زادروزِ بهار
و تکلیفِ شبِ عید
دوستان و یارانِ راه و همسایهگانِ عزیز!
پربرکت بـــاد مهربارانِ بهاری نـو در حیاتِ سبزتان!
زبان به راست خواندیم و گام به چپ راندیم و نشاندیم به خاک سیــــاه سال و نوروزِ پیش
"بهاران خجسته" گفتیم به زبان و رُژ زدیم به چروک لبان و مبارک نشد احوالِ دیروزِ ریش
دروغ نگوئیم دگر به خوش خوشانِ لبان و راست کنیم گام و زبان را
تا کنیم سبز مگر حالِ این نوروز و هر روزِ خویش...
یکبار دیگر بر بسترِ خاکِ زاینده، گردِ جذبهیِ محورِ زمین و مدارِ خورشیدِ تابنده چرخیدیم میان نور و آب و باد. اینکه در پایانِ چهار فصلِ از دسترفته، چه در کفمان ماند و در آغازِ فرصت نویِ بهاری دیگر، تر و تازه شدیم یا کهنه و پژمرده، بستگی دارد به اینکه چقدر بر خرافه و معرفتِ ما افزوده و چقدر از آن کاسته شده است.
در حسرتِ مهر و وفاق ملی و همیاری و همزیستی مسالمت آمیز ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی، در سایهی تفرقهیِ بنیادیِ قانونی بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و دیوارهایِ نهادینه بین همافزایی و همیاری فرد فرد ملت، در فقدان مشارکت و وحدت ملی، در آستانهی فروپاشی اخلاق و مهر و محبت و همدلی ملی، ضروریترین نیاز بهار ملی، شناختِ مناسباتِ حقوقیِ ناشی از قوانین ویرانگر حاکم بر مناسبات ملی و مردمی است.
چرا شادی و شور و امید و امنیت مادی و معنوی و اعتماد ملی بی رنگ شده است؟ چرا خانواده ها و دوستان از هم دورافتادهاند و همه از سایهی خود و دیگری و برقراری رابطه در هراسند؟ چرا جدایی و نفاق و خشم فروخورده و غم و سلولهای تنهایی، حرف اول و آخر روزگار مناسبات اجتماعیِ میهن ماست؟ چرا همبستگیِ ملی ممکن نیست و تجربه نمیشود؟
چرا این جدا افتادگیِ سیستماتیک و قانونی، به سردی عاطفی یک ملت منتهی شده است؟
عقوبت چنین حال و هوایی چیست؟ و چگونه میتوان پیش از زلزله و از هم گسیختگی نهایی و دریدگی زامبی گونهیِ افراطی ملی، از وقوع فاجعه پیشگیری کرد؟
به این منظور نیازمندِ فهم اینیم که بدانیم در سال پیش چه کردهایم و چرا؟ و در آستانهی بهار نو و سال جاری، چه در پیش داریم و چرا؟ بر این اساس با خود و با دوستانِ عزیزم، یکبار دیگر بصورتی جمعبندیشده سخنان رفته در سال پیش را واگویه میکنم! و نظر آقای خاتمی و اصلاح طلبان آزاده و نیکاندیش را که شریکِ قانونِ دزد و رفیق قافله نیستند را به این جمعبندی جلب میکنم.
.
جناب آقایِ خاتمی!
ابتدا نظری به سال گذشته میاندازم:
سالِ اختاپوسی... سال فرار به جلو...
سالی که گذشت (سال اختاپوس با هشت بازوی بلند و ناآشنا با هم که به یک سر وصلند):
سالی که بر مردم گذشت سالی بود نه چندان متفاوت با روحِ قانونیِ حاکم بر وطن در 38 سال گذشته، که همچنان شاهدِ بیثباتیِ ساختاری و بنیادی و فقدانِ امید در برنامهریزی برای سازندگی و زندگیِ اَمن و سالم بودیم! سالی که به دلیل ساختارِ غیرپاسخگویِ قدرت سپاه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی در کنار رفتار موازیِ دولتِ حکومتی در سایه ( :) )، عملا رفتار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را همچون سالهای گذشته؛ بی ثبات و غیرقابل برآورد و غیرقابل تحلیل و برنامه ریزی کرده بود! مانده ام این همه استاد و تحلیلگر اقتصادیِ روزینامههای مواجب بگیر و کاسب از کدام افقِ معین و از چه سخن میگویند؟ سالی که میلیاردها دلار پولشویی غیرقابل ردیابی و غیرپاسخگو، عملا قدرتِ سرمایه گذاری و برنامهریزی را ناممکن کرده بود! سالی کماکان پر از سیاهنماییِ دشمن و فتنه و آکنده از دروغ و نفاق و فساد و فقر و شعارهایِ دهانپُرکنِ بدونِ تضمین و امیدهایِ کاذبِ رعیت به اربابی که هرچند بصورتِ سیستماتیک و قانونا به او ملتزم نیست، اما از او دم به دم همراهی و بیعت میخواهد و حضور برای تن دادن به سیاستهایِ کلانِ تکنفرهیِ غیرملیِ قانونی. سال همچنان سالِ طلبِ اعتمادِ کوری بود از جنس اعتمادِ عاطفی به خانعمو و داییجان که ربطی به مکانیسمِ مدنیِ اعتمادِ سیاسیِ پاسخگو و تشکیلاتی ندارد! سالی که ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی همچنان مجوزی برایِ تشکیلاتِ مستقل و اعتراض ندارند و تنها جوازشان تائید است و به به و چه چه و البته راهپیمایی علیه دشمنِ فرضی در داخل و خارج. سالی که مزدبگیران و ویژهخواران حق دارند در داخل و خارج با راهپیمایی به دیگران فحش بدهند، اما جز آنها کسی حق ندارد به شیوهیِ خودشان به ایشان اعتراض کند!
سالی که همچنان سیاستِ از دیوار بالارفتنِ از سفارتخانهها، و امنیتِ خودسران برای یورش به هر سلیقه و ارادهیِ مستقل از نگاه ایدئولوژیکِ فرمایشی آزاد بود...سالِ تداوم تحریم و تداوم قاچاقِ سیستماتیک و اختلاسهایِ امنِ میلیاردی و بذل و بخششِ ویژهخوارانِ خودی و دلالانِ تحریم و سالِ مجازات شدنِ دزدانِ نخود و لوبیا و شلاق خوردن کارگران معترض به دلیل بی حقوقی و بیکاری.
سال منع صوری و قانونیِ ماهواره و مبارزه با آن و تبلیغاتِ محصولاتِ شرکتها و نهادهایِ حکومتی وابسته به ارگانها در کانالهایِ ماهوارهای گروه جِم در مالزی (البته بر اساس اختیارات فراملی قانونی پنهان از نظر مردم). سال قدرتِ فراملیِ قانونی و مشکوکِ غیرقابل شناسایی و غیرقابل اطمینان با پیچ رگلاژِ مصلحتِ نظام و اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات". سالِ سوپاپهایِ غیرشفافِ قانونی و غیر قابلِ اعتماد و اطمینان. سال لباس شخصیها در دو وجههیِ کراواتی و دو تیغه، و ریشویِ بسیجی... سال یک بام و صد هوا...سال سایههایِ مشکوک دوربینهایِ خودسرِ موبایلها....سالِ تخلیهی اطلاعات شخصیِ کامپیوترها از کانال فیلترشکنهای نفوذی در هیئتِ جاسوسهای دوجانبه. سال شنود در اتاق خواب.
سالِ تداومِ سانسور و بگیر و ببند روزنامهنگارانِ زخمیِ زبان بسته و کنترلِ فضایِ سایبری و فیلترینگ سایتها و شبکههایِ غیرخودی و میدان باز کردن برایِ تلگرامِ روسی به عنوان حیاط خلوتِ نظارت بر مخالفینِ نظام. سالِ روسیه در سوریه و عربستان و ایران.
سال عدم اعتماد و شک به هر گونه فعالیتهای گروهی... سال شایعههایِ مشوش کنندهی اذهان عمومی و مکتبی... سال یکی به تخته و دو تا به نعل... سال تهمت، پرونده سازی و دسیسه و آبروی بر باد رفته...سال تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم... یکی با فحش و ناسزایِ زنجیرهای و اجتماع افشاگرانه آزاد و دیگری به نقدی مختصر در زندان برای چشم زهره گرفتن... سال اطلاعات و ضد اطلاعات... سال جاسوسهای دوجانبهیِ نان و آب و مسکن و مردسالاری و جنسیت و شعر و ادبیات و هنرِ سفارشی و اعتبار. سال رانت و ویژه خواری ایدئولوژیک و پیمانکارانِ آخور و توبره و کاسبکار.
سالِ آقازاده "ممّد شاف" و پارتی و ویسکی و صیغه و پورشه و سفرِ آنتالیا و تایلند و کرب و بلا و تجارت در دوبی و مالزی و نیکاراگوئه و ونزوئلا. سال دلارهای هارِ پروازِ فرست کلاس و ریالهای از سکه افتاده درون غارِ عزلت و انزوا و خودکشی. سالِ بن بست و فقر و تجارتِ بکارت و فعالیت در تمام زمینههای بدون اکراه. سال فروپاشی اخلاق... سال آتش زدن به مال مفت با دل بی رحم قانونی.
سال در دست گرفتنِ پرچم مخالفین و اپوزیسیون توسط مامورهای حکومتی و شناساییِ مخالفین جدی در محفلها. سال بیاعتمادی سایههای دوست و دشمن و شک و اعتمادهای شبههسیاسی عاطفی... سال دام و دامپروری... سالِ نفوذ و حذفهایِ پنهانِ زنجیرهای... سال بریدنِ هَر نَفَسِ جمعی...سال سرمایه گذاری در کشورهای خارجی توسط کاسبان و ماموران و مزدوران آزاد به هر منکر و هر ظاهر و هر رفتاری که بتواند مخالفین را گرد ایشان جمع کرده و شناسایی و در صورتِ خطر حذف کند...
سال تعیین نرخ وسط دعوا با صدورِ حکمِ مجازات پرچمدارانِ خودی نفوذی در جناح غیرخودی، و حتی به زندان درانداختنشان برای باورپذیریِ فعالیت مستقل آنها...
سال موج سازی و موج سواری و موج شکنی بر مطالبات ملی با شعارهایِ دروغین بر زبان مامورین و ملتزمین... سال بازی با نام ملت به کام امت.
سال توسعهیِ ماهوارههایِ آنسویِ آبی به عنوانِ ضربهگیرِ خشم عمومی در خانهها و پستوها...سالِ به خظا انداختن تشخیص و بازیهای موش و گربه بازی سیاسی و توسعهیِ بیاعتمادی برادر به برادر...
سال قدکشیدنِ یک اختاپوسِ هشت پــای 388 ساله، که بازوانش آنقدر بلند و از هم دورند که سلولهایِ آن سرِ مشترک خویش را به جای نیاورند و برای باورپذیری چالش در درون نظام به جان هم درافتند! اختاپوسی که از سر به پایین در بازوانِ خود به ترتیب دارایِ لایههایِ ستادی و صفیِ فوق سری، سری، فوق محرمانه، محرمانه و عادی است! سالِ جنگهای زرگری عامدانه از بالا توسط سربازان و مدیران میانیِ بیاطلاع از سناریو.
وبالاخره سالی که پلاسکو با آتش نشانان قهرمانانش بازیچهی نمادِ حرفِ مفت و شعارِ "امنیت میلی" شد و در آتش سوخت و ویران شد و... به چشم بر هم زدنی فراموش شد!
.
بهار و آرزویِ نیک.
