Wednesday, November 11, 2015

قانونِ اساسیِ نـُفُــــــــوذ

قانونِ اساسیِ نـُفُــــــــوذ
(واگویه‌هایِ یک فراری از دولتِ عراق و شام)
==========================
ملّتی را اُمّتِ داعش رُبوده آب و خـــــاک
هر جنایت می‌کُنَد بَندَد به ریشِ دینِ پاک؛
فکر کرده صاحبانِ مِـــلک هستـنـد اجنبی
کینِ خود را کرده قـانــــونِ خدا و هَر نَبی؛
حقِ مالک را به قانـون، دَر رُبوده با فریـب
نامِ آن‌را کرده بیت‌المال و مردم بی‌نصیب؛
کرده در مِلکِ مُشاعِ ما "نفـوذ" با نامِ دیـن
حذف کرده مالکــان را بــا سَـرَندِ کاسِبین؛
اصلِ "قـانـونِ اساسی"را به‌نــامِ دیــــن زده
وانگه آن قـانــــونِ بَـد را کرده دُزدِ مِیکَـدِه؛
کـــرده اوهامِ خودَش را اَنــدرونِ هَـر جَـــدَل
چون‌که "قانونِ اساسی" کرده آن‌را مُسـتَـدَل؛
حقِ چاهِ نفت و بخت و تخت را از جیبِ مـــا
می‌کُند خَرجِ عراق و شام و هَر "ویران‌سَـرا"
صاحبـــــــانِ این وطن در مِلک خـــود بـیـگانـه‌‌اَنــد
چون‌که "قانونِ اساسی"حاکم است، بی‌خانه‌اَند!
این چه قانونِ حرام است، شرع و دین را افتخـار؟
صاحبــــانِ اصلیِ میـــهـن ندارنــــــد اخـتـیـــــار؟!
حقِ تدبیرِ وطن از ما رُبــــُـــــــوده شُــبهِه‌نــــاک
حُکمِ قـانـــــون را نمـــــــوده علّتِ دزدیِ خــــاک؛
"دین" کجا کرده حقـــوقِ مالکیّت را حَــــــــرام؟
غاصبان را داده حقّ، قانونِشـــان را صـد سلام!
با چنین قانــــونِ غاصب، از حقـــــوقِ ملّــتی
دزدی از مِلک مُشـــــاع، آیا رواست بر اُمّتی؟!
کرده در امـوالِ ســردارانِ خــود از خــــونِ دار
دزدی از مِلک مُـشــاع، کِی دارد آخر افتخــار؟
حقِ تدبیـر را اگــر قانــــــون از مالک رُبــــــود
می‌کُند باطل نمـــازِ مِلکِ غصبی در سُجـود!
دینِ داعش صورتی است، بَر صیرتِ دزدانِ خاک
مشکل از قانونِ دزدان است، نَه‌از ادیـــــانِ پاک؛
دین به‌جز وجدانِ پاکِ مــردمِ هشیار نیست
مذهبِ دورانِ محجـــور و بُت و مُردار نیست؛
چون فروعِ دین ندارد نسخـه‌‌‌هایِ سَـرمَـدی
حُکمِ داعش‌مسلکان نـایَـد به‌کاری جز بَدی؛
داعشی چون حُکمِ قتل و غارتَش قانــون داد
ای دو صد لعنت بر آن دین و بر این قانون باد!
هر چه تدبیر و امیدی دارد‌ این قانون رَد است
اصلِ بَد نیکو نگردد چون‌که بنیادش بَد است.*
خیام ابراهیمی
20 آبان 1394
----------------
پی‌نوشت:
* مصرعی از سعدی
اصـــل بد نیـــــکو نـــگردد زانکه بنیـــــادش بد است
تـربــیت ، نــا اهــل را چون گـــردکان بــر گـنبد است

فلسفه‌یِ انتظار

فلسفه‌یِ انتظار
=========
در بسترِ اَمنِ انتظــــــــارِ شما از ابلیس
برایِ بازیِ نقشِ خدا 
در تئاترِ روحوضیِ سلطنت
آن جانورها
وقتی رخشانه* را به جرمِ اختیار و اراده سنگسار می‌کردند
من به خـــــــواب پناه برده بودم.
