Thursday, October 8, 2015

زن و آزادی

زن و آزادیِ انسان از دامِ افیونِ فحشایِ موروثی
(به بهانه‌یِ استاتوسِ اعترافات خانم ‫#‏شهلا_زرلکی‬")
==========================
پیش درآمد:
فحشاء از دریدگیِ مردِ فاحشه آغاز می‌شود، و در قدرتِ حیوانیِ مرد نطفه می‌بندد؛ و هم زن را بیمارِ خود می‌کند، هم انسانیت را متلاشی. فحشاء یک روح است!
فرق نمی‌کند کجایِ دنیا باشی!
برای مرد و زن، وقتی مردانه و زنانه کنار هم نباشند، و علیه هم قیام کنند، چهار حالت متصور است:
1- مردان علیه مردان و مردانگی
2- مردان علیه زنان و زنانگی
3- زنان علیهِ مردان و مردانگی
4- زنان علیهِ زنان و زنانگی
اما ترحم‌برانگیزترین حالت، قیامِ "زنان علیه زنان و زنانگی" است. چرا که در چنبره‌یِ زورِ تاریخیِ مرد و در میدانی نابرابر، سزا نیست که ستمدیدگان چماق مضاعفی شوند بر سر هم.
واقعیات از قربانی شدنِ هر دو حکایت دارد. مسلما تحقیرِ هیچ قربانی، انسانی نیست! نشان‌دادنِ حقارت و حقیر، می‌تواند به ما در شناختِ هر دو به نفعِ انسانی شدنِ رابطه کمک کند! در این موقعیتِ حقارتبار، کسی که تحقیر می‌کند حقیرتر است. برای این اپیدمیِ ویرانگر باید به فکر چاره بود!... و مسلما تحقیر راهِ درمان نیست!
.
گویا مرد ابتدا خود را آلت دیده، که شانِ زن را به آلت فروکاسته است! چنین آلتی است که به راحتی آلتِ زورمدار می‌شود و مزدورِ زورِ و قدرتِ بیشتر. می‌خواهد این مزدور یک مردِ لمپن و یا روشنفکر مختار باشد، و یا یک زنِ لمپن و روشنفکر ناچار! آنوقت دیگر انگِ روشنفکری هم چاره‌ی تَشَخُصِ فرد نیست! بینِ دانستن تا توانستن یک عمر فاصله است. کسی که قربانی ساختار زور است، ممکن است مستضعفِ فکری شود! از چنین لاجانی توقع نیست! توقع از فاعلی است که بر سرِ مفعولِ معلولی می‌کوبد که معنایِ فعل را نمی‌فهمد! چنین فاعلی علی‌رغمِ نقصانِ اندیشه، مرتکبِ کوتاهی در مسئولیتِ اجتماعی است، و البته قابلیتِ جنایت دارد!
تفاوت آناتومی زن و مرد، دلیلی برای پیشگیری از حق حضوری برابر در جامعه برای مجاب کردن زنان و مردان نیست. چون پیش از هر ویژگی، زن همانند مرد انسان است و حق دارد بخت خویش را در بستری که در آن وجودی مؤثر در تناسل و تربیت دارد بیازماید. توفیق یا عدم توفیقش در برآوردنِ نیازهایِ جامعه بر عهده‌ی خود او و اعتماد جامعه‌ای است که رایِ مردان هم در آن مؤثر است. این حق انسانی به صرف انسان بودن را، کسی نمی‌تواند از زن دریغ کند! برای نمونه "آنگلا مِرکِل" (صدر اعظم آلمان) می‌تواند سمبولِ چنین زنی باشد که توانسته یک جامعه را به تواناییِ خویش مُجاب کند!
.
آزادی و استقلالِ زنان و مردان، بدون آزادی و استقلال انسان از چنبره‌ی قواعد و حقوقی بَدَوی که شاید نسخه‌یِ استحاله و تعادل در دوران بربریت بوده، ناممکن است!
به باورم، در ساختارِ موروثیِ حقوق زن و مرد، موقعیتِ تحقیر آمیز مرد، پست‌تر از زنان است. چرا که زنان با صاحبانِ قدرتی همگامی و مدارا می‌کنند که مردان عاجز از آنند. به‌باورم فراتر از زنان، این مردانند که باید برای حیثیت خود کاری کنند! چرا که آنکس که در این عدمِ توازنِ انسانی همواره از رانتی بَدَوی برخوردار است و در سایه‌یِ آن استعدادهایِ انسانی‌اش برای عادل‌شدن پنهان و رنجور می‌ماند و گمراه می‌شود و هرز می‌رود مردانند! این فخری ندارد که در یک بازیِ ناعادلانه به دروغ پیروز میدان باشی! میدانی که سبقت و پیروزی در آن، در رسیدن به لذت از حالِ محبت و ایثار است، نه رنجِ هـــار شدن و لت و پار شدن از باخت و بردی موروثی در جدالی نابرابر. آن‌چه این همراهی و همدلی را نابرابر می‌کند، چیزی نیست جز تقدسِ جعلیِ حقوقِ مُتِرَتّب بر روابطیِ بَدَوی که نسخه‌ای برای دورانِ مدنیت نیست.
