زنده‌ی تابنده آموخت! نه با پیروی از پرچمدارانِ جنگ و مرگ و نیستی، علیه قدرت غیرخودی و موهومی که نمی‌شناسی. بلکه سزاست از پیام خورشید و نور و هوا و آب و خاک و دانه‌های رایگان و بی‌دریغ و فراگیر و حیاتیخش طبیعت یاری جست.
باید انقلابی کرد در ادبیاتِ مبارزه در تاریکی، میانِ تضادهای ناشناس و ویرانگرِ درونی. با چنین انقلابی است که شاید بتوان ایرانستان را ایران کرد! وگرنه در این جدال نابرابر، پایان سیاه این پارگی‌های عضلانی با سلول‌های تنها در بدن، تنها در تسلیم و پذیرش مرگ است در وطن. چون قدرت پریشانِ فردیِ مردم غیرتشکیلاتی، بسیار ناچیزتر از هژمونی اجتماعی ستاد مشترکِ اهریمن و یارانش است.
پس باید دارای #ستاد_مشترک_تابش_نور بود! نه همتِ نبرد با دریدنِ تاریکی!
نفوذیِ اصلی میان جمع پریشان، روح پریشان دریدگی در سلول‌هاست؛ نه شناسایی این و آن جاسوس! وقتی هر ایرانی خفت شده و گروگان، در وادادن به زور محیط و محاط ، در نبردی نابرابر بینِ تضادهای بیرونی و درونی، بصورت بالقوه بتواند یک جاسوس، و یا یک تخریبچی نهادینه برای فروپاشی انسجام بدنی بنام وطن باشد، آنگاه سلامت این بدن با دمیدن در آتشِ روح ادبیات سلبی و حذفی مقدور نخواهد شد! بلکه راه انسجام و سلامت این بدن در وحدتی مبتنی بر روح ادبیات ایجابی و جذبی مقدور خواهد شد! مشکل از تکیه بر قدرت فردی سلولهاست که میتوانند با دمیدن روح انفرادی در جمع آتشی را شعله ور کنند که تمام سلولها را در بر گیرد! مشکل در نفسِ دل‌بستن به این‌وآن رهبر و ناجی است و نیز در روحِ ترس و تردید و مزدورخوانی هر سایه در سیاهی. باید به محتوای ادبیات صلح از زبانِ راویانش نظر کرد و ایمان آورد! نه اینکه به درندگی شخصیتِ راویان نو‌به‌نو شک کرد!
نور که در هوا و آب و خاک بتابد، دانه‌های باروَر، خودبخود جوانه می‌زنند و سبز می‌شوند و رشد می‌کنند!
ما تنهاتر از آنیم که با پرداختن به تاریکی‌ها، تاریک‌تر و تنها‌تر شویم.
در تضادهای درونی این وطن پاره پاره که یکپارچگی‌اش به شکل چکشی و با زورگیری عقیدتی و معنوی و مادی همراه است، باید به فکر مهروَرزیِ مهری فروزان بود؛ نه مهرطلبی از سایه‌هایی در دل تاریکی. مهری که در خود بسوزد و نور بپراکند؛ نه آنکه دیگری را بسوزاند و هوا را تاریک‌تر کند و بپریشاند!
راه تعادل و سلامت و شکوفایی و بالندگی و توسعه، از جنگِ نابرابر بین تضادهای بنیادی و درونی، در بیرون و در جهان و ایران و ایرانی نمی‌گذرد!
تاریکی ارزش تلف کردن توان ملی را ندارد... باید خورشید شد!
باید در دام اهریمن آلوده نشد و انقلابی کرد در ادبیاتِ اپوزیسیون!
چون نظام با تضادهای بنیادی و قانونی‌اش، عینِ اهریمن و تاریکی است و امیدی به مقابله‌به‌مثل با قانونمدارانِ قانونِ آن در درون و بیرون نیست!
برای فتح این قله، باید و باید هر چه زودتر و پیش از آنکه دیر شود، در یک فلسفه متحد بود و گام به گام، نقشه‌ی راه داشت! برای این منظور ضروری است که در اولین گام و بر اساس پذیرش زبان مشترک حقوقی که ایجابی باشد و دربرگیرنده، نه سلبی و حذف کننده، به تاسیسِ#ستاد_مشترک_اپوزیسیون و پوزیسیون" اقدام کرد! و در یک فراخوان عمومی در یک میدان امن حضور، اکثریت میلیونی، "اقلیت" را در آغوش بگیرد و این آغوش را باز نکند، تا اینکه برای خود اعتبار بخرد و مشروعیت اقلیت را از سکه بیندازد و پروسه‌ی تحولات بنیادی رقم بخورد و آغاز شود!
