Wednesday, October 25, 2017

گرسنه‌گی


چشمانت را ببند عشق من!
مهم نیست که میانِ شعله‌ها
کسی تو را نخواند ... نبیند... به شادخواری
و از شاخه ی نهالِ سیخِ قامتِ سوخته‌ات در چشم خویش
لقمه کبابی ویژه‌ بچیند
مهم این است که در کوره‌هایِ آدمسوزی
دو نفر در آغوش هم بسوزند
و رها نکنند هم را
و دودشان به چشم حریصان
اشکی جاری نکند
و با چشم بـــاز بمیرند
دیر یا زود!
خیام ابراهیمی
1 آبان 1396

چالشِ ضدِ دروغِ من

موش‌ها و آدم‌ها
چالشِ ضدِ دروغ، لغوِ تابعیت و تهدیدِ من به مرگ!
در غرب، شناسنامه‌ات را سیاه می‌کند "دروغ"؛ اینجا "راست"!
در غرب، "گلریز قهرمان" ‌زنِ مسلمان‌زاده‌ی مشهدی نماینده پارلمان نیوزلند می‌شود؛ اینجا "سپنتا نیکنام" یک ایرانی اصیل، پس از انتخاب توسط مردم، به حکم شواری‌نگهبان، از نمایندگی شورای شهرِ خود یزد، محروم می‌شود، چون تسلیم نیست! و اعتراض به‌آن معارضه با نظامی محسوب ‌می‌شود که رأیِ ایرانی‌ برایش هیچ است!
آیا درخواستم برای سلبِ حقِ تابعیتِ ایران (نظام)، درست است؟
مرا تهدید به مرگ کرده‌اند و به روی مبارک نمی‌آوری!
و تو! همین تویِ مهربان، که مثل موش پنیرت را به نیش کشیده‌ای و کلاهت را سفت گرفته‌ای به اشعار هپروتی و از کنارم آهسته می‌گذری و حتی سلامم را پاسخ نمی‌دهی و از دفترِ شعرِ امید بلند بلند می‌خوانی: "سلامت را نخواهند گفت پاسخ...سرها در گریبان است...زمستان است!" آیا میدانی که تو یک زامبی شده‌ای؟ ای رفیقِ نیمه‌راهِ روشنفکر و واقعگرای ناباب! لااقل کاری بکن که نه سیخ بسوزد، نه کباب!
آقایانِ بنفش و سبز و پااندازانِ ویژه‌خوارِ نامحترم!
در حوزه‌یِ استحفاضیِ قانونی و فریب امنیتی و حقوقیِ شهروندی شما، مرا که در ابرِ سوء‌تفاهم زبانِ نامشترک غیرحقوقی، نه به تظاهرتِ غیرقانونی باور دارم، و به نه فعالیتهایِ تشکیلاتیِ وابسته به منابعِ مالی مشکوک، و نه به تریبون "بی.بی.سی" و "وی.او.ای" و رسانه‌هایِ استعماریِ داخلی و خارجیِ ویژه‌خواران چاه‌نما، و نه به فحاشی و نقد به مسئولینِ مکلف به قانونِ مقدستان، و نه حتی به زبانِ فتنه آمیز خودی و غیرخودی و ضدِ وحدت ملی و غیرملیِ قانون‌اساسی‌تان ... بلکه خواستارِ نقدِ نرمِ قانونم تا فهم مشترک و تغییر آن به نفعِ حقوق مشاعِ همه،...همین منِ عقیم تک نفره را تهدید به مرگ کرده‌اند و شما هنوز لبخندِ روبهانه‌یِ خود را می‌زنید و با شعارِ عوافریبانه وغیرقانونیِ بدونِ تضمین، تخمِ امیدی پوشالی را در چشمانِ خوش‌باورِ عقیم‌ها می‌کارید و با بیعتی که به تردستی از اعتمادِ مردم خریده‌اید، در خلوت کار اربابِ خود را می‌کنید! آیا هنوز بارقه‌ای از "وجدان و غیرت و شرف" در هستی‌تان باقی مانده که از قانونِ ویرانگر امنیتِ شهروندان عقیم توبه کنید و به جبران مافات برخیزید، تا در روز روشن در حوزه‌ی استحفاظی امنیتِ قانونی‌تان، باز سعید اسلامی‌ها راست راست نگردند و با ترسی سازمان‌یافته، امنیتِ روانی ملت را به گروگان نگیرند، تا اگر جنازه‌ای باز لو رفت، باز داروی نظافت نخورند و باز روز از نو و روزی از نو نشود؟!... ای تفو به چرکِ فریبِ ایمان و زبان و نظافتِ اخلاقی‌تان! آیا نمی‌خواهید از این تکلیف و مکر قانونیِ تئوریزه‌شده توبه کنید؟ آیا باز مایلید برایِ صندوقِ مارگیری‌تان که قانونا نظارت ملی بر آن سلطه ندارد، باز گرگ گرگ و قانون قانون کنید و اعتماد بخرید و جامعه را از اکثریت 80 درصدی در سال 76، بین دو جناح خودی در سال 92 و 96، بین 52 درصد و 48 درصد تعدیل کنید؟! تا در نوبت بعدی یک جابجایی از پیش طراحی شده منطقی جلوه کند؟!
تمام روشنفکرنماهای باشرف در این جنایات و فجایع ملی با عقلِ سفسطه‌گرِ عافیت‌طلبِ خود شریکند و اگر خواستار سعادت و ثبت نام خود در تاریخند ناگزیرند تا فرصتی هست در یک حرکت سمبولیک و پیش از تبدیلِ ایران به سرنوشتِ استعماریِ لیبی و سوریه و عراق و افغانستان، از مزدوری در چارچوبِ قانونِ کارخانه‌یِ استعماری توبه کنند و به جبران مافات بصورت واقعی با قدم‌هایِ معرفتبار و نه با قلم‌های کاسبکار و شبهه‌برانگیز عمل نمایند!... که نوشداروی پس از مرگِ سهراب کارِ گاندی‌ها نیست! کار قذافی‌ها و صدام‌ها و اسدها و نوچه‌هاشان است!
پس اگر مردِ راهید: این گوی و این هم میدان!... تا نفر بعدی خودت و یا پدر و مادر و خواهر و همسر و فرزندت نباشد! پس به‌جای اعتراض به مکلفین به قانونِ ضدِ اراده ملی، از قانون بد توبه کنید! و آدرس را اشتباهی نشان ندهید! و نام خود را در فهرستِ تاریخیِ خائنین به اراده‌ملی ثبت نکنید! و همچون خاتمی نگوید: درخواستِ تغییر قانون به نفعِ احقاق اراده ملی یعنی دموکراسی ، و قانون دموکراتیک به معنای براندازی نظام است! ما مردمسالاری دینی می‌خواهیم! ای لعنت بر شما که خودسرانه و به سفسطه‌ی کلامی اصلاحاتی مبهم و ناممکن از درون قانون، خود را وکیل ملت می‌خوانید و سند این خاکِ مشترک را به حکم حکومتیِ معمارتان به‌نام خود و رقبای ویژه‌خوارتان زده‌اید و اگر گروگانید، آن‌قــدر شهامت ندارید که به جادویِ لبخند و کاریزما و سخنانِ مغلطه‌آمیز و چاه‌نمایی و سرابِ امید، لال نمی‌میرید؛ تا ملت در سکوتِ وجدان خویش با گریز از دامچاله‌هایِ قانونی شما به سوراخ موش خودش پناه ببرد و اعتبار خویش را در منظر تاریخ ثبت و اثبات کند!
.
می‌خواهم برای لغو تابعیتم درخواست بدهم! چون قانونا حق تابعیتم عقیم است! می‌خواهم آن را ثبت کنم و روحم را از زیر بار زورگیری و دروغِ قانونی از گهواره تا گور خلاص کنم، تا زامبی نباشم! شاید سلطه‌پذیری با دروغ‌های زنجیره‌ای برای خیلی‌ها باد هوا باشد! اما برایِ من راستی هم نور است و هم آب و خاک و هوا.
با دروغِ قانونی حمالیِ جنازه‌ام را پذیرفته‌ام. جنازه‌ای که بصورت نمادین تنها حق انتخابِ گورکنِ خویش را دارد! گورکنی از میان چند گورکن که خود به خوانشِ صندوقِ انتخاب من، قانونا اعتماد ندارد و چون موسوی و گزمه‌هایِ خائنش بین 88 تا 92 و 96، نقضِ‌غرض است! من نمی‌خواهم غیرقانونی باشم! نمی‌خواهم عینِ پرچمدارانِ اصلاح‌طلب و نوچه‌هایِ ویژه‌خوارِ رسانه‌ای‌شان عینِ سگ بترسم و هر ایرانی را به جرم قانونِ سگ‌کشی‌شان بترسانم تا واقع‌گرا باشم! واقعیت شهروندِ اصلاح‌طلبِ عقیمی است که برایِ یک لقمه نانِ آغشته به خون، زامبی شده‌است و آب به آسیابِ قانونِ قاتل خود می‌ریزد و لال مرده است و خبر ندارد که نفر بعدی خود اوست! وقتی از کنار جنازه‌یِ من می‌گذرد و کلاهِ واقعیِ خود را سفت گرفته و شریکِ دزد می‌شود و رفیقِ غافله، تا گربه به سوراخش شاخ نزند.
آقایِ #خاتمی! آقای #موسوی! براستی در چارچوبِ امنیتیِ قانون مقدسِ شما، چند قاتل زنجیره‌ای و#سعید_اسلامی نفوذی اسرائیل در لباسِ #آتش_به_اختیار و خودسر و ذوب در ولایتتان دور و بر شماست و دم فروبسته‌اید و ملت یتیم را به بیعت با قانونِ آن فرامی‌خوانید؟
دوستان گرامی!
قصد دارم طی ماه آینده، بموجب یگانه موهبتِ مقدورِ قانون اساسی، با مراجعه به مراجع قانونی، رسما و کتبا از تابعیت ایران استعفاء دهم. چون قانونا تابعیتم عقیم است! امیدوارم با تامینِ امنیتِ من برای نقدِ قانون اساسی، بنا بر حکم حکومتی، به منظورِ تغییر ادبیاتِ زورگیرانه‌یِ انقلابی توسط دایه‌های مهربانتر از مادرِ جناحین؛ استعفایم را نپذیرند! یا قانون را به نفع حق تابعیت تغییر دهند و آتش‌به‌اختیارانِ سرنوشت را بی‌اختیار کنند! و یا عقیم بودنِ حق تابعیت من را ثبت کنند! اگر قانون ایشان بر ضد اختیار نوشتن سرنوشت صاحب حق تدوین شده و قانونمداران از جنازه کشی همچو منی دلشادند، اما من نمی‌خواهم بر ضدِ ایشان به عملی غیرقانونی رفتار کنم! که اگر بخواهم بر اساس راستی زنده باشم، قانونشان پیش‌تر مرا بر ضد خود تثبیت کرده! این قانون مرا یک جنازه می‌خواهد! و من نمی‌خواهم یک جنازه‌ی قانونی باشم. و نمی‌خواهم غیرقانونی باشم. پس تنها یک راه می‌ماند که زنده بودن یا مرگِ حقِ تابعیت را با رفتارِ خود معنا کنم: تا به امید زاینده‌گی دروغین، به عقیمیِ خود دلشاد نباشد! برایِ تک‌تک‌تان آرزویِ دلشادی و زاینده‌گی دارم!
.
چرا درخواستِ لغو تابعیت دارم؟
1)
از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء می‌دهم! چون قانون مرا از مواهبِ اعمالِ این حق در نوشتن سرنوشتم منع کرده است و تنها مرا برایِ لغوِ آن آزاد گذاشته است! می‌خواهم از این تنها حقِ آزادی در قانون بهره ببرم!
اصل 41 قانون اساسی: تابعیت کشور ایران حق مسلم هر فرد ایرانی است و دولت نمی‌تواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند، مگر به درخواست خود او، یا درصورتی که به تابعیت کشور دیگری درآید!
2)
