Sunday, October 24, 2021

حق وحوش

حق وحوشِ اهلِ قبور/هیجانات کور/ و عواطف انسانی شور


1. انسان اکنون:
اوضاع ایران و ایرانیان طبیعی است! یعنی از کوزه همان برون تراود که در اوست! قلب و جعل واقعیت، تاثیری در حقیقت ندارد! ما اینیم: هم افزایی برایمان سخت است! ضرر است! بیشتر مایلیم یکی پیدا شود مسئله را با معجزه حل کند، بی آنکه ما را به زحمت بیندازد! از مسائل اجتماعی برداشتی داریم که نمی‌توانیم بموقع و با همیاری و با روش درست آن را بشناسیم و درست حل کنیم... شاید چون حقوق ناشی از وزن مالکیت ما با یکدیگر متمایز است! و یا درد را می‌دانیم و در درمانش ناتوانیم و یا در #حاشیه‌ امن بی‌دردیم و درمانِ اجتماعی‌اش را در #متن واقعه، اساسا نمی‌خواهیم! چون #متن قدرت که به هم بریزد، معنای قدرت حاشیه، بی ثبات می‌شود! لذا در #دور_باطل درجا می‌زنیم، بی‌آنکه تغییری اساسی در اصلاحِ مناسبات انسانی جامعه روی دهد. هر کس محصولِ تحملِ بار هستی در واقعیاتِ طبیعتش بین متن و حاشیه است! دروغ‌های عاطفی از ترس برباد دادن قدرت و تعادل، و یا کتمان و غلوّ آن برای بدست آوردن و افزدونش، یک ویژگی انکار ناپذیر در مناسباتِ چوبدار و گرگ و چوپان و گله و سلاخ و قصاب است!

به اقتضای همین جبر جغرافیایی، رویکردهای گروهی جامعه، جمع جبری تعامل خرد پریشانِ گروهی است که یا باید به روش سنتی اعتماد کند به تار سیبیل دایی جان ناپلئون و قسم حضرتعباس خانعمو دون کیشوت و یا باید توطئه کند و یا منزوی شود! از تعاملی بالنده و زاینده کمتر خبری می‌شنویم! لذا درک متقابلِ عمق روابط انسانی عقیم میماند، و کنش و واکنش انسانی، وابسته به قدرت موروثی شهروندانی میشود که با توجه به استعدادهای فردی، یک پایش در سنت گیر کرده و یک پایش در مدرنیته پیش می‌رود؛ که حفظ تعادلی زایا را در این وضعیت بحرانی بس سخت کرده است! چون در فقدان امنیت مدنی، هر کس به نسبت وسعت وجودی و ادراک و فهم محدودِ خود، دیگری را دچار سوء‌تفاهم می‌کند!
.
توقعی از مردم پریشان، برای حل مشکلاتِ خُرد و کلان مشترک و یکسان جامعه، نیست
!
یکی خود را می کشد...یکی دیگری را... یکی رویش را بر می‌گرداند در بی‌عاری و یکی هم هزینه می‌دهد و خشک می‌شود در بیماری و مرگ تدریجی تا بی‌باری
!
مشکلی اگر هست، در قدرت درک و استنباط و توانایی و درستکرداری و دانش واقعی مدعیان و عدم توانایی در انطباق پندار و گفتار و رفتار و
#هم_افزایی است!
و اینکه، دانش غیرادراکی و غیرتجربی، فهم رسوب یافته در شخصیت راستین ما نمی‌شود
!
.
2. سگ کشی بربرهای اروپایی و بَدَویان آسیایی
:
شنیدیم که ماموران ولایی در مرکز حمایت از حیوانات بین سگانِ بینوا، نوعی کک و مورچه می دواندند، تا شاید زودتر بمیرند و ایشان از شرّ خدمات‌رسانی به آنها خلاص شوند. و یا می‌شنویم که کارکنانی در مراکز نگهداری از سالخوردگان، این روزها پیرمردی عاجز را از سر عجز کتک ‌زدند! شنیدیم همسری همسر و فرزندانش را از استمرار فقر کشت و نهایت خود را، تا همه خلاص شوند... خودکشی و یا دیگرکشی و یا هر دو از سر خشم و کینه و خودخواهی و مهر(؟!) همه از سر عجز... عاجزی عاجزتر از عاجزی دیگر... خسته شدن از درد دیگران و خود، کتمان ناپذیر است! مثل ادعای درست و یا نادرستِ انسانیت در پندار و گفتار و رفتار
...

