Wednesday, September 30, 2015

هرزه‌گی

هرزه‌گی
=====
پائیـــــز آخرِ مهر است!
وقتی برگ‌هایِ رنگ‌پریده، به مدرسه‌یِ زمین فرومی‌ریزند
و حَـــــوّا لَـــــخت می‌خوابد در کَفَنِ آدم
و آدم لُــــخت می‌خوابد بر کَفَنِ حَــــــوّا...
عشق همچون دروغِ اولِ مِــــهر، در گوشِ پائیــز
همچو مُهری بر معرفتِ ایمانِ زوری کلاس‌اوّلی‌ها
در ازایِ فروشِ امنیتِ آغوشِ تملک
مُجَوّزی برایِ حضــــــورِ اختیارِ ترس در شب ادراری
عشق همچون کراهتِ دیــــنِ هرزه‌‌گی در آغوشی عمومی
سوء‌تفاهمی بینِ جان‌دادن تـــــــــــــا جان‌گرفتن و جان کندن و بندگی.
...
این‌همه "آه" برایِ عشق، آهِ مشکوکی است!
وجه‌المصالحه‌ای بینِ مالک و مملـــــــوک
این مِلکِ اربابیِ رعیت‌ها، مُلکِ مشکوکی است!
بینِ دلدادگی به تصاحب و وادادِگی
بینِ اسیــــــــدِ مِهر و رسواییِ اختیار
بینِ طلب و بدهی و حیرت و انتظـــار
بینِ مکیدنِ انــــارِ آب‌لمبو تا بی‌مایه‌گی
بینِ اوّل و ظاهرِ تسلیم، تــــــا آخر و باطنِ ایثــــــار
همراهیِ جلودار با پشتِ خود و برعکس
حکومتِ مَجازیِ معشوق بر قلبِ عاشق و برعکس.
دروغِ اولِ مهر، دروغِ شیرین و تُرش
مَلَس
مثلِ دستمزد و هدیه‌یِ یک پـاانـــدازِ عاشق به معشوق
مثلِ انـــارِ گسِ یک شـاگِردِ کـــور به مُلّایِ شَلِ مَکتب‌خانه
مثلِ اقتصادِ ریاضتیِ بقّـــالِ آخ و اوخ در فاحشه‌خانه
گـــــــــاه که قلب می‌تپد در میشیِ چشمانت و
هِـی خون می‌خورَد
هِـی بالا می‌آورَد
تلمبه‌یِ نَفَس از چاهِ نانِ‌خشک...
و سیبی تُف می‌شود رویِ خاکِ بن‌بست
و دانه‌ای در تفاله‌یِ سیب می‌خندد!
مثلِ گریه‌یِ اوّلِ نوزادی بی‌پنـــــــاه
در حرامزاده‌گیِ معصـــــــومِ یک گنـــــاه.
...
پائیـــــز تمامِ ایمانِ برگ‌ها را به جاودانگی
بـرگ بـرگ و
رنگ‌به‌رنگ می‌بارانَد پـــایِ درخت
دانــه بـــــرگ‌ها را می‌خورَد و
پَــرمی‌کشد
تا سیب...
و بادهایِ هرزه‌یِ پائـیــــزی
برخواب‌هایِ یَشمی می‌وَزَند.
...
واداده‌اَم به دَردِ هرزه‌گی
بین کوچه‌پس‌کوچه‌هایِ من‌تووو‌منِ دَرد
تـَـــهِ تمــــــــــــــــــامِ بُن‌بَست‌هایَت وزیده‌ام اِی مِــــــهر
برگ‌هایِ مجنون به جنونِ تو می‌بارَند
حقِ حیات با تـــوست!
دانه‌یِ گندم در سیبِ کالِ تو حَصر است
اِعتماد را می‌کُشی با صورتَک‌هایِ روبنده
بین هویج و چماق
لایِ زیرجامه‌ای که بر سر پوشیده‌ای
در حرمتِ حریمِ خصوصیِ خدا
تــــو کُنِشی و مــــا واکُنِش
تــــو عملی و ما حـَـرف
تولیدی‌و مـــا مصرف
تو می‌کُشی و ما کُشته‌می‌شویم پایِ هم
می‌کِشی و ما کِشته می‌شویم در نان‌هایِ خشخاشی
می‌دزدی و آهِ آبدزدکیم مُـــــــــدام
خنجر می‌سازی و ما زخم تازه می‌کنیم در خارشِ زبان و گلو‌
من به لباسِ میشیِ تو، و بَرعکس
تو به چشمانِ میشیِ من، و بَرعکس.
اینجا آخر خط است:
"در مُـــهر و مـــومِ کتابِ مقدسِ مِهر"
اینجا اوّلِ بیابانی هرز است!
اینجا اوّلِ مِهر است...
اینجا... آخرِ مِهر است!
و جز سقوط با بال‌هایِ شکسته
بر خاکِ زردِ پژمرده
راهی به سبزینه‌گیِ آسمانِ آبی نیست!
.................
خیام ابراهیمی
5 مهر 1394

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا

"عید قربان" و مسئولیتِ پدر بودن و لحافِ مُـلّا *
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
=====================
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر!
ای خدایِ جعلیِ مِلّتِ قربانی به پایِ اُمّتِ جعلیِ خود، ای خودی الکِرام!
ای ابوبکرِ بغدادیِ، ای ثانیُ البَصیرُ الحَرام!
فرض کن! ریحانه دختری است ایزدی
دختری کوبانی که نمی‌خواهد به زورِ دینِ دنیایِ دونِ سرمدیِ تو، قربانی شود؛
نمی‌خواهد در بازارِ کنیزانِ تو به پنج دلار به نرخ آزاد فروخته شود!
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که چون پدرانِ درمانده و قربانی به قربانگاهت، نخودی و بیخودی نیستی!
ای که نخودِ هر آشِ معنایی و غیرخودی نیستی!
امسال سال بُـز است، بُـز همان رفیقِ شفیقِ گرمابه و گلستانِ گوسفند و البته خوک است!
خوک همان خنزیر حرام است و خنزیر همان گوسفند و بُـزِ حلال در نرمشِ قاموسِ تو!
همان‌که معنایِ شهوتِ عبادی-سیاسیِ تکثیرِ تناسلِ استراتژیک و هوسِ غیرپاسخگو و بدون مسئولیت را به تو آموخت! خوک همان ربایِ مشروع و ملت قربانی در پای امت جعلی و ولایتِ اسلامیِ موصلِ و دولتِ شام و عراقِ توست!
ای حامیِ حقوقِ بشّار الحرام!
ای نافیِ حقوقِ بشر الحلال!
هر چند کبابِ گوشتِ یکی زیر دندانهایِ تیزَت حلال و دیگری حرام باشد!
هر چند جابجایی‌اَش برای حفظ نظامت که از اوجب واجبات است، چون آب خوردن است و شرابا طهورا.
امروز عید قربان است در بازار مکاره‌یِ کامرواییِ تو و سپاهِ سیاه‌پوشَت... و روزی که یک پدرِ تاریخی به خالِ خیال و خوابِ صادقه‌یِ خدایِ درونِ خوابش، فرزندِ صغیرش را به پایِ قربانگاه برد تا بندگی‌اش را ابراهیم‌وار به خوابش که ایمانِ موروثی و قانونیِ توست اثبات کند، تا تو بر تخت خود وتختخوابِ خلافت و ولایتت، از آن لحافِ مُلّایی به عرضِ ملتی واقعی بدوزی به قامتِ اُمتی جعلی! تا شاهدِ معرفتِ متعالیِ تسلیمِ اسماعیلِ صغیر باشد به شهودی مُقَدّر!...تا صغیران، رشید و کبیر باشند اگر او بخواهد!... وَ کبیران صغیر باشند اگر تو بخواهی.
"تــو" ای پدرِ غصّابِ حقوقِ پدرانِ غیرِخودی،
ای پدرِ قصّابِ حقوقِ پدرانِ خودی! که گوشت ملتِ قربانی را بینِ مزدوران بارگاهت تقسیم می‌کنی، طَبَق طَبَق قربة الی‌الخیالِ غنائمِ الکُبَرا عنِ الصُغَرا به شرطِ چاقویِ حلال.
تو ای آنکه که برایِ اهلِ بیت و نوچه‌هایِ مزدورت، توجیهِ اقتصادی داری! بی آنکه مجبور باشی اگر در ماه حرام به‌دست یک حرامی کشته‌شوی، تنها 200 میلیون بیارزی، که با سودِ قطعیِ 22 درصدیِ بانکِ انصار و اصحابت، ماهیانه 3 میلیون ششصد هزار تومان نقد جرینگی، بدونِ تن دادن به حلالِ پذیرشِ ریسکِ تجارتی که ربا نباشد، در جیبِ میراث‌خوارانت یقینا واریز ‌شود، حراما طهورا...
تا امنیتشان به قدرتِ مطلقه‌ی تو محفوظ بماند!
تا بی‌دغدغه‌یِ سکته‌کردنِ یک پدرِ کارگرِ محبوس در حصارهایت، در حوزه‌یِ رهایِ امنیتِ رحیمانه‌یِ پدرِ اختلاس از ناموسِ ملتی محصور، حسابِ پسران و دخترانت را برای روز مبادا پُـر کنی، و امنیتشان را در صحرایِ وحوشِ بربران تامین‌کنی، تا همچون ابزار و وسایلِ اهدافِ بلندت به جهادالنکاح نپیوندند. و یا برای امنیتِ امیالِ استراتژیکِ تو، به بیزنسِ اطلاعاتی-امنیتیِ فحشاء دخترکانی که پدرانشان چون تو توجیه اقتصادی نداشته‌اند، در دُوَلِ عربی با دکل‌هایِ غیبیِ نفتیِ شقّ و رقِ رفیعشان تن ندهند!
بره‌هایِ صغیر را چوپان تویی، ای غاصبُ القُصَبا!
به قربانگاهِ اراده‌یِ ملی‌اَم!
سفره‌‌یِ "هیـــــــچ‌گاه‌خالی‌اَت"
پر از گوشتِ قربانیانِ حرام باد به کامِ اُمّتِ جعلی‌اَت!
جامت پر از خونِ دختران و پسرانِ مالباخته‌یِ قانونی حرامی، در چشمِ پدرانِ غیرخودی!
تختِ سلطنتِ تزویرِ ربانی‌اَت
بی‌گزند از توافق با صاحبانِ زر و زورِ بانی‌اَت!
مستیِ شهوتِ الوهیت‌اَت مستدام!
لحافِ مُلّایِ ملتِ اسیرت به پهنایِ تَوَهُمِ بلندِ اُمّت
عیدت مبارک است آیا؟!
...
ای که طعمِ تن‌فروشیِ ملتِ فقیر و مالباخته را، با طعمِ قلبِ فاحشه‌یِ امتِ جعلی‌ِ غنایت، تاخت زده‌ای، واجب قربة الی الصهیون فی عبایِ فریب!
ای ابوبکر بغدادی، ای بصیرالثانی!
ای مُلّا عمرِ لحافدوزِ جانی!
ای سلطان سلیم عثمانی!
غروبِ غَربَت، مشرق و
طلوعِ شَرقَت، همواره مغرب باد!
ای مرده‌خوارِ اولیاء و اوصیاء
ای آنکه تریشِ تختِ سلطه را
به رضایتِ ملتی پایِ‌تخت‌ِخوابت نمی‌فروشی!
عیدِ مرده‌خوارانِ اراده و بندگیِ درگاهت،
بر تو و حرامخوارانت، مبارک است آیا؟
...
با هر دم و بازدمت به قربانگاه
پدران سکته می‌کنند قانونی
پایِ قانونی که در غلافِ خنجرِ تو
جایش امن است!
تو را به خونِ شهوت‌ِ قِلمانیِ نمازگزارانت
پایِ سجاده‌ها‌یِ تجاوزِ شرعی قسم!
گورها را مجانی کن!
و به قربانیانِ اعیادت مفروش!
تا دخترانت قربانیِ امنیتِ غلافِ قانونیِ تو نشوند!
"ریحانه" می‌توانست دختر تو باشد!
"ریحانه" می‌تواند دختر تو باشد!
..........................................
خیام ابراهیمی
2 مهر 1394
=================
پی نوشت:
دعوا بر سر لحاف ملاست:
در يك شب سردِ زمستاني، ملا در رختخوابش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد.
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است.
ملا گفت: به ما چه! بگير بخواب! زنش گفت: يعني چه كه به‌ما چه؟ پس همسايگي به چه درد مي‌خورد؟
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي‌دانست بگو مگو كردن با زنش فايده‌اي ندارد، با بي‌ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت.
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود؛ همين‌كه ديد كم كم همسايه‌ها به خانه‌هاشان برگشتند و كوچه خلوت شد، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است. بطرف ملا دويد، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت. زنش از او پرسيد : چه خبر بود؟
ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سرِ لحافِ من بود.

