Wednesday, July 21, 2021

استحاله از گلوله تا گل

#استحاله از گلوله به گل، با #فرمان_مدنی زاینده (نه نافرمانی مدنی سنگرساز):

#تجدید_رفراندوم 58 با نظارت مردم 1400 از طریق #شرکت_سهامی_عام (نه خاص)


1. شنیدیم سپاه #قرارگاه_کربلا مستقر در منطقه جنوب، در پوششِ سقّای دشت کربلا برای تشنه‌گانِ خوزستان آب فرستاده، با آبپاش ضد شورش و ضدگلوله، با گلوله.
2. فهمیدیم چه سیمولیشن و پرفورمنسِ بامسمایی است بازآفرینی آن
#تعزیه برای کارگزاری این دَرِ باغِ سبز از متن تا حاشیه:
کل یوم عاشورا... کل ارض کربلا
.

که فرقه‌ی کرمان رانت را، سلبریتی و پرچمدار و سربار و صاحبان تریبون کرده‌اند و... ناموس و جان و مال تمامشان را گروگانِ تیغِ جلادِ یک معرکه‌گردانِ دون کرده‌اند... تا در وقتِ مقتضی از بلندگوی حلقومشان، رجزِ خویش را به قلب مستقل و آزاد تمام فرزندان #مام_میهن شلیک کنند؛ تا پریشانی و تجزیه و ترکیب مردم، به حکمِ حکومتی ملکه‌ی زنبورها و اربابان جهانی و زالوهایِ قانون اساسیِ اربابِ بومی‌ و دزدِ گلِ گندم!

3. شنیدیم سِدممّدخاتمی در اعتراض به ناکجاآباد با شهامتی ستودنی و نیمه‌تمام هم‌اکنون داده پیام: این کار بد است! اَه،اَه!... کن کارِ نیک!... بَه بَه!

لابد این‌ انشاء را همچو شیری شرزه خوانده و در "دفتر ثبتِ احتیاج" ضبط و مهر و موم کرده، تا مگر در تاریخِ روبهان، "کفتاری گروگانِ گرگان" نصیحت کند آن ابلیس بینوا را در لباسِ ناخدا با عبایی در خون و شکلات غلتیده با عسلی مصفا... باکی نیست!

4. ندیدیم #فرهادی چون جهان‌پهلوان #تختی کند؛ اما دیدیم به یُمنِ فنّ هنرِ هفتم، عکس‌ها گرفت با لبخند و دندانِ لمینت، همچو #قهرمان #عباس_جدیدی که با انسان مرده و آدمک‌های زنده، ثبت می‌کند کیشِ شخصیتِ خویش را همچو یک تیزهوشِ دُم‌بریده!... باکی نیست!

بحرانِ آب و خاک بهانه‌ است هوشیار... راهکاری برای مشارکت و هم افزایی بیار!

حالا هی تصویرِ پاپیون دَر کُن، در کَن، از کنارِ جسمِ آن سیدخندان و آن مِیّت قندان با انگشتان سبز و بنفش و زبانی الکن، تا قاضی‌القضات شهر، قادر مطلقه شود برایمان #سوت_بلبلی زَنَد در تمامِ قفس‌ها و پس از مسواکِ زبان و دهان، گاز بگیرد هر نفس را، همراه با آب و دان و سُسِ قرمزِ بشکن بشکن، کباب کند قناری را جای یک قمری!...

5. بشکن استخوان‌های گرسنه‌گان و تشنه‌گان و کولبران را تا مهاجرت کنند از این سرای پکیده به هر گورستان!.... هان؟!!!
تا هجرت کنند عرب‌ها از مرز؟!... تا مهاجرت کنند کردها و بلوچ‌ها به هزار و یک درز؟... تا مهاجرت کنند ایرانیان بدونِ ارز؟... تا ورود کنند حشدِ‌شعبیان و لبنانیان و فاطمیون و زینبیون و طالبانیون به این‌وَرِ مرز؟... عجبا!... حیرتا
!
تا از خیرِ وطن بگذرند و مهاجرت کنند بی اثری...!... که اینطور!... عجب ابتذالِ شرّی
!
این گزاره‌ی آخری را که گفت؟ ای بی‌قبا!... سدممَد ابطحی گفت از لایِ عبا
!

6. خواندیم: سِدممّد #ابطحی آن یـارِ غـارِ گرمابه و گلستانِ آبدیده گفت: در آن سال‌های سرسبز، آن شایعه‌ی سرکوبِ محرومین به قصد مهاجرت از جانب وی نبوده؛ و نتوانسته در هیچ رسانه‌ای کذبش را ثابت کند... وقتی که پس از #نعمت_جنگ و #نعمت_کرونا و #نعمت_فقر و #نعمت_اعدام_فله‌ای و #نعمت_کشتار_خیابانی به‌جرمِ عروجِ خودآگاه و ضربتیِ #نعمت_پتکِ بنزین و کوفتن‌اَش بر فرقِ #نعمت_مستضعفین، و پس از گذر خرِ حضرتِ بیعت از پلِ صندوق شعبده، در روزهای شوکِ مقدسِ #نعمت_بی‌برقی میکده، البته باز هم آب بعنوان یک حربه‌ی تحریمی خود نعمتی هست... چرا که هم مایه‌ی حیات است و هم مایه‌ی ممات! هرچند که پس از بمباران و شوک‌های ویرانگر و تندِ رعد و برقی رگباری، ناگهان و یکهو و یکسره حالا تا دلت را بزند برق لرزانی با نوسان هست و تو دائم نگرانی چرا طبق برنامه برق سروقت نمی‌رود... پس کی می‌رود؟!... که بسوزاند پدر هر دستگاهِ مزاحمی را در #نعمت_برزخ... اما در میانِ آتشِ خوزستان در این روزهای جنگی، یک بارانِ استوایی نابجا آمده تا سیل شود در شهرِ کرمانِ محروم از آب‌بند را و ببرد آب را تا بیابانهای هرز بی مرز و... خوزستان بماند در عطشی میانِ مرگ و خون و گلوله‌ها... چرا که باز هم آبِ صادراتی به هندوانه‌های عربی در کام نوزادان عرب‌زبان نیست...! بحرانِ بی‌آبی است و به حکم پرده‌دارِ اعظمِ بصیرت، نعمتِ این بحران‌های زنجیره‌ای را، چون نعمت جنگ و کرونا چاره نیست! باید کشش دادنش را خواست! چون این خواستِ خداست! تا بلکه برای امنیتِ خاطر مادرخرج، کفَارِ زیاده‌خواه مهاجرت کنند به بیرون از خانه‌ی مشترک و دور شوند از بیت‌المالِ گروگانگیر بابایِ آقا مژدبا! تا آن رحماء بینوای دربدر، چون طفلان مسلم مهاجرت کنند از شرّ اهل کوفه به درون بیت و محشور شوند در گعده‌ی یک بابا و مامانشان!