از حق تابعیت موروثی خود، استعفاء می‌دهم! با اینکه شخصا به سلطانیِ معمار کبیر باور ندارم، اما برای آنان که به او باور داشتند عرض می‌کنم که: چون علی‌رغم اظهاراتِ معمارکبیر در بهشت‌زهرا مبنی بر اینکه پدران نمی‌توانند برای فرزندان قانون و سرنوشت تعیین کنند، و سرنوشت هر نسلی باید به دست خودش باشد، بر اساس بند یک اصل 110 و سایر بندها و اصول دیگر قانون اساسی در دایره‌ی بسته‌ی سرنوشت‌سازی به یدِ تنهایِ قادر مطلقه و بواسطه‌یِ منصوبین ایشان در سه قوا و ارگان‌های سایه و همسایه، امکان تغییر قانون اساسی بموجب حق تابعیتِ من مقدور نیست! و عدم امکانِ اعمالِ اراده در نظام تصمیم‌سازی برای تعیین سیاست‌های کلی و کلان تک‌نفره (همان سرنوشت)، قانونا تابعیتم را عقیم کرده است! و مدام به من حقنه می‌کند که: تو به عنوان یک ایرانی تابعِ یک نفری! در حالی که این اوست که باید تابعِ ما (ایران) باشد! من به "ما" باور دارم نه "من"! شما را نمی‌دانم! چاردیواری اختیاری.
اصل 110- وظایف و اختیارات رهبر:
بند 1- تعیین سیاست‌های کلی نظام ج.ا.ا پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام. (این مشورت با منصوبین خویش هیچ تکلیفی بر قادر مطلقه بار نمی‌کند!) یعنی سرنوشت‌ساز کلیِ نظام یک نفر است؛ نه تمام ملت؛ و مسئولین تنها جاده صاف‌کن حدودِ یک شاهراه و سرنوشتند، نه مختار به گرفتنِ سفارش از اختیار و اراده‌یِ ملت). مانده‌ام پس این وعده‌ها و شعارها برای چیست؟ و باور به این شعارهای غیرحقوقی و غیرقانونی از تشخیص کدام عقلانیت واقعگرا بیرون می‌زند که شاد و خشنود، به ویژه‌خواری از قدوم سرنوشت‌سازی که خودش نیست، به اثر انگشت و قلمِ خود افتخار کند که من تابعیت ایران را دارم، نه تابعیت یک نفر را!
3)
از حق تابعیت موروثی خود استعفاء می‌دهم! چون برخلاف "منعِ تفتیش عقاید" بموجب اصل 23 قانون اساسی، از گهواره تا گور و از مدرسه تا دانشگاه، تا محیط کار و دفتر ثبت ازدواج و ...هیچ فعالیت اجتماعی بدون دروغ ممکن نیست! و بدون اجبار به اظهار دین رسمی به قرائتِ یک نفر، بدون اجبار به دروغ، و بدون زوری بر دقایقِ باور به زورگیری، عملا از هر فعالیت اجتماعی محرومم.
اصل 23- تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد!
4)
از حق تابعیت موروثی خود استعفاء می‌دهم! چون نظارت ملت مستقل بر منابع ملی ملک مشاعی به نام وطن، بر اساس حق آب و گل، برایم ممکن نیست، و در دایره‌ی ملتزمین به ایدئولوژیِ حکومتی و دولتی، هیچ اعتمادی به ویژه‌خواران ملتزم به قدرتِ غیرپاسخگو، و نیز هیچ نظارتی بر سرنوشتم در خاک مشترک ندارم.
5)
استعفاء میدهم چون علی‌رغم حکم حکومتی قادر مطلقه بر امکان نقد آزاد از رهبری، امکان اعتراض به سیاستهای کلان برای صدور انقلاب از عراق تا سوریه و یمن و ونزوئلا و اقصی نقاط عالم، از سوی ویژه خواران با عتاب و خطاب و تهدید مواجه شده و عملا به عنوان یک صاحب حق که نماینده‌ای مستقل از اصلِ فرمانبری ایدئولوژیک حکومتی و قانونی در قوای سه گانه ندارد، باید لال بمیری و مورد زورگیری یکجانبه قرار گیری و دم نزنی و امیدوار باشی! به چه؟ به حرف و شعارِ مفت و غیرحقوقی و غیرقانونیِ پرچمدارانِ سبز و بنفش و سرخ...!
6)
از حق تابعیت موروثی استعفاء می‌دهم، چون با هر نقد به قانون نسل گذشته؛ هیچ تضمین امنیتی از سوی لباس شخصی‌ها و آتش به اختیاران و سربازانِ گمنام و مشهور وجود ندارد!
7)
استعفاء میدهم، چون هجمه‌ی ویژه خواران قانونی، از مسئولین تا رسانه‌های چپ و راست وابسته به منابع حکومتی، عملا حق هرگونه تنفس را در فضای اجتماعی و سیاسی مسدود کرده است! و از #خاتمی گرفته تا #آبدارچی_شریعتمداری، جملگی برای ابرازِ حقوقِ ملی، نفس می‌برند و نفس‌کشند!
چون نقد به رهبری و قانون، نه از سوی خود رهبر نظام، بلکه از سوی دایه‌هایِ مهربانتر از مادرِ قانون، و از سویِ ویژه‌خوارانِ #اصلاح طلب و اصولگرا، تلاش برای اعلام خواسته‌ی تغیر قانون اساسی، به دلیل نقد به این قانونِ ممکن‌الخطایِ بشری، #براندازی نام دارد!... حیرتا!
بر اساس دو نمونه از ابراز لطف و تبعیت یکی از بزرگان اصلاح‌طلب از آقای خاتمی (که چند سال پیش درخواست تغییر قانون اساسی را براندازی نامید)، و نیز عنصری ناشناخته بنام "س.ح" که راپورتِ حقیر را به قادر مطلقه داده است، ظاهرا بنده امنیتِ جای گرمِ ویژه خواران قانونی را آنقدر تنگ کرده‌ام که حتی از بیان آن به خشم می‌آیند چه برسد درخواست طرح آن توسط خودشان. لذا بزودی برای لغو تابعیتم اقدام خواهم کرد! تا چه در نظر افتد! (برخی از لینک‌های مربوطه را در بخش پیام‌ها جهت شناختِ اهداف و قابلیتِ کرسی‌های آزاداندیشی، برای خاطر ظریفِ آقای روحانی و آقایان خاتمی و احمدی‌نژاد منتشر می‌کنم.)
.
آخرین پست: راهکار خریدنِ اعتبار و استقلال با بایکوتِ قدرت برتر!
گوبلز: نظام سلطه باید برای بقایِ حیاتِ خویش دشمن بتراشد! (وای به روزِ ملتی که مکانیسم تولید این دشمن سیسمتاتیک و قانونی باشد!) این حقیقت را وقتی فهمیدم که در سال 78، توسط یک موتورسوار با موتور 1000، گلوله‌ای به دفتر مرکزی حزب کارگزاران تهران، شلیک شد (طوری که کسی مصدوم نشود، اما بازارِ حرفهایِ مفتِ ویژه‌خواران در آن تشکیلات خودی‌های اقتصادی آن روزی داغ شود و از یکسو با شعارهای پفکی ساده‌دلانِ حقوقدانِ قانون‌نفهمِ دگرندیش را جذب کنند، و هم برای قانونِ ویژه‌خواری بیعت بخرند)! این یعنی کشتنِ توسعه‌یِ سیاسی در دخمه‌هایِ با سعادتِ سعیدانِ اسلامیِ توسعه‌یِ اقتصادیِ ویژه خوارانِ سازندگی.
.
قهوه تلخ قجری با اصلاح طلبان (تیغ دوم قیچیِ نظامِ سلطه)
این آخرین نوشته‌ی من در بابِ قدرت توتالیتر و سیاست داخلی در فیس بوک است. تمام سخنان گفته شد! بعد از این نوشته تنها گه گداری از آثارِ مگس‌هایِ نشسته از دور و نزدیک بر رویِ گلبرگ‌هایِ دل‌هایِ نرم و سخت خواهم نوشت.
دیگر حتی‌المقدور جز به ضرورت با اشاره به نوشته‌هایِ قبلی، چراغی در کوره راهِ مشترک روشن نخواهم کرد! چاله و چاه حق مسلم هر بنی‌بشر است!
چون ضمن اثبات اینکه هر دو جناح یکی از دیگری ویژه‌خوارتر و کاسب‌تر است؛ برخلاف ادعای پوشالی، با توسل به قدرت برتر، نقدِ ماهوی خویش را از مصادیقِ براندازی می‌دانند و مبانی براندازی سخت را به نقد تئوریک نرم تسری می‌دهند و جز پروژه‌ی رسوخ در جهل و کورذهنی مخاطب، و استفاده ابزاری از ملتی به کام امت خویش، و نیاز به چاپلوسی و تائیدِ سلطه‌گریِ خویش، طاقت شنیدن و مجاب شدن ندارند و در بن‌بست‌ تئوریک، با نگاه حذفی کار را به برخوردِ سخت می‌کشانند! در دیالوگ با اصلاح‌طلبان اثبات می‌شود که ایشان خودرأی‌تر و حرفه‌ای‌تر و خشن‌تر از اصولگرایان در ضدیت با دگراندیشی و غیرخودی هستند! چون با اینکه ظاهرا در قدرت نیستند، اما با شیوه‌ی انگ‌زدن و تخریبِ هموطنِ منتقدِ خود، با فرافکنی برای حفظ موقعیت و امنیتِ خویش، هرگونه نقدِ تئوریک و حقوقی را در راستای احقاق حقوقِ ملی و استقلال حق تابعیت بمنظور عدم آلوده‌گی به زورگیریِ قدرتِ استعماری را موجبِ براندازیِ صاحب قدرت قانونی و استعمارگر می‌دانند و برای مفتضح کردن و همراهی با قدرت، با حذفِ مانع خود، از هیچ رفتار غیراخلاقی و مصلحت‌اندیشانه ابا ندارند و با چنین باطنی، باز قربان صدقه‌یِ ملت (شما بخوان امت)ِ خود می‌روند، تا با یاری ایشان بتوانند برای حمل شمشیر سنگین و حق‌به‌جانبانه‌یِ اندیشه‌ی خویش، از شریکانِ حقوق ملی سواری بگیرند و کولی ندهند!
البته در این سفر مقادیری هم در حد بخور و نمیر وعده‌هایِ فراقانونی و ناممکن و بدون تضمین همراه با سفسطه و مغلطه و شیرینیِ لبخندِ مفت تحویل مخاطب و سمپات‌های خود می‌دهند و شاید هم به شیوه‌ی احمدی نژادی چهار تا لیچار هم به سایرِ ویژه‌خوارانِ قانونی و همقطارانِ خویش بدهند! دوستان برای توضیح بیشتر می‌توانند به نمونه‌ای از دیالوگ با آقای دکتر داوود سلیمانی در پیام‌های پیوست مراجعه کنند!...در همین فاصله یک تهدید به مرگ از سویِ یک آی.دی منتسب به اصولگرایان داشتم که با گرفتن اسکرین‌شات به فیس‌بوک ریپورتش کردم. به جرأت می‌توانم ادعا کنم که برخلاف باور عمومی اصلاح‌طلبان (به فتنه و فریب و ریاکاری) و اصولگرایان (به باوری شفاف و صادقانه) دو لبه‌ی تیغِ یک قیچی‌اند و هر دو مخالفِ استقلالِ اراده ملی! و نیز هر دو شعارهایشان سوء‌تفاهم برانگیز و عوامفریبانه بوده و در راستایِ سواری گرفتن از موج هیجانات کور مردمِ با نهادن هندوانه زیر بغلِ "ملت آگاه و همیشه در صحنه" است! با هر دوستی که مایل باشد در این باره حاضر به دیالوگ و اثبات با مستنداتم. تکلیف ما با دوستانی که مایلند دلشان به مظلومیت سبزینگی آن محصورانِ مظلوم خوش باشد و حوصله‌ی بحث ندارند و مایلند این آخر عمری را در آرامش طی کنند معلوم است: یک چای داغ قند پهلو و تن‌دادن به زورگیریِ خوردنِ قهوه‌ی تلخشان.
