Saturday, June 11, 2016

سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین


سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین
===================
با سلام به دوستانِ جان و یارانِ راستینِ فیس بوکی!
بعد از 36 شبانه روز، این اولین نوشته‌یِ من در سال جدید است.
خلاصه بگویم: هفت شبانه روز از ده شبانه روز آخر زمستان 94 را تا اولین روز سال نو در بیمارستان و درگیر بیماری و درمانِ عزیزی بودم. در بیمارستان خود بیمار شدم و چهارده روز اولِ سالِ نو را در بستر بیماری در عالم هپروت در خانه چرت زدم... بدون موبایل و اینترنت و خریدِ عید و عیدی و دید و بازدید عید. دزد محترمی گوشی موبایلم را همان شب عید به یغما برد (وقتی درون اتومبیل در محوطه‌ی بیمارستان چشمانم را بسته بودم و خواب می دیدم...) تا شاید با این تدبیرِ عملیِ پسافرجامی، برایِ خانواده‌یِ چشم به راه و امیدوارش نانِ خشکی ببرد. بعد از چهارده روز تا به سیم کارت و گوشی نو مجهز شدم، مانیتورم به رحمت ایزدی پیوست... بلافاصله ویروس را به عزیزی که در این مدت تیمارم میکرد تحویل دادم و با یک چرخشِ کامل، پستمان را عوض کردیم...او شد بیمار و من به تیمار...و بالاخره در این مدت هر چه بلایای ارضی و سماوی بود هم آوا با بارانِ رحمتِ سیل آسایِ اخیر بر سرم باریدن گرفت تا اینکه یکی دو روز پیش مانیتور را احیاء کردم و اینک روز از نو روزی از نو...
لازم میدانم از تمام دوستانی که در این مدت جویایِ احوالم بودند و امکانِ تماس نداشتم، صمیمانه سپاسگزاری کنم و در حد مقدورات جبران مافات کنم و از حالشان با خبر شوم.
نوشته‌ی ذیل را در جهنم بیمارستان و در برزخ بعد از نیمه شب 29 اسفند 94 تا لحظه ی سال تحویل در ساعت 8 صبح که رسما نه در سال 94 نامی داشت و نه در سال 95 جایی، آغاز کردم که البته ساعتی بعد در طلوع فجرِ آن برزخ بی هویت، وقتی برایِ چند لحظه چرت زدن از سالن انتظار بیمارستان به داخل اتومبیل پناه برده بودم نصیبِ دزدِ مالباخته‌ای شد که امیدوارم دردی از او دوا کرده باشد. از آن نوشته آنچه در ذهن دارم را دوباره بازنویسی می‌کنم. خوشبختانه در روزهای قبل از سرقت، چند عکس از آن حال هوا گرفته بودم که در رفت و آمد به خانه آنها را به کامپیوتر منتقل کردم که در صورت ضرورت شاید آنرا به اشتراک بگذارم.
ساعت سه صبح بعد از 29 اسفند است. دقایقی که نه بیست و نهم اسفند است نه یکم فروردین. توی لابی بیمارستان نشسته‌ام و چشمانم روی مانیتور گوشی موبایل دو دو می‌زند.
دوست اینترنتی‌ام، اهل خاورمیانه است. برایش نوشتم شب عید است و اکنون ده شبانه روز است که اسیر فضایِ خشونتبارِ یک بیمارستان وحشتناکم که پرسنلش جوری هدایت شده و پرورش یافته‌اند که عاری از هرگونه احساسِ احترام و برآوردن حداقل تکالیفِ حرفه‌ای و انسانی به حریم بیمار شده‌اند. برایِ همدلی برایم نوشته‌ای فرستاد از تجربه‌ی خودش در یکی از بیمارستانهای ولایت خودشان که در خلال آن تا حدودی به علت این خشونت مشابه در سرزمینِ خودش اشاره داشت! نامه‌اش را با کمی ویرایش از ایمیلم بازگو می‌کنم:
دوست نادیده‌ام:
حرف که می‌زنی انگار از حالِ ما می‌گویی! گفتی در بیمارستانی که متعلق به بیمه گزاران است، بیمه‌گزاری که به‌عنوانِ کارفرما در نظامی غیرپاسخگو و غارتگر، خلعِ‌ید شده و متولیان بیمارستان چون پیشنماز خویش با یک بیمار مثلِ غنائم و انفال یک جنگ با کفار برخورد می‌کنند و در قبالِ جنسِ بُنجلی به‌نام خدماتِ‌درمانی با خدماتی بی‌کیفیت و غیرانسانی او را وسیله‌یِ چپاولِ خویش کرده‌اند! تا جایی که بر اساسِ مقرراتیِ من‌درآوردی و قلدرمسلکانه به‌جایِ تیمارِ حرفه‌ای و تخصصی از بیمار، او را مکلف به معرفی یک همراه میکنند تا با سلبِ عبادتِ خدمتی مسئولانه از خویش، بخشی از خدماتِ درمانی و بهداشتی و مراقبت بر عهده‌یِ خود بیمار و همراه او باشد که نسبت به رعایتِ امور بهداشتی و بهیاری آموزشی ندیده و ناشیانه موجبِ انتقالِ میکروب و احیانا وخامت حال بیمار خود و سایرین می‌شوند! گفتی از همراه بیمار پول میگیرند تا در قبال 24 ساعت مراقبت از بیمار، شبی چهار ساعت به او اجازه‌ی خوابیدن رویِ یک صندلیِ تخت‌شو کنارِ بیمار بدهند! تا بهداشت و رسیدگی به بیمار بر عهده‌ی او باشد نه پرستاران و بهیاران. گفتی بیمارانی که همراه ندارند را مجبور می‌کنند تا پرستار خصوصی اجاره کنند و بصورتِ غیرمستقیم شبی صد و پنجاه هزارتومان برایشان بازارِ کاسبی ایجاد کنند! گفتی مدیریت بیمارستان خدمات استانداردی را که باید بهیاران و پرستاران به بیمار ارائه دهند را از همراه او می‌خواهند و برای این خدمت مفت و مجانی از او شبی سی وشش تا پنجاه و یک هزار و سیصد تومان پول نیز دریافت می‌کنند تا برایِ فرافکنیِ مسئولیتِ خویش درآمدی نیز برای بیمارستان ایجاد کنند تا با یک تیر چند نشان زده باشند (تا هم پرستاران و بهیاران و کارکنان خود را بعلت ناتوانی در ازای کاستن تکالیفشان با حقوقِ ناچیز راضی نگاه دارند و هم بیماران را از شَرّ مرگِ تدریجیِ بستری‌شدن در بیمارستانی که بیمار را مثله میکند منصرف کنند و به تب خویش راضی...!). با این حساب یک بیمار که دفترچه بیمه دارد وقتی در این بیمارستان دولتی بستری میشود اگر ناچار شود پرستار استخدام کند، تنها برای مراقبت از بیمار باید هر شبانه روز بیش از دویست هزارتومان هزینه کند! این عاقبت بیماری است که بیمه است...