به #نقشه_راه گام به گامِ چنین راهکار مسالمت‌آمیزی در نوشته‌های پیشین، به تفصیل اشاره کرده‌ام.
وگرنه: نه از تاک مانَد نشان و نه از تاکنِشان!
خیام ابراهیمی
12
بهمن1397

میدان میلیونی امن در 22 بهمن


#میدان_میلیونی_امن

از این مسالمت‌آمیزتر چیست؟ #تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه_58 با نظارت ملی، در 97
یک تیر و دو نشان با "تبدیل تهدید به فرصت"
#راهکار میدانی‌وعملی برای #اپوزیسیون: دلایلِ همایشِ مستقل و معنادار اکثریت، در نمایشِ اقلیت!
وقتی اقلیتی آزاده در بن بست قانونی، زیرپای اکثریتی که خود را عین حق می‌داند له می‌شود، راهی ندارد جز گریز و چپیدن در سوراخ و یا جنگِ خونین! اما وقتی اکثریتی آزاده، زیر پای اقلیتی که خود را عین حق می‌داند له می‌شود، می‌تواند او را با تعداد آغوش خود در خانه‌ی حریف، محاصره و آچمز و ناگزیر به تبعیت کند! چون "اقلیت زورگیر" راهزن است و اکثریت پراکنده را در کوچه پس کوچه‌ها به لطایف الحیل خفت و نابود می‌کند! این است راز سلبی تحریم و محو شدن در خانه، و یا راز ایجابی تصاحب قدرت در حاشیه و میدان حریف، بدون مشارکت با انحصارات قانونی تا تغییر قانون به نفع همه، حالا می‌خواهی ناشیانه بگریز و در خانه بنشین و محو شو! و یا در حاشیه و در میدان تصرف کن! خود دانی! 22 بهمن برای اقلیت و اکثریت چنین فرصتی است! منتها حضور اکثریتی، نیازمند #فراخوان عمومی و اتخاذ روش واحد برای یک هدف مشترک، با یک زبان و در یک مکان و در یک زمان است! اپوزیسیونی که نتواند خود را در این 3 عنصر، متحد کند، هیچ‌گاه نخواهد توانست به حق واقعی خود دست یابد! متاسفانه در بن‌بست قانون اساسی که راهی برای حضور ملی نیست، سالهاست که گروه‌های جنگ‌طلب که خود را قربانی و اقلیت می‌دانند، توانسته‌اند ادبیات و روش‌های خصمانه‌ و رادیکال خود را بر اکثریتِ پراکنده و محذوف، غالب کنند و قدرت اکثریت محذوف را به نفع خود مصادره کنند و استقرار آزادی را به روشهای مسالمت آمیز در حاشیه(نه متن)، به تعویق بیندازند!
راهپیمایی 22 بهمن (تبدیل تهدید به فرصت):
پرسش حیاتی: چگونه می‌توان مورد سوء‌استفاده و مصادره به مطلوب دو گروه اقلیت حاکم و محذوف در پوزیسیون و اپوزیسیون قرار نگرفت؟
بدون استفاده از چنین فرصت مسالمت‌آمیزی، بازیچه‌ها باید منتظرِ معجزه‌ی بازیگرانِ پشت‌پرده در سرنوشتِ ملیِ خویش، باشند! و خودکرده را تدبیر نیست!
امروز، چشمِ مام میهن و قانون‌ملی و صلح داخلی و جهانی به هشیاری و اقدامِ عاجل و مدنی و مسالمت‌آمیزِ قلم و قدم آگاه ماست! بلندگو باید در دستِ ملت آگاه باشد! نه در تکددستِ صاحبانِ قدرتِ تریبونِ رسانه‌های انحصاری و جیره‌بگیران و بله‌قربان‌گویان!