همواره با فرارسیدن هر بهار، تازه میشویم با رُستَنِ شاخ و برگ و شکوفهها که در فرصتِ درختانِ نونهال فزونی میگیرند از بار پیش و در مهلتِ درختانِ پیر کاسته میشوند...
در این چرخهیِ تغییر و تَحَوّل، چه بسا هر بهار را تکراری بینیم، حال آنکه در دورِ زمان هیچ زایشی تکرار و هیچ دورهای یکسان نیست و در روندی ویژه یکتاست... یکتاست در این صیرورت و مسیرِ سازندهیِ معنادارِ سفر و سفر و سفرِ بی پایانی که خود باید در آن گام نهیم نه دیگری به جایِ ما...، اما در کم و کیفِ ظاهر و باطنِ هستیِ خویش، یا کاسته شدهایم یا افزوده. اینکه چقدر گامهایمان متکی به اراده و اختیارِ خویش بوده و چقدر متکی به گامهایِ دیگری. از تعبیرِ سوءتفاهم برانگیزِ کاهش و افزایش صرف نظر کنیم که همان معنایِ حیاتِ ویژهیِ ماست و تمایزی ناگزیر! اینکه چند شکوفه از ما به میوه نشسته... اینکه چند میوه کامِ ما و دیگری را خوشگوار و یا تلخ کرده و اینکه بر بخشی و یا بر تمامیِ شکوفههایمان برف و سرمایِ نابهنگام شبیخون زده و گاهی تنها سایهای بی بار و بر بودهایم و ...اینکه دچار خشکسالی شدهایم یا نه؟... و اینکه همه چیز بر وِفق مراد بوده یا در کامِ مرید؟ ... همه و همه سطرهایِ گوناگونِ سرگذشتِ ناگزیرِ ما در کتابِ جمعیِ ماست.
سرنوشتِ ما چهبسا هر چند وابسته به داشته و انباشته، هر چند ناچیز و یا پربار، اما در پیشدرآمدِ توانِ گامها و نگاهِ امسالِ ماست، بسته به دم و بازدمهایِ باقیمانده در دامِ حادثه! بسته به بصیرت و تدبیر و امیدهایِ واهی و کاری ...
به باورم، دو نکته در این سفر موقت به زندگی ما معنا میبخشد!
گزینشِ راستی یا کژی و رفتارِ معرفتبار ما در آرزو و امید و احقاقِ آن برای خویش و دیگری.
1) آرزوهایِ خوبِ ما برای خویش و یکدیگر، بی رویکردی به راهِ مشترک و بیهمراهی، مثلِ اعتیاد به یک تعارفِ دروغینِ موروثی، بیشتر از یک فراکنیِ آسیبزا نیست!
2) دروغ و فریب، توان ما و دیگری را برای بالیدنیِ سبز و پربار، تلف میکند و از بلوغِ معرفتبارِ همراهیمان میکاهد! اینکه ما در آغاز و در طول راه و در فرجامِ کار، از کمیت و کیفیت چه حالی به چه حالی در سفریم؟ نیک یا بد؟
.
دروغ و راستی، نیکی و بدی!
این یک آرزویِ نیکِ اجتماعی در هر رابطه است: "دم و بازدممان از دروغ پـــاک باد!"
این تنها شعارِ مشترک و فراگیر خیر و شرّ و نیک و بد است: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک!
فارغ از خاستگاهِ واژگانِ دینی و مذهبی، در روایاتِ ادیانِ ابراهیمی شنیدهایم که ابلیس قسم خورد که انسان را در فرصت حیات بفریبد و به تعظیم و بندگیِ خویش درآورد! و خداوند او را تا رستاخیز مهلت داد! ابلیس از ابتدا نیز با وعدهی نیکِ "رازِ جاودانگی" به دامگهِ ویرانیِ آدم آمد، نه با وعدهیِ ویرانی! بنابراین شیاطین بهعنوانِ کارگزاران و فرمانبرانِ ابلیس نیز، هیچگاه با پرچمِ بَدی به میدان نمیآیند! کار ایشان زینت کردن و آذینِ خواست خویش به نیکی است! پس برایِ فریبِ انسان همواره پرچم نیکخواهی در دست دارند تا بر اختیار و ارادهیِ او تصرف کنند! خدا و دین یکی از این پرچمهای مطلقه است که همواره هزار خوانشِ تمامیتخواهانه دارد! این چه راستی و قطعیتی است که هزار خوانشِ دروغینِ مطلقه دارد؟
.پرسشِ حیاتی و بهاری.
به باورم پرسشِ حیاتیِ ما در آغاز هر نقطهیِ عطفی از جمله آغاز سال نو این است:
چگونه باید زیر پرچمِ عوامفریبانهی وعدههایِ نیک، در دام شیاطین و اهریمنان در نیفتاد و منحرف نشد؟!
پاسخ من این است: آنچه روحِ انسانی ما را اهریمنی و شیطانی، و یا فرشتهسان میکند، تعریف ما از نیکی و بدی بر اساسِ همزیستیِ مسالمتآمیز با نوعِ بشر فارغ از ویژگیهایِ انحصاری اوست. همزیستیِ مسالمتآمیز یعنی عدم تجاوز به حریم خصوصی و عدم تعرض به آزادیهایِ سرنوشتسازِ دیگری در فرصتِ نوشتنِ کتابِ خویش.
الف) اهریمن تمامیتخواه است و امنیتِ غیرخودی را در گروِ استبدادِ رأیِ خویش میخواهد! اهریمن صاحبِ چارچوبِ ایدئولوژیکِ فردی برایِ همگان است و جملهی عالم را فارغ از وسعت وجودی و توان ویژه و منحصر بفرد هر یک، اسیر دیوارهایِ زندانِ و بتخانهی خویش میخواهد. اهریمن در اجتماعیات خود را صاحبِ کارخانهیِ آدمکسازی میداند تا بتواند انسان را آلوده و درگیرِ سازوکارِ ویژهیِ خود کند! چنین سازوکاری نیازمند تجاوز به اختیار دیگری است! تجسس و دخالت در اراده و اختیارِ دیگران برای یکسانسازیِ ارتش ابلیس. برای رسیدن به وحدتِ همه با مطامعِ یک نفر فارغ از وسعت وجودی آحادِ مردم. بنایِ کار او تصرف در حقوقِ نوعِ انسان با تقسیم مردم به خودی و غیرخودی است!
ب) فرشته نیز به عنوانِ گارگزارِ اهورامزدا و خدا، جملهیِ انسانها را وابسته به هدایتهایِ خویش از طریقِ وجدانِ منحصر بهفردِ هر انسان میخواهد. خدا به عنوانِ رمزِ آزادی از چارچوبِ بُت، اما یک ایدئولوژی برای همگان ندارد! تنها اصلِ مشترک او پاسداشت حریم خصوصی فرد فرد انسانها برای بلوغی منحصر بفرد بر اساس وسعت وجودیِ ویژه است. لایکلف الله نفسا الا وسعها.
ج) در اجتماعیات، وجه تمایز ابلیس (سمبولِ بُت)، و خدا (سمبولِ آزادی)، در حدودِ اراده و اختیار است! حدودِ مرزهایِ بُت، مرده و از پیش تراشیدهشده و اجباری است! حدودِ مرزهایِ خدا، زنده و سیال است!... هر چند این حقیقت توسط همان ابلیس و سپاهِ شیاطینش همواره برعکس القاء شده است، چون بنایِ او بر خشت اولِ بتپرستی است! پس خدای زنده در وجدان را نیز در دستانِ سفسطهگرِ خویش تبدیل به بُتی در انحصارِ کلیددار و پرده دارِ اعظمِ بتخانه میکند!
بُت به اختیارِ دیگری و ذیلِ قدرتِ مطلقهیِ او (فارغ از وسعتِ وجودی انسان) تراشیده و بر دیگران تحمیل میشود، اما خدا به اختیارِ خود انسان و ذیلِ قدرتِ مطلقهیِ وجدان وَرز پیدا میکند! ابزار ابلیس تجاوز، تجسس، غیبت، توهین، افترا، دروغِ شفاف و شبههدار و مصلحتآمیز است! ابزار خدا حرمت آزادی و حریم خصوصی و هدایت زنده است و به همین دلیل این رابطه را به نسبت بده بستان و ظرفیت وجودی در پندار و گفتار و رفتار ویژهیِ فرد زنده میخواهد و در این بده بستان میگوید: اُدعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را)!
معرفت زادهیِ علم و آگاهی بموجبِ اراده و اختیار است، نه تقلید کورکورانه! بنابراین ابلیس و شیطان فرد را به دامِ تقلید درانداخته و از طریقِ اعتماد و تبعیت کور هدایت میکند! تبعیتی که موسا از آن پرهیز داده شد و تا در همراهی با خضر این را در نیافت از آن تبری نجست! آنجا که در سوره کهف خضر بارها به موسا که در پیِ ولی و مولا و مرادی میگشت گفت: لن تَسطیعَ مَعِیَ صَبرا (تو استطاعت آن نداری و عمرا نمیتوانی از من تبعیت کنی - پس به خدای درونِ وجدانت بچسب، نه مرادی چون من- تبعیت از این سخن است که در اتکاء به فطرت حنیف و وجدان گام برداری نه اینکه گام در گام من بنهی!)
همچنین
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (36)
(پیروی نکن از آنچه بدان علم نداری! که گوش و چشم و قلب جملگی مسئولند) اما باز ابلیسیان بر دانش و علم، رنگِ هوس خویش را زدند و آنرا در زندان دستان خویش محصور کردند و کلید را خود در دست گرفتند و تقلید کورکورانه را مقدس کردند!
بنابراین راه یا کورکورانه و بر اساس اعتماد کور و تقلید جاهلانه و ترس و بردگی همنوعی به نام خدای مرده است؛ و یا بر اساس علم و دانش و اختیار و اراده و معرفت بر اساس ندای وجدان و عقل و علم و بینش و درک و فهم و تجربه.
میوهیِ اولی، ذقومی تلخ و خشک و قبضکننده چون خرافه است، و میوهیِ دومی، خوشگواری مَلَس و آبدار و انبساطآور همچون درک خصوصی و فهم و علم (دانش) و حکمت (فلسفه) و معرفت (شناخت و آگاهی به راه و پذیرشِ مسئولیتِ آن).
فریبخوردگان درگاهِ ابلیس و شیاطینِ رنگارنگش، بتزدههایی هستند که خدا را نزدِ قلب و عقل و وجدانِ خویش زنده و پایبرجا درنیافتهاند و همواره نیازمند تقلیدی کورَند! چون کرند و ندایِ وجدانِ بیدار را نمیشنوند! آنها همواره بر اساس مصلحتِ خویش با سفسطه و مغلطه نیک و بد را تئوریزه و مُبَدّل و توجیه میکنند و دسترسی به فطرتِ پاک ندارند! لذا یک بُتِ مرده و معین را به جایِ خدایِ زنده و سیال مینشانند! انسان ذاتا میل به قرار و سکون دارد و از پویش و حرکت کراهت دارد مگر به حکمِ غریزه برایِ دستیابی به امنیت و تامینِ نان، مسکن، و اطفاء قدرتِ تمامِ دردها و شهواتِ غریزی جسم و روان.
پس غصب و مصادرهیِ قدرتِ اطفاء این غرایز به زور و زر و تزویر، اولین گامِ ابلیس و شیاطین و کارگزاران اوست. کار ابلیس، بازیِ تئوریک و اقتاعی با تزئینِ نیک به جای بد است! قراردادهایِ اجتماعی و قانون مهمترین خاستگاه این مصادره و زورگیریِ قدرت است. بنابراین ضروری است که ما بفهمیم در هر واحدِ اجتماعی که در آن زندگی میکنیم، حقوق اساسی ما در حیاتِ مشترک و بشری میانِ همنوعان و در طبیعت چیست؟
.