به نظر میرسد پرورش و رشدِ احساسات انسانی در یک کلونی، به تعدیل مناسبات قدرت در جبر جغرافیایی/تاریخی وابسته باشد! شاید این شانس بربرهای اروپایی بوده که در عصر رنسانس، بنای حقوق بشر را بر ضرورت امنیت و تعدیل مناسبات حقوقی صنعتگران و رعایت حقوق مادی بین کلونی خود استوار کردند! غافل و بی مسئولیتی نسبت به دیگر جوامعِ انسانی... که ملکه الیزابت اولی، بانیِ سازوکارِ حفظ و توسعه‌ی منافع مشترک بانکداران لندنی شد در کمپانی هند شرقی! آنگاه آن فاصله برای دریدن بین دو قبیله در یک سرزمین موروثی، کم کم تبدیل شد به دریدنِ دیگر ملت‌ها... تا جایی که برای ماموریتهای برون مرزی شهروندان خود #حق_وحوش تعیین و دریافت و پرداخت کردند...

پرافسور بانو #لمپتون مستشرق بریتانیایی در دهه 30 خورشیدی، در ماموریت خود برای اینتلیجنت سرویس، روستاهای ایران را با پای پیاده دَرمی‌نوردید و با لهجه‌ی محلی با مردم بومی مناطق مختلف سخن میگفت، تا بتواند رازهای مگوی فرهنگ بومی مردم ایران را بشناسد و به کشور خود برای اهداف استعماری خدمات برساند! نتیجه‌ی خدمات امثال او تبدیل شد به فدائیان اسلام و انجمن حجتیه و هیئت مؤتلفه و قانون اساسی شبان‌رمه‌گی فعلی که تولیداتش همین مناسبات روبنایی و فرهنگی و عاطفی ایرانیان و بازتولید آن در عرصه های سیاسی و اقتصادی است.
.
علاقه و احساس احوالِ حیوانات و حمایت از آنها توسط انسان، ستودنی است
!
برخورد هموطنان ما با حیوانات اهلی و وحشی، متنوع است
.
این علاقه وقتی فوق‌العاده میشود که حمایت بین این دو( مثلا سگ و انسان) دوجانبه میشود! شبیه علاقه و رابطه‌ی نزدیک به اعضاء یک خانواده‌ی سالم؛ تا حدی که مرگ سگ خانواده دردناکتر از مرگ یک
#انسان_غریبه باشد. شاید ناشی از حس مالکیت به خودی و غیرخودی...شاید هم فراتر از تعلق به مالکیت... یعنی حسی انسانی.
در هر صورت مرز واکنش انسانی و یا شبهه‌انسانی و غیرانسانی، برای بسیاری نامعین است و چه بسی رفتارهای آدمها زیاد تعجب آور نباشد! تعجب از انسان‌نماهایی است که نسبت به احوال یک حیوان و حتی یکدیگر، بی حس و بی‌اعتنا و روی برگردانند
!
بویژه در مورد تازه به دوران رسیده‌ها، این ناهنجاری نگران کننده است، تا جایی که وقتی کسی به سایه‌ای از بهشت می‌رسد، برای حفظش و یا برای آنکه آن را با همنوع خود شریک نشود، آنجا را در منظر دیگران جهنم تصویر می‌کند! تا موجب غبطه و یا حسادت و یا توقع در دیگری نشود
!
شاید همه کم و بیش شاهد این ناهنجاری عاطفی بوده‌ایم
!
طرف می‌گوید گندش بزند رؤیای امریکایی را... اینجا همه چیز هست جز عاطفه
.
یعنی: یکوقت طرفِ ما پیدایت نشود!... جایمان تنگ می‌شود! همانجا بمان و عین سگ بمیر. خوش به حالت
!
عین سگ
...!
انگار که سگ ایرانی، شبیه سگ امریکایی است
!
یک تمایزی هست بین سگ‌های اروپایی و امریکایی و سگهای وطنی
...
اینجا موجوداتی زندگی را تلف می‌کنند که از یکسو، گاه روی سگ‌ها سنگ‌های سنگین می‌اندازند تا کمرشان بشکند و واقّشان درآید! برای فان، گوش سگ‌ها را می‌برند تا بتوانند بخندند و از زندگی لذت برند... دُمِ گربه‌ها را آتش می‌زنند تا دچار ارگاسم عاطفی شوند
...
از سوی دیگر وقتی بیکسند و یا جیبشان دوتا می‌شود، میان گورخوابها، برای تر و خشک و غذای سگشان ده برابر غذای یک خانواده را سرمایه گذاری می‌کنند تا از لحاظ عاطفی، دارای انگیزه و شارپ بمانند!