هر چند دژمنِ صنعتکار و خرابکارصفتی چون اسراییل بگوید: بحران لازم نیست ای یارانِ تمرینی! با مردم خود صلح کنید! برای بی‌آبی و بی‌برقی و محرومیت و فقر مستمر روی دریای ثروت، البته که چاره هست! چاه‌نمایی می‌کند مالک و گروگانگیرِ حضرتِ والا، تا در گریز از محرومیتی سازماندهی شده، مهاجرت کنند وصله‌های ناجور به یک‌جای دور از چاههای نفت... و فرار کنند از بتخانه به سمتِ الله بی‌زور... پس جمله‌گی آماده باش: فَفِرّو اِلیَ الله ... یعنی از حوالیِ بیت‌المالمان بشو گم و گور... و بگذار حالمان را ببریم از گهواره تا گور!
یعنی
:
وقتی دژمن نابکار با روش قطره‌ای، گلستان می‌کند به آب ناچیز خاک مشترک را، از یک کویر تفتیده تا بهشت،... آنگاه مشکل خرابکاران مقدس، از اعتیاد به نواله‌خوری از قانونِ دریدن آب و خاک است، بین یک خروس جنگی مؤمن با هر کافر یک‌دنده...
چرا خود را به جهل‌العارفین زده‌ای سِدممّد، همچو برده؟ ای دربندِ سلطانِ صاحبرکانِ درنده
!
براستی چرا ایرج میرزا آن شاعر با ادب چنین سرود؟
جز گُه و گَند و كثافت، چيزى
اَندَر اين شهـــــر نديدم بنده؛
هر كجا شهرِ مسلمانانَست
از گــه و گنـــــد بُـــوَد آکنده

چرا هنوز که هنوز است #فَساد، حرف اول و آخر و ظاهر و باطن را می‌زند از دیروز تا حال و تا آینده؟
چون گولت زده ابلیس و... دست به سوراخِ جیبِ پولت زده ابلیس
!
و چون تو را متوهم به جانشینی و میراثخواری آن لله ملک السموات و الارض نموده... در واقع به قول و قسم خود به الله عمل نموده که تا مهلت هست تو را خواهد فریفت!... و تو مغبون شده‌ای اینک و خود را جای او جا زده‌ای در دل شیطانکها جا کرده‌ای و بر تختِ او تکیه زده‌، اهل بیت شیاطین ریز و درشت را در تکیه و هیئت خویش چنبره کرده‌ای علیه هر غیرخودی در اقصی نقاط عالم، از قربانیانِ حرمِ سوری روسی تا پرستوهای نر و ماده در قفسِ بی.بی.سی... از این رو هر چه از تو بیرون زند فَساد است و تباهی ای سپاه سیاهی
!

پس در این جابجایی روی تخت سلطنت، به حُکمِ "...و مکرو و مکرالله و الله خیرالماکرین..." فتوی در داده‌ای به وجوبِ تقیه و دروغِ و بهتان و انگ و کشتار دَرهم انسان بین مؤمن و کافر، به نیّتِ "انشاء‌الله گربه است" تا شهیدانِ صراطِ گلوله دَرَ کردنت به بهشت روند و کفار به جهندَم! کافی است فقط تو محفوظ بمانی ای جان جانی و رحماء دَرَت! چون حفظِ نظام از اوجب واجبات است... ای به روحِ پدرت... و مجوزِ"اَشداء عَلَی الکفار و رُحَماء بَینَهم" شده شاخصِ آباء و اجداد و ابناء پسرت! پس به رسم و سنّتِ راهزنان قبایل اطراف حجاز، هی بزن و دَر رو...! تا پر شود جیبِ گشادِ اقمارِ مصنوعیِ هر چه قنبرَت!

لذا به سقّای #قرارگاه_کربلا بگو:
پول نفتمونه... یکی دیگه در کن
!
تا عشق علی در مینِ کینتونه... نفت ملی و رفاه سی چینتونه؟
!
پس بچسب به چینتون
!

ما هم بریم موقتا با شکم گرسنه، موقتا یک شرکت سهامی عام(نه خاص) با یک هیأتِ مدیره و یک سخنگوی دارای کاریزما(نه رهبر مطلقه) تاسیس کنیم؛ برای نجاتِ رهبرِ رهبرانِ گروگان و اهل بیتِ آویزانِ زور و زَرَت، و حتی سلبریتهاشون و تمام مردمِ گروگانِ! تا از قربانی شدن زنجیره‌ای و دورهمی، به نوبتِ آسیاب، از شرّ مبتذل خلاص شویم به یاری هم و هم افزایی.... آیا این بد است؟
شاید همه در پناه آغوش هم و هم‌افزایی با ادبیات ایجابی جذبی، گردِ منافع مشترک(بجای تضاد منافع)، قدرتی شدیم غیرآویزان به 2 تا از مامورین 5 سهامدار شورای امنیت دُوَل(نه ملل).... زهی خیال باطل
!
***

راهکار رهایی از ابتذالِ شرّ، برای استقلال و آزادی
بازنشر یک راهکار از دو سال پیش در شرایط مشابه:
آن روزها فکر می‌کردم یک
#گاندی می‌تواند اقلیتِ گلوله را گرد اکثریت گلستان جمع و ذوب کند، با ادبیات ایجابی جذبی(به جای ادبیات سلبی حذفی).
بعد فهمیدم یک گروگان که جان برادر و خواهر و خاندانش به دستِ آقایِ معنویِ اراذل و اوباش و تک تیراندازان است، همچون تمام سلبریتها از
#خاتمی و #بهنود و #نگهدار گرفته تا #امیرتتلو و #بهنوش_بدبخت، هرگز نمی‌تواند کاری کند کارستان!
آن‌ها باید باشند تا با پارازیت‌های به‌موقع در وقت مقتضی، وحدتِ مالباختگان جان‌به‌لب‌آمده را گم و گیج و پریشان و ناممکن کنند! آنها باید بمانند تا بصورت رایگان، در نبردی نابرابر صف‌شکنِ یک وحدت باشند! آنها حتی نمی‌توانند در وقت همدلی، بدون چاه‌نمایی #ساکت بمانند! همواره باید بعنوان صف شکن در خطِ مقدمِ #دیپلماسی_میدان حاضر باشند و زِر مفتِ #ظریف وِل دهند برای #زر مفت به تزویر، تا ملتِ آشفته، یابو برش ندارد بزند زیر میزِ #کرسیهای_آزادپریشی
!