...
خدایی که قیافه نداشت
و من به حجمَش معرفت نداشتم و
هویتش را نمی‌شناختم
نزدیک‌تر از رگِ گردنم گفت:
ای خدانشناس!
ای مؤمن به منطقِ خیـــــــــالِ من!
کسی نخواهد آمد به میهمانیِ تو،*
جز نادری و اسکندری*
جز به امیدِ میزبانیِ خویش.
...
در گاوصندوقِ خویش
به انتظارِ چِــه نشسته‌ای کافر؟
روزی میهمان‌ها، گـــورِشان را گم خواهند کرد
همراه با گـــورِ تو؛
میهمان و میزبان تویی و من.
تدبیــــرِ کسی در امیدِ تو شکوفه نخواهد داد
"جز به تن‌فروشی"!
شعورِ هیچ شاعری در تو شعر نخواهد شد
"جز اینکه مصرعی از ابیاتِ دیوانِ او شوی."
مُـــــــشت گره کرده‌ای که چه؟
بیهوده انتظار می‌کشی
ذوب می‌شوی، چون گلوله‌یِ برفی
در هُرمِ مُشتِ خویش.
چهــــار فصلِ سال تویی!
کسی نخواهد آمد*
که نان و شراب را
که عشق و اراده را تقسیم کند
مُشت‌هایت را باز کن و
با هُرمِ نوری که در قلب داری
با آبی که در چشم داری
با هوایی که در سینه داری
بتاب و ببار و بِدَم در منی که تویی
و بر دانه‌هایِ میانِ خاکِ مُشتِ خویش،
شاید گلی بروید که با عطرش
درآمیزی عطرِ دستی را با دستِ خویش که منم
تــــــا میوه‌ای که از آنِ تو نیست!
مُشتَت را باز کن و پنجه در پنجه‌ای افکن
حتی اگر عصایت بیفتد
حتی اگر عصایش بیفتد
دستهایِ او عصایَت خواهند شد و
دستهایِ تو عصایَش.
باید ایثار کنی خود را
در دانه‌ای که در مُشت داری
تا شکوفا شود
تا شکوفا شوی
که گــــــنج در احیاء دستانِ توست!
مُشتَت را گره نکن
باز کن و برخیز
به جستجویِ یک دانه
که گُم‌کرده‌ای در خویش
که گُم‌کرده‌ای در من.
...
از خواب پریدم و خدایی ندیدم
نزدیکتر از رگِ گردن
جز هوایی ندیدم
در خود،
درست مقابلِ ابلیس
که در پشتِ آینه مخفی بود
جایی که از خدا خالی نبود
گویی، من و ابلیس در خدا بازی می‌کردیم
رویِ صحنه
در انتظارِ پیروزی
بر خدایی که در ما بود و در ناخدا نبود...
که: یکی بود و یکی نبود
جز من و تو و او و مـــــا و شما
جز خدا هیــــــــــــــچ‌کس نبود!
.........................................
خیام ابراهیمی
15 آبان 1394
--------------------------------
پی نوشت:
* نادری پیدا نخواهد شد امید...کاشکی اسکندری پیدا شود! (شعری از اخوان ثالث)
.
** کسی نخواهد آمد: نگاهی به شعرِ فروغ داشتم با عنوان: کسی که مثل هیچکس نیست. در فرازهایی از شعر می‌خوانیم: "کسی می‌آید... کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‌آید...و سفره را می‌اندازد... و نان را قسمت می‌کند...و پپسی را قسمت می‌کند...و سینمایِ فردین را قسمت می‌کند..."
.
***رخشانه، دختری 19 ساله، که در افغانستان، به جرمِ اراده و اختیار، به دستِ موجوداتِ خدایی که ندیده‌اَمَش و نمی‌شناسَمَش، سنگسار شد و در خون و درد، جان به جان آفرین سپرد، تا "تفخیذیان" با کودکانِ شیرخواره معاشقه کنند!
