زندگی انسان به شرطِ چاقو در قانونِ سایهی خدای تابو
(نقشِ قانون مشروطهی مشروعه در حیات یحیا، و مماتِ محیا)
امروز 14
مرداد سالروز فرمان زندگی به شرط چاقوی شاهی است قجر، که در نگاه شیخ فضلالله
درباری، شاهی اسلامپناه بود و وقتی منافع مادی آن اسلام از سرقفلی انحصاری او برون
رفت و پیوند خورد به قانون مشروطهی مشروعه و تقسیم شد با دیگران، آنگاه تاب
نیاورد و قانون دلخواه انگلیسی را با لیاخوفِ روسی به توپ بست!
صدها سال است که ایران میدان رقابت روس و انگلیس و گاه تبانی و رفاقتشان بوده است
برای دریدن مام میهن و منابع طبیعی و انسانیاش... و البته هنوز هم...
قانون مشروطه خوانش انحصاری شاه را از منافعِ شرع، توزیع کرد بین منصوبینش؛ به
نیتِ ثبت و ضبط امور در دنیای مدرن و صاحبان انحصاری مدرنیته(انحصار تکنولوژی
نفتخوار و مخلفات)! وگرنه شاه همان شاه بود! و البته گاه سلطان سایهی امنیتی
ناپایدار برای سران، و گــاهی هم سایهی خونی در مــاه تا ابد...!
و این است روح قانون اساسی مشروطهی مشروعه از 115 سال پیش تاکنون، از زبان هر
مظفرالدینشاه آویزان به روس و انگلیسی که نباید نیتش چون رضاشاه و محمدرضاشاه
گریز از سلطهی روس و انگلیس در اولین فرصت کسب قدرت شود:
"به فرمان ما، نوالهی ما را
بلیسید ای عُلَما ! شما گروگان ما و ما هم گروگانِ گرگانِ حامیانمایم. بدینسان:
جملگی نوالهیِ مافیای حاکم بر جهانیانیم. اگر نباشیم جزو فانیانیم!"
قانون
مشروطه این #خونبازی مردمی
را #تضمین میکند!
پروژهی #تضمین_بیعت با
ما، یعنی تداومِ سلطنتِ ما به حکم ملکهی زنبورها! رضا شاه و محمدرضا شاه اما
فرصتی بودند برای استحاله از آن قانون مشروع انگلیسی با روشی پدرسالارانه به
قانونی مردمی و مدنی... اما فرصتشان ندادند! و میدان را به شاهی دگر دادند که نه
در حد سایهای در حال استحاله از خدا به مردم... بلکه خودِ خودِ خدا باشد!
خمینی، همان خدای محبوبِ روس و انگلیس بود و... خلَفاَش نیز!
.
اصولِ قانون اساسی مشروطه با حمل تکلیف شرعی بر ترویج مذهب رسمی تَشیُع توسط
شاه(که امانتدار موهبت سلطنت از سوی الله است) و نیز تاکید بر عدم مغایرتِ قوانین
با شرع اسلام و الزام وزیران به اسلام، تمایز چندانی با قانون اساسی فعلی ندارد!
تنها یک قدرت مطلقه مدعی است و بنیادگرا... و دیگری بی ادعاست و صاحب خوانش خود!
همین!
یک قیاس تطبیقی بین دو قانونِ قدیم و جدید، بیانگرِ این مدعاست! قدرت قانونی شاه
اسلام پناه با تفاوتهای ناچیزی، همان قدرتِ ولایت مطلقه فقیه است! این را هم تزار
و رهبر روس و هم ملکهی زنبورها همواره میخواستند و میدانستند و نیز میدانند! با
گروگان کردن یک قدرت مطلقه، میتوان ملتی را دوشید و متلاشی کرد! اگر تبعیت نکرد
باید برود! اگربیعت کرد میتواند بماند!
و بدینسان #شاه_رفت و
#امام_آمد و
مانده تا کنون.
.