اینها همانهایی‌اند که وقتی پایشان به امنیتِ آن رؤیای امریکایی و کانادایی و اروپایی باز می‌شود، برای بینوایان تعریف می‌کنند
:
گندش بزند اینجا را... اینجا همه چیز هست جز عاطفه... یکوقت طرف ما پیدایت نشود! در همان گورستان بمان و حالش را ببر
!
بالاخره بین وحوش باید فرقی باشد
...
شاید به همین دلیل بوده که پرافسور بانو لمبتون در حقوق و مزایای خود، حق وحوش دریافت می‌کرده
!
شاید اگر رنسانس زودتر در سرزمین ما رخ میداد، امروز ما از آنها حق وحوش می‌گرفتیم
.
گرفتن حق وحوش برای مراوده با انسان قربانی در جبرجغرافیا، یعنی: ایت ایز یور بیزنس
!
این اولین درسِ فرافکنی است که تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها می‌آموزند تا ضمن حفظ امنیت و موقعیت، وجدان انسانی خویش را از محکمه‌ی درون توسط یک قاضی که گوش سگ را گاز می‌گیرد و بعد سوت بلبلی می‌زند و بعد به خاطر این قابلیتها ترفیع میگیرد، رها کنند
!
و نام چنین تعاملی میشود، تعامل تیزهوشان دارایِ ژن برترِ قالتاقانِ میهن‌خوار
.
فرقی نمی‌کند! این قالتاق مُکلّا باشد و یا معمم. این تبار و این قبیله، آب ببینند، جملگی شناگران ماهری هستند! چون محصول مناسبات تنازع بقاء در یکِ جبر جغرافیایند. چه در قم و چه در رُم... احوالشان یکی است
.
.
وقتی رئیسِ راهزن و دزد این قبیله در امنیت و غرقه در منابع غصبی، به گرسنگان می‌گوید: بروید در
#بازار_آزاد رقابت کنید! آدم یاد قالتاق‌هایی می‌افتد که در امنیت و غرقه در مواهب رؤیای امریکایی به هموطنی درمانده می‌گوید: خلائق هر چه لایق... آنوقت هر دو جلوی سگان خود نواله‌ای می‌ریزند که به خون قربانیان آغشته است. با چنین خونی است که هر دو جناح در دو سوی سنگری که خبر از قربانیان ندارند، مفت مفت هار می‌شوند به میوه‌چینی به روشِ غارنشینان و مردم عین برگِ درخت پاییزی فرو می‌ریزند در زمینِ مدنی!
این احوال قبیله‌ای زرنگ است، بی درد و بی‌درک و بی‌حس در پوزیسیون و اپوزیسیون، که لذتهای‌شان از جنس خون است! یکی با شمشیر و دیگری با پنبه... که البته تمایز چندانی با هم ندارند! هر چند ویژگی‌ها و نسخه‌های عاطفیشان نسبتا مشابه به‌نظر می‌رسد
!
اما نمیتوان با اطمینان مدعی شد که آیا اینها در جامعه، در اقلیتند و یا اکثریت... میان ابراز هیجاناتی کور و پفکی و آغشته به دوغ و دوشاب و دروغ
.
بعید می‌دانم تصویب #حق_وحوش برای ماموران استعمار، با نیّتِ رساندن پیام تحقیر بوده باشد! اما بدیهی است که عامل انگیزشی بوده برای تحرکِ مردم خودشان
.
اگر این
#حق_وحوش در جامعه‌ی مقصد سزا باشد، اما می‌تواند مشمول جامعه‌ی مبداء هم که فاقد حس انسانی است، باشد!
حق وحوش را اگر باید به عنوان سختی کار به کارگزاران داد و گرفت؛ البته مشمول شکستن دیوار انسانی فیمابین خودشان هم باید بشود، که با دیدن زخم‌های انسانی، ککشان گزیده نمی‌شود! چون می‌توانند زخم‌ها را ببینند و از سر خودحق‌پنداری و یا خرمردِرندی، با دو تا شعار، حتی از فاجعه‌ی زنده به گوری همنوعان خود(گیریم در سرزمینی ناامن)، روی بر‌گردانند، تا در لایه‌ای امن و در ساحل عافیت، خیال کنند هنوز انسانند! و اگر سگ‌های غیرخودی رقیب را می‌کشند، برای حفظ امنیت انسانی خودی‌هاست
!