* تفخیذ:
تفخیذ نوعی رابطه‌یِ جنسیِ بدون دخول است، با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر (که از تشریحَش شرم دارم، و با جستجو در گوگل می‌توانید به معنایِ دقیق آن دست یافته، و معرفت یابید که چرا "تفخیذ" حقی مشروع و مجاز برای مؤمنین است؟!) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.

تابوت‌ها در راهَند

تابوت‌ها در راهَند!
-------------------
تشویشِ یک گلِّه بُــزِ شاخ‌دار از بغ‌بغویِ یک کبوتر
بلایِ مُعجزَتی است آسمانی.
می‌توانی به سور و ساتِ شعرِ سپید و شراب و یــار و نظربازی
بغلتی میــانِ پَـــر و پرنیان و شعله‌هایِ شومینه
و تماشا کنی سقوط آزادِ دانه‌هایِ زیبایِ برف را از پشتِ پنجره
که چگونه از اَبـرِ امید می‌بارند و
بر اشک‌هایِ خیابان‌خوابها یخ می‌زنند و
شعرِ امنیت را معنا می‌کنند
در دیوانِ فریبِ دیوانِ قلعه‌نشین...
می‌توانی میانِ حصارِ موزونِ بیتِ ولایتِ عروض بیتوته کنی درویش
و به سَـــمــــاع عرضه‌کنی نگاه خویش
تا کنجِ چشمانِ سیاهِ خیانت و
دزدانِ اعتماد و
ناخدایِ کیش.
...
بله حضرت والا، حق با شماست:
"نمی‌توان اعتماد کرد به کفتارِ مرداد ماه!"
هم‌چنان‌که به راه‌بری و چاه‌نمائیِ شما!
هم‌چنان‌که به بوسه‌یِ شــــاهِ‌جنگل بر رَدایِ روباه!
بله قربان، حق با شماست!
بی‌مصداق و مُصَدّقِ همچو "منی"
در سرایِ مــــــا
و در الهامِ سرمایی گزنده که هواشناسی پنهانش کرده،
اصولا
چرا باید قلبِ کبوتر بِـتَـپَـد
بی‌اذنِ سپاهِ کفتاران
در گرگ و میشِ تنها فانوسِ شَهر
در جستجویِ انبارِ ارزن و آذوقه؟
...
و چرا نبضِ دموکراسی می‌کوبید بر طبلِ غنائم؟
که "خون و جهل" هم‌سرانِ همخوابه‌اند
دراز تا دراز در ردیفِ تابوت‌هایِ اقتداء
و دموکراسی نام چاهی است در گذرگاهِ بُزهایِ شاخ‌دار
که پناهگاهِ "کبوترانِ‌چاهی" است
که همزیستیِ مسالمت‌آمیز لایِ گسل‌هایِ معنا بغض کرده
در آسمانِ چهارده کبوتر
میان هزار و چهارصد و اندی گورکن
که زیر و رو کرده‌‍اند خاک را
به جستجویِ خلخالِ پایِ زنی یهودی
و سنجاقی که وصل کند
مرکزِ ثقلِ پوستِ پیشانی را بر سجاده‌یِ وحدت
تا نانی خیس و لایزال در شرابِ جامِ خونِ جَبین
تا وصله پینه کنند ترس‌هایِ فقیرِ کودکی را
در سکوتِ کورِ شبهایِ سلاخیِ مـــاه
و گره زنند پشتِ گره
بر سوراخ‌ها و تکه‌هایِ فرش‌هایِ زیرخاکیِ بهارستان* بر عرش.
...
توله‌هایِ تَفَقُـّـه در ادبیاتِ غریزه
اینک نشسته‌اند رو در رو به شطرنجِ معنا
و حروف که سبک‌تر از بادَند
پشتِ گِرِهِ‌هایِ گلویِ شعر
گلوله شده‌اند ردیف به قافِ قافیه
همچو ردیفِ گلوله‌هایِ سربیِ ایمان
که تا سرفه کُنی به اولینِ مصرعِ قصیده‌ای آزاد
مشوش می‌شود ذهنِ شــــاه‌بیتِ اوزانِ عروضی
رگبار می‌شود از لوله‌یِ سُربیِ ایمان
و رَه می‌برد رهبرِ گله‌یِ بزان و کفتاران
به دل و قلوه‌یِ یخچالِ مقدسِ قصابی
از بله قربان
تا عید قربان!