وای به روز بیماری که بیمه نیست و بیکار است... گفتی این در حالی است که در کشوری همچون کانادا حکام کافرش به مسلمانان پناهنده ای از ایران تا دو سال خدمات درمانی و مسکن مفت میدهند! با این حساب ایمان مسلمان وطنی شیطانی تر از ایمان کفار بی ادعاست. گفتی شکایت کرده‌ای و آنها تو را با توجیهاتِ مفت از قبیلِ عدم تکافویِ امکانات برای پاسخ به مراجعین بعلتِ نبود بودجه و اقتصادِ مقاومتی آن‌قـــدر سَر دَوانده‌اند که عطایش را به لقایش بخشیده‌ای! گفتی با این احوال قرار است ساکنین جنوب لبنان با پولِ ربوده شده از شما و بدون اجازه‌ی شما بیمه شوند! گفتی البته دزدها هم ایمان دارند اما به شرط انسان بودن! گفتی: در آنجا حق بیماران کمتر از حق یک سگ یا گربه در خانه‌یِ اربابان است و البته این در جهانِ زورگیرانِ مسلمانِ بت‌پرست امری کاملا منطقی است چون نظامتان شکلِ فریبکارانه و مقدسی از نظام ارباب و رعیتی است. گفتی: برایِ تعویضِ سِرُم به بیماری که رگ ندارد بدون دقت کافی و صرف حوصله و وقت، با خشونتی اپیدمیک و موروثی و با غرولند، همه جایِ بدن او را با سرعت و کینی غریزی به خدمتی انسانی، با بیرحمی و خشونت سوراخ سوراخ می‌کنند تا مگر تصادفا به رگ برسند و بتوانند هر چه سریع‌تر به شغل دوم و سوم و یا به مسابقه‌ی فوتبال برسند! هرچند برای بیمارانی که رگ ندارند باید با کیسه‌ی آب گرم و تخصیص وقت و حوصله به رگی برسند برای تزریق. گفتی در بیمارستانهای کشوری که مدعیِ صدورِ فرهنگی متعالی به هستی است، اگر با یک سرماخوردگی وارد شوی ممکن است با ایدز خارج شوی...که دختری جوان و دم بخت برای یک عملِ ساده‌یِ آپاندیسیت وارد شده و در ایام تعطیل بعلت سرهم‌بندی و معلولیتِ وجدانی و حرفه‌ای مدیران در سازماندهی، مرده اش را به پدر و مادر بدبختش تحویل داده اند و کک کسی هم گزیده نشده است... گفتی در این کشور غارت‌شده سخن گفتن از استاندارد موجب خنده‌یِ دانشمندان و البته اهالیِ سنت مدار می‌شود! روی این چاههای نفت حتی مثل کوچکترین کشورهای اروپایی که نفت ندارند، ناظرانی غیرسازمانی (بعنوان مدعی بیمه گزار) برای کنترل خدماتِ مسئولین در بیمارستانها حضوری مستمر ندارند تا از حق بیمه‌گزار دفاع کند و از بیمار بعنوان کارفرما رضایت بگیرند تا مستخدمین و مسئولین بیمارستان ناگزیر به تامین رضایت بیمار و رعایت استاندارد خدمات بیمارستانی باشند و بر کیفیت وجدان خویش بیفزایند، چرا که در مملکت شما هیچ اربابی از صدر تا ذیل ملزم به پاسخگویی نیست و ملزم هم که باشد با قلدری و خشونت هر ادعایی را در گلو خفه میکنند و وکلاء مردم بدوا باید برده‌ی ارباب باشند و کسی که برده‌ی ارباب باشد ذاتا نمیتواند حافظِ منافع و حق رعیت باشد! چرا که قانونگزار آنقدر باهوش بوده است که وقت دزدی اراده از مردم ارباب را بصورت قانونی دارای قدرت مطلق کرده و غیرپاسخگو کند تا بدینوسیله کلا قدرت نظارت مردم بر منابعِ ملی خویش را از او سلب و غصب کند! تا بی لیاقتی و دزدی‌هایشان کنتور نداشته باشد! گفتی در لابی بیمارستانی که هستی پیرمردی هست که شبانه روز در آنجا بیتوته کرده و میانِ ملاقاتی‌ها خود را جا زده است تا از سرمایِ گزنده‌یِ زمستان در امان باشد و از سرویس بهداشتی و بوفه و سقفِ آنجا مثل یک خانه بهره ببرد. بگذار داستانِ مشابهی را از مدیریتِ یغماگران منابع ملی و زعمایِ ولایتِ مسلمانانِ دروغگو، ریاکار، زورگیر و حرامخوار و بت‌پرستِ این دیار نیز برایت بازگو کنم:
این‌جا پزشکان و پرستاران مثلِ مرده‌شورها و حکام با مشتری‌ها مثل یک ابزار و جسم بی‌جان رفتار می‌کنند! در این ولایت مشتریهایِ قدرتمداران (از بخشِ به ظاهر خصوصی گرفته که عمله‌های خودشانند تا بخش دولتی که برده‌های خودشانند) همه پیچ و مهره‌هایی بیش نیستند برایِ چرخاندنِ چرخهایِ دستگاهِ غارت و کاسبی مادی و معنویِ ارباب. هیچکس پاسخگوی مردم نیست بلکه همه باید پاسخگوی اربابی باشند که یکبار برای همیشه بردگی خود را قانونا به او پیش فروش کرده است! کلک مرغابی در اینجا ربودن قدرت خدایِ نادیده است و واگذاردنش به دست ملایان مفت‌خور که هرچند در رستاخیز معلوم میشود که آدم بوده اند یا شیطان اما نقدا اینجا به کمک شمشیر ادعا میکنند خودِ خدایند... در اینجا همانطور که مشتری یک مرده شور روح ندارد، بیمار و رعیت نیز برای پزشک و حاکم، بی روح و مرده است. اینجا مردم، چون مردگان، نظارتی بر حقِ تابعیت و حق مسلم منابع ملی خویش در خاکِ گوری به نام وطن ندارند!
پیرمرد روزها، سه تا از آخرین ردیفِ صندلی‌هایِ لابیِ بیمارستان را با ساک و فلاسک چای و خرت و پرت اِشغال می‌کند و اکثرِ لحظاتِ بیداری، وقتی که نمی‌خورد و نخوابیده فقط زُل میزند به تلویزیونِ صداخاموشِ سالنِ انتظار... نه با کسی حرف می‌زند، نه روزنامه و یا نماز می‌خواند، و نه سرش به موبایل گرم است. همینطور زل زده است به ستونی که رویش صفحه‌یِ تلویزیون با صدایِ خاموش عربده‌یِ نخراشیده‌یِ مزدورانِ اربابِ حرامخوار را عوعو می‌کند! تا شب دو سه بار به بوفه و دستشویی میرود و باز روی صندلی می‌نشیند... شبها پشت همان ردیفِ صندلی‌ها کنار پنجره‌ی قَدّیِ لابی، کارتُنی پهن می‌کند و ساکش را زیر سر می‌گذارد و دراز به دراز مثل مرده‌ها جوری می‌خوابد که انگار هیچوقت به‌دنیا نیامده است و این سگدانی خودِ خودِ بهشتِ برینِ پیش از راندنِ آدم از آن است. پیرمرد آنقدر آرام است که حضورش از بار خشونتبارِ بدویِ بیمارستان می‌کاهد! هر چند ظاهر پیرمرد ژولیده و بَدَوی، و ظاهرِ دروغینِ بیمارستان شیک و مدرن باشد! اینجا، دروغ و ریا و فساد در ظاهری موجه از سروپایِ جامعه و ساختارِ اداریِ نظامی مبتنی بر دروغی نهادینه می‌بارد! اینجا مردم از دروغ گفتن به هم احساسِ بودن و موفقیت می‌کنند! هر کس بهتر بتواند دروغ بگوید و دیگران را دور بزند پیروز زندگی است. این بیمارستان یکی از محصولات و مصادیق چنین نظامِ فاسد و دروغ پروری است که سمبلش طالبان و داعشند. اینجا خشونت نمودهای بسیاری دارد که دردسترس‌ترین آن عبارت است از ادبیاتِ مردمِ کوچه و بازاری که خدای قادرشان نرینگی است. خشتِ کج اولِ این نرینگی قوانین عرفی نانوشته و قوانین رسمی و ایدئولوژیکِ سرمداران یک نظامِ زورگیر و دروغگو و فریبکار است که قواعدِ وحشیانه‌یِ خود را از دورانِ مدیریتِ زوربگیرانِ سرگردنه و بَدَویان گرفته‌اند! حالا قواعد دورانِ وحوش را به امروز و دنیای مدرن تعمیم داده‌اند و طبیعی است که با احیاء آن قوانینِ عصرحجری جز بدویت و تجاوزگر زاده نمی‌شود! نتیجه‌ی همین زورگیریِ عقیدتی است که شده است ریاکاری برای نان و کنیز و دروغگویی و فریب و مکر با غیرخودی(دشمن) برای حفظ امنیت...