ادبیات و پرنسیب شاهان:
اندکی دقت در منطق کلامی و احساسات عاطفی و ادب و ادبیات و گفتار شاهان از
مظفرالدین شاه (در تنها فایل صوتی که از او در دسترس است) و ممدعلیشاه قجر، با
ادبیات کلامی محمدرضاشاه و اشراف او بر مسائل جهانی، و ادبیات کلامی خشونتبار و
پریشان و بی فعل و فاعل و شلختهی خمینی(ره) و خشونتهای زبانِ پارادوکسیکال و
توهینآمیز خامنهای، بیانگر آن است که شخصیت هر یک از این شاهان از تبارِ چه نوع
قرائتی از قواعد مدنیت و عرف و قانون است! و کدامیک دارای قواعد و پرنسیب و نجابت
شخصیتی و باطنی، و کدامیک لمپن و جرزن و تازه به دوران رسیدهاند!
انقلاب
مشروطیت پارادایم شیفتی بود از شاه بی قانون تا شاه با قانون...
انقلاب بهمن 57 اما پارادایم شیفتی بود بین کلاه مبادی
ادب، و یک عمامهی جرزن و بیادب.
بخت و تختِ
مردم آگاه اما، هرگز، قانونا به ارادهی مختار خود نبود و هنوز نیست!
مشکل شاه این بود که گام به گام آن قانونِ مشروعهی مشروطه را به رأی شرع قانونی
ملایان و قواعد بانکداران ملکه، نمیخواند! اما سلطان جمهوری اسلامی دقیقا با
قواعد آن تقدیر تشریعی انگلیسی میخوانند تا مخ تنش باشند و آتشبیارِ دلخواه آتشبهاختیاران
مافیای جهان!
.
در این بیاختیاری قانونی بازمانده از قانون مشروطه ی مشروعه در دورانِ صغر مدنی
تا بلوغِ مدنی عصر جدید، چند روزی است یک فکر، علاوه بر تکالیف شرعی یک متفکرِ
قانونمدار، مرا ریز ریز کرده و دارد خرده خرده زجرکش میکند تا بکشد و شمع وجود یک
پشره(حشره+پشه) را بتدریج آب و ذوب در ولایتی کند که حیاتت را به بقایش وابسته
کردهای، تا جایی که از زیاد شدن صدای سوتی گوشخراش و پیوسته در گوش عزیزت که در
بن بست زندگی مدام پوست سرش را میکند و شب و روزش قاطی شده، غافلی! چون علاوه بر
اینکه بر خلاف ظلالسلطان "شین.آهی" و سایر دلیران و خوشهچینان سکولار
دموقراض و شریعتندار انیرانی، دیگر پشیزی از بقایای شهریاری و آهی در بساط نداری،
بلکه به عالم و آدم بدهکاری تا آخرین نفس که خود برآری یا یک آشو ملای آریایی
دوزاری! و فهم همین حقیقت کافی است که پرت از قواعد بازی در جدالی و نبردی
نابرابر، دیگر در #جمع_مستان خوانده
نشوی! حالا هی تو زوزه بکش: اقراء... اقراء: #هم_افزایی
و #همیاری... اما
دلِ سیر سیری چند؟! تو چون یک شهروند مدنی جهان سومی در دوری باطل، تنها در عقوبتِ
قانونی آدمکساز تا هویتِ آلتی قتاله، بین تریبونهایِ سرکارگزاران، سرکاری!
نهایتا لقمهی
گیشهی هنری یک سلبریتیِ حکومتی بنام #اصغر_فرهادی... شاهدِ
#طناب_داری بر
گردن یک ورزشکارِ زحمتکش که به سعی مأجور برادران قاچاقچی و فاسد معتاد نشده بود
بنام #نوید_افکاری و
یا پاشیدن مغزِ یک مهندس جوان مبتکر و دانا و ایراندوست و مسئولیت پذیر بنام #پویا_بختیاری بر
آسفالت سرد خیابان و متلاشی کردن هزاران خانوادهی ستمدیده و باشخصیت،...و دیگر
هیچ! در مقابل امنیت چماقداران و تک تیراندازان اجنبی که حقوقشان را از محل خون
مردم ایران در رگ خانواده میکنند... این لقمهها یعنی جابجایی شرف و بی شرفی در
راه جنایات زنجیره ای متکی بر قدرت مطلقهی ناشی از قانونِ مشروطهی مشروعه... این یعنی یک
کلاهبرداری جنایی در تبدیل قدرت مشروطه به قدرت مطلقه با سفسطه و مغلطه و خدعه و
غبن مردم که ظاهرا صاحب حقند اما عملا و قانونا نیستند.
