Friday, March 11, 2016

نوروز، و خودکشیِ دستِ‌جمعی


نوروز، و خودکشیِ دستِ‌جمعی 
و خون‌بهایِ خودکشیِ همزمانِ سه خواهرِ نا اُمید در نظام آباد*
================
خبر هولناک است: توافقِ سه خواهر برایِ خودکشی و فرجامی در آستانه ی روز زن (در هشتم مارس) و در پسابرجام، پیش از عید نوروز!
این نوشته در جستجویِ موجی مثبت است، برای شادیهایِ راستین!
دیوانه‌یِ غارت‌شده و مغبونی که دریدن نمی‌دانست، دیشب دریده شد و عریضه‌ای نوشت:
با درود به دزدانِ صادق و ننگ بر دورویانِ دودوزه باز و رفیقان دزد و شریکان قافله!
دیگر خود را نمی‌کُشم، و نمی‌کِشم چون جنازه‌ای در پیِ نواله‌یِ رفاه از دستِ ارباب! که دیوانه، دریوزه‌یِ اموالِ مسروقه‌یِ خود نیست! که ارباب مَنَم و "ارباب" رعیتِ من! خانه خانه‌یِ من است، نه ارباب.
تـقـدیــر نیست که کسی بخندد و کسی بِگریَد، مُــــــــدام!
که قـــــرار و آرامِ این مِلکِ مشترک، در برابری و سعادتِ عمومی است!
پروازِ "لندن-تهران-واشنگتن" آزاد شد!
حالا، تهران از خراب‌آباد تا نظام‌آباد و دارآباد یک‌جا می‌درخشد، هرشب از بالایِ آسمان مسکو همچو زیبارویی گران! انگار ستاره‌ها در قیرِ شبِ زمین میخ شده‌باشند رویِ صلیبِ خیابانِ انقلاب و پهلوی! تهران، شهری میانِ اَمواجِ بادهایِ موسمی از چپ و راست، گــــــاه با جبهه‌ها‌یِ راکدِ جوّ زدگی، با اعتیاد به هوایی آلوده، که اصولا معتدل است و روی خطِ هراسِ زلزله آرام لمیده، و گــــــــــاه با لرزشی خفیف، ژله‌ای سبز بالا می‌آورند کاسب‌های واقع‌بین و عاقلش، و این استفراغِ مزمن چون سیلی جاری می‌شود، از مسیلِ دربند، تا جوی‌هایِ پُر لجنِ راه‌آهن و مُفت‌آباد...جاری نمی‌شوم! تهران، با بویِ کله‌پاچه و حلیمِ بوقلمون و پلِ‌سیدخندان از شرق تا غرب، و دودِ کبابِ قناری و پلِ‌چوبی از جنوبِ صیاد تا شمالِ مجلسِ صید و شکارگاهِ اعتماد. تهران، کوه‌پایه‌ا‌ی در کویرِ فرصت‌ها و انتخابِ تن‌پوش‌هایِ رنگ رنگ، که با خوابِ نئون‌ها بی‌رنگ می‌شوند هر شب! فرصتِ عروجِ فُرادا از برج‌ها، انتخابِ خودکشی‌هایِ دستِ‌جمعیِ وحدت‌بخش. تهران، شاهدِ نَفَس‌هایِ آخر و همزمانِ سه خواهرِ مُرده، مشهدِ نَفَس‌هایِ تازه و توأمانِ سه برادرِ هم‌پیمانِ مرگِ اختیار و اراده..."بازگشتِ همه به سویِ قادر مطلق است حالا"، مثلِ بازگشتِ زمان به زمینِ زمستان و سه فصلِ دربندِ سال، مثل عید و بهــــار، عیــــــــد و اِعاده به حالِ خوشِ زنده‌هایِ مرده‌خوار، حَوّل حالِنا اِلا اَحسنِ الحال... مُرده‌هایِ بدحالِ نیالــــوده به قانونِ شیرینِ بردگی و اساسا شوره زار، با ساندویچِ شادیِ گنگ و غمِ تحقیر یکی در میان و میانِ سلام‌هایِ مجازی و خریدِ سبزه‌یِ عید از سبزه‌فروشِ علیل و بیمار... گویا دیگر حوصله‌‍‌ای برایِ قدکشیدنِ سبزه‌ها، زیرِ پارچه‌ها‌یِ نم‌دارِ رویِ جوانه‌یِ گندم‌ها نیست! حالا زیــــرِ پارچه‌هایِ سپیدِ تسلیم به تقدیرِ غدّار، جنازه خفته است! بویِ خوشِ مرده‌ها خوابِ خوشِ خون‌آشام را پرانده به شب زنده داری و در نزولِ بارقه هایِ طلوع فجر، حماسه‌یِ امیــــد به دریدن را احیاء کرده، که حالا حتی در کشفِ لنگه‌کفشِ پاره‌ در بیابانِ اعتمادِ محال، لذتی و سوری است عمومی! در چرخه‌یِ باطلِ فصل‌هایِ غریزه‌یِ زورگیری معرفت، بهار بهتر از زمستان و دو فصلِ مچاله در چنبره‌یِ ســـــال نیست! این امواجِ نشئه‌گیِ امید، در هُرمِ رقصانِ سرابی در کویــرِ سوخته، جز شوقی در رگِ غریزه‌یِ گرگ‌ها و کفتارها بر جنازه‌هایِ خیالِ امیدواران نیست! وقتی هجمه‌یِ بهارِ طبیعتِ سلطه، آتشِ زمستانی را به رقصِ تن‌نازِ پائیز فـــــوت می‌کند در خاکسترِ تابستانِ تقدیـــر، شاخه‌هایِ سیاه‌سوخته از جیــــــغِ برگ‌ها به چشمانت فرو می‌روند، و تو می‌مانی و دعوایِ شاعرانِ گرسنه بر سر معنایِ نقطه و خط...