در شب‌هایِ یخ‌بندانِ قحطیِ تابوتی اَمن
برایِ آب و نان و سقف و آتش.
باید فهمید و پذیرفت
که چرا دموکراسی چاهِ ویلی است
در وهمِ وهن‌آلوده‌یِ شاخ‌هایِ خونین
برایِ چهارده کبوتر
میانِ هزار و چهارصد و اَندی بُـزِ شاخ‌دار؟!
...
همواره آزادی یک قید می‌خواهد:
امنیتِ مطلقِ بالِ تنها کبوتر
میانِ هزار گُم‌راه و راه‌بَـــر
که بینِ زمین و آسمان حیرانند!
...
خیام ابراهیمی
12 آبان 1394
(به‌پیش‌بازِ سیزده آبان)
-------------------------
پی نوشت:
1- فرش بهارستان= فرشی 120 متری و زربفت، از غنائمِ اعراب در یورش به ایران، که برای مساواتِ غنیمت بینِ سربازانِ سپاه عرب، به شیوه‌‌ای بَدَوی، فرش یکپارچه را تِکّه‌تِکّه‌ کردند و هر تکّه‌ را یکی به غنیمت برد، تا انصاف رعایت شود! frown emoticon smile emoticon
.
2- توده‌یِ سرماکُشِ هوای زودرَسِ زمستانی:
موج هوای سرد و «شرایط سخت جوی» در خاورمیانه شش کشته برجای گذاشت!
کارشناسان هواشناسی پیش‌بینی می‌کنند که این موج بارش شدید و ناپایداری جوی به سمت شرق و دیگر نقاط خاورمیانه پیش‌روی خواهد کرد. ایران اما بی‌خبر است!
http://www.radiozamaneh.com/242744

Sunday, November 1, 2015

بوسه‌یِ شاه بر گونه‌یِ کاشانی

بوسه‌یِ شاه بر گونه‌یِ کاشانی به پاسِ تثبیت دیکتاتوری و یاری‌اش در کودتایِ امریکایی 28 مرداد، علیه مصدق سزا بود!*
روایتِ 200 کلمه‌‌یِ طلاییِ "ابراهیم گلستان" از کودتایِ 28 مرداد سال 32.
عاقبتِ شاه، مصدق، کاشانی، و خیابانِ "پهلویِ‌اَسبق، مصدقِ‌سابق و ولیعصرِ فعلی"
===============================================
به‌نظر من امریکا همان امریکایِ 62 سال پیشِ مورد نظر انگلیس و صهیونیسم است و تنها ادبیاتِ سیاسی‌اش فرق کرده است. نگاهی به عاقبتِ رضاشاه، مصدق، و حتی کاشانی و محمدرضاشاه، می‌تواند درس عبرتی برای همه در این مقطع تاریخی دولتِ "تدبیر و امید" باشد. هر یک از این‌ها به محضِ استقلال جدی و یا نسبی از ارباب، در راستایِ منافعِ استعمار و بر خلافِ منافع ملی، در موقعِ مقتضی از دور خارج شدند. گیریم سرِ یکدیگر را هم زیر آب کردند. سیاستِ تفرقه‌انگیزِ حذف نیروهایِ ملی به‌دستِ خودشان، تنها محدود به درون ملتها نمی‌شود، این روزها شاهدِ حذف اراده‌هایِ ملیِ کشورهایِ منطقه به‌دستِ دیکتاتورهایِ سایر کشورها در منطقه خاورمیانه هم هستیم. در شرایط بحرانی کنونی، دولتِ موسوم به دولتِ "امید و تدبیر" هم از دورن و هم از بیرون چنین نقشی را بازی می‌کند.