مدتهاست می‌اندیشم این راهکار تنها از طریق یک سخنگو(نه رهبر مطلقه) دارای کاریزما، برگزیده از سوی هیئت مدیره‌ی یک #شرکت_سهامی_عام(نه خاص و نه ائتلافی از خواص) می‌تواند همان هدف امنیتبخش و وحدتبخش و مسالمت‌آمیز را مُحقّق کند!...تا #ایران #ایرانستان نشود!
این روزها که با تبانی و عزم 5 سهامدارِ شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل)، ایران به حکم بانکداران لندنیِ حامی ملکه انگلستان با گازانبر دو جناح تکنوکراتِ جمهوریخواه و دموکرات امریکنِ سرمایه‌گذار در آزمایشگاه ووهانِ چین و گردوخاکِ روسیه با آلتِ طالبان در زمین افغانستان، به ایرانستان نزدیک‌تر شده، می‌فهمم که راه از آویزانی به یکی از دوقطبِ متضاد در خارج و داخل، نمی‌گذرد! آویزانی به جناحین دوگانه‌ها در دوراهی‌ها، یعنی مثله شدن مردم در دامچاله‌ها... و راه رستگاری تنها از کسبِ قدرتِ حداکثری، گردِ #منافع_مشترک با هم‌افزایی می‌گذرد
!
و هم افزایی مقدور نمی‌شود، جز وقتی‌که قانونا هویت شهروندی پیوند بخورد به منافع مشترک و سهام برابر در یک شرکت سهامی عام(نه خاص).
شرکتی که آب و خاک را مشترک بداند، نه ویژه‌ی انحصاریِ وکیل قانونی یک الله جعلی و بندگانش که آب و خاک را هم تقسیم کند بین رحماء.... لذا:
بحرانِ آب و خاک بهانه‌ است شیخنا
وقتی با روش قطره‌ای گلستان می‌کند دژمن آن کویرِ تفتیده را و تو مانعی! تا جرعه جرعه بنوشی تمام دریا را و... ما در حسرتِ یک قطره زندگی، کویری بمانیم
!
مشکل از اعتیاد به نواله‌خوری از قانونِ دریدن آب و خاک است بین خروس جنگی مؤمن و کافرِ یک‌دنده
...
چرا خود را به جهل العارفین می‌زنی چون بندگان؟ ای برده
!
براستی چرا ایرج میرزا آن شاعر با ادب چنین سرود؟
جز گه و گند و كثافت چيزى
اندر اين شهر نديدم بنده
هر كجا شهر مسلمانانست
از گه و گند بُـــوَد آکنده
چرا هنوز که هنوز است #فساد حرف اول و آخر و ظاهر و باطن را می‌زند از دیروز تا حال و تا آینده؟... سِدممّد
!
.
آقا سَیّد مُحمّد آقا
!
#توبه_نصوح برای #جبران_مافات از #تئوری تا #میدان دانی که چیست؟
#ابطحی حرفی زد حرفا...
او گفت: در زمان تو نامه‌ای از من منتشر و پروموت کردند(؟!) که هدف کوچ دادن عرب‌های خوزستان است به ناکجا! و من هر چه گفتم نامه از من نیست، هیچیک از آن رسانه‌ها که نشرش داده بودند آن نامه را، صدایم را منتشر و پروموت نکردند
!
این یعنی: بنا بر حکم حکومتی یک قدرت قانونی، تمام سلبریتی‌ها از خودت گرفته تا #فرهادی و 3 قوا، گروگانِ یک دیوِ سیاهند
!
و در این گروگانگیری قانونی، حتی #سربازان_گمنام و ابواب جمعی آن سپاه سیاهی نیز مایلند که از بند قانونِ تهدید و تطمیع خلاص شوند! تا به مصلحتی گنگ، ناموس و خانمانشان یکهو فدایِ یک هوا نشود
!
یعنی تنها راه باقیمانده: توبه از قرارداد و مبایعه‌نامه‌ی قطعی پیشفروش اراده‌ی شهروندان از 42 سال پیش است؛ تا برای تبدیل شهروندان به برده‌های یک دیوِ سیاهکار، تمام منابع طبیعی و آب و خاک را گل‌آلوده کند، برای آقابالاسری‌های زورمدار و ماهیگیران استعمار! وگرنه تمام ستاره‌ها یکی یکی در تاریکی یک سیه‌چاله محو خواهند شد... از جمله خود شما
!
دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد
!
حالا هی کشش بده و در مسلخِ صاحبانِ حق و ما، نظاره‌گر باش! تا صبحِ دولتَت بدمد
!
.
به باورم
:
حتما راهی وجود دارد که بتوان سلبریتی‌های گروگان را همراه با مردم بینوا در گلستانی گردِ چند گلوله، از ابتذال شرّ آزاد و رها ساخت
!
مطمئنا این راه از آموزش و پرورش پراکنده و پریشان آزمایشگاهی، در سلول‌های انفرادی به تک تک شهروندان نمی‌گذرد! باید در یک هجمه‌ی گسترده با ادبیات ایجابی جذبی گرد #منافع_مشترک اولیه و مادی در آب و خاک مشترک(بجای نبردی کاهنده با ادبیات سلبی حذفی در معرکه‌ی حقوق ثانویه و ژن برتر ایدئولوژیک گرد تضادِ منافع)، روح زاینده‌ی آن گلستان را گرد اقلیت گلوله گرد آورد و سیاهی را با تاباندن هجمه‌ی نور #آچمز و تابنده کرد
!
به باورم با بیدار کردنِ روح تابان #میترا می‌توان تاریکی را در خود جذب و هضم کرد و به نور مبدل کرد! درست مثلِ گلبول‌های سپید که ویروس‌ها را می‌بلعند! و به آنها شلیک نمی‌کنند
!
شلیک و حذف کار ویروس‌های کور است! جذب و هضم کار گلبول‌هایِ سپید نور
.
این یعنی: تبدیل تهدید به فرصت؛ با روشِ صلح... صلح یعنی تضمینِ مهرورزی و آبادانی و سازندگی. بر خلافِ تبدیل تهدید به فرصت با روشِ حذفی و جنگی... جنگ یعنی تضمینِ انتقام و کین‌ورزی و نابودی و ویرانگری دیگری
.
قانون می‌تواند مرگ و زندگی را صرف نظر از عوامل فورش ماژور، تضمین کند! و می‌تواند آن را دور بزند! قانون نباید اجازه دهد مرگ زندگی را دور بزند! تفسیر معنویات این اجازه را می‌دهد! چون قابلِ تاویل و حقنه است و غیرقابل اندازه گیری! اما تکلیفِ مادیات مشخص است! چون قابل اندازه گیری و قابلِ سنجش است
!
اولی زاینده است و منتهی به زندگی... و دومی کاهنده است و منتهی به مرگ
!
کدامیک بالنده است؟!... کدامیک ارزش افزوده‌ی بیشتری برای تولیدِ قدرت عمومی(توسعه) دارد؟