بر همین مبناست که در چنین احوالی هر جنایتی با خارج از قبیله که غیرخودی است عبادت قلمداد میشود تا امنیتِ وحوشی که قرار است آدم شوند تامین شود. خشونتِ فراگیر ماحصلِ مناسبات و ساختاری است که هر چند بخشِ عمده‌یِ آن به جبرجغرافیا برمی‌گردد اما روح حاکم بر آن به یک خشونت ماهوی که خود نتیجه‌ی ضعف بنیادی و عقیدتی در شرایط امروز است برمی‌گردد. بنابراین وقتی فرمول و قواعد ایجاد امنیت در دوران بدویت به کار امروز نمی‌آید، باور نحیف و کم زور میشود و باید این لاجانی و تهی بودن را با زور و اعمالِ خشونت پر کند... و به همین دلیل است که هر چه وزنه و باطن عقیدتی یک نظام دگم‌تر و لاغرتر باشد، مظاهر خشونت در آن اجتماع بیشتر است. مشکلِ ویرانیِ روزافزونِ ماشینِ جامعه‌ی ما اصرار ورزیدن و مجاهدت در هندِل زدن به بنزِ مدل 2016 است که جز زخمی کردن کاپوت و موتور ماشین نتیجه ای ندارد!
به همین دلیل است که امروزه جوانان ما تهی از معرفت شده اند و پوچ و سردرگم... نتیجه‌ی زورگیریِ عقیدتی یا بهره گیری از هندل برای فرستادن موشک به هوا، از کودکستان تا دبستان و دبیرستان بیمارانی به بیمارستان روانه میکند که مهمترین مهارتشان سوء استفاده از کمترین قدرت قانونی و دروغگویی و کلاهبرداری و زروگیری به‌جایِ مهارت در رفتار مدنی و خدمات استاندارد و علمی است! خشونت مهمترین و ناب‌ترین محصولِ اسلامِ طالبانی و داعشی است که در تمام خاورمیانه نمودهای متنوعی دارد. خشونتی که زاده‌یِ کتمان خدای زنده در وجدان بیدار مردم، و جایگزین کردن خدای مرده و موروثی از دورانِ بدویت به جای آن و بتخانه ساختن برای آن خدای مرده و کلیدداری‌اش به دستانِ ملایی است که حرف اول و آخر را از ازل تا رستاخیز او باید بزند. و از قتلِ همین وجدان و خدایِ زنده و حیِ تک‌تکِ مردم است که چماق و شمشیر و خشونت زاده می‌شود...و البته هر ولایتی به نسبت ساختارِ سوق الجیشی و پوستین خاصِ خود. و بر اساسِ ادعای همین خدایانِ مطلق اما متعدد است که جنگِ بتها در قالبِ خدایان دینی همواره داغ بوده است و جنگ هفتاد دو ملت از همین بت‌پرستی به سرکردگی یک ملاست که سرچشمه میگیرد که دشمن اصلی همزیستی مسالمت آمیزی است که قدرت را به تک تک مردم میدهد نه یک نفر. مردم ما فراموش کرده اند که تک تک آنها خلیفه‌اند و اراده ی خدا و وجدان عمومی حاصل اراده‌ی جمع آنهاست نه گمان یک نفر که به ریش حقیقت بسته شده است... به همین دلیل است که در کشوری مثل کانادا با پاس داشتن هویتِ منحصربفردِ شهروندانِ خویش مهمترین و مقدس‌ترین امر اجتماعی حراست و پاس داشتن از حق حیات، اراده و اختیار و حریم خصوصی تک تک آحاد جامعه است، تا جایی که به یک پناهنده‌یِ مسلمانِ آسیب‌دیده از جامعه بدوی، حقوقِ ناشی از ناتوانیِ مدنی و دیس‌ابیلیتی می‌دهند تا او فرصت داشته باشد کرامت انسانی خویش را باز یابد! اما در بیمارستانهای ما زنده‌ها را در روز روشن می‌کُشند تا یک شهروندِ نامتعارف و مزاحمِ جهل و ضعف مدیریتیِ خدایانِ زمینی کم شود... و چون سیستمِ عقیدتی بصورت معنادار معیوب و فاسد است لذا با حدف تک تک انسانها و شهروندان و صاحبان حق آب و گل دیار خود، حتی آب از آب تکان نمی‌خورد! که یک رعیتِ مستقل کمتر شود ارباب فارغ‌تر خواهد شد... و هر چه برده ی مطیع بیشتر شود ارباب قادر تر خواهد شد. در سرزمین ما موتور حرکت در تقویتِ نظام ارباب رعیتی است و قانون چنین مناسباتی را تضمین کرده است. به همین دلیل است که با تغییر رئیس بیمارستان و فلان وزیر و وکیل و فلان رئیس جمهور و فلان دولت هیچ تغییر بنیادی واقع نخواهد شد! و در بهترین حالت موفق بودن اقتصادِ انحصاری در دست بردگانی که با کشتن رعیتها به ارباب باج میدهند، چنین سیستمی جز به تقویت و خون دواندن به رگهایِ سنتی و موروثیِ فردسالاری و مناسبات عرفی و قانونی در نظام ارباب و رعیتی تا نابودی کامل منابع ملی منجر نخواهد شد.
دوست من! تغییر افراد در نظامِ "ارباب رعیتی" به تغییر بنیادی منجر نخواهد شد، بلکه تنها روحِ ارباب رعیتی را تقویت خواهد کرد! خدایان قدرت و اربابها به نسبتِ رتبه و التزام و بردگی به ارباب اعظم، ارباب‌تر و رعیتها رعیت تر و دون تر و نابودتر خواهند شد!خانه از پای بست ویران است... و تا قواعد و قوانین بنیادی تغییر نکنند، امیدی به تدبیر هیچ تنابنده‌ای نیست! پس پیش به سوی تغییر بنیادیِ قوانین و نه افرادی همچون بن‌لادن و ملاعمر و ابوبکر بغدادی و ...
خدایِ تمام ادیان، جز استقلال مردم از بتهای زمینی، و اتکاء به وجدان بیدار فردی، به منظور رشد همزیستی مسالمت آمیز خلیفه هایِ خود بر زمین، تحتِ نظامی سکولار و لائیک چیزی نخواسته؛ و تا مردمِ عالم بویژه خاورمیانه این حقیقت را درنیابند که احکام دوران بدویت برای ایجاد امنیت در ساختار حقوقی و واقعیتِ ناامنِ همان زمان بوده نه در آینده، نجات پیدا نخواهند کرد! تنها حکم فرازمانی-مکانی ادیان نظامی سکولار و لائیک است. جز این تکرار بت پرستی در پوستینِ خداست! و این حقیقتی است که صد و بیست و چهار هزار پیامبر نتوانستند به مردم بفهمانند!
دوستِ خاورمیانه‌ای تو:
سکولارترین خلیفه‌یِ خدا بر زمین.
ادامه دارد...
راوی: خیام ابراهیمی