قانون و واحد سیاسی-جغرافیایی.
مدنیت و زندگیِ اجتماعی، بر اساسِ یک توافقِ نانوشته مبتنی بر پذیرش حقِ برابر نوعِ انسان برای مشارکت در مدیریت منابع طبیعی و بهرهوری از مواهبِ طبیعی، در راستایِ زایندگی ناشی از همیاری و همکاری شکل گرفته است. بنابراین هرگاه این توافق در انحصار قواعد یک بُتِ قَدَرقدرت درآید، عملا حق برابر انسانیِ ما برایِ حیاتی معرفتبار متکی بر اراده واختیاری مستقل پایمال شده است. قراردادهای اجتماعی از دیرباز بصورت عرف و یا قانون همواره میل به تمرکزِ قوا برای سهولتِ حفظ امنیت زندگی اجتماعی داشته و انکار ناپذیرند! این قوانین یا بر اساس حقوق برابر استوار شده است و یا بر اساس حقوقِ نابرابر. انباشتِ قدرت پایدار و موقت در طول تاریخ و میراثِ نسلهایِ جدید، همواره مانعی بر سر راه این برابریِ حقوقِ انسانی بودهاند و به صورتِ برتری قومی، ایدئولوژیک و طبقاتی خود را بر نسلهایِ حدید و بکر تحمیل کردهاند و مانعی شدهاند در راه همزیستیِ مسالمتآمیز و استقرارِ مساوات برایِ نوع بشر!
همواره صاحبانِ قدرت در هیئتِ مالکیت بر زمین و منابع طبیعی (در عصر فئودالی)، و مالکیت بر سرمایه و ابزار تولید (در عصر صنعتی) و حق تکنولوژیک، برای مشروعیت بخشیدن به قدرتِ خویش از ایدئولوژی و وضعِ قوانینِ انحصاری بهره جستهاند! و چه قانونی کم هزینهتر و قابل دسترستر از رانت و ویژهخواری از قِبَلِ احکام مذهبی نزد مدعیان الوهیت که نزد عوام معتبر و قابل اعتناء هستند؟ بنابراین سلاطین همواره از دین قالببندی شده و قلب شده و مذهبِ زمان منقضی به عنوانِ دستاویزی برای تمرکز قدرت و ایجاد امنیت با سرکوبِ ذیحقان و یاغیان بهره جستهاند تا با کنترل و سرکوب آحاد جامعه، آنان را به تبعیت از خویش وادار نمایند! این ماجرا در دورهیِ رنسانس و عصر صنعتیشدن در اروپا، با تغییر عناصرِ قدرت تا حدود زیادی از هم گسسته شد، اما هنوز بقایایِ آن کاملا از بین نرفته است! قدرت دین و مذهب که مقبولیتِ عامه دارد همواره برایِ ایجاد نظم و کنترل و سرسپردگی در راه ایجاد امنیت و کسبِ قدرت بیشتر، چه در جوامع فئودالی (بصورتِ حیاتی و فراگیر) و چه در جوامع صنعتی (بصورتِ حاشیهای و ابزاری و نسبی) مورد بهرهداریِ حکومتها قرار گرفتهاند! آنچه موجب چنین سوء استفادهی کم خرجی توسط حاکمان جامعه شده جز از راه در دست گرفتن چارچوبِ معینِ ماهیتِ قلب شدهیِ دین و مذهب بصورتِ یک ایدئولوژیِ بتساز در بتخانهیِ مدعیانِ الوهیت نبوده است.
مشکلِ حیاتی معرفت بشر که او را از یک رعیت و بردهیِ قرون وسطایی به یک کارگر و بردهیِ عصرِ جدید تبدیل ساخته، از یکی انگاشتن و تداخلِ معنایِ دین و مذهب زاده شده است. دین فرازمانی و فرا مکانی و متکی بر خدایِ زنده ای است که در فطرتِ حنیف (وجدان) در دسترسِ همگان است! و مذهب و شریعت برآمده از آن که به عنوان یک واسطهیِ ابتدایی (نه مستمر) محدود به زمان و مکان است و منحصر به مناسباتِ حقوقی جوامعِ بَدَوی و قبیلهای و بردهداری برایِ طی نمودن مراحلِ آزادسازیِ بشر از زندانِ بتپرستی و اربابان و شاهان و سلاطین، تا آزادی اراده و اختیار بدون وابستگی به هر بُت زمینی، تا استقرار سکولاریسم (لا اکراه فیالدین). براستی مدعیان الوهیت در کنیسه و کلیسا و مسجد چه سندی برای فرازمانی-مکانی دانستنِ نسخهیِ موقتیِ احکام شریعت، در دست داشتند و دارند؟ چرا خدای ایشان با آیندگان سخنی نرانده است؟ چرا کاتالوگ و دستورالعملِ زندگی اجتماعی برای تمام زمانها و مکانها در آینده را بصورت یک لوح و یا کتابِ فناناپذیر به معجزتی در مکانی ثابت نازل نکرده، بصورتی که هیچ بمب اتمی در آن تاثیر نکند؟ مگر چنین حجتِ بالغه و غیرقابل سوء تفاهم برانگیزی از توان و معجزت خدای قادرشان به دور بوده است؟ آیا جز این است که عدم وجود چنین معجزتی تنها نظر به آزادی انسان برای برقراری جامعهای سکولار دارد تا خدای قادر و توانا و (حی القیوم= زنده و پای برجا) که از رگ گردن نزدیکتر به هر بنده است، و فرد میتواند به سفارشِ ادعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را) مبتنی بر قلبی عاقل و بینا و شنوا که تحت تاثیر ترس از همنوع خود نیست به نسبت وسعت وجودیِ هر فرد، بتواند تنها ربّ و پرودگار و پرورش دهندهیِ او باشد؟! خدایی که مالک اصلی اوست و نوعِ بشر امانتدار و خلیفهی او در زمین (نه یک خلیفه ملبس به پوستینِ روحانیِ ابوبکر بغدادی و سلاطین و حکام و تراستهایِ اقتصادی و صاحبانِ کارخانههایِ اسلحه).
مع الوصف، در گذر تاریخ تا کنون، جوامع بشری در چارچوب "واحدهای سیاسی-جغرافیای" به نام کشور، دارای منابع طبیعی و قدرتی هستند که تمام تابعین آن ( فارغ از قوم و نژاد و زبان و دین و ایدئولوژی) واحدها در حقِ بهرهبرداری از آن برابرند!
حتی بر اساس همین اصلِ دینیِ (مالکیت مطلقهیِ خدا بر زمین)، توزیعِ عادلانهیِ ثروتهایِ طبیعیِ زمین، باید در دستِ تمام بشر باشد! نوزادی که امروز به دنیا میآید حقی دارد برابر با نوزادی دیگر. اصلِ مالکیتِ خداوندی بر منابع طبیعی با ثروتِ تلنبار شده و موروثی در کاخهایِ طلا، منافات دارد! لااقل بشر باید بتواند خود در این باره تصمیم بگیرد و لااقل حق مالیکت را به نسبت سهم هر انسان از منابع طبیعی محدود کند؛ و چنین امری محقق نمیگردد جز با توسعهیِ شوراهای مردمی و آگاهی آنان به حقوق بنیادیِ خویش در ساختنِ تدریجیِ (نه دفعتی و فرمایشی) نمایندگانِ طبیعی خویش! وگرنه یک روز باید از خواب برخیزی و منتظر باشی که راکفلر نامی صاحبِ توست، چون تمام منابع طبیعی تو را یک شبه با سرمایهیِ خویش خریده است! راکفلر سمبلی نمادین است برایِ قدرتی مطلقه که چنین حقی را از تو در سرزمین خودت مصادره کرده تا در دشمنی با او خرجِ رونق اقتصادی خودش کند! او آنقدر باهوش هست که بداند چگونه نباید خود را با اراده ملی طرف کند تا بتواند با یک دیکتاتور و یا یک سلطان یاغیِ بومی منابعِ ملی سایر ملل را صرفِ آبادانیِ ساختارِ سیستماتیکِ خودش کند! بدیهی است که او به نمایندگی از استعمار پیر، از تولیداتِ تاریخی ابلیس و شیاطینش بهره میجوید و میدان را برای ظهور و تثبیت دیکتاتوران بومی فراهم میآورد و سپس با تحریک و به طمع اندختن و لابیگری و به دام انداختنشان، آنها را به میادین مین خود میکشاند تا از جیب ملت ها آنها را روز به روز لاجانتر و درگیرتر کند!
از سویی ابلیس با شیاطینِ متدینش ذیل پرچم رستگاری و خدای غصب شده، توانسته در طی قرون، با تَجَسّدِ حق مالکیت بر معنویات و مادیات در بتهایِ صاحب قدرتِ مطلقه، چنین اختیاری را از نوعِ بشر ساقط و در اختیار سلاطین و اربابان و صاحبان قدرتِ مطلقه و کارگزاران ایشان، حصر کند!
.
تکلیف شب عید و انتخابات!
ما بهعنوانِ انسانهایِ آزاده از بردگیِ قدرت انسانی، میراثخوارِ فسادِ چنین جامعه و بتکدههایی در جهانِ به ظاهر مدنیِ امروزیم. داعش یکی از مظاهرِ علنیِ این تمامیتخواهی به نام خدا و مالکیت مطلقهی او بر زمین است و ابوبکر بغدادی وکیل بلاعزل و مدعیِ پرچمداری آن، که او و همقطارانش با ادبیاتِ رنگارنگ در سرزمینهایِ مشابه مدتهاست گریبان خاورمیانه را گرفته و رها نمیکنند! از ترفندِ اربابِ مطلقهیِ کل جهان بعید نیست که چنین متاعی را در سفرهیِ خاورمیانه به عنوان ملتهایِ غیرخودی بگذارد! اما در این تنگنا چه تکلیفی بر عهدهی مردمِ خاورمیانه و ماست؟ در این فرصتِ بهاری نو، جای آن دارد که فکر کنیم برای تغییر قوانین جاری که قدرت اختیار و ارادهی ما را در دستانِ صاحبانِ قدرتِ مطلقه محبوس کرده است، چه باید بکنیم؟
فراموش نکنیم که معنایِ انتخابات در نظام دموکراتیک با انتخابات در نظام تمامیتخواه یکی نیست! در نظام دموکراتیک ملت امکانِ به چالش کشیدنِ نظام و مسئولین آن و نیز "راستی آزمایی" ادعاها را دارند و سیاستگزار خود مردمند اما در نظام تمامیتخواه قانونی چنین قدرتی در دست مردم مستقل از ایدئولوژی حکومتی نیست!
انتخابات و متن و حاشیهیِ آن یکی از مسیرهای اثبات باور خویش است. اگر از درون متنِ انتخابات نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم اما میتوانیم در حاشیهیِ آن با #روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون اساسی، خواستهیِ خود را به ثبت برسانیم. آیا میخواهیم در بند قدرت مطلقه باقی بمانیم و یکی از گزمههایِ برگزیدهیِ او را برگزینیم که به نتیجهی آن هم اعتباری نیست؟ و یا میخواهیم با خالی گذاشتنِ این معرکه اعلام کنیم، عدم بیعت ما با این قانون و انتخاباتش، به معنای اعلام درخواست ما برای تغییر قانون به نفعِ حضورِ تمام ملت در قوایِ سه گانه و تا تعیینِ سیاستهایِ کلانِ میهن و سرنوشتسازی یک ملت به دست خود ملت باشد، نه در ید مطلقهیِ یک نفر!