ژاندارک

ژاندارک*
=====
جـــــوش می‌زند شیطان در پوستینِ خدا، جـــــوش!
کورَک می‌شوی، دَمَل بر رُخِ ریبای دوست، هیهات!
بر پوستِ بشریِ انسان مجـــــوش!
حـــوّا شو اِی آدم
آدم شو اِی حـــوّا!
...
از ولایتِ "فرخنده"*، تا ایالتِ "مَدونا"*
"قطره‌هایِ اشک
راهی به دریــــا ندارند و
در بُن‌بستِ یک خیمه
در تاولِ ولایتِ جعلیِ "گــــاوخــونی"
عفونت کرده‌اند!
...
خـــون می‌بارَد این "گاوِ نُه‌من‌شیر‌دِه"
وقتی زیر عَـبــایِ تو خشک می‌شود
پسـتــانِ اختیارِ خدا،
زیرِ سیـــلیِ سیل‌آســــایِ جنون
در فشارِ خونِ نیــــل تا آمازون.
...
اِی امنیتِ مُرده‌یِ چــــهار مـوش
در اقتصادِ قبیله‌ای وُحـــــــــوش
به رُبعِ مَسکونِ یک آغــــــــوش،
اِی آلتِ قَـتّـاله‌یِ یک گربه‌یِ وحشی
در حماسه‌یِ یک صحـرا خرگـــوش،
حوّا شو اِی آدم اِی چموش
آدم شو اِی همیشه‌خموش!
.....................................
خیام ابراهیمی
29 شهریور 1394
پی نوشت:
*1- ژاندارک دوشیزه‌ای فرانسوی که در جنگ فرانسه و انگلستان (در قرن 15) با لباس مردانه علیه متجاوزین می‌جنگید و مدتی رهبری سربازان فرانسوی را به عهده داشت. در سال 1431 به اتهام کفر و همین‌طور پوشیدنِ لباسِ مردانه در دادگاهی که توسطِ "کلیسا" برگزار شده‌بود محاکمه و به مرگ محکوم شد!
...
یک صحنه از فیلم مصائب ژاندارک (ساخته کارل تئودور درایر، محصول 1928 فرانسه):
تدوین موازی صحنه‌هایی که موهای ژان کوتاه می‌شود تا آمادۀ مرگ شود با صحنه‌هایی که مردم مشغول تفریح و سرگرمی‌اند، گویی به تماشای سیرک آماده‌اند، تاکیدیست بر مردمی بی‌تفاوت. صحنه‌ای که ژان را برای مراسم مرگ و سوزاندن برده‌اند او اعتراف‌نامه را امضا می‌کند (اعتراف‌نامه‌ای که حکم مرگ او را تبدیل به حبس ابد می‌کند). در صحنه‌هایی که موهای کوتاه شده و بر زمین ریخته ژان جارو می‌شود و نگاه او به موهای از دست رفته (تجسمی از زیبایی فناپذیر و مادی) و تاجی که ساخته بود، ژان را به خود می‌آورد؛ قاضیان را فرا می‌خواند و اعتراف می‌کند به گناهی بزرگ، به نادیده گرفتن خداوند و اینکه اعترافش از ترس آتش بوده و هنوز به باورهایش ایمان دارد. صحنه اعتراف پیش از مرگ ژان برای پدر روحانی، در حالی که زانو زنده و با با چهره‌ای آرام مشغول دعاست و صلیبی در پس‌زمینه، گواه آن است که او تطهیر شده و آمرزیده خواهد شد.
.
*2- فرخنده: دختر افغانی که در شب نوروز 1394 در پی اعتراض به رمالی در کابل، ب تهمت سوزاندن قرآن، توسط برخی از مردم به شدیدترین شکل مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با اتومبیل از رویش رد شده و نهایتا او را به آتش کشاندند.
.
*3- مَدونا: مَدونا لوییس ورونیکا چی‌کونه، خواننده، ترانه‌سرا، بازیگر و کارآفرینِ بین‌المللی مشهور آمریکایی است که هم‌اکنون 57 سال دارد و ساکن انگلیس است.
.
پوزش از دوستان: در ابتدا به جای نام "مدونا" از "راکول وِلش" استفاده کردم، که به ضرورت آن‌را تغییر دادم.

Friday, September 18, 2015

آزادی، اِی شمعِ خاموش! ای خدایِ در جان فراموش

آزادی، اِی شمعِ خاموش! ای خدایِ در جان فراموش!
===============================
(تقدیم به ‫#‏شاهرخ‌زمانی‬ و تمامِ درخاک‌خفتگانِ راه آزادی برایِ بالیدنِ من و تو... و مــــــــــــایی که خود را بَر خــاک، به‌خـــواب می‌زنیم، چون خاکِ مُرده...)*
...
اِی آزادی!
در حسرتِ تو سوختــــــم، دَردا که دل یـارِ تو نیست!
در دل به جز سودایِ تو، فرصـــتِ دیدارِ تو نیـــــست!
++++++
ترانه: "شمعِ خاموش"
مـــن صــــــــدایِ تواَم،...آشنــــــــایِ تواَم
چــون پـرنده‌یِ صـبح،... در هـــــــوایِ تواَم.
مـــــــــــــن کبــــوترِ بـــــــی‌آشیـــانِ تواَم،
همچــو برگِ رهـــــــی، در خـــــــزان تواَم!
من شمع خاموشم دگــــــــــر
افسوس اِی صــــبحِ سحــــــر...بی وفــــــــایی!
رحمی‌کن ای ابـــــر بهــــــــار
بر شاخه‌هــایِ انتظـــــــــــــار...تو کجــــــــایی؟
...
تو همـــان بــــــویِ بهـــــاری، نفسی پُـر گذری
به شبِ سرد و سیاهـــــــم، چو امـیدِ سحری!
دلم از یادِ تو لبریـــــز...دلم از یــــادِ تو مــــست
غم بیــــــــدادِ تو آخر...دلِ دیــــوانه شکســت!
بیگانه با مهر و وفا...با قهر و بــــا جور و جفــا،... آشنــــــــایــی!
دیوانه‌یِ روی‌اَت منم، سرگشته در کوی‌اَت منم، تو کجـــــایــی؟
...
هرگز دَمــــی، آســان نشــــــــود، دل کنــدن از تــــــــو
مرغِ چمـن، خوش‌خــــــوان نشود، جز خواندن از تـــــــو
در حسرتِ تو سوختــــــم، دردا که دل یــــارِ تو نیـست
در دل به جز ســــودایِ تو، فرصتِ دیــدارِ تو نیـــــست
من شمع خاموشم دگــــــــــر
افسوس اِی صــــبحِ سحــــــر...بی وفــــــــایی!
رحمی‌کن ای ابـــــر بهــــــــار
بر شاخه‌هــایِ انتظـــــــــــــار...تو کجــــــــایی؟!
................................................................
* اگر[چه] بر هدايت آنان حرص می‌وَرزى، ولى خدا كسى را كه فرو گذاشته است هدايت نمی‌كند و براى ايشان ياری كنندگانى نيست (37)
إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿37﴾
https://www.facebook.com/navahang/videos/894158947342082
65,455 Views
Navahang.com uploaded a new video: ‎شمع خاموش‎.
نماهنگ جدید "ماندانا خضرایی" برای آهنگ فوق العاده زیبا و گوشنواز "شمع خاموش" به کارگردانی «بهنام مکری» آماده پخش شده که هم اینک برای اولین بار و بطور انحصاری می...
See More