5 اردیبهشت 1395

بهاران خجسته باد


بهاران خجسته باد!
****************
اگر نوروز فرصتِ بازگشت به امیدِ روزی نوست
اگر "عیـــــــد" اِعاده به فطرتِ حنیف و پاکِ شستشوست
اگر بهـــــــار مُهلتِ دوباره‌یِ طبیعتِ دانه‌یِ بیرون‌زده از میوه‌یِ گندیده‌یِ افتاده از دارِ خشکِ درخت بر زمین است، زیرِ چکمه‌یِ زمان...
... من آن دانه‌حرفِ خاک‌‌سپاری‌شده‌یِ زیرِ برفِ شُلِ آخرِ زمستانم
که با آفتابِ پیش از بهــــــار
لایِ گِل و لایِ بینِ هفت عاجِ کفِ چکمه‌ها
در کمیــــنِ رویشِ هفت چکامه‌ام، به نوازشِ گرمِ همزیستی هفت تبار
من این بهار را در خلوتِ دزدانه و سرخوشِ فراموشی کپَک نخواهم زد
ما این بهار را به شکفتنِ لبخند از دلِ دردِستان به‌پامی‌خیزیم
آن‌جا که درهم‌شکسته‌ای فراموش‌شده، گم شده در نفس‌هایِ هفته‌هایِ ما و
در تنگدستیِ مهر و گشاده‌دستیِ فریبِ مُفتِ شعر و چپاولِ گُفتِ شعار
میانِ فـصـــــــل‌هایِ گریزان از یغماگرِ فصل‌ِ پیش
در سرابِ سترونِ فصلی نو
به غمِ حسرت و انتظارِ بصیرتِ هفت تدبیر نشسته‌است.
... اگر نوروز فرصتِ بازگشت به امیدِ روزی نوست...
من "سـلام" را از دروغِ لبخندهایِ مُفتِ خویش خواهم شست و
هفت سینِ سُروُرِ سرزندگی را در سرابِ سترونِ سیاه و سپیدِ سیاست به سیگارِ سروَری دود نخواهم‌کرد و
سَر مـــــایــه خواهم کرد و
رَختی نــــو، بر بختِ خویش خواهم پوشاند!
تا بر پاتابه‌هایِ سیاهِ عزا و سپیدِ کفَن
از منشورِ هفت آسمان
هفت‌رنگِ هفت رنگین‌کمان ببارد و
چون بهاران سبز شود
هر واژه در هر نگاه و
هر آه...
به هر راه.
...........
یارانِ ماه!
خجسته بـــاد، مهربارانِ بهاریِ نو در زندگیِ سبزتان.
خیام ابراهیمی
29 اسفند 1394
.........................................
پی‌نوشت (شرح عکس):
"هفت سینِ ما" امسال در خانه تنهاست!
ما آغازِ بهار را در بیمارستان تقسیم خواهیم کرد.

با آرزویِ سلامتیِ تمامِ بیمارانِ تنگدست و دلتنگِ تنها...

Sunday, March 13, 2016

هویجِ اُمید و چماقِ تدبیر

هویجِ اُمید و چماقِ تدبیر
=============
از صندوق اگر همان تَراوَد که‌ دراوست
شورایِ نگهبان نَـشـوَد "مجلــس‌دوست"!
گر صندوقِ مصلحت بـِزایـَد اَخـتـــــــر
اینجا سه "اگر" هست که‌ بیعت با اوست!
ما خارج از این دایره‌یِ قـانــونـیـم
رعیت چه بفمهد که به‌زیر است یا روست؟
دعوت تو کنی به قصدِ بیعت با خویش
ما را بِرَهان زِ شَــرّ، که این کَف بی‌موست!
ما رعیتِ بی زور و تـــــو اربابِ زری
وارد نشویم در بدنی بی رگ و پوست!
ارزانیِ تو: بـــــــاجِ امیدبَخشِ هـویــــج
چون خَر گذرَد زِ پل، چُمــــــاق سهمِ هموست!
تکنیکِ هویج است و چُمــــاق با رعیت
ارباب جز این چاره ندارد، همه روست!
گفتی که شَوَد دفعِ خطر با بَرجــــام
چون گردنِ امنیت به باریکیِ موست
تحریم شدیم چونکه نبودیم رو راست
بالایِ دو چشمِ ما "که گفته ابروست؟"
برجـــام سرانجام شد از خونِ جـگـر
کآن بختکِ ویرانی به دستِ لولوست
لولویِ وطن بهـــانه‌ از دست بِداد
موشک چه پراکنی تو با حضرتِ دوست؟!
ما رای ندادیم و نخواهیم رای داد!
چون مکر و فریب و تقیه چون آبِ هلوست
از یـــاد نبرده‌ایم که قـانــون دُزد است
بر مصلحت‌است؛ هرچه گُنَه گردنِ اوست!
آنـــان که فرامــــــوش کنند منـطـقِ دُزد
باشــــــند شریکِ دُزد و غارتگرِ دوست.
خیام ابراهیمی
21 اسفند 1394