با توجه به بسته بودنِ فضای تنفس و سرابِ امنیتیِ کرسی‌های آزاد اندیشی مورد ادعا، با وجود دایه‌های مهربانتر از مادری که تحت عنوان اصلاح طلب (معنایی گنگ و مبهم و عوامفریبانه و روبنایی و بدون تضمین) به هیچ عنوان طاقتِ نقد حقوقی و بنیادی را ندارد، احتمالا در آینده‌ی نزدیک از طریق قانونی درخواستِ لغوِ تابعیت خود را به مراجع ذیربط خواهم داد! چون فهمیدم: با وجودِ اصلاح‌طلبان، این وطن وطن نشود! همچنانکه بیست سال ملت را با لطایف‌الحیل سرکار گذاشتند! در این باره و در مورد دلایل حقوقی آن کتابی خواهم نوشت و با استناد به چاه‌نمایی‌ها و تناقضات رفتار و گفتار و پندار و کنش‌ها و واکنش‌های مستند توسط پرچمدارانِ داخلی و خارجی‌ و مزدوران حقوق بشری‌شان که جملگی صاحب تریبون و منابع مالیِ مشکوکِ غیرملی‌اند، اصلاح‌طلبان را به عنوانِ مؤثرترین سدهایِ ریاکارانه در مقابل حقوق شهروندی، به نقدی اساسی و بنیادی خواهم کشید!
.
نظامِ سلطه و سلطه پرور و نیاز به دشمن!
در شامورتی‌بازیِ تیم انتحاریِ احمدی‌نژاد و حماسه‌ی "تکرار خاتمی" از پشتِ کوه دماوند تا دامنه‌هایِ شمال تهران، و اعتماد موسوی به صندوق 88 در 92 و 96، و در شامورتی بازیِ قدرت و ثروت و مشروعیتِ حکومت زورگیرانِ استعماری در جهان، راه خریدنِ مشروعیت چگونه می‌تواند باشد؟ زورگیری به ابزار سخت؟ یا رفتار معناگرای نرم با غیبت در مشارکت با قدرتِ غیرپاسخگو؟ و خالی گذاشتنِ دامچاله‌های اعتبار صاحبِ زور، تا خودسازی و تولید و خریدنِ اعتبار در پیاده روها؟
بازی استعماری بین اربابان جهانی صاحب حق مشروعِ ثروت و تکنولوژی، با اربابان بومی دارایِ حق مشروعیت ایدئولوژی حذفی، با اراده ملی محصور در #قانون_حصر اراده‌یِ ملت‌ها، برای سلطه و ویژه‌خواری یک بازی جدید نیست!
ویژه خوارِ آگاه و خائن اما، آدرس را اشتباهی نشان می‌دهد، آن هم با توجیه واقعگرایی! که واقعیت از منظر ویژه‌خوارِ قدرت، نزدیکترین راه حفظ قدرت برای خودش است! چون در فرصتِ حیات، صبوری از کف داده!
همان‌طور که مشکل در حصر و تحریم لیبی و روسیه و ایران توسط امریکا نیست! همانطور مشکل در حصر موسوی و خاتمی نیست! موضوع تکرارِ حصرِ قانونی ملت‌ها توسط خودشان با بیعت با #قانون_حصر است!
مگر می‌شود یک سر داشت و هزار سودا؟
مگر می‌شود با قانونِ ارباب بیعت کرد، اما به آن مکلف نبود؟ آیا این نفاق و فتنه نیست؟
.
#گوبلز:
نظامی که از اراده ملی می‌ترسد، مدام باید یک دشمن را از ذخایر موجود بسازد و در چنته داشته باشد و به شل کن سفت کن حفظ کند برای یک چماق رحمانی از این ستون تا ستون بعدی...! (این همانی- نقل به معنا)
این حرف گوبلز هم برای #هیتلر کاربرد داشت، هم برای #ترامپ کاربرد دارد و هم برای هر سلطه‌گری که آسمان و ریسمان را به هم می‌بافد تا مشروعیت یک قدرت برتر متمرکز را به حقی در مقابل باطل (اراده ملی) اثبات کند.
همین‌که ده نفر خس و خاشاک گردِ ایشان می‌توانند از امنیت میلی برخوردار باشند و هر شعاری علیه هر که خواستند بدهند به نیت معرکه‌گیری و باورپذیری چالش اراده در درون نظام قانونی، اما خس و خاشاک سه میلیونی نمی‌تواند در سکوت، برای اعلام یک خواسته‌ در خیابان قدم بزند، می‌توان نتیجه گرفت که:
ذات نایافته از هستی بخش...کی تواند که شود هستی بخش؟!
ایشان بازیگران انتحاری لذیذی هستند برای ساده دلان در جنگ زرگری ارباب و برده‌هایش، در یک حرکت دورانی در ساختار چرخ فلکی قانونی، که به تجربه از 76 تا 96 حرکتی رو به جلو نداشته است و توانسته در انتصخابات زنجیره‌ای با تولید #امید_کاذب از متن خود، بین دو جناح، درصد بالای 75 درصد تحولخواهان را به 52 درصد در مقابل 48 درصد(اصولگرایان) برساند و حقنه کند! تا در کورس بعدی در 1400 که یحتمل با یک موج‌سازیِ دیگر بر امواج رسانه‌یِ انحصاری و میلی، یک جایگزینی منطقی از ملتزمی دیگر با در دست گرفتنِ #پرچم_مخالفین و با ادبیاتِ کاذبِ دیگر رخ دهد! تا با ساختن سوپاپ‌اطمینان برای مطالبات روبنایی تلنبار شده، بتواند تهدید را به فرصت تبدیل کرده و در وقت مقتضی باد فشرده‌ی منبع را تخلیه کند... پیش از انفجار و ویرانی دفعتی!
چون تصفیه‌ی ملت از ناخالصی و غیرخودی با خسته کردنش در بازی اعتماد و غبن و فریب بصورت تدریجی، هم کفر را تضعیف و نابود کرده و هم منافع کارگزاران و ویژه‌خواران را در ساختار امنیتی و در حیاط خلوت خودی تضمین می‌کند! گیریم در ساختار قانونی مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی روز به روز و شب به شب دایره‌ی این خودی‌ها هی تنگ‌تر شود! اما به عبرت تاریخی و بنا شاکله‌ی روانی جامعه ی بارآمده در جبرِ جغرافیایی-تاریخی و کویری پر از قلعه‌های زورگیری، دیر یا زود شکم‌های گرسنه از سنگ‌های بسته به پوستینِ بی‌بنیاد و غیرقانونیِ معده خسته می‌شوند و دیر یا زود بالاخره وامی‌دهند خود را در موج سازی و موج سواری برای حتی المقدور پیشگیری از موج شکنی!
لابد بعد از این همه گردوخاک در آخرین سکانس هم کاشف به‌عمل می‌آید که زهرای لاریجان نفوذی بوده، آن هم در یک عملیات امنیتی. برادران دالتون هم سربازان گمنامی بوده‌اند برای نگاه داشتن قدرت در حیاط خلوت نظام... یک بچه‌لوطی و بازیچه‌اش هم بازیگرانی مذابی که اگر کارشان با تصاحب و غصب کاذب پرچم ملت برای کشاندن باور عمومی به بن بستِ اعتماد، به زندان بکشد، سابقه‌ای می‌شود برای روز مبادا و برای حفظ نظام که از اوجب واجبات است... وگرنه از ابتدا بر همه معلوم بوده که ایشان ماموران و مکلفین و دلالان رسمی تحریم پیشابرجامی بوده‌اند! این همه جنجال برای حواس‌پرتی تماشاچیان و گم کردن سررشته بوده که همانا قانون ویژه‌خواری علیه اراده ملی است، آن هم در تضاد روبنایی منافع استعمار خارجی و استعمار داخلی برای تصاحب توان ملی در یک خرس وسط با اعتماد ملت خفت شده در قانون فراملی که در هر انتصخابات به امیدی کاذب سیاهی لشکر با آن بیعت کرده و مجوز داده برای حضور از بصره تا شام و ونزوئلا به نیت صدور انقلاب تا نابودی کامل... ولاغیر... اینجوری نه سیخ عموسام می‌سوزد و نه کباب دایی‌شام! پس زنده باد مکانیسم اعتماد سنتی در فقدان مکانیسم راستی آزمایی قانونی، بر اساس اعتماد سنتی (بدون امکان نظارت ملی) به تار سیبیل دایی جان و قسم حضرت عباس خانعمو. بچرخد چرخ این چرخ فلک قانونی و به قول انقلابیون مقلد سلطان بعدی به سربازان سلطان پهلوی:
"
پولِ نفتمونه... یکی دیگه در کن!" ... مال مفت و دلِ بی‌رحم!... و آقا "کا.گ.ب" این شریک دزد و رفیق غافله‌ی قجری، به گوش سلطان حقنه کند: امنیت میلی قربانی میخواهد (این حکم تاریخ است) ما میلیونها قربانی دادیم تا تمامیت ارضی را حفظ کنیم!
ای‌کاش پرچمداران سبز توبه کنند از این قانون استعماری در غیاب اراده ملی#توبه_از_قانون_حصر ) تا تغییر قانون به نفع تمام ملت برای وحدت ملت با ملت (نه یک پرچمدارِ اُمتِ ویژه خوارِ خویش)... پیش از اجل در بت‌شکنی و تسلیم به فطرت پاک...مگر کمی گاندی شوند! وگرنه با هفت‌هزار ساله‌گان پس از مشروطیت سر به سرند و این نیز بگذرد تا عبرت نسل بعدی و آلزایمر تاریخی و بازی‌هایِ بعدی استعمار...!
خیر، پرچمدار!...بازیِ حذفی با بیعت در متنِ #قانون_حصر ممکن نیست! بازیِ نرمِ خریدن اعتبار توسط حذفی‌ها، در تعدادشان و در حاشیه است تا تغییرِ قانون به نفع همه! (به پیام: کل یوم و کل ارض... و فرار از بازی‌خوردن و بیعت زوری) این یعنی خریدن اعتبار از بیعت با قدم‌های خویش و... تهی ماندن و بی‌اعتباری دامچاله‌هایِ قلمِ استعمارگر در چاه خویش.
#هوش_جلوی_دماغ 
، افتخار میلیِ هر ویرانی است به شعار زنده باد ایرانی.
حجت تمام!
ارادت: خیام ابراهیمی
30
مهر 1396
لینک: تماشا کنیم! (خنده و یا گریه آزاد است)
نمایشِ تاخت و تاز و افشاگری بقایی راجع‌به دختر لاریجانی و معرکه‌هایِ باند احمدی‌نژاد بین زمین و آسمان در آزادی تصنعی و... خودسانسوری خاتمی در حصری مبهم... مرا دچار تشویش اذهان عمومی در یک سناریوی امنیتی نموده! که دُم خروس را باور کنم یا قسم حضرتعباس را...
نه...! سابقه‌سازیِ کاذب برای خودی‌ها در حیاط خلوت قدرتِ قانونی، احمدی نژاد را در بخش بعدی سناریوی امنیتی اپوزیسیون نمی‌کند!
نه...! بدون در دست داشتن مکانیسم راستی آزمایی قانونی در دستِ ملت مستقل، نمی‌توان حکم کرد که صاحب برند خس و خاشاک بدون درخواست تغییر قانون ضد اراده ملی، ملی گرا شده! و آیا این بازی‌ها عوامفریبانه است و یا راستین!
نه...! در این آبِ گل آلودِ قانونی و سیستماتیک، این وطن وطن نشود!
https://www.youtube.com/watch?v=ibS6ErITXt4&feature=share