کودکانِ یتیمِ یغما‌شده در خوابهایِ وحشتِ تو از بختکِ خیال، امیدبازی می‌کنند، و در شوقِ رقصانِ سکه‌هایِ دو رو، در دینِ تو غرقه می‌شوند، و نجات‌غریق‌ها در جویهایِ باریکِ شعر غواصی میکنند...در صِدقِ زوالِ من در خنده‌هایِ ظریفی که در تدبیرِ جیره‌ی رعیت است از بادکنکِ ارباب، انفجاری است از درون...توفان خواهد شد، در نطفه‌یِ دزدانِ اعتماد، روزی همین روزها، تو به دروغ و تقیه معتادی و به بازیِ دوسرباختِ فریب و اعتمادی کور مادرزاد، اِی آقایِ همیشه سرسبزِ خندان، حافظه ی تاریخی ات را زیر بنیاد کدام باران وانهاده ای مگر؟ من بازی می‌کنم با واژه‌ها در صدقِ دروغِ رؤیایِ کاذبه‌یِ تو، عیدِ پارسال شادباشَت بویِ تریاک می‌داد، همچو سالهای دور... بسیجِ گرین‌کارت هنوز هــــار است در دریدنِ تابعیت به کتمان، در چشمِ سگ‌هایِ مرده‌خوارِ گریزان از بالایِ دیوارِ زندان، پناه می‌برند از شَرّ ابلیس به شیطان، نشسته‌ام و نَفَس‌هایِ معکوس را رَج می‌زنم به تسبیحِ یارانِ داورِ میدان، زیر سایه‌یِ عیدهایِ سترونِ انفجارِ بغض، رویشی نیست جز حسرت و خشم! خـشم میوه‌یِ تلخی است از درخت زقومِ پارانوئیدیِ بالایِ ایوان، مالیخولیایِ تو حلوایِ شیرین را ترش کرده در سرکه‌یِ فرصتی که شراب نمی‌شود،
... جاری نمی‌شوم در بهارِ غربتِ غریب،... می‌ترشد شیرین در هوایِ انتظارِ شب‌هایِ جمعه‌یِ فریب، شیرین که شیرینی خریده حالا برای چند شیرینِ دیگر تا دروازه دول‌آب‌هایِ اِمارات و دوبی، به شیرینیِ کــــامِ دلارهایِ عمارتِ دولتِ موازیِ غیرپاسخگویِ گمنامانِ نفوذی در خلیجِ همیشه ماه، پرواز میکند در صدورِ امنیتِ میلیِ صاحبانِ ماهان و از ما بهترانِ روزگار... واجب قربة الی پارانوئید!... امیدوارم! امیدوار به نَفَس‌هایِ کش‌داری که از حوصله‌یِ تو بیرون است. تریاک بود!... نشسته‌ام پشتِ مانیتور و دردِ نقرسِ سکه‌هایِ تو را آه می‌کشم به خیالِ دو پولِ سیاه، قرض می‌کنم از علی و قرض می‌دهم به حسن، قرض می‌کنم از حسین و قرض می‌دهم به علی و به گورکن‌هایِ امیدباز، و دوره می‌کنم هدایت را صادقانه، در جدالِ رجاله‌هایی که معنای بهار و حلول سال و نوروز را خــــوب می‌فهمند! چنگ می‌زنی میانِ نفرت از نفس‌هایِ بریده در خلوتِ هر "من" که می‌گریزم حالا، دلم تَنگِ ماهیِ تُنگِ مرده‌یِ پارسال است هنوز و خوش نیست از بهار پیشِ روی! دست‌فروش‌ها خیالِ زنده‌یِ ماهی‌هایِ مرده‌یِ فردا را می‌فروشند به مُردگانِ امروزِ شهروندی، وقتی آجیلِ عید بی‌معنا می‌شود در کامِ سگ‌هایِ گیج کوچه که از بیکاری در صفِ التماسِ نانِ شیرینِ آغشته به زعفرانِ خونین‌ خواهر میفروشند به مردی که همسر میفروشد به مُحَللِ محل، که مشاوره میدهد به عملِ زهدان تا سترونی، تا هر نیم ساعت خطبه بخواند به قیمت معلوم و اجرت معلوم... سگ‌هایی که با نگاهِ گیجشان بادام‌های تلخ را از چشمِ هم می‌کَنَند، پسته‌های دربسته را از لبِ هم می‌بُرَند، تشنه ماهیِ تُنگ بلوری که باید بمیرد پیش از بهاری دیگر...سر در گریبانِ تنهایی! بین دو ولایتِ دروغ و زنده‌به‌گوری گیر، پای در کثافتِ سگهایِ ولگردی که از کولِ هم بالا میروند در خرابه‌هایِ پشتِ دیوارِ رهایی ...