نمی‌دانم...! اما بر این حس و باورم که سگ کشی با هر مصلحتی، کاری انسانی نیست! بگذریم که رستوراندارانِ چینی‌ در مقابل چشم مشتریان، سگ‌ها را زنده زنده پوست می‌کنند و کباب می‌کنند، تا طعم دلچسب‌تری را ارائه دهند!
البته که در دوراهی حمایت از جان و امنیت سگ و انسان، تمایلم به انسان است!.. و صدالبته این حق هر بشری است که امنیت و جان سگ را ترجیح بدهد به امنیت و جان انسان... گیریم مالکِ سگ باشد و مالکِ انسان نباشد
!
خسته‌گی به درجات مختلف، یک ویژگی انسانی است! و ابراز و عدم ابرازش حق ماست
!
گاهی برای توان انسان، جز آرزو، چیزی بیشتر باقی نمی‌ماند
!
چون در مناسبات این جبرجغرافیای مستعمره، غالبا(نه قطعا
) #هم‌افزایی انسانی، کالایی بی‌معنا و احمقانه و غیراقتصادی است! چون در ساختار لیبرالیسم، سرمایه حرف اول را در تبدیل انسان به کالا می‌زند!... یعنی این روزها با اندکی چشم‌پوشی اقتصاد غربی امریکا، کم کم و دیگر نباید تمایز چندانی با اقتصاد شرقی چین داشته باشد! هر دو سهامدار خاص کارخانه‌های آدمکسازی و انسانسوزی... چون این عروسک است میتوان آن را در جعبه گذاشت و اتمیزه‌اش کرد و به هر کس فروخت... سازوکاری در دست رئیس و سهامداران یک کارخانه، که عدول از پروتکل و قواعدِ آن، در حدّ اتلاف منابع عمومی در آن چاه ویلی است که در آن حرص و آز برای افزودن بر حق مالکیت خصوصی مالکان، در صدر شعائر شهروندان زرنگ و مقتصد است؛ تا آنجا که انسانیت برایشان چیزی کم‌بهاتر از غذای سگِ خانه‌های لوکسشان می‌شود... و این بزرگترین مانعِ مدنیت و استقلال و آزادی در مناسبات انسانی در #سوراخ_موش اومانیسم مطلقگرایی‌است که با کمونیسم همبستر شده...! استقلالی که در فرهنگ ارباب و رعیتی موروثی، عُرفن پیشخرید و دزدیده شده است و بده بستان انسانی در آن به معنای سوخت شدن پتانسیل قدرت سرنوشت ساز پشت پرده، در عرصه‌ی تنازع بقاء است! و اینگونه داشتن یک پرده و تاخت و تاز در پشت پرده میشود فرهنگ جامعه... وگرنه جزو قاذوراتی و الفاتحه!

اجتماعی با هزاران تریبون پرطمطراق در سوراخ موش، که شبانه روز برای خریدن اعتباری دروغین، شعارهای آبدارِ پوشالی و رایگان شلیک می‌کنند به فراسو... که ما انسانیم... ما میهن باستانی‌ و پرافتخارمان را خیلی دوست داریم، چون جاده‌ی چالوسش و جنگل‌های شمالش و قله‌ی دماوند و دشت کویر و ساحل دریا کنارش، خیلی قشنگ و عین چاتانوگا، برایمان خاطره‌انگیز است؛ و رعایا و مردم میهمان‌نواز و بُزی داریم که برای ما و اربابانمان وقتی خَرمَستیم، #مزه_عرق می‌شوند و مُفت مُفت شیرِ داغ می‌دوشند برایمان و هروقت اراده کردیم به ما رایگان حال می‌دهند...! براستی کجای جهان، به پلک‌ زدنی به صاحبان قدرت، چنین حالی می‌دهند؟! کجای جهان، ارزش چشمان سبز و آبی از میشی بیشتر است؟... شاید آنجا که صاحب چشمان یاقوتی، میتواند چشمان #لطفعلیخان_زند را با دست خودش از کاسه بیرون آورد و به او #تجاوز کند!... چون دردهایش از کودکی میراثِ یک آغامحمدخان اخته است!
در انساندوستی ما، البته: آن چیز که عیان است... چه حاجت به بیان است
!
خسته نباشید
!
خیام ابراهیمی
28مهر 1400 اُمَوی

  

