سکولارترین
خلیفهیِ خدا بر زمین
===================
با سلام به
دوستانِ جان و یارانِ راستینِ فیس بوکی!
بعد از 36
شبانه روز، این اولین نوشتهیِ من در سال جدید است.
خلاصه بگویم:
هفت شبانه روز از ده شبانه روز آخر زمستان 94 را تا اولین روز سال نو در بیمارستان
و درگیر بیماری و درمانِ عزیزی بودم. در بیمارستان خود بیمار شدم و چهارده روز
اولِ سالِ نو را در بستر بیماری در عالم هپروت در خانه چرت زدم... بدون موبایل و
اینترنت و خریدِ عید و عیدی و دید و بازدید عید. دزد محترمی گوشی موبایلم را همان
شب عید به یغما برد (وقتی درون اتومبیل در محوطهی بیمارستان چشمانم را بسته بودم
و خواب می دیدم...) تا شاید با این تدبیرِ عملیِ پسافرجامی، برایِ خانوادهیِ چشم
به راه و امیدوارش نانِ خشکی ببرد. بعد از چهارده روز تا به سیم کارت و گوشی نو
مجهز شدم، مانیتورم به رحمت ایزدی پیوست... بلافاصله ویروس را به عزیزی که در این
مدت تیمارم میکرد تحویل دادم و با یک چرخشِ کامل، پستمان را عوض کردیم...او شد
بیمار و من به تیمار...و بالاخره در این مدت هر چه بلایای ارضی و سماوی بود هم آوا
با بارانِ رحمتِ سیل آسایِ اخیر بر سرم باریدن گرفت تا اینکه یکی دو روز پیش
مانیتور را احیاء کردم و اینک روز از نو روزی از نو...
لازم میدانم
از تمام دوستانی که در این مدت جویایِ احوالم بودند و امکانِ تماس نداشتم، صمیمانه
سپاسگزاری کنم و در حد مقدورات جبران مافات کنم و از حالشان با خبر شوم.
نوشتهی ذیل
را در جهنم بیمارستان و در برزخ بعد از نیمه شب 29 اسفند 94 تا لحظه ی سال تحویل
در ساعت 8 صبح که رسما نه در سال 94 نامی داشت و نه در سال 95 جایی، آغاز کردم که
البته ساعتی بعد در طلوع فجرِ آن برزخ بی هویت، وقتی برایِ چند لحظه چرت زدن از
سالن انتظار بیمارستان به داخل اتومبیل پناه برده بودم نصیبِ دزدِ مالباختهای شد
که امیدوارم دردی از او دوا کرده باشد. از آن نوشته آنچه در ذهن دارم را دوباره
بازنویسی میکنم. خوشبختانه در روزهای قبل از سرقت، چند عکس از آن حال هوا گرفته
بودم که در رفت و آمد به خانه آنها را به کامپیوتر منتقل کردم که در صورت ضرورت
شاید آنرا به اشتراک بگذارم.
ساعت سه صبح
بعد از 29 اسفند است. دقایقی که نه بیست و نهم اسفند است نه یکم فروردین. توی لابی
بیمارستان نشستهام و چشمانم روی مانیتور گوشی موبایل دو دو میزند.
دوست اینترنتیام،
اهل خاورمیانه است. برایش نوشتم شب عید است و اکنون ده شبانه روز است که اسیر
فضایِ خشونتبارِ یک بیمارستان وحشتناکم که پرسنلش جوری هدایت شده و پرورش یافتهاند
که عاری از هرگونه احساسِ احترام و برآوردن حداقل تکالیفِ حرفهای و انسانی به
حریم بیمار شدهاند. برایِ همدلی برایم نوشتهای فرستاد از تجربهی خودش در یکی از
بیمارستانهای ولایت خودشان که در خلال آن تا حدودی به علت این خشونت مشابه در
سرزمینِ خودش اشاره داشت! نامهاش را با کمی ویرایش از ایمیلم بازگو میکنم:
دوست نادیدهام:
حرف که میزنی
انگار از حالِ ما میگویی! گفتی در بیمارستانی که متعلق به بیمه گزاران است، بیمهگزاری
که بهعنوانِ کارفرما در نظامی غیرپاسخگو و غارتگر، خلعِید شده و متولیان
بیمارستان چون پیشنماز خویش با یک بیمار مثلِ غنائم و انفال یک جنگ با کفار برخورد