ژن خود مرغوب‌پندار

ژن خود مرغوب‌پندار:
به‌قانونِ غیرخودی‌کش، هیچ گهی نشدی!
بدا به‌حالِ شادخوارانِ قانونی، که گهی شدند!
ادبیات دوجناح با ملت غیرخودی

اُمیدِ محصور در قطارِ #قانون_حصر


اُمیدِ محصور در قطارِ #قانون_حصر
***
#حصر_خاتمی و سرانِ موسوم به #فتنه_سبز از کوزه‌یِ پندار و باورِ ایشان به قانونی آب می‌خورد که ملتِ مستقل از زورگیریِ عقیدتی، در آن حصرند! آزادی در توبه از قانونِ حصر است، نه این و آن محصور! کسانی که آدرس را اشتباهی نشان می‌دهند، آب به آسیابِ #قانون_حصر می‌ریزند! تا کی خودفریبی و دیگرفریبی؟! آلوده‌یِ بازی‌هایِ ویژه‌خواران شدن عینِ بلاهت است! اصلاحاتِ بنیادی و حتی روبنایی از درونِ قانونِ حصر توسط ملتزمین به قانون حصرِ ملت، مقدور نیست و دامی بیش برای اتلافِ منابع ملی به دست ساده‌دلان و پیروانِ اصلاح‌طلب و اصولگرایان ویژه‌خوار نیست! این چرخ فلک جز حرکتِ کاذب گرد خویش و سرگیجه، حرکتی رو به جلو ندارد! کدام توسعه؟ برای ملت مستقل واقعیت این است! نه واقعیتِ امیدِ ویژه‌خواران به #قانون_حصر!
به بیان ساده، برای قانون اساسی و کارفرمایِ آن، قوایِ سه‌گانه و ملت، ابزار و پیمانکارانی هستند برایِ اجرایِ یک پروژه! پروژه‌ای به نام صدور انقلاب به جهان، با تقسیم کردن ملت و جهان به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی! در این حریمِ تفرقه‌آمیز جز وحدتِ خودی، محترم نیست به مصداقِ رحماء بیهنم و اشداء مع‌الکفار! در واقع، قانون اساسی از 39 سال پیش، تصمیم‌سازی و شکل و راه اجرای این پروژه را از ملتِ مستقل گرفته و با تغییرات تمرکزگرایانه در سال 67، کل قدرت تصمیم‌سازی و سرنوشت‌نویسی را بصورت مطلقه داده به یدِ مطلقه‌یِ ولایتِ فقیه! پس از تثبیت آن قانون، دیگر این ملتِ زنده نیست که مطالباتِ خویش را به برگزیدگان خود و به حکومت سفارش می‌دهد! چنین قانونی نوشتن سرنوشتِ یک ملت را بنا بر بند یک اصلِ 110 (با تعیین سیاستهایِ کلانِ نظام = سرنوشت ملت در شاهراه‌های صدور انقلاب) تنها به دست یک نفر داده که او بر اساس سایر بندهای اصلِ مزبور و اصول دیگر قانون اساسی دارایِ قدرتی مطلقه‌ و فراملی است! ملت هم خواه ناخواه باید در این شاهراهها چون کارگرانِ ساده تنها بیل و کلنگ بزند! بنابراین قانونا رؤسای سه قوه، و مسئولینِ درجه دو و ملت، جز تسلیم و مسلمانی و جاده صاف‌کنی به خوانشِ قادر مطلقه از چگونه زیستن، چاره‌ای ندارد و در صورت اعتراض در مظانِ ارتدادند! و نظر باینکه تمامی منابع طبیعی و ملی مشترک در خاکِ مشاع و مشترکی به نام وطن، در دست یکی است، لذا ویژه خوارانِ درگاهش بر سر تصاحبِ این پیمانکاری با هم در جنگ نرم و سختند! آن هم به ادبیاتِ فحش و از دیوار هم بالارفتن در داخل و خارج و به اشارتِ بنیادیِ معمارکبیر، به جای دیپلماسیِ منطقی! بر اساس همان ادبیاتِ غیردیپلماتیک اولی بود که ملت جامِ زهر تحریم را چشیده‌اند تا کنون... آن ادبیات که نباشد، بر اساسِ ادبیاتِ همزیستی مسالمت‌آمیز، نه تحریمی رواست و نه دعوایی و نه زورگیری. و در این معرکه، هواره این سرِ ملت مستقلِ مبادی آداب است که در ادبیاتِ #آتش_به_اختیاری، البته بی‌کلاه است. دعواها هم در گیرودار تصاحبِ کلیدِ این قفلِ قانونی است که به سعیِ مأجورِ پرچمدارانِ چپ و راست و ریزه‌خوارانش تامین می‌شود! قفل هم قدرتی محصور در دستِ قادر مطلقه‌یِ قانونی است! در واقع کلید، کلید قفلِ زندگیِ ملت مستقل نیست! کلید برای بازکردنِ قفلِ ویژه‌خواریِ قانونی توسط کلیدداری است که قادر نیست از ملتِ مستقل سفارشی مستقل از سیاستهایِ کلانِ قانونیِ نظام بپذیرد! مگر به صنعت و سفسطه و دروغ و شعارهای پوشالی و عوامفریبانه به حکم تقیه. و تنها واقعیتِ قانونی، چگونگیِ اثباتِ تسلیم به سرنوشت‌سازِ همین سیاست‌هایِ فراملیِ قانونی است!
.
در واقع در چنبره‌‌یِ چنین قانونی، محصورِ واقعی ملت است، نه دو سه نفری که با اعتقاد به قانونِ حصر، خود محصور بودن ملت را از پیش پذیرفته‌اند! پس اصلاح‌طلبان و پیروان امید سبز آدرس را اشتباهی نشان ندهند. موضوع نه خاتمی است و نه موسوی و رهنورد و کروبی! موضوع حصرِ ابدیِ یک ملت در قانونِ اساسیِ حصر است! و آزادی از این حصر جز توبه از چنین قانونی ممکن نیست! شما قانونا نمی‌توانید از یک قادر مطلقه که پیش‌تر تمام اختیارتان را به او پیش فروش کرده‌اید، نقضِ پیمان را بخواهید! سرچشمه‌ی فتنه در کالبد و روح قانون است! و از دید کافرمای قانونی، کسی چون موسوی که قانونِ مورد وثوق خود را به رفتار و گفتار و پندار خود نقض کرده، فتنه‌گری است در فتنه‌یِ‌ قانونی! پس توبه‌ای اگر باید، توبه از قانونِ بد است و البته از رفتار و گفتار و پندارِ فتنه‌خیزِ خویش! بر این مبنا تنها فرد قانونمدار ارشد نظام، همانا رهبر انقلابی است! و البته ملتزمینِ پیدا و پنهان به حکم حکومتیِ ایشان (از جمله احمدی نژاد و از جمله روحانی)! آیا این حقیقت تلخ است؟ اگر آری، اما چاره‌ای جز نوشیدنِ این جام زهر نیست! با این حساب ملت برای در دست گرفتن سرنوشت خویش دو راه دارد:
1- سوار شدن بر قطار انقلاب به قانونِ قدرت مطلقه!
2- پیاده‌شدن از آن و توبه از قانونِ آن و درخواست تغییر قانون به نفع همه!
امید واقعی و یا دروغین بین این دو انتخاب تعیین می‌شود! توبه از قانونِ بد و درخواست تغییرآن به نفع همه، و یا بیعت مکرر با آن قانون و مشارکت در انتخاباتِ برگزیدگانِ قدرتِ مطلقه‌ای که هر کاری به حکمِ حکومتیِ سرنوشت‌ساز بکند، درست است! هر کاری...
آیا در این پیمان تاریخی، شما کماکان مسافرِ قانونِ قطار انقلابید؟
قطار انقلاب: حکومت اسلامی، موسوم به جمهوری اسلامی ایران
پروتکل و شرایط پیمان: قانون اساسی
پروژه: صدور انقلاب به جهان
مبدأ: قم
مقصد: دیار قدس
ایستگاه‌های بین‌راهی: فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن، ونزوئلا، ...
مالک: الله در حصرِ خوانشِ وکیلش (عبدلله)
وکیلِ تام‌الاختیار و بلاعزل مالک: ولایت مطلقه‌ی فقیه
کارفرما: رهبری و قادر مطلقه (معمار کبیر)
پیمانکاران به ترتیبِ اجرایِ نقش:
1- قوه‌یِ مجریه (رئیس جمهور و دولت حکومت)
2- قوه‌یِ مقننه (مجلس شورایِ نمایندگانِ اُمّت خودی)
3- قوه‌یِ قضائیه (رئیس منصوب قادر مطلقه)
حوزه راهسازی: شورایِ عالیِ امنیت ملی (به گزینش قادر مطلقه)
مهندسِ ناظر مقیم کارگاه: نماینده شورای نگهبان قانون اساسی (به گزینش قادر مطلقه)
دفترمرکزی مهندسین ناظر: دفتر شورای نگهبان ( با ترکیب منصوبین مستقیم و بواسطه‌ی قادر مطلقه)
آزمایشگاه مکانیک‌خاک‌ملکوت: مجلسِ خبرگانِ رهبری (برگزیده‌گان منصوبینِ ولایت مطلقه فقیه)
کارگرانِ پیمانکار: امّتِ خودی
روابط عمومی: صدا و سیما (به ریاستِ منصوبِ قادر مطلقه)
مسافران: اُمّت بر گرده‌یِ حقوقِ مِلّت
منبع مالی و پشتیبانی: بیت‌المال (منابع طبیعی‌ ملی در اختیار قادر مطلقه و ملتزمین به او)
لکوموتیوران: رئیس دولت (معاون اول رئیس جمهور و وزارتخانه‌ها، ذیلِ نظارت قادر مطلقه)
مهندسینِ طراح مسیر‌یابی و ریل گذاری: بیت رهبری و اتاقِ فکرِ قادر مطلقه
نقشه بردار: سازمان اطلاعات سپاه (منصوبین قادر مطلقه)
پیمانکار ریل‌گذاری: سپاه پاسداران (با بازوانِ اقتصادی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی تحت فرماندهی قادر مطلقه)
خدماتِ لوجستیکی و پشتیبانی: دولتِ در سایه و دولتِ همسایه
سوزنبان: سازمان اطلاعاتِ سپاه (تحت فرماندهی قادر مطلقه)
گارد امنیتِ سرکوبِ غیرخودی: سپاه (فرمانده منصوب قادر مطلقه)
گارد امنیتِ سپاه: ارتش (فرمانده منصوبِ قادر مطلقه)
گارد امنیتی قطار: نیروی انتظامی (تحت فرماندهی و ریاستِ منصوبِ قادر مطلقه)
با چنین پروژه‌یِ قانونی، ملت تنها می‌تواند با خوف و رجاء به قادر مطلقه، امید را از او استعلام کند! در واقع امید ملت در ید قدرت مطلقه‌یِ ولایتِ اوست!
هر امید دیگری کاذب است! چون این ملت زنده نیست که میتواند بر اساس اراده و اختیار خود به کارفرما سفارش بدهد!
کارفرمای قانونی، بنا بر اختیارات قانونی، تنها کارگرانِ مطیع می‌خواهد!
هر گونه امید دیگری قانونی نیست!
با این حساب طرف حساب ملت مسئولین نظام نیستند که بتوانند به ایشان سفارش بدهند و حقوقی را مطالبه کنند! طرف حساب ملت قانون است!
با این حساب آیا شما هنوز مسافرِ قانونِ اساسیِ قطارِ انقلابید؟
یک پیاده از ابتدای انقلاب تا کنون:
خیام ابراهیمی
27 مهر 1396