در راستای احقاق "وحدت ملی" به‌عنوان قدرتی فراتر از بمب‌وموشک، وتعبیر شعار #میدان_میلیونیبرای خریدن اعتبار ملی و ثبتِ مقبولیتِ تحولات بنیادی، اینک در آستانه‌ی 2 رویداد تاریخی کنفرانس#ورشو و سالروز تحولات بهمن 57، با حضوری میلیونی در یک میدان امن و دارای مجوز برای حضور مردمی، می‌توان بصورت مسالمت‌آمیز با یک تیر دو نشان زد:
1- می‌توان بلوغ و استقلال ملت ایران را با پرهیز از ادبیات خشونتبار و ابرازِ شعارهای صلح‌آمیز و مسالمت‌آمیز مبتنی بر حقوق برابر و بنیادیِ حقِ تابعیت (در آب و خاک مشترک)، برای پیشگیری از نوشتن سرنوشت ملیِ تک‌نفره با روش‌های چکشیِ قانون و بواسطه‌ی قوانینِ انحصاریِ اربابان خارجی و داخلی ثابت کرد: اختیار کشور با ملت و قوانین ملی است، نه اربابان و زورگیران عقیدتی و معنوی و مادی!
2- می‌توان خواستار تجدید #رفراندوم #آری_یا_نه 58 (تنها با نظارت ملیِ ملتِ مستقل از ایدئولوژی) شد!
این امن‌ترین، متمدنانه‌ترین و مهیاترین و هوشمندانه‌ترین روش ابراز خواست مردمی و احقاقِ وحدت ملی، در یک میدان میلیونی برای حضوری ملی است!
_چرا نباید در یک فراخوان عمومی توسط مصلحان‌ملی و #ستاد_مشترک_اپوزیسیون اکثریتِ مخالفین #فراخوان شوند تا به‌موازات نمایشِ اقلیت ثابت، با همایش میلیونی و اکثریتی در یک #میدان_میلیونی_امن اعتبار و مقبولیت خود را در آن کفه‌ی ترازوی مشروعیت اقلیت بگذارند! تا با درخواست تجدید #رفراندوم #آری_یا_نه برای تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت، و با فراهم آمدن مقدمات استرداد و استقرار اراده ملی، به روشی نرم، به وحدتی ملی برای صلح با خودی و غیرخودی و جهان دست یابیم که قدرتش بالاتر از هر موشک و بمب اتمی است!
_چرا نباید با بهره‌گیری از مجوز راهپیمایی مردمی، از این میدان میلیونی بهره نبرد و تهدید را به فرصت تبدیل نکرد؟
همواره تحریمی که منجر به خانه‌نشینی شود، قابل تفسیر و شبهه‌دار است و این پتانسیل را دارد که با بزرگنمایی، به خوانشی مبهم و یکسویه تبدیل شود! آیا چنین حضور معناداری بهتر از سرکوب در کوچه‌پس‌کوچه‌های بدون مجوز نیست که با چاه‌نمایی ویژه خواران، بهانه‌ی سرکوبِ هشتادوهشتی را در پیشینه دارد!
برای اولویت حقِ آب‌وخاک مشترک و طبیعی و اولیه، بر هر حق ثانویه از قبیل ایدئولوژی (که بدون اولی دومی مقدور نیست و جابجایی این دو در قانون اساسی موجبِ غصب حقوق اولیه‌ی تابعیت به نفع صاحبان حقوق ثانویه‌ و متعاقبا ویژه‌خواری و شکاف طبقاتی و فساد و ویرانی شده است)، راهی نمی‌بینم جز ابراز شفافِ این خواسته به‌صورت جدی و عاجل و مسالمت‌آمیز و با دوری از خشونت و روش‌های ویرانگر انقلابی!
آگاهانی که با معطل‌کردنِ ملت از این ستون تا ستون بعدی در برزخی زنجیره‌ای، آدرس را درست نشان نمی‌دهند، عملا موجب اتلاف توان ملی و انفجارِ خشمی فروخورده‌ از رگ‌ ملت بینوایند! ایشان یا خوشه‌چینانی عافیت‌طلبند، و یا خائن و شریکِ دزد و رفیقِ قافله! چنین میادین امنی، همواره آزمایشگاهی است تا حضور در میادین امنِ نمازجمعه‌های هر هفته، در هر شهر...جایی برای اثباتِ وزن کشیِ وحدتِ ملی، خریدن اعتبار واقعی و از سکه انداختن مشروعیت کاذب، بصورت واقعی و عینی... نه گمانی و خیالی و مجازی.
خیام ابراهیمی
11 بهمن 1397
#سرکاریم
لینک پیوست: پیشنهادی در سال گذشته بود!