"قانون اساسی ج.ا" این امید را معطوف به اراده ملی نمی‌داند! حال پرسش این است: تدبیر و امید چه کسی در میان است؟
صرف نظر از ادعایِ مدعیانِ امتِ یک‌نفر به پایِ واژه‌یِ ملت، اما، "قانون اساسی ج.ا" این امید را معطوف به "اراده ملی" نمی‌داند! برای روشن شدن موضوع به چهار بند ذیل، و سپس به یک "گزارش از ابراهیم گلستان" توجه فرمائید:
.
1- خیابان کاشانی.
در تهرانِ این روزهایِ توافق هسته‌ای، نام یک خیابان به نام آخوند کاشانی است. آخوند کاشانی یکی از ملاهای طرفدار شاه بود که در جریان ملی شدن صنعتِ نفت توسط مصدق، رفتاری چندگانه داشت. او شخصیتی داشت بی‌ثبات که در مجلس جوری برخورد می‌کرد اما چون به محراب و خانه می‌رفت کاری دیگر میکرد. دیدگاه صریحِ کاشانی با کلماتی صریح در مجلس شورا، راجع به مصدق و شاه چنین بود:
کاشانی، مصدق را "پنهان در پشتِ نقابِ تزویر و آزادیخواهی"، فردِ مستبدی که می‌خواهد به‌دورانِ قبل از مشروطه برگردد، شرّ، خودسر، یاغی، طاغی، و کسی که به خیال خداوندگاری افتاده‌است، خواند.
کاشانی هم‌چنین شاه را "مردِ تربیت‌شده، عاقل و مردی معقول و تحصیل‌کرده و با تحصیلات خواند و گفت: "عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی‌الحقیقته وجودِ شاه، یک جهتِ جامعی برای جمع‌آوری کلیه طبقات مردم به‌دورِ این مرکز ثابت است."
کاشانی با همه‌پرسیِ دکتر مصدق (جهت تبدیل حکومت وقت به جمهوری) شدیداً به مخالفت برخاست و گفت: «شرکت در رفراندوم خانه‌برانداز که با نقشه اجانب طرح ریزی شده، مبغوض حضرتِ ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است.
او ضمن تبریک به زاهدی (مامور کودتا) گفت: "جای مسرت است که دولتِ جناب آقای زاهدی که خود یکی از طرفداران جبهه ملی بوده، تصمیم دارند که شرافتمندانه از حیثیت و آبروی ایران دفاع نموده و در راه صلاح و افق ملت حداکثر فداکاری را بنمایند."
دو روز پس از کودتا نیز آیت الله کاشانی و زاهدی با یک‌دیگر در منزل آقای مقدم در دزاشیب ملاقات کردند. این ملاقات‌ها تا مدتی ادامه داشت. جریان دیدارهای ۳۱ شهریور، ۱۸ مهر، ۲ آبان و ۲۳ آذر سال ۱۳۳۲ در مطبوعات آن دوره درج گشته‌اند.
کاشانی پس از کودتا نیز در مصاحبه‌ای گفت: «ریاست مجلس در شان من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلو فعالیت‌هایی که مصدق می‌خواست شروع کند و یک سال بعد شروع کرد بگیرم.
کاشانی ، کمتر از ۳ هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت محمد مصدق در گفتگو با روزنامه مصری اخبار الیوم در باب بیانِ "بزرگترین اشتباه مصدق" دیدگاه های خود را درباره دولت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد تشریح کرد. او گفت:
"بزرگترین اشتباه مصدق پایمال کردن قانون اساسی و و عدم اطاعت از اوامر شاه و برقراری "جمهوریت" بود. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد. خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته‌است نتیجهٔ عدل خداوندی است. او هم‌چنین در این مصاحبه مصدق را شرعا به مرگ محکوم کرد.
کاشانی به دلیلِ عدمِ دریافتِ توقعاتِ موردِ نظرش از شاه، پس از مدتی روی به انتقاد آورد، و در ۱۰ دی ۱۳۳۴ بازداشت و در سلول مجاور محمد مصدق در لشکر زرهی تهران محبوس شد.
شاه شخصا به دیدار کاشانی در بیمارستان رفت، اما مصدق را تا آخر عمر نبخشید.
