"سوسن آزاده" به چند من؟ حافظا!
#شب_چله است و وقتِ هجوم و تابشِ نـورِ فراگیر و همافزایی
به کــــــــوری چشمِ 1400ســـــــال یلدانشینـــانِ خلـوتِ ولایی
"سوسن آزاده" به چند
من؟ حافظا!
#شب_چله
است و وقتِ هجوم و تابشِ نـورِ فراگیر و همافزایی
به کــــــــوری چشمِ 1400ســـــــال یلدانشینـــانِ
خلـوتِ ولایی
2روغ
امام و چند بـــوق غلام:
از چلهیِ گام اول و... چلهی گـــامِ دوم... هر دو خوابِ زرشک!
خوابی چشیده خاکِ دل از مرگ و زندگی... هر دو آبِ زرشک!
.
گفتا: دروغگـــــو همـــان دشمنِ اصلیِ خداست
گفتش امام: دروغ حربهای در جهادِ جعلیِ ماست!
گفتا: ولاتجسسوا...!... ســـتّار و عیبپوشمان خداست؛
گفتش امام: که نایبش منم! تجسس بکن! کاین حکمِ ماست!
گفتا: که اجتنبو! زِ شُربخمر و گوشتِخوک، بهوقتِ نماز
گفتش امام: که شربِخمر و ترکِنماز، خدعهیِ نفوذِ ماست!
گفتا: که قتلِ هر نَفس و شخصِ زنده، قتلِ یک ملّتِ است
گفتش امام: قتلِ کافر و مؤمن، برایِ حفظِ نظـــامِ ماست!
گر مؤمنــــــان سِپَر شوند، مقـــــابلِ کفّــــــارِ حربیِمان
در هم بزن بکش! یکی به بهشت و دگر در جهنمِ ماست!
گفتا: که حکم خدا در قیامتاستو... در غیبتش شــــوراست
گفتش امام: که قیــــامت منم! خدا قائم و نایبش خودِ مــــاست!
گفتا: عجب مذهب چرت و چرخشی چرند و عجب بدعتی
گفتش امام: :مکرو، مکرالله و خیرالماکرین" در یَــدِ ماست!
.
گفتم: که زردیِ من، از سرخیِ تو بُــــــوَد، ای آتشِ فتنهساز
گفتا: که "سرخی" توراست زِ آتش و خونی که در جامِ ماست!
آتش "من" و... آتشبیـــــــار "خر" و.... آتشبهاختیـــــار
زِ من
جز من مبین شرری! کـــآن فتنه و فتنهســـاز، به حکمِ ماست!
.
گفتا: پاشوبیا... گفتم: چلاقمولال... گفتا: پاشـــــو بیـــا... گفتم: چلاقم و
لال... گفتا: پــــــــاشـــــــــــــو بیـــــــــــــــــا... گفتم:
چلاقـــــــــــــــــــــــــــــم و لال...!
گفتا که نیتیکن!... گفتم: ولمکنبابا... گفتا که نِیّــتی
کــــــــــــــــن!... گفتم: ولم کن بابا...! گفتا که
نیّــــــــــــــــــــــــــــتی کــــــــــــــــــــــن!... کردم؛ ولم کن
بابــــــا!
گفتا چنان و بدان:
.
وَرَم در تَوَرُمِ مصلحتِ نافِ آقا و قاقازادهگان و سلبریتیهای لایِ لنگشان است:
قیمتِ یلدا چه بالا میکنند... حــالِ خیر، با مــــــالِ مُلّا میکنند
لیـــــک پایین میکشند فاطمیون.. مدّت و مبلغ؛ وَ یالله میکنند!
خیام ابراهیمی
30 آذرستان 1400 درندگیِ هیئتی
.
پ.ن:
گفت: پس بذار به زور، فالت بگیرم... نیت کن!...
نیت کردی؟... گفتم: آره کردم عزیزم... رها کن!
گفت: 475 اومد...!
گفتند خلایق: که تویی یوسفِثانی... چون نیک بدیدم: بهحقیقت بِه از آنی
شیرینتر از آنی، بهشِکَرخنده کهگویم... ای خسروِ خوبان! که تو شیرینِ زمانی
تشبیهِ دهانت، نتوان کـــــرد بهغنچه... هرگز نبُوَد غنچه، بدین تنگدهانی
صد بار بگفتی کهدهم زان دهنت کام... چون #سوسن_آزاده چرا
جمله زبانی؟
گویی بدهم کامتو جانت بستانم... ترسم ندهی کاممو جانم بستانی
چشمِ تو خدنگ از سپرِ جان گذرانَد... بیمـــار که دیدهست بدین سختکمانی؟
چون اشک بیندازیش از دیدهیِ مردم... آن را که دمی از نظرِ خویش برانی.
یعنی تف از این سربالاتر میشد؟
نه والله...نه بالله...
یعنی حافظ فرمود:
خون رو بریز اونجایی که آتیش گرفته و میسوزه!
و یا به دگر سخن:
تو خود حجابِ خودی حافظ، از میان برخیز!
میانِ عاشق و معشــــــوق، هیچ حائل نیست.
برخیز!