https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1979464005646760&set=a.1374823816110785&type=3&permPage=1

کسی به فکر تنهایی دیکتاتور نیست!
1) وقتی نقد ابوبکر بغدادی و خمینی و ترامپ و استالین موجب برنگیخته شدن پیروان میشود، با اولین دلخوری شاهد واکنشی کین ورزانه از سوی پیروان میشویم که ممکن است دوستی و برادری و رفاقت را مخدوش کند و آغاز مقابله و جنگ شود! حتی اگر این خضومت از سوی منتقد نباشد اما این جنگ ضروری میشود! چون نقد را هم متوجه شخصیت خود که با کاریزمای ایدئولوژیک پیوند خورده میگیرند هم متوجه دوستی که به دلیل پایگاه ایدئولوژیک دشمن یافته اند! حال آنکه این واکنش مبتنی بر خشت کج ابتدایی است و ربطی به سرمایه ی علمی و هژمونی ایدئولوژیک ندارد! این طردشدن مرتبط به هویتِ مطلقگرای شخصیتی دارد که ذاتا نسبی است، اما به هر دلیل به آن باور ندارد!
فرد ایدئولوژیک عاشقِ باور خویش و سمبولهای مرتبط با آن است! پس چنین سپری مانع از آن میشود که اصولا بتواند رابطه ای انسانی با دوستان و برادران و رفقای سابق و جامعه برقرار کند که با چنین اظهار نظری در خیل دشمنان طبقاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته است!
چنین سقوطی ناشی از خشت کج ابتدایی است که موجب میشود، برای شخصیتی که خود را عالم می پندارد، جایی برای شک باقی نگذارد که طرف دچار ضعف شخصیتی و یا شکست ایدئولوژیک شده است و کارش تمام است! پس با شکست عواطفی که از بدوا از تعلق به گروه هم مرام و همدل برخاسته فرو می پاشد و طبعا پیوندهای اجتماعی هم گسسته میشود!
این عارضه برمیگردد به اینکه مناسبات انسانی را از مقوله ی قطعیات بدانیم! حال آنکه چنین برداشتی غیرعلمی است! چون بر خلاف پیش فرض خطای قطعی، این نسبیت است که از اصول انکار ناپذیر جامعه‌ی بشری است! و ذهن ساده اندیش منطقی این را نمی پذیرد! چون ذهن خسته، عادت به ساده کردن مناسبات اجتماعی دارد! و در نسبیات چنین سادگی قابل دسترسی مقدور نیست! پس با چنین پیش فرض و با چنین شکست منطقی و ایدئولوژیک از آن پس در جهان فردِ مطلقگرا، تو بیگانه و کم کم محو تبدیل به ماهیت کلی دشمن میشوی!
2) #مارکس را به عنوان یک انسان اندیشمند می ستایم. بسیار میتوان در نگاه منطقی و علمی از او آموخت! اما پیش بینی‌های به دلیل ماهیت ژله‌ای بشر درست از آب درنیامد! چون هژمونی اتمسفر محیط در حجم محاط نمی گنجد! یا دریا در قطره نمی‌گنجد! او علم ریاضی برای حل موضوعاتی مبتنی بر پیش فرض و قطعایت است! در روابط اجتماعی تنها بخشی از این معادلات میتواند مورد بهره برداری قرار گیرد. اما مناسبات انسانی تنها این نیست! البته سوسیالیسم به عنوان روش اقتصادی کمونیسم به حال بشریت مفید و ضروری است! و صدالبته در اجتماعیات تجمیع قدرت تکنولوژیک و مالکبت و سرمایه در نظام لیبرال و نئولیبرال "سرمایه داری" به بهره کشی از انسان منتهی میشود. اما در اجتماعیات برای تعدیل قدرت بین مردم میتوان به جای تاکید بر آن اصول وضعی کمونیسم به عنوان آیات قطعی و مقدس و نیز به جای تاکید بر اومانیسم به عنوان موتور محرکه و انگیزشی ابتکار و خلاقیت و تولید صنعتی در کاپیتالیسم، بر منافع گروهی و هم افزایی مردمی تاکید داشت بدون اینکه در یک دیکتاتوری ناشی از تجمیع قدرت در مدیریت و سانترالیسم درافتاد. بشر و انسان از جنس نسبیات است! کشف مناسبات قطعی قدرت در علوم نمیتواند منتهی به کارخانه ی آدمکسازی در دو نظام مطلقگرای کمونیستی و کاپیتالیستی شود.