میکنند و در قبالِ جنسِ بُنجلی بهنام خدماتِدرمانی با خدماتی بیکیفیت و
غیرانسانی او را وسیلهیِ چپاولِ خویش کردهاند! تا جایی که بر اساسِ مقرراتیِ مندرآوردی
و قلدرمسلکانه بهجایِ تیمارِ حرفهای و تخصصی از بیمار، او را مکلف به معرفی یک
همراه میکنند تا با سلبِ عبادتِ خدمتی مسئولانه از خویش، بخشی از خدماتِ درمانی و
بهداشتی و مراقبت بر عهدهیِ خود بیمار و همراه او باشد که نسبت به رعایتِ امور
بهداشتی و بهیاری آموزشی ندیده و ناشیانه موجبِ انتقالِ میکروب و احیانا وخامت حال
بیمار خود و سایرین میشوند! گفتی از همراه بیمار پول میگیرند تا در قبال 24 ساعت
مراقبت از بیمار، شبی چهار ساعت به او اجازهی خوابیدن رویِ یک صندلیِ تختشو کنارِ
بیمار بدهند! تا بهداشت و رسیدگی به بیمار بر عهدهی او باشد نه پرستاران و
بهیاران. گفتی بیمارانی که همراه ندارند را مجبور میکنند تا پرستار خصوصی اجاره
کنند و بصورتِ غیرمستقیم شبی صد و پنجاه هزارتومان برایشان بازارِ کاسبی ایجاد
کنند! گفتی مدیریت بیمارستان خدمات استانداردی را که باید بهیاران و پرستاران به
بیمار ارائه دهند را از همراه او میخواهند و برای این خدمت مفت و مجانی از او شبی
سی وشش تا پنجاه و یک هزار و سیصد تومان پول نیز دریافت میکنند تا برایِ فرافکنیِ
مسئولیتِ خویش درآمدی نیز برای بیمارستان ایجاد کنند تا با یک تیر چند نشان زده
باشند (تا هم پرستاران و بهیاران و کارکنان خود را بعلت ناتوانی در ازای کاستن
تکالیفشان با حقوقِ ناچیز راضی نگاه دارند و هم بیماران را از شَرّ مرگِ تدریجیِ
بستریشدن در بیمارستانی که بیمار را مثله میکند منصرف کنند و به تب خویش
راضی...!). با این حساب یک بیمار که دفترچه بیمه دارد وقتی در این بیمارستان دولتی
بستری میشود اگر ناچار شود پرستار استخدام کند، تنها برای مراقبت از بیمار باید هر
شبانه روز بیش از دویست هزارتومان هزینه کند! این عاقبت بیماری است که بیمه
است...وای به روز بیماری که بیمه نیست و بیکار است... گفتی این در حالی است که در
کشوری همچون کانادا حکام کافرش به مسلمانان پناهنده ای از ایران تا دو سال خدمات
درمانی و مسکن مفت میدهند! با این حساب ایمان مسلمان وطنی شیطانی تر از ایمان کفار
بی ادعاست. گفتی شکایت کردهای و آنها تو را با توجیهاتِ مفت از قبیلِ عدم تکافویِ
امکانات برای پاسخ به مراجعین بعلتِ نبود بودجه و اقتصادِ مقاومتی آنقـــدر سَر
دَواندهاند که عطایش را به لقایش بخشیدهای! گفتی با این احوال قرار است ساکنین
جنوب لبنان با پولِ ربوده شده از شما و بدون اجازهی شما بیمه شوند! گفتی البته
دزدها هم ایمان دارند اما به شرط انسان بودن! گفتی: در آنجا حق بیماران کمتر از حق
یک سگ یا گربه در خانهیِ اربابان است و البته این در جهانِ زورگیرانِ مسلمانِ بتپرست
امری کاملا منطقی است چون نظامتان شکلِ فریبکارانه و مقدسی از نظام ارباب و رعیتی
است. گفتی: برایِ تعویضِ سِرُم به بیماری که رگ ندارد بدون دقت کافی و صرف حوصله و
وقت، با خشونتی اپیدمیک و موروثی و با غرولند، همه جایِ بدن او را با سرعت و کینی
غریزی به خدمتی انسانی، با بیرحمی و خشونت سوراخ سوراخ میکنند تا مگر تصادفا به