ایام عید فرصتی است که در این باره بیندیشیم و با دوستان خویش به بحث بنشینم که در سال پیش روی چه باید کرد تا با پاسداشتِ تشخص انسانی خویش، با معرفت زندگی کنیم تا به دروغ به خویش و دیگران بیش از پیش آلوده نشویم... که رهایی از آلودگیِ دروغ، گامی در راه رستگاری است؟
پس سزاست که لااقل تکلیفِ خود را با خویش روشن کنیم!
آب به آسیابِ که باید ریخت؟ وقتی آسیاب و آسیاببان در دستِ ما نیست؟
.
سفسطهیِ انتخابات و رأی:
بیعت یا عدم بیعت؟ مسئله این است!
سفسطه یعنی نتیجهگیری مورد نظر با منطقِ خویش اما با زبان منطق دیگری.
مؤثر بودن رأی من و تو در صندوق قادر مطلقه و ملتزمین به ایشان؛ یکی از همین سفسطه هاست.
رای وقتی مهم است که رای شما درست شمرده شود! اما آیا قانون چنین تضمینی را به شما به عنوان یک ایرانی مستقل از ایدئولوژی حکومتی داده است؟ و چنین تضمینی چگونه بر شما اثبات میشود؟
آیا مطمئنید که ارباب قانونی، رایِ شما را به عنوان رعیتی که به دلیل استقلال ایدئولوژی نمیتوانید در قوای سه گانه نقشی داشته باشید، و علی رغم اینکه مکانیسم راستی آزماییِ شعارها و پاسخگویی و تعهد کاندیداتورها به همان دلیل پیشین در دست شما نیست، میخواند؟ اگر مطمئنید که علی رغم امکان قانونیِ نظارت ملی (ملت مستقل از ایدئولوژیِ متلزمِ به قادر مطلق) میتوانید بر اساس یک مکانیسم راستی آزمایی به درستکاری ارباب و ملتزمین وی اعتماد کنید، رای دهید!
به قانونی که شما را به جرم کفر به ایدئولوژی و حکم حکومتی لازم الاجرای یک نفر، از مدیریتِ منابع ملی و طبیعی خودت محروم کرده امیدوارید؟ پس رای دهید!
آیا به حضور بیارادهیِ خویش در عراق و شام و لبنان و یمن تا امریکای جنوبی و سایر مقاصدِ نامعینِ صدور انقلاب به اقصی نقاط عالم تا ابد؛ به حکم یک نفر که به تائید شما نیازی ندارد امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به بصیرت و پاسخگوییِ قاتلِ قانونیِ ارادهیِ ملیِ خویش در تعیینِ سرنوشتِ خویش امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به سرنوشتسازِ این نسل و نسلهای بعدی طبقِ اختیاراتِ مطلقه و تکنفرهیِ ناشی از اصل صد و ده قانون اساسی که سیاستهایِ کلان نظام را در امور اقتصادی، سیاسی، قضایی و فرهنگی و اجتماعی را تعیین میکند امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به برگزیدگان ملتزم به قانونِ مؤمن به حکم حکومتی پیدا و پنهانِ تنها یک نفر، و کافر به تمام ملت امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به بیعت و وحدت با یک نفر و قانون اساسیِ حکومتِ او بر همه، به جایِ "وحدت ملت با ملت" امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به تفرقه و نفاق بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی قانونی و پاره پاره شدن وحدت ملی و تصرفِ انحصاری بر منابع ملی توسط خودیهایِ آن یکنفر امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به تعهدِ ملتزمین به قانونِ شریکِ دزد و رفیقِ قافله امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر دوست دارید بر بردگیِ خویش به وعدههایِ مبتنی بر تقیه و مکر با غیرخودیِ گزمههایِ ارباب اعتماد کنید، پس به اختیار و بی اختیار رأی دهید و منتظرِ مثله شدنِ خویش و وطن از عراق تا شام باشید!
اگر تنها تشنهی رأی دادن در هر میدانی با هر کیفیتی هستید و منتظرِ معجزهیِ برآورده شدنِ شعارها و سخنانِ غیرپاسخگو و بی تضمین ملتزمین به اربابی که از شما فرمان نمیبرد و سفارش نمی پذیرد هستید، پس رای دهید!
رای دهید چون شما قادرید که بندهیِ هر حرف و هر ادعا و هر دروغ و اعتماد به هر گزمهای باشید که مکانیسم راستی آزمایی ادعاهایش در در دست شما نیست! پس همواره رای دهید!
در واقع شما گمان میبرید که دارید بین دو کاندیداتور، به نوعِ مرگ خویش بین گیوتین و طناب دار رای میدهید، در حالی که قانونا نمیتوانید به همین هم مطمئن باشید! اما اگر خیلی نیاز دارید با همین اوصاف باز رأی دهید، پس رای بدهید!
وقتی مطمئن نیستید که آیا رای شما خوانده میشود یا نه، و باز مایلید رأی بدهید، دیگر هیچ قدرتی نمیتواند شما را مجاب کند که رأی ندهید!
آنقدر رای بدهید! تا فرصتِ اعلامِ صریحِ درخواست تغییر چنین قانونِ استعماری، که تنها با غیبت شما اثبات میشود، از شما سلب و دریغ شود.
پس بیعت کنید با قانونی که تنها برایِ امید شما به این قانون و بیعت شما با نظام برآمده از آن ارزش قائل است، تا مجوز هر سرنوشتی را با اثر انگشت شما از شما بگیرد!
با این خودفروشی قانونی دیگر چه انتظاری دارید؟
اگر به آراء صندوقی اعتماد دارید که بر اساسِ استقبال مردم از التزامِ مجازیِ کاندیداتورها به خویش، و التزامِ عملی آنها به قادر مطلق، قابلیت مهندسی شدن دارد، از تکلیفِ مجریانِ قانونی که بستر دموکراتیک و نظارت ملی را در خود کور کرده است، تا با تکیه بر اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات است"، با هر خوانش مصلحتگرایانه، هر تدبیری را اتخاذ نماید و به ملتزمین خویش دیکته کند، پس رأی دهید! که حضور شما یعنی پذیرش هر عقوبتی که در اختیار شما نیست! و غیب شما یعنی خواستار تغییر این قانون هستید!
حال میتوانید با حضور خویش با این قانون بیعت کنید و یا با غیبتِ خویش درخواست تغییر آن را ثبت کنید!
که غیبت شما با اعلام صریح درخواستِ تغییر قانون به نفعِ حضور تمام ملت در قوای سه گانه، قابل خوانش نیست! اما حضورِ شما به هزار تدبیر پنهانی قابل خوانش و تفسیر به رأی است.
خود دانید!
.
راهکار من:
معرفیِ یک راهکارِ به آقایِ خاتمی (رفراندومِ درخواستِ تغییر قانون اساسی توسطِ احدی از آحاد ملت، در حاشیهیِ انتخاباتِ قانونی):
من که به این قانون و ملتزمینش اعتماد ندارم و برایشان اراده و اختیار مستقل و پاسخگو به خویش قائل نیستم، چون این قانون را حرامخوار، خوانش رای را بدون تضمین؛ و رای خویش سندی بر بردگی بی چون و چرای خویش میدانم. به همین دلیل حاضرم به جای رای دادن به یک حساب عمومی مبلغ صد ریال واریز کنم و رسید آن وجه را بانضمام شناسنامه ی سپید خود نگاه دارم، تا بتوانم اثبات کنم خواستار تغییر قانون اساسی بصورت مسالمت آمیزم.
بدین گونه من میتوانم در حاشیهیِ معرکهیِ انتخابات فرمایشی برای بیعت با قانون اساسی، یک رفراندوم شخصی برقرار کنم.
اگر بیش از پنجاه درصدِ حدود چهل میلیون واجد شرایط رای، با من همگام باشند آنگاه قانون اساسی عملا از اعتبارِ ملی ساقط است!
آقای خاتمی اگر سردار ملی باشد با من همگام خواهد شد وگرنه شریکِ قانونِ دزد است و رفیقِ قافله.
.
این چند خط هم به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت در سالِ 13299 و میلی شدنش در قانون و در آخرین روز سال:
قطرهیِ نفتِ من اَندر کمَرَت قانونی
خونِ من در رَگِ اولادِ نَــرَت قانونی
چونکه قانونِ پدر جَدّ تو دزدیده وطن
مالِ دزدی به حریمِ کپَرَت قانونی
کپری از پَرِ کـــاه و کپری از پَـــرِ قو
کوخ از ما شد و آن بال و پَرَت قانونی
کردهای تقسیم آب و گلِ این ملک مشاع
کفر و ایمان شده چون سیم و زَرَت قانونی
خودیان را صله نفت و دگران را پیشاب
حکم قاضی به سوار است و خَرَت قانونی
از حرامخواریِ قانون چه بنالم مؤمن
امر و نهیِ قاضیِ سلطهگرت قانونی
من شریکِ دزدی از حقِ شراکت نشوم
انتخاباتِ شریکانِ دَرَت قانونی
تا که قانونِ تو تقسیم نموده وطنم
این تن و این وطنم خیر سَرَت قانونی
چونکه تدبیر و امید تو مرا ساقط کرد
لت و پارِ وطن و بوم و بَرَت قانونی
تکلیف شب عید برای من و دوستانم همین است که بیندیشیم وقتی رأی ما در چنبرهیِ انتخاباتِ قانونی ابتر و عقیم است و هیچ تضمینِ قانونی برایِ خوانش ندارد، راه نجات ما از این بن بست قانونی، آیا در مشارکت و بیعت است، و یا در تحریم و عدم بیعت با پیوستِ اعلام درخواست تغییر قانون؟ شاید اگر تعداد ما توانست اکثریت مطلق را بشکند با ثبتِ بیاعتباری این قانون در منظرِ تاریخ، راهی باز شود برای تغییرات مصلحتجویانه و مسالمتآمیز... وگرنه در مقابلِ قانونِ بیاعتبار تنها یک راه باقی میماند که راه به خشونت دارد! ما به این اتمامِ حجت نیازمندیم... وگرنه تا هستی هست درب بر همین پاشنه خواهد چرخید و معجزتی رخ نخواهد داد، جز ویرانیِ بیش از پیش.
فراموش نکنیم که اگر بخواهیم و اراده کنیم، سرنوشتِ ما در دستان خودِ ماست، وگرنه کمافیالسابق این سرنوشت ملی را دیگری و اربابانِ سَیّاس و بازیگرش رقم خواهد زد!
به باورم قدرتِ "اراده ملی" ناشی از وحدت بنیادینِ قانونیِ ملت با ملت (به جای تقسیم ملت به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی بر اساسِ اصلِ تمامیتخواهانه و حقبهجانبانه و مصادرهایِ "رحما بینهم و اشداء مع الکفار" که مصداقِ قیاس مع الفارق است)، بزرگترین عنصر امنیت ملی است! افسوس که 38 سال است که بنیادِ قانون اساسی به جایِ وحدت ملی، بر تفرقه و نفاق ملی و وحدت فرمایشی همه با یک نفراستوار شده است! مسلما مسئولین نظام اگر صادق باشند خود به این رفراندومِ مسالمتآمیزِ وحدتبخشِ ملی تن خواهند داد! وگرنه باید منتظر انفجاری ویرانگر و فروپاشی بیشتر اخلاقی و ملی باشند! آنها یا ملی هستند و از ملت، و یا فراملی و ضد حقوق مسلمِ ملت، بر اساسِ حقوق ناشی از مدیریتِ خاک مشترک و منافعِ شرعیِ ناشی از ملکِ مشاع برای تمام ملت فارغ از ایدئولوژی!
با دوستانِ خویش کمی بیندیشیم و یکدیگر را از نتایجِ این اندیشه آگاه کنیم.