مسلما راه سومی هست!
رهبری بر اساس ایمان به فلسفه‌ی تضادمنافع (براساس اصول وضعی و منطقی قراردادی موسوم به علم= مؤمن به حق و کافر به باطل) در جنگ با دشمن ایدئولوژیک، با تمرکز مدیریت در رأس حزب و تصاحب قدرت، اراده ی نسل نیامده را قبضه می‌کند و از دموکراسی عدول میکند و با تاکتیکهای متنوع و بی مهار بر اساس استراتژی "هدف وسیله را توجیه میکند، بارِ سرنوشت میلیونها نفر را به تنهایی به‌دوش می‌کشد، تا همه مفتخور ذهن یکی باقی بمانند و همچون مهره‌های سرد و بی حس از عاطفه(با انگ و گناهی موسوم به بورژوازی) احمقانه نتوانند یک مسئله‌ی مشترک را در مناسبات گروهی حل کنند!
لعنت به قانونی که جماعتی را به انگلهای درگاه او و، کرمهایی در بین خود و زالوهایی در خانه تبدیل کرده است!
خیام ابراهیمی
پیوست:

Image may contain: 2 people, beard
🔳⭕️ديكتاتور، تنهاست!
شاخص ترين ديكتاتور قرن بيستم و قدرتمندترین فرد کشور تا ساعت ها بعد از سكته، هنوز در بسترش زنده بود و در تنهايي، جان مي كند. در حالي كه تيم پزشكي، تنها چند قدم دورتر مستقر بودند، اما او از رسيدن ساده ترين امداد پزشکی، محروم ماند. 
صبح بعد از سكته، عليرغم تاخير طولاني و بي سابقه براي آغاز برنامه روزانه اش، هيچ يك از اعضای دفتر و گارد حفاظت، جرات نداشتند در بزنند و حالش را بپرسند. چرا؟ چون شب قبل، دیکتاتور وقتي مي رفت بخوابد گفته بود كسي مزاحمش نشود! فرمان او، هرچه بود، درست یا غلط، مقدس بود و نباید شکسته می شد. 
ساعت ها طول كشيد تا مسئولين دفتر جرات كردند تا به هيات رييسه اتحاد جماهير شوروي خبر دهند كه وی از اتاق خواب خارج نشده است. اعضاي دفتر و افسران گارد، مي ترسيدند تمام اينها، نقشه او براي سنجش ميزان وفاداري آنها باشد. اعضاي كادر رهبري شوروي هم تا همه شان جمع نشدند، جرات نكردند در اتاق خواب را بگشايند. آنها هم مي ترسيدند مانند دهها چهره شاخص حزب و ارتش، به اتهام واهي دسيسه، راهي سياه چاله هاي موحش كا.گ.ب. در ميدان لوبيانكا شوند.
نام این فرد چه بود؟ یوسب بساریونیس دزه جوغاشویلی! نشنیده اید؟ بگذارید نام مشهورترش را بگویم: ژوزف استالین.
دلیل مرگ استالین پس از ۶۰ سال در گزارش ۱۱ صفحه‌ای کالبدشکافی اعلام شد: وی به مرگ طبیعی و بر اثر خفگی در اثر سکته مغزی مرد. گزارش مرگ وی تا تاریخ مارس ۲۰۱۳ در صندوقخانه آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه نگهداری می‌شد.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
اگر دقیق و عمیق نگاه کنیم درخواهیم یافت که جلال و شکوه ديكتاتورها خیلی تو خالی است. با وجود هزاران فدایی و جان نثار و پیرو، آن ها به طرز رقت باري، بي كس و تنهايند. اما نکته اینجاست که نباید فکر کنیم که دیکتاتورها معدودند و انگشت شمار. توجه به سه نکته زیر می تواند راهگشا باشد:
1-در اولین گام به آیینه نگاه کنید. دیکتاتور بودن را در دیگران تشخیص می دهیم اما در خودمان نه. هر کدام از ما می تواند یک دیکتاتور باشد. یکی در خانواده 3 نفری اش، دیگری در اداره 30 نفری و دیگری در سازمان 30 هزار نفری اش. دیکتاتورها مانند ضحاک نیستند که با ماری بر دوش شان از دیگران بازشناخته شوند.
