فلسفهیِ انتظار
=========
در بسترِ اَمنِ انتظــــــــارِ شما از ابلیس
برایِ بازیِ نقشِ خدا
در تئاترِ روحوضیِ سلطنت
آن جانورها
وقتی رخشانه* را به جرمِ اختیار و اراده سنگسار میکردند
من به خـــــــواب پناه برده بودم.
...
خدایی که قیافه نداشت
و من به حجمَش معرفت نداشتم و
هویتش را نمیشناختم
نزدیکتر از رگِ گردنم گفت:
ای خدانشناس!
ای مؤمن به منطقِ خیـــــــــالِ من!
کسی نخواهد آمد به میهمانیِ تو،*
جز نادری و اسکندری*
جز به امیدِ میزبانیِ خویش.
...
در گاوصندوقِ خویش
به انتظارِ چِــه نشستهای کافر؟
روزی میهمانها، گـــورِشان را گم خواهند کرد
همراه با گـــورِ تو؛
میهمان و میزبان تویی و من.
تدبیــــرِ کسی در امیدِ تو شکوفه نخواهد داد
"جز به تنفروشی"!
شعورِ هیچ شاعری در تو شعر نخواهد شد
"جز اینکه مصرعی از ابیاتِ دیوانِ او شوی."
مُـــــــشت گره کردهای که چه؟
بیهوده انتظار میکشی
ذوب میشوی، چون گلولهیِ برفی
در هُرمِ مُشتِ خویش.
چهــــار فصلِ سال تویی!
کسی نخواهد آمد*
که نان و شراب را
که عشق و اراده را تقسیم کند
مُشتهایت را باز کن و
با هُرمِ نوری که در قلب داری
با آبی که در چشم داری
با هوایی که در سینه داری
بتاب و ببار و بِدَم در منی که تویی
و بر دانههایِ میانِ خاکِ مُشتِ خویش،
شاید گلی بروید که با عطرش
درآمیزی عطرِ دستی را با دستِ خویش که منم
تــــــا میوهای که از آنِ تو نیست!
مُشتَت را باز کن و پنجه در پنجهای افکن
حتی اگر عصایت بیفتد
حتی اگر عصایش بیفتد
دستهایِ او عصایَت خواهند شد و
دستهایِ تو عصایَش.
باید ایثار کنی خود را
در دانهای که در مُشت داری
تا شکوفا شود
تا شکوفا شوی
که گــــــنج در احیاء دستانِ توست!
مُشتَت را گره نکن
باز کن و برخیز
به جستجویِ یک دانه
که گُمکردهای در خویش
که گُمکردهای در من.
...
از خواب پریدم و خدایی ندیدم
نزدیکتر از رگِ گردن
جز هوایی ندیدم
در خود،
درست مقابلِ ابلیس
که در پشتِ آینه مخفی بود
جایی که از خدا خالی نبود
گویی، من و ابلیس در خدا بازی میکردیم
رویِ صحنه
در انتظارِ پیروزی
بر خدایی که در ما بود و در ناخدا نبود...
که: یکی بود و یکی نبود
جز من و تو و او و مـــــا و شما
جز خدا هیــــــــــــــچکس نبود!
.........................................
خیام ابراهیمی
15 آبان 1394
--------------------------------
پی نوشت:
* نادری پیدا نخواهد شد امید...کاشکی اسکندری پیدا شود! (شعری از اخوان ثالث)
.
** کسی نخواهد آمد: نگاهی به شعرِ فروغ داشتم با عنوان: کسی که مثل هیچکس نیست. در فرازهایی از شعر میخوانیم: "کسی میآید... کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید...و سفره را میاندازد... و نان را قسمت میکند...و پپسی را قسمت میکند...و سینمایِ فردین را قسمت میکند..."
.
***رخشانه، دختری 19 ساله، که در افغانستان، به جرمِ اراده و اختیار، به دستِ موجوداتِ خدایی که ندیدهاَمَش و نمیشناسَمَش، سنگسار شد و در خون و درد، جان به جان آفرین سپرد، تا "تفخیذیان" با کودکانِ شیرخواره معاشقه کنند!
* تفخیذ:
تفخیذ نوعی رابطهیِ جنسیِ بدون دخول است، با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر (که از تشریحَش شرم دارم، و با جستجو در گوگل میتوانید به معنایِ دقیق آن دست یافته، و معرفت یابید که چرا "تفخیذ" حقی مشروع و مجاز برای مؤمنین است؟!) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.