بهاران خجسته باد!
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1395
دوستان و یارانِ راه و همسایهگانِ عزیز!
پربرکت بـــاد مهربارانِ بهاری نـو در حیاتِ سبزتان!
زبان به راست خواندیم و گام به چپ راندیم و نشاندیم به خاک سیــــاه سال و نوروزِ پیش
"بهاران خجسته" گفتیم به زبان و رُژ زدیم به چروک لبان و مبارک نشد احوالِ دیروزِ ریش
دروغ نگوئیم دگر به خوش خوشانِ لبان و راست کنیم گام و زبان را
تا کنیم سبز مگر حالِ این نوروز و هر روزِ خویش...
یکبار دیگر بر بسترِ خاکِ زاینده، گردِ جذبهیِ محورِ زمین و مدارِ خورشیدِ تابنده چرخیدیم میان نور و آب و باد. اینکه در پایانِ چهار فصلِ از دسترفته، چه در کفمان ماند و در آغازِ فرصت نویِ بهاری دیگر، تر و تازه شدیم یا کهنه و پژمرده، بستگی دارد به اینکه چقدر بر خرافه و معرفتِ ما افزوده و چقدر از آن کاسته شده است.
در حسرتِ مهر و وفاق ملی و همیاری و همزیستی مسالمت آمیز ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی، در سایهی تفرقهیِ بنیادیِ قانونی بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و دیوارهایِ نهادینه بین همافزایی و همیاری فرد فرد ملت، در فقدان مشارکت و وحدت ملی، در آستانهی فروپاشی اخلاق و مهر و محبت و همدلی ملی، ضروریترین نیاز بهار ملی، شناختِ مناسباتِ حقوقیِ ناشی از قوانین ویرانگر حاکم بر مناسبات ملی و مردمی است.
چرا شادی و شور و امید و امنیت مادی و معنوی و اعتماد ملی بی رنگ شده است؟ چرا خانواده ها و دوستان از هم دورافتادهاند و همه از سایهی خود و دیگری و برقراری رابطه در هراسند؟ چرا جدایی و نفاق و خشم فروخورده و غم و سلولهای تنهایی، حرف اول و آخر روزگار مناسبات اجتماعیِ میهن ماست؟ چرا همبستگیِ ملی ممکن نیست و تجربه نمیشود؟
چرا این جدا افتادگیِ سیستماتیک و قانونی، به سردی عاطفی یک ملت منتهی شده است؟
عقوبت چنین حال و هوایی چیست؟ و چگونه میتوان پیش از زلزله و از هم گسیختگی نهایی و دریدگی زامبی گونهیِ افراطی ملی، از وقوع فاجعه پیشگیری کرد؟
به این منظور نیازمندِ فهم اینیم که بدانیم در سال پیش چه کردهایم و چرا؟ و در آستانهی بهار نو و سال جاری، چه در پیش داریم و چرا؟ بر این اساس با خود و با دوستانِ عزیزم، یکبار دیگر بصورتی جمعبندیشده سخنان رفته در سال پیش را واگویه میکنم! و نظر آقای خاتمی و اصلاح طلبان آزاده و نیکاندیش را که شریکِ قانونِ دزد و رفیق قافله نیستند را به این جمعبندی جلب میکنم.
.
جناب آقایِ خاتمی!
ابتدا نظری به سال گذشته میاندازم:
سالِ اختاپوسی... سال فرار به جلو...
سالی که گذشت (سال اختاپوس با هشت بازوی بلند و ناآشنا با هم که به یک سر وصلند):
سالی که بر مردم گذشت سالی بود نه چندان متفاوت با روحِ قانونیِ حاکم بر وطن در 38 سال گذشته، که همچنان شاهدِ بیثباتیِ ساختاری و بنیادی و فقدانِ امید در برنامهریزی برای سازندگی و زندگیِ اَمن و سالم بودیم! سالی که به دلیل ساختارِ غیرپاسخگویِ قدرت سپاه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی در کنار رفتار موازیِ دولتِ حکومتی در سایه ( :) )، عملا رفتار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را همچون سالهای گذشته؛ بی ثبات و غیرقابل برآورد و غیرقابل تحلیل و برنامه ریزی کرده بود! مانده ام این همه استاد و تحلیلگر اقتصادیِ روزینامههای مواجب بگیر و کاسب از کدام افقِ معین و از چه سخن میگویند؟ سالی که میلیاردها دلار پولشویی غیرقابل ردیابی و غیرپاسخگو، عملا قدرتِ سرمایه گذاری و برنامهریزی را ناممکن کرده بود! سالی کماکان پر از سیاهنماییِ دشمن و فتنه و آکنده از دروغ و نفاق و فساد و فقر و شعارهایِ دهانپُرکنِ بدونِ تضمین و امیدهایِ کاذبِ رعیت به اربابی که هرچند بصورتِ سیستماتیک و قانونا به او ملتزم نیست، اما از او دم به دم همراهی و بیعت میخواهد و حضور برای تن دادن به سیاستهایِ کلانِ تکنفرهیِ غیرملیِ قانونی. سال همچنان سالِ طلبِ اعتمادِ کوری بود از جنس اعتمادِ عاطفی به خانعمو و داییجان که ربطی به مکانیسمِ مدنیِ اعتمادِ سیاسیِ پاسخگو و تشکیلاتی ندارد! سالی که ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی همچنان مجوزی برایِ تشکیلاتِ مستقل و اعتراض ندارند و تنها جوازشان تائید است و به به و چه چه و البته راهپیمایی علیه دشمنِ فرضی در داخل و خارج. سالی که مزدبگیران و ویژهخواران حق دارند در داخل و خارج با راهپیمایی به دیگران فحش بدهند، اما جز آنها کسی حق ندارد به شیوهیِ خودشان به ایشان اعتراض کند!
سالی که همچنان سیاستِ از دیوار بالارفتنِ از سفارتخانهها، و امنیتِ خودسران برای یورش به هر سلیقه و ارادهیِ مستقل از نگاه ایدئولوژیکِ فرمایشی آزاد بود...سالِ تداوم تحریم و تداوم قاچاقِ سیستماتیک و اختلاسهایِ امنِ میلیاردی و بذل و بخششِ ویژهخوارانِ خودی و دلالانِ تحریم و سالِ مجازات شدنِ دزدانِ نخود و لوبیا و شلاق خوردن کارگران معترض به دلیل بی حقوقی و بیکاری.
سال منع صوری و قانونیِ ماهواره و مبارزه با آن و تبلیغاتِ محصولاتِ شرکتها و نهادهایِ حکومتی وابسته به ارگانها در کانالهایِ ماهوارهای گروه جِم در مالزی (البته بر اساس اختیارات فراملی قانونی پنهان از نظر مردم). سال قدرتِ فراملیِ قانونی و مشکوکِ غیرقابل شناسایی و غیرقابل اطمینان با پیچ رگلاژِ مصلحتِ نظام و اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات". سالِ سوپاپهایِ غیرشفافِ قانونی و غیر قابلِ اعتماد و اطمینان. سال لباس شخصیها در دو وجههیِ کراواتی و دو تیغه، و ریشویِ بسیجی... سال یک بام و صد هوا...سال سایههایِ مشکوک دوربینهایِ خودسرِ موبایلها....سالِ تخلیهی اطلاعات شخصیِ کامپیوترها از کانال فیلترشکنهای نفوذی در هیئتِ جاسوسهای دوجانبه. سال شنود در اتاق خواب.
سالِ تداومِ سانسور و بگیر و ببند روزنامهنگارانِ زخمیِ زبان بسته و کنترلِ فضایِ سایبری و فیلترینگ سایتها و شبکههایِ غیرخودی و میدان باز کردن برایِ تلگرامِ روسی به عنوان حیاط خلوتِ نظارت بر مخالفینِ نظام. سالِ روسیه در سوریه و عربستان و ایران.
سال عدم اعتماد و شک به هر گونه فعالیتهای گروهی... سال شایعههایِ مشوش کنندهی اذهان عمومی و مکتبی... سال یکی به تخته و دو تا به نعل... سال تهمت، پرونده سازی و دسیسه و آبروی بر باد رفته...سال تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم... یکی با فحش و ناسزایِ زنجیرهای و اجتماع افشاگرانه آزاد و دیگری به نقدی مختصر در زندان برای چشم زهره گرفتن... سال اطلاعات و ضد اطلاعات... سال جاسوسهای دوجانبهیِ نان و آب و مسکن و مردسالاری و جنسیت و شعر و ادبیات و هنرِ سفارشی و اعتبار. سال رانت و ویژه خواری ایدئولوژیک و پیمانکارانِ آخور و توبره و کاسبکار.
سالِ آقازاده "ممّد شاف" و پارتی و ویسکی و صیغه و پورشه و سفرِ آنتالیا و تایلند و کرب و بلا و تجارت در دوبی و مالزی و نیکاراگوئه و ونزوئلا. سال دلارهای هارِ پروازِ فرست کلاس و ریالهای از سکه افتاده درون غارِ عزلت و انزوا و خودکشی. سالِ بن بست و فقر و تجارتِ بکارت و فعالیت در تمام زمینههای بدون اکراه. سال فروپاشی اخلاق... سال آتش زدن به مال مفت با دل بی رحم قانونی.
سال در دست گرفتنِ پرچم مخالفین و اپوزیسیون توسط مامورهای حکومتی و شناساییِ مخالفین جدی در محفلها. سال بیاعتمادی سایههای دوست و دشمن و شک و اعتمادهای شبههسیاسی عاطفی... سال دام و دامپروری... سالِ نفوذ و حذفهایِ پنهانِ زنجیرهای... سال بریدنِ هَر نَفَسِ جمعی...سال سرمایه گذاری در کشورهای خارجی توسط کاسبان و ماموران و مزدوران آزاد به هر منکر و هر ظاهر و هر رفتاری که بتواند مخالفین را گرد ایشان جمع کرده و شناسایی و در صورتِ خطر حذف کند...
سال تعیین نرخ وسط دعوا با صدورِ حکمِ مجازات پرچمدارانِ خودی نفوذی در جناح غیرخودی، و حتی به زندان درانداختنشان برای باورپذیریِ فعالیت مستقل آنها...
سال موج سازی و موج سواری و موج شکنی بر مطالبات ملی با شعارهایِ دروغین بر زبان مامورین و ملتزمین... سال بازی با نام ملت به کام امت.
سال توسعهیِ ماهوارههایِ آنسویِ آبی به عنوانِ ضربهگیرِ خشم عمومی در خانهها و پستوها...سالِ به خظا انداختن تشخیص و بازیهای موش و گربه بازی سیاسی و توسعهیِ بیاعتمادی برادر به برادر...
سال قدکشیدنِ یک اختاپوسِ هشت پــای 388 ساله، که بازوانش آنقدر بلند و از هم دورند که سلولهایِ آن سرِ مشترک خویش را به جای نیاورند و برای باورپذیری چالش در درون نظام به جان هم درافتند! اختاپوسی که از سر به پایین در بازوانِ خود به ترتیب دارایِ لایههایِ ستادی و صفیِ فوق سری، سری، فوق محرمانه، محرمانه و عادی است! سالِ جنگهای زرگری عامدانه از بالا توسط سربازان و مدیران میانیِ بیاطلاع از سناریو.
وبالاخره سالی که پلاسکو با آتش نشانان قهرمانانش بازیچهی نمادِ حرفِ مفت و شعارِ "امنیت میلی" شد و در آتش سوخت و ویران شد و... به چشم بر هم زدنی فراموش شد!
.
بهار و آرزویِ نیک.