بازی با کلمات و چینش آن در طرحواره‌ی یک پازل ساده است! قانون نباید اجازه دهد به سادگی ملتی قربانی یک امت خودحق‌پندار شود! سهم برابر مادیات با تضمین نظارت بر شرنوشت، جلوی این مجوز غیرانسانی را به حکم حکومتی می‌گیرد! قانون باید سلامت و صلح را تضمین کند!
ما به‌جای ادبیاتِ سلبی حذفی به ادبیاتِ ایجابی جذبی نیازمندیم، تا این سایه‌ی شوم کاهنده و تنش آفرین را در شور و شعوری زاینده هضم کند
!
که هیچ تاریکی با نبرد با سپاهِ تاریکی مغلوب نشده و به نور مبدل و پیروز نخواهد شد
!
تاریکی همواره چوب دو سر باخت است! چه غالب شود چه مغلوب
.
چرا که بدون نور با روشنگری خود را پیدا نخواهد کرد و نخواهد شناخت! و چون گلی خندان، نخواهد شکفت
!
کافی است بخشی از سلبریتی‌های مستقل و آزاده در یک هماهنگی از #قانون_اساسی تنش آفرینی که بنایش بر تقسیم یک ملت واحد و مشترک‌المنافع به مؤمن و کافر است، از قانون تاریکی توبه کنند و با یک روش تصمیم‌سازی علمی مبتنی بر تعاملی گروهی و هم‌افزایی، در سازوکار یک شرکت سهامی عام(نه خاص) با سهامداری تمام پتانسیل مردم، در یک میدان عمل هدفی مشترک را در روز میعاد با برجسته کند! هدفی مثلِ #تجدید_رفراندوم_58 با #نظارت_تمام_مردم! آنگاه به جای تخمین و احتمال و ادعا و رجز، اصل مشروعیت را میتوان به قضاوت نور گذارد
!
آنگاه: چون که صد آمد... نوَد هم نزدِ ماست
.

من امیدوارم که تاریکی در یک هجمه‌ی هماهنگ و مسالمت آمیز، و در یک زمان و یک مکان و با یک زبان حقوقی و با یک خواسته‌ و شعار حقوقی معین، #آچمز شود! و قانون تاریکی را از سکه بیندازد! و برای هجمه ی نور اعتبار و مقبولیتی غیرقابل کتمان بخرد! و همه را از بندِ دیو سیاه قانونی، آزاد و زاینده کند!... شریکِ قدرتی فراگیر و فزاینده کند!
برای امرِ توسعه‌‌ای متوازن و پایدار و دینامیک و با ثبات، راه وجود دارد! تنها عزم جزم و رهروی راستین باید
...!
این ایده خیالپردازی نیست! کاملا علمی است و قابلیت تبدیل به یک پروژه را دارد! به شرط تامینِ پیش‌درآمدِ امنیتِ جا و مکانی و پول و مانی، تمهیداتش حداکثر سه ماه وقت می‌برد و اجرای میدانی پروژه هم با راستی آزمایی، سه ماه. حداکثر شش ماه و حداقل یک فصل سال
.
ما به نتیجه خواهیم رسید اگر ما باشیم! وگرنه این سرمایه گذاری جانی و مالی و عمری، روزی نه چندان دور میان یکی از صف‌های نان بربری، تلف خواهد شد
!
اگر تلف شد، مفتِ شستِ یابنده! خیرش را ملت ببرد و خوشه‌چینان و راننده
.
آنوقت تنها می‌توان گفت: من الله التوفیق
🙂🙁جمهوری غیرانسانی ایران، نوش جانتان!

خیام ابراهیمی
29تیر 1400

.

پ.ن:

1. عکس پیوست: کلاهخود 500 ساله
کلاهخود متعلق به شاعر نوجوان 14 ساله‌ای است که باستناد پست قبل، در 500 سال پیش با خدمت و جنایتِ قدرتِ #ولایت خود بر مریدانش، #ایرانستان را تبدیل به #ایران کنونی کرد تا با همان روش‌ها اینبار آن را #ایرانستان کند
! نام این نوجوان 14 ساله، که فقط 38 تابستان زندگی کرد و 24 بار بهار و پاییز و زمستان دیگران را تبدیل به هم کرد، شاه اسماعیل اول صفوی است.

2. بازنشر متنی از دو سال پیش در چنین روزهایی:
(کل متن در لینک ذیل و ویدئو در اولین کامنت)
به: #شاهزاده_رضا_پهلوی
موضوع: وحدت رویه در یک خانه مشترک، با یک شاخه #گل_سرخ در شرکت سهامی عام ایران

این همه گفتگوی تکراری بر سر تفاهم و وحدت در راه هدفی مشترک و گیجی روزافزون، آیا از کندذهنی اپوزیسیون و مردم ماست؟ آیا باید کماکان منتظر ماند تا این ملت سرسبز، خودش از بی‌آبی خشک شود و از شاخه بیفتد؟ آمدیم تا 1400 سال دیگر این ملت تشنه نتوانست به آب دست یابد! آیا نباید آب را به او رساند؟ آب چیست جز آگاهی به حقوق مشترک بنیادی و روش احقاق مشترک آن بر اساس هم‌افزایی و نقشه‌ی راهی مبتنی بر شعوری معرفتبار و مسالمت‌آمیز (نه شعارهای کور شورانگیز و خشونتبار). نقشه‌ راهی مبتنی بر درکی مشترک و فهمی مشترک، حکم همین آب را دارد که ملت پریشان در کویر، ناتوان از تامین آن است، چون نیازمند دلگرمی و امید بر اساس وحدت پرچمداران اپوزیسیون و اندیشمندان است. سزاست که این وحدت ضروری را دانشمندان در اپوزیسیون بر اساس مکانیسم تبادل آراء و البته بر اساس یک فلسفه‌ی واحد خلق کرده و پدید آورند، وگرنه خودبخود زاده نمی‌شود! این به معنای سزارین زودرس در شش و یا هشت ماهگی نیست! بلکه به معنای یاری برای زایش طبیعی مفاهمه در نه ماهگی است!
وحدت با شعارهای سوء‌تفاهم برانگیز و دعوت‌های پراکنده به اهدافی ناشناخته حاصل نمی‌گردد! مبانی چنین وحدتی نیازمند تامین آگاهی با برگزیدن یک فلسفه، استراتژی، تاکتیک و نقشه‌ی راهی شفاف و مسالمت‌آمیز است که از مراتب آن در #مرامنامه_امید_استقلال_آزادی یاد شده است!
ادامه در لینک
:

https://www.facebook.com/khayyam.ebrahimi/posts/2337465423179948 

Saturday, July 17, 2021

شاه اسی

یاساشین*، شاه اِسی! ای 14 ساله قرة‌العین!