جزوی از عاقلان نبودم که امیدوار باشم در ولایتِ سفلایِ علیای تو، با "اُمـیــد" بازی می‌کنم میانِ نفس‌هایِ کــــش دار! این همه سفره‌یِ هفت‌سینِ خالیِ پُر سُماق، چه می‌خواهد از جانِ خنده‌هایِ هرزه؟ راحت باش سید! آلوده شو! در دورِ سرسام آورِ چرخ و فلک، میانِ جیغِ سیاه سوخته‌یِ کودکان فردا، تو مسئول بودی سید! راحت باش و تنها بخند ای پرچمدارِ شکستهای تکراری! و چُرتکه بینداز و جمع کن چهلِ صدق را، با چهل و هشت دروغ که می‌توانست هشتاد و هشت امید باشد برابرِ نقضِ هشتاد و هشتی که کتمانِ اعتماد بود، گِردِ سفره‌یِ مشترکِ هفت سین... تا همه بخندند با هم... بی‌هم! سه خواهر تحریم کردند ظرافتِ حیات را و کثافتِ نظام آباد را...تحریم کردند دروغِ لبخندهایِ ملیح و ظریف را، در نظــــام آبــــاد! جاری نمی‌شوم در چرکآبه ی چرخانِ این دورِ محال... در این جریانِ منتهی به گردابی که فرو می‌برد تا قعر به جوی‌هایِ شهری نو در نظــــــامِ آبـــاد! شما ای همه لبخندهایِ ظریفِ فراموشی به عیدانه، همه مسئولید، در این دورِ باطل... در این قتل عامِ اُمید در کوچه‌هایِ بن‌بستِ نظام آباد! خراب آبادها پر از جنونِ دریدن است و دیوانه‌های دریده می‌دَرَند به‌قصاص و دلشادند و شب‌ها دیوانه‌ای که دریدن نمی‌داند در کوچه‌ها عوعو می‌کند و بیکسان را به چالشی "یک ریالی" فرامی‌خواند و شیر شدن با خط کشیدن رویِ رنگِ متالیکِ اتومبیل‌هایِ آخرین سیستمِ بیت‌الحال...‌! تا همه با هم بخندند ظریف، به ریشِ سپیدِ تهران و یک رداپوشِ روحانیِ نفوذی میانِ دیوانگان زیر پلِ سیدِ خندان که کاخَش در نظامِ آبـــــــاد حفظ است و کوخَش در نظام آباد نــااَمن، که سه خواهرِ نااُمید همزمان خودکشی کردند میانِ امیدهایِ خِفت‌شده‌یِ تنها نیمی از تهرانِ نــااُمید دستِ جمعی! بــــاز، بازگشتِ همه بسویِ قادر مطلق است و ما همه با هم خواهیم خندید از این پس در ناامنیِ امیدآباد و امنیتِ نااُمیدآباد، دستِ‌جمعی... حماقت است از سرِ ناپاکباختگی، یا شجاعت است از سر پاکباختگی؟ الله اعلم! درد اگر هست دردِ عمومی باشد! شادی اگر... 
عید بیداران و خفته‌ها، هشیاران و مست‌ها، مالباختگان و دزدها، زرنگها و تنبلها، شاعران و متشاعران، نقطه‌ها و خط‌ها، مبارک باد، در این بیت‌الحرامِ مشترک!
شادی برایِ همه! غم برایِ هیـــچ‌کس!
این ندایِ نیمی از دیوانگانِ تهران است!
حمامِ خونخواهی، عمومی است و نمره و خصوصی نیست!
درود بر آنان که صادقند در کلام و عمل، در باور به تقیه و مباهته و مکر و هیچ دانستنِ مردم! تکلیف دیوانگان با این غاصبان که دیانتشان عین سیاستشان است معلوم است!
ننگ بر آنان که منافقند در کلام و عمل، در باور به انتخابی ریاکارانه و التقاطی بینِ ملت و امت. تکلیف دیوانگان با این کاسبان دودوزه بازِ "رفیق دزد و شریک قافله" معلوم نیست!
با احترام:
دیوانه.
-------------------
نامه رسان:
خیام ابراهیمی
16 اسفند 1394


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...