همواره با فرارسیدن هر بهار، تازه میشویم با رُستَنِ شاخ و برگ و شکوفهها که در فرصتِ درختانِ نونهال فزونی میگیرند از بار پیش و در مهلتِ درختانِ پیر کاسته میشوند...
در این چرخهیِ تغییر و تَحَوّل، چه بسا هر بهار را تکراری بینیم، حال آنکه در دورِ زمان هیچ زایشی تکرار و هیچ دورهای یکسان نیست و در روندی ویژه یکتاست... یکتاست در این صیرورت و مسیرِ سازندهیِ معنادارِ سفر و سفر و سفرِ بی پایانی که خود باید در آن گام نهیم نه دیگری به جایِ ما...، اما در کم و کیفِ ظاهر و باطنِ هستیِ خویش، یا کاسته شدهایم یا افزوده. اینکه چقدر گامهایمان متکی به اراده و اختیارِ خویش بوده و چقدر متکی به گامهایِ دیگری. از تعبیرِ سوءتفاهم برانگیزِ کاهش و افزایش صرف نظر کنیم که همان معنایِ حیاتِ ویژهیِ ماست و تمایزی ناگزیر! اینکه چند شکوفه از ما به میوه نشسته... اینکه چند میوه کامِ ما و دیگری را خوشگوار و یا تلخ کرده و اینکه بر بخشی و یا بر تمامیِ شکوفههایمان برف و سرمایِ نابهنگام شبیخون زده و گاهی تنها سایهای بی بار و بر بودهایم و ...اینکه دچار خشکسالی شدهایم یا نه؟... و اینکه همه چیز بر وِفق مراد بوده یا در کامِ مرید؟ ... همه و همه سطرهایِ گوناگونِ سرگذشتِ ناگزیرِ ما در کتابِ جمعیِ ماست.
سرنوشتِ ما چهبسا هر چند وابسته به داشته و انباشته، هر چند ناچیز و یا پربار، اما در پیشدرآمدِ توانِ گامها و نگاهِ امسالِ ماست، بسته به دم و بازدمهایِ باقیمانده در دامِ حادثه! بسته به بصیرت و تدبیر و امیدهایِ واهی و کاری ...
به باورم، دو نکته در این سفر موقت به زندگی ما معنا میبخشد!
گزینشِ راستی یا کژی و رفتارِ معرفتبار ما در آرزو و امید و احقاقِ آن برای خویش و دیگری.
1) آرزوهایِ خوبِ ما برای خویش و یکدیگر، بی رویکردی به راهِ مشترک و بیهمراهی، مثلِ اعتیاد به یک تعارفِ دروغینِ موروثی، بیشتر از یک فراکنیِ آسیبزا نیست!
2) دروغ و فریب، توان ما و دیگری را برای بالیدنیِ سبز و پربار، تلف میکند و از بلوغِ معرفتبارِ همراهیمان میکاهد! اینکه ما در آغاز و در طول راه و در فرجامِ کار، از کمیت و کیفیت چه حالی به چه حالی در سفریم؟ نیک یا بد؟
.
دروغ و راستی، نیکی و بدی!
این یک آرزویِ نیکِ اجتماعی در هر رابطه است: "دم و بازدممان از دروغ پـــاک باد!"
این تنها شعارِ مشترک و فراگیر خیر و شرّ و نیک و بد است: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک!
فارغ از خاستگاهِ واژگانِ دینی و مذهبی، در روایاتِ ادیانِ ابراهیمی شنیدهایم که ابلیس قسم خورد که انسان را در فرصت حیات بفریبد و به تعظیم و بندگیِ خویش درآورد! و خداوند او را تا رستاخیز مهلت داد! ابلیس از ابتدا نیز با وعدهی نیکِ "رازِ جاودانگی" به دامگهِ ویرانیِ آدم آمد، نه با وعدهیِ ویرانی! بنابراین شیاطین بهعنوانِ کارگزاران و فرمانبرانِ ابلیس نیز، هیچگاه با پرچمِ بَدی به میدان نمیآیند! کار ایشان زینت کردن و آذینِ خواست خویش به نیکی است! پس برایِ فریبِ انسان همواره پرچم نیکخواهی در دست دارند تا بر اختیار و ارادهیِ او تصرف کنند! خدا و دین یکی از این پرچمهای مطلقه است که همواره هزار خوانشِ تمامیتخواهانه دارد! این چه راستی و قطعیتی است که هزار خوانشِ دروغینِ مطلقه دارد؟
.پرسشِ حیاتی و بهاری.
به باورم پرسشِ حیاتیِ ما در آغاز هر نقطهیِ عطفی از جمله آغاز سال نو این است:
چگونه باید زیر پرچمِ عوامفریبانهی وعدههایِ نیک، در دام شیاطین و اهریمنان در نیفتاد و منحرف نشد؟!
پاسخ من این است: آنچه روحِ انسانی ما را اهریمنی و شیطانی، و یا فرشتهسان میکند، تعریف ما از نیکی و بدی بر اساسِ همزیستیِ مسالمتآمیز با نوعِ بشر فارغ از ویژگیهایِ انحصاری اوست. همزیستیِ مسالمتآمیز یعنی عدم تجاوز به حریم خصوصی و عدم تعرض به آزادیهایِ سرنوشتسازِ دیگری در فرصتِ نوشتنِ کتابِ خویش.
الف) اهریمن تمامیتخواه است و امنیتِ غیرخودی را در گروِ استبدادِ رأیِ خویش میخواهد! اهریمن صاحبِ چارچوبِ ایدئولوژیکِ فردی برایِ همگان است و جملهی عالم را فارغ از وسعت وجودی و توان ویژه و منحصر بفرد هر یک، اسیر دیوارهایِ زندانِ و بتخانهی خویش میخواهد. اهریمن در اجتماعیات خود را صاحبِ کارخانهیِ آدمکسازی میداند تا بتواند انسان را آلوده و درگیرِ سازوکارِ ویژهیِ خود کند! چنین سازوکاری نیازمند تجاوز به اختیار دیگری است! تجسس و دخالت در اراده و اختیارِ دیگران برای یکسانسازیِ ارتش ابلیس. برای رسیدن به وحدتِ همه با مطامعِ یک نفر فارغ از وسعت وجودی آحادِ مردم. بنایِ کار او تصرف در حقوقِ نوعِ انسان با تقسیم مردم به خودی و غیرخودی است!
ب) فرشته نیز به عنوانِ گارگزارِ اهورامزدا و خدا، جملهیِ انسانها را وابسته به هدایتهایِ خویش از طریقِ وجدانِ منحصر بهفردِ هر انسان میخواهد. خدا به عنوانِ رمزِ آزادی از چارچوبِ بُت، اما یک ایدئولوژی برای همگان ندارد! تنها اصلِ مشترک او پاسداشت حریم خصوصی فرد فرد انسانها برای بلوغی منحصر بفرد بر اساس وسعت وجودیِ ویژه است. لایکلف الله نفسا الا وسعها.
ج) در اجتماعیات، وجه تمایز ابلیس (سمبولِ بُت)، و خدا (سمبولِ آزادی)، در حدودِ اراده و اختیار است! حدودِ مرزهایِ بُت، مرده و از پیش تراشیدهشده و اجباری است! حدودِ مرزهایِ خدا، زنده و سیال است!... هر چند این حقیقت توسط همان ابلیس و سپاهِ شیاطینش همواره برعکس القاء شده است، چون بنایِ او بر خشت اولِ بتپرستی است! پس خدای زنده در وجدان را نیز در دستانِ سفسطهگرِ خویش تبدیل به بُتی در انحصارِ کلیددار و پرده دارِ اعظمِ بتخانه میکند!
بُت به اختیارِ دیگری و ذیلِ قدرتِ مطلقهیِ او (فارغ از وسعتِ وجودی انسان) تراشیده و بر دیگران تحمیل میشود، اما خدا به اختیارِ خود انسان و ذیلِ قدرتِ مطلقهیِ وجدان وَرز پیدا میکند! ابزار ابلیس تجاوز، تجسس، غیبت، توهین، افترا، دروغِ شفاف و شبههدار و مصلحتآمیز است! ابزار خدا حرمت آزادی و حریم خصوصی و هدایت زنده است و به همین دلیل این رابطه را به نسبت بده بستان و ظرفیت وجودی در پندار و گفتار و رفتار ویژهیِ فرد زنده میخواهد و در این بده بستان میگوید: اُدعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را)!
معرفت زادهیِ علم و آگاهی بموجبِ اراده و اختیار است، نه تقلید کورکورانه! بنابراین ابلیس و شیطان فرد را به دامِ تقلید درانداخته و از طریقِ اعتماد و تبعیت کور هدایت میکند! تبعیتی که موسا از آن پرهیز داده شد و تا در همراهی با خضر این را در نیافت از آن تبری نجست! آنجا که در سوره کهف خضر بارها به موسا که در پیِ ولی و مولا و مرادی میگشت گفت: لن تَسطیعَ مَعِیَ صَبرا (تو استطاعت آن نداری و عمرا نمیتوانی از من تبعیت کنی - پس به خدای درونِ وجدانت بچسب، نه مرادی چون من- تبعیت از این سخن است که در اتکاء به فطرت حنیف و وجدان گام برداری نه اینکه گام در گام من بنهی!)
همچنین
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (36)
(پیروی نکن از آنچه بدان علم نداری! که گوش و چشم و قلب جملگی مسئولند) اما باز ابلیسیان بر دانش و علم، رنگِ هوس خویش را زدند و آنرا در زندان دستان خویش محصور کردند و کلید را خود در دست گرفتند و تقلید کورکورانه را مقدس کردند!
بنابراین راه یا کورکورانه و بر اساس اعتماد کور و تقلید جاهلانه و ترس و بردگی همنوعی به نام خدای مرده است؛ و یا بر اساس علم و دانش و اختیار و اراده و معرفت بر اساس ندای وجدان و عقل و علم و بینش و درک و فهم و تجربه.
میوهیِ اولی، ذقومی تلخ و خشک و قبضکننده چون خرافه است، و میوهیِ دومی، خوشگواری مَلَس و آبدار و انبساطآور همچون درک خصوصی و فهم و علم (دانش) و حکمت (فلسفه) و معرفت (شناخت و آگاهی به راه و پذیرشِ مسئولیتِ آن).
فریبخوردگان درگاهِ ابلیس و شیاطینِ رنگارنگش، بتزدههایی هستند که خدا را نزدِ قلب و عقل و وجدانِ خویش زنده و پایبرجا درنیافتهاند و همواره نیازمند تقلیدی کورَند! چون کرند و ندایِ وجدانِ بیدار را نمیشنوند! آنها همواره بر اساس مصلحتِ خویش با سفسطه و مغلطه نیک و بد را تئوریزه و مُبَدّل و توجیه میکنند و دسترسی به فطرتِ پاک ندارند! لذا یک بُتِ مرده و معین را به جایِ خدایِ زنده و سیال مینشانند! انسان ذاتا میل به قرار و سکون دارد و از پویش و حرکت کراهت دارد مگر به حکمِ غریزه برایِ دستیابی به امنیت و تامینِ نان، مسکن، و اطفاء قدرتِ تمامِ دردها و شهواتِ غریزی جسم و روان.
پس غصب و مصادرهیِ قدرتِ اطفاء این غرایز به زور و زر و تزویر، اولین گامِ ابلیس و شیاطین و کارگزاران اوست. کار ابلیس، بازیِ تئوریک و اقتاعی با تزئینِ نیک به جای بد است! قراردادهایِ اجتماعی و قانون مهمترین خاستگاه این مصادره و زورگیریِ قدرت است. بنابراین ضروری است که ما بفهمیم در هر واحدِ اجتماعی که در آن زندگی میکنیم، حقوق اساسی ما در حیاتِ مشترک و بشری میانِ همنوعان و در طبیعت چیست؟
.