.
از همان سالهای اول، ملکه زنبورها نیک میدانست، که اگر قانونِ ملبس به پوستین
میش بر تنِ سگانِ نگهبانِ گروگان در چنگال گرگان، نتواند مردم را بصورت پیوسته در
کارگاههای میدانی از شوراهای محلی و بومی تا مرکزی، عملا شریکِ منافع مادی و درگیر
تمرین مدنیت و سرنوشتی مشترک گرد منافع مشترک مادی در آب و خاک مشترک کند(نه به
حال خود رها و نه استخدام کمیتهها و گروهانهای فرمانبرِ یک ایدئولوژی بلشویکی و
مذهبی)، آنگاه احزاب آزمایشگاهی، تشنهی نوشیدن قدرت با کلمات سوءتفاهمبرانگیز،
به کار مفاهمه با ملتی سنتی و پریشانِ گرفتار آب و نان، نخواهند آمد! تا شاعری
قانوننخوانده پشت مجلدی از قانونِ اساسی مشروطهی مشروعه بنویسد:
چنان ریدند احزاب سیاسی... به سرتاپای قانون اساسی
که هرگز پاک می نتوان نمودن... ولو با صد زبان و دیپلوماسی
تو پنداری آن قانون چه آش دهان سوزی بود که احزابش خرابش کرده باشند! یعنی شاعر و
قانونمدار و قانون و سیاستمدارانش همه هیچ اندر هیچ.
بیهوده نبود که صادق هدایت خود را کشت و ایرج میرزا دق کرد!
.
#کلک_مرغابی روسی/انگلیسی
در اصول قانون اساسی مشروطهی مشروعه:
14مرداد
1285 موسوم به روز صدور فرمان مشروطیت است! در اصل 14 مرداد روزِ فرمان تشکیل مجلس
شورای ملی با حضور شاهزادگان قاجار و علماء و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و
اصناف است که مظفرالدین شاه قاجار آن را امضاء کرد! حال آنکه فرمان ناقص شاه بدون
اشاره به مشارکت مردم، دو روز بعد با پافشاری بستنشینان در باغِ سفارت انگلیس،
باز هم چَپَکی تاکید و تکمیل شد(البته این بار با تغییر مجلس شورای ملی به مجلس
شورای اسلامی!... عجبا!...باید تحقیق شود که چه شد و چه کسی این واژه را تغییر
داد؟ که بعدا در متمم قانون اساسی عملا قانون اساسی را از ماهیت مردمی ساقط کرد!)
و البته در هیچکدام نامی از واژهی مشروطه و منوط کردن قدرت شاه با قدرت مردم و
تضمین آن آورده نشد، و بلکه قدرت دیمی شاه اینبار بصورت قانونی با پیچ و تاب خاصی
حاکم شد! و این بر خلاف ذات مطالباتِ مردمی برای استقرار قانون اساسی مردمی در
مبارزات مشروطه خواهان بود! چرا که منشاء حق در قانون التقاطی مشروطهی مشروعه،
مردم نبودند! بلکه خدا بود و شاه سایهی خدا! و همواره نقش مردم در این توسط بین
تماشاچیان مغبون و یا بیعت کنندهای مکلف به فرمان مذهبی بود! حال اگر پهلوی با
این قانون یکجور برخورد کرد و خمینی یکجور این ربطی به دستاوردهای مشروطه ی مشروعه
و قانونش نداشت! بلکه مرتبط با شخصیت شاهانی بود که یکی برای حفظ نظام و سلطهی
خودش از آویزان شدن به روس و انگلیس ابایی نداشت و یکی از استعمار تاریخی آن دو
متنفر بود و بهایش را خود پرداخت!
.