Friday, March 11, 2016

خاتمی دروغگوست یا صادق

خاتمی دروغگوست یا صادق؟
خاتمی: انتخاباتِ اخیر به سودِ رهبر و نظام بود!
============================
همواره چشمها را بر عزیزان و آنان که دوستشان داریم می بندیم... و اعتماد میکنیم، بی پرسش و پاسخ و منطقی که عقل و دلمان را توأمان مجاب کند. ما مردمِ خسته و اهل دلیم که فرصت با هم بودن نداشته و گاه هستی و سلامتِ خویش و آیندگان را فدایِ یک اشارت و کلامِ گوشنوازِ دوست و یا آنکه دوست می پنداریم می کنیم و 37 سال عذابش را میکشیم. ما به بارانهای تند و زودگذر تابستانی و رفیق بازی تمایل و عادت دیرینه داریم.
تعصب و بت پرستی شاخ و دم ندارد، و چپ و راست نمی شناسد! 
اما، براستی قربانی کردنِ اراده ملی و وطن و نفیِ باور راستینِ خویش در راه هیجاناتِ نامعقول و دلبستگی های ویرانگر موروثی تا به کی؟
برای چندمین بار، علت شادی و غمِ مردم از تحریم و مشارکت و نتیجه ی انتخابات، توسط پرچمدارِ مظلوم و نجیب و دوست داشتنیِ اصلاحات اعلام شد! اما مشخص نیست چرا برخی مایلند سر خود را زیر برف کنند و بر رؤیای مبهمشان اصرار ورزند؟
امیدواران به قانون اساسی و اصلاح طلبان عزیز که گمان می برند زورشان به قدرت فراملی میرسد و قادرند بر استراتژیهایِ فراملیِ صدور انقلاب، که فراتر از اختیارِ دولت و مجلس، بصورت کاملا قانونی توسط قادر مطلق و نظامِ غیرپاسخگو تدوین و عملیاتی میشود تاثیر بگذارند، به چه آینده ی واقع گرایانه ای دل بسته اند که مشارکت در انتخابات عقیم را واقع گرایی مینامند؟ و به تدبیرِ چه راهکار و برنامه ی نوینی جزِ شکست در اوج دوران اصلاح طلبی امیدوارند؟!
با وجود شورای نگهیان منصوب رهبری، چگونه میتوانند بعنوان یک تدارکاتچی بر قوایِ موازیِ شش گانه که 80 درصد اقتصادِ غیرپاسخگویِ کشور در ید قدرتِ سپاهی است که مالیات نمی پردازد و مستقیما ذیل فرماندهی رهبری است، تاثیر بگذارند؟ و چگونه قادرند مقابلِ حکم حکومتی و حربه های شرعی از قبیل تقیه و مباهته و مکر با غیرخودی (ملتِ مستقل از ایدئولوژی رسمی) که در راستای حفظ نظام که از اوجب واجبات است بایستند؟
.
پرسش: آیا خاتمی صادق است و یا تقیه میکند و دروغ میگوید؟ و با وجود چنین پرچمداری چگونه به احقاق اراده ملی امیدوارند؟
محمد خاتمی، رییس جمهوری اسبق ایران، در نشستی با مشاوران خود گفت که او و دیگر گرایش‌های اصلاح طلب حکومت اسلامی ایران با شرکت‌شان در انتخابات هفتم اسفند ماه ثابت کردند که در داخل نظام و با نظام هستند و با کسی یا جریانی دشمنی ندارند.
پرسش: چگونه میتوان با دشمن اراده ملی که قانون اساسی و معتقدان به آن هستند و حق مسلم ملت را در جیبِ امت یک نفر مصادره کرده، کنار آمد و حذف نشد و حقِ تابعیتِ ملی را تعبیر کرد؟ آیا راه نجات در میدانِ حریف است؟
نام این نقض غرض چیست؟ دروغ یا صدق؟
باستثناء سوء استفاده از عنوان ملت به جای امت، آیا اصولگرایان صادق ترند یا اصلاح طلبان؟ آیا اصولگرایان که با صراحت لهجه بر اعتقاد به دوقطبی قانون اساسی (که مردم را بین امت و ملت، خودی و غیرخودی، دوست و دشمن تقسیم کرده) تاکید میکنند و با باور به ابزارهای شرعی از جمله تقیه (دروغ مصلحت آمیز با خودی و غیرخودی)+ مباهته(تهمت و افتراء به غیرخودی و خودی)+ مکر (فریبِ غیرخودی که دشمن است)+ رحماء با خودی و اشداء با غیرخودی، صراحتا سیاستشان عین دیانتشان است، و رای مردم را هیچ می انگارند و حکم حکومتیِ ولایت مطلقه ی فقیه را لازم الاجراء میدانند، صادقترند؟ و یا اصلاح طلبان که به بازی در میدان و معرکه ی قانونِ اساسیِ فراملی امید بسته اند و همواره بر زبان آن میرانند که در دل ندارند؟!
آیا راه مستقیم نزدیکتر است یا کش دادنِ ریاکاری؟ آیا بار کج به مقصد میرسد؟ و اگر نه، پس چرا خوشحال و دلشادند که توانشته اند از یک سوراخ بارها گزیده شوند؟! آیا این تاکتیک، رویکردی مازوخیستی است یا توهم و یا واقع گرایی؟ 
خیام ابراهیمی 
19 بهمن 1394

محمد خاتمی، رییس جمهوری اسبق ایران، در نشستی با مشاوران خود گفت که او و…

تبختر و کمین برای سلطه بر ملتی قانونا سلبِ اختیار شده

تبختر و کمین برای سلطه بر ملتی قانونا سلبِ اختیار شده!
===================================
لختی خیره شویم به احوالِ این دو چهره و این دو نگاهِ سلطه جو، در غیاب قانونی مردمی.
دو نگاه و چهره ی معنادار، یکی ایستاده بر صدرِ دنیا، دیگری نشسته در قعرِ دنیا و فهرستِ خبرگانِ خدایانِ تهران. یکی به ناز و تبختر و دیگری مغبون و درکمین!
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت!
امروز آخرین جلسه مجلس خبرگان چهارم، بعد از معرکه ی انتخابات 7 اسفند بود، که در سی نماینده ی سهمیه ی تهران، رفسنجانی (ایستاده) نفر اول، و جنتی ( نشسته) نفر سی ام خوانده شد!

وای به حال ملتی که بین این دو نگاه در فقدان قانونی مردمی لت و پار میشوند!

روز زن و کشتی شکستگان بر دریای نفت


روز زن و کشتی شکستگان بر دریای نفت!
خجسته باد بر مردان و زنانی که با اتکاء به حافظه ی تاریخی و فهمِ استعماریِ قانونِ جنگل، به قانونِ دزدِ اراده دو بار اعتماد نمی کنند!
دور باد عقوبتِ خودفروشیِ اراده به ارباب، از دامنِ زندگیِ آنان که شریک دزدند و رفیق قافله!
خشک باد لبخندِ ظریفِ امنیت و حرامخواری بر لبِ آنان که اموال مشترکِ ملی را بدون اجازه ی صاحبانش، خرجِ تثبیتِ مالیخولیایِ ذهنِ خویش در اقصی نقاط عالم و دولتِ موازی و بارگاهِ فراملیِ خویش می کنند!

... جاری نمی‌شوم در بهارِ غربتِ غریب، می‌ترشد شیرین در هوایِ انتظارِ شب‌هایِ جمعه‌یِ فریب، شیرین که شیرینی خریده حالا برای چند شیرینِ دیگر تا دروازه دول‌آب‌هایِ اِمارات و دوبی، به شیرینیِ کــــامِ دلارهایِ عمارتِ دولتِ موازیِ غیرپاسخگویِ گمنامانِ نفوذی در خلیجِ همیشه ماه، پرواز میکند در صدورِ امنیتِ میلیِ صاحبانِ ماهان و از ما بهترانِ روزگار... واجب قربة الی پارانوئید!
https://www.facebook.com/NikJafarzadehjfrzadh/videos/vb.210802065711326/453676621423868/? type=2&theater


-9:14
16,711 Views
‎‎Nik jafarzadehجعفرزاده‎ with Kourosh Haghighi and 26 others‎.
تن فروشی از تهران تا دُبی
اسلام ناب که در ایران حکمفرما شد شرف ناموس غیرت مهر عاطفه از ایران رفت
این همان آب برق مجانی اتوبوس مجانی بود. منتظر پول نفت باشید.
.