خدمات و جنایات شاعری 14 ساله!

1. اعتبارِ زور

مانده بودیم آیا مستقل بمیریم؟ و یا دریوزه به مرده‌خواری از گورِ تشنگان در ارض کربلا، زنده بمانیم در کل یوم عاشورا؟!
ای پیرمرد 60 ساله‌ی عقیم! که علیل و ناتوان از اعمالِ اراده و اختیار در حق مسلم‌ات در ملک مشاع و آب و خاک مشترک، از اربابی خود غافلی و شده‌ای نوکری پاپتی! 42 سال جوانی و زندگی‌ات سوخت و تو هنوز اندر خم یک کوچه‌ای! از خود بپرس چگونه شاعری نوجوان در 14 سالگی با عمری 38 ساله
#ایران تکه تکه را بازآفرینی و فتح کرد و امثال تو برای این #خانه_مشترک چه کرده‌اند؟!
.
حکایتِ قدرت توهم و خیال از شعر تا جنایت
:
سرنوشت امروز ما را شاعری زیباروی و نازک‌خیال متخلص به
#خطایی رقم زده که دیوان بزرگ شعرش به زبان عثمانی در ترکیه 20 میلیون هواخواه علوی دارد! امروز روز تولدش است! او در 14 سالگی‌ با حمایت مریدان و امیران قزلباش، سردار سپاه ایران شد! با مادری مسیحی به نام #مارتا و مادربزرگی بنام #تئودورا یا #کاترینا که شاهدختی یونانی و تورابوزانی بود؛ با پدری سنی‌زاده و #صوفی_اعظم بنام شیخ حیدر (ازنسل پنجم شیخ صفی‌الدین اردبیلی: مرادِ اهلِ تصوف) مرادِ قزلباشان اردبیل تا آناتولی، که در جنگ با کفار آق قویونلو جانش را از دست داده بود و شاعر ما را در یکسالگی یتیم کرده بود! مریدانِ پدر کودک خردسال را #صوفی_اعظم و #مرشد_کامل و #شیخ و #سلطانی در حد خدا می‌دانستند و از او در خفا و تحت حمایت حاکم شیعه‌مذهب گیلان در لاهیجان پاسداری کردند تا او در جنگ با قاتلین پدرش، در 14 سالگی دو سوم مردم تبریز را با زور شمشیر به مذهب شیعه ناگزیر کرد!

و تو هنوز در شصت سالگی، در شش و بشِ اینی که وقتی بزرگ شدی میان لنگ و پاچه‌ی مؤمنین، چه کاره شوی! غافل از اینکه #ملکه میداند که کدام آش را باید هم بزند!

آن هم در بقایایِ چنبره‌ی خونینِ قدرتِ موروثی مریدانِ مرادپرستی که در راه کودکِ #صوفیِ_اعظمِ سنی/مسیحی‌زاده‌ی شیعه شده در لاهیجان، بنام #شاه_اسماعیل_صفوی (ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینی)، جان در کف داشتند و اولین حکومت شیعیان ایرانی را پس از حکومت عباسیان مسلمان و خرده مخلفات بعدی اسلام، در مقابل متجاوزین عثمانی و آق قویونلو، انسجام بخشیدند! گیریم با قلع و قمع وحشیانه‌ی قزلباشانی مرید شاه نوجوان ، که به فرزندان و همسر و نزدیکان برهنه‌یِ حاکم سوادکوه(حسین کیا در قفس) در مقابل چشمش بصورت وحشیانه تجاوز کنند و درپایان بدستور شاه اسماعیل، سیخ بلندی را از بدن آنان عبور دهند، بطوریکه یکسرش از زیر پوست آخرین ستون فقرات بگذرد و یکسر دیگر از پشت گردن بیرون زند! سپس آن بیچارگان را که از درد و خونریزی بخود می‌پیچیدند را برفراز آتش گیرند تا اندک اندک و درمیان ضجه‌های جانخراششان بریان شوند! سپس قزلباشان بدستور شاه گوشت کباب شده‌ی لاشه این افراد را خورده و استخوان‌هایشان رابه آتش انداخته و خاکسترشان را بر باد دهند! (نقل از لب‌التواریخ عبداللطیف قزوینی)

از واقعیت و یا غلو و آب و تاب این جنایت مکتوب که بگذریم، شاه جوان به یاری مریدان جان برکفش در نقاط دیگر از جنوب تا شمال با خشونتی مثال زدنی رفتار کرد!
ما به یمن وجود کتب تاریخی نام هفت تن از حواریون و مریدان خاصِ کودکی بنام شاه اسماعمیل را میدانیم
:
1.حسن بیک لله، 2.دده بیک، 3.خادم بیک خلیفه، 4.رستم بیک قرامانی، 5.بیرام بیک قرامانی، 6.الیاس بیک ایغور اوغلی و 7.قراپیری بیک قاجار
.

اما امروزه ما نه نام اعضاء #اتاق_فکر سلطان صاحبکران را می‌دانیم و نه شورای قدرت پشت سرش را در این قطع و وصل زنجیره‌ای حقِ حیات و آب و برق و نان زندگی!
هر چند که 42 سال است که آثار عشق و ارادتشان را در تمام قفس‌های کوچک و بزرگ قانونیِ مخالفین
#صوفی_اعظم_زمان، شاهدیم!
.
شاعر صوفی داستانِ مشترک سرگذشت ما، شاه اسماعیل صفوی، در 14 سالگی در پاسخ به امرای قزلباش که به مدارا توصیه کردند که دو سوم مردم تبریز سنی مذهبند، بدون تردید گفته بود
:
"خداوند و امامان، من را یاری خواهند کرد! و اگر کسی درمقابلم اعتراض کند، نرم‌ترین پاسخم به او #شمشیر خواهد بود!" او سَرِ هر اهل سنتی را که به #مذهب_شیعه تمارض نمی‌کرد، از تن جدا می‌کرد! و این همان جنایتی بود که #سلطان_سلیم عثمانی با شیعیان ولایت خود می‌کرد و در یک یورش 4000 نفر از #شیعیان قلمرو خود را سر زد!
.
شاه نوجوان، با قدرت ناشی از مرید و مرادبازی صوفیان، تنها درطول هشت سال، مذهب سنی کل مردم پریشان ایران را با شمشیر به شیعه اثنی‌عشری تغییر داد و کشور را علیه عثمانیان سنی مذهب که سلطان سلیمش غیرخود را کافر و قزلباشان را زنادقه و خود را سلطان عالم می‌دانست، متحد نمود! او با قدرت بر آمده از باور مریدانی از جان گذشته، از کل فلات ایران ملوک‌الطوایفی را برانداخت و در 22 سالگی پادشاه کل ایران شد
!
بنام خود سکه زد و سپس قبر
#ابوحنیفه را نبش کرد و در آن جَسَدِ سگ مرده نهاد! چون شاعری نازک خیال با قدرت ژنِ ابتر سه مذهب و چند نژاد برتر بود که خودحق‌پنداری‌اش موجب امنیت مرزها به قیمت جنایت در حق انسانها شد!