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای

اسرائیلیاتِ ابوبکرِ بغدای
مناجاتنامه‌یِ "قهرمانِ" موصل با خدا (اَندَر بابِ "تحریمِ" شیطانِ بزرگ)
=========================================
ابوبکر بغدای گفت: میخواهم قهرمانِ مسلمینِ جهان باشم!
خدا گفت: فعلا که پهلوانِ دلخواهِ ابلیسی.
ابوبکر بغدادی گفت: پس چرا ابلیسیان دشمن منند و علیه‌م فتنه می‌کنند و تفنگهایشان را بسویم گرفته اند و مرا تهدید و تحریم کرده‌اند؟
خدا گفت: طرف حساب ابلیس، تو نیستی، بلکه مردمند! همواره دعوا دو طرف دارد، یک طرف دعوا متحد و معلوم است: ابلیس و صهیونیسم و فراماسونری، اما طرف دوم هم باید ذیل یک پرچم ایدئولوژیک متحد باشند! در اتحاد همه یکی می‌شوند. تو می‌توانی منافع همه را در مقابل یک نفر قرار دهی. ابلیس بر دشمنی با تو تاکید می‌کند چون به وجود تو به عنوان یک دشمنِ جاه‌طلب و معلوم‌الحال، نیازمند است! تو باید در لباسِ اندیشه‌ای باشی مطلقگرا و بی‌تفسیر، بی‌حقِ مخالفت و اظهار نظرِ بنی‌بشری، تا ابزار و وسیله‌ای شوی که به بهانه‌یِ تو تمام منابع و سمبولهای ملی و اراده ملی مردم تحت سلطه‌ات تضعیف و نابود شوند! فروکاستنِ دینِ موروثی به قالبِ بی‌انعطافِ ایدئولوژی چنین ظرفیتی را از پیش فراهم آورده است. در واقع تو خواسته یا ناخواسته نقشِ رفیقِ زورگیر را در دعوایِ بین او و مالباخته بازی میکنی که ملتی را در دستان خود محبوس میکنی تا زورگیر، مالباخته‌یِ خلع ید شده را آش و لاش کند. تا تو نباشی به کدام بهانه مردم را از هویت و اراده ملی‌شان تخلیه کنند؟ پس تو با فحشهایت روغن را داغ می‌کنی، اما این مردمند که کباب میشوند.
قهرمان پرسید: چرا ابلیس باید ما را از فیضِ خود تحریم کند؟
خدا گفت: چون فیض ابلیس آتش جهنم است. این از فیوضاتِ ما برایِ توانا شدنِ ملتهاست. نمونه: ژاپن و آلمان... اما تو هواها و خرجهای دیگری در سر داری. تو جیبت خالی است و پُزَت عالی... به فکر جهان گشایی هستی. تو اگر ملت را به دریوزگی و فحشاء و دریدنِ یکدیگر هم بیندازی آنها کش می‌آیند، اما این تویی که نمی‌توانی کش بیایی چون مدام باید در سوراخ موش سلطانی پنهان شوی.
قهرمان گفت: بدونِ این فیضِ ابلیس، دنیایمان تنگ می‌شود.
خدا گفت: تنگنا همانا معنایِ دنیاست. به روزِ رستاخیز، گشایش حاصل خواهد شد. اندکی صبر سحر نزدیک است!
قهرمان گفت: تا رستاخیز کی مرده کی زنده است؟ پس کِی در همین عمر ما فرجی حاصل میشود و از این تنگنای تحریم می‌رهیم؟
خدا گفت: وقتی برای ابلیس کمی نرمش به خرج دهی!
قهرمان گفت: حرفی نیست! ما سالها پشت پرده این‌کاره‌ایم... اما اینبار اینها میخواهند ما را روی استیج به نرمش وادارند و غرورمان اجازه نمیدهد! نمیدانیم چگونه باید نرمش کنیم که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ یک جوری که سه تا جزیره هم بدهیم، اما روی استیج نرویم. برایمان حرف در نیاورند و رسوای شهر و بدنام نشویم. نمیشود؟!
خدا گفت: به عزیزانم اخم نکن! به بندگانم رحمان شو و رحیم. که ما از رگِ گردن به آنها نزدیکتریم. ما در قلب آنها جای داریم.
قهرمان گفت: اما از بندگان تو، از پاره های تن تو، خیری به من نمی‌رسد که هیچ! بلکه با این بلایی که سرشان آورده ایم، بیت‌المال را هم از من خواهند ستاند و دیگر دوقران کف دستمان نخواهند گذاشت! باز باید برگریدم به دورانِ گدایی و مفلسی و سیگار دود کردن و شاعری.
خدا گفت: امانت را به صاحبان اصلی حق، به پاره های تن من، به سهامداران و خلیفه‌های من بر روی زمین بسپار.
قهرمان گفت: در این صورت کسی از من حساب نخواهد برد و امر تو محقق نخواهد شد و بندگانت پیرو و بنده‌ی من نخواهد شد و از من که خلیفه‌ی توام چیزی بر جای نمی‌‍ماند.
خدا گفت: چه بهتر! آنوقت رو به سوی من خواهند آورد. باور کن من حی و زنده‌ام و کیل و وصی ندارم. نکند ما را مرده فرض کرده ای؟
قهرمان گفت: خودت گفتی اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم! خب من همان اولی الامرم.
خدا گفت: کسی را به رسولِ من راهی نیست مگر از راه و اذنِ من! اول گفتم اطیعوالله... بعد گفتم اطیعو الرسول! یعنی اگر اول خدا را نیابی رسولت سامری میشود. من چنین اذنی به مردم و به رسول نداده‌ام تا ابتدا از تو اطاعت کنند! پیش از هر چیز باید به من رجوع کنند. من در دسترسم! اگر من در قلبشان نشستم به آنها خواهم گفت...وگرنه: پایِ استدلالیان چوبین بُــوَد ...پایِ چوبین سخت بی تمکین بُــوَد!... همچو ملاعمر و
قهرمان گفت: پس من چگونه به این مقام رسیدم؟!
خدا گفت: با راهگشایی و پاندازی و منطق و استدلالِ پیروانِ پنهان و پیدایِ ابلیس در لباسِ من، و با کمک مردمی که پیش از آنکه مرا بیابند از مردمی چون خود تقلید کردند. مردم مشرک بودند و همان خواستند که شد. این ابلیس بود که با شناختِ تو و مردم، میدان را برای تو و پیروانت باز کرد و بر دیگران بست و دور دور تو شد! بمب ساعتی سیار. آبی در لانه‌یِ مورچگان.
قهرمان گفت: اثبات کن! که مردم پیش از یافتن و ایمان به تو در قلبشان، به منطقِ یک مدعیِ عینِ خودشان اعتماد کردند.
خدا گفت: سرانجامِ دموکراسیِ مردمی در "سقیفه بنی ساعده" به ‌نامِ من را به یاد آور! همین تو را بس! تازه آنوقتها هنوز تنور داغ بود! بعد از هزار و چهارصد سال شیاطین انس و جن آنقدر فرصت داشتند که مرا لای عبایِ امثال توی جاه طلب و متوهم جای دهند! در سقیفه عیبش این بود که انتخابات دموکراتیک و آزادشان بی اذن و به نام من بود. و اگر حکومت به نام من حقنه نمیشد، آن دموکراسی مردمی به نام مردم، عیبی نداشت و عین حق بود.
قهرمان گفت: اما حکمِ ولایت (تو بخوان خلافت) به نام دیگری بود!
خدا گفت: پس اگر زورِ من در کار بود، چرا عملی نشد؟! آیا من ناتوان بودم؟ عملی نشدن آن حق، به معنایِ اولویت من به خواست آزادانه‌یِ مردم بود و هنوز هست! مردم باید خود بخواهند.
قهرمان گفت: پس با این حساب امرِ قطعیِ حکومت به نام تو هیچگاه مقدور نخواهد شد! چون مردم همواره صغیرند!
خدا گفت: کی من چنین تکلیفی را برای تو و کل تاریخ حکم کردم؟ هیچ حکومتی به نام من با خواستِ مردمِ ممکن الخطا ممکن نیست! و تو نیز از مردمی. جز این است؟ و یا نکند ادعای ولایتِ با اذن داری؟ که در اینصورت هم باز همان آش است و همان کاسه. انتخابِ مردم و نه به نام من، بلکه به نام خودشان.
قهرمان گفت: این که حکومت سکولار میشود! پس استقرار عدالت چه می‌شود؟
خدا گفت: بنده‌ای که از استقرار قسط و مساوات ناتوان است، عدالت را چگونه خواهد فهمید؟
قهرمان گفت: پس تکلیف چیست؟
خدا گفت: تکلیف ثابت نیست که تو بتوانی آنرا بسنجی. لایکلف الله نفسا الا وسعها. "عالِمِ مطلق"، به وسعتِ وجودی هر کس منم ولاغیر... (از جمله تو)
قهرمان گفت: پس حکومت به نام تو ممکن نیست؟
خدا گفت: چنین حکومتی بدونِ اذنِ بی بیعتِ مردم غصبی است. من چنین امری نکرده ام. کجا دیده ای به مردمی چون تو چنین امری کنم؟!
قهرمان گفت: اما من مدرک دارم! به حکم علماء حق به جانب، عالم به تو هستم.
خدا گفت: این ادعای توست. خلوصِ علم تو و امثالِ تو در رستاخیز معلوم میشود نه توسط امثال خودت ( آن هم با سند و مدرک و منطقِ نسبی). عصای موسا هم بدون مردم چون عصای سلیمان موریانه می‌خوردش! علم تو مطلق نیست نسبی است. علم من مطلق است ولاغیر. چگونه یک دانش آموز میتواند درجات و اصالتِ علم تو را محک زند؟ مگر قرآن من کامل است؟ من پیام دین را با این پیام ختم کردم: لااکراه فی الدین! تا دین تنها در دست پرده دارانِ مرده‌یِ من، به‌نامِ زنده‌یِ من نباشد! این پیامِ تمامِ اوصیاست. مگر قرآن من در اجتماعیات برای تمام زمانها و مکانها نازل شد؟ احکام قرآن من تنها به کار ساختارِ قدرتِ دورانِ بدویِ جامعه‌یِ بربری می آمد ولاغیر. جامعه نیز همچون انسان در زمان و مکان در حال رشد و تغییر است. و من نزد همگانم نه یکی. من از رگ گردن به همگان نزدیکترم. این بود ماموریت پیام آوران من و اطاعت از این پیامِ پیام آوران، فرازمانی-مکانی است. نه اطاعت از فهم محدودی چون تو در تمام زمانها و مکانها. اینگونه است که بت به نام من و حقیقت لایتناهی ساخته میشود. هر "بتی" حتی به نام "من" حقیقت را چون ایدئولوژی در خود محصور میکند و احکام در قالب یک ایدئولوژی بسته، قدرت مرا در نزد بندگانم به نسبت رشد و بلوغشان، محدود میکند! و این عین شرک است. من شریکی ندارم و نزد همگانم.
قهرمان گفت: پس با این حساب، حکومت به نام تو، توسط انسان بی اذن، بی حکومت؟
خدا گفت: آری! حکومت به نام من و به کام تو و امثال تو هرگز. تا رستاخیز بر روی زمین، همواره حکومت به نام مردم است. من نزد همگانم. من همان وجدان آزاد از شر گمان بشرم و از رگ گردن به مردم نزدیکترم. و تکالیف من ثابت نیست و برای مراتب بلوغِ متنوع بندگان یکسان نیست. فراموش نکن: "لایکلف الله نفسا الا وسعها ( تکلیف نمیکند خدا به کسی الا به اندازه وسعت وجودی اش! و این یعنی از زبان من حکم یکسان و مطلقی برای همگان در دسترس بشر نیست! این یعنی سکولاریسم)
قهرمان گفت: حالا چه کنم؟
خدا گفت: هر چه میخواهد دلِ تنگت بکن! ادعونی استجب لکم! بخوان مرا تا اجابت کنم تو را.
قهرمان گفت: من دلم حکومت میخواهد.
خدا گفت: پس این هفت مرحله‌یِ اسفلاالسافلین را طی کن:
1- پس به ابلیس نرمش نشان بده و به همان ابلیس اقتدا کن که به او هم مهلت دادم تا تو و امثالِ تو را به نامِ مرده‌ی من بفریبد! و به زنده بودن من اعتنا نکند! و مسلمین و تسلیم شدگان جهان به قدرتِ بشری به نام جعلی من را، پیرو خویش کند!
2- بر خلاف حق، احکام منسوخِ حقوقِ مرد و زنِ بادیه نشین در مناسباتِ بدویِ خلقیاتِ خشن اعراب و دوران بربریت را بدون در نظر گرفتنِ حقوق ناشی از نقش اقتصادی و اجتماعیِ زن در مناسباتِ تکامل یافته امروز، به امروز تسری بده تا تعادلِ اجتماعیِ خاصِ امروز را به نفعِ تعادل خاصِ دیروز از هم بپاشانی و موجب فسادی نهادینه شوی. بر ریاکاری و دروغ و فحشاء و خیانت بیفزایی.
3- بر خلاف حق، به اراده و صیرورت و مسیرِ بلوغِ بندگانم با آزمون و خطا و به نسبت وسعت وجودی که نسبی است (نه مطلق) میدان نده تا ایمان و اراده و اختیار بی‌معنا و بی ارزش شود!
4- بر خلاف حق، و به نامِ جعلیِ من، تمامِ احکامِ امنیتی و خشنِ اخلاقی زمان منقضی و منسوخ و خاصِ آبائنا و جوامع بدوی دیروزیان را بر امروزیان جاری کن! تا با اجراء احکامِ خشن مخصوصِ دورانِ وحوش، و با مستقر کردن زبانِ خشونت و زور، موفق به سیمولیشن و بازآفرینی مردمی خشن و بدوی و جامعه ای بدوی شود.
5- بر خلاف حق، حقوق زن را بر اساس مناسباتِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعیِ دوران بربریت، به مناسبات متفاوت امروز تعمیم بده. مثلا حکم حجاب را که برای شناخته نشدن زنان پیامبر و آسیب ندیدن خودشان میان اعراب بدخواه و متعرض بود، عینا اجراء کن و به دروغ القاء کن هدف فاسد نکردن مردم است. حال آنکه من هیچگاه و در هیچ آیه ای بی‌حجابی به شکل دوره ای خاص را موجب فساد جامعه ندانستم. که حجاب آن دوران به نفع خود زنان در جامعه ای بدون امنیت قانونی و مدنی بود که امکان فراهم آوردن حمایت از حق آزادی آنان با قوانین و مجریان قانونی فراگیر فراهم نبود. حکمی که در شرایط مدنی امروز بر خلاف دوران بدویت، با وجود قوانین مدنی و امکان پیشگیری از تعرض دیگران به آزادی زنان توسط مجریان قانون فراهم است و شخصِ متعرض قابل پی گیری است.
6- برخلاف حق، نقش اقتصادی محدود زنان چادرنشین قبایل بدوی را در اقتصاد ناامن دوران بدویت، به دورانِ مدنیت که مردم نقش تعیین کننده دارند تسری بده. هر چند مردم این زمان آزادند و بردگان قبایل متعدد نیستند همه در برابر قراردادهای مدنی جامعه میتوانند برابر باشند که زن و مرد برابرند و میزان برتری آنها تقوایِ آزادانه‌ی آنهاست نه تمکین به زور و اجباری که ایمانش ارزش و معرفتی ندارد. من اگر در پی ترویج دروغ وتسری ترس بودم به کن فیکونِ امرم، میکردم آن چه را باید میکردم و امانت اختیار اعمال اراده را به انسان نمی‌سپردم تا خود را با هدایتهای مستقیم من در وجدان بیازماید و به راهبریهای من تربیت شود به امنیت ایمان برسد. مگر فراموش کرده ای که من رحمان و رحیمم. جباریت من برای متعرضین به حریم خصوصی است.
7- مسجدهای ضرار را به نام من ترویج کن و از نام پیامبران و اولیاء به نفع خودت سوء استفاده کن! و به جای اینکه مردم خود از معتمدین خویش چاره چویی کنند، تو خود را با انتشار فهم خود به نام خدا بر آنان تحمیل کن و بترسان تا کاسب شوی! ابلیس در تمام این مراحل تو را یاری خواهد کرد. تو بخواه او در خدمت است. خودم به او اذن داده ام که بدون تصرف در هیچکس در خدمت هوای نفسانی کسانی باشد که از من دورند و من را جز از راه قلب و دورتر از رگ گردنِ خود، در مساجد ضراری می‌جویند که از نام خدا و اولیاء برای ترویج فهم خود کاسه‌ی گدایی ساخته‌اند و بیل زدنِ اولیاء را برای کسبِ روزی فراموش کرده اند و به نام خدا مردم را می‌چاپند.
8- پس با اعمالِ زور و زورگیری و بنده کردن مردم به نام من: به ابلیس "نرمش" کن و "قهرمانِ" او شـــو!... دنیایِ دون از آنِ تـو خواهد شد!
قهرمان گفت: به روی چشم! و اطیعوالله...
...
خیام ابراهیمی
24 شهریور 1394
.........................
بعد التحریر:
و اینگونه شد که با شامورتی بازیِ پیدا و پنهان، توافق بین "ابوبکر بغدادی" و کارگردانیِ ابلیس و بازیِ شیطان بزرگ و سیاهی لشکری شیاطین او حاصل شد. تا پیمانِ سپاه شیاطین به نام حقیقت، برایِ ساده لوحانِ "دو جناح" باور پذیر شود! یا ذوالجناح!
و هر کجا که ابلیس هست، زیر سایه ی مدعیانِ بی اذنِ الوهیت، خدا در اراده ملی ظهور نمی‌کند! و مردمی بت پرست با ایمانی اینچنین که خدایِ نزدیکتر از رگ گردن را در قلب و وجدان و عقل خویش باور ندارند، و هدایت زنده را نزد دیگر عاجزان ممکن الخطاء می‌فهمند که فهمشان از دین، رسومات بدوی و با بادیه آب کشیدن از چاه است و لوله کشی را حرام میدانند، با پیروی از مدعیانِ الوهیت، به فلاکت و فساد و ویرانی در خواهند افتاد! عاقبت مردمی که خدایشان ابوبکر بغدادی و ملاعمر و سلطان سلیم عثمانی و فقهاء و خلفاء طالبانی است جز دروغ و ریا و ترس و فحشاء و فلاکت نیست. چنین مردمی ذهنشان با خدای زنده مشوش میشود و به پوچی در می افتند، چون خدا را در قالبِ بتی نزد دیگران و از زبان دیگران می‌فهمند.
و این است ماجرایِ همیشگیِ "توافقِ ابلیس با خدایانِ زمینی".
به پایان آمد این دفتر...حکایت همچنان باقی است.

در استقبالِ پائیزی دِگر

در استقبالِ پائیزی دِگر...
و برایِ قهرمانیِ ‫#‏شاهرخ‌زمانی‬*
که وِرا نرمشِ "خدایِ رحیمی" نبود و پـریــــــد... تا تو بمانی!
==================================
هــــــــــــــای، ای بت‌پرستانِ پــــاک
اِی شاعرانِ بی‌چشم و... ‌بی‌خـــــــــــاک
موریانه در عصایِ سلیمانتان افتاده مگر؟!
که اینگونه مجذوبِ پوکیِ توأمانید؟
هـــــــــــای، ای امیدخوارنِ شطرنجِ ترس
ای سیبل‌هایِ بی‌اعتمادی زِ سایه‌هایِ چَرس
از عیدِ قربانِ نگاهتان
تا عاشورایِ چشمانتان
عصایِ موسا معجزه‌ای ندارد برای بره‌هایِ خیالتان
جُـز تکاندنِ "برگهایی سبز"
که کَم‌کَم
دل می‌بُـرَند از رؤیایِ آبیِ آسمان و درخت
تا رسوبی به رنگِ سفالینه‌ بمانَد "مُردِه زرد"
بر صورتِ سُـــــرخ از سیلیِ آینه‌هایِ بی‌مَرد.
ای سبزهایِ منهایِ آبی،
ای سایه‌یِ کابوسهاتان بر زردهاتان، قهوه‌ای!
باز هم تُفی از سقفتان چکید
تا پشتِ سنگرِ قبله‌هاتان...
تـــا مگر نَم نَم ببارد
از چشمِ آسمانِ قبیله‌هاتان، بــــاز "شــــعر"
_ بر خیالِ سایه‌یِ برگهایِ دیروزی ...
بر خاکِ تکراریِ خاوران‌هایِ بی باختران‌ِتان! _
...
آخـــــرِ تابستان است و
آب رَمَق ندارد به آوندهایِ تقدیر
و جان می‌کَنَند از شاخه‌هایِ خُشک
امیدهایِ پائیزی
هــــــــان اِی شاعرانِ کُتَل‌به‌دست
از کـــــورترین بندِ این دارِ بی بـــار و بَــر
تدبیرِ خونی چکید امشب بر اُمیدِ فلسطینِ ناموستان
از جـــامِ زهــرِ آن سربه‌تو معمار
بَر جـــامِ میِ این سربلند آوار
تـا قافیه‌هایِ زربارِ بُلبلانِ عقیمِ گل اندر چمنِ
تدبیرِ اَمنِ "زنده‌به‌گوری مُجاز است در مَجــاز"...
ای همه نانِــتان در روغنِ شعر بـــــاد!
مژده هِــــــی هــــــــای!...هِـــی هـــــای!
"قهرمانی از درخت افتاد!"
نوحه سردهید!
ای همه آه‌ِتان در خـــــون!
آن "سلیمان" که همواره ایستاده
بَر حریمِ شخصیِ خواب‌هایِ آخرتان
دیـــــــری است، تکیه بر عصـــــا، مـُــرده
در مـــــوُمِ شِـعرِ همیشه اَبترِتان!
....................................................
خیام ابراهیمی
22 شهریور 1394
........................
*
"شاهرخ زمانی" کارگر نقاشِ تبریزی، بعد از سه سال ممنوعیت از دیدار خانواده، در زندان زنده به سکته در افتاد و از قفس آزاد شد و پرید... (مقایسه کنید با بزرگترین اختلاسکارانِ سیاهکارِ تاریخ ایران، که با سیاه‌بازی بیش از دو هفته در زندان نماندند، تا قصه‌پردازانِ قائله "برملاشدنِ دروغِ عوامفریبانه‌ و پوچِ امانتدار را که"مردم کارفرما‌یند و حکومت کارگزار" بیش از پیش کِش ندهند!)

