Sunday, April 30, 2017

مناظره و خروس‌بازی

مناظره‌یِ صیّادانِ بیعت و خروس‌بازی
=====================
سَرِ اختاپوسِ این بازیگران: از سَرِ دَلـــق ... نقشِ هر بــازو چه‌آسان کرده در بــاوَرِ خَلق
جملگی پَــرده‌دَرانِ مِلّـتَـنـد و "پــرده‌دار: ... می‌کند هر بُت به اَمرِ خویش نهی و رهسپار"
رهسپــارِ عرصه‌یِ صـیـدِ دلِ غیرخــودی ... تا که: "بیعت" را که خواهد بُـــرد در بیتِ خودی؟
رأیِ من جز بیعت و تثبیتِ این معرکه نیست ... صندوقِ هشتادوهشت است و ظفر مضحکه نیست!
این خروس‌بازی که می‌بینی: برایِ کیفِ توست! ... این خروسان زَرخَرِ ارباب و بندِ لیف توست!
هیــــــچ‌یک از این خروس‌ها را نباشد اختیــــار ... قوقولی قوقویِ‌شان، قُد قُد شود در بندِ یــــار
رنگ و آواز و پَـر و کُـرک و رَجَــزهاشـــان نَبین! ... آن‌که آن‌هــــا را نموده مُنتَصَب، آن را ببیـن!
دِل نبند بر التــزامِ او به‌خود، اِی هوشیار... دان و آبِ این خروسان است در پیونـدِ یــار
هر که در این معرکه گـردَد هـــوادارِ یکی ... در نهایت گردد او بیعت‌گـــــزارِ مُفتــکی
اِی عجب از مردمِ ساده‌دلِ اُمّیــــــدوار ... که یکی گردد طناب و آن یکی بر چوبِ دار
جملگی مغبون و این شعبده را مفتون و شاد ... چون پَرِ کاهی دعاگویند: "سلامت‌بـاد: بــاد"!
اعتمادِ خلق بر صندوق بُـوَد چون شیر و خط ... "می‌شوَد؟ این رأیِ من در پشّه آیا مرغ و بَط؟!"
غافلــــــند این لـولیـانِ صحنه از این سکه‌ها ... هر یکی دارد دو رُو، امّـا دوتایش هست: "مـا"!
مــوج می‌سازند و بر موجِ شمایان نشئه‌اَند ... صحنه را خالی کنی یا نه، خدایِ صحـنـه‌اند!
فرقِ ابراهیم و باقر، فرقِ محمـــود و حَسَن ... فرقِ بازوهایِ هشت‌پا با سَری در یک بَـدَن
هر یکی با آن یکی از یک مسیر طی می‌کند ... جملگی اما شعــــارِ مُـفت را قی می‌کند
 مردمِ دِه را نموده ذوب در منقـــارِ خــویــــش ... چشــــم می‌درّاند از آن‌ها، به کـار و بــارِ خویش
التزامی نیست بر مردم به‌جز تـارِ سیـبـیـــل ... قَسَمِ حضرتِ عبّاس است‌و دُمب و دسته‌بیــــل
کـــارِ این شعبده‌بازانِ عزیـــزِ بـــارِ عـــام ... عرضه‌یِ بَـردِه بُــوَد از بصره تا بــــازارِ شــــــام
 هر که صیدَش بیش، "صیادی" سزایِ نامِ اوست ... صید و صیاد و ریاست جملگی در کامِ دوست.
چون گذشته: رأیِ من در صندوقِ اربـــاب نیست ... چون‌که قانون از خودی-غیرخودی رهیـاب نیست!
کی "بد و بدتر" دوایِ درد، در صنـــــــــدوق نَهَد؟... گه کِه "بـد" پیروز باشد، "بـدتــر" از آن بر دَمَد؟!
تا مرا غیرخودی خوانده در این خوانِ خودی ... رأیِ من را "کِه" بخواند؟ جز خودی‌هایِ خودی؟
"خودکشی" این‌که مُصَدّق شوم اِنکارِ خوداَم ... بدهم رأیِ خودم را که نخواند که "خودم"؟!
گر که "قانــــــون" نداند که من از اهلِ خودم... من چه دانم که وی و گزمه‌یِ او هست خودم؟
تــــا خروسان همه از لانه‌یِ یک فامیلــــــند ... جمله در صیدِ دلِ هابیــل و در قابیلَـــند!
رأیِ من چوبِ دو سَر سوخته در صندوقِ وی ... احمقم گر که امید دوخته بر فندوقِ وی
 ندهم رأی به قـــانـــــونِ "خودی-غیرخودی" ... چون خروسانِ خودی نفله کنند غیرخودی.
خیام ابراهیمی
9 اردیبهشت  96
LikeShow more reactions
Comment