رگ برسند و بتوانند هر چه سریعتر به شغل دوم و سوم و یا به مسابقهی فوتبال
برسند! هرچند برای بیمارانی که رگ ندارند باید با کیسهی آب گرم و تخصیص وقت و
حوصله به رگی برسند برای تزریق. گفتی در بیمارستانهای کشوری که مدعیِ صدورِ فرهنگی
متعالی به هستی است، اگر با یک سرماخوردگی وارد شوی ممکن است با ایدز خارج
شوی...که دختری جوان و دم بخت برای یک عملِ سادهیِ آپاندیسیت وارد شده و در ایام
تعطیل بعلت سرهمبندی و معلولیتِ وجدانی و حرفهای مدیران در سازماندهی، مرده اش
را به پدر و مادر بدبختش تحویل داده اند و کک کسی هم گزیده نشده است... گفتی در
این کشور غارتشده سخن گفتن از استاندارد موجب خندهیِ دانشمندان و البته اهالیِ
سنت مدار میشود! روی این چاههای نفت حتی مثل کوچکترین کشورهای اروپایی که نفت
ندارند، ناظرانی غیرسازمانی (بعنوان مدعی بیمه گزار) برای کنترل خدماتِ مسئولین در
بیمارستانها حضوری مستمر ندارند تا از حق بیمهگزار دفاع کند و از بیمار بعنوان
کارفرما رضایت بگیرند تا مستخدمین و مسئولین بیمارستان ناگزیر به تامین رضایت
بیمار و رعایت استاندارد خدمات بیمارستانی باشند و بر کیفیت وجدان خویش بیفزایند،
چرا که در مملکت شما هیچ اربابی از صدر تا ذیل ملزم به پاسخگویی نیست و ملزم هم که
باشد با قلدری و خشونت هر ادعایی را در گلو خفه میکنند و وکلاء مردم بدوا باید
بردهی ارباب باشند و کسی که بردهی ارباب باشد ذاتا نمیتواند حافظِ منافع و حق
رعیت باشد! چرا که قانونگزار آنقدر باهوش بوده است که وقت دزدی اراده از مردم
ارباب را بصورت قانونی دارای قدرت مطلق کرده و غیرپاسخگو کند تا بدینوسیله کلا
قدرت نظارت مردم بر منابعِ ملی خویش را از او سلب و غصب کند! تا بی لیاقتی و دزدیهایشان
کنتور نداشته باشد! گفتی در لابی بیمارستانی که هستی پیرمردی هست که شبانه روز در
آنجا بیتوته کرده و میانِ ملاقاتیها خود را جا زده است تا از سرمایِ گزندهیِ
زمستان در امان باشد و از سرویس بهداشتی و بوفه و سقفِ آنجا مثل یک خانه بهره
ببرد. بگذار داستانِ مشابهی را از مدیریتِ یغماگران منابع ملی و زعمایِ ولایتِ
مسلمانانِ دروغگو، ریاکار، زورگیر و حرامخوار و بتپرستِ این دیار نیز برایت بازگو
کنم:
اینجا پزشکان
و پرستاران مثلِ مردهشورها و حکام با مشتریها مثل یک ابزار و جسم بیجان رفتار
میکنند! در این ولایت مشتریهایِ قدرتمداران (از بخشِ به ظاهر خصوصی گرفته که عملههای
خودشانند تا بخش دولتی که بردههای خودشانند) همه پیچ و مهرههایی بیش نیستند
برایِ چرخاندنِ چرخهایِ دستگاهِ غارت و کاسبی مادی و معنویِ ارباب. هیچکس پاسخگوی
مردم نیست بلکه همه باید پاسخگوی اربابی باشند که یکبار برای همیشه بردگی خود را
قانونا به او پیش فروش کرده است! کلک مرغابی در اینجا ربودن قدرت خدایِ نادیده است
و واگذاردنش به دست ملایان مفتخور که هرچند در رستاخیز معلوم میشود که آدم بوده
اند یا شیطان اما نقدا اینجا به کمک شمشیر ادعا میکنند خودِ خدایند... در اینجا
همانطور که مشتری یک مرده شور روح ندارد، بیمار و رعیت نیز برای پزشک و حاکم، بی
روح و مرده است. اینجا مردم، چون مردگان، نظارتی بر حقِ تابعیت و حق مسلم منابع
ملی خویش در خاکِ گوری به نام وطن ندارند!