کابوس آچمزان

کابوسِ آچمزان


مست غنیمتی اما... نفس‌ها به شماره افتاده... دیر بجنبی... کار تمام است!... به جهنم!
پریشان و خسته و آچمزیم پشت به پشت و بی پشت و مشت... چون‌که تو آچمزی میانِ پنج بازویِ شیطانیِ ابلیس... به جهنم
!
به هم می‌ریزد بازی‌های #اتاق_فکر شطرنجبازان جهان را #قدرت_شبکه‌ای_مردم در بهشت
!
از خانه تا مرکز جهان... جای زندگی گشاد می‌شود برای مردم و البته تنگ برای اموالِ مقاماتِ گیج و گم... به جهنم
!
باید به زیرِ میزشان زد از قُم تا رُم
...
تا دِق کند جورج سوروس، آن فاسقِ زن‌بابایِ مشترک پوزیشن‌مال و اپوزیشن‌مال روی کاغذِ کاهی
...
تا رئیسِ بانکِ شعبه‌ی شهریار آهی بکشد از تهِ دل آهی
...
تا جهان
#اتمیزه نشود گردِ صاحبِ آن رُخِ چپیده در قرصِ کاملِ ماهی...
اما حوالی نافِ شکم عمله‌هایِ تریبونِ اپوزیشن می‌خارَد مُدام... می‌خارَد مدام
...
#سرباز_گمنام بینوا مکلف به مالاندن و خاراندنِ پشتِ همه، از کپَرها تا دخمه‌ها‌ی مهرامِ همایونی در دامِ #ما_هستیم وقتی ما نیستیم...
چرا که اهلِ خانه بی نان و آب مُخَش می‌ترکد از ویـارِ زندگی به سبکِ مدرنِ دول‌بریتی‌ها در سلبریتی‌ها
حُکمِ ویــارِ "پشیزی قدرت" است در عطشان و هـــار می‌کند فرزندانِ ناخلف و خلفِ حضرتّ قاقای اعظم را
محرمانِ حریمِ امنِ شیخ
#سعید_طوسی به منبع آب و نان سرخی وصلند
وقتی قاقازاده‌ها مُفِ بابایشان را می‌فروشند به مترِسِ بابایِ ننه‌ها‌یشان، مفتِ مفت در خطهای پی در پی سفیدِ راه امام توی بینیِ توله‌یِ اَبَوی
وقتی "زد بازی" که هِررررر می‌زد به ترانه‌های قاچ قاچ، بچه آخوند از آب درآمد اَخَوی... خیلی خیلی توماچ
!
رَپ نزن به سبکِ
#توماج!... خطرناکه حسن!... همشیره خُفت و رُفت مایه تیله را خیلی کلفت و گفت: فقط پول بده، وَ مـــاچ!... وگرنه هِررّی!
باید به زیر میزشان زد...! آدرسشان کجاست؟
باید به زیر میزشان زد...! آدرسشان پیداست
!
بوزینه‌ای مموش نام، آلت قتاله‌ی آق مژدباست در اماراتی که دیپورتش کردند با اُردَنگی
!
مثلِ اُردَنگیِ روسی در سوریه به قربانیانِ غلمانِ حرم محرومان زیر آوار توپخانه‌های سپاه کفر و ایمان بر جنازه‌ی دخترکان... به جهنم!... دو تا فدای یکی در بهشت! (امامی در کُنام گفت).
این دغل‌بازی‌های سنتی، خریدار ندارد در این زمان! بهایش خاک گور است از مردمان... این را بدان
!
.
صدای #عمران_خان امریکایی در پاکستان، مستقل می‌زند این روزها؟... راستی چرا؟
شاید شریک شرکت‌های چند ملیتی در چین شده... و کشمیر و هند نمی‌دانند
!
تا به یک تیر دو نشان بزند و... به چپ‌چپِ چین بپیچد لای دلار در معادن تالکِ
#افغانستان
اما راهنمای راست بزند برای صدورِ لیتیوم به یوروپ، به نیتِ تطمیعِ سهامداران تکنوکرات امریکنچینی آیفون... وعده در گعده‌ی
#کلاب_هاوس
دزدان، ای راهزنان!
آن قدرتی که در آمیخته غروب خورشید را به طلوعش از غرب تا شرق آسمان
یک قطبی است(نه دو قطبی) با پنج بازوی شیطانی ابلیسِ آغشته به خونین‌بدنان
به نیتِ امنیتِ حجابِ معادنِ مکشوفه به‌دستِ روسانِ مهربان
آن غول شاخداری که می‌تواند پرواز کند از آنسوی جهان به جوارشان
و نیز می‌تواند ببندد چشم حیاء را بیست سال بر قاچاقِ داعش و طالبان از مرزهای پاکستان
تا طلای ناب بدوشند از فغانِ افغان و خون بکارَند در سلاحشان
انگار راسپوتین تصرف کرده آن عصای موسوی را در بیت‌الکرکس به سفارشِ کنسرسیومِ مالکان
...
... تا مگر در تغییرِ شیفتِ نگهبانی بین آن و این...
بوی کباب، بجنباند پاکستان را از گوشتِ گدایانِ ناپاک، در حوالی چین
...
و کرم‌های هندوستان، دلشان بطلبد خـــونِ زالوهای مرده را ... شاید
!
این‌بــار خونِ وُول‌وُولَک‌های هندی چشمک میزند به
#عمران_خان در ویرانه‌های دهلی...
این هرجاییِ مقدسِ عضوِ شانگهای و بیلدربرگ و راست و چپ و بالا و پایین
...
بمب هسته‌ای دارند هر دو اما... نه!... بیا و
#باکو را بچسب از جلو... از پشت، هوایش را دارد مِستر آتاتوووووورک!
ارمنستان اما قربانی زنجیره‌ای تاریخ است و نسل کشی ادامه دارد!... آیا نمی‌دانی؟
#چین #تهاتر می‌کند با ملایان خون را با خون... پولی در کار نیست! تحریم توافقی است!
#تهاتر می‌کند انسان را با خفاش، در تحریم امریکا میان تهران و کابل...
امضاء می‌کند هنوز
#هیئت_مؤتلفه حکم اعدام هر نخود را...
چرا تحریم می‌کند امریکا سرانِ طالبان خود را؟
چون اربابشان عین اربابمان، آلتِ چلاق دوست دارد... وقتی تحریم می‌کند ملتی را میان بحران‌های مصلحتی... دو سرباز فدایِ یک اسب... این شطرنج حیوانی است
!
#عمو_سام است و دلش گروگانِ آن ترک شیرازیِ افغان و ایران است؟