سلطان سلیم، پس از گرفتن فتوا از علمای سنی، مبنی بر وجوب جهاد با "زنادقۀ قزلباش" با لشکری که مجهز به تعداد زیادی توپ بود، عازم مرزهای آذربایجان گردید و در مقابل نیزه و شمشیر شاه اسماعیل در #جنگ_چالدران، با تار و مار کردن تمام سپاه، پیروز میدان شد! البته شاه اسماعیل و مریدانش با شهامت تمام تا آخرین نفر جنگیدند! اما با سپاه اندک و با شمشیر و نیزه، مغلوب میدان شدند!

نهایتا او با اینهمه خدمات ملی و جنایات میلی، در 35 سالگی از غصه‌ی گروگان شدن همسرش بدست دژمن عثمانی پس از شکست در جنگ #چالدران، در افسردگی پس از یکی از سفرهایش از غصه دِق کرد و مُرد!

تمام سپاه چند هزارنفره و از جان بر کفان او، بجز حدود 40 نفر از ملازمانش در جنگ #چالدران کشته شدند! در رشادت و از جان گذشتگی او و یارانش بدلیل همان باورهای موهوم، شکی نیست! باورهایی مذهبی که او و مریدانش را از هیچ #جنایتی رویگردان نکرد، اما اینبار طرف حسابِ شاه صوفیان و مردان، مردم بینوا و سران ملوک الطوایفی و یاغیان داخلی نبودند! بین توپ و شمشیر مناسبتی نبود!
همچنانکه امروزه ما از سلاح‌های نوین بی‌خبریم و نهایتا رشادت یعنی: شهادتِ مریدان شاه اسماعیل!

***

عبرت تاریخی: گیریم رسم خشونتبار و بَدَویِ زمانه برای حفظ امنیت آب و خاک مشترک در مقابل متجاوزین واقعی از هزار سو، آن بود! اما آن روزها مبانی دنیای وحشیِ واقعی، به مبانیِ دنیای خیال و تفکر و مجاز تعمیم داده نمی‌شد! نوبر این زمانه این است که میراثخواران عهد صفوی در عصر مدرن، هنوز با همان شوق و ذوق، ویارِ اعمالِ سلطانی خویش را بر غیرخودیان کافر، در دل می‌پرورانند!

.

البته آن حکم مناسبات قدرت در سازوکار سنتی بود! اما جای تعجب اینجاست که چرا کماکان در عصرِ مدرنیته که تثبیت امنیتِ حقوقی مرزهای خاکی را در پی داشته، میراثِ تیغ شمشیرِ مریدانِ خودحقپندار انتحاری و از جان گذشته هنوز باقی مانده است؟!
مگر نه این است که پس از فروپاشی حکومت عثمانی که گام در راه مدرنیته داشت و به همین انگلیس و فرانسه، کشورهای جعلی عربی مرزبندی و تاسیس شد، و نیز پس از فروپاشی سلاطین قجر که سایه‌های خدا بودند بر زمین، داستان جنگ مذاهب پایان یافته بود؟
پس چه شد که دوباره بازار جنگ هفتاد دو ملت مسلمان داغ شد؟
.
آیا #ملکه_بریتانیا بعنوان مادر کشورهای عربی زاده‌شده از حکومت عثمانی، پس از جنگ جهانی اول و دوم، راز این بازار مکاره را می‌داند؟
آیا امریکا راز میدان دادن به طالبان در افغانستان و شل کن سفت کن با ملت و حکومت مذهبی ایران بین دو شریک خود یعنی روس و چین را می‌داند؟
!
.
هرچند عارفان و راهزنان دل و دین به زِر مفت بگویند کسب معرفت کیفیتی حصولی است نه موروثی! این زر مفت هم کنار همان شعار کل ارض کربلا و کل ارض عاشورایی است که معلوم نیست از کدام دهانِ لق برون زده و کاربردش تنها کاسبی از داستانِ ثارالله است... نه میانِ تشنگان
#خوزستان!

البته فصلِ خوشه‌چینی و توزیع عادلانه‌ی #شله_زرد که می‌دَمَد، هیئاتِ شیعیان آریایی و پرچمداران سرسبز #عبا_شکلاتی و کاسبان میان‌مایه‌ی لاکچری و پیمانکارانِ خونفروشی و اصلاح جلبان کذایی و این روزها #فرخ نگهداران ولایی، ذیل پرچم نایاکیان زردشتی و اهورایی، جملگی در صف شهادت حوالیِ میدانِ نافِ شکمند!
.
تثبیتِ قانونِ اساسیِ جنگ و فتنه
:
از آن روزگار تاکنون، ملت گورخواب ایران، به زور مرده‌خواری از مذهبِ زوری و موروثی پدران که البته چون
#معرفت #حصولی نیست، بی‌اختیار و معتاد شده‌اند؛ تا جایی که برای نسل بعدی خودسرانه مذهب تعیین می‌کنند و این سرنوشت را با زورِ دوز و کلک و تقیه در قانون اساسی، لایتغیر و ابدی کرده‌اند! و معرفت حصولی را که بی خشت آب و خاک مقدور نیست زورچپانی خوانده‌اند و کماکان در بصیرتِ صدورِ انقلابی و زورچپان آن به جهان با روشِ عصرحجریِ شاه اِسی‌اَند!
چرا؟... چون اصل 177 چون تقدیری لایتغیر همچو دُردِ شرابِ قانون اساسی است و کاریش نمی‌شود کرد! کار از کار گذشته و باید معقول و منطقی، منعطف در واقعیات جور وا جور بود
!
نام آن زیباروی انقلابی اما شاه #اسماعیل_صفوی با ریشی بــور بود
!
به من بگو با شنیدن این سرگذشت، در شخصیتِ خویش، چقدر بور شده‌ای؟ و به چه می‌نازی؟
ای پیرمردِ قانونا بی‌اختیار و عقیم و خنزرپنزریِ شریر
!
سرت را بگذار کف آشپزخانه و در سوراخِ موش و در گورِ بی‌مصرفی و مصرفگراییِ خود بمیر و آرام بگیر
!
غیرتی برای توبه از قانونِ سلطه انگار نیست اندر شهر
...
اما شهامت استمرارِ حرامخواری قانونی به لطایف‌الحیل هست
...
غیرتِ یاری به آزادگی اندر کس نیست... جز شعار مفت و ناله و زاری... اما شهامتِ مشارکت در نوحه‌خوانی و مرده خواری بر گور بزرگان و چسباندن اعتبارشان به حوالی شکم، تا دلت هوس کند هست
!
این است بختِ سیاه و سنتی نوادگانِ کندذهنِ شاه‌اسی که نام آریایی کوروش را در بوق میکنند مفت و مجانی، آن هم در عصر مدرن و در دور باطلِ مناسبات قدرتِ این برزخ و این جنهم باستانی
.
مفتخوری یعنی خوشه‌چینی در میدان عافیت، میان رجزها و شعارها در باد و هوا
...
.
2. اعتبار زَر و تزویر