پیرمرد روزها،
سه تا از آخرین ردیفِ صندلیهایِ لابیِ بیمارستان را با ساک و فلاسک چای و خرت و
پرت اِشغال میکند و اکثرِ لحظاتِ بیداری، وقتی که نمیخورد و نخوابیده فقط زُل
میزند به تلویزیونِ صداخاموشِ سالنِ انتظار... نه با کسی حرف میزند، نه روزنامه و
یا نماز میخواند، و نه سرش به موبایل گرم است. همینطور زل زده است به ستونی که
رویش صفحهیِ تلویزیون با صدایِ خاموش عربدهیِ نخراشیدهیِ مزدورانِ اربابِ
حرامخوار را عوعو میکند! تا شب دو سه بار به بوفه و دستشویی میرود و باز روی
صندلی مینشیند... شبها پشت همان ردیفِ صندلیها کنار پنجرهی قَدّیِ لابی،
کارتُنی پهن میکند و ساکش را زیر سر میگذارد و دراز به دراز مثل مردهها جوری میخوابد
که انگار هیچوقت بهدنیا نیامده است و این سگدانی خودِ خودِ بهشتِ برینِ پیش از
راندنِ آدم از آن است. پیرمرد آنقدر آرام است که حضورش از بار خشونتبارِ بدویِ
بیمارستان میکاهد! هر چند ظاهر پیرمرد ژولیده و بَدَوی، و ظاهرِ دروغینِ
بیمارستان شیک و مدرن باشد! اینجا، دروغ و ریا و فساد در ظاهری موجه از سروپایِ
جامعه و ساختارِ اداریِ نظامی مبتنی بر دروغی نهادینه میبارد! اینجا مردم از دروغ
گفتن به هم احساسِ بودن و موفقیت میکنند! هر کس بهتر بتواند دروغ بگوید و دیگران
را دور بزند پیروز زندگی است. این بیمارستان یکی از محصولات و مصادیق چنین نظامِ
فاسد و دروغ پروری است که سمبلش طالبان و داعشند. اینجا خشونت نمودهای بسیاری دارد
که دردسترسترین آن عبارت است از ادبیاتِ مردمِ کوچه و بازاری که خدای قادرشان
نرینگی است. خشتِ کج اولِ این نرینگی قوانین عرفی نانوشته و قوانین رسمی و
ایدئولوژیکِ سرمداران یک نظامِ زورگیر و دروغگو و فریبکار است که قواعدِ وحشیانهیِ
خود را از دورانِ مدیریتِ زوربگیرانِ سرگردنه و بَدَویان گرفتهاند! حالا قواعد
دورانِ وحوش را به امروز و دنیای مدرن تعمیم دادهاند و طبیعی است که با احیاء آن
قوانینِ عصرحجری جز بدویت و تجاوزگر زاده نمیشود! نتیجهی همین زورگیریِ عقیدتی
است که شده است ریاکاری برای نان و کنیز و دروغگویی و فریب و مکر با غیرخودی(دشمن)
برای حفظ امنیت...بر همین مبناست که در چنین احوالی هر جنایتی با خارج از قبیله که
غیرخودی است عبادت قلمداد میشود تا امنیتِ وحوشی که قرار است آدم شوند تامین شود.
خشونتِ فراگیر ماحصلِ مناسبات و ساختاری است که هر چند بخشِ عمدهیِ آن به
جبرجغرافیا برمیگردد اما روح حاکم بر آن به یک خشونت ماهوی که خود نتیجهی ضعف
بنیادی و عقیدتی در شرایط امروز است برمیگردد. بنابراین وقتی فرمول و قواعد ایجاد
امنیت در دوران بدویت به کار امروز نمیآید، باور نحیف و کم زور میشود و باید این
لاجانی و تهی بودن را با زور و اعمالِ خشونت پر کند... و به همین دلیل است که هر
چه وزنه و باطن عقیدتی یک نظام دگمتر و لاغرتر باشد، مظاهر خشونت در آن اجتماع
بیشتر است. مشکلِ ویرانیِ روزافزونِ ماشینِ جامعهی ما اصرار ورزیدن و مجاهدت در
هندِل زدن به بنزِ مدل 2016 است که جز زخمی کردن کاپوت و موتور ماشین نتیجه ای
ندارد!