اتاق فکر انگلیسی/روسی:
معنای قانونِ التقاطی مشروطهی مشروعه را اتاق فکر استعماریِ دلالانِ روسی و
دلالانِ ملکه، هر دو خوب میدانستند! آنها بارها با اعمال زور و تهدید و تطمیع و
اشغال و زورگیری و حمایت و شل کن سفت کن عین کنه چسبیده بودند به مناسبات قدرت تا
اینکه انگلیس از ترس تجاوز روس با نقشهی دلالان و آیرونساید کاری کرد تا از منافع
خود مطمئن گردد! روس اما بیکار ننشست و مجلس را به توپ بست! و هر دو بارها با
تبانی منافع را تقسیم کردند و در وقت مقتضی توطئه کردند و همواره مراقب یکدیگر
بودند تا اینکه در ماجراهای مرداد 32 نقش امریکا هم برجسته شد و با سناریوی شاه پس
از بهمن 57 به یک هماهنگی مستمر دست یافتند که ریشهاش در تقسیم سهام یک شرکت
سهامی خاص بین اعضاء شورای سازمان دُوَل(نه ملل) بود تا امروز...
تنها ملت بینوا و مبارزین و منورالفکرهای مشروطه بودند که به سعی خائنین سرشان یک
کلاه گشاد رفت! و این یعنی عقب ماندگی تاریخی.
در واقع با اعمال قدرت و #هدایت_نرم قدرتهای
پشت پرده، قانون حکومت یک سلطان و شاه+ملایان درباری با یاری گرفتن از کارشناسان
مردم بعنوان عمله و کارگزار، تثبیت شد! تا با گروگان کردن قدرت مطلقه، هر زمان
خواستند قادر شوند کدخدا را ببینند و ده را بچاپند! این بود حقیقت #قانون_اساسی بر
آمده از مبارزات مشروطه خواهان. با نگاهی به قانون اساسی مشروطه و متتمم آن به
سادگی میتوان به این حقیقت دست یافت که مردم در این میان تنها بردگانی رسمی برای
سیاستهای کلان فرامردمی شدند! دقیقا شبیه قانون اساسی جمهوری اسلامی( دقیقا مطابق
با آن شیادانی که در فرمان دوم مظفرالدین شاه، #مجلس_شورای_ملی را
در فرمان اول، مبدل به #مجلس_شورای_اسلامی کردند!
هر چند بعدا نام همان اولی شد... اما روح قانون جز حکومت فرد با بهره گیری از تخصص
مردم به نفع اعمالِ منویاتِ سلطان نبود)
.
مظفرالدین 5 ماه بعد مرد! و روز پرواز ملکوتیاش در واقع 10 روز پس از امضاء اولین
قانون اساسی سلاطین ایران برای مردمسواری میلی و دیمی شد تا تعویض لباس در بهمن 57
تا همین امروز!
امان از قدرتی
که بین باغ سفارت ملکه انگلستان و شاهعبدالعظیم، یک سلطنت جهانی را تضمین کند در
بیعتهای نوبهای رعایا با منصوبین مورد حمایتِ اربابان جهان از ارباب بومی! تا
ذیل سایهی امنیت ارباب و سایهی سلطان اسلامپناه، شاهد قتلهای زنجیرهای اراده
و اختیار تمام مردم باشیم و اندیشمندان آزادیخواه از قتل بختیار در #پاریس و
قاسملو در #اتریش و
قتل #فریدون_فرخزاد در
#آلمان با
37 ضربه #چاقو_در_دهان! و
همواره قاتلها بصورت عادلانه در امان مافیای جهان و نواله خورانش در داخل!
پادشاهانی
هستند که اهل قتل عام نیستند! پادشاهانی که نانشان از خون مردم رنگین است!
در نظام سلطنت سلاطین، برآشفتن در مشکلات و مردمکشی مانده به بخت مردم! که آیا شاه
انسان باشد یا جانیِ جنونِ غرایز یک حیوان؟ آن هم در موقعیتی قانونی که احوالِ
شاهان ربط چندانی به قدرت قانونی ندارد! قانون اساسی مشروطهی مشروعه هم از آنِ
اعمال زور شاه بود و هم از آن زورِ خمینی. اما هر یک به شکل باطن انسانی خود عمل
کردند! هر یک با دو احساس انسانی و غیرانسانی! یکی حساس و متهم به بی جربزگی، و
دیگری با هیچ حس انسانی به مردم با جربزهی آدمکشی مؤمن و کافر در روز روشن! یکی
از قتل عام گریزان و دیگری استاد ترور و قتل عام اسیرانی با حکم زندان و آمر قتلهای
زنجیرهای و ترور در اینسوی و آنسوی جهان! قانون مشروطهی مشروعه(با قدرت مطلقه)
برای هر دو تقریبا یکی بود! اما این کجا و آن کجا؟
.