یک، دو، سه: ولا تَجَسَسوُ!

یک، دو، سه: ولا تَجَسَسوُ!
(نقشِ دروغ و تجسسِ قانونی، در امنیت، ناامنی، و فروپاشیِ مستعمره‌هایِ استعمارگر)
============================
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، كه پاره‌اى از گمانها گناه است! و جاسوسى مكنيد! و بعضى از شما غيبت بعضى نكند! آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد! [پس] به خدا بگروید كه خدا توبه‌پذير مهربان است (12) الحجرات يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ ﴿12﴾
از کشوری که خیانت اِسنودِن به حکومتش، می‌تواند قوانین امریکا را به نفع امنیت ملی و حرمتِ حریم خصوصی مردمش تغییر دهد، تا کشوری که انتقادِ مستند به قوانینش ، می‌تواند سر منتقد را به ضررِ اراده ملی و امنیت حریم خصوصی مردمش بر باد دهد، فاصله‌ای از "خدا" تا "ابلیس" است.
یک) استراقِ سمع در تاکسی:
----------------------------------
زرنگ: گوشیتو عوض کردی؟ این زاقارت چیه خریدی؟ همه پیشرفت میکنن، تو پس رفت؟
پخمه: نه! اون اصلیه رو گذاشتم خونه! این سرکاریه. تازه خریدمش. با یه سیم کارتِ اعتباری بی‌نام و نشون.
زرنگ: واسه چی؟ چیزی قاچاق میکنی؟
پخمه: نه! ولی می‌خوام برم یک جلسه سِرّی، نمی‌خوام ردّم بیفته، تا پس فردا بگن گرافِ رَدّ موبایلت اثبات میکنه در فلان تاریخ در فلان جلسه بودی!
زرنگ: آهان! اونوقت شبو چیکار می‌کنی؟ وقتی که گوشی دومت برمیگرده پیش گوشی اولت، لالا؟ و هر شب تا صبح باهاشه؟
پخمه: زبونش بند اومده بود و هاج و واج زل زده بود به زرنگه.
من به پخمه: مطمئنی دوربینهای راهنمایی رانندگی فیلمتو نمیگیرن؟ جاتون لو نمیره؟ رهبر گروهتون و یا یکی از رفقا نفوذی نیستن؟ و یا لایِ درزِ کیفِ یکی از شماها "جی پی اس" کار نذاشتن؟
راننده تاکسی: لطفا مسافرها کارتهایِ ملیشونو تحویل بدن. برن توی این کافی شاپ! برادرها چند تا سوال میکنن، بعد میرین ردّ کارتون... همه یه نگاهی به هم و به راننده تاکسی میندازیم. راننده میزنه زیر خنده و میگه: نترسین! نترسین! ما همه با هم هستیم!...بعد بلند میگه: عجب جهنمی درست کردن واسه ملت! بر پدرش رحمت، اون که ارتش بیست میلیونی رو جاسوس همدیگه کرد!
من به راننده: پشت سر مرده حرف نزن برادر! همین الان یکی از وُرّاثِش ظاهر میشه، دخلِ امروزت رو یکجا میذاره کف دستت.
زرنگ رو به من: آقا ، فیلم پلیسی زیاد می‌بینید؟!
من با خنده: من توی فضای پلیسی نفس می‌کشم. الان هم دارم یه سریال امریکایی به نام مظنون (Person of Interest) می‌بینم. اگه بفهمین امریکا چه خبره! پناه میبرین به خود شیطون.
پخمه:... عجب!... فکر اینجاشو نکرده بودم. تف به این شانس! یعنی نمیشد ما تویِ هندوستان به دنیا می اومدیم؟
من به پخمه: حالا چیکار میکنین توی زیرزمین؟
پخمه: هیچی بابا! تویِ بَندِ موزیک، من آبدارچی‌شونم. یه وقتهایی هم سِنج می‌زنم. چهارصد، میدن بدون بیمه.
.
دو) استراق سمع در بانک
---------------------------
شماره گرفتم و نشستم.
پشتِ سرم:
مشتری کراواتی به رفیقش: سیّد من میرم دیگه!... پولو واریز کردی برو کامرانیه، ببین آسانسوریه اومده سر ساختمون یا نه! بهش بگو اگه بخوام یه طبقه زیر استخر، آسانسور داشته باشم، این موتورش جواب میده یا نه؟ بعد بیا وزارت، اسنادِ اعتباری رو ببر شرکت بده به زنجانی بگو شب بیاد کاخ. آهان بهش بگو پاسپورتها آماده ست. مهرهایِ جدید رو هم بیاره.
رفیقش: باشه حاجی. اما استخل که خودش توی منفیِ دویِ زیرزمینه! دیگه پائین تر از اون که طبقه ای نداریم.
مشتری کراواتی: حاج خانوم تویِ وَنکووِر یه تریبلکس در همسایه‌گی‌مون دیده، سه طبقه زیر همکف داشته. میگه اِلّا و بلّا یه نیم طبقه زیر استخر لازمه. یه طرحی داره واسه سِرّ مخفی، واسه روز مبادا...(چشمک)
رفیقش: باشه حاجی. اما اینجوری میشه شیش طبقه! یارو قبلنا می‌گفت موتورش جواب نمیده. اینجوری که عمرا جواب بده. راستی اگه آسانسوریه پولشو خواست چی بگم؟
مشتری کراواتی: دفعه قبل موتورو قوی کرد. راجع به پول هم بگو قرار بود بوگاتی رو آب کنه از همون محل پولشو برداره. نمی‌خوام کارت به کارت بهش پول بدم. نمیخوام پول نقد کنم. اما ازش بپرس نتیجه چی شد؟ اصلا بهش بگو به رایتلم بزنگه! یهو زنگ نزنه به شماره قبلیه. میخوام خودش پی‌گیری کنه، نه من!
رفیقش: رو چشام حاجی! راستی شماره حساب جدیدتونو ندارم.
مشتری کراواتی: اول به کارت خودت بریز! بعد از کارت خودت بریز به کارتِ ملیِ دخترم. فراموش نشه! همون کارتی که به اسمِ پاسپورتشه... توی کپی مدارک هست. بگرد پیداش میکنی! اشتباهی نریزی یهو... آهان! راستی بعد از شرکت "بی ام وِ" رو بردار برو، فرهنگسرای اندیشه، وایستا تا جلسه شعر خونیشون تموم که شد، سوئیچ اینو بده ماشینشو بگیر ببر کارواشِ ظفر، باید تمیز تحویلِ دکتر بدیم، به سعید بگو "جی.پی.اس" یادش نره. کارش که تموم شد بعد بیارش بذار پارکینگ منفی دو برجِ قرائتی. سوئیچو بده به واحد 12. اگه کسی نبود وایستا تا بیاد. کارت بنزین رو بگیر. بگو شب ساعت نه بیاد کاخ. دیر نکنی، دیر نکنه (با بشکن)!
رفیقش: بعد از کارواش میتونم برم خونه؟ مادر عباس رام نمیده! (با آه و لبخند...)
مشتری کراواتی: آره، اما سر راهت برو از مسیو سرهنگی، دو سه تا شکلات و یه جعبه شربت آلمانی بگیر بیار کاخ. دیرتر از هفت نشه. بعد برو مسجد یه سر به حاج مَمّد بزن، چکِ انصار رو که صبح بهت دادم بهش بده، بگو نقد نکنه تا بهش بگم. خب دیگه!... بـــــای! سی یو لی‌تِـر. ( در حالِ دور شدن...)
رفیقش: باشه حاجی. کارتِ بنزینو چیکار کنم؟
مشتری کراواتی: آهان!... خوب شد گفتی!... برگشت و یواشکی گفت: بده مسیو سرهنگی... بگو لیست پمپ بنزین‌هایی که ازش بنزین زدن رو از اولِ سال تا امروز در بیاره و فردا با پیک بفرسته شرکت اقدسیه. ایندفعه اشتباهی برام ایمیل کنه، یا بگه هَکَم کردن، چوپوقشو چاق می‌کنم، خودم هَکِرِ اسمی دارم، میدم ردّ عابر بانکها و موبایلها و دوربین مخفی‌هایِ مکانهاشو، نخود لوبیایِ نفس کشیدنشو در بیارن، با هم مقایسه کنن! دودمانشو به هم میریزم. کلی فیلم و عکس مَکس ازش دارم (خبر نداره، دادم هم شنود و هم دوربین کار بذارن توی کارواش، جیک بزنه رو هواست...دارم امتحانش میکنم...ببینم رفوزه میشه یا قبول... نشون به نشونِ جزیره کیش). یابو وَرِش نداره بازَم... همینطوری رُکّ بهش بگو شیر فهم شه. دورم بزنه، دورش می پیچم. ناسلامتی جنگِ سایبریه تعارف معارف نداریم. هنوز دق و دلیِ اون دفعه که دخترها رو تویِ فرودگاهِ دوبی به امون خدا ول کرد و رفت پیِ یَلَلی تَلَلیِ خودش، یادم نرفته ... اگه زرنگیِ "شِری بلنده" نبود پاک آبرومون رفته بود پیشِ عربها... همه گیر میفتادن. ( اخمِ حاجی فرو رفت توی زمین)...
رفیقش: به روی تخم چشام. خیالت راحت!... حاجی التماس دعا...! ( حاجی یهو از خواب پرید)
مشتری کراواتی: کارها رو راست و ریست کن! آخر همین ماه میفرستمت ونزوئلا.
رفیقش: نه....! حاجی سَرِ جَـدّت! آخرین بار نقلِ لندن بود! چه زود یادتون میره...
مشتری کراواتی: خوش اشتها شدی‌ها، شیطون! حالا ما یه چیزی گفتیم... اما اگه با مامانِ عباس خوب رفتار کنی، شاید همه‌تونو بردم ونکوِر کانادا پیش خودم. یه هوا خوری تا آخر عمر... یه دوبلکس کنار خودم برات می‌گیرم. بچه ها تنها نباشن. کارهاشونو راست و ریست کنی، خیالم راحت باشه، محتاجِ غیرخودیها نشن. اوضاع قاراش‌میشه... ببینیم توافق چی میشه! نمیشه!... ( نگاهش میره توی آسمون... آه!)
رفیقش (هاج و و اج – عین برق گرفته‌ها): یا حضرت عباس! چی میگی حاجی؟! یعنی میشه؟! یعنی میشه؟!!...
مشتری کراواتی (با اَدا و لَحنِ ندایِ "من و تو"): چرا که نـــــــــه؟!!...خب من بِرَم، بِرَم... لوس نکن خودتو! ( با لحن آمرانه!) همواره دائم الوضو باش!... ( ... و لنگون لنگون به تندی از بانک بیرون رفت).
...
رفیقش خندون پاشد رفت دمِ باجه‌یِ خالی! چطوری الکی؟!...
کارمند: نوبت گرفتی؟
رفیقش: آره گرفتم، گم کردم... آخه خاله‌م مریض بود حواسم پرت بود... (از پشت گیشه، با صدای بلند): مخلصِ آقای رئیس هم هستیم دربست! آقای رئیس بازم یارانه‌م دیر شد، هنوز به کارتم نریختن، حالا چیکار کنم؟!
رئیس داد زد: شکر خدا...دعای بارون!
رفیقش با صدای نکره‌ش دوباره داد زد: التماس دعا. سَرِت سلامت، رئیس! فکرشو نکن، غصه‌مو نخور! این ماهم یه خاکی می‌ریزم روی سرم.
کارمندا به غیر از آبدارچی همه زدن زیر خنده!
یکی گفت: بازم رسول موجی شده... پس کی به بچه‌ها ناهار میدی، کارلوس سانتافِه؟
...
سه) دروغ و استراق سمع در امریکا، و "سیاه‌نمایی" اِسنودِن
---------------------------------------------------------------
"سیاه نمایی" چماقِ آشنایی برای ماست. چماقی که استمرارش جز فریبکاری و دروغ و اضمحلالِ اخلاقی ملت، در پی نخواهد داشت.
تجسس در حریم خصوصی شهروندان، عاملی ضداخلاق و فسادآفرین در امنیت ملی امریکاست، ولاغیر.
اِدوارد اِسنودن، کارمندِ سابقِ سازمانِ اطلاعاتِ مرکزیِ آمریکا و مشاورِ پیشین آژانس امنیت ملی این کشور، به جامعه امریکا هشدار دارد که امنیت حریم خصوصی مردم امریکا کاذب است و مورد تعرض و تجسس قدرتِ فراقانونی و ناشناخته‌یِ پسِ پرده‌یِ دولتی قرار گرفته است؛ و سیستمِ حکومتِ حاکم بر ملت و دولت امریکا، با خلاء‌ها و باگهای قانونی، حریم خصوصی مردم را ناامن کرده است. او برای اثباتِ ادعایِ خود اسرارِ نظام سایبری و اطلاعاتی دولت امریکا را افشاء کرد! هر چند دولتِ امریکا در ابتدا این اظهارات را "سیاه‌نمایی" اعلام کرد، اما در پی‌گیریِ اصحاب رسانه و نمایندگان واقعیِ مردم، با پی‌بردن به صحت این اظهارات، در جهت رفع نگرانی عمومی، متعاقبا به اصلاح و تغییر قانون اقدام کرد. اگر حکومتِ امنیتیِ پسِ پرده‌یِ نظامِ سلطه‌یِ امریکا به حریم خصوصی مردمش متجاوز است، اما دولتِ امریکا باید پاسخگویِ مردم و رکن چهارم دموکراسی یعنی رسانه‌های مستقل و خبرنگارانِ آزاد باشد. به همین دلیل است که این اصلاحات (هر چند روبنایی) صورت میگیرد.
در بن‌بستِ قانونی، آیا افشاگری اِسنودِن برای امنیت و منافع ملی امریکا کاری درست بود؟
افشاگریِ اسنودن هر چند از دید مقامات دولتی، خیانت محسوب شد، اما نهایتا رهبران امریکا را ناگزیر به اصلاح و تغییر قوانین امنیتی مردم کرد. هر چند زندگی او را نااَمن و او را آوراه‌یِ روسیه کرد.
اتهامِ "سیاه نمایی" به منتقدینِ یک نظامِ تمامیتخواه، به‌منزله‌یِ این است که اوضاع سپید است، اما به دروغ سیاه نمایانده می‌شود. حال آنکه تنها یک قدرت مطلقه قادر است چنین بهتانی را بدون پاسخگویی تثبیت کرده و به عامل ناامنی ملی تبدیل کند! قدرتی که نه رکن چهارمِ دموکراسی، و نه مردم هیچکدام زورشان به او نمی‌رسد، مگر اینکه در امریکا باشی و یک اِسنودن هم باشد و برای امنیت مردم میهنش، به سیم آخر بزند! بدون اِسنودِن‌ها قوانینِ امنیتی امریکا به نفعِ حریمِ خصوصیِ مردمش تغییر نخواهد کرد.
.
نتیجه: دروغ به منظور فریبِ مخاطب، موجب آسیب و ضرر و زیان به مخاطب و فساد است! چه از جانب مردم به حکومت، و چه از جانب حکومت به مردم. بویژه که این دروغ بصورت قانونی و علیه ملتی باشد که راهی به قوای سه گانه نداشته باشد.
هر نظامی که قوانین جاریِ آن، مردمش را به دروغگویی ترغیب کند، مسلما فساد در آن نظام فراگیر خواهد شد؛ چون موتور این دروغگویی نهادینه است. در کشورهایی که بدون دروغ نسبت به باورهای شخصی نمیتوان در ساختارِ دولتی جامعه حضور داشت و در نظام ‌تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیریِ مدیریتِ منابعِ ملیِ جامعه، و در قوای سه گانه‌اش مشارکت داشت، مسلما "دروغ" بنیاد و اساسِ حضور ملی مردمش خواهد شد. استمرار این دروغ همچون موریانه مبانی باارزش فرهنگِ ملی و اخلاق ملی را از درون خواهد پوساند.
احساس امنیت در سیستمهایی که بصورت قانونی و نهادینه دارای باگ امنیتیِ "دروغ" و پنهانکاری هستند کاذب است. انسان در این سیستمها به یک دروغگوی حرفه‌ای و غیرقابلِ اعتماد تبدیل می‍شود، که اگر بخواهد زنده بماند، باید هستی و حیثیت خود را به بهایِ ارزنی بفروشد!
مثل احساس امنیت در سیستم حکومتی امریکا.
مثل احساس امنیت در سیستم حکومتهایی که ایدئولوژیک هستند، و حقوق ملت خارج از ایدئولوژی پایمال است. حال چند پرسش اساسی مطرح است:
1- آیا فرزندانِ شما بدون دروغ نسبت به باورهای دینی و عقیدتی دولتی و قانونی، میتوانند تحصیل کنند؟ میتوانند وارد دانشگاه شوند؟ میتوانند شاغل شوند؟ ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدهند و به قوای سه گانه راه پیدا کنند و در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری منابع ملی و سرنوشت خود دخیل شوند؟
2- اگر شما نتوانید بدون دروغ، اراده ملیِ خود را در ملک مشاعی به‌نامِ وطن اعمال کنید؛ اگر نتوانید تحصیل کنید، اگر نتوانید ازدواج کنید، کار کنید و در مدیریت منابع ملی کشور خود مشارکت کنید، پس در میهن خود به چه کار می‌آئید؟ آیا به‌جز دستگاهی دروغ‌ساز و دروغ پرداز؟
3- اگر شما از کودکی به فَنّ دروغگویی احاطه نداشته باشید، چه بر سر شما خواهد آمد؟ و اگر در دروغگویی تبحر داشته باشید چه بر سر یک ملت خواهد آمد؟ چه بر سر یک فرهنگ ملی خواهد آمد؟
طبق قانون اگر شما به ایدئولوژی قانونی و مورد تائید حکومتی متعهد نباشید! نمی‌توانید زندگی کنید! در واقع شما بدون تفتیش عقاید شما نمیتوانید زندگی کنید! حال آنکه اصلِ تفتیش عقاید خلاف قانون است. یکی از پارادوکسها و تناقضات بنیادیِ اصول قانون اساسی همین است. تناقض قانون انتخابات با اصل تفتیش عقاید. تناقض اصل 12 قانون اساسی (در الی‌الابد بودن و ضرورتِ دین دولتی) با اصلِ تفتیش عقاید در کلیه امور زندگی و اجتماعی.
مسلم است که با چنین قانونی، دروغ عاملی است که میتواند به شما حیات بدهد. و راستی میتواند شما را از اعمالِ اراده ملی در ملکی مشاع به نام وطن ساقط کند!
به همین دلیل است که آن قانون اساسی که اصلِ دروغ را برای تداوم حیات شما تضمین کند، نمی‌تواند مانعِ فسادی فراگیر و بنیادی در فرهنگ ملی شود. بلکه با قانونی شدن و نهادینه شدن دروغ، این توسعه‌ی فساد است که نهادینه خواهد شد.
با این حساب شما به کدام گشایش سپیدی که چادر سیاه دروغ بر آن سیطره قانونی نداشته باشد، امیدوار هستید؟
با این حساب آیا شعارِ "امید" به زندگی، یک فریب ملی و یک سیاهکاری حکومتی نیست؟!
به همین دلیل است که استعمار نوین، با میدان دادن و تسریِ ایدئولوژی‌هایِ مرده‌یِ بومی، و با نفیِ اراده ملیِ ملتها، قادر است دیکتاتوری را در مستعمره‌هایِ نامحسوسِ خود قانونی و نهادینه کند، تا به راحتی بتواند در غیابِ نظارت مردمی و با در تنگنا قراردادنِ دیکتاتورهای غیرپاسخگو به ملت خویش، با آنها وارد معامله شود، تا آنها برای بقاء خویش، توافق کنند. کاری که استعمار با اراده‌ی ملی نمی‌تواند انجام د‌هد! اما میتواند با دیکتاتورهایی همچون سرهنگ قذافی، صدام، و بشار اسد انجام دهد.
دیگر دورانِ کودتاهای سخت، علیه آلنده ها با تثبیتِ پینوشه‌ها، و کودتای 28 مرداد علیه مصدق‌ها با تثبیتِ شاه، به سر آمده است.
اکنون دوران تثبیت قوانینی است که میتواند کشورها را از درون بپوساند.
استعمار نوین با میدان باز کردن برای تثبیت قوانین ضدملی، به استعمار ملتها توسط معامله و توافق با دیکتاتورها اقدام می‌کند، تا دیکتاتورها در وهله اول تثبیت شوند و در مرور زمان کشورهایشان از درون نابود شوند!
به همین دلیل است که امنیت ملی مردم در چنین حکومتهای تمامیتخواه و مطلقگرایی،در مرور زمان توسط دیکتاتورها با ابزارِ تعبیت محض، تجسسِ ملی، و دروغ ملی (به منظور حفظ حیاتشان) مخدوش میشود، و فسادی روزافزون و فراگیر در روحِ ملت و فرهنگِ ملی نفوذ می‌کند، تا دیر یا زود آن را از درون بپوساند و نابود و ویران کند... کشورهایی همچون لیبی، عراق، سوریه و ...
همه فدای امنیتِ میلیِ دیکتاتورهایِ قانونی.
امروزه، ابزار نرمِ استعمار نوین، تعبیه‌ی قوانین پارادوکیسکال و غیرملی در قوانینِ ملتهاست. ملتهایی که حریم خصوصی مردمشان در دستانِ دیکتاتوران به ظاهر منتخب و قانونی محصور است، و مردم واقعی به هزار و یک پرونده سازی و موانعِ قانونی، به حکومت خویش راه ندارند. ملتهایی که اراده‌ملی‌شان قانونا ابتر و عقیم است. قوانین پارادوکسیکال، پایه‌ی اساسی ویرانی این ملتهاست که از آن امیدی واقعی برای احقاقِ "اراده ملی" بیرون نمی‌آید.
خیام ابراهیمی
21 شهریور 1394
https://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh/videos/10156037042815416/
2,948 Views
حتما ببینید: جوانی که از آسینب شناسی حکومت دینی در تلویزیون جمهوری اسلامی سخن می‌گوید و در چند دقیقه با جرأت تمام و با استناد به تحقیقات میدانی و آمار و ارقام عمق تأثیرات فانجعه‌بار حکومت دینی ایران را برملا می‌کند.

