Friday, November 19, 2021

استفتاء در باب مهاجرت

استفنتاء: طبق آیه* #مهاجرت #مستضعفین، حلال است یا حرام؟
در این متن مطرح میشود که اگر برخی از علماء کافر حربی‌اند، اما برخی از کمونیست‌ها یک‌پا مجاهد جعلی‌اند!
اونی که یادش بره گفته: خون باید گریست! اون آیه رو هم یادش میره که گفته: اگر از مصیبت #مهاجرت نکنی، اهل دوزخی! لذا: وای زِ روزی کــه #گدا معتبر شـود!... گر معتبر شود، به گُهَش مفتخر شود!
#مهاجرت از برزخ #بلاروس و #لهستان و دریای مرمره؟ یا شنا در #دوزخ و دریایِ خون احمره؟!
مهاجرین بدبختِ ایرانی بشتابید برای گرفتن #سیم_چین چینی مجانی در مرز بلاروس
!
ارباب غرقاب در خون کافر شده به آیات و به در می‌زند تا دیوار بشنود: مهاجرت بره‌ها برای گرگ خوب نیست! وگرنه در چماقش نوشته: مهاجرت واجب است
!


جنگ سرد با بحران پناهندگی و ناامنی جان انسان:

دیروز خبرنگار نیویورک تایمز خبر از وخامت اوضاع دهها هزار نفر مهاجر در برزخی بین #بلاروس و #لهستان داد! سیل شهروندانی که اکثرا مشکلشان پناهندگی سیاسی نیست! بلکه مهاجرت اقتصادی گرسنگان فقیر است! آنها نه راه پس دارند و نه راه پیش! چیزی شبیهِ وضعیت مردم ایران. در برزخی با شرایط یک دوزخ! اما با امید به عزم دیکتاتور بلاروس که از مهاجرین دیگر کشورها دعوت میکند و آنها را به آنسوی مرز می‌راند، تا اتحادیه اروپا را ناگزیر به #رفع_تحریم علیه خود کند! او بینوایان را کرده شبیه به تهدید بمب هسته‌ای دیکتاتور ایران. با این فرق که دیکتاتور ایران سلامت و زندگی مردم خود را نیز به گروگان گرفته تا دنیا رفع تحریمش کند. این دیگر نوبر است که اجنبی را تهدید کنی که اگر فلان نکنی، ملتم را می‌کشم!... زکی!
از سویی گویا جهان توسعه یافته وارد فاز رفع "بحران پناهندگی" شده باشد
!
با افزایش روند ورود پناهجویان به انگلیس از مسیر پر خطر گذرگاه کانال مانش، دولت این کشور در اقدامی که ابعاد قانونی آن چندان روشن نیست درصدد انتقال این افراد به کشور آلبانی است و برای ایجاد اردوگاه در فرانسه توافق کرده 54 میلیون پوند به فرانسه کمک کند! چنین بحرانی موجب شده، کشورهای درحال توسعه و عقب‌مانده با دودوزه‌بازی و تناقض شعار و عمل، به فکر فشار و چانه زنی برای کسب امتیاز از طریق گسیل پناهندگان متوسل شوند. این یعنی بازی با امنیت و جان انسان‌ها در بازی قدرت مافیا!
.
1.
 فرصت و حکمت مهاجرت و گوربه‌گور شدنِ مستضعفین(نه نخبگان):
_ حضرت پوتین بن لیاخوف فرمود: مهاجرت به بلاد کفر حرام است!
_ کافری پرسید: جسارتا، مسئلتن یا پوتین!... پس چرا در سوره النساء آمده: مستضعفین هجرت کنند وگرنه در دوزخند!*
_ پوتین(ل) فرمود: تا اگر ایمان دارید، مهاجرت کنید!
_ کافر مرتد پرسید: خب چرا حضرتعالو فرمودید، حرام است!
_ پوتین فرمود: امر من به نخبگان و اغنیاء و دانژمندان و مایه‌داران و غنی‌شدگان دستساز شرخر بود! نه بی‌مایه‌گانِ سرخر!