اگر از سکه بیفتد آن مشروعیتِ جعلیِ قانونِ اساسی که مذهبِ هر نوزادِ سیه‌کارانِ برده پَروَر را از 42 سال پیش زرخرید کرده است، آنگاه باور کن که پس از آن بی‌اعتباری و ثبتِ اعتباری فراگیر طی یک هفته، هر سیه‌بختِ افت‌زده در این ویرانسرا، شاه می‌شود!
چه آنکه اگر مرشد و صوفی اعظمی چون شاه اسماعیل صفوی در قانون و عرف نباشد، آنگاه تمام مردم سلطانند! وگرنه در سلطنتِ صوفیان خودحقپندار، ما کماکان شاهد خدمات و جنایاتِ همان شاعر نوجوان و همان مراد و مریدان و همان آش و همان کاسه‌ایم
.
در یک راستی آزمایی تاریخی، از برزخ و جهنم تا بهشت فقط یک هفته راه است!... پس راه را کج نکن
!
خونی نمی‌ریزد چون جنگ چالدران!... شک نکن
!
آزاد می‌شود وجدان‌ها زیر شکنجه و زورگیری عقیدتی و حرامخواری زنجیره‌ای
.
پس کش نده!... کار تمام است
!
قانون اساسی فساد و قانونمدارش، با یک توبه‌ی عمومی، ناکام می‌ماند! اگر تو بگذاری
!
جهان دیگر بر مدارِ لاشرقیه لاغربیه (بین دو حکومت حق و باطل عثمانی و صفوی) و یا تضاد منافع حق و باطل دو نظام کاپیتالیستی و کمونیستی، نمی‌گردد
!
در عصر مدرن، تضاد منافع، القائی صوری است
!
دامِ یکی، دانِ دیگری است! ای بی‌وفا راهنما
!
دانِ یکی، دام دیگری است! ای بینوا رَهنما
!
تضادی ماهوی بین سرانِ عالم نیست! از دامنِ یکی به لای لنگ و پاچه‌ی دیگری، چه می‌خزی؟
بلیط چه می‌فروشی برای فیلمِ زیرخاکیِ آن کربلا؟... اینجا: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلاست
!
قرارداد 25 ساله با چین دارد پیوند می‌خورد به قرارداد 20 ساله با روسپوتین و رییس تو خواب است،... ای باقلوا
...!
اربابان جهان، به حکم #بانکداران_ملکه با راکتِ امریکایی، پس از داعش باز دوست دارند یک طالبان... در پینگ پنگ روس و چین با مردم ایران روی میزِ افغانستان و انیران
!
اگر نشد یک آذربایجان هست علیه ارمنستان و بقایای همان حکومت عثمانی... آن وسطها روس و اسراییل، هم از آخور می‌خورند و هم از توبره... عبرت تاریخی همان است اما با شطرنجی در سازوکار قدرتی سازماندهی شده... نباید در دام یک قدرت در غلتید! بزرگترین قدرت قدرتی مردمی است!... بدون این قدرت، لقمه‌ی چپ و راست سرانیم.
مجوز از شورای امنیت دول(نه ملل)صادر شده، بین سهامداران جهان
!
اثباتِ اعتبار جهانی، با نظارت و پاسخگویی قانونمدارانی عام(نه خاص)، یعنی پایان تحریم...یعنی آغاز امید
!
به چه امید بسته‌اید رفقا؟ به تثبیت خون جنایت برای امنیت و دو روز و نصفی عسلِ مصفا؟
راهکار نشان می‌دهد، به قانونمدارِ تنازع بقاء در تضاد منافع، آن سیاستباز عشق ماترک؟ به‌جای نقشه‌ی راه تا قانونِ هم‌افزایی در منافع مشترک؟
بگذار بِپُکد این بی ناموسی تئوریزه‌شده‌ی قانونی
!
دیگی که برای مردم محتضر نجوشد... بگذار کلّه‌ی سگ در آن بجوشد
!
سهامداران برابر در یک #شرکت_سهامی_عام انسانی در آب و خاک مشترک، زیر سُم‌های شرکت‌های سهامی خاصند و کارگزاران و نواله خورانشان
!
معنایِ راهکارهای چپ و راستِ استمرار نواله خوری، یعنی چه؟
!
هیئت مدیره‌ی شرکت سهامی عام(نه خاص و نه ائتلافی از خواص) بصورت فورس‌ماژور یک سخنگو می‌خواهد برای راستی‌آزماییِ مشروعیت با #تجدید_رفراندوم با حضور #تمام_مردم
.
مرده‌خواری راهزنانِ #غبن در یک مبایعه‌نامه‌ی 40 ساله، از پیشفروش اختیار نسل نیامده، آیا کافی است؟ مگر نمیدانی که غبن در معامله، هر قراردادی را باطل می‌کند ای باطلخور
!
نسل پس از مبایعه‌نامه‌ی 58 (بنا بر جمع جبری سه اصل 5+110+177)، در اکثریتند
!
مرده‌خواری و سرمستی از حرامخواری، بس
!
به فکر پالودن خون یک ملت عقیم، از رگِ اهل بیت و ناموس باید بود
!
اگر ناموسی نزدیکتر از رگ گردن موجود باشد
!
که ظاهرالامر نیست!... و باکی هم نیست!... پس در دورِ باطلِ وقت‌کشی، چاه‌نمایی کند هر که لمس است و مسخ و امیدوار به منطق نواله‌خوران از خونِ محتضران
!
باکی نیست چون دردی نیست! و حکایتِ این فرقه تبهکار، تداومِ مسخی در خرمستی است
!
خیام ابراهیمی
26تیر 1400

    