Friday, April 28, 2017

ساعت

ساعت
====
از من می‌گذری
چون سایه‌یِ عقربَکِ ثانیه‌شمار
همچو تند بـــاد
از شاخه‌ای، با یکی برگِ جامانده در یــاد
از هزار ایستگاهِ زخمیِ نیش.
از شما می‌گذرد
چون نوازشِ عقربَکِ دقیقه‌شمار
چون نسیم
از میانِ شاخه‌هایِ لرزانِ ثانیه‌ها
با جرعه‌هایِ نوشانوشِ چکیده از شبنمِ برگ‌ها.
از ما می‌گذرد
و می‌چلاند شراب را قطره قطره از دقایقِ حَبّه‌ها یکی یکی
چون عقربَکِ ساعت‌شمار به نشئه‌گی
تلو تلو... کـُند و خزنده
چون حلزونی یا کرم ابریشمی
چون پینه‌دوزی از این برگِ نارنجی تا آن برگِ سبز و سرخ و زرد و سیاه
که شبی سوار بر یــالِ توفان در هوا پـَـر شدند!
چون پاره‌هایِ یک چل‌تکه زیرِ نورِ مـــاه
هر یکی حجابِ امنیتِ یک سَر شدند!
...
یک ثانیه... دو دقیقه... سه ساعت...
روز و شب‌... هفته‌ها... فصل‌ها
در حاشیه‌یِ احوالِ هم در چند خیمه‌ایم
دورَت بگردم و بگردد این چرخِ گردون
از هم جدا و در صفِ شاخه‌هایِ یک جنگل اندیشه‌‌ایم
جمله‌گی پــــای در چاله‌یِ خویش گـیـر و عمود
گرهِ کــــور در پیچ و تابِ اُفُقِ گــــــورِ یک ریشه‌‌ایم
گویی که سَر در حوالیِ هوایِ پریشانِ یک دل‌پیچه‌ایم
این تمامیِ فرصتِ ما از عمرِ جانـــدارِ گیـــاه بود در حیات ...
وای از این حنظل و... آه از آن شاخِ نبات!
در تناسخِ صد و ده روحِ خفاش در یک بدن
ردیف و تکراری در جمله‌ی پریشانِ کتابِ تاریخ:
"این سَرِ پُر سودایِ بی‌تن
تشویشِ مــامِ وطن، شلاق بر وحدتِ میهن بود!"
...
"ساعت" نزدیک و ما هر آن
در زمینی بی‌ زمان... دورادور
بی بال و بی آسمان
زیر گــــام این و آن خدا... چون مـــور
دست و پا می‌زنیم... غریب و صبــور
تکه تکه، جدا جدا...، کـــور و کـــور
مچاله در ایمانِ سرگیجه‌ای بی‌اَمان
زخمِ آن نیش و نوش و نشئه‌گی را
مزمزه می‌کنیم زیر لب، منگ و خرامان
با زبانِ الکن و بی‌بـــار
با سری گنگ و بی‌سامان.
..
میانِ تیک تاک‌ِ این قلبِ زنگاری
چقدر دلم سکته می‌خواهد در این ثانیه
در متنِ ظهرِ تمامِ فصولِ بی‌حاشیه
در آغوشِ پریشانِ این کویرِ شورِ کپک... این شعرِ پُر‌قافیه
هیهات...
که پلک‌هامان می‌پَرَد هنوز
در گیجیِ گـــام‌هایِ ترس از چاله‌هایی که به عقربک‌ها ربط نداشت
چون عددهایِ مرده‌ی بی انتخاب در ساعت
عقربک‌هایِ مُرده‌یِ بی اراده در غایت
گردِ خیالِ انتخــابِ مرکزِ یک چـــاه.
...
ماه در آسمان چه خندان
عُمرِ خورشید رو به پایان
قـــابِ ساعت برون زده مـــا را
لحظه‌‌هایِ دلم هراسان
چشم‌ها نا اُمیـــد زِ همراهی
اسبِ تقدیر بی‌سواران
دولتِ بختِ مــا بنفش و سیاه
حیرتا، وقتِ سبزه‌باران است؟!
قابِ ساعت برون زده ما را
خوش به حالِ عروسکِ سارا
خوش به حالِ خروسکِ دارا
بچرید بره‌ها قضا را
آتشِ صندوقِ بلا را.
قاب ساعت برون زده ما را.
خیام ابراهیمی
7 اردیبهشت 96
LikeShow more reactions
Comment