2-سه پرده وجود دارد که شما را در گرداب دیکتاتوری هر روز بیشتر از پیش به قعر می برد. پرده ترس، پرده شرم و پرده شیفتگی. برخی از اطرافیان شما از سر ترس و برخی دیگر از سر شرم و در انتها برخی نیز از سر شیفته شما بودن، در مقابل شما سکوت می کنند. هر چقدر که ترس، شرم و شیفتگی بیشتر باشد، شما بیشتر در معرض سانسور هستید. حرف می زنید، دیگران به به و چه چه می کنند و می گویند که چه گهربار سخن می گویید. سخنان شما بر سر درها نوشته می شود و بر سربرگ ها نقش می بنندد اما هیچ تاثیر مثبتی بر خانواده، اداره و جامعه نمی گذارید. چرا؟ چون دیگران از سر ترس، شرم یا شیفتگی، نتوانستند به شما بگویند که مزخرف گفته اید. به همین خاطر در حضور شما تایید و تمجید می کنند و در اجرا آن را به فراموشی می سپارند.
3-فریب نخوریم سکوت همیشه نشانه رضایت نیست. هر چقدر دیکتاتورتر باشید تنهاترید و فضای اطراف تان ساکت تر. اما نه سکوتی که از سر رضایت است؛ سکوتی سراسر از نفرت. فراموش نمی کنیم صدام در آخرین انتخابات بالای 95% رای آورد. ساكت ترين انسانها، پر صداترين ذهنها را دارند. اطرافیان دیکتاتور سکوت می کنند؛ سکوت فردی، سکوت سازمانی و سکوت اجتماعی. اما ذهن شان را که نمی توانید کنترل کنید. در اولین فرصت ممکن اعتراض می کنند. کمترین نشانه اعتراض فرار است. فرار نوجوانان از خانه. فرار کارکنان کلیدی از سازمان و فرار مغزها از کشور. این ها نشانه اعتراض است.
پایان سخن آن که؛ 
الف) هزینه انتقاد را پایین بیاوریم. آخرین باری که فردی بدون لکنت به شما انتقاد کرده است کی بوده است؟ اینکه ساعت ها در زمینه اهمیت انتقاد سخن فرسایی کنیم اما در مقابل اولین خرده انتقاد، عکس العمل کهکشانی داشته باشیم، نشانه آن است که نه تنها دیکتاتور هستیم که دروغ گو نیز هستیم. 
ب) پرده های شرم و شیفتگی را کنار بزنیم. بهترین راهکارش این است که خود به اشتباهات خود اعتراف کنیم تا همه بدانند که ما خطاپذیر هستیم و عادی. آخرین باری که به اشتباهات خود اعتراف کردید کی بوده است؟ 
ج) سکوت را نشانه رضایت نگیریم. شاید این سکوت، آرامش قبل از طوفان باشد.
مجتبی لشکربلوکی



زنگ تفریح اپوزیسیون با پز عالی و جیب خالی



زنگ تفریح:
حماسه‌ی معجزه.
دور از جانِ دوستان و دشمنانِ صاحب تریبون!
(کمی هم از فرط گریه بخندیم...شاید افاقه کرد!)
=========
ارتش یک نفره: 113 سال است که انقلاب خلقهای مسلح در راه است!
نگران نباش آقا جان! ملت در خواب ناز است، فعلا! خبر آمد، خبری در کاه است!
ظاهرا قرار است تخم روسی برای طرف‌حسابِ "لیاخوف" در جلوی مجلس ملی و قجری، در عروسی و عزا، بچه فیـــــل بزاید!
قد قدِ بخشی از اپوزیسیون حرّاف، در خیالِ حضرتِ فیل در تخم مرغ:
بچه خودتی! من آنم که رستم بود پهلوان!
ما بخش سخت ماجرا را از دستانِ طلایی ترامپ، یعنی برادر صادراتی و شریک انتخاباتیِ همان رفیق پوتین (س) پشت مازراتی در سایت هوایی شاهرخی (نوژه بدون مالیاتی)، مسئلت داریم!
(الهم عَجّل..)! ما حالی برای به فعل رساندن عزم فاعل نداریم آقا جان! خودت ما را مفعول کن!
راهکار هم که می‌دهی! همه سرشان را می‌کنند زیر لحاف، تا خودش خشک شود و از پشت کوه دماوند به #تکرار بیفتد توی بغل باقالیا!
آنوقت همه بپرند بر سر تقسیم غنائمِ ملت زلزله زده برای اغنیا!...