همه چی آرومه

همه چی آرومه
من چقدر خوشبختم...
‫#‏راه_دشوار_شجریان_بودن_‬
=================
"ت" مثلِ حرفِ آخرِ *امنیّت، مَنیّت...
مثل تِتِه‌پِتِه‌ و تَبِ تـُندِ یک شاعرِ تراخمیِ عافیت‌جــــو، چون "من"!
هنگامِ تایپِ یک لایک یا سکوت.
"ت" مثلِ توپ، تانک، ترقه...مثلِ ترس از تجاوزِ شرعی، مثلِ تحریمِ یک تابوت،...
"ت" مثل تنهاییِ یک ملتِ ترسیده.... مثلِ "تـــو، تووویِ تـــوپِ تنهایی".
"ت" مثل ترانه‌‌... تَـتوی خدا روی پیشانی، مثلِ توبه‌یِ تـــاپِ تـَتـَلــووو... تریاک و تلخکی و تنبور و..."تاب‌تابِ خمیر،شیشه و پنیر"...
"ت" مثلِ تـوبه از قلبِ خود و خودِ خدا.
مثلِ حرفِ آخرِ امنیتِ یک اُمّت!
"ت" مثلِ تَـدبیـــرِ تَوَهُمی تاریک، تویِ تاکستانهایِ تهران و بُـرجِ تندیس...
مثلِ تـَفهیمِ تهمتی تاریـــخی!
مثلِ تـکبیـــــــرِ تشنه‌یِ تقدیس.
"ت" مثلِ تَـلِه، تـوری در تاریکی
مثلِ: "تنِ" من مباد تا "تــو" "تنها" باشی!
"ت" مثلِ "تــــو"
مثلِ اول و آخرِ "تمامِ امیدِ یک تهمت،
به‌نــــامِ نامیِ ملّت"!
...........................
خیام ابراهیمی
20 شهریور 1394
پی‌نوشت:
*امنیت ملیِ مللِ جهان از "الف" تا "ت"
(در سمساریِ حکومتِ غیبیِ افسرانِ سایبریِ جهان)
https://www.facebook.com/khayyam.ebrahi…/…/1618357481757416…

امنیت ملیِ مللِ جهان از "الف" تا "ت"