نوروز، و خودکشیِ دستِ‌جمعی


نوروز، و خودکشیِ دستِ‌جمعی 
و خون‌بهایِ خودکشیِ همزمانِ سه خواهرِ نا اُمید در نظام آباد*
================
خبر هولناک است: توافقِ سه خواهر برایِ خودکشی و فرجامی در آستانه ی روز زن (در هشتم مارس) و در پسابرجام، پیش از عید نوروز!
این نوشته در جستجویِ موجی مثبت است، برای شادیهایِ راستین!
دیوانه‌یِ غارت‌شده و مغبونی که دریدن نمی‌دانست، دیشب دریده شد و عریضه‌ای نوشت:
با درود به دزدانِ صادق و ننگ بر دورویانِ دودوزه باز و رفیقان دزد و شریکان قافله!
دیگر خود را نمی‌کُشم، و نمی‌کِشم چون جنازه‌ای در پیِ نواله‌یِ رفاه از دستِ ارباب! که دیوانه، دریوزه‌یِ اموالِ مسروقه‌یِ خود نیست! که ارباب مَنَم و "ارباب" رعیتِ من! خانه خانه‌یِ من است، نه ارباب.
تـقـدیــر نیست که کسی بخندد و کسی بِگریَد، مُــــــــدام!
که قـــــرار و آرامِ این مِلکِ مشترک، در برابری و سعادتِ عمومی است!
پروازِ "لندن-تهران-واشنگتن" آزاد شد!
حالا، تهران از خراب‌آباد تا نظام‌آباد و دارآباد یک‌جا می‌درخشد، هرشب از بالایِ آسمان مسکو همچو زیبارویی گران! انگار ستاره‌ها در قیرِ شبِ زمین میخ شده‌باشند رویِ صلیبِ خیابانِ انقلاب و پهلوی! تهران، شهری میانِ اَمواجِ بادهایِ موسمی از چپ و راست، گــــــاه با جبهه‌ها‌یِ راکدِ جوّ زدگی، با اعتیاد به هوایی آلوده، که اصولا معتدل است و روی خطِ هراسِ زلزله آرام لمیده، و گــــــــــاه با لرزشی خفیف، ژله‌ای سبز بالا می‌آورند کاسب‌های واقع‌بین و عاقلش، و این استفراغِ مزمن چون سیلی جاری می‌شود، از مسیلِ دربند، تا جوی‌هایِ پُر لجنِ راه‌آهن و مُفت‌آباد...جاری نمی‌شوم! تهران، با بویِ کله‌پاچه و حلیمِ بوقلمون و پلِ‌سیدخندان از شرق تا غرب، و دودِ کبابِ قناری و پلِ‌چوبی از جنوبِ صیاد تا شمالِ مجلسِ صید و شکارگاهِ اعتماد. تهران، کوه‌پایه‌ا‌ی در کویرِ فرصت‌ها و انتخابِ تن‌پوش‌هایِ رنگ رنگ، که با خوابِ نئون‌ها بی‌رنگ می‌شوند هر شب! فرصتِ عروجِ فُرادا از برج‌ها، انتخابِ خودکشی‌هایِ دستِ‌جمعیِ وحدت‌بخش. تهران، شاهدِ نَفَس‌هایِ آخر و همزمانِ سه خواهرِ مُرده، مشهدِ نَفَس‌هایِ تازه و توأمانِ سه برادرِ هم‌پیمانِ مرگِ اختیار و اراده..."بازگشتِ همه به سویِ قادر مطلق است حالا"، مثلِ بازگشتِ زمان به زمینِ زمستان و سه فصلِ دربندِ سال، مثل عید و بهــــار، عیــــــــد و اِعاده به حالِ خوشِ زنده‌هایِ مرده‌خوار، حَوّل حالِنا اِلا اَحسنِ الحال... مُرده‌هایِ بدحالِ نیالــــوده به قانونِ شیرینِ بردگی و اساسا شوره زار، با ساندویچِ شادیِ گنگ و غمِ تحقیر یکی در میان و میانِ سلام‌هایِ مجازی و خریدِ سبزه‌یِ عید از سبزه‌فروشِ علیل و بیمار... گویا دیگر حوصله‌‍‌ای برایِ قدکشیدنِ سبزه‌ها، زیرِ پارچه‌ها‌یِ نم‌دارِ رویِ جوانه‌یِ گندم‌ها نیست! حالا زیــــرِ پارچه‌هایِ سپیدِ تسلیم به تقدیرِ غدّار، جنازه خفته است! بویِ خوشِ مرده‌ها خوابِ خوشِ خون‌آشام را پرانده به شب زنده داری و در نزولِ بارقه هایِ طلوع فجر، حماسه‌یِ امیــــد به دریدن را احیاء کرده، که حالا حتی در کشفِ لنگه‌کفشِ پاره‌ در بیابانِ اعتمادِ محال، لذتی و سوری است عمومی! در چرخه‌یِ باطلِ فصل‌هایِ غریزه‌یِ زورگیری معرفت، بهار بهتر از زمستان و دو فصلِ مچاله در چنبره‌یِ ســـــال نیست! این امواجِ نشئه‌گیِ امید، در هُرمِ رقصانِ سرابی در کویــرِ سوخته، جز شوقی در رگِ غریزه‌یِ گرگ‌ها و کفتارها بر جنازه‌هایِ خیالِ امیدواران نیست! وقتی هجمه‌یِ بهارِ طبیعتِ سلطه، آتشِ زمستانی را به رقصِ تن‌نازِ پائیز فـــــوت می‌کند در خاکسترِ تابستانِ تقدیـــر، شاخه‌هایِ سیاه‌سوخته از جیــــــغِ برگ‌ها به چشمانت فرو می‌روند، و تو می‌مانی و دعوایِ شاعرانِ گرسنه بر سر معنایِ نقطه و خط...کودکانِ یتیمِ یغما‌شده در خوابهایِ وحشتِ تو از بختکِ خیال، امیدبازی می‌کنند، و در شوقِ رقصانِ سکه‌هایِ دو رو، در دینِ تو غرقه می‌شوند، و نجات‌غریق‌ها در جویهایِ باریکِ شعر غواصی میکنند...در صِدقِ زوالِ من در خنده‌هایِ ظریفی که در تدبیرِ جیره‌ی رعیت است از بادکنکِ ارباب، انفجاری است از درون...توفان خواهد شد، در نطفه‌یِ دزدانِ اعتماد، روزی همین روزها، تو به دروغ و تقیه معتادی و به بازیِ دوسرباختِ فریب و اعتمادی کور مادرزاد، اِی آقایِ همیشه سرسبزِ خندان، حافظه ی تاریخی ات را زیر بنیاد کدام باران وانهاده ای مگر؟ من بازی می‌کنم با واژه‌ها در صدقِ دروغِ رؤیایِ کاذبه‌یِ تو، عیدِ پارسال شادباشَت بویِ تریاک می‌داد، همچو سالهای دور... بسیجِ گرین‌کارت هنوز هــــار است در دریدنِ تابعیت به کتمان، در چشمِ سگ‌هایِ مرده‌خوارِ گریزان از بالایِ دیوارِ زندان، پناه می‌برند از شَرّ ابلیس به شیطان، نشسته‌ام و نَفَس‌هایِ معکوس را رَج می‌زنم به تسبیحِ یارانِ داورِ میدان، زیر سایه‌یِ عیدهایِ سترونِ انفجارِ بغض، رویشی نیست جز حسرت و خشم! خـشم میوه‌یِ تلخی است از درخت زقومِ پارانوئیدیِ بالایِ ایوان، مالیخولیایِ تو حلوایِ شیرین را ترش کرده در سرکه‌یِ فرصتی که شراب نمی‌شود،