ملتِ نامشروع، قربانی بازیِ "زِروتِر" و چیپس و ماست

ملتِ نامشروع، قربانی بازیِ "زِروتِر" و چیپس و ماست. :(
در یک بازیِ مشترک، بدون رعایتِ زبان و قواعد مشترک، محکوم به حذفی. بازی بدون باور به مبانیِ مشروعیت مشترک ناممکن است! و تو در بازی با قواعدی که در آن قدرتِ مشروعیت نداری، نابودی!
در بازیِ استعماریِ "زِر و تِر" بین ظریف و ترامپ و در غیابِ قانونیِ "نظارت ملی" زور برتر پیروز نهایی است! و بازیگران و بازیچه‌های نامشروع نابودند! در بحران مشروعیت، شخصیتِ غیرخودی با شراکت در بازیِ صاحب قدرت، نباید علیه هستی خود قیام کند! مگر آنکه قصد حذفِ شخصیت خود و یا شخصیتِ طرفِ مقابل را داشته باشد!
در بازی‌های قانونی، آیا بازنده‌اید یا برنده؟ در بازیِ قانونی مقابلِ نظامِ سلطه آیا سلطه پذیرید یا شریکِ سلطه‌گر؟ بدیهی است که اگر به عنوان یک شهروند مستقل در هر سو نقش داشته باشید شما چوب دو سر سوخته‌اید! در بازی ظریف و ترامپ، مبنایِ مشروعیت در قانون هر دو سو، مالکیتِ زور است! یکی بنا بر مالکیتِ حق ایدئولوژیک و دیگری بر مالکیتِ حقِ تکنولوژیک. هر دو، همه را خودی و مملوک مشروعیت خویش می‌خواهند! و هر که را که تسلیم نباشد، غیرخودی می‌نامند و محکوم به حذف! و به همین دلیل زبان حقوقی هر دو و ادبیاتشان زورگیرانه است! یکی علیهِ اکثریت جهان، و دیگریِ علیه اقلیتِ جهان.
در هر صورت برای استقلال، ابتدا باید از خویش آغاز کرد، نه از دیگری! آیا مردم ما، از لحاظِ حقوق مشروعِ ملی، مردمی مستقلند؟ یا زورگیری شده؟ در چنین نظامی چگونه میتوان مستقل شد؟
آیا ادبیات شما زورگیرانه است؟ آیا هستی را از خانه تا اجتماع، به خودی و غیرخودی تقسیم کرده‌‌اید؟
آیا غیرخودی را تسلیمِ خود می‌خواهید؟ آیا به "همزیستی مسالمت آمیز" باور دارید؟
اگر تابِ تحمل غیرخودی را ندارید، اگر بدونِ زورگیری، توان همزیستی را ندارید، شما سرباز گمنامِ یک نظام سلطه‌گر و یک دیکتاتورید! نظامی که وحدتش فرمایشی بوده و جز اعمالِ زور ممکن نیست! چون عنصر مشروعیتِ شهروندی، قانونا برابر و مشترک نیست! بر این اساس شهروند امریکایی در درون خود شخصیتی مستقل است! اما شهروند ایرانی در درون خود، شخصیتی زورگیری شده! با چنین موقعیت زورمدارانه، چگونه میتوان به بازیهایِ مشترک و وحدت آفرین پرداخت و از آن لذت برد؟ به همین دلیل است که در شهروندان امریکایی امید مبتنی بر وحدت منافع مشترک در درون جامعه و در مراوده با جهان به چشم میخورد! اما در شهروندان ایرانی بدون تن دادن به زورگیری چه در درون و چه در جهان، امیدی به وحدت منافع مشترک نیست!
.
آیا چیپس ‌و ماستِ وحدتِ ملی، با فشارِ سختِ ترامپ از بالا و چانه‌شکنیِ نرمِ ظریف از پایین، خوردن دارد؟
در غیابِ حلقه‌یِ مفقوده‌یِ قانونیِ "وحدت ملت با ملت"، بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی چه باید کرد؟
بدیهی است که در بازیِ استعماریِ "زِر و تِر"، قربانیِ اصلیِ توپ‌جمع‌کن‌ها و تماشاچیان هستند!
ادبیاتِ ویرانگر و غیرِدیپلماتیکِ استعماری یعنی به‌جایِ رعایت و استناد به قراردادهای بین‌المللی و رفتارِ حقوقی، یکی از همان ابتدا به پندارِ مکتبی فحشِ "مرگ بر امریکا" بدهد و به رفتار زورگیرانه خود را صادر کند و از دیوار سفارتِ ملتی بالا برود و همه را حواله کند به دولتی دموکراتیک و ملی، و خودی‌های اصلاح‌طلبِ غیرملی و خودیِ دیروزی برایش کف بزنند و سوت بلبلی بکشند به الله و اکبر، و یکی هم به مقابله‌به‌مثل زرِ مفت بزند به "خلیج عربی" و اصلاح‌طلبانِ غیرملی و غیرخودیِ امروزی، فحشش بدهند به اعتیاد مکتبی و تماشاچیان هم این وسط هی پول بلیط بدهند برای دیپلماسی دوپهلو و ظریف مارموزانه!
استاد اعظمِ "وحدت ملی" در شرایط بحرانی و در ترس از امنیتِ چیپس و ماست، البته با "پوشالِ قانونی" و ناشی از بی‌اختیاریِ ژنِ مرغوب، آدولف هیتلر بود! عبرت تاریخی این ساختار در لباسهای رنگارنگ، همواره در دلِ عشاقِ بودن به هر قیمت (نه شدن به قیمت معلوم فی مدتِ معلوم) با ارزش بوده است!
.
چیپس و ماست یارانه‌ای:
موضوعِ تولید چیپس و ماست در شادی رفع حصر دو نفر قانونمدار فتنه، در دامنِ حصرِ فتنه‌یِ قانونیِ ملتِ یک دست و یک پایِ مخالف بریده، انصافا قاقالی‌لی و ملعبه‌ای اغواگرانه و غیرقابل چشم پوشی است.
و صد البته با این پندار و گفتار و رفتارِ اربابِ آتش به اختیار عالم، یعنی ترامپ که منجر به تحریم سپاهِ فراملیِ اقتصادی و سیاسی شده، و با بردنِ عمامه‌یِ خاتمی عزیز و مهربان زیر کلاه سیلندرِ معرکه‌گردان، قرار است لابد دوباره سرودهای ملی زنده‌یاد نوری را از صدا و سیمای ویژه خواری شاهد باشیم!
یک شادی مجازیِ ملی و بعدش هم چیپس و ماستِ ملی، در راه سیاست‌های کلان میلی (تماما قانونی) و جنگ جنگ تا پیروزی و صدور انقلاب به اقضی نقاط عالم از فلسطین و لبنان و عراق و سوریه تا ونزوئلا و ... و نهایتا اروپا و امریکا! و هزار البته پز عالی با رجز عارفانه و جیب خالی با حق غاصبانه‌ی فراملی (تماما قانونی)!
یادآوری: باز شادخواران نپرسند که خب، چه باید کرد؟ که ماجرایِ دور باطلِ چرخ و فکلیِ فلسقه و استراتژی و تاکتیکِ سبز و بنفش و مشکی (که رنگ عشقه)، توسط راقم این سطور، تکرار نمی‌شود!
در شهر اگر کس است یک حرف بس است!
.
از قلم تا قدم
حالا در این هیر و ویرِ خرس وسط بازی امریکا و شرکائش با برجامِ ایرانی، #کامرانِ_قادریِ عزیز هم مسافر "سفر عشقِ" هی قدم‌های خودش را بزند و ما هم قلم‌های خودمان را برایِ "درخواستِ انتخابات آزاد" و "درخواستِ تغییر قانون به نفع تمام ملت"... تا ببینیم بالاخره میهن‌دوستانِ داخل در قدرت حاکمه، سرانجام حرف ملت را برای "وحدت ملت با ملت" و "احقاق اراده ملی"، به عنوانِ پایدارترین و محکم‌ترین و قدرتمندترین عنصر ملی، می شنوند؟ یا نه! مایلند کماکان به هر قیمتی از جمله #هولوکاست_غیرخودیان داخلی، (که البته قانونی است) تا فرجام، پیاده و سواره راه خود را طی کنند!
سنگ مجازی مفت و گنجشک هم مفت!
کارگزاران و گزمه‌های ارباب بومی و دلالانش، این شبها ابراز خشنودی می‌کنند که اگر امریکا را در پیمانی جهانی از دست بدهند و تحریم شوند اما اروپا را دارند و ترامپ در این زبان بازی، تنها اعتبارِ خود را نفله کرده است! و به روی مبارک هم نمی آورند که:
اروپا یعنی انگلیس که پدر روحانی امریکاست!
اروپا یعنی فرانسه که مادر و خواهر روحانی امریکاست!
اروپا یعنی آلمان که برادر روحانی امریکاست!
و نیز اروپا یعنی روسیه‌ لت و پار و زخمی که دلالِ همه است!
اینها دارند با ملتها خرس وسط بازی می‌کنند!
امثال ایران هم مثلِ لیبی و عراق و افغانستان، همواره توپِ پلاستیکیِ زیر پای اینها هستند، در حیاط خلوت دهکده‌ی جهانی که کدخدایش پدربزرگ روحانی یعنی دیزاینرِ لاکچریِ اسرائیل است! (مردمش شریف).
شما باور نکن که یک خانواده‌ی استعمارگر به نیت قربة الی‌الله و دموکراسی دارد با ایران گرگم به هوا بازی می‌کند! خیر!
پاسکاریِ ایشان برایِ تثبیتِ یک اربابِ صاحبکرانِ بومی است که بتوانند با طعمه و بازی و جرزنی و مچ گیری و تهدید و تحریم و لابی و ترمیم قرارداد و دام و طعمه و تهدید بازی جدید و جرزنی و مچ گیری و تحریم و لابی و ... با حضرتش، جیب ملتی را از چپ و راست جوری خالی کنند که نه سیخشان بسوزد و نه کباب... بلکه دود چربی نفتش به چشم هر غیرخودی خارج از گود که رفت رفت!
در این معرکه‌گردانی ساختاری قدرت، باز هم مشکل اصلی، اراده ملی نفله شده در قانون اساسی است! وگرنه قدرتِ نفت به واقعیت و مجار بورس بازی، روزی به پای اسلحه و دلالیِ گزافِ تحریم‌های زنجیره‌ای، در سحرگاهِ طلوع فجری دیگر به‌پایان خواهد رسید!
جنگ‌های زرگری و تحمیلی را به هزار بهانه باور نکن!
همه از "اراده ملی" و "وحدت ملت با ملت" می‌ترسند که الحمدلله قانون اساسی آن را تضمین کرده است...
باقی حرف‌ها حرفِ مفت است و ترامپ و پوتین و ظریف شومنِ آن.
برای چندمین بار: این خط!...این هم نشان!
حالا آیا باز اشتها داری که چیپس و ماستمان را بخوریم تا این نسل تمام شود و نسل بعدی بیاید به عبرتی بکر (و نه تاریخی)؟ ... و روز از نو روزی از نو...
خیام ابراهیمی
22 مهر 1396