امنیت ملیِ مللِ جهان از "الف" تا "ت"
(در سمساریِ حکومتِ غیبیِ افسرانِ سایبریِ جهان)
===============================
برای ابلیس این یک توفیقِ بزرگ است: جهش از "زنده‌به‌گوریِ دختران" در حریم بتها، تا زنده‌به‌گوریِ انسان در "حریم خصوصیِ خدا".
"امنیت"، "5+1 " حرف دارد: پنج حرف بعلاوه‌یِ یک یایِ مشدد.
"امنیت" همان کلمه‌یِ آغازین است که ادیان، ادعایش را داشتند، اما مدعیانِ الوهیت به کارگردانیِ صهیونِ ابلیس، و به مباشرتِ لابیِ فراماسونری و پرچمداریِ برخی از حاکمانِ استعمار، برای میلی کردنش، جهانی را به کام ِ غیرخودیانِ جهانیان و حتی مردم خویش نا امن می‌کنند: با ایدئولوژیک کردن دین و حکومت.
"امنیت" همان است که "اِدوارد اِسنودِن" برای پیشگیری از تجسس در حریم خصوصی مردمش، اسرارِ جاسوسی حکومتِ پشت پرده‌یِ دولتِ امریکا را فاش کرد و به ناگزیر به روسیه‌ای پناهنده شد که از لحاظ آزادیِ بیان و امنیتِ حریمِ خصوصیِ شهروندانش، ناامن‌تر از اولی است.
"امنیت" همان حریمی است که بدونِ تضمینِ قانونیِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمام مردم" محقق نمی‌شود.
"امنیت" همان تعادلی است که تو ممکن است بیرون و درونِ یک گاوصندوق احساسش نکنی! گاوصندوقی به بزرگیِ شوروی، چین، کره شمالی، تا لیبی و عراق و سوریه و ایران و این روزها امریکا.
"امنیت ملی" تنها به محفوظ بودن مرزها و سرسبز بودنِ بهشتِ گورستان‌هایِ باطراوت و مدرن، و پیاده‌روها و استادیومهایِ ساکت و بی‌هیاهو برقرار نمی‌شود.
"امنیت" این نیست که جسمِ تو به زندگی نباتی ادامه دهد تا تدریجا زنده به گور شوی... و این نیست که تو میانِ آنارشی و آزادی افسارگسیخته‌ی وحوش، آزادانه دریده شوی.
"امنیت" یعنی محترم بودنِ واقعی و پایدارِ حریم خصوصیِ تمام مردمِ مؤثر در سرنوشتِ خود، و تضمینِ قانونیِ آن توسط دولتها، به شرطی که کسی نتواند به دلایلِ سلیقه‌ای و مَجازی، و حتی قانونی، به اختیار و اراده و شخصیت طبیعی و نیز جسمِ واقعیِ تو آسیبی بزند.
بر این مبنا تحدیدِ جنون‌آمیزِ آزادی‌هایِ فردی برای مصون نگاه داشتن جامعه از خطرِ فرضیِ فسادِ اخلاقی، امری ضد امنیت ملی است. چرا که کسبِ خلقیاتِ فردی در حیطه‌یِ هویت و اختیار شخصی معنا دارد و تنها وقتی مخرب و ضداجتماعی محسوب می‌شود که به قوانین و توافقات و قراردادهایِ راستینِ اجتماعیِ که توسطِ صاحبان حق(مردم) قابلیتِ به‌روز شدن دارد خیانت کند! قوانین و قراردادهای اجتماعی اگر نتوانند با اعمالِ اراده آحاد ملت در هر زمان تغییر یابند، به‌دلیلِ زنده بودن و رشد و تغییر نیازها و نگاه مردم، خود موجبِ تلنبار شدن مطالبات ملی و نهایتا فساد ملی می‌شوند. همانگونه که به تجربه‌ی 36 ساله اثبات شد، استقرار نظام منتسب به دینِ نابِ سلطانی، با تحدید آزادی‌هایِ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و دینی و فردی، و عدم امکان به‌روز شدن توسط مردم، نتوانست از توسعه‌ی بنیادیِ فساد اخلاقی در جامعه پیش‌گیری کند؛ در صورتی که تامین همان آزادی‌های طبیعی در سایر جوامع مدنی، توانسته از رشدِ فسادِ عمومی مردم در اجتماع بویژه در کشورهای اروپای غربی و اسکاندیناوی بکاهد، و بر امنیت‌ملی‌شان بیفزاید! ژاپن و آلمان (بدون ارتش) پس از جنگ جهانی مصداقی واقعی از توسعه‌یِ همه‌جانبه بدون اتکاء به قوای نظامی و بر اساس قوانین دموکراتیک هستند، که علاوه بر تامین امنیت مردم خویش، همواره بستری برای امنیت سایر مردم جهان هم بوده‌اند. فساد در این جوامع مانع شرم بوده و افتخار ندارد!
.
"قانونِ صهیونی" و فساد.
--------------------------
قانون صهیونی قانونی است که جهان را ملکِ مطلقِ خود دانسته، و هیچ نفسی را جز بردگانِ ایدئولوژیک خویش محترم ندانسته و از هر وسیله‌ای برایِ رفع موانع انسانی و طبیعی، به قصد سلطه بر جهان بهره میبرد. قانون صهیونی خود را حق مطلق می‌پندارد. این قانونِ نانوشته و پشت پرده‌ی صاحبان قدرت جهانی، بر خلاف قوانین جاری کشورهایشان، به عنوان سرنوشتِ جهان سومی‌ها ترویج می‌شود.
در اجتماعیات آن‌چه فساد می‌خوانیم اخلال و تعرض و تجاوزی قانونی و غیرقانونی به حقوق و اراده‌یِ بنیادی دیگران است. فساد اجتماعی ربطی به باور به شعارهایِ شبهه اخلاقی و روبنایی و "شبهه دینی" ندارد.
به باورم فروپاشی اخلاق اجتماعی، و توسعه‌یِ ناامیدی و فساد فراگیر، ناشی از عدم توسعه سیاسی و اقتصادی در ایران، حتی ربط چندانی به عملکرد ناگزیرِ مسئولین ولایتمدار دولتها ندارد! فراتر از مشکلاتِ جنگ و تحریمها و دشمن‌تراشی‌های بین‌المللیِ مسئولین و شانتاژها و دخالتهایِ مستقیم و غیرمستقیمِ نظام سلطه‌یِ پشت صحنه و علنیِ استعمار در ایران، آن چه موجبِ عقبگرد و نزولِ مدنیت و فقرِ فراگیر و رفاه و تضعیفِ امنیتِ عمومی شده است، میدان‌داری و قدرتِ متمرکزِ ناشی اصول پاردوکسیکال قانون اساسی است. قانونی که میدان را از حضور فعال صاحبانِ حقّ‌مسلّمِ‌ملی و نظارتِ مردمی بر منابع ملی در اختیار گرفته و پاسخگویی کارگزاران و مسئولینِ ویژه‌ی خود را به کارفرمایی چون مردم ناممکن کرده است.
قانون بد و غیرقابل تغییر توسط ملت می‌تواند در مرور زمان یک ملت را به ویرانی بکشاند، تا جائی که مجلس نمایندگانِ غیرمردمی‌اش تبدیل به مرکزِ تائید و لاپوشانیِ فساد ملی شود. همچنان که قانونِ بد، می‌تواند تازه‌به‌دوران رسیده‌ها و اپورتونیستها و زالوهای اقتصادی و وابستگانِ امنیتِ میلی و رانتخوارانِ نظام قانونمدار را به امنیتِ اقتصادی و اجتماعیِ ضدِمردمی‌ برساند.
من نام این قانونِ ویران‌کننده را که کارگزاران دروغگوی نظام را فاسدتر از پیش کرده است را قانونِ صهیونی می‌گذارم.
شکافِ عمیقِ طبقاتی، حقیر شدن زندگیِ کارگران و افراد مستقل، و میدان‌داری کاسبکارانِ وابسته و دلالان و قاچاقچیان و دزدان و رانتخواران و آدمفروشها و منفعت‌طلبان عافیت‌طلب، بیانگر خودفروشیِ بسیاری از اقشارِ بیسواد تا تحصیلکرده است، که تنها به حفظِ کلاه و گلیمِ خویش و قدرت مطلقه‌ی قانونی می‌اندیشند.
"قانون صهیونی" قادر است هر ملتی را به شیوه‌هایِ متنوعِ نرم، به فلسطینی دیگر مبدل کند. همچنان که مردمِ آزاده ایران ورژنِ جدیدی از مردم فلسطین در میهنِ غصب‌شده‌ی خویشند.
.
امنیت ملی از "الف" تا "ت"
===============
الف) "اسنودن" و غیبت صغرایِ من:
-------------------------------------
"الف" مثلِ امنیت، اطلاعات، امریکا، اسرائیل، آزادی، انقلاب، اسید، ایران...
و البته " الف" مثلِ اِدوارد اِسنودن، کارمندِ سابقِ سازمانِ اطلاعاتِ مرکزیِ آمریکا و مشاورِ پیشین آژانس امنیت ملی این کشور، و افشاگرِ اسرارِ نظام سایبری و امنیتی دولت امریکا، که با اشاره به نقشِ دولت در تجاوز به حریم خصوصی مردم امریکا و دنیا موجب تغییراتی در قوانین سایبری و امنیتی امریکا شد! اسنودن برنده جایزه "آزادیِ بیان نروژ" موسوم به "بیورنسون"، دیروز در روسیه بصورت مجازی و ویدئویی در مراسم اعطاء جایزه شرکت کرد و ضمن پذیرفتن جایزه، دو پیام مهم داد:
.
پیام اول: حکومت امریکا سعی دارد او را فردی مخالف امنیت ملی امریکا جلوه دهد، در صورتی که او عاشق امریکا و حقوق و حریم شخصی مردمش است که نباید عده‌ای خارج از اختیاراتِ آنها خطوط قرمزِ امنیت و حریم خصوصی را برایشان تعریف کنند.
.
پیام دوم: محدودیتِ آزادیِ بیان در روسیه کلافه‌کننده است!
.
"اسنودن" مدتی است مرا به انزوا کشانده است. آیا امنیت ممکن است؟ چند روزی برخلافِ افسرانِ سایبریِ ناسا که بودنشان را نیستند، غیب بودم! یعنی بودم اما نبودم و به دیگر سخن: "نبودنم را بودم". تا بیندیشم برای الویتِ واقعیت بر مَجاز و اولویتِ چشم بر نگاه چه باید کرد؟ بدیهی است که اگر چشم نباشد "نگاهی" نیست. اگر خاک و وطن و ملت نباشند، نه امت معنا دارد، نه دین. پس "حق ملیِ چشم" بر "حقِ میلیِ نگاه" اولاست. این "معنا" بر خلافِ فحوایِ مغلطه‌بار و سفسطه‌آمیزِ قانون اساسیِ نظام حاکم بر سرزمینی است که همزاد و بدیلِ ملویِ قانونِ "داعشِ‌بنِ‌صهیون" است: "اولویتِ نگاه بر چشم".
به خیالم، از مشترکاتِ چنین نظام‌هایی: سلطه و حکومتِ پنهانِ صهیونیسمِ بین‌المللی بر نظامهایِ ایدئولوژیک است. از نازیسم هیتلر و نظامِ کمونیستی بگیرید تا نظامهایِ لیبرالیستی و اسلامیستی از قبیل داعش ... از پاکستان تا میانِ خاورمیانه تا مصر و سودان.
و بالاخره:
"الف" مثل ردِ پایِ اِستعمار و اِسرائیلیات در قانونِ اساسیِ ج.ا.ا.
.
م) "من در ما"، و یا: "ما در من"؟
----------------------------------
میم مثل "من"، "ما"، "ملت"، "مامِ میهن"... و البته نه "کندویِ عسل" با یک ملکه و زنبورهایِ کارگر و نه یک "امت".
"میم" مثلِ "من در ما"، مثلِ یک "ملت".
"میم" مثلِ مستعمراتِ پیدا و پنهان و قانونیِ نظامِ فراماسونری در طولِ تاریخ. مثلِ مادران فرزند از دست داده...مثلِ اشکِ میلیاردها اختلاسِ قانونی در رثایِ مرگ یک دستفروش... "میم" مثلِ هرچیزِ "میلیِ ضدِملی.
"میم" مثلِ مَکرِ میلیاردرها، و مرگِ ایستاده‌یِ حضرتِ سلیمان، و مرگِ امیدِ یک ملت...
وقتی قانون اساسی یک ملت، حق مسلم ملت و اراده ملی امروز را تحت لوای حق یک نگاه و ایدئولوژیِ مردگانِ دیروزی، در خود می‌میراند! چنین قانونی چقدر می‌تواند محترم باشد و حقِ تو، من، و برآیندِ "ما" را محترم بدارد؟ افتخارِ آگاهانه به چنین قانونی و فعالیت تحت لوای چنین قانونی جز بهره‌مندی از رانتهای مبتنی بر دروغ و ریاکاری و جز خیانت به حق مسلمِ آحادِ مردم یک ملت معنایِ دیگری ندارد: "خیانتی نهادینه در قانون اساسی".
.
قانونِ ریاکاری و خیانتِ ابدی
-----------------------------
اخیرا رهبرِ کندویِ عسلِ یک نظام ایدئولوژیک در خاورمیانه گفته: اگر "رهبرِ قبیله" نبودم، مطمئنا رئیسِ فضای مجازیِ نظام بودم! (میم مثلِ مطمئن به حقِ نفسِ خویش، و عدم اعتماد به حقِ سایرِ نفوس! میم مثل مهم‌بودن و مدیریتِ دنیایِ مَجاز بر واقعیت)
برای قبضه کردنِ مطلقِ "ما در من" کافی است یک ایدئولوژی چنین قدرتی را قانونا ابدی کند تا ملکه زنبورها بتواند ابدالدهر به شیره‌یِ کارگرانِ کندو، ماهیت و هویت و طعمی از بودن خویش ببخشد. پس "ما" برای آن "من" باید عبد و عبید و بنده و عمله باشد. مَجاز قادر است چنین قدرتِ مجازیِ مُجازِ مطلقی را به واقعیت بِدَمَد و بدهد، تا واقعیت را از خود الینه و بی‌هویت و بی‌اراده و در واقع عینِ مَجاز کند. استعمار شیفته و نشئه‌ی چنین قانونِ ایدئولوژیکی است که ملت نتواند قواعدش را مطابق اراده خود معنا کند و تغییر دهد. کافی است قواعد را در دست یک نفر قبضه کرد و آنوقت آن یک تن را به لطایف‌الحیل به اختیار و یا بی‌اختیار، تحت فشار و تهدید و ارعاب در منگنه گذاشت و راه بُرد و هدایت کرد! داعش یه عنوان سمبلِ حکومتهایِ از پیش‌ساخته‌یِ دینی و اسلامیِ "فردگرایِ غیرپاسخگو" چنین موقعیتی را برای استعمار مهیا می‌کنند، چون از حیطه‌یِ پاسخگویی به نظارتی مردمی خارجند. حکومتهایی دگم و دیروزی و مرده و ضد اراده ملیِ امروزیان، همواره این امکان را به استعمار میدهند که بتوانند با تحدید و فشار و باج به رهبرانِ دیکتاتور، به تضعیف و حذفِ اراده ملی کشورهایشان کمک کنند. تضعیف و حذفِ اراده ملی فرهنگها و هویتهای مستقل از استکبار صهیونِ جهانی از باگهایِ سیستماتیکِ ضدامنیت ملی ملل است که دیکتاتورها به قیمتِ جاودانگی خویش به راحتی به آن تن میدهند. و جاودانگی همان مکر و فریب ابلیس برای آدم بود. در این روزهایِ آشتیِ بین‌المللی امریکایی، دولتِ کوبا در کنار ایران و کشورهایِ خاورمیانه از نمونه‌هایِ بارز چنین مللی هستند. جمع اضداد به نفعِ ماهی‌خورهایِ صهیونی از آبِ گل آلودِ قوانینِ خیانت‌آمیزِ ایدئولوژیکِ دیکتاتورهایِ جهان. میم مثلِ مدیریتِ واقعیات از طریقِ سلطه بر دنیای مَجاز.