این را تمام مُحَلّل‌های سهامدارِ شورای امنیت دُوَل می‌دانند... سهمِ هر تروجانِ جان‌جانی جداست!... سهمِ تهاتر چینی در حساب سهامداران، تضمین است
!
کشتیهای انگلیسی را تا استرالیا اسکورت میکند امریکا... فرانسه برود به عراق با انرژی خورشیدی بازی کند دولّا پنج‌لا
!
لباس فیلترشکن پوشیده‌اند لابی‌های ابلیس در مهلتِ الله
...
عینِ عبایِ مُلا قَمر، روی لباسِ بن لادن تا
#ابوبکر_بغدادی تا #ملا_عمر و ملا دَمَرالله...
ملکه گل می‌کارَد میان دو تیرکِ دروازه‌ی دموکرات و جمهوریخواه، یکی در میان
ترامپ تپق بزند به میدان، بایدن ذخیره است
...
بایدن اگر زنگ بزند، آن تیغه‌ی دیگر آیرونی در گازانبر دنیا مهیاست
...
ویروسِ "روس" دلالِ بانکداران ملکه نق نمی‌زند دیگر
...
شیتیل شیرینش چون شیرعسل در شیشه مهیاست... پوشکِ مامانش از لندن تا شورای نگهبانِ پااندازان همواره پابرجاست
!
نگهبانِ هرچه نگهبان هم نگهبانی دارد، با یک جفت پوتین و کتاب آسمانی تقلبی و یک #دراگانوف و چند آمپول هوا و شربتِ آلوده به
#کیک_زرد با لب و لوچه‌ی آبدار از #گرجستان تا #دمشق و کربلا... مُفَت را بالا بکش آق مژدبا!
و عقوبتِ بی‌عِدّه‌ی
#یاسر_عرفات آویزان به عُدّه‌ها را به یاد آر...
الکی بادت کرده‌اند ای حیران‌الدوله... با آن دکترِ پفکیِ مرگ و ناله و آلت قتاله
...
می ترکانندت مثل هندوانه‌ی رسیده‌ی خوزستان، همچو سِد احمد گریان!... باید برسی
!
غلمانزاده‌ها حرفه‌ای‌‌تر از شیخ فضل‌الله کوری‌اَند
!
گویا پوتین بن لیاخوف، غلمانِ پرسودی است برای ملکه و درد غلامانِ مجرب را نیک میداند
...
حرمله‌ای که پستانِ مادرش را هم گاز گرفته، دانی که چیست؟
هدف وسیله را توجیه میکند
!
حفظ غلام از اوجب واجبات است
...!
#مقتدی_صدر ملا را بچسب و ول نکن، مُلّا... #دراگانوف که داری یاالله!
گفته عموجان سام بماند در منطقه با سرنیزه و حشدحشری خلع سلاح شود! به نیت ثبات
...
ثبات چه کسی؟
ثباتِ آن یار دبستانی که در آب نمک خوابیده بود سالها
...
چه فرقی میکند شیخ حسن، قاسم! یا مش قاسم، حسن
!
عمامه عمامه است... کارخانه‌های چند ملیتی را در ژاپون و چین بچسب با تولید پارچه‌های سیاه فیک اعلی
...
گیریم روی سرِ همشیره‌ی خوش بر و روی ضعیفه و یا بابای اصلیِ دخترانِ مُلّا عمر در غیبت صغری،...وقتی دولا دولا خیانت می‌کند قلی‌ به کبری... بفروشش در بازار شام و
#کوبانی به یک دلار و دو سنت... و سیمولیشن کن سُنّت را در کابل، با دو پوند و یک روبل بیشتر.
بپوشان سَرَت را با کلاهِ کاسکتِ آلمانی و سوئدی، ضدِ گازِ معده‌یِ خالی گرسنه‌های نوپوی نوپا ... تا سرما نخوری بی‌پاداشِ تک‌تیراندازی سَرِپا! سکه‌ی امامی را بپا
!
...وقتِ شستنِ خونِ مادر و دخترت رویِ آسفالتِ داغ... گوشِ اسیر را گاز نگیر قاضی... سوت بلبلی نزن! مگر بچه‌بازی؟ ترفیع نگیر به پا اندازی!
بزن زیرِ میز و زیر کرسی‌های آزادپریشی... تا به‌نوبت نرفته‌ای زیر میز و کرسی
...
به هم می‌ریزد بازی‌های
#اتاق_فکر شطرنجبازان جهان را #قدرت_شبکه‌ای_مردم
از محله تا مرکز و از مغز و کله پاچه تا زبان و تا دُم
...
اینقدر به
#اتاق_ذکر دلالان ابلیس، نناز اِی بینوای عقب‌مانده زِ درسِ داخل و خارج از معرفت به سلاحِ لیزرهایِ گمنامِ آن روسپیان و پااندازانِ غدّار!
آلوده نشو به بازی‌های پشت پرده، اِی پرده‌دار
...
چون پرده بر اُفتد نه تو مانی و نه من
!
مگر چقدر گوبلزی؟
!
تو غوزتر از آن بلندبالایی که می‌پنداری
!
و در این #بازی_مرکب، همه را به زمینِ سوخته‌یِ دقّ می‌کاری
!
سرعتت را کم کن و درگیرِ رقابت برای حدفِ رقیب نشو
...
این بازی از آنِ چلاقانِ تاریخی نیست
!
و اساسا گوشتِ آهویِ هیچ رقیبی در سیخی نیست
!
باید به زیر میزشان زد از قُم تا رُم
...
تا جورج سوروس دِقّ کند با تریبون‌هایش
!
و غولِ چراغ جادو آزاد شود
!
وقتی نانی در کار نیست... آبی در کار نیست... بگذار دنیای مجاز هم دود شود و بروَد در هوای یک لقمه نان و پیاز
...
آدرس را درست نشان بده
!
وگرنه آدرست را درست نشان خواهند داد... یکی یکی... بینوا
!
این روزها همه به فکر آدرس تواَند، از مفت‌آباد تا ونکور... ایِ جوجه سردار
!
دراگانوف برای همین روزهاست... وقتی سنگ روی سنگ بند نمی‌شود
!
بزن زیر میز دلاور!... تا قدرتِ شبکه
...
از محله تا مرکز وطن... بدونِ تلکه
...
پیش از آنکه آچمز شوی چون من... در مهلکه
!
نفس‌ها به شماره افتاده
...
اگر زود نجنبی
...
دیر یا زود، بدهکارِ خرجِ یک بمب مامانی
!
ایکاش بمب نصیبت شود و بی‌سامانی
...
ترس‌اَت آن باشد که تکه‌‌ تکه از قصاصِ زبان #پیام_درافشانی
پشتِ هر سایه... بیدارند همان پهبادها از جنونِ دندان‌ها
...
از کابوسِ بیداری... تا کابوس‌ِ خواب‌ها در خونِ نان‌ها
...