Saturday, April 22, 2017

خ مثلِ خیانت


"خ" مثل خیانت
شاه "اعتماد" بود و... سرباز "شـــاه"
"خیانت" جنونِ خوکبازی زیر نورِ مــــاه
چرخ دنده‌ای در خوابِ شـــاه شکست
چرخی برید و به راه خود رفت
خمیازه‌یِ مسافرین به خوابِ خوش نرسید
خِس خِسِ نفس... در رَگِ بریده‌یِ گلویِ قربانیان را خدا خرید
نگاهِ زالوهایِ غروبِ جمعه
در شهوتِ انتظارِ خُمِ بی خاتمِ خمره‌یِ خون خزید
چرخی غلتید در سراشیبیِ خاکِ خاک برسر
بویِ خون می‌آید
بویِ خنجربازیِ چند "خ"
"خ" و خدعه‌یِ خُمِ این خنیاگرِ پیر... آن خاخامِ کبیر... با اعتماد
"خ" و خنده‌یِ خِفّت در سَرِ خاتمِ حقیر... با اعتیاد
"خ" و خامه بر نه‌ی بغض‌شده در خِرخِره‌ی خلقِ بی‌زبــانِ صغیر با انقیاد
"خ" مثلِ جیغِ شادِ خوک‌هایِ خرفت در غمباد.
خ...خ...خ...
خِفت شده‌ای بینِ این همه "خ" در این خیمه، خیـــام!
خاکِ خسته پر از خوابِ خوشِ خدا در خیالِ خولی است
خسته‌ای و خانه خالی است
سر بر شانه‌یِ زخمیِ امنِ یـــارِ خونین
خـــــوب بخواب!
خاک منتظر است
فردا خبری در سایه‌روشنِ خوابِ خداست
خورشیدِ خاموش در حضورِ مــــاه پیداست
در سایه، موشی به پایِ تندِ خرگوش می‌رسد
جیـــغِ خوک‌هایِ خواب به گــــوش می‌رسد...
خیام ابراهیمی
اول اریبهشت  1396
LikeShow more reactions
Comment

