و چیست اصلاحجلب؟
و چیست "شعرِدیداری" اِی آپولینر؟
جز گروگانگیری مقدس کفتار از کفترانِ بالشکسته
در نبردی نابرابر در پوستین صلح
که روحی است در کالبد کتابِ شعر سرنوشت...
که "جبرِ جغرافیا" در تمام فصـــولِ
تاریخ، سرشت:
شاعر یعنی: شهروندِ قاصر
در پوستینِ مدرنِ "سنتی فاجر"
آویخته به پایِ لنگِ یک قاطر
که گم شده در جستجویِ دونکیشوتی...
...
و کلهپاچهی شاعر، یک "شعرِ دیداری"
است!
مثل تابلوی گرونیکا که نقد میشود
در دخمهی مردهخوارانِ شاعر
در دَوَرانِ دورانی که سرگیجه میگیرد شعر پژمرده
در چرخ فلک و نان و آب شنگولی؛
در دورانی که
گروگانگیری و خرید و فروش شعر و شاعر
کسب و کار تازهبهدروان رسیدههای پیشگامی شده
که چون معلولان جبرجغرافیا در محال
به جبرانِ مافات تکرار میکنند تکلیفِ سلاخی را
در واقعیت یک خیال...
و علیل و مارموزانه فعل را از فاعل جدا میکنند...
مثل ارادهی عضله و گوشت از استخوان...
...
کله پاچهی شاعر، یک "شعرِ دیداری"
است!
وقتی شاعر کلهپز
روی صفحهی سپید پیشخوانی چرک
قلمِ پای یک برهی گرسنه و گمشده را که قرصشهایش
را نخورده
از گوشت بتراشد به نیتِ کلهجوش
تا گوشتهایش سهمِ شغال شود و حضرت موش...
و با دو انگشت میانی و نشانهاش، چشمانِ درشتِ
گوسفند را درآوَرَد
زبانش را با سه انگشت میانی و شست و سبابه، پاک
کند
و با هنری ظریف، حافظهی مغزش را با چهار انگشت
جوری از کاسهی سر تهی کند
که تکه تکه نشود
و قلفتی بگذارد روی پیشدستِ یک رسانه
جلوی چشمان کور یک مشتری... یک آه...
و بفروشد به دو پول سیاه
تا عینکی بخرد و یک قهوه جوش و سیگاری و قلمی و
کاغذی...
تا دود کند زندگی را و آنقدر ژست آپولینر
بگیرد... تا بمیرد!
تا دل و قلوهی بیقرارش از پشت دو شیشهی عینک
آرام بگیرد
و دو دو نزَنَد در آرمانهای انقلابی...!
تا قادر شود با وسواسی چشمگیر
برهها را سلاخی و دباغی و نقد کند
در غیاب چوپانی قلابی
که کسب و کارش چوبداری و خرید و فروش برهها شده.
تا ثابت کند در تجارت شاعران
کارِ هر بُز نیست خرمن کوفتن
گاو و خر میخواهد و دشت و دمن.
گردِ گودالی که در آن آبی نیست
اما تا دلت بخواهد، شناگر هست!
و همواره یک پیکاسو
و یک گرونیکای سلاخی شده.
و چند شاعر
به نام نامی آپولینر
در هوای سرودنِ یک کلهپاچه
در نبردی نابرابر
در پوستینِ صلح
...
آه ای شاعرِ اصلاحجلب!
خیام ابراهیمی
8 اردیبهشت 1400 راهزنی