خیام ابراهیمی
27مهر 1400 اُمَوی


Sunday, October 17, 2021

خرچسونه

خرچسونه
خرچسونه‌های جهان اتحاد!... انسانیتِ حیوان رفت بر باد
!
روز جهانی غذا(24مهر) بر شکم‌ها و دماغ‌های پُر باد، مبارک باد
!



خر(ره): از پا فتاده‌‌ام و بسیار زمینگیرم...گر قرضَمو ندَم به دلدار و یــار، می‌میرم
!
یک خر به کندوی گِل، گرفتارِ وهمِ انگبین...خرچسونه‌‌‌ها دو تا دوتا با یکی راه و سرگین
چون با همند و هم افزا، چه دارا و چه فقیر... من زیرِ بــارِ سوارِ کارِ زار، اما چه اسیر
!
.
ملکه‌ی زنبورها: تکسوارانِ اپوزیسیون ایرانی تا
#ایرانستان بازنشسته نمی‌شوند!
خرچسونه‌ها و یا
#سرگین_غلتان‌ های جهان، جملگی در غلتاندن سرگینِ خود از مبداء تا مقصد(هدف)، در #هم_افزایی دارای #وحدت_رویه در یک مسیر مشترکند! بدون اینکه با یکدیگر در #شورای_دوران_گذار با توافق و قراری، دیگران را سَرِکار بگذارند! معلوم نیست قانون و مقررات و سازوکار این هماهنگی یکسانشان در اقصی نقاط جهان را در کدام مجلس و شورا و در کجای عالم تدوین کرده‌اند که با اینکه متمایز از همند اما برای رسیدن به هدف مشترک آزادی و استقلال، تمایزی بین روش وحدت رویه در #دوران_پیشاآزادی و رقابت در دوران #پسا_آزادی می‌گذارند و این دو را با هم التقاط نمی‌کنند!