Thursday, April 13, 2017

بُزِ خجالتی



بُزِ خجالتی
======
این بچه‌بز خجالتی است
گیر است بین اعتماد به تارِ سیبیلِ دایی‌جان و قسمِ حضرتِ‌عباسِ خان‌عمو
در تدبیرِ انتخابی است که بینِ کاغذِ سبز و سیـــاه، چه میل‌و چه عرضه کند؟
یا که چشم‌بسته به دوشاب، در خیــــالِ شیرینِ یار "شیـــــر" مَزمَزه کند؛
یا که جانِ شیرین فـــدایِ "بیه بیه"و فتنه‌یِ پیـــرِ غمزه کند؟
چه دل بسته‌ای به شیرِ بزی که مدام سر تکان ‌دهد و خمیازه کند؟
دخیل بسته‌ای به نرینه‌گی و وَقارَش
جان می‌دهی و می‌گیری به زوالِ راهش
جان می‌دهی و می‌گیری زِ خیالِ کامَش
خفت کرده‌ای جان و جانان را و
در بندِ بندِ ستونِ فقراتِ قانونِ این بزِ خجالتی
چون نخاعی اسیری
و حقیرانه به زورگیریِ باوَرِ هیولایی اجیری.
"
قاتل و مقتول" گره کور دو سویِ تسبیحِ دانه‌هایِ یک توهمند
از هر سو رَج بزنی
واقعیت در کمرگاهِ یکی است.
واقع‌بین باش!
گزمه‌ها مباشرِ قتلِ خوشه‌هایِ گندمند
غـــــــــاز می‌چرانی و می‌چلانی شیره‌یِ سبزِ مرتع را
مَشک‌ها پُر می‌کنی از اشک و آه
کاسه‌کاسه از تهی‌گاهِ چشمانِ گیـــجِ بُزی خمارِ نشخوارِ شقایقِ دشت‌ها‌
در خواب‌هایِ شیرینِ رؤیایِ سبزِ مغبونِ هشتادوهشت‌ها‌
فاعل و مفعول دو سویِ بوقِ یک قطارِ خیالند به ایستگاه‌هایِ سوزنبان!
کـــور و کرَند انگار و زبـــانِ عرعرِ سوارانِ خَرند
می‌دانم:
"
آلتِ قـــتـل، توجیهِ‌اقتصادی دارد."
و معتــادِ اعتدال، مُــدام در کــارِ توجیهِ اصالتِ دوغی است که بریده نشئه‌گی را!
دوغِ شیرِ خیالیِ دروغینِ یک بُــزِ نـرِ همواره در حالِ بلـــــوغ.
از دامگهِ قاتل رهایی نیست
جز صراحتِ لهجه‌یِ رهیده از بـَــع بـَــع
اعتماد به استقلالِ گام‌هایِ خویش
به جایِ تسلیمی کـــــور به چرخه‌یِ تجارتِ خشخاش و حشیش
منطقِ شما عرق‌چکانِ روحِ جلدِ سی‌وهشتمِ تفسیرِ بع‌بعِ تاریخی نیست
و تا اَبَد راهی به رهایی از بصیرتِ آن نیست!
"
اعتیـــــــاد" هزار بهانه‌یِ تلخ در آستین دارد
تا ایمان آوَرَد: "که افیون داروست!"
مزرعه علف‌های خودش را برویاند بی صدا
معتاد در کارِ خودش خدعه ‌کند به آه
شما هم به کارِ اخفایِ خونِ رویِ نان و چرا و شخم و خیشِ
چوپان نیز در کارِ تکلیفِ اربابِ خویش
"
هر کسی کارِ خودَش... بارِ خودَش... آتیش به انبار خودَش"
ای اهالیِ بساط!
کسی به نیتِ شما عاشق نیست.
تا بوده چنین بوده
قانونِ اعتدالِ این بُـز همچنان نر است
می‌گویی: بدوش!
-
خود بدوش!
شیر این بزِ نَـر را هم خــود بنــوش!
این بُزِ بینوا خجالتی است
زبان ندارد
کارش نشخوار شقایق است و تناسل
در تقاطعِ نسل‌هایِ از هم گسیخته
پس بنوش
جام در جام
تا فرجام
بی عبرتی
خامِ خام.
خیام ابراهیمی
23 فروردین 1396