زاهدی هم بیش از یکسال در خدمتِ امیالِ امریکا نبود و توسط شاه خلع شد.
شاه هم بعد از توفیقات در اوپک و در دورانی که بر طبل استقلال از سیاستهای امریکا زد، با تحریک و میدانِ باز کردنِ بین‌المللی برایِ مخالفین، و تضعیف توسطِ دوستانش از میدان حذف شد.
نتیجه: امریکا با عُمّالِ غیرخودی و سرکشِ کودتایش مثل دستمال کاغذی رفتار کرد، همچنان که با شاه چنین رفتار کرد.
.
2- خیابان پهلوی اسبق، مصدق سابق، و ولیعصر فعلی:
در تهرانِ نظام جمهوری اسلامی که زنده به استقلال صنعت ملی نفت مصدق است، تنها خیابانی که در شور ابتدایی انقلاب به نام "مصدق" بود، مدتی بعد نام "ولیعصر" گرفت. حضرت‌ولیعصر همان شخصیت مورد نظر آخوند کاشانی بود که طبق ادعای ایشان مخالف با رفراندوم موردِ نظر مصدق بوده‌اند.
.
3- ایران غیرملی با یک دیکتاتور قانونی
امریکا به وجود یک ایران غیرملی، با حکومتِ قانونیِ دیکتاتور (چه شاه و چه سلطان) بسیار علاقمند است، چنان‌چه وقتی دیکتاتور از توافق و یا همراهی مطابقِ نقشه‌هایِ منطقه‌ای‌اش، خارج می‌شود، از او دل می‌برد و میدان را برای دیکتاتوری دیگر فراهم می‌کند. به نظر میرسد اگر چنین دیکتاتوری یافت نشود عاقبتی همچون عراق یا لیبی و یا سوریه در انتظارش باید باشد. اما چنین دیکتاتوری با قانون اساسیِ 37 سال پیش، نهادینه شده است و "شعار مرگ بر امریکا" در طول تمام این سالها بیشتر برای حواس‌پرتیِ ملت است.
.
4-ابراهیم گلستان:
ابراهیم گلستان، داستان‌نویس و فیلمساز پیشتاز و مدرنی که هم اکنون در 93 ساله‌گی در انگلستان زندگی می‌کند، دو سال پیش در سال 92 در مورد کودتای امریکایی 28 مرداد، اظهار نظری کرد که به نظرم خلاصه‌ترین و واقع‌بینانه‌ترین عکس‌برداری از واقعه 28 مرداد است:
به گزارشِ بی‌بی‌سی نگاهی بیندازیم:
.
بی‌بی‌سی:
به مناسبتِ شصتمین سالگرد ۲۸ مرداد، بی‌بی‌سی فارسی برای تعدادی از صاحبنظران و کارشناسان دو سوال مشترک فرستاده و از آنها دعوت‌کرد نظر خود را با پاسخ به این دو سئوال مشخص، در محدوده دویست کلمه و به طور فشرده، مطرح کنند.
سوال اول این بود که با گذشت ۶۰ سال و انتشار اسناد و تالیفات مختلف، ارزیابی شما از رویداد ۲۸ مرداد چیست؟ آن را کودتا می دانید؟ یا اقدامی قانونی از طرف محمدرضا شاه؟ و سوال دوم اینکه عملکرد محمد مصدق در جریان ملی شدن ملی شدن نفت را چگونه ارزیابی می کنید؟
ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز ایرانی مقیم بریتانیا، به یکی از این دو پرسش پاسخ مکتوب داد. آقای گلستان در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در تهران بوده و بسیاری از صحنه ها و وقایع را به چشم خود دیده است:
پاسخ گلستان:
هرکس حق دارد هرپرسشی را که دارد به هر جور که بخواهد از هرکس که بخواهد بپرسد. نه نحوه جور کردن پرسش، و نه مقدار مدتی که معین کند برای پاسخ، الزامی نمی‌سازد برای پاسخگو.
