Thursday, April 13, 2017

بُزِ خجالتی



بُزِ خجالتی
======
این بچه‌بز خجالتی است
گیر است بین اعتماد به تارِ سیبیلِ دایی‌جان و قسمِ حضرتِ‌عباسِ خان‌عمو
در تدبیرِ انتخابی است که بینِ کاغذِ سبز و سیـــاه، چه میل‌و چه عرضه کند؟
یا که چشم‌بسته به دوشاب، در خیــــالِ شیرینِ یار "شیـــــر" مَزمَزه کند؛
یا که جانِ شیرین فـــدایِ "بیه بیه"و فتنه‌یِ پیـــرِ غمزه کند؟
چه دل بسته‌ای به شیرِ بزی که مدام سر تکان ‌دهد و خمیازه کند؟
دخیل بسته‌ای به نرینه‌گی و وَقارَش
جان می‌دهی و می‌گیری به زوالِ راهش
جان می‌دهی و می‌گیری زِ خیالِ کامَش
خفت کرده‌ای جان و جانان را و
در بندِ بندِ ستونِ فقراتِ قانونِ این بزِ خجالتی
چون نخاعی اسیری
و حقیرانه به زورگیریِ باوَرِ هیولایی اجیری.
"
قاتل و مقتول" گره کور دو سویِ تسبیحِ دانه‌هایِ یک توهمند
از هر سو رَج بزنی
واقعیت در کمرگاهِ یکی است.
واقع‌بین باش!
گزمه‌ها مباشرِ قتلِ خوشه‌هایِ گندمند
غـــــــــاز می‌چرانی و می‌چلانی شیره‌یِ سبزِ مرتع را
مَشک‌ها پُر می‌کنی از اشک و آه
کاسه‌کاسه از تهی‌گاهِ چشمانِ گیـــجِ بُزی خمارِ نشخوارِ شقایقِ دشت‌ها‌
در خواب‌هایِ شیرینِ رؤیایِ سبزِ مغبونِ هشتادوهشت‌ها‌
فاعل و مفعول دو سویِ بوقِ یک قطارِ خیالند به ایستگاه‌هایِ سوزنبان!
کـــور و کرَند انگار و زبـــانِ عرعرِ سوارانِ خَرند
می‌دانم:
"
آلتِ قـــتـل، توجیهِ‌اقتصادی دارد."
و معتــادِ اعتدال، مُــدام در کــارِ توجیهِ اصالتِ دوغی است که بریده نشئه‌گی را!
دوغِ شیرِ خیالیِ دروغینِ یک بُــزِ نـرِ همواره در حالِ بلـــــوغ.
از دامگهِ قاتل رهایی نیست
جز صراحتِ لهجه‌یِ رهیده از بـَــع بـَــع
اعتماد به استقلالِ گام‌هایِ خویش
به جایِ تسلیمی کـــــور به چرخه‌یِ تجارتِ خشخاش و حشیش
منطقِ شما عرق‌چکانِ روحِ جلدِ سی‌وهشتمِ تفسیرِ بع‌بعِ تاریخی نیست
و تا اَبَد راهی به رهایی از بصیرتِ آن نیست!
"
اعتیـــــــاد" هزار بهانه‌یِ تلخ در آستین دارد
تا ایمان آوَرَد: "که افیون داروست!"
مزرعه علف‌های خودش را برویاند بی صدا
معتاد در کارِ خودش خدعه ‌کند به آه
شما هم به کارِ اخفایِ خونِ رویِ نان و چرا و شخم و خیشِ
چوپان نیز در کارِ تکلیفِ اربابِ خویش
"
هر کسی کارِ خودَش... بارِ خودَش... آتیش به انبار خودَش"
ای اهالیِ بساط!
کسی به نیتِ شما عاشق نیست.
تا بوده چنین بوده
قانونِ اعتدالِ این بُـز همچنان نر است
می‌گویی: بدوش!
-
خود بدوش!
شیر این بزِ نَـر را هم خــود بنــوش!
این بُزِ بینوا خجالتی است
زبان ندارد
کارش نشخوار شقایق است و تناسل
در تقاطعِ نسل‌هایِ از هم گسیخته
پس بنوش
جام در جام
تا فرجام
بی عبرتی
خامِ خام.
خیام ابراهیمی
23 فروردین 1396

Like
Comment

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...