=========
در بسترِ اَمنِ انتظــــــــارِ شما از ابلیس
برایِ بازیِ نقشِ خدا
در تئاترِ روحوضیِ سلطنت
آن جانورها
وقتی رخشانه* را به جرمِ اختیار و اراده سنگسار میکردند
من به خـــــــواب پناه برده بودم.
...
خدایی که قیافه نداشت
و من به حجمَش معرفت نداشتم و
هویتش را نمیشناختم
نزدیکتر از رگِ گردنم گفت:
ای خدانشناس!
ای مؤمن به منطقِ خیـــــــــالِ من!
کسی نخواهد آمد به میهمانیِ تو،*
جز نادری و اسکندری*
جز به امیدِ میزبانیِ خویش.
...
در گاوصندوقِ خویش
به انتظارِ چِــه نشستهای کافر؟
روزی میهمانها، گـــورِشان را گم خواهند کرد
همراه با گـــورِ تو؛
میهمان و میزبان تویی و من.
تدبیــــرِ کسی در امیدِ تو شکوفه نخواهد داد
"جز به تنفروشی"!
شعورِ هیچ شاعری در تو شعر نخواهد شد
"جز اینکه مصرعی از ابیاتِ دیوانِ او شوی."
مُـــــــشت گره کردهای که چه؟
بیهوده انتظار میکشی
ذوب میشوی، چون گلولهیِ برفی
در هُرمِ مُشتِ خویش.
چهــــار فصلِ سال تویی!
کسی نخواهد آمد*
که نان و شراب را
که عشق و اراده را تقسیم کند
مُشتهایت را باز کن و
با هُرمِ نوری که در قلب داری
با آبی که در چشم داری
با هوایی که در سینه داری
بتاب و ببار و بِدَم در منی که تویی
و بر دانههایِ میانِ خاکِ مُشتِ خویش،
شاید گلی بروید که با عطرش
درآمیزی عطرِ دستی را با دستِ خویش که منم
تــــــا میوهای که از آنِ تو نیست!
مُشتَت را باز کن و پنجه در پنجهای افکن
حتی اگر عصایت بیفتد
حتی اگر عصایش بیفتد
دستهایِ او عصایَت خواهند شد و
دستهایِ تو عصایَش.
باید ایثار کنی خود را
در دانهای که در مُشت داری
تا شکوفا شود
تا شکوفا شوی
که گــــــنج در احیاء دستانِ توست!
مُشتَت را گره نکن
باز کن و برخیز
به جستجویِ یک دانه
که گُمکردهای در خویش
که گُمکردهای در من.
...
از خواب پریدم و خدایی ندیدم
نزدیکتر از رگِ گردن
جز هوایی ندیدم
در خود،
درست مقابلِ ابلیس
که در پشتِ آینه مخفی بود
جایی که از خدا خالی نبود
گویی، من و ابلیس در خدا بازی میکردیم
رویِ صحنه
در انتظارِ پیروزی
بر خدایی که در ما بود و در ناخدا نبود...
که: یکی بود و یکی نبود
جز من و تو و او و مـــــا و شما
جز خدا هیــــــــــــــچکس نبود!
.........................................
خیام ابراهیمی
15 آبان 1394
--------------------------------
پی نوشت:
* نادری پیدا نخواهد شد امید...کاشکی اسکندری پیدا شود! (شعری از اخوان ثالث)
.
** کسی نخواهد آمد: نگاهی به شعرِ فروغ داشتم با عنوان: کسی که مثل هیچکس نیست. در فرازهایی از شعر میخوانیم: "کسی میآید... کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید...و سفره را میاندازد... و نان را قسمت میکند...و پپسی را قسمت میکند...و سینمایِ فردین را قسمت میکند..."
.
***رخشانه، دختری 19 ساله، که در افغانستان، به جرمِ اراده و اختیار، به دستِ موجوداتِ خدایی که ندیدهاَمَش و نمیشناسَمَش، سنگسار شد و در خون و درد، جان به جان آفرین سپرد، تا "تفخیذیان" با کودکانِ شیرخواره معاشقه کنند!
* تفخیذ:
تفخیذ نوعی رابطهیِ جنسیِ بدون دخول است، با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر (که از تشریحَش شرم دارم، و با جستجو در گوگل میتوانید به معنایِ دقیق آن دست یافته، و معرفت یابید که چرا "تفخیذ" حقی مشروع و مجاز برای مؤمنین است؟!) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.
No comments:
Post a Comment