آیا قتل بالسویه در قانون خدایان زمینی، عدل است؟
تهدید به قتل و اجرای حدود آن در اینسوی و آنسوی سرحدّات، سبقهی دیرینه دارد!
قتلِ قائممقامفراهانی بدست ممّدشاه قجر، و قتل بابیها بدست امیر کبیر و قتل
امیرکبیر بهدست ناصرالدینشاه و قتل ناصرالدینشاه بهدست میرزا رضا کرمانی و
قتلِ نمایندگان مردم بدست شیخ فضلالله کوری و قتل شیخ فضلالله نوری بدست
نمایندگان مردم و قتلِ هر نفسکشی با نفسِ مشترکِ ملکه زنبورها و فاسق روسپی روسیاش...
از #لیاخوف گرفته
تا #شهید_سعید_امامی جاسوس
اسراییل و شرکاء یک مافیای استعماری...
در طول 115 سال پس از استقرار قانون مشروطه و مشروعه، هرگز پذیرش مرگ و تهدید به
مرگ توسط شهروندان عادی، اینهمه عادی نبود!
وقتی قتل عام مردم از سوی حکومت امری عادی شود، آنگاه خشونت و حذف و قتل و کشتن
جزو اخلاقیات عادی مردم میشود! تا جایی که به هر بهانهای تهدید به حذف و مرگ میکنند!
در سالروز
فرمان مشروطیت برای تاسیس شورای ملی و اولین قانون اساسی سلاطین و نخبگانِ زیر و
رویِ زور سلطان، میخواهم یک ربطی بین تهدید به مرگِ دو فعال زن فمنیست بنامهای #فرانک_عمیدی(تهدید بهشکل سربریدن پس از تجاوز در لندن)+ و #مینا_خانی(تهدید بهشکل مثله و شمع آجین) توسط "#مایکل_جورج_هارتلی" یک
آیدی فیک نرسالار در #توئیتر از
یکسو، با قیام علیه مبارزینِ سنتیِ آزادی با رسم و رسوم برخاسته از تاریخ مبارزات
حُریّت و آزادیخواهی در آنسو، و در خانهی مشترکی بهنام ایران بیابم! و نقبی بزنم
لای خطوط وقایع در هر #روز_واقعه در
این ویرانسرا، برای رونمایی از حقیقت ماجرای #قتلهای_زنجیرهای نوع
#انسان، در چنبرهی زر و زور و تزویر عالمانِ ایران(این لقمهی چرب و شیرین انیران).
.
با یک نگاه سرسری به تاریخ مبارزات مدنی، در مییابیم که ظاهرا دغدغه و باطنِ نوعِ
بازیگری بازیگران در بین تمام خطوط این تاریخ پر حادثه، حل این مسئله بوده: چگونگی
توزیع قدرت عادلانه، قسط، برابری، و استقلال و آزادی؛ با روشهای معیوب و متنوع حل
مسئله که هرگز توجهی به تولید طبیعی معرفت و آگاهی مردم در یک پروژهی زندهی
شهروندسازی در مسیر یک پروسهی بلندمدت انسانی نداشتهاند(معنای این عبارت میشود
#توسعه_متوازان با تضمینِ قانون).
اما آنها همواره به روش سنتی در بصیرت اولویتِ توسعهی اقتصادی بر سیاسی و یا
بالعکس بودهاند:
از کوروش کبیر گرفته تا شاه سلطان حسین صفوی فقیر و فتحلعلیشاه یا شکستعلیشاه حقیر
و از چنگیز و اسکندر و عُمَر و #چرچیل و #پوتین گرفته تا ابومسلم خراسانی و بابک
خرمدین و مازیار، تا شاه اسماعیل صفوی و نادر شاه افشار و ممّدشاه یا آقامحمدخان
قاجار و سلطان صاحبقران ناصرالدینشاه تا قاقازادهاش بنام #کامران_میرزا... و
حالا اهل بیتِ گداعلیجوج بزن و در رویی بنام #آق_مژدبا و اشقیاء.