پاسخ به این دو پرسشِ شما در قید و قالب زمانی که برای جمع آنها معین کرده‌اید، به وجهی که شایسته موضوع آن باشد و بُعدهایِ مطلب را درست روشن کند، نه درست است و نه در خور؛ که، در نتیجه، نه میسر و نه الزام‌آور برایِ من.
این از این.
برای دادن پاسخ هم نیازی ندارم به "اسناد و تالیفات مختلف" که ذکر کرده‌اید. من آن روز ۲۸ مرداد همه را به چشمِ خود دیده‌ام و از همه‌یِ آن رویدادها خودم برای دستگاه‌های تلویزیون و خبر پخش‌کنی آن روزگار فیلم خبری برداشته‌ام که در آرشیوهایشان، خاصه و عمدتا در اصل نزدِ NBC نیویورک، می‌شودشان یافت.
من آن روز را به چشم خود دیده‌ام و "دنیا را جز به چشم خود" نمی‌بینم.
آن‌چه آن روز ۲۸ مرداد پیش آمد، در اول حمله ناگهانی ده‌ها چماق به‌دست‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود که نصف روز مردم رهگذر بی‌خبر را از توی میدان توپخانه تا خیابان های اطراف آن با کتک زدن بی‌بهانه و کوبیدن بی‌دلیل هراساندند و رَماندند و راندند. و بعد، چند ساعت بعد، یک دسته آرتشی با چند تانک به خانه‌یِ مصدق هجوم بردند و در پناه خود گذاشتند تا دسته‌ای زن و مرد از جوان و پیر بریزند به تاراج خانه مصدق، که هرچه را در آن بود کوبیدند و کندند و بردند. شاه آنجا نبود آن روز.
همچنین نبودند آنجا آن دسته‌هایِ چندین هزار تنی قشرها، یا "اقشار" فشرده، یا سَرانِشان، که تا آن روز، هربار، و چه بسیار بار، زیر شعارهایِ حزب توده، یا آنچه بعد "جبهه ملی" و "نیروی سوم" و "نهضت آزادی" و از این چیزها شد، خود را توی خیابان‌ها می‌نمایاندند. آن‌ها آن روز مطلقا هیچ نیامدند و نبودند و کسی هم ندیدشان. اصلا. شاه هم نبود، که انتظار بودنش را هم کسی نداشت.
شاه پیشتر، از "کلاردشت" از میانِ هجومِ معارضِ مردمِ آنجا پریده‌بود به بغداد و بعد هم به رم. و بعد، چند روز بعد بود که برگشت. و تا وقتی که ۲۵ سال بعد باز ایران رفت، دیگر هرگز به کلاردشت نرفت، و مردمِ کلاردشت را ندید و نبخشائید؛ همچنین مصدق را.
دویست کلمه شما هم تمام شد دیگر.
-------------------------------
پی نوشت:
* در صحتِ عکسِ بوسه (منسوب به شاه) تردید دارم. اما شاه به نیت قدردانی از کاشانی شخصا به عیادتِ کاشانی در بیمارستان رفت؛ به او چکی 800 هزارتومانی داد (هر چند او امتنان کرد اما ظاهرا از دریافت آن امتناع کرد). اما تا مرگ مصدق در تبعیدگاه او را نبخشید و کینه‌اش را در دل داشت. تکیه مصدق بر مردم و جمهوری بود اما تکیه‌یِ کاشانی به امام عصر که شاه را تائید می‌کند!
**اکنون توافقِ هسته‌ای برای تثبیتِ نظام غیرملیِ مطلقه‌ی قانونی، منعقد شده است، چنانچه "اراده ملی" در قانون اساسی احقاق و نهادینه نشود، داستانِ ویرانی ایران، با درگیری‌اش در موضوعاتِ تنش‌زای منطقه‌ای همچون صدور انقلاب به یمن وسایر نقاط عالم، و نیز حمایت از حکومت قانونیِ (؟!) سوریه بعنوان استانِ برون مرزی ایران که خونِ حاکمش رنگین‌تر از مردم ایران است، بصورت زنجیره‌ای، ادامه خواهد یافت.
خیام ابراهیمی
5 آبان 1394

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...