به همین دلیل
است که امروزه جوانان ما تهی از معرفت شده اند و پوچ و سردرگم... نتیجهی زورگیریِ
عقیدتی یا بهره گیری از هندل برای فرستادن موشک به هوا، از کودکستان تا دبستان و
دبیرستان بیمارانی به بیمارستان روانه میکند که مهمترین مهارتشان سوء استفاده از
کمترین قدرت قانونی و دروغگویی و کلاهبرداری و زروگیری بهجایِ مهارت در رفتار
مدنی و خدمات استاندارد و علمی است! خشونت مهمترین و نابترین محصولِ اسلامِ
طالبانی و داعشی است که در تمام خاورمیانه نمودهای متنوعی دارد. خشونتی که زادهیِ
کتمان خدای زنده در وجدان بیدار مردم، و جایگزین کردن خدای مرده و موروثی از
دورانِ بدویت به جای آن و بتخانه ساختن برای آن خدای مرده و کلیدداریاش به دستانِ
ملایی است که حرف اول و آخر را از ازل تا رستاخیز او باید بزند. و از قتلِ همین
وجدان و خدایِ زنده و حیِ تکتکِ مردم است که چماق و شمشیر و خشونت زاده میشود...و
البته هر ولایتی به نسبت ساختارِ سوق الجیشی و پوستین خاصِ خود. و بر اساسِ ادعای
همین خدایانِ مطلق اما متعدد است که جنگِ بتها در قالبِ خدایان دینی همواره داغ
بوده است و جنگ هفتاد دو ملت از همین بتپرستی به سرکردگی یک ملاست که سرچشمه
میگیرد که دشمن اصلی همزیستی مسالمت آمیزی است که قدرت را به تک تک مردم میدهد نه
یک نفر. مردم ما فراموش کرده اند که تک تک آنها خلیفهاند و اراده ی خدا و وجدان
عمومی حاصل ارادهی جمع آنهاست نه گمان یک نفر که به ریش حقیقت بسته شده است... به
همین دلیل است که در کشوری مثل کانادا با پاس داشتن هویتِ منحصربفردِ شهروندانِ
خویش مهمترین و مقدسترین امر اجتماعی حراست و پاس داشتن از حق حیات، اراده و
اختیار و حریم خصوصی تک تک آحاد جامعه است، تا جایی که به یک پناهندهیِ مسلمانِ
آسیبدیده از جامعه بدوی، حقوقِ ناشی از ناتوانیِ مدنی و دیسابیلیتی میدهند تا
او فرصت داشته باشد کرامت انسانی خویش را باز یابد! اما در بیمارستانهای ما زندهها
را در روز روشن میکُشند تا یک شهروندِ نامتعارف و مزاحمِ جهل و ضعف مدیریتیِ
خدایانِ زمینی کم شود... و چون سیستمِ عقیدتی بصورت معنادار معیوب و فاسد است لذا
با حدف تک تک انسانها و شهروندان و صاحبان حق آب و گل دیار خود، حتی آب از آب تکان
نمیخورد! که یک رعیتِ مستقل کمتر شود ارباب فارغتر خواهد شد... و هر چه برده ی
مطیع بیشتر شود ارباب قادر تر خواهد شد. در سرزمین ما موتور حرکت در تقویتِ نظام
ارباب رعیتی است و قانون چنین مناسباتی را تضمین کرده است. به همین دلیل است که با
تغییر رئیس بیمارستان و فلان وزیر و وکیل و فلان رئیس جمهور و فلان دولت هیچ تغییر
بنیادی واقع نخواهد شد! و در بهترین حالت موفق بودن اقتصادِ انحصاری در دست
بردگانی که با کشتن رعیتها به ارباب باج میدهند، چنین سیستمی جز به تقویت و خون
دواندن به رگهایِ سنتی و موروثیِ فردسالاری و مناسبات عرفی و قانونی در نظام ارباب
و رعیتی تا نابودی کامل منابع ملی منجر نخواهد شد.
دوست من!
تغییر افراد در نظامِ "ارباب رعیتی" به تغییر بنیادی منجر نخواهد شد،
بلکه تنها روحِ ارباب رعیتی را تقویت خواهد کرد! خدایان قدرت و اربابها به نسبتِ
رتبه و التزام و بردگی به ارباب اعظم، اربابتر و رعیتها رعیت تر و دون تر و
نابودتر خواهند شد!خانه از پای بست ویران است... و تا قواعد و قوانین بنیادی تغییر
نکنند، امیدی به تدبیر هیچ تنابندهای نیست! پس پیش به سوی تغییر بنیادیِ قوانین و
نه افرادی همچون بنلادن و ملاعمر و ابوبکر بغدادی و ...
خدایِ تمام
ادیان، جز استقلال مردم از بتهای زمینی، و اتکاء به وجدان بیدار فردی، به منظور
رشد همزیستی مسالمت آمیز خلیفه هایِ خود بر زمین، تحتِ نظامی سکولار و لائیک چیزی
نخواسته؛ و تا مردمِ عالم بویژه خاورمیانه این حقیقت را درنیابند که احکام دوران
بدویت برای ایجاد امنیت در ساختار حقوقی و واقعیتِ ناامنِ همان زمان بوده نه در
آینده، نجات پیدا نخواهند کرد! تنها حکم فرازمانی-مکانی ادیان نظامی سکولار و
لائیک است. جز این تکرار بت پرستی در پوستینِ خداست! و این حقیقتی است که صد و
بیست و چهار هزار پیامبر نتوانستند به مردم بفهمانند!
دوستِ
خاورمیانهای تو:
سکولارترین
خلیفهیِ خدا بر زمین.
ادامه دارد...
راوی: خیام
ابراهیمی
5 اردیبهشت 1395