قانون و واحد سیاسی-جغرافیایی.
مدنیت و زندگیِ اجتماعی، بر اساسِ یک توافقِ نانوشته مبتنی بر پذیرش حقِ برابر نوعِ انسان برای مشارکت در مدیریت منابع طبیعی و بهرهوری از مواهبِ طبیعی، در راستایِ زایندگی ناشی از همیاری و همکاری شکل گرفته است. بنابراین هرگاه این توافق در انحصار قواعد یک بُتِ قَدَرقدرت درآید، عملا حق برابر انسانیِ ما برایِ حیاتی معرفتبار متکی بر اراده واختیاری مستقل پایمال شده است. قراردادهای اجتماعی از دیرباز بصورت عرف و یا قانون همواره میل به تمرکزِ قوا برای سهولتِ حفظ امنیت زندگی اجتماعی داشته و انکار ناپذیرند! این قوانین یا بر اساس حقوق برابر استوار شده است و یا بر اساس حقوقِ نابرابر. انباشتِ قدرت پایدار و موقت در طول تاریخ و میراثِ نسلهایِ جدید، همواره مانعی بر سر راه این برابریِ حقوقِ انسانی بودهاند و به صورتِ برتری قومی، ایدئولوژیک و طبقاتی خود را بر نسلهایِ حدید و بکر تحمیل کردهاند و مانعی شدهاند در راه همزیستیِ مسالمتآمیز و استقرارِ مساوات برایِ نوع بشر!
همواره صاحبانِ قدرت در هیئتِ مالکیت بر زمین و منابع طبیعی (در عصر فئودالی)، و مالکیت بر سرمایه و ابزار تولید (در عصر صنعتی) و حق تکنولوژیک، برای مشروعیت بخشیدن به قدرتِ خویش از ایدئولوژی و وضعِ قوانینِ انحصاری بهره جستهاند! و چه قانونی کم هزینهتر و قابل دسترستر از رانت و ویژهخواری از قِبَلِ احکام مذهبی نزد مدعیان الوهیت که نزد عوام معتبر و قابل اعتناء هستند؟ بنابراین سلاطین همواره از دین قالببندی شده و قلب شده و مذهبِ زمان منقضی به عنوانِ دستاویزی برای تمرکز قدرت و ایجاد امنیت با سرکوبِ ذیحقان و یاغیان بهره جستهاند تا با کنترل و سرکوب آحاد جامعه، آنان را به تبعیت از خویش وادار نمایند! این ماجرا در دورهیِ رنسانس و عصر صنعتیشدن در اروپا، با تغییر عناصرِ قدرت تا حدود زیادی از هم گسسته شد، اما هنوز بقایایِ آن کاملا از بین نرفته است! قدرت دین و مذهب که مقبولیتِ عامه دارد همواره برایِ ایجاد نظم و کنترل و سرسپردگی در راه ایجاد امنیت و کسبِ قدرت بیشتر، چه در جوامع فئودالی (بصورتِ حیاتی و فراگیر) و چه در جوامع صنعتی (بصورتِ حاشیهای و ابزاری و نسبی) مورد بهرهداریِ حکومتها قرار گرفتهاند! آنچه موجب چنین سوء استفادهی کم خرجی توسط حاکمان جامعه شده جز از راه در دست گرفتن چارچوبِ معینِ ماهیتِ قلب شدهیِ دین و مذهب بصورتِ یک ایدئولوژیِ بتساز در بتخانهیِ مدعیانِ الوهیت نبوده است.
مشکلِ حیاتی معرفت بشر که او را از یک رعیت و بردهیِ قرون وسطایی به یک کارگر و بردهیِ عصرِ جدید تبدیل ساخته، از یکی انگاشتن و تداخلِ معنایِ دین و مذهب زاده شده است. دین فرازمانی و فرا مکانی و متکی بر خدایِ زنده ای است که در فطرتِ حنیف (وجدان) در دسترسِ همگان است! و مذهب و شریعت برآمده از آن که به عنوان یک واسطهیِ ابتدایی (نه مستمر) محدود به زمان و مکان است و منحصر به مناسباتِ حقوقی جوامعِ بَدَوی و قبیلهای و بردهداری برایِ طی نمودن مراحلِ آزادسازیِ بشر از زندانِ بتپرستی و اربابان و شاهان و سلاطین، تا آزادی اراده و اختیار بدون وابستگی به هر بُت زمینی، تا استقرار سکولاریسم (لا اکراه فیالدین). براستی مدعیان الوهیت در کنیسه و کلیسا و مسجد چه سندی برای فرازمانی-مکانی دانستنِ نسخهیِ موقتیِ احکام شریعت، در دست داشتند و دارند؟ چرا خدای ایشان با آیندگان سخنی نرانده است؟ چرا کاتالوگ و دستورالعملِ زندگی اجتماعی برای تمام زمانها و مکانها در آینده را بصورت یک لوح و یا کتابِ فناناپذیر به معجزتی در مکانی ثابت نازل نکرده، بصورتی که هیچ بمب اتمی در آن تاثیر نکند؟ مگر چنین حجتِ بالغه و غیرقابل سوء تفاهم برانگیزی از توان و معجزت خدای قادرشان به دور بوده است؟ آیا جز این است که عدم وجود چنین معجزتی تنها نظر به آزادی انسان برای برقراری جامعهای سکولار دارد تا خدای قادر و توانا و (حی القیوم= زنده و پای برجا) که از رگ گردن نزدیکتر به هر بنده است، و فرد میتواند به سفارشِ ادعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را) مبتنی بر قلبی عاقل و بینا و شنوا که تحت تاثیر ترس از همنوع خود نیست به نسبت وسعت وجودیِ هر فرد، بتواند تنها ربّ و پرودگار و پرورش دهندهیِ او باشد؟! خدایی که مالک اصلی اوست و نوعِ بشر امانتدار و خلیفهی او در زمین (نه یک خلیفه ملبس به پوستینِ روحانیِ ابوبکر بغدادی و سلاطین و حکام و تراستهایِ اقتصادی و صاحبانِ کارخانههایِ اسلحه).
مع الوصف، در گذر تاریخ تا کنون، جوامع بشری در چارچوب "واحدهای سیاسی-جغرافیای" به نام کشور، دارای منابع طبیعی و قدرتی هستند که تمام تابعین آن ( فارغ از قوم و نژاد و زبان و دین و ایدئولوژی) واحدها در حقِ بهرهبرداری از آن برابرند!
حتی بر اساس همین اصلِ دینیِ (مالکیت مطلقهیِ خدا بر زمین)، توزیعِ عادلانهیِ ثروتهایِ طبیعیِ زمین، باید در دستِ تمام بشر باشد! نوزادی که امروز به دنیا میآید حقی دارد برابر با نوزادی دیگر. اصلِ مالکیتِ خداوندی بر منابع طبیعی با ثروتِ تلنبار شده و موروثی در کاخهایِ طلا، منافات دارد! لااقل بشر باید بتواند خود در این باره تصمیم بگیرد و لااقل حق مالیکت را به نسبت سهم هر انسان از منابع طبیعی محدود کند؛ و چنین امری محقق نمیگردد جز با توسعهیِ شوراهای مردمی و آگاهی آنان به حقوق بنیادیِ خویش در ساختنِ تدریجیِ (نه دفعتی و فرمایشی) نمایندگانِ طبیعی خویش! وگرنه یک روز باید از خواب برخیزی و منتظر باشی که راکفلر نامی صاحبِ توست، چون تمام منابع طبیعی تو را یک شبه با سرمایهیِ خویش خریده است! راکفلر سمبلی نمادین است برایِ قدرتی مطلقه که چنین حقی را از تو در سرزمین خودت مصادره کرده تا در دشمنی با او خرجِ رونق اقتصادی خودش کند! او آنقدر باهوش هست که بداند چگونه نباید خود را با اراده ملی طرف کند تا بتواند با یک دیکتاتور و یا یک سلطان یاغیِ بومی منابعِ ملی سایر ملل را صرفِ آبادانیِ ساختارِ سیستماتیکِ خودش کند! بدیهی است که او به نمایندگی از استعمار پیر، از تولیداتِ تاریخی ابلیس و شیاطینش بهره میجوید و میدان را برای ظهور و تثبیت دیکتاتوران بومی فراهم میآورد و سپس با تحریک و به طمع اندختن و لابیگری و به دام انداختنشان، آنها را به میادین مین خود میکشاند تا از جیب ملت ها آنها را روز به روز لاجانتر و درگیرتر کند!
از سویی ابلیس با شیاطینِ متدینش ذیل پرچم رستگاری و خدای غصب شده، توانسته در طی قرون، با تَجَسّدِ حق مالکیت بر معنویات و مادیات در بتهایِ صاحب قدرتِ مطلقه، چنین اختیاری را از نوعِ بشر ساقط و در اختیار سلاطین و اربابان و صاحبان قدرتِ مطلقه و کارگزاران ایشان، حصر کند!
.
تکلیف شب عید و انتخابات!
ما بهعنوانِ انسانهایِ آزاده از بردگیِ قدرت انسانی، میراثخوارِ فسادِ چنین جامعه و بتکدههایی در جهانِ به ظاهر مدنیِ امروزیم. داعش یکی از مظاهرِ علنیِ این تمامیتخواهی به نام خدا و مالکیت مطلقهی او بر زمین است و ابوبکر بغدادی وکیل بلاعزل و مدعیِ پرچمداری آن، که او و همقطارانش با ادبیاتِ رنگارنگ در سرزمینهایِ مشابه مدتهاست گریبان خاورمیانه را گرفته و رها نمیکنند! از ترفندِ اربابِ مطلقهیِ کل جهان بعید نیست که چنین متاعی را در سفرهیِ خاورمیانه به عنوان ملتهایِ غیرخودی بگذارد! اما در این تنگنا چه تکلیفی بر عهدهی مردمِ خاورمیانه و ماست؟ در این فرصتِ بهاری نو، جای آن دارد که فکر کنیم برای تغییر قوانین جاری که قدرت اختیار و ارادهی ما را در دستانِ صاحبانِ قدرتِ مطلقه محبوس کرده است، چه باید بکنیم؟
فراموش نکنیم که معنایِ انتخابات در نظام دموکراتیک با انتخابات در نظام تمامیتخواه یکی نیست! در نظام دموکراتیک ملت امکانِ به چالش کشیدنِ نظام و مسئولین آن و نیز "راستی آزمایی" ادعاها را دارند و سیاستگزار خود مردمند اما در نظام تمامیتخواه قانونی چنین قدرتی در دست مردم مستقل از ایدئولوژی حکومتی نیست!
انتخابات و متن و حاشیهیِ آن یکی از مسیرهای اثبات باور خویش است. اگر از درون متنِ انتخابات نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم اما میتوانیم در حاشیهیِ آن با #روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون اساسی، خواستهیِ خود را به ثبت برسانیم. آیا میخواهیم در بند قدرت مطلقه باقی بمانیم و یکی از گزمههایِ برگزیدهیِ او را برگزینیم که به نتیجهی آن هم اعتباری نیست؟ و یا میخواهیم با خالی گذاشتنِ این معرکه اعلام کنیم، عدم بیعت ما با این قانون و انتخاباتش، به معنای اعلام درخواست ما برای تغییر قانون به نفعِ حضورِ تمام ملت در قوایِ سه گانه و تا تعیینِ سیاستهایِ کلانِ میهن و سرنوشتسازی یک ملت به دست خود ملت باشد، نه در ید مطلقهیِ یک نفر!