.
نتیجه:
------
1- علاقه به تسلط بر جسم و جان مردم و کندو دانستن جامعه به "قدرتِ مطلقه" این توهم را داده که محصول کندو (جامعه) عسلی است با طعمِ مطلوبِ یک سلطان و رئیسِ همه‌فن‌حریف مقدسِ غیرپاسخگو. یک رئیس یعنی سَر و رأس و همه‌کاره یک وطن، بدونِ نیاز به کنش و واکنشِ بدن؛ یعنی یک کارفرمایِ مطلق‌العنان، و نه یک خدمتگزارِ کارفرمایی به نام مردم. "حضرتِ ایدئولوژی مطلقه" انسان را با پیچ و مهره و حیوان یکی می‌گیرد و به همین دلیل است که رهبریِ نظامهای ایدئولوژیک، قانونِ تملک بر جسم و جانِ ملت را همچون یک تکلیفِ قطعی میداند، که ربطی به اختیار و اراده ملی ندارد.
2- این سایه‌یِ حقیقتِ اصلیِ طعم و معنایِ حیات، این ملکه زنبورِ عسل، و این حضرتِ مالکِ جاه و مکنت، در کارفرمایی و ریاستش شک ندارد! و عملا خود را بر خلافِ شعارِ دروغین و عوام‌فریبانه‌یِ امربریِ کارگزار(حکومت) از کارفرما (ملت)، به‌جای اینکه خود را عمله مردم بداند، عملا مردم را عمله خود می‌کند! چرا که قانونا خود را مالکِ حقیقت مطلق یک ایدئولوژی قطعی مثلِ خدای کبیر، و مردم را بنده‌ی صغیر معنا کرده است. و نشانه بلوغ و آگاهی مردم را ایمان به صغیردانستنِ خودشان می‌داند!
3- در باورِ بقاء و جاودانگی ملکه‌ زنبورها: قدرتِ پسِ پرده‌یِ دنیایِ مجاز بر واقعیتِ پیشِ‌رو اولاتر است. یعنی "تـــو" با تنها چشمانت، حقی نداری و انگار که نیستی، چشمان تو تنها با نگاهی خاص (و نه هر نگاهی) صاحبِ حق می‌شود؛ و "تو" اگر بر وزنِ نگاهِ او نباشی "وِتو" می‌شوی و هیچی. بنابراین مجریانِ قوانین باید تثبیت‌کننده‌یِ نگاه یک جناح و فردِ دیکتاتور باشند، مثلا به عنوانِ سمبول چنین قدرتِ مجازی، هر چند در ساختارِ ظاهریِ سیاسیِ بریتانیایِ کبیر، "ملکه" یک نماد ملی باشد و نقشی در مدیریتِ دموکراتیکِ جامعه نداشته باشد! اما در "باطن" او سمبولِ مدیریتِ کلانِ جامعه‌ای به وسعتِ دنیاست؛ و هر چند او در تدوین و معنایِ قوانینِ مدنیِ شهروندان دخالتی ندارد، اما عمله‌های سه قوای به ظاهر منفکِ مونتسکیو در قوه قضا و قانونگذاری و مجریانِ قانون، تحت سیطره‌یِ اهرمهای فشار و یا لابی‌های سرمایه‌های صهیونی، خودآگاه و یا ناخودآگاه تنها میتوانند عاملِ اجرای منویاتِ راسِ هرم قدرت و ساختار ایدئولوژیک پشتیبانِ او باشند ولاغیر. نقش این لابی‌ها را میتوان در تطمیعِ جمهوریخواهان و دموکراتها (هر یک در نقش و در جای خود) در کنگره امریکا دید. این یعنی "ملکه، شاه، امیر، صاحب، سلطان" به عنوانِ ولیِ مطلقه‌یِ جامعه، با غصبِ بنیادیِ دل و دین مردم، اول و آخر و ظاهر و باطن را عملا مالِ خود کرده است. اختیار چنین مردم بی اراده‌ای (حتی در نظامهای لیبرالی و دموکراتیک)، تنها در همراهی با بازیهایِ به‌ظاهر دموکراتیک و متعاقبا " بازیگر بودن" است، و عدم همراهی به معنای نبودن و حذف از بازی است! امنیتِ چنین مردمی نه در دستان خودشان بلکه در دستانِ اربابِ قانونی و غیرقانونیِ راننده‌ای است که اول و آخر و ظاهر و باطن است! مردمی که در تعیین مجریانِ احزابِ منصوبه مختارند، اما در کنترل راننده نقشی ندارند. آیه:
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست (3) حدید. هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿3﴾
از دیدِ آموزه‌های دینی، مثلا در قرآن: این راننده تنها خداست. خدایی زنده و حی. تاکید بر حی بودن خدا برای پرهیز از هر قدرتِ مرده و موروثی است که خود را بر جای حق بنشاند. خدای نزدیکتر از رگ گردن نیازی به پروتکل و احکامِ زمانی-مکانی برای هدایت ندارد چون او زنده است و قدرت زنده وکیل وصی ندارد؛ به همین دلیل برای آیندگان حکمِ صدارت صادر نکرده است. مخاطبین احکام او در شرایط زمانی-مکانی خاص بوده‌اند اما یک دیکتاتور فریفته‌ی ابلیس و یا یک حق‌به‌جانب صهیونی، پیدا و پنهان آنها را مطلق و فرازمانی-مکانی جلوه میدهد تا احیانا بتواند خود شخصا به ضرورت حرام را حلال و حلال را حرام کند: هدف وسیله را توجیه می‌کند! اگر بنایِ خدا بر عدم رابطه با بنده بود آدرس محل نزول هدایتهایش را نمی‌داد! او برای اتمام حجت با بشر و پرهیز از خطایِ بندگان، با صدایِ غیرقابل سوء تفاهم‌برانگیزِ انسانی توسط پیامبران، آن ندایِ باطنی و هشدار را تصدیق می‌کند: از بندگی انسان‌هایی همچون خود پرهیز کنید و از وجدان خود و از فطرت حنیف خود پیروی کنید. اطاعت و تبعیت از پیامبران نیز پیروی از این هشدار و بشارت و انذار فرازمانی-مکانی است. از امر و نهی مدعیان الوهیت و وارثانِ خدایِ پدران دیروز پرهیز کنید! چرا که او زنده و در دسترس است. فقهاء راستین تنها به چنین حقیقتی هشدار میدهند. وگرنه خدا نیازی به تاکید بر زنده بودن و در دسترس بودن نداشت. خدایی که نزدیکتر از رگ گردن به تمام مخلوقات است و جایش در قلب است. از فطرت حنیف و وجدان کمک بگیرید! یعنی هدایتگر اختیار و انتخاب و اراده بشر، خدایی است خارج از قدرت آحاد مردم که رب و مربیگری تنها شایسته اوست! تنها او پرودگار و پرورش دهنده‌ی مخلوقات است و نه حتی پیامبرانش. به همین دلیل به پیامبرانش میگوید شما نمیتوانید کسی را مؤمن کنید! شما تنها مامور به انذار و بشارتید! همین! تنها هشدار میدهند به پرهیز از شرک و شریک دانستن غیر در قدرت او و مژده در پیروی از او با مراجعه به قلب و وجدان. احیاء کننده قلب و گیرنده‌های وجدان، توجه مدام به او و عبادات و دیالوگِ شبانه روز و دائم با اوست. یعنی باید به ندای دل گوش داد تا چیزی شنید. اوست که با بنده دیالوگ می‌کند! با دعا و استجابت و هدایات زنده. رابطه مؤمن با خدا با دعا بیواسطه و مستقیم است. ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ! بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. بپرسید و پاسخ را در وجدان دریافت کنید!
و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم در حقيقت كسانى كه از پرستش من كبر می‌ورزند به زودى خوار در دوزخ درمی‌آيند (60) غافر وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴿60﴾ غافر
.
برای تسلط ابلیس و شیاطین بر انسان کافی است فرمانِ رانندگی سرنوشت، توسطِ یک قدرت خارجی غصب شود. ابلیس این هدایت را بر عهده رانندگانی می‌گذارد که خود را بر جای خدا نشانده و پیش از رستاخیز به خود قبولیِ در مسابقه رالی داده‌اند. ابلیس خوب میداند که با پرچم ابلیس نمیتواند حکمفرمائی کند؛ پس او با پرچم خدا به هدایت مردم مبادرت می‌ورزد. فقهاء حوزه‌هایِ علمیه در مکتبِ داعشیسم از همین تبارند!
در واقع ابلیس خود را جایِ خدا نشانده و مقام او را جعل کرده است تا بتواند از مهلتی که خدا تا قیامت به او داده نهایتِ استفاده را ببرد. بنابراین او با تقدیم ایدئولوژی به هر نگاهِ حقیقتجو به عطش و شتابِ طالب پاسخ داده تا با برآوردِ قطعی و شناسایی راه، چشمانِ ایدئولوژیک را براحتی مدیریت کند، و عالم و فقیهِ گمراه را به درک این معنا غافل کند: "لا اکراه فی الدین".
او دین را فقط نزد خود محترم میداند و با شمشیرِ امثالِ ابوبکر بغدادی افراد خارج از دین خود را گردن می‌زند. حال آنکه "دین" تسلیم به هدایت قلبی از جانب خدای زنده (نه روایت خدای مرده توسط غیر) و وجدان است، و نه تفسیر و تاویل و رای و امر و نهی این و آن به نام خدا. لذا پیروانِ ابلیس آیاتِ امر و نهی را که به تناسب زمان و مکان مخاطبِ خاص (نه عام) داشته را، فرازمانی مکانی جلوه میدهند! و غافل میشوند که دین یک بسته‌یِ ویژه‌یِ ایدئولوژیک برای رستگاری نیست که مواد اولیه را در آن بریزی و طی یک پروژه محصول را تحویل بگیری. دین یک پروسه‌ی زنده و نامعین است. چون خدا زنده و در دسترسِ نفوسِ دارای وسعتهای متنوع است! و به همین دلیل در دین کراهتی نیست! خدا وکیل و وصیِ واحدی برای تمام فصول در زمانها و مکانها ندارد. او خود تنها توانای قادر و دست اندر کار عالم برای تربیت بندگان خویش است. حتی پیامبران نیز مقام مربی‌گری ندارند. تنها مربی اوست ولاغیر. عالمین واقعی که حق را نزد خدا میدانند و در زندگی خویش اینگونه بوده‌اند، بهترین راهنما در این راهند! اما مدعیانِ حق‌به‌جانب بدون احاطه و بدون اذن و اجازه از سوی خدا، با نفسِ ممکن‌الخطای خویش، پیش از رستاخیز، به خود و تشخیصِ خود، نمره قبولی داده‌ و آیات خاصِ زمانی-مکانی را فرازمانی ومکانی و عام تلقی کرده و خودسرانه پرچمِ خدا را در دست گرفته‌اند!
.
بر این مبنا خدا اولین و بزرگترین لیبرال عالم است که حریم خصوصی افراد را تنها میدان برای حضور و هدایات خود میداند، و خود آنرا پاس میدارد و به آزمون و خطای بندگانِ خود، از مسیرِ وجدان به آنها راه می‌نماید تا آموزش و پرورش و تربیت، زنده و بامعنا شود. تمام ارزش ایمان انسان نیز به همین اراده و اختیار است که بین خوب و بد، راه مستقیم خود را به ضرورتِ استعداد و رشد بپیماید. وگرنه تحت شرایطِ پادگانی و پاستوریزه‌یِ آزمایشگاهی، خطا نکردن و خوب و سالم بودن چه فخر و ارزشی برای اختیار و اراده انسان دارد؟ ایمان به وجدان سلیم و فطرت پاک و حنیف و تبعیت از خدای نزدیکتر از رگ گردن، تنها در شرایط آزادی ارزش دارد. پس پاسداشت آزادی و حرمت حریم خصوصی، اساسی‌ترین اصلِ مشترکِ ادیان الوهی است! و تبعیت از پیامبران و "اولی الامر منکم" به همین منظور است که به انسان اجازه‌ی آزمون و خطا و رشد بر اساس هدایات پروردگار زنده بدهد ولاغیر. که تبعیت از جز خدای درون قلب و وجدان شرک است!