دریغ از وحدت رویه‌ی خرچسونه‌های ایران که وقتی لانه و هدف مشترک در حال سوختن است، هر یک ساز خود را در مسیر خاص خود و خارج از یک #مسیر_مشترک و بدون وحدت رویه‌ی ماهوی می‌نوازند، تا #امنیت تریشِ قبایِ کیشِ شخصیتشان در #تضاد_منافع با دیگران، مخدوش نشود!

خر هم خرهای قدیم... که مسیرشان در جنگهای دو قبیله و دو قافله یکی بود اما علیه یکدیگر از مصادیق اشداء علی الکفار بودند! و مرامشان لااقل در جبهه‌ی خودی بر #منافع_مشترک بود تا پایان راه... آخرِ رفاقت بودند(به مصداق رحماء بیهنم) و وسط راه مشترک، عینِ خر تویِ گل گیر نمی‌کردند و عین جاهل‌ها حتی گاهی به شیهه‌ای ادای اسب در می‌آوردند و گهگاه مرگِ تدریجیِ همنوعِ خویش را با جفتک و عرعری به روی مبارک می‌آوردند و لاپوشانی نمی‌کردند!... هر چند خَر همان خَر است و فقط پالونش عوض شده...
خسته شد خر... نفَسَش برید خر
...

خرچسونه‌های جهان اتحاد!... ملکِ سلیمان رفت بر بـــاد.

#خیام_ابراهیمی
25مهر 1400 اُمَوی

.

پ.ن:

1. در مثل مناقشه نیست!
هر کسی کار خودش...بارِ خودش... آتیش به انبار خودش...
در آخورِ خر هنوز چند پرِ کاه، قوتِ لایموت هست
!
اگر این خوابِ سنگین، سبک نشود
!
بگذار: شتر در خواب بیند پنبه دانه
.

و نیز بگذار، وقتی #خانه‌_مشترک در حال سوختن است، خرهای مدرن با روش‌های سنتی و #ادبیات_سلبی_حذفی و بر اساس #تضاد_منافع_ایدئولوژیک، هی به هم جفتک بپراکنند و از معنای #منافع_مشترک_مادی با ادبیات ایجابی جذبی در یک مسیرمشترک تا هدف پرهیز کنند!

برای چنین خرهایی تا دلت بخواهد کاه و یونجه پشت تریبون‌های شبانه‌روزی موجود است!

باور نمی‌کنی؟! یک نگاهی به #اپوزیسیون خرچسونه‌های برون‌مرزی بینداز که چگونه تنها و تنها سرشان در آخورِ خویش است و به‌دلخواه #خر_اعظم دنیا و آخرت، هی رجز می‌خوانند برای #جنگ سکولاردموکراسی با #الله در میدانی نابرابر!
انگار تنها و تنها برای این ماموریت و خریت،
#یونجه نشخوار می‌کنند!

یعنی سرشان را بزنی، ته‌شان را بزنی، با جیب خالی و پز عالی، تنها عرعرشان برای نابودی #الله است؛ نه نجات اسیرانش! آن هم وقتی #خانه_مشترک در حال سوختن است! این موجودات هیچ درک مشترکی از #منافع_مشترک ندارند و تنها و تنها به امنیتِ طویله‌ی خویش با تشدید #تضاد_منافع دلخوشند و بس! و حتی همچون خرچسونه‌ها درکی از #سرگین_مشترک ندارند!

2. جلال مخلوقت را شکر، انگوری!...باغت آباد!
درود بر خالقِ
#سواره_نظام_ملکه و آتشبیاران و تریبوندارانی چون #قلی_جواتی در بنگاه‌های حواس‌پرت‌کنیِ تاریک‌زاده و کوری‌بلا و همایونی و انواعِ استاد #ایجادی سنگرساز، آن خروس بی محل، که مغزش تنها یک ورودی و خروجی بیشتر ندارد و آن هم تریبونِ شبانه‌روزی #دهان است! آن هم وقتی برای خاموش کردن #آتش خانه مشترک، نیاز به وحدتِ دستها و پاهاست! گویا #ملکه به یک ویرانسرا نیازمند است که برای تشدید تضاد منافع، تریبون توپخانه‌ی مجازی را در تمام رسانه‌ها به همنوعانِ ایشان داده است!
اینجاست که باید گفت
: جل الخالق! چه نارنجکی درون نارنج خوش عطر و بو خلق کرده‌ای!
#جلالِ مخلوقت را شکر!

البته در مثل مناقشه نیست! 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...