... جاری نمی‌شوم در بهارِ غربتِ غریب،... می‌ترشد شیرین در هوایِ انتظارِ شب‌هایِ جمعه‌یِ فریب، شیرین که شیرینی خریده حالا برای چند شیرینِ دیگر تا دروازه دول‌آب‌هایِ اِمارات و دوبی، به شیرینیِ کــــامِ دلارهایِ عمارتِ دولتِ موازیِ غیرپاسخگویِ گمنامانِ نفوذی در خلیجِ همیشه ماه، پرواز میکند در صدورِ امنیتِ میلیِ صاحبانِ ماهان و از ما بهترانِ روزگار... واجب قربة الی پارانوئید!... امیدوارم! امیدوار به نَفَس‌هایِ کش‌داری که از حوصله‌یِ تو بیرون است. تریاک بود!... نشسته‌ام پشتِ مانیتور و دردِ نقرسِ سکه‌هایِ تو را آه می‌کشم به خیالِ دو پولِ سیاه، قرض می‌کنم از علی و قرض می‌دهم به حسن، قرض می‌کنم از حسین و قرض می‌دهم به علی و به گورکن‌هایِ امیدباز، و دوره می‌کنم هدایت را صادقانه، در جدالِ رجاله‌هایی که معنای بهار و حلول سال و نوروز را خــــوب می‌فهمند! چنگ می‌زنی میانِ نفرت از نفس‌هایِ بریده در خلوتِ هر "من" که می‌گریزم حالا، دلم تَنگِ ماهیِ تُنگِ مرده‌یِ پارسال است هنوز و خوش نیست از بهار پیشِ روی! دست‌فروش‌ها خیالِ زنده‌یِ ماهی‌هایِ مرده‌یِ فردا را می‌فروشند به مُردگانِ امروزِ شهروندی، وقتی آجیلِ عید بی‌معنا می‌شود در کامِ سگ‌هایِ گیج کوچه که از بیکاری در صفِ التماسِ نانِ شیرینِ آغشته به زعفرانِ خونین‌ خواهر میفروشند به مردی که همسر میفروشد به مُحَللِ محل، که مشاوره میدهد به عملِ زهدان تا سترونی، تا هر نیم ساعت خطبه بخواند به قیمت معلوم و اجرت معلوم... سگ‌هایی که با نگاهِ گیجشان بادام‌های تلخ را از چشمِ هم می‌کَنَند، پسته‌های دربسته را از لبِ هم می‌بُرَند، تشنه ماهیِ تُنگ بلوری که باید بمیرد پیش از بهاری دیگر...سر در گریبانِ تنهایی! بین دو ولایتِ دروغ و زنده‌به‌گوری گیر، پای در کثافتِ سگهایِ ولگردی که از کولِ هم بالا میروند در خرابه‌هایِ پشتِ دیوارِ رهایی ...
جزوی از عاقلان نبودم که امیدوار باشم در ولایتِ سفلایِ علیای تو، با "اُمـیــد" بازی می‌کنم میانِ نفس‌هایِ کــــش دار! این همه سفره‌یِ هفت‌سینِ خالیِ پُر سُماق، چه می‌خواهد از جانِ خنده‌هایِ هرزه؟ راحت باش سید! آلوده شو! در دورِ سرسام آورِ چرخ و فلک، میانِ جیغِ سیاه سوخته‌یِ کودکان فردا، تو مسئول بودی سید! راحت باش و تنها بخند ای پرچمدارِ شکستهای تکراری! و چُرتکه بینداز و جمع کن چهلِ صدق را، با چهل و هشت دروغ که می‌توانست هشتاد و هشت امید باشد برابرِ نقضِ هشتاد و هشتی که کتمانِ اعتماد بود، گِردِ سفره‌یِ مشترکِ هفت سین... تا همه بخندند با هم... بی‌هم! سه خواهر تحریم کردند ظرافتِ حیات را و کثافتِ نظام آباد را...تحریم کردند دروغِ لبخندهایِ ملیح و ظریف را، در نظــــام آبــــاد! جاری نمی‌شوم در چرکآبه ی چرخانِ این دورِ محال... در این جریانِ منتهی به گردابی که فرو می‌برد تا قعر به جوی‌هایِ شهری نو در نظــــــامِ آبـــاد! شما ای همه لبخندهایِ ظریفِ فراموشی به عیدانه، همه مسئولید، در این دورِ باطل... در این قتل عامِ اُمید در کوچه‌هایِ بن‌بستِ نظام آباد! خراب آبادها پر از جنونِ دریدن است و دیوانه‌های دریده می‌دَرَند به‌قصاص و دلشادند و شب‌ها دیوانه‌ای که دریدن نمی‌داند در کوچه‌ها عوعو می‌کند و بیکسان را به چالشی "یک ریالی" فرامی‌خواند و شیر شدن با خط کشیدن رویِ رنگِ متالیکِ اتومبیل‌هایِ آخرین سیستمِ بیت‌الحال...‌! تا همه با هم بخندند ظریف، به ریشِ سپیدِ تهران و یک رداپوشِ روحانیِ نفوذی میانِ دیوانگان زیر پلِ سیدِ خندان که کاخَش در نظامِ آبـــــــاد حفظ است و کوخَش در نظام آباد نــااَمن، که سه خواهرِ نااُمید همزمان خودکشی کردند میانِ امیدهایِ خِفت‌شده‌یِ تنها نیمی از تهرانِ نــااُمید دستِ جمعی! بــــاز، بازگشتِ همه بسویِ قادر مطلق است و ما همه با هم خواهیم خندید از این پس در ناامنیِ امیدآباد و امنیتِ نااُمیدآباد، دستِ‌جمعی... حماقت است از سرِ ناپاکباختگی، یا شجاعت است از سر پاکباختگی؟ الله اعلم! درد اگر هست دردِ عمومی باشد! شادی اگر... 
عید بیداران و خفته‌ها، هشیاران و مست‌ها، مالباختگان و دزدها، زرنگها و تنبلها، شاعران و متشاعران، نقطه‌ها و خط‌ها، مبارک باد، در این بیت‌الحرامِ مشترک!
شادی برایِ همه! غم برایِ هیـــچ‌کس!
این ندایِ نیمی از دیوانگانِ تهران است!
حمامِ خونخواهی، عمومی است و نمره و خصوصی نیست!
درود بر آنان که صادقند در کلام و عمل، در باور به تقیه و مباهته و مکر و هیچ دانستنِ مردم! تکلیف دیوانگان با این غاصبان که دیانتشان عین سیاستشان است معلوم است!
ننگ بر آنان که منافقند در کلام و عمل، در باور به انتخابی ریاکارانه و التقاطی بینِ ملت و امت. تکلیف دیوانگان با این کاسبان دودوزه بازِ "رفیق دزد و شریک قافله" معلوم نیست!
با احترام:
دیوانه.
-------------------
نامه رسان:
خیام ابراهیمی
16 اسفند 1394