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1872605456332616&set=a.1374823816110785.1073741828.100007495381107&type=3

سفری سمبولیک و نمادین با کامران قادری

سفری سمبولیک و نمادین با کامران قادری!
زنده باد مسافرِ "سفرِعشق" با قدم‌هایِ واقعی... کامران عزیز دل و جان.... مردِ همیشه خندان به حقارتِ قلم لاجان!
معمولا تا دو سه ماه پیش نوشته‌های مجازی و قلمی من صدها و گاه هزار لایک و صدها پیام تحلیلی و کامنت و نوشته به پیوست داشت!... اما نوشته‌هایی چون این نوشته، مثل یک آینه، تو گویی تنها محل رؤیت خویش است در سکوتِ میدانی واقعی... و سکوت سرشار از ناگفتههاست!
دو الی سه استاتوس قبلی که در مورد سفر کامران عزیز قلمی کردم حدود 70 تا 80 لایک از دوستانم گرفت... این یکی تاکنون حدود 20 لایک بعد از 8 ساعت!... البته طبق آماری که در کنتور ویدئوهای منتشره‌ی قبلی دیده‌ام بازدید کنندگان نوشته‌هایم، که معمولا مرتبط با زبان مشترک حقوق ملی است، معمولا بین پنج تا هشت و گاه تا ده برابر لایک کنندگانند! بر این اساس مطمئنم که این نوشته خیلی بیشتر از اینها بازدید‌کننده‌ی در سایه داشته است!
در همین مدت کم یکی دو ماه آشنایی، سفر سمبولیک کامران عزیز برای من درسهای بزرگی در پی داشته است! از آموزه‌های جانبخش وجود کامران عزیز بسیار نوشیده‌ام! اما امیدوارم بخشی از سایر آموزه‌هایی که از یاران به چشم پنهان خوانده‌ام اشتباه باشد.
لایوها و ویدئوهای کامران قادری را که هر روزه در اینستاگرام و گاه در فیس‌بوک ارائه می‌گردد را پی‌گیری می‌کنم! او اکنون پس از پیاده روی در طول 7 ماه و حدود 7000 کیلومتر با گذر از 11 کشور از سوئد به سمت تهران در حال پیاده روی با یک چرخ دستی با وزنِ بیش از 100 کیلوگرم است. کنار جاده چادر می‌زند تا پس از 35 سال هجرت با حرکتی مسالمت‌آمیز و معرفتبار و سمبولیک، از سوئد به ایران برسد برای درخواست "آزادی انتخابات"! او فعلا در ترکیه قدم می‌زند!
غافل نباشیم که سفر او با پای پیاده با این مسافت زیاد با خطرهای مختلفی روبروست:
تصادف با کامیونها و اتومبیلهای جاده در گرگ و میش غروب و در روز و شب... سرما و گرما، خستگیِ ماندگار در عدم آسایش در بستر خواب، بیماریهای مختلف از سرماخوردگی تا آلودگی آب و غذا و جهاز هاضمه، زخم پا و هزینه‌های مداوا، خطر حیوانات بیابانی و احیانا انسانی، مشکل نظافت و حمام و بهداشت فردی...کیفیت و هزینه‌های خورد و خوراک...گرسنگی و تشنگی بین راه... بارکشی در سربالایی... خرابی چرخ دستی و دزدی لوازم، و بالاخره تهدید مستمر روانی... اما او با روحی بزرگ تنها لبخند بر لب دارد... به باورم در چنین شرایط سختی در مدتی طولانی بمدت هفت ماه، هر کسی قادر نیست این لبخند و مهر را در چهره داشته باشد!
به همین دلیل به باور من کامران قادری دارایِ قدرتی فوق‌العاده انسانی در روح و روان و نگاه است که توانسته این‌همه سختی را تاب بیاورد و باز سرشار از بخشش و مهر و دوستی، قدم بردارد... چه سفر او سفر عشق است! و بهره‌گیری از تکنولوژی و مانیتور موبایل تنها وجه مشترک ما با اوست!
او را دوست دارم چون او مسافر سفر عشق است! از او نیرو می‌گیرم و به همین دلیل به او مدیونم.
من به او مدیونم... و تنها کمک و یاری من به خودم همدلی و در صورت امکان یاری رساندن به هزینه‌های سفر اوست! او فردی محجوب و بسیار مهربان است و البته قدردان عشقی که در سینه دارد! آیا ما هم قدردان این عشق به وطن و هموطن خویش هستیم؟
چگونه؟... کمی بیندیشیم!...قلم روان است اما قدم، معرفت و دانش و فهم والایِ انسانی و بزرگی و شرف و غیرتی می‌خواهد که تنها عشق سوخت آن است!... جدای از قلم، آیا چنین عشقی را در قلم که شرمنده اما در قدم‌های واقعی خود سراغ داریم؟
امروز با همسرم غذا از گلویمان پایین نرفت! وقتی همسرم گفت: او بیسکوئیت و غذای سرد کم کیفیت میخورد!
او با تکیه بر توان فردی هر چه داشته در راه عشق به میهنی گذاشته است که برخی از شاعران و فرهمندانش می‌توانند شب با شکم سیر و در بستر گرم و در جای امن بخوابند، وقتی او در چادر خود گرسنه است و هنوز بیدار است و پیامهای هم میهنانش را با عشق و شور می‌خواند!
ما و شما چه داریم که در این راه به او که عشق مجسم است هدیه کنیم؟ آیا حاضریم در راه این سفر از مادیات مایه بگذاریم؟ هر جای جهان بود، مردم برای یک حرکت ورزشی یاری می‌رساندند و کمک می‌کردند! سیاحان و جهانگردان همواره دست به شهرداریهای شهرهای پیش رو دراز میکنند و یاری می جویند! اما او چون مستقل است از هیچ سازمانی کمک دریافت نمی‌کند تا مستقل بماند! این اوست... اما ما چیستیم؟ البته یک ایرانی مهمان نواز هستیم که هنر نزد ماست و همواره عشق وطن در سینه داریم!
یادآوری: کامران قادری: 47 ساله...دارای همسر و دو فرزند دختر و پسر و یک نوه... اینک در راه ایران ماست!
خیام ابراهیمی
21 مهر 1396
...
http://www.instagram.com/swedentoiran
Walking to Iran for Freedom - Swedentoiran
Kamran Ghaderi
#کامران_قادری
https://www.facebook.com/kamran.ghaderi/videos/10155242161959118/?notif_id=1507796031240141&notif_t=live_video_explicit&ref=notif