Monday, July 12, 2021

مهمان‌نوازی در میهمانخانه

مهمان‌نوازی در میهمانخانه


زودباش!... دیر می‌شود!
آچمز شده‌ای و می‌مانی که چه کنی؟
وقتی
ماهیگیر قطره می‌چکاند
در چشمان پرخون ماهی که جا مانده بینِ جزر و مد
هر دو بالا و پایین می‌پرند، در شبِ سیاه و بی‌ماهِ ساحل!... گردِ رقصِ آتش
.
.
روزی قطره به گندم گفت: دیگر خوابم نمی‌برد
!
گاه که بی‌هوا بی‌هوش می‌شوم، بیداری برایم درد است
!
شبی گندم به قطره گفت: پس کی بیدار می‌شوی؟
در استحاله‌ای بی‌مرز
هرگز معلوم نشد در کدام لحظه
خوابِ یکی در بیداریِ دیگری خزید و
هرگز بیدار نشدند، در هیچ خاکی
!
و هیچ زنبوری، بین کندو تا هیچ گلستانی
...
هرگز نفهمید چقدر از وزنِ بیداری، به هستیِ خوابِ گلی افزوده شد
!
چرا دانه‌ای جوانه نزد در باغی؟
چرا دانه‌ای خوشه شد چون اقاقی؟
هرگز نفهمید
...
مثلِ وقتیکه خرّ و پُف می‌کردی و نفهمیدی چگونه
سی بار تیغِ برّاقِ فولادیِ چاقویِ سی‌سانتیِ میهمانی
فرو می‌رفت در پشت و بیرون می‌آمد از میانِ گوشت و استخوان دنده‌های میزبانی
تا فرصت نکند خودش هندوانه را قاچ کند
در تقدیرِ چاقویی... بینِ دستِ میهمانی و پشتِ میزبانی
.
و تو مثل یک فوتبالدستی نفهمیدی
که چرا آدمک‌های خاطرت
همه "زیرخاکیـــــــانِ" موزه شدند
!
و چقدر عتیقه شدند‌... و چقدر زنده بودند... و چقدر مرده‌اند دراندرونی‌اَت
!
ای که انسان را زِ شاخِ زندگی می‌چینی و هی می‌چینی
و می‌چینی در آلبوم‌ها
این بت و پرده‌دار بتخانه را
بـــا چه امیدی از بال‌های نقره‌ای سنجاقک‌ها خریده‌ای
و بر سینه چسبانده‌ای
بین خواب و بیداری... چقدر رؤیا خورده‌ای و خون بالا آورده‌ای؟
و عاقبت در مبالخانه‌ی مهر
چقدر معنایِ قهر را نفهمیده‌ای و زهرابه ننوشیده‌ای؟
...
وقتی، نه می‌توان خُفت و... نه نمی‌توان بیدار شد
!
وقتی روزها زورِ پتکی شده‌اند در بیداری
نمی‌دانم آیا دلِ گلی برای زنبوری تنگ می‌شود یا نه؟
هرگز نفهمیدم
هیچ گلی به زنبوری آیا گفت: بفرما... شیره‌ی جانم از آنِ تو
!
و آیا برای هویتِ عسل و خانمانش راهِ دیگری نبود؟
!
آنها گفتند
:
سلول‌هایِ شش‌ضلعی و تاریکِ کندو هرگز به زنبورها نگفتند: جانم بده! با نازک‌کاری سازمانم بده
!
راهِ دیگری نبود
!
گفتند
:
هرگز عسل به کندو نگفت: جایم بده... با خشت‌های جانت، خانمانم بده
!
راه دیگری نبود
!
پس ایمان بیاور که این راه، راهِ توست
...
از گمان تا یقین ... این آدمکِ کوکی، مـــاهِ توست
!
"مکیدن شیره‌یِ جان، چو رهزنی... همان آهِ توست!
سپردنش به کاممان، چو ارزنی... بدهی یک کــوه به کــاهِ توست
"
.
ملکه گفت
:
وقتی راه دیگری نیست
وقتی در انتظار و در حضور و غیاب زنبورها
نه می‌توان خفت... و نه می‌توان بیدار شد
یعنی دیر یا زود
کسی که زنبور نیست
از راه می‌رسد
تا عسل‌ها را از کندوها بدوشد و با خود ببرد
تا رسالتِ زنبورانِ کارگر تمام شود
!
و آن گـــاه
دیگر وقتِ رفتن است
!
چون راهی نیست
!
.
امروز فهمیدم
در انتهای بن‌بست این راههای ناگریز
وقتی ناگزیر، نان را به جای تنور
از یخچالی بیرون می‌کشی
که میان خواب‌های خاموشت، از بی‌برقی خوابیده
و کپک زده
تا سهم موریانه‌ها شود
تو دیگر کارت تمام است
...!
چون میانِ مدارها و شبکه‌ها
میان تَرَک‌ها و شکاف‌ها
مدرنیته پلی نامرئی زده
و سوارِ گورخرِ سنّت شده
و تو آنسوی دره‌های عمیق
آنقدر از فتح قله‌های آنسوی درّه عقب مانده‌ای
که باید همانجا چون اتمی تنها
میان ملکول‌ها و سلول‌ها
روی کف آشپزخانه دراز بکشی
تا بیهوش شوی و
...
تا زندگی جریان یابد
...
خوشا به حال موریانه‌ها... که با هم افزایی پل می‌زنند، بی رفاقت
!
خوشا به حال زنبورها
که پیش از دیدارِ گل و تقدیرِ عسل
رازِ ساختنِ کندوها را خودبخود می‌دانند!... می‌توانند
...
خوشا به حال گندم‌ها و نان‌ها و عسل‌ها
خوشا به حال ویروس‌ها و میکروب‌ها
...
خوشا به حال آدمک‌های بی‌جانِ فوتبالدستی
در این میهمانخانه‌ی میزبانکش
وقتی
ماهیگیر قطره می‌چکاند
در چشمان پرخون ماهی که جا مانده بین جزر و مد
هر دو بالا و پایین می‌پرند، در شبِ ساحل
!...
گردِ زبانه‌هایِ درهم و رقصانِ آتش
.
...
سنجاقکی نقره‌ای... به نسیمِ دریا گفت
:
زود باش... دیر می‌شود
!
آچمز شده‌ای
...
و می‌مانی که چه کنی؟
!
وقتی سنجاقک
روی سینه‌ی مسخِ ماهیگیر، سنجاق شده
و ماهی بال بال می‌زند
شاید زنده بماند
شاید کباب نشود
!
رقصِ پایِ ماهیگیر و
زبانه‌هایِ رقصانِ آتش و
میهمانخانه‌ای آغشته به رقصِ نور
...
و برقِ چشمانِ ماهی
...
زیر بارِ یک بدهی
که چون کاهی
کمرِ کــوه را شکسته
...
و با لب‌های بی‌صدایش هی آب آب می‌کند
:
جانم را بگیر
اما سبکم کن
!
زود باش... دیر می‌شود
!
...
خیام ابراهیمی
20 تیر 1400

 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...