Friday, March 4, 2016

یک گام به پیش در خیال و دو گام به پس در واقعیت


امید یعنی: یک گام به پیش در خیال و دو گام به پس در واقعیت، تا نقطه صفر!
موج سوارانِ امنیتی در دو قطبیِ قانونِ اساسی، ملت را در راهِ اُمّتِ خویش گام‌به‌گام پـــودر خواهند کرد!
اعتماد(به فریب)، یا عدمِ اعتماد (به قانونِ ویرانگر)؟ مسئله این است!
تاکتیک و مهندسیِ مـــوج‌سازی، مـوج‌سواری و موج‌شکنی بر بسترِ دوقطبیِ قانون‌اساسی بین "ملت و امت" و "خودی و غیرخودی"، جز اتلافِ توانِ ملی به‌نفعِ استراتژی‌هایِ فراملیِ "قادرِ مطلق" و حکمِ‌حکومتی نتیجه‌ای ندارد! بر این بیفزائیم عقیم‌بودنِ قانونیِ مجلسین و قوایِ سه‌گانه‌یِ ملتزم در چنبره‌یِ قوایِ سه‌گانه‌یِ سایه‌گستر را در تعیینِ استراتژی‌هایِ صدورِ انقلاب و مدیریتِ قوایِ موازیِ حکومت، با یاریِ دولتی که بیشتر از تدارکاتچی نظام نیست، که جملگی با بقاء حکومتِ غیرمردمی پیوند خورده‌اند.
در جدول مختصاتِ دو بعدی و دو قطبیِ قانون اساسی، سیکل و منحنیِ حیات تمامیتخواهی روی نقاطِ "دولت و مجلس سازندگی"، دولت و مجلس اصلاحات، دولت و مجلس اصولگرا، و دولت و مجلس اعتدال، فراز و فرود خود را آنقدر طی میکند تا توهم بعد سوم (ملت) را از اذهان عمومی پاک کند! چرا که این بعد سوم، قانونی نیست و یک توهم است! مشکل همواره قانون است، نه افراد و دولتها!
واقعیت، امید به سرابِ اصلاحاتِ ناممکن و گام‌به‌گام نیست! این را نه مجلس ششم و خاتمی، بلکه قدرت فراملیِ نهادینه در قانونِ اساسی اثبات می‌کند!
واقعیت، عقیم بودنِ "اراده ملی" و "ملت" بصورتِ قانونی است! راه ملت از میدان و معرکه‌یِ قانونی و حکومتی شوهایِ مهندسی‌شده‌ و محدودِ انتخاباتی نمی‌گذرد! بازیِ ملت در میدانِ امنیتیِ قادرِمطلق و استادِ حقوقدان و رئیسِ شورایِ امنیتِ‌نظام با همکاریِ پرچمدار اصلاحات، حتی یک بازی بُرد بُرد نیست! و همواره در طیِ 37 سال گذشته نتیجه‌ای جز "باخت" در پی نداشته است! آن‌چه اینک بُرد احساس می‌شود، جز فرصتِ نفس‌گیری برایِ حملِ محموله‌یِ استعمار گام‌به‌گام تا نابودیِ کامل نیست! و این یعنی تداومِ رنجیره‌ایِ "باختی واقعی و بردی کاذب" تا عقوبتِ سوریه، لیبی و عراقی دیگر. یعنی تاکتیکِ زنجیره‌ای یک گام به پیش و دو گام به پس، با تاکتیک زنجیره‌ای موج‌سازی و موج‌سواری و موج‌شکنی بینِ سه بازیگرِ انحصاریِ اصلاح‌طلب و اصولگرا و اعتدالگرا در نمایش تمامیتخواهانه‌یِ کارگردان.
بر این مبنا ملت هیچگاه قادر نخواهد بود در سناریویِ کارگردان بازی خود را بکند! بلکه ملت قادر است تنها خارج از قواعدِ بازیِ قانونی، اراده ملی خود را به کرسی بنشاند! البته نه با خشونت، بلکه با تنها فرصتِ قانونی یعنی تحریمِ ملیِ این موج‌بازی‌هایِ امنیتی!
متاسفانه در انتخابات اخیر همچون تمام دوره های پیش، مدیران امنیتی توانستند با موج‌سازی و نمایشهایِ باورپذیرانه‌یِ جنبی توسط بازیگران ثابت، با تردستی و یا فریبِ خودی‌های دیروزی (از جمله آقای خاتمی و گنجی ها) در پوششِ کلید رمزِ "واقع‌بینی خیالی"، ملت را باز بفریبند!
واقعیت این است: ملت در دور باطل بازیهایِ قادر مطلق در "جیب امت یک نفر" هزینه خواهد شد! مگر اینکه خارج از قواعد بازی معرکه یِ قانون امنیتی بازی کند! چون همواره حفظ نظام از اوجب واجبات است و نظام قانونا ضد ملت و اراده ملی بنا شده است!
من به لبخند های ظریفِ دبیر شورای امنیت میلیِ حکومت، که صراحتا تثبیتِ قانونِ اساسیِ عقیمِ نظام غیرمردمی را سرلوحه‌یِ شعار خویش قرار داده است اعتماد نمی‌کنم!
کشتیِ ملت بین سه تاکتیک موج سازی و موج سواری و موج شکنی، قانونا و عملا شکسته است و نهایتا پودر خواهد شد!
خیام ابراهیمی
12 اسفند 1394

Wednesday, March 2, 2016

آتش زننــــد به‌خلقی که‌بــــا‌خود جفا کنند


آتش زننــــد به‌خلقی که‌بــــا‌خود جفا کنند!
========================
گفتند قـــرار بر این شد: که خرمن هوا کنند
بنشینم و بدوزم دو لَب، که‌جان مبتلا کننـد!
یک قــرن نشسته رعیت، به‌پایِ اربابِ عقل
آخر نشد میسرم، که‌خلقی به‌پـــــا کننــد!
ترساندی‌اَم همیشه، زِ لولویِ "سَرخرمَنی"
کـــآتش کشند هرآنکه دَم زَد، چه‌ها کنـند!
لولویِ "سَرخرمَنی" بهانه‌شد،اِی کدخـدا !
تا ناکســــــــان توافقی با نـاخــــــــدا کنند.
آاااای اِی مردگانِ امیـــد به‌تدبیرِ قتلِ خویش
ترسم بقـایِ شمایان، همه، بر فـنــــا کنند!
گفتی برون مَیا وُ قراری بگیر، هوا پَس است
اینجا قرار بر این باشدَت: که اُمّت ریــا کنند!
داستان، حکایتِ ارباب و رعیت‌است: نقلِ ما
داستــانِ ناخدایِ اربابِ عقلِ مــــــا کـنـنـد!
قانـــونِ بینِ‌مــا، گرچه از قطره تا شط است
بنیادِ حرفِ مـــا، دَر فصلِ نقطه تا خط است!
با این الف بِ‌یِ حیـات، وَحدت چه ابتر است
با بنده‌ای چو ما مُرده،وَحدت چه در بَر است؛
"لولویِ سَرخرمنی" بهانه بـــود، اِی "بیخدا"!
با "وهــــم"، همـــاره ملتی‌را دَر هـــوا کنند!
خیام ابراهیمی
11 اسفند 1394
-----------------------------------
پی نوشت:
اساتید گران‌مایه، لطفا از قصوراتِ اوزانِ عروضی درگذرند، که مقصود آن نیست و این نوشته فی البداهه و به‌ضرورت، به‌صورتِ ضربتی و دفعتی و انقلابی، صرفا برایِ دفاع هنگامِ حمله، قلمی شده‌است!

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...