.
و اینکه، عامل تمام جنایات بشری در سایهی رسالت انسانیِ گستردن عدالت، آیا به
دلیلِ تفاوت و تنوع شناخت مسئله و روش حل آن در فرصت محدود عمرِ بازیگران و بازیچهها
بوده است؟ و یا عاملی دیگر هم دخیل بوده است؟ مثلا گاهی عاملی سازماندهی شده و
گاهی از سر بادِ معدهی بصیرتِ یک قادر مطلقه و شرکاء، همینجوری دیمی و هیئتی و
سَرِکارگزارانی...
و چرا یک موشِ میان مایهیِ ایرانیِ گروگان در دستِ گرگان، که ضمنا میتواند شغال
و کفتار زرنگ با #ژن_برتر باشد، در پوستینِ یک اجنبی، چپ و راست عاروقهای مکتبی و
حتی روشنذکری میزند؟!
مایکل جورج هارتلی ( Michael George Hartley ) که یحتمل حقوقش را از محلِ
نانِ خونین و بیاتِ امنیتی اطلاعاتیِ ستادِ کلِ سوار بر مردم میخورد و در روز روشن
برای پاسداری از نرسالاری یک #یحیا سوار بر یک ضعیفه و حوری عمله بنام #محیا، قمه
میکشد فرمود: "یک روز میرم لندن. فاحشه کشی. اولین نفر هم همین #فرانک_عمیدی!"
.
حیات یحیی(اثر یحیی دولت آبادی):
وجه تسمیه عنوان حیات یحیی برای این نوشته، عنوان کتابی است به همین نام که
نویسندهاش یحیی دولت آبادی، یکی از سران اصلی مبارزات دوران مشروطیت از زمان
ناصرالدین شاه به بعد است تا نمایندگی در مجلس شورای نخبگان(نه مردم).
یحیی دولت آبادی یکی از سران مشروطه در صفحه پانزدهم جلد اول کتاب حیات یحیی در
وصف اوضاع و احوال دولت(حدود سنه 1300 هجری.قمری) پیش از فرمان مشروطیت، از بلایای
ناشی از اعمال قدرت کامران میرزا فرزند ناصرالدین شاه مینویسد! که چگونه با
رفتارهای بی ضابطه و هردمبیلی موجب فساد و ستم به رعایا بوده است! و چرا بهجای یک
قانون که قدرت را مشروط به قدرت مردم آگاه در میدان کند، تنها به تشخیص نخبگانِ
قدرت موروثی نیازمند بودیم! نخبگانِ زرنگِ موجود، آدم را یاد نظریهی #ژن_برتر میاندازد
که البته هنوز چون سایهی یک خدای پشت صحنه بر زمین، پشت سر شورای امنیت دول(نه
ملل) به ریش دنیا میخندد! برخی نامش را گذاشتهاند فراماسونری و برخی خدایان قدرت
دیگر. برخی الله که سایهی آن خدا بر زمین میشود خلیفه و شاه و یا سلطان صاحبکران
و مایهی حیاتِ انواعِ ظلالسلطان و قاقازاده هایی از کامران میرزا گرفته تا اهل
بیتِ آقجوات و نوچهها.
اگر شرط چاقو اجازه و اذن دهد، این نوشته فردا تکمیل میشود و دیگر هیچ...
خیام ابراهیمی
14مرداد 1400
.
پ.ن:
1. در
کامنت اول نامهای پست کردم به شاهزاده رضا پهلوی
من و او و ابرام چاقوکش رییسی هر سه زادهی پاییز سی و نهیم.
.
2. یک نگاه ساده به متن فرمان مشروطه و قانون اساسی پس از آن، بیانگر آن است که
حیات یحیا و محیا وابسته به اذنِ یک "ماست" که نیم من هم نیست!