خاتمی و توبه از فتنه‌یِ قانونی

#خاتمی و توبه از فتنه‌یِ قانونی
این نوشته نگاهی است گذرا به عقب‌ماندگیِ تصاعدیِ "اراده‌ ملی" و فسخِ قراردادهایِ استعماری و قانون اساسی از مشروطه تاکنون و راهکارِ برخوردِ نرم و مسالمت‌جویانه با فتنه‌ی قانونی! و دعوت از آقای خاتمی و محصورین و اصلاح‌طلبان و اپوزیسیونِ ویژه‌خوار به توبه از قانون اساسی و خانه‌نشینی و عدم بیعت با بازی‌هایِ قانونِ فتنه، تا تغییرِ قانون به نفع همه!
.
پرچمدارانِ اصلاح طلبی و منتقد به حکومت و مسئولینِ قانونی!
چرا آدرس را اشتباهی نشان می‌دهید؟ و مقصر ویرانی خانمان‌براندازِ ملتی را تنها بدرفتاریِ مسئولینِ حکومتی می‌دانید که بر اساسِ اختیار فراملی و مطلقه‌ی نهادینه در آن امکان نظارت ملی و راستی آزمایی را از ملت مصادره کرده و بر اساسِ چنین قدرتی هر چه بر خلاف اراده‌یِ مردم زنده‌یِ این نسل بکنند، بر اساس مجوز نسل قبل نمی‌تواند قابل نقد و اعتراض باشد! چه آنکه ماهیتاِ اختیار مطلقه‌ی فراملی قادر است اختیار ملت را در اختیار خویش حصر کند و بر آن ایرادی نباشد! بر اساس این اصل بدیهی، چرا با امید دادنِ کاذب به ملت، بدون اینکه قانونا اختیار تصمیم‌سازی در شاهراههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشید، به مردمِ وعده‌هایِ فراتر از اختیاراتِ قادر مطلقه می‌دهید و از ملت سفارشی می‌پذیرید که ممکن نیست؟
ای شمایان که طبقِ قانون تنها اختیارتان جاده صاف‌کنی برای سیاستهای کلان تک نفره‌ بموجب بند یک اصل 110 است! چرا برخلافِ خواستِ قدرتِ قانونی و قادر مطلقه، در عمل فتنه می‌کنید؟ وقتی فتنه‌ی بی‌اختیاری در سرنوشت ملتی در اصلِ قانون اساسی نهادینه است، نه در رفتارِ مکلفین و مجریانی که هر چه بکنند، قانونا و بنا بر اختیارات مطلقه‌، بنا بر "مصلحتِ حفظ نظام" و بموجبِ حکم حکومتیِ پیدا و پنهان، و بر اساس اهداف بالادستی از قبیلِ صدور انقلاب (آن‌هم به تشخیص یک نفر که التزام به پاسخگویی به هیچکس ندارد)، بر ایشان ایرادی نیست؟!
که بر سر این گــور قانونی، به گریه و خودزنی، اساسا مرده‌ای نیست! که مرده همانا اراده و اختیارِ تصمیم‌سازِ ملتی مستقل از زورگیری عقیدتی است که درونِ گــور قانون اساسی، اعمالِ حق آب و گل را در مدیریتِ منابع ملی مشترک از شریکانِ مستقل از دینِ دولتی را در خاکِ مشترک عقیم است!
رها کنید این دروغ و حرصِ شبهه‌مسلمانیِ بت‌پرستانه‌تان را، که ملتِ خودی و دوست را از درون کشته و ملت غیرخودی و دشمن را از بیرون! که گر امیدی هست شمایان تنها میتوانید به سهم خویش در جاده صاف کنی همان سیاستهای تک نفره امیدوار باشید، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم!
پس، برای این مسلمانیِ گنگِ اجتماعیِ خویش، لااقل مهربانتر از موسا نباشید، که شریکِ خیالِ تکلیفِ خضر شد و در بندر به قتل طفلِ مردم همراه شد! تا روزی بفهمد معنایِ "لن تسطیعَ مَعِیَ صبرا" را (سوره کهف)... که تو نمی‌توانی نه شریکِ این خضرِ ساختگی و جعلی باشی و نه به حکم باورتان همراه با خضرِ واقعی!
معنایِ آیه: " تو عمرا توان نداری با من صبر کنی!" که پیشوند "لن" یک نفی سرمدی است!
که قانون فتنه، در این یک بام و دوهوای شما و در تجاهل العارفین ویژه خواری شما و در نفاق و افتراق ملیِ مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و در اصل بدِ سلبِ اختیار از اراده‌یِ ملیِ معرفتبار نهفته است! پس، چرا میان این شبهه‌های معنایی، ملتی را به سرابی واهی امیدوار می‌کنید و مطالباتش را به لبخند ملیح و عشوه‌های کاذبِ دموکراتیک، در پی خود می‌سوزانید؟ از کدام اراده ملی تصمیم ساز، سخن می‌گوئید که جز تسلیم به هر عقوبتی، سراغی از آن در قانون اساسی نیست؟ که انتخاب مردم حداکثرو تنها انتخابِ خدمتگزاران و لکوموتیوران ریلی است که ملتزم به صاحب قطار است نه مردم! چرا مردم را در این هچل قانونی، مچلِ فریب‌خورده و مالباخته و مغبونِ این شعاربازیِ خود به نیتِ بیعت کرده‌اید؟ چه کسی به شما چنین اذنی داده است که ملت را مسخ و بیهوش از معرفت، به تقلید‌ی کورکورانه، به بهشتِ مفروضِ خویش ببرید؟
خشتِ اوّل چون نهاد معمار کج...تا ثریا می‌رَوَد دیوار کج!
.
عقب‌ماندگیِ تصاعدیِ "اراده‌ ملی" و فسخِ قراردادهایِ استعماری و قانون ضد اراده ملی!
1-از "اُمّتِ قجری" تا "اُمّتِ پهلوی" و "اُمّتِ جمهوری اسلامی".
در زمانِ قاجار ملتِ محروم و گرسنه و فقیر و ناتوان، در روستاها و خرابشهرها، نان و ماستِ تولیدی خود را سَقّ می‌زدند و دیر یا زود به بیماری و کوری و کچلی و وبا و تیفوسی و زخم چشمی، با دعایِ ملاهایِ بازمانده از دوران صفوی، بی‌سروصدا و براحتی و بی سلاخی به دست کاسبکاران می‌مردند و از حرصِ توسعه‌یِ اقتصادی و علمی و تکنولوژیک و کیفیت مدرنِ سلامت و زندگی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز، بدون سلطه‌یِ ملاهای صفوی، بی‌بهره بودند... تا اینکه بنا بر فاصله‌یِ توقعاتِ شهروندانِ دنیایِ نیمه‌مدرن در همسایه‌ی شمالی و دست درازیهایِ دولتهایِ اروپا، با توقعات و مطالباتِ مردم عقب‌مانده‌ی قجری، هرازگاهی جنگی درگیرد با روس و یا ایادیِ استعمار انگلیس و گردنکشانِ شمال و جنوب... تا به حرص اجنبی و سلاطین بی کفایت و عقب‌مانده، کرور کرور بمیرند! رژیمِ پهلوی اما چندی بعد از مشروطه و اکتشاف نفت در غرب و جنوب، به هر علت، این قاعده را بر هم زد و مدرنیته را با توسعه‌یِ مدارس و اولین دانشگاههای مدرن و بیمارستانها و راه آهن و جاده و ... وارد ایران کرد! و ایران را در یک عقب‌ماندگیِ غیرمدنیِ ناشی از مرید و مرادبازی مذهبیونِ ویژه خوارِ وابسته به دربار و سایه‌یِ خداوندگاری شاه بر زمین (مثل شیخ فضل‌الله نوری)، به کمک نفتی که افعانستان نداشت و ما داشتیم، از درجا زدن در موقعیتِ افغانستانی که امروز شاهدیم، رهانید! که بی نفت ما این نبودیم و شیخ‌فضل‌الله بدون نفت هنوز دعاگویِ سلطان صاحبقران بود! اما امروزه چون اویی دستش به نفت آلوده شده و خود به لباسِ قانونی سلطه‌جو، جایِ قادرمطلقه یعنی شاهِ قجر را گرفته! آن یکی به زورِ بی‌قانونیِ شمشیرِ شرع‌پسند بر جانِ امت و به کام سلطانِ امت، و این یکی چون سلفش به زور قانونِ شمشیر بر جان و روانِ ملت، باز به کامِ سلطانِ امت. (هر دو ذیلِ بیرقِ شریعتِ تئوریزه‌شده توسطِ مواجب‌بگیرانِ حکومتِ صفوی).
.
2-مصدق پیمان شکن!
قرارداد استعماری چیست؟ آیا می‌توان یک قراردادِ دو‌جانبه را که سرانِ نسلِ قبلی با شخصیتی مستأصل و عقب‌مانده، با اختیار و اراده آن‌را برای عمران و آبادانیِ خود با صاحبان تکنولوژی منعقد کرده را، نسل بعدی بصورتِ یکجانبه فسخ کند و نامش را بگذراد: "ملی شدن نفت"؟ مصدق این کارِ انقلابی را با دولت انگلیس کرد و به نفع ملت علیهِ تعهداتِ شاه و اُمّتش به طرف قراردادها به‌پا خاست! اما پاسخِ او در زورگیری مقابلِ مدعیِ ژنِ برتر و سلطنت، شد زورگیری و کودتای 28 مردادِ قدرتِ برتر علیهِ اراده ملی، به نفعِ "اُمّت قانونیِ شاه"! به دیگر سخن مصدق با دو هجمه و تکِ فنی ، به دو کودتایِ نرم علیهِ قوانینِ استعماری شرکتی که از لحاظ حقوق بین‌الملل دولت محسوب نمی‌شد و زورِ سیاسی‌اش نمی‌ماسید با پرداخت جریمه، به تیزهوشی مرتکب شد: یکی علیه قراردادِ استعمارِ شرکت نفت ایران انگلیس که خارجی بود... و دیگر علیه قانونِ استعمار داخلی. اما خود با شراکت ایادی داخلی از ملا تا دربار و دولت انگلیس و امریکا به پاتکی موسوم به کودتای 28 مرداد مواجه شد!
.
3-خمینیِ قانون‌شکن و برانداز علیهِ حکومتِ پهلوی!
خمینی با همین رویه، با نصیحتی سلطه‌جویانه علیه شاه آغاز کرد و به میدان‌داری و حمایتِ قدرتهایِ متحد و برتر جهانی و همراهیِ نظامیان، به براندازیِ رژیم شاه اقدام کرد و در بهشت زهرا گفت: "پدران ما در 50 سال قبل نمی‌توانند سرنوشت فرزندان و نسل بعدی را رقم زنند! هر ملتی خودش باید سرنوشت خودش را بنویسد!"(نقل به مضمون). نتیجه شد انقلاب و قانون اساسی (زورگیری علیهِ زورگیرانی که تا بر خر مراد قانون مشروطه‌یِ ملی به تائیدِ آخوندها و ملیّونی که معتمد مردمی غیرمتشکل بودند که در دوره‌ی قاجار هِرّ را از بِرّ تشخیص نمی‌دادند! و وقتی رضا شاه با درایتِ ذاتیِ خود و حمایتِ دولت انگلیس بر خرِ مراد سوار شد، دیگر پیاده نشد و بلکه علیه حامیِ خود (انگلیس) نیز یاغی شد – به نیتِ آبادانی و توسعه‌ی اقتصادی کشور تا آزادی-).
عقب‌ماندگی تاریخی در اقتصاد و سیاست و اجتماعیات، کماکان ادامه پیدا کرده بود تا بر بسترِ مدرنیته و سازماندهیِ بروکراتیک و امنیتِ مرزی و مدنیتی که پهلویها ساخته بودند، در زمینه‌یِ حضور ملی تداوم یابد! اما باز روز از نو شد و روزی از نو... چرا که ادبیاتِ فحاشِ مرگ بر این و آن و بالارفتن از دیوار سفارت، و اقدام عملی به صدور انقلاب به کشورهای همسایه و جهان، به جای ادبیاتِ مدنی و دیپلماتیک و مراجعه به محاکم قانونی از سویِ سردمدار انقلاب عملا به تحریم و جنگی منجر شد که هشت سال از جیبِ ملت ادامه یافت!