به نظر میرسد ارزش #تریبون و جای گرم و نرم در پشت آن کوه بلند، بیشتر از مام میهن باشد!
سرکار خانم...آقای محترم! پرچمدار گرامی!... ظهر شد! 2 تا خورشید لاکچری به این بزرگی پشت قباله‌ی خاوری دربدر مهر شد! لطفا کمی تا حدودی بیدار شو!
خطر اعتراض به باج خزری، رفع شد!
حنجره‌ی خروس سحری هم پاره و کاکلش دَفع شد!
حتما باید میدان میلیونی جایی باشد که خون بصورت مسالمت آمیز از بینی "ملتِ گاهی در صحنه" فواره بزند؟!
آخر این چه شعار پارادوکسیکالِ داغونی است که سر و تهش ناهمخوان است؟!
#براندازی_مسالمت_آمیز_فرقه_تبهکار با جیب خالی و پز عالی؟!
لابد توقع داری فرقه تبهکار هم، با شنیدن این فحش مسالمت آمیز، وطن را با دی.اچ.ال برایت پست کند!
میدان به این مسالمت آمیزی و با مجوز عرضه اندام و همایشی اکثریتی در نمایشی کنار اقلیت را رها کرده‌ای، سراغ کدام میدان بدون مجوزی میگردی که خون از دماغ کسی نریزد؟
نکند مایلید بصورت مسالمت آمیز همه را سرکار بگذارید؟
از این پس سزات که نگوئیم: #براندازم!
بهتر است که بگوئیم: #دودوزه‌بازم ! چون: #خاک_اندازم (یعنی خاک وطن را به یاری حضرت حق و ترامپ و پوتین و لابی‌ها و شرکاء دور می‌اندازم)
والله بالله با جیب خالی و پزعالی، فرصت از این بهتر و میدان از این امن‌تر و اعلام خواسته از این اصولی تر و بنیادی‌تر و مسالمت آمیزتر، نمی‌شود!
سنگ مفت گنجشک مفت! یکبار امتحان کن!... نمی‌بازی!
به موازات راهپیمایی 22 بهمن:
1- در واکنش به #کنفرانس_ورشو: به مملکت ما تجاوز نکنید! ما در میدان میلیونی برای ثبتِ درخواست بنیادی خویش حاضریم!
2- درخواست: #تجدید_رفراندوم_58 با نظارت ملی ملت مستقل از ایدئولوژی برای تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام ملت در نوشتن سرنوشت عمومی به صورت مسالمت آمیز و نرم.
در مانده‌ام که این صاحبان تریبونهای ماهواره‌ای در چه خیالی به سر می‌برند که حنجره پاره می‌کنند تا دو تا مشتری تور کنند و هی تخلیه ی باد و دیگر هیچ؟... که چه؟
آقا اگر بنا بر بازنشستگی پس از 30 یا 35 سال هم که باشد، 5 سال پیش باید بازنشسته میشدی! دست بردارید از سر بچه‌های مردم! و لااقل بگذارید ملت ماست کیسه ای خودش را در خونِ خودش لیس بزند! شاید شفا گرفت!
یعنی یک تریبون چقدر ارزش دارد، که باید برای برقراری سوژه‌ای به نام نظام، با چاه‌نمایی ارتش تک نفره‌ی بی‌مکان، و اطلاعات قابل اطمینانِ سربازان امام زمان از داخل، اینقدر دوام یابد؟!
#سرکاریم !... چون پارسال هم همین پیشنهاد را با همین روضه، برای همان رجزها خواندیم و همه با جیغی بنفش به ما خندیدند!
اگر تحویل گرفته بودند شاید الان با خالی شدن اعتبارمان در تحریم و استقراض از این و آن، به سق زدن نان خشک نیفتاده بودیم! آنها جایشان گرم و جیب پس و پیششان ولرم است! ما باید همین روزها از بدهکاری به کس و ناکس، خودکشی کنیم و لال از دنیا برویم! چون ناسلامتی می‌خواهیم مستقل باقی بمانیم و منت حاتم طاعی نکشیم!
تا سال دیگر...استخاره ندارد!...شما که نشسته‌ای آنجا...سنگ مفت و گنجشک مفت!
. امضاء: خیام ابراهیمی
_رونوشت: به آقای #علیرضا_نوری_زاده و #سردار_الماس، جهت استحضار و البت گاهی خنده... گاهی گریه.


No photo description available.

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...