.
نسخه‌یِ حقوقی و موقتی و محدود به زمان‌و‌مکان (نه فرازمانی-مکانی) که برای جامعه‌ایِ بیمار در روابطی بَدَوی که نقشِ اقتصادی-امنیتی و اجتماعی زن و مرد در سیطره و سلطه‌یِ ساختارِ قبایلِ بت‌پرست تعریف شده بود، هر چند مناسب شرایط ابتداییِ درمان بیمار بود اما هیچ تناسبی با حالِ جامعه‌ی امروز نداشته و او را درمان نمی‌کند! آن نسخه شاید مختصِ مردمی بود که دورانِ گذر از جاهلیت و سلطه‌یِ غرایز حیوانی بر درایت و عقل را طی می‌کردند و هنوز به امنیت حریم خصوصی در مدنیتی که همزیستی مسالمت‌آمیز انسان را تضمین کند دست نیافته بودند. بازآفرینی و سیمولیشنِ احکام و قواعد حقوقی چنان دورانی در دوران مدنیت، مسلما به بازآفرینیِ انسانِ وحشی و خشنی منجر خواهد شد که جز مالکیتِ قدرت برتر مادی چیزی نمی‌فهمد. خدایِ چنان جامعه‌ای چون بتهای موروثی مرده است. زنده نیست و نزدیکتر از رگ گردن نیست. در قلب و فطرت‌حنیف و وجدان جای ندارد. در چنان جامعه‌ی استعماری زن و مرد به ساختاری موروثی مُعتادَند و بدون آن تعادل خود را از دست می‌دهند. در چنان جامعه‌ی در حال گذاری هنوز مردم نفهمیده‌اند که مالکِ اصلیِ اراده و اختیار، وجدان است که مستقل از هر خدای خصوصی است، بلکه خدای فراگیر غیرقابل احصائی است که احکامِ فرازمانی-مکانی صادر نکرده است! هنوز مردم نفهمیده‌اند که نسخه‌یِ حقوقی آن دوران، موقتی و برای گذر از اعتیاد موروثی به دورانِ استقرارِ امنیتِ مدنی و آزادی است. پس آن نسخه‌یِ موقتی را الگویی می‌سازند برای تمام زمانها و مکانها... بدیهی است که پس از هزاران سال در همان وضعیت باقی می‌مانند اما با نارضایتی و رضایتی بیشتر در دو سو. به همین دلیل است که چنین جوامع محصور در قواعدِ استعماری، در مواجهه با دورانِ پویایِ مدنیت، در یک پارادوکسِ هویتی، دچار فسادی درونی و روزافزون می‌شوند. چون هنوز بر نسخه‌یِ موقتی جامعه‌یِ قبیله‌ای پایبندند و خودسرانه آن را مقدس کرده‌اند.
مزدوری و فساد از همین تناقض ماهوی زاده میشود. دروغ و خیانت و ریاکاری و حفظ ظاهر و فحشاء روحی و ذهنی مرد و زن، به ناهمخوانیِ حقیقت زن و مرد و وجودِ همین تضاد حقوقی بین دو جامعه‌یِ قبیله‌ای و مدنی، مرتبط است و زاده می‌شود و اپیدمی می‌شود.
.
"غم نان و هویت" در ماشین مزدور سازی، زن را برده‌یِ مرد می‌خواهد و مرد را برده‌ی خود. پس به مرد باج میدهد و از او مزدوری می‌سازد تحتِ سلطه‌ی خود، و برای پاداش به او خروس قندی "سلطه بر زن" را میدهد تا خوش باشد‌!... تا با یک تیر دو نشان زده باشد! هم مرد را برده‌یِ سلطه‌یِ خود کرده باشد و هم زن را برده‌یِ هر دو. بر اساسِ قواعدِ تقدیس‌شده‌یِ چنین استعمارگرانی، زنان و مردانِ جامعه، در یک کارخانه‌یِ مزدورسازیِ مفت و مجانی، همواره کارگران و سربازانِ بی‌جیره و مواجبِ جانِ برکفی خواهند بود!
.