(اینکه بگویی مخاطب شعارهای تنش آفرین، دولتهای خارجی بوده، نه ملتهایشان، یک سفسطه است! چرا که حکومتی که قانونا توسط مردمش قابلِ چالش و نظارت ملی باشد از لحاظ حقوقی، همان ملت است! پس شعار مرگ بر امریکا و انگلیس هجمه‌ی تبلیغاتی و انتقامی برانگیخت که با مواجهه و خطر جهانی منجر به انقلابی غاصب شد، که در همان ابتدا اراده ملی را در یدِ یک نفر مصادره کرد و روز به روز بر سلطه‌ی عقیدتیِ خویش بر حق آب و گل افزود... تا کنون!
.
4- خاتمی قانونمدار و ضد اراده ملی!
در طول صد و ده سال پس از قانون مشروطه،هر بار اراده ملی قد علم کرد، یک پرچمدار به نیت خیر، و با اولویت توسعه‌ی اقتصادی بر سیاسی، آن اراده را به یاریِ قانونِ شرع، غصب و به اُمّتِ خود مبدل کرد! جز مصدق که قربانی شد! چون به توسعه‌ی متوازن اقتصادی و سیاسی باور داشت!
نتیجه: قدرت برتری‌خواه، با هر عنوانی، با ارده ملی موافق و همراه نیست!
1- امریکا، انگلیس، فرانسه و روسیه و ...، با نیات بهره‌برداریِ ابزاری از سایر ملتها
آنچه جنایتبار تر از استعمار است استثمار است! پوستین قانونی استعمار، قرار دادِ اقتصادی و امنیتی برای امنیت و آبادانی دنیا بر اساس ا ستضعافِ مادی است! اما پوستین استثمار، علاوه بر رویکرد استعماری، عقد قرارداد برای آبادانی دنیا و عاقبت بر اساس استضعاف ذهنی و معنوی است!
خاتمی پیرو قرارداد استثماری و استعماری داخلی، برای پرهیز از استعمار خارجی است، و برای چنین نیتی است که معتقد به استقرار اراده ملی و دموکراسی نیست! چون به ملت را امتِ خود میخواهد! چون به ملت و اراده‌یِ ملی‌اش، نه باور دارد، و نه در طولِ مدتِ جاده‌صاف‌کنیِ قانونی خود برای سیاستهای کلان تک نفره بموجب بند یک اصل 110 قانون اساسی برای قادر مطلقه ( فعالیتهای هسته ای پنهان از نظر قوانین مجامع بین المللی، حمایت از ادبیاتِ غیردیپلماتیک و فحاشی و از دیوار بالارفتنِ معمار کبیر و شیوه‌های حکم حکومتی قانونی از قبیل کشتار زندانیان در سال 67) هم به قادر مطلقه‌ی قانونی و هم به ملتِ غیرقانونی محذوف از قانون اساسی در پندار و گفتار و رفتار خیانت کرد و هم خود را چوب دو سر سوخته کرد هم ملت و اراده ملی را!
.
نقدی بر سخنان آقای خاتمی.
آقای خاتمی! این "مایی" که در ویدئوی پیوست از آن سخن می‌گوئید کیست و کجاست و چگونه با او هماهنگ شده و میشوید که مدام از او سفارشی میگیرید که نداده است؟
به سخنان آقای خاتمی در ویدئوی ذیل توجه می‌کنیم:
متن پیاده شده از ویدئو:
" خاتمی: از طریق دین در این کشور دموکراسی مستقر نخواهد شد! و دموکراسی غیر دینی علاوه بر انیکه مستقر نمیشه، "ما" نمیخوایم! و اکثریت جامعه ی ما نمیخواد! شما حق دارید بگید که: چرا این شعارهایی که مطرح کردید، درش پیشرفت حاصل نشد؟ این حرف حرف درستی است!
ما خیلی شعارها دادیم که تحقق پیدا نکرد! اما این به معنی عقب نشینیه؟ یعنی بنده بیام اعلام جنگ بکنم با نظامی که اصلش رو قبول دارم و معتقدم اگر این از بین بره، اونورش اصلا معلوم نیست چی باشه! حالا منهای اعتقاد! حضراتی که خواستار تغییر قانون اساسی و تغییر نظام هستند، چه تضمینی می‌دهند که این نظام برود یک دموکراسی به معنی غربی در اینجا پیاده بشه. امکان نداره همچین چیزی! با کدوم مردم؟ با کدوم اعتقادات؟ با کدوم پشتوانه؟ و وقتی پشتوانه ی دنیا نبود و با کمک امریکا و دیگران ما بخوایم دموکراسی پیدا کنیم! امریکا سلطه خودش را بر دنیا میخواد! والا امریکا که از ارتجاعی ترین حکومتهای دنیا به عنوان هم پیمانهاش دفاع میکنه.... ما نمیگیم که جمهوری اسلامی عیب ندارد!... نه!... ما نمیگیم بعضی جاها حقوق بشر پایمال نمیشه! ما نمیگیم رفتارهایی که با نویسندگان و با خبرنگاران میشه همه ش درسته! ما نمیگم، که وضعمون ایده‌آل است (از نظر اسلامی) اما من میگم به صراحت میگم که وضع ما حتی با معیارهای امروز از همه‌ی همسایه گانمون هامون بهتره.. و در عین حال ملت ما داره یک تجربه میکنه... به نام اسلام در مقابل اسلام طالبانی میخواد دموکراسی رو پیاده کنه! این نظام مورد هجوم همه جانبه‌یِ امریکاست! اونوقت کسانی که با این نظام مخالفن میخوان با کمک این امریکا که امروز در عراق داریم می بینیم در افغانستان داریم می بینیم و اصلا ادعا میکنه که دنیا را میخواد بخوره... میخوان در ایران دموکراسی ایجاد بکنن؟ عقب‌نشینی یعنی اینکه بنده هم بیام همصدا بشم با اونها... و همصدا بشم با افکار عمومی( نه)، با فشارهایی که برایِ ضربه زدن به جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی رو از بین ببرند؟... اگر جمهوری اسلامی از بین رفت، حکومتِ دموکراسی در این مملکت برقرار نخواهد شد!"
.
نتیجه: به باورم حالا برای جبران مافات، یک راه پیش روی پرچمدار اصلاح طلبان و شورای عالی اصلاح طلبان و موسوی و کروبی و پیروان است، و آن نیست مگر توبه از قانون بدی که می‌تواند موجبِ تداومِ حذف اراده ملی برای سرنوشت‌سازیِ ملت به دست خود ملت باشد نه یک نفر!
خاتمی معتقد است معنای این توبه، براندازی و جنگ با نظام قانونی است!
حال آنکه: در خانه نشستن برای عدم بیعت با زورگیری عقیدتی و اعلام درخواست برای تغییر قانون، جز شرافت برای پرهیز از تداومِ غصب اراده ملی، تا چنین تغییری معنایی سخت و براندازانه ندارد! مگر با استقرار قدرت مردم برای سرنوشت سازی و انتقالِ قدرتِ مطلقه‌ی سرنوشت‌سازی به مردم، صاحب قدرت مطلقه قرار است حذف شود؟ او میتواند به عنوان یک شهروند کماکان ذیل قدرت ملی حاضر باشد! مگر اینکه خاتمی از قدرت ملی بهراسد! و کسی نمی هراسد مگر اینکه بداند شریک دزدِ زورگیر بوده است و رفیق قافله!
خیر آقای خاتمی! شما هم باشید! مردم هم لابد چون 1400 سال گذشته که مملو از حکومت سلاطین و شاهان و جباران بوده است، دین خود را پاس خواهند داشت. دین مردم را شما نگاه نداشته اید که حالا نگران آن هستید! همین مردم بودند که انقلاب کردند و نفهمیدند که با رای به قانون اساسی در واقع اراده‌یِ خویش را به‌صورت مطلقه، به یک نفر پیش‌فروش کرده‌اند تا به هر عقوبتی از صدور انقلاب بصورت سخت و نرم، و فعالیت هسته‌ای و حضور فیزیکی و مادی و معنوی در فلسطین و لبنان و عراق و سوریه ونزوئلا تن دهند، بی آنکه خود در این تصمیم ملی مشارکت داشته باشند! و تنها باید هزینه‌های هنگفت آن را با سوختن ارکانِ خانواده و اختیار و استقلال و آزادیِ معرفتبارِ خود، بپردازند و مثل برده‌ها برای هر عقوبتی بیگاری کنند! چون تصمیم ساز نیستند! بلکه قربانی‌اند!
اگر جز این است...بفرمائید همه بیاموزیم!
وگرنه سزاست که برای جبران مافات، حتما از خطای خود #توبه کنید! چون همچو من و تمام کسانی را که فریفتید و اعتماد و سرنوشت و زندگیشان را بر باد دادید، از شما نخواهیم گذشت و شما مدیون ملت هستید! البته با امتِ ویژه‌خوار شما کاری نیست! چون جهل و آگاهی ایشان بر ما معلوم نیست! آنها خود را به هر دلیل به شما تسلیم کرده اند! و بر شخصیتِ "فردِ از پیش تسلیم" حرجی نیست! مگر آنکه بر ویژه خواری خویش از جیب ملت محروم و مستاصل آگاه باشند و شریکِ پایمال شدنِ حقوقِ شریکانِ خویش با این قانون ضد اراده ملی مبتنی بر زورگیریِ عقیدتی، پای بفشارند! آیا سزا نیست که به جایِ حقنه‌ی عوافریبانه و استعماری و استثماریِ این سفسطه که: "توبه از قانون اساسی" عینِ جنگ و براندازی است، از سرور خود بیاموزید که به "بیعت زوری" در کربلا تن نداد و از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه تا کربلا گریخت تا از "بیعتِ زوری" بپرهیزد و در این راه به هزار مغلطه‌یِ مصلحانه تن نداد!
پس به جبران مافات، توبه کنید! و از جهل دیگران به قانون اساسی (گیریم به نیت خیر و مکر و خدعه و تقیه) سوء‌استفاده نکنید و هر چه زودتر دنیا‌یِ دیگران و عقوبت خود را از ادعای ملتی عقیم و مستحق نجات دهید! وگرنه عواقبِ ویژه‌خواریِ سفسطه‌آمیز قانونی این شراکت که در آن اعتمادی به قدرت مطلقه‌یِ نزدیکتر از رگ گردن به مردم نیست، دامانِ شما را خواهد گرفت و خواهد سوزاند! همچنانکه دامنِ تمام سلاطینِ تمامیتخواه را سوزاند!
هر چه زودتر از دینِ عظیم حقوق ملی بر دوش خویش، خود را برهانید و از فتنه‌یِ قانونِ انحصارگرا و ضدملی توبه کنید و خودتان خود را در خانه حصر کنید؛ به جای آنکه سناریستِ سرنوشت یک ملت، شما را حصر کند و با شما ملتی به حکم حکومتی، پیروانتان نیز محصورتر شوند!
خیام ابراهیمی
20 مهر 1306
#توبه_از_قانون_اساسی
https://www.youtube.com/watch?v=fIVzMZx7uOk

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...