از سویی، صیرورت و مراحلِ بلوغ انسان ناشی از شرایطی سیال است و وابسته به وسعت وجودی و استعدادهای فردی! نمی‌توان از یک افلیج انتظار داشت دونده و یا فوتبالیست موفقی باشد. به همین دلیل به قول حضرت علی: "قیاس اول کفر است" چون قیاس نیازمند معرفت کامل و علم مطلق و محیط بودن بر شیئ محاط دارد و چنین علمی برای انسانِ محدود ممکن نیست و کسی جز خدا بر آن احصاء ندارد. براستی بدون اطلاع از نقشه راه و تقدیر و وسعت وجودی افراد چگونه میتوان برای آنان برنامه عبودی و یا پرورشیِ یقینی داشت؟ چه کسی جز طراح اصلی مقصودِ غائی آفرینش و نقشه راه را می‌داند؟ تراشیدن اهدافی اجتماعی همچون استقرار عدالت یک گمان و خیال توسط گمراهانی است که حتی ناتوان از اجرای قسط و مساوات اقتصادی هستند چه برسد به شناخت و اداء حق و عدالتی که نیازمند شناخت به تک تک موجودات، نیازهای متناسب با وسعت وجودیشان و و اهداف آفرینش آنهاست. استقرار عدالت تنها در یک سیستم و منطق وضعی و قراردادی که بر مکانیسم تمام سیستمهای محاط و محیط اشراف دارد ممکن است. احصاء از آنِ "امام مبین" است و امامت و رهبری به نام خدا یک عنوانِ تشکیلاتی زمینی نیست که مانیفست و مرامنامه و اساسنامه و شرح وظایفش را خودمان نوشته باشیم. البته در سیستمهای ایدئولوژیک با اهداف معین و منطقهای وضعی و قراردادی چنین امری ممکن است. در گروهها و تشکیلات صنفی چنین امری ممکن است؛ اما در جهان‌بینیِ انسانی چنین امری تنها بر فرض و علوم نسبی استوار است نه بر علمِ مطلق؛ مثل جهان‌بینیِ کمونیستی که با تعریف قطعی انسان و جهان مبانی خود را بر علوم و گزاره‌های نسبی و فرضی بیناد نهاد، اما قصد داشت نتایجی مطلق بگیرد. بدون شناخت مطلقِ انسان هر جهان‌بینی و منطق وضعی محکوم به شکست است و قیاس را ناممکن میکند. شاید بتوان قواعد طبیعی را تا حدودی تعیین کرد اما مطمئنا نمیتوان نقشه‌یِ هویتِ انسان را بصورت یقینی شناخت و احصاء کرد. پوشاندن چنین حقیقتی مبنی بر ممکن دانستنِ قیاس، پوشاندن و کفر به یک حقیقت واضح است. هدف هستی و حیاتِ انسانی هنوز ماهیتی ناشناخته است و حقیقتش پنهان است: این حقیقت که هیچ عالمی معرفت مطلق بر نقشه‌ی وجودیِ آحادِ انسانی ندارد جز خدا. پس کار را باید به کاردان سپرد؛ و دخالت در آن هدف ناممکن، کاری غیرالوهی و از وساوس و القائات ابلیس است. براستی کدام انسانِ صادقی میتواند خود را عالمِ مطلق و آیتِ الهی و مامورِ ماذونِ او بداند و از علم و دانش خویش مطمئن باشد و خود را برتر از سایرِ موجودات بداند جز ابلیس و شیاطین وابسته به او؟
مگر آن که بر فلسفه‌ی غائی هستی احصاء و قدرتِ مطلق داشته باشد و بتواند با علم خود "کن فیکون" کند و ضمنا گواهینامه‌ی آیت الهی بودن را اثبات کند!
.
آرى ماييم كه مردگان را زنده می‌سازيم و آنچه را از پيش فرستاده‌اند با آثار [و اعمال]شان درج می‌كنيم و هر چيزى را بر شمرده‌ایم در امام روشنگر (12) یس إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿12﴾ یس
.
روشنگری نیازمندِ مانیفست و نقشه‌ی راه و پروتکل و قاموس مطلقِ هستی و انسان است. انسانی که خود ناقص و جاهل است و هنوز در جستجوی علم مطلق است چگونه قادر است به چنین قدرت مطلق یقینی دست یابد؟ بدون شناخت کل هستی و تمام سیستمهای پیرامونی و محیط و محاط چگونه میتوان به غایت منظور هستی دست یافت تا برای نوع انسان نسخه ی نجات و رستگاری پیچید؟ آیا نباید این هدایت و ربوبیت و پرورش را به دست قادری سپرد که قادر مطلق است؟ قادری که آدرسش از رگ گردن به تک تک انسانها و موجودات نزدیکتر است و جایش در قلوبِ آحاد مردم است نه در قلبِ تنها یک نفر؟ بارها پیامبران اقرار کردند که فاقد علم غیبِ مطلق هستند و تنها به ضرورتِ زمان و مکان آن چه بر آنان وحی میشود را گزارش میدهند. آنها مامور بودند و معذور. مامور به انذار (هشدار) و بشارت (مژده). البته بافتن معنا برای هستی و ایدئولوژیک کردن آن به منظورِ حلِ معضلاتِ انسانی و هستی با نسخه‌هایِ قطعی و مطلقه، شاید بتواند تکلیفِ مدیریتِ جامعه را برای رهبران تبیین کند و از انسان پیچ و مهره بسازد اما چنین پیچ و مهره هایی تنها به کار بتخانه‌ها و پرده‌دارانی می‌آیند که صد و بیست و چهار هزار بار پیامبران و خدای زنده را تبدیل به بت‌های سنگی و جامد و مرده کردند که ارتباط با آنان به اذن و طبابتِ کلید‌دار و پرده‌داری ممکن است که قدرت احصاء بر آبِ بینی خود را هم ندارد.
این معنای لیبرالیسم الوهی است، که بشر در طیِ تجربیاتِ تاریخی خود به کشفِ آن نائل شده است. هر چند ایدئولوژیک کردنِ آن در هستی‌شناسی امری خطاست. اما در رعایت فردیت و حریم خصوصی افرادجامعه مبتنی بر آیاتِ الهی مورد ادعای پیامبران است. به باورم لیبرالیسم فردی و اصالتِ فرد در اجتماعیات تنها گزینه‌ و مشخصه‌ی مشترکِ سیاستِ مدُن و مدنیت است و الزامی است. دموکراسی(مردمسالاری) به تنهایی نمی‌تواند حقیقتِ ناملعومِ حقِ الهی را برای بشر ادا کند. دموکراسیِ اکثریتِ گرگها برایِ اقلیتِ بره‌ها، بدونِ حرمت حریم شخصی و لیبرالیسم، جز ستم بر گوسفندان ثمری ندارد!
اگر "لیبرالیسم" را نمادِ استقلال و امنیتِ دل و اراده (آنتی ایدئولوژی) آحاد جامعه بگیریم، ایسمهای دیگر را می‌توانیم نمادِ ایدئولوژیک برآیندِ عقلِ منطقیِ جامعه بگیریم. حال اگر بتوانیم مردم را به ایدئولوژی و منطقی وضعی(قراردادی) مکلف کنیم، که پیچ رگلاژ و فرمان مدیریتِ جامعه خارج از آن تنظیم شود، بنابراین به راحتی خواهیم توانست آن جامعه را رانندگی کنیم و به هر کوره راهی بکشانیم (که البته خطاست)؛ چرا که ایدئولوژی بصورتِ قراردادی و کاملا جاهلانه و بر اساسِ اطلاعات محدود و مخدوشی است که از فیلتر ناتوانی بشر گذر کرده است، از پیش حکم خود را در باب شناخت اهدافِ هستی و انسان صادر کرده است؛ اما آیا دل بستن به ایدئولوژی دل بستن به گمراهی خویش به منظور پیچ و مهره شدن در دست انسانی نیست که برای کم هزینه کردن مدیریت جامعه بخشی از جامعه را قربانی می‌کند؟ آیا انسان چنین حقی را دارد؟ به باور من خیر! اما به باور فقهاء مفتونِ و پیرو ابلیسی که خود را خدا خوانده، آری! در واقع فتنه‌یِ اصلیِ فساد، تصرف در حق مسلم مردم به ادعایِ الوهیتِ بدونِ اذن است!
.
اما، چه باید کرد؟
-----------------
پاسخ: به باورم ابتدا به عنوان یک ضرورتِ بین‌المللی در دهکده جهانی، باید شهروندان را در کارگاههایِ مدنیِ محلات کارآزموده کرد و منافع مادیشان را منوط به همزیستیِ‌مسالمت‌آمیز نمود، تا برگزیدگانِ راستین و واقعی مردم در همان کارگاههای میدانی آبدیده و شناخته شوند. تحزب بعد از این آموزش و پرورش کارگاهی معنا دارد.
اما شخصا برای ساختار مدیریتیِ جامعه، "لیبرال دموکراسی غیرایدئولوژیک" را به عنوان بستر و خشت اولیه‌یِ مدیریتِ جوامعِ مدنی، پیشنهاد میکنم که مبتنی بر حقی بنیادی از حقوق ابتدایی بشر است که تمام پیامبران بر آن تاکید داشتند، تا به جای خدایانِ مرده و منجمد، تنها خدای حی و زنده و "قادر مطلق" از زبان و اراده تک تک مردم بصورت زنده، تنها حکمفرمای حقیقیِ آحاد مردم و عالم باشد؛ تا انسان از بردگیِ خدایانِ قابل کنترلِ ایدئولوژیهایِ موروثی تحت اشکال متنوعِ بتهای سنگی و انسانی و پدران(آبائنا) خلاص شود. بر این مبنا ادیانِ الوهی را میتوان بصورت عرضی مورد مطالعه و مداقه قرار داد نه بصورت طولی و مراتبِ صعودی! هر چند بتوان برای هر یک از پیامبران جایگاهی صعودی در آسمان معرفت مشخص کرد، اما این مراتب ربطی به رتبه‌بندی آنان توسط انسان ندارد.
موقعیت اجتماعی ادیان.
-------------------------
ادیان هر یک در شرایط خاصِ تاریخی و زمانی-مکانی (جغرافیایی-سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی) مطرح شدند تا در شرایطِ متنوعِ نظامهایِ بت‌پرستِ موروثی ظهور و بروز یابند! با این حساب شاید با طرح و استقرارِ جمیعِ آن شرایطِ متنوع در طولِ یکصدو بیست و چهار هزار بار، نبوت به محمد ختم شد. حال بر بشر است که بیندیشد با اینکه همواره از خدایانِ موروثیِ پدرانِ خویش بتی مرده ساخته و مناسک و مذاهبِ خاصِ زمانی-مکانی و احکامِ اجتماعیِ منقضیِ گذشتگان را بر آیندگان و دیگران تحمیل کرده، آیا با تکرار همان رویه‌یِ جاهلانه، باز به تکرارِ جمودِ دورانِ جاهلیت و بت‌پرستی در اشکالِ متنوعِ اجتماعات گذشته تن نداده‌اند؟ این به این معناست که نمیتوان استنباط کرد که ختم نبوت در شرایط تکوینی و تکامل جوامع بشری به موجب سلسله‌مراتبِ سازمانی حادث شده است، که با ظهورِ یکی، دیگری خلعِ ید گردد (چه آنکه هشدارها و بشارتهایِ فردی همواره فرازمانی-مکانی و مشترک بوده، اما احکام حقوقیِ موضعی هر یک مربوط به ساختار خاص دوران خود بوده است؛ و هیچگاه مخاطبِ احکامِ حقوقی آیندگان نبوده‌اند، چرا که هیچ ادعایِ علم غیبی نسبت به چگونگی و چیستی ساختار اجتماعی در آینده از خود بروز ندادند. از سویی با توجه به اینکه اصولا ادیانِ ماورائی (بویژه ادیان ابراهیمی)، ماهیتی ایدئولوژیک و فرازمانی-مکانی نداشته‌اند، هر یک به مقتضاء شاکله و ساختارِ اجتماعیِ زمان و مکانِ خود به حل مناسباتِ حقوقی و اجتماعی دوران خود مبادرت ورزیده‌اند! و اصولا استقرار حکومتی فراگیر و فرازمانی-مکانی به نام خدا مَدّ نظر آنان نبوده است. همچنین جوامعِ مربوطه در تداوم و در راستایِ تکوینِ منطقی و پیوسته و ماهویِ تکاملِ اقتصادی-سیاسی-فرهنگی شکل نگرفتند. مثلا بربریت صحرانشینان در جامعه‌یِ بدوی عربستان نتیجه‌ی تکوینیِ جامعه برده‌داریِ رُم باستان در زمانِ مسیح نبود. همچنین جامعه عربستان یک هویت مستقل از جامعه زمانِ فرعون در زمان موسی داشت. فرعون یک خدای انسانی بود، قبایلِ اعراب خدایانِ سنگی و قبیله‌ای متنوعی داشتند، در زمان مسیح امپراتورانِ روم باستان تحت لوای خدایان اساطیری مشغول به برده‌داری بودند و مردم عادی در طبقاتِ اجتماعی محصور بودند.
بنابراین بر اساس برآیند پیام ادیان، آن چه مهم است نفیِ ایدئولوژیِ موروثی و موضعی و وضعی، به عنوانِ خط‌کش اندازه‌گیری حقیقتِ الوهی است. خدا زنده است و خدای زنده وکیل و وصی برای آیندگان تعیین نکرده است که مردم بتوانند بر اساسِ روشِ انتخابات و اجماعِ عمومیِ فقها (شبیهِ سقیفه بنی ساعده) با عقولِ ناقص و ممکن‌الخطا به انتخاب و یا کشفِ خلیفه و مامور خدا برای هدایت و مدیریت اجتماع به نام خدا مبادرت ورزند. که خلیفه نوع انسان است نه یک تن! در "سقیفه‌بنی‌ساعده" اشتباه مردم تعیین رهبرِ سیاسی نبود، بلکه انتخاب دموکراتیکِ رهبری به‌نامِ خدا بود. به همین دلیل بعد از فوت پیامبر پس از مدتی آنان‌که روحِ بت‌پرستی هنوز در جانشان بود، در یورش و غارتگری خود به ایرانیان در پی کسب غنائم، آن فجایع تاریخی را "به‌نامِ اسلام و خدا" بر ایرانیان روا داشتند. خطایی که عامدانه و یا جاهلانه امروزه توسط پیروان داعش و داعشیسم تکرار می‌شود نیز ریشه در همین بت‌پرستی و اقدام خودسرانه به‌نام خدا دارد؛ آن هم بر مبنای بدفهمی و سیمولیشن و بازآفرینیِ ناقص از صدر اسلامی که هیچ جنگش (جز جنگ‌های بعد از فوت پیامبر) ابتداءبه‌ساکن و برایِ کشورگشایی و تحمیلِ حکومت اعراب نبود، جنگهای اولیه تدافعی و به‌دلیل دعوت برای پرهیز از بت‌پرستی بود. اصلا هدف ادیان استقرار حکومت نبود. مدیریت جامعه ذاتا نمیتواند به‌نامِ خدایی که زنده است و واعظِ اصلیِ "ادعونی استجب لکم" است باشد! بلکه چگونگی مدیریت اجتماع باید بر مبنای اصولِ کلی از قبیلِ "بت نکردنِ حقیقت" (نفیِ ایدئولوژی به عنوان خط‌کشِ اندازه گیریِ حقیقت و حق و باطل)، و عدم قطعیت و نسبیات ناشی از فهم عمومی آحادِ مردمی که خدای زنده در دسترس وجدانِ عمومیِ همگانشان است صورت بگیرد؛ چرا که هدایت فردی به نسبت وسعت وجودی در دسترس خداست. (لا یکلف الله نفسا الا وسعها = تکلیفی بر کسی نیست جز به اندازه وسعت وجودی‌اش – که خدا به آن آگاه است ولاغیر-). و تا زمانی‌که آحادِ مردمِ اجتماعی که به فهم همزیستیِ مسالمت‌آمیز نرسند و خدا (سمبول و صاحبِ اراده در فطرت حنیف و در قلب و وجدانِ فرد) را زنده نیابند و دست از تقلیدِ کورکورانه و موروثیِ از پدران برندارند و حیات خویش را بر معرفتِ تجربی و واقعی و کشف و شهود و عقل و قلب و دریافتهایِ باارزشِ شخصی قرار ندهند نخواهند توانست بر سرنوشت خویش مسلط شوند!
دنباله متن در پیام اول:... در حقیقت...

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...