دست و پازدن در خواب
=============
خود را به خواب زدهبودم، و یا خوابیده بودم، یادم نیست!
خواب دیدم، میگویم: از ده سالی که دوست هستیم، بیشتر از یکماهَش را بهیاد نمیآورم.
بیدار که شدم، فهمیدم چهل سال است که دوست بودهایم!
یکهو بیدار شدهام و میبینم چهل سال گذشت!
به یاد نمیآورم... چگونه!؟ کی؟!... کجا؟!
هر چه فکر میکنم تهمتِ شناسنامه را نمیفهمم.
فکر میکنم:
در جایِ خالیِ "هویت"، میانِ هوایِ دروغ
انگـــــار زندگی و هویت تنها در "امنیتِ قرارگاه" معنا دارد و
تنها تمامِ آن لحظاتی که توانستهای با چشم نگاه شوی
در جان مینشیند و سنگینی دارد و بهیــــاد میآید؛
بیهوده نیست که به یاد نمیآید ســــالهایِ پرسه در خواب .
از همان زمانِ فراری ناگزیر، از قرارگاهی که دیگر امنیت نیست، خواب و مرگی آغاز میشود که انگار دیگر جزئی از زندگی نیست و عمر را با تمام ماجراهایِ در حالِ گریزش، بیهویت میکند...
سایهیِ سنگینِ یک دروغِ مستمر را بر احــوالِ این سالهایِ گریـــــزِ بیجان، حس میکنم...
تمام این لحظاتِ بی وزن، همچون آنی هستند در مقابلِ خاطراتِ جاندارِ زندگی در قرارگاه.
شاید به همین دلیل است که سالهایِ جذابِ کودکی، طول و عرضش بیشتر از سالهایِ گنگِ پس از آن است.
و وزنِ یک فصل کودکی بیشتر از بیست سال این روزهاست.
هویتِ راستین در قرارگاهِ اَمنِ اختیار
چه روی مین، چه زیر آن.
در هوایِ دروغ، "هویت" در نااَمنی گم است.
برای پاسخ به این پرسش که چقدر عمر کردهایم
باید بفهمیم که چقدر امنیت داشتهایم.
وای به حالِ کودکی که هیچگـــــاه ایمان نیاورد به امنیت
وای به حال نسلی که مُــــــدام گریخته است
از ناامنیِ واقعی، میانِ جماعتِ قانونی
به امنیتِ مجازی در پستوهایِ غیرقانونی.
فهمیدم:
آن هویت که از من گم شده
"امنیّتِ صـــدق" در هوایِ راستی است؛
چشمانِ بـــــازِ عمرِ من مُـــدام
در تَوَهّمِ خوابِ امنِ آزادی است.
آیا باید همچنان به این خواب تن داد؟
و یا باید برخاست و زندگی کرد؟
... کی و چگونه؟!
"براستی چه باید کرد؟"
چگونه میتوان با چشم، "نگـــــاه" شد؟
به این فکر میکنم.
..........................
خیام ابراهیمی
10 مهر 1394
=============
خود را به خواب زدهبودم، و یا خوابیده بودم، یادم نیست!
خواب دیدم، میگویم: از ده سالی که دوست هستیم، بیشتر از یکماهَش را بهیاد نمیآورم.
بیدار که شدم، فهمیدم چهل سال است که دوست بودهایم!
یکهو بیدار شدهام و میبینم چهل سال گذشت!
به یاد نمیآورم... چگونه!؟ کی؟!... کجا؟!
هر چه فکر میکنم تهمتِ شناسنامه را نمیفهمم.
فکر میکنم:
در جایِ خالیِ "هویت"، میانِ هوایِ دروغ
انگـــــار زندگی و هویت تنها در "امنیتِ قرارگاه" معنا دارد و
تنها تمامِ آن لحظاتی که توانستهای با چشم نگاه شوی
در جان مینشیند و سنگینی دارد و بهیــــاد میآید؛
بیهوده نیست که به یاد نمیآید ســــالهایِ پرسه در خواب .
از همان زمانِ فراری ناگزیر، از قرارگاهی که دیگر امنیت نیست، خواب و مرگی آغاز میشود که انگار دیگر جزئی از زندگی نیست و عمر را با تمام ماجراهایِ در حالِ گریزش، بیهویت میکند...
سایهیِ سنگینِ یک دروغِ مستمر را بر احــوالِ این سالهایِ گریـــــزِ بیجان، حس میکنم...
تمام این لحظاتِ بی وزن، همچون آنی هستند در مقابلِ خاطراتِ جاندارِ زندگی در قرارگاه.
شاید به همین دلیل است که سالهایِ جذابِ کودکی، طول و عرضش بیشتر از سالهایِ گنگِ پس از آن است.
و وزنِ یک فصل کودکی بیشتر از بیست سال این روزهاست.
هویتِ راستین در قرارگاهِ اَمنِ اختیار
چه روی مین، چه زیر آن.
در هوایِ دروغ، "هویت" در نااَمنی گم است.
برای پاسخ به این پرسش که چقدر عمر کردهایم
باید بفهمیم که چقدر امنیت داشتهایم.
وای به حالِ کودکی که هیچگـــــاه ایمان نیاورد به امنیت
وای به حال نسلی که مُــــــدام گریخته است
از ناامنیِ واقعی، میانِ جماعتِ قانونی
به امنیتِ مجازی در پستوهایِ غیرقانونی.
فهمیدم:
آن هویت که از من گم شده
"امنیّتِ صـــدق" در هوایِ راستی است؛
چشمانِ بـــــازِ عمرِ من مُـــدام
در تَوَهّمِ خوابِ امنِ آزادی است.
آیا باید همچنان به این خواب تن داد؟
و یا باید برخاست و زندگی کرد؟
... کی و چگونه؟!
"براستی چه باید کرد؟"
چگونه میتوان با چشم، "نگـــــاه" شد؟
به این فکر میکنم.
..........................
خیام ابراهیمی
10 مهر 1394
No comments:
Post a Comment