Like
Comment

محمد حیدری

از نگاهش انصاف و دانش و استقلال و امنیت می‌بارید بر قلم و
فروتنی و متاعش را نخریدند کاسبانِ روزی‌نامه‌هایِ روزگـــار
چرا که "روزی" اندر خمِ قانونِ سامانه‌یِ دون‌پَروَرِ مصلحت است و
رندِ عالم‌ســـــــــوز را با مصلحت‌بینی چه‌کـــار؟
.
 "... وقتش که رسیـــد شکایت‌ می‌برم، اما به نتیجه‌اش دل نمی‌بندم؛ زیرا نظام پزشکی ایران را فاقدِ احساسِ مسئولیت و بی‌طرفی می‌دانم؛ و دلیلِ عمدهِ ناخشنودیِ بدنه‌ای از جامعه، از پزشکان و دست‌درکاران حرفه‌هایِ پزشکی را ناشی از ناکارآمدیِ همین نظام پزشکی می‌دانم."
. ‌‌
 این آخرین پاراگرافِ ژورنالیستِ سلامتِ دورانِ ما استاد "محمد حیدری" در فیس‌بوک بود، در پنج روز پیش، که از بی‌سامانیِ رَوَندِ درمانی و بی‌دانشی یکی از قوم نظام پزشکی گله‌مند بود که باعث درد و رنج و هزینه‌های مالیِ جبران ناپذیری بر او شده بود! بی آنکه نامی از او ببرد... او ساختار را مقصر می‌دانست، نه قربانیان را.
او امروز از بین ما رفت تا شکایت ببرد... یا نبرد؟
...
نادره‌ای از اهالی قلم از میانِ ما پرکشید و هوا تنگ‌تر شد!
 یکی از فرزانگانِ مستقل و با مناعتِ طبعِ روزگار ما، کسی که برای من مصداق بارز یک روزنامه‌نگارِ روشنفکر و متین و مسلط بر نفس بود، که خود را به حرص و جاه نیالود و همواره از محضرش آموختم، از میان ما پر کشید و تنهاتر شدیم.
این است رسم روزگار...
یادش با بازخوانیِ نگاه بلند و قلمِ نابش زنده باد!
آقای حیدری نازنین!
بزرگ بودی و جای نشدی در این تنگنا... راحت شدی از این قفس و پرکشیدی بی‌هوی در هوا.
یادت به خیر عزیزِ تکرار نشدنی.
آخرین نوشته‌ات پنج روز پیش، بازگشودنِ نرمِ زخمی مزمن از سیستم پزشکی بود، بی نام بردنی از جفاکاران.
آخرین پیامتان از سرِ بزرگواری به پیامِ هشت روز پیشم بود در واکنش به انتخابات شوراها...
شنبه 19 فروردین که آغاز شد او با ما هـم‌دَم بـــود... تمام که شد بازدَمَش را از ما برید!
یاران و دوستدارانش، ساعت 10 صبح روز یکشنبه 200 فروردین از مقابل منزلش در تهران، سیدخندان، جلفا، قناری غربی، پلاک 13، با جسمِ او وداع می‌کنند... اما یاد و نگاهش هنوز بین ما زنده است و می‌دَمَد‌ در نگاه...
خیام ابراهیمی
19 فروردین  1396
Mohmmad Heydari
https://www.facebook.com/mohmmad.heydari.7

