Friday, April 28, 2017

ساعت

ساعت
====
از من می‌گذری
چون سایه‌یِ عقربَکِ ثانیه‌شمار
همچو تند بـــاد
از شاخه‌ای، با یکی برگِ جامانده در یــاد
از هزار ایستگاهِ زخمیِ نیش.
از شما می‌گذرد
چون نوازشِ عقربَکِ دقیقه‌شمار
چون نسیم
از میانِ شاخه‌هایِ لرزانِ ثانیه‌ها
با جرعه‌هایِ نوشانوشِ چکیده از شبنمِ برگ‌ها.
از ما می‌گذرد
و می‌چلاند شراب را قطره قطره از دقایقِ حَبّه‌ها یکی یکی
چون عقربَکِ ساعت‌شمار به نشئه‌گی
تلو تلو... کـُند و خزنده
چون حلزونی یا کرم ابریشمی
چون پینه‌دوزی از این برگِ نارنجی تا آن برگِ سبز و سرخ و زرد و سیاه
که شبی سوار بر یــالِ توفان در هوا پـَـر شدند!
چون پاره‌هایِ یک چل‌تکه زیرِ نورِ مـــاه
هر یکی حجابِ امنیتِ یک سَر شدند!
...
یک ثانیه... دو دقیقه... سه ساعت...
روز و شب‌... هفته‌ها... فصل‌ها
در حاشیه‌یِ احوالِ هم در چند خیمه‌ایم
دورَت بگردم و بگردد این چرخِ گردون
از هم جدا و در صفِ شاخه‌هایِ یک جنگل اندیشه‌‌ایم
جمله‌گی پــــای در چاله‌یِ خویش گـیـر و عمود
گرهِ کــــور در پیچ و تابِ اُفُقِ گــــــورِ یک ریشه‌‌ایم
گویی که سَر در حوالیِ هوایِ پریشانِ یک دل‌پیچه‌ایم
این تمامیِ فرصتِ ما از عمرِ جانـــدارِ گیـــاه بود در حیات ...
وای از این حنظل و... آه از آن شاخِ نبات!
در تناسخِ صد و ده روحِ خفاش در یک بدن
ردیف و تکراری در جمله‌ی پریشانِ کتابِ تاریخ:
"این سَرِ پُر سودایِ بی‌تن
تشویشِ مــامِ وطن، شلاق بر وحدتِ میهن بود!"
...
"ساعت" نزدیک و ما هر آن
در زمینی بی‌ زمان... دورادور
بی بال و بی آسمان
زیر گــــام این و آن خدا... چون مـــور
دست و پا می‌زنیم... غریب و صبــور
تکه تکه، جدا جدا...، کـــور و کـــور
مچاله در ایمانِ سرگیجه‌ای بی‌اَمان
زخمِ آن نیش و نوش و نشئه‌گی را
مزمزه می‌کنیم زیر لب، منگ و خرامان
با زبانِ الکن و بی‌بـــار
با سری گنگ و بی‌سامان.
..
میانِ تیک تاک‌ِ این قلبِ زنگاری
چقدر دلم سکته می‌خواهد در این ثانیه
در متنِ ظهرِ تمامِ فصولِ بی‌حاشیه
در آغوشِ پریشانِ این کویرِ شورِ کپک... این شعرِ پُر‌قافیه
هیهات...
که پلک‌هامان می‌پَرَد هنوز
در گیجیِ گـــام‌هایِ ترس از چاله‌هایی که به عقربک‌ها ربط نداشت
چون عددهایِ مرده‌ی بی انتخاب در ساعت
عقربک‌هایِ مُرده‌یِ بی اراده در غایت
گردِ خیالِ انتخــابِ مرکزِ یک چـــاه.
...
ماه در آسمان چه خندان
عُمرِ خورشید رو به پایان
قـــابِ ساعت برون زده مـــا را
لحظه‌‌هایِ دلم هراسان
چشم‌ها نا اُمیـــد زِ همراهی
اسبِ تقدیر بی‌سواران
دولتِ بختِ مــا بنفش و سیاه
حیرتا، وقتِ سبزه‌باران است؟!
قابِ ساعت برون زده ما را
خوش به حالِ عروسکِ سارا
خوش به حالِ خروسکِ دارا
بچرید بره‌ها قضا را
آتشِ صندوقِ بلا را.
قاب ساعت برون زده ما را.
خیام ابراهیمی
7 اردیبهشت 96
LikeShow more reactions
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...