ایام عید فرصتی است که در این باره بیندیشیم و با دوستان خویش به بحث بنشینم که در سال پیش روی چه باید کرد تا با پاسداشتِ تشخص انسانی خویش، با معرفت زندگی کنیم تا به دروغ به خویش و دیگران بیش از پیش آلوده نشویم... که رهایی از آلودگیِ دروغ، گامی در راه رستگاری است؟
پس سزاست که لااقل تکلیفِ خود را با خویش روشن کنیم!
آب به آسیابِ که باید ریخت؟ وقتی آسیاب و آسیاببان در دستِ ما نیست؟
.
سفسطهیِ انتخابات و رأی:
بیعت یا عدم بیعت؟ مسئله این است!
سفسطه یعنی نتیجهگیری مورد نظر با منطقِ خویش اما با زبان منطق دیگری.
مؤثر بودن رأی من و تو در صندوق قادر مطلقه و ملتزمین به ایشان؛ یکی از همین سفسطه هاست.
رای وقتی مهم است که رای شما درست شمرده شود! اما آیا قانون چنین تضمینی را به شما به عنوان یک ایرانی مستقل از ایدئولوژی حکومتی داده است؟ و چنین تضمینی چگونه بر شما اثبات میشود؟
آیا مطمئنید که ارباب قانونی، رایِ شما را به عنوان رعیتی که به دلیل استقلال ایدئولوژی نمیتوانید در قوای سه گانه نقشی داشته باشید، و علی رغم اینکه مکانیسم راستی آزماییِ شعارها و پاسخگویی و تعهد کاندیداتورها به همان دلیل پیشین در دست شما نیست، میخواند؟ اگر مطمئنید که علی رغم امکان قانونیِ نظارت ملی (ملت مستقل از ایدئولوژیِ متلزمِ به قادر مطلق) میتوانید بر اساس یک مکانیسم راستی آزمایی به درستکاری ارباب و ملتزمین وی اعتماد کنید، رای دهید!
به قانونی که شما را به جرم کفر به ایدئولوژی و حکم حکومتی لازم الاجرای یک نفر، از مدیریتِ منابع ملی و طبیعی خودت محروم کرده امیدوارید؟ پس رای دهید!
آیا به حضور بیارادهیِ خویش در عراق و شام و لبنان و یمن تا امریکای جنوبی و سایر مقاصدِ نامعینِ صدور انقلاب به اقصی نقاط عالم تا ابد؛ به حکم یک نفر که به تائید شما نیازی ندارد امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به بصیرت و پاسخگوییِ قاتلِ قانونیِ ارادهیِ ملیِ خویش در تعیینِ سرنوشتِ خویش امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به سرنوشتسازِ این نسل و نسلهای بعدی طبقِ اختیاراتِ مطلقه و تکنفرهیِ ناشی از اصل صد و ده قانون اساسی که سیاستهایِ کلان نظام را در امور اقتصادی، سیاسی، قضایی و فرهنگی و اجتماعی را تعیین میکند امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به برگزیدگان ملتزم به قانونِ مؤمن به حکم حکومتی پیدا و پنهانِ تنها یک نفر، و کافر به تمام ملت امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به بیعت و وحدت با یک نفر و قانون اساسیِ حکومتِ او بر همه، به جایِ "وحدت ملت با ملت" امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به تفرقه و نفاق بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی قانونی و پاره پاره شدن وحدت ملی و تصرفِ انحصاری بر منابع ملی توسط خودیهایِ آن یکنفر امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به تعهدِ ملتزمین به قانونِ شریکِ دزد و رفیقِ قافله امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر دوست دارید بر بردگیِ خویش به وعدههایِ مبتنی بر تقیه و مکر با غیرخودیِ گزمههایِ ارباب اعتماد کنید، پس به اختیار و بی اختیار رأی دهید و منتظرِ مثله شدنِ خویش و وطن از عراق تا شام باشید!
اگر تنها تشنهی رأی دادن در هر میدانی با هر کیفیتی هستید و منتظرِ معجزهیِ برآورده شدنِ شعارها و سخنانِ غیرپاسخگو و بی تضمین ملتزمین به اربابی که از شما فرمان نمیبرد و سفارش نمی پذیرد هستید، پس رای دهید!
رای دهید چون شما قادرید که بندهیِ هر حرف و هر ادعا و هر دروغ و اعتماد به هر گزمهای باشید که مکانیسم راستی آزمایی ادعاهایش در در دست شما نیست! پس همواره رای دهید!
در واقع شما گمان میبرید که دارید بین دو کاندیداتور، به نوعِ مرگ خویش بین گیوتین و طناب دار رای میدهید، در حالی که قانونا نمیتوانید به همین هم مطمئن باشید! اما اگر خیلی نیاز دارید با همین اوصاف باز رأی دهید، پس رای بدهید!
وقتی مطمئن نیستید که آیا رای شما خوانده میشود یا نه، و باز مایلید رأی بدهید، دیگر هیچ قدرتی نمیتواند شما را مجاب کند که رأی ندهید!
آنقدر رای بدهید! تا فرصتِ اعلامِ صریحِ درخواست تغییر چنین قانونِ استعماری، که تنها با غیبت شما اثبات میشود، از شما سلب و دریغ شود.
پس بیعت کنید با قانونی که تنها برایِ امید شما به این قانون و بیعت شما با نظام برآمده از آن ارزش قائل است، تا مجوز هر سرنوشتی را با اثر انگشت شما از شما بگیرد!
با این خودفروشی قانونی دیگر چه انتظاری دارید؟
اگر به آراء صندوقی اعتماد دارید که بر اساسِ استقبال مردم از التزامِ مجازیِ کاندیداتورها به خویش، و التزامِ عملی آنها به قادر مطلق، قابلیت مهندسی شدن دارد، از تکلیفِ مجریانِ قانونی که بستر دموکراتیک و نظارت ملی را در خود کور کرده است، تا با تکیه بر اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات است"، با هر خوانش مصلحتگرایانه، هر تدبیری را اتخاذ نماید و به ملتزمین خویش دیکته کند، پس رأی دهید! که حضور شما یعنی پذیرش هر عقوبتی که در اختیار شما نیست! و غیب شما یعنی خواستار تغییر این قانون هستید!
حال میتوانید با حضور خویش با این قانون بیعت کنید و یا با غیبتِ خویش درخواست تغییر آن را ثبت کنید!
که غیبت شما با اعلام صریح درخواستِ تغییر قانون به نفعِ حضور تمام ملت در قوای سه گانه، قابل خوانش نیست! اما حضورِ شما به هزار تدبیر پنهانی قابل خوانش و تفسیر به رأی است.
خود دانید!
.
راهکار من:
معرفیِ یک راهکارِ به آقایِ خاتمی (رفراندومِ درخواستِ تغییر قانون اساسی توسطِ احدی از آحاد ملت، در حاشیهیِ انتخاباتِ قانونی):
من که به این قانون و ملتزمینش اعتماد ندارم و برایشان اراده و اختیار مستقل و پاسخگو به خویش قائل نیستم، چون این قانون را حرامخوار، خوانش رای را بدون تضمین؛ و رای خویش سندی بر بردگی بی چون و چرای خویش میدانم. به همین دلیل حاضرم به جای رای دادن به یک حساب عمومی مبلغ صد ریال واریز کنم و رسید آن وجه را بانضمام شناسنامه ی سپید خود نگاه دارم، تا بتوانم اثبات کنم خواستار تغییر قانون اساسی بصورت مسالمت آمیزم.
بدین گونه من میتوانم در حاشیهیِ معرکهیِ انتخابات فرمایشی برای بیعت با قانون اساسی، یک رفراندوم شخصی برقرار کنم.
اگر بیش از پنجاه درصدِ حدود چهل میلیون واجد شرایط رای، با من همگام باشند آنگاه قانون اساسی عملا از اعتبارِ ملی ساقط است!
آقای خاتمی اگر سردار ملی باشد با من همگام خواهد شد وگرنه شریکِ قانونِ دزد است و رفیقِ قافله.
.
این چند خط هم به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت در سالِ 13299 و میلی شدنش در قانون و در آخرین روز سال:
قطرهیِ نفتِ من اَندر کمَرَت قانونی
خونِ من در رَگِ اولادِ نَــرَت قانونی
چونکه قانونِ پدر جَدّ تو دزدیده وطن
مالِ دزدی به حریمِ کپَرَت قانونی
کپری از پَرِ کـــاه و کپری از پَـــرِ قو
کوخ از ما شد و آن بال و پَرَت قانونی
کردهای تقسیم آب و گلِ این ملک مشاع
کفر و ایمان شده چون سیم و زَرَت قانونی
خودیان را صله نفت و دگران را پیشاب
حکم قاضی به سوار است و خَرَت قانونی
از حرامخواریِ قانون چه بنالم مؤمن
امر و نهیِ قاضیِ سلطهگرت قانونی
من شریکِ دزدی از حقِ شراکت نشوم
انتخاباتِ شریکانِ دَرَت قانونی
تا که قانونِ تو تقسیم نموده وطنم
این تن و این وطنم خیر سَرَت قانونی
چونکه تدبیر و امید تو مرا ساقط کرد
لت و پارِ وطن و بوم و بَرَت قانونی
تکلیف شب عید برای من و دوستانم همین است که بیندیشیم وقتی رأی ما در چنبرهیِ انتخاباتِ قانونی ابتر و عقیم است و هیچ تضمینِ قانونی برایِ خوانش ندارد، راه نجات ما از این بن بست قانونی، آیا در مشارکت و بیعت است، و یا در تحریم و عدم بیعت با پیوستِ اعلام درخواست تغییر قانون؟ شاید اگر تعداد ما توانست اکثریت مطلق را بشکند با ثبتِ بیاعتباری این قانون در منظرِ تاریخ، راهی باز شود برای تغییرات مصلحتجویانه و مسالمتآمیز... وگرنه در مقابلِ قانونِ بیاعتبار تنها یک راه باقی میماند که راه به خشونت دارد! ما به این اتمامِ حجت نیازمندیم... وگرنه تا هستی هست درب بر همین پاشنه خواهد چرخید و معجزتی رخ نخواهد داد، جز ویرانیِ بیش از پیش.
فراموش نکنیم که اگر بخواهیم و اراده کنیم، سرنوشتِ ما در دستان خودِ ماست، وگرنه کمافیالسابق این سرنوشت ملی را دیگری و اربابانِ سَیّاس و بازیگرش رقم خواهد زد!
به باورم قدرتِ "اراده ملی" ناشی از وحدت بنیادینِ قانونیِ ملت با ملت (به جای تقسیم ملت به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی بر اساسِ اصلِ تمامیتخواهانه و حقبهجانبانه و مصادرهایِ "رحما بینهم و اشداء مع الکفار" که مصداقِ قیاس مع الفارق است)، بزرگترین عنصر امنیت ملی است! افسوس که 38 سال است که بنیادِ قانون اساسی به جایِ وحدت ملی، بر تفرقه و نفاق ملی و وحدت فرمایشی همه با یک نفراستوار شده است! مسلما مسئولین نظام اگر صادق باشند خود به این رفراندومِ مسالمتآمیزِ وحدتبخشِ ملی تن خواهند داد! وگرنه باید منتظر انفجاری ویرانگر و فروپاشی بیشتر اخلاقی و ملی باشند! آنها یا ملی هستند و از ملت، و یا فراملی و ضد حقوق مسلمِ ملت، بر اساسِ حقوق ناشی از مدیریتِ خاک مشترک و منافعِ شرعیِ ناشی از ملکِ مشاع برای تمام ملت فارغ از ایدئولوژی!
با دوستانِ خویش کمی بیندیشیم و یکدیگر را از نتایجِ این اندیشه آگاه کنیم.
بهاران خجسته باد!
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1395