Wednesday, April 5, 2017

اولین "رفراندومِ سلبی" و خروسِ سحری

اولین "رفراندومِ سلبی"
تدبیر و بصیرتِ یک امیدِ واقعی
==================
بیدارباشِ خروس سحری، در بهارِ سال 1396:
 سال خروس، سال بیداری و سحرخیزی... سالِ هشیاری برابرِ حق‌ستیزی، از پسِ عمری خموشی، واداده‌گی به تقلید و زورگیریِ باور... بند به افسارِ خر لنگِ عَصّار، به افسردگی و خودکشی، به مرگ و دگرکُشی، بیداری زِ خوابِ شیرینِ خرگوشی.
چه فرقِ ماهوی است بینِ صندوقِ یأسِ 88 و امیدِ 922؟! جز دقت در رنگ و لعابِ حاملان و حمالان و صاحبانِ آن؟ جز بی‌مهارتیِ برخی و مهارت و صنعتِ بازیگری و وفایِ به عهدِ امین‌ترین مکارِ امنیتیِ حقوقدانِ خان بر تَوَهّمِ جنازه‌یِ رأیِ پیش و پس؟... باور کردی راستی را؟ راستی تو 88 بودی یا 92؟!...هر دو و یا هیچ‌کدام؟ مشکل در بیهُشی و هوشِِ موج سوار بود به سمت ساحل در دفعات... یکبار ناکامِ کامرواشده و دگر بار کامکارِ کامروا... در آزمون و خطایِ بازیِ موج سازی و موج سواری و موج شکنی و ترمیم و ... باز روز از نو روزی از نو...یکی در میان، هر یک به رأیِ خویش در هوایِ تو... بسته به اینکه تا تعداد و هوایِ رأی تو چه باشد و چه نباشد! هر چه که باشد اما "پر مایه" که باشد، معمار می‌تواند بر آن هر بنایی بسازد، بر بسترِ خیالِ امیدِ تو... "بی مایه" که باشد اما دستِ او خالی است و از اعتبار ساقط... موضوع عددِ بیعت است، دوستِ من! نه بیشتر.
 شریک دزد نشوی و رفیقِ قافله به طرحی نو... به هوش باش که بوسه‌یِ تو بر یکتادستِ مطلقه‌یِ فریب‌ علیه دشمنِ غیرخودی، رخصتی است به خداییِ آنکه تو را غیرخودی و کافر می‌داند به خویش‌، نه بیشتر!
بهارِ 96 آغازِ رویشِ "نـــه!" به زورگیریِ عقیدتیِ داخلی و خارجی.
 رویشِ سبزِ "آری!" به "همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمامِ شریکانِ آسمان و زمین"، و رویشِ قانونِ "وحدتِ ملت با ملت" و احقاقِ "اراده ملی" که بزرگتر از قدرتِ هر سلاح موشکی و هسته‌ای است!
سالِ راستی با خویش و همسایه و شریکِ خاک و آسمانِِ غریب و پرهیز از فریب.
 راستی این است که: انتخابات ارباب برای رعایا یعنی: بیعت با ارباب و گزمه‌هایِ رنگارنگِ او... یکی لمپن و دیگری مؤدب به آدابِ نقش و بازیگری که پاسخگویِ تماشاچی نیست.
 و اینکه: کفتری که به قسمِ روبــاه و به زوزه‌یِ شغالِ مزدورِ گرگِ گرسنه، و به چند کفتارِ خون‌آشام که پرنده نیستند اعتماد می‌کند، با خواستِ خویش بر حکم سربریدن خویش، بال آزادی به جوهرِ خون سرخ می‌کند! هیچ‌کس بیشتر از یک روباه در بصیرت و تدبیرِ دانه برای جوجه کبوتران، به امیدِ کباب و رباب و شراب نیست!
 قانونِ ارباب همه مغلطه و سفسطه است. پر از اصول و فروعِ دانه‌پاشی برای بیعت‌گرفتن، برایِ تائیدِ سیاست‌هایِ کلانِ ارزن‌پروری و تثبیتِ اقتصادِ جیره‌خوار‌یِ دانِ دون‌پروری است، از خونِ رعیتِ تشنه و مشتاقِ اعمال اراده. "انتخاباتِ ارباب" چنین دامی است و با انتخاباتِ رعایایِ مستقل فرق می‌کند.
دامش خالی از اعتماد باد!
در سیطره‌یِ قانونِ "زورگیریِ باور" و عَدَمِ مکانیسمِ "راستی آزمایی"، و عَدَمِ اعتماد به گزمه‌ها،
تا تغییر قانون به‌نفعِ حضورِ تمام پرنده‌هایِ آسمان‌و زمین‌و خاکِ مشترک، #روزه_انتخاباتی و "تحریم"، تنها راهِ نرم برایِ اثباتِ اراده و ثبتِ #رفراندوم_سلبی توسطِ پرنده‌هایِ قفسی‌است.  .
که رفراندوم این است!
هنگامِ سپیده‌دم، خروسِ سحری ... دانی که چـرا هَمی کُـنَد نوحه‌گری؟
یعنی که نمودنــد در آئینه‌یِ صبح ... کز عمر شبی گذشت‌و تـو بی‌خبری
خیام ابراهیمی
10 فروردین 1396
روزِ "نه" به جمهوریِ بردگانِ یک ارباب.
 و روزِ پندار نیک و گفتار نیک و کردارِ نیک.

LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...