2) شهلا زرلکی (نویسنده کتاب در خدمت و خیانت زنان):
اعترافات (2)
برای حوزه علمیه قم هم کار کرده‌ام؛ فقط به خاطرِ اَداهای دخترانه استقلال مالی و نرفتن زیر منتِ بذل و بخششِ پدر. برای درآوردنِ پول تو جیبی. برای اینکه پول ماتیک و کرم ضد آفتابم را تا سی سالگی از پدرم نگیرم. پول ماتیکم (که) از دخلِ طلبه‌های جوان در می‌آمد، خداپسندانه‌تر بود، تا از دست‌هایِ پینه بسته پدرم! برای انکه ثابت کنم من همه جا آزادانه می نویسم، همه جا. حتا برای مجله‌ای که پولش را حوزه علمیه می‌دهد و یک آخوند مدیرمسوولش است و هزار مرز ممنوعه دارد. تریبون، تریبون است از هر کجا که بیرون زده باشد. باید تمرین می‌کردم و یاد می‌گرفتم از تریبون‌هایِ مختلف حرف خودم را بزنم طوری که هم حرفم را زده باشم و هم تریبون را توی سرم خرد نکنند. اسمش «پیام زن» بود. فرض کن یک «زن روز» مذهبی با گرایش هنری، سینمایی، ادبی و روانشناسی... تا این لحظه، حرفه‌ای ترین نشریه‌ای‌ست که با آن کار کرده‌ام. هیچ وقت آدم‌هایش را ندیدم. تلفنی حرف می‌زدیم و مطالب را می فرستادم روی کاغذهای سفید قشنگ خط‌کشی‌شده که هر بار با مجله از قم برایم پست می‌کردند. جنس خوبی داشت. مثلِ جنسِ کاغذهای مجله شان؛ سفید خارجی. بی‌غلط‌ترین نمونه‌خوانیِ عمرم را آنجا دیدم و خوش وعده‌ترین و دقیق‌ترین و منظم‌ترین و با ادب‌ترین روزنامه‌نویسان و خبرنگاران را. دو روز بعد یا دو روز قبل از رفتنن مجله روی کیوسک، حق التحریرت را می‌ریختند به حسابت و اگر قرار بود کلمه‌ای را تغییر دهند با تو مشورت می‌کردند، با کلی معذرت‌خواهی! سال 82 بود یا 83؛ چه فرقی می‌کند؟ مفصل‌ترین مقاله‌ام را درباره سیمون دوبووار و رمان «ماندارنها» برای آنجا نوشتم. (یعنی اینها اینقدر حرفه ای بودند؟!) اینها را نوشتم که مثلا بگویم نظام‌مند و جدی کار کردن و خوش‌قولی و وجدان کاری، ربطی به نحله فکری و گرایش سیاسی و ایدئولوژی ندارد. اینها را نوشتم که بگویم: اگر دین ندارید لااقل درست کار کنید!
.
3) پیام من به خانم زرلکی (نویسنده‌‌ای که دغده‌اش زنان است و جسارت قلمش میدانِ کافی در میدان نشرِ حکومتی داشته است):
من هم اگر بیت‌المال در دستانم بود همین‌قدر خوش‌قول می‌شدم. بالاخره از روسها احمق‌تر نبودم که ندانم "هدف وسیله را توجیه می‌کند"! باورپذیر کردنِ هر چالشی تنها در حیاط‌خلوتِ حضرتِ دوست معنا دارد، نه در حیاتِ عمومی. مزدوری نیست! رسالتِ پیام است؛ و البته گـــــرگ خــــــــوب بلد است چگونه با پوشیدن لباس میش، میدان را مال خودی کند و برایِ سلطه‌یِ خود اعتبار بخرد. تاکتیکِ ساده ای است: "دانه بپاش! تا در میانِ برف‌هــــا، گنجشک‌ها زیرِ اَلَکِ ما جمع شوند! آن‌وقـت نخِ بسته به اَلَکِ ایستاده را بِکِش و شب که شد ســــورِ آبگوشت با کله‌یِ گنجشک بده." این دردِ نان و هویت است یا شهوتِ قدرت و شهرت نمی‌دانم! اما خـــــوب می‌دانم که در کویـــرِ وحـــوشِ بربری، رنگِ رویِ جلدِ نشریاتِ وَزیــــن از خونِ چه کسانی رنگین است! تـــا نوبتِ من تو و مــــا کی رسد؟! من خوابم نمی‌برد!... و صد البته شریکِ دزد و رفیقِ قافله‌شدن تنها راهِ بالیدن برای رقصِ واژگان و حرف نیست!..هر چند حرفِ مفت و بی‌دردی باشد، که من می‌زنم.
من مُــــــدام کلماتِ موروثیِ این سندِ ملکی و حُکمِ مقدس (که در استاتوس قبلی از آن نام نوشتم) در گوشم صدا می‌کند:
(تفخیذ یعنی رابطه‌یِ جنسیِ بدون دخول، که با دخترِ نوزادِ شیرخواره به عنوانِ همسر، حقی مشروع و مجاز است.) تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12 :-
بر اساس همین یک مورد، می‌توانید به مبانیِ منطقی و مشروعِ بصیرتِ متعلمانِ داعشی و غیرِداعشی در سایر امور پی‌ببرید! "تو خود بخوان حدیثِ مُفَصّل از این مُجمَل"... حتی زنان و مردانی که فرهیخته‌اند، موقعِ لایک کردن و نوشتن ذیل این نوشته، به تقوایی موروثی پرهیز می‌کنند!
درود بر شما.

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...