چون بقول نصیحت ناصرالملک به طباطبایی(از رهبران مشروطه):
آزادی برای مردم، حکمِ "رانِ شترِ نپخته" در
رودهی خشک گرسنه را دارد!
اینکه چرا
هیچ پرچمداری در طول این 115 سال، نتوانسته این معده را تقویت کند، موضوعی است که
در همین صفحه، سالها پیش بدان اشاره شد: عدم توانایی در شناخت و حل مسئله بصورت
مدرن و علمی، و همواره حذف مشئله با روشهای سنتی یک سلطان مطلقه با چاقوی ضامندار
دسته استخوانی وغیرانسانی.
.
3. پس از سالها اعتراض تجددخواهان به ضرورت استقرار قانون برای پیشگیری از مفتخوری
دیمی و هیئتی سلطان و ملایان درباری و نواله خوران درگاه، و پس از یکی دو سال زد و
خورد بین آخوندها بر سر فروش زمین وقفی مسجد فلان به بانک استقراضی روس و اعتراض
برخیشان به تکخوری غیرشرعی و به جان هم افتادنشان سر لحاف ملا و قیمت قند و
اعمال قدرت علاءالدوله بصورت هردمبیلی در اقتصاد و بالاخره بست نشستن کاسبان زمین
و آسمان در حیاط سفارت انگلیس و شابدالعظیم و قم بخاطر بی عدالتی صرفا مادی و
اقتصادی(نه مذهبی و دینی)، بالاخره، مظفرالدین شاه قاجار در ۱۴ مرداد، فرمانی دست
و پاشکسته برای برقراری عدالتخانه و مجلس شورای ملی در فرمان اول و اصلاحش بر
استقرار #مجلس_شورای_اسلامی با حضور نخبگان زیر سایهی شازده قاجاریها و اشراف و
نخبگان صادر کرد که البته بعدا بدلیل زیاد شدن نانخورها گرد دیزی اربابی، زیرش
زایید! در این فرمان که خطاب به مشیرالدوله صدراعظم صادر شد، آمده است:
"... در این موقع که رای همایون
ملوکانه ما به آن تعلق گرفت که برای رفاهیت و آسودگی قاطبه اهالی ایران و تشیید و
تایید مبانی دولت، اصلاحات مقتضیه به مرور در دوایر دولتی و مملکتی به موقع اجرا
گذارده شود، چنان مصمم شدیم که مجلسی از منتخبان شاهزادگان و علما و اعیان و اشراف
و ملاکان و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و
تنظیم شود و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خودشان را در خیر دولت و ملت و مصالح
عامه و احتیاجات مهمه قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برسانند که
به صحه مبارکه موشح و به موقع اجرا گذارده شود.
..."
دو روز پس از
این فرمان، مظفرالدین شاه دستور تشکیل اولین مجلس شورای ملی(اسلامی) را صادر کرد.
کار تدوین نظامنامه انتخابات نیز توسط مجلسی مرکب از نمایندگان شاهزادگان، علمای
قاجاریه، اعیان و اشراف، مالکان، تجار و اصناف آغاز شد. این مجلس هفتهای دو بار
در دارالخلافه (میدان ۱۵ خرداد فعلی) تشکیل جلسه میداد و پس از ۳۳ روز موفق شد
نظامنامه انتخابات را آماده کند و آن را به امضای شاه برساند. بهموجب این
نظامنامه که با ۵۱ اصل در ۱۷ شهریور ۱۲۸۵ تدوین و به تایید شاه رسید، تعداد ۱۵۶
نماینده انتخاب شدند که ۶۰ نفر از آنان نمایندگان تهران بودند. اولین جلسه مجلس
شورای ملی در پانزدهم مهرماه همان سال تشکیل شد. شواریی که غالبا به میلِ مردم
آگاه نبود!
چرا که آگاهی
جز با درک پیوسته و اثبات حق بنیادی تمامِ شریکان آب و خاک مشترک، با تضمینِ
قانونی برای تمرین همافزایی و نقش پذیری و مسئولیت و نظارت و پاسخگویی در
کارگاههای میدانی واقعی، مقدور نیست!... آگاهی صرفا بارکشیِ مفروضات و محفوضات و
اینفورمیشن و اطلاعات نیست!