وگرنه مستضعفین هر گوری خواستند می‌توانند بروند و گورشان را گم کنند! چون این مفتخورها تنها سفره‌ی اهل بیت و حرامسراهای ما را تنگ می‌کنند! اساسا مستضعف کردنشان به خاطر رم دادن و فراری دادنشان به گور و یا جاهای خیلی دور است، تا جا برای سرورمان علیاحضرت ملکه بنت حسن و ایادی بومی و اهل بیتش، بازتر شود! بر شما گرسنگان واجب است روزی ده بار این آیه را بخوانید و هر چه زودتر مهاجرت کنید و مملکت را با منابع طبیعی و مشترک، بگذارید برای ما
!
_ یا پوتین! آیا به مستضعفینی که اینجا را برایشان جهنم کرده‌اید، خرج سفر و یا سهم تابعیت و یا یارانه می‌دهید تا شرشان را از سر حضرتعالو کم کنند؟!
_ پوتین(ره): والله ما خودمان مشکل مالی داریم و فلوس لاموجود! حتی به قاقازادگان خودمان هم نمی‌رسد! الان کلی توی صف، لمپن و قالتاق داریم که معطلِ چند میلیون دلار اختلاس ناقابلند! اما کو پول؟! با این وصف سپرده‌ایم در مرزها با شما همکاری کنند و تک تیراندازان به سوی شما شلیک نکنند! راستش صرف هم نمی‌کند! بهای یک تیر و دستمزد یک تک‌تیرانداز مزدور سوری و لبنانی و عراقی؛ بیشتر از ارزش شماست! و اگر آنرا از خانواده شما، حتی با لااقل ده‌برابر قیمت هم طلب کنیم، باز با توجه به حقوق دست‌اندرکاران از لحاظ اقتصادِ #خر_محور و هزینه/فایده نمی‌صرفد! پس بهترین یاری همان اذنِ زنده رد شدن شماست. از سویی آنسوی مرز هم رفقا هستند و برای گذر از سیم خاردارها به شما #سیم_بر چینی می‌رسانند!
_ مثلا کجا؟
_ مثلا در بلاروس.
آنجا رفیق لوکاشنکو(رییس جمهور و دیکتاتور متقلب بلاروس) یا یک پتک روسی ساخت امریکا و یک #سیم_بر چینی رایگان با سرمایه‌ی
#بانکداران_ملکه منتظر شماست! اگر با سرعت به سمت مرزهای غربی نروید با #پتک می‌کوبد توی ملاجتان. این تهدید، انگیزشی است برای همراهی و هل دادنِ شما تا آنسوی مرز در کمترین زمان ممکن. البته ابتدا باید وارد کشورهای هم پیمان اروپای شرقی مثل #لهستان، #لیتوانی یا #لتونی شوید! آنجا خودتان باید تیز و بز عمل کنید! این یک فرصت استثنایی است!
تقریبا از حدود 25000 نفر آواره در مرز بلاروس، حدود 4000 نفر موفق شده اند وارد لهستان شوند و آنجا اردو بزنند. حدود 20هزارنفر هم در سرمای زمستان اینور اردو زده‌ و عین سگ می‌لرزند! اکثرا افغان و عراقی و کُرد و سوری و تعدادی هم بلاروسی معترض به تقلب لوکاشنکو در انتصخابات، و البته تعدادی هم مردم همیشه در صحنه‌ی ایرانی.. و چه بسا سربازان گمنام
.
.
2. #مهاجرت با سیم‌بُر:
یک فرصت استثنایی در
#برزخ(بین بلاروس و لهستان)! با تجارتِ #سیم_چین چینی(به جای #سیم_بر) و دلالان و پاندازانِ روسی.
#جیمز_هیل خبرنگار اعزامی نیویورک تایمز در گزارش امروز خود از مرز بلاروس و لهستان خبر از توزیع #سیم_بر مجانی به مهاجرین از سوی دیکتاتور بلاروس داد!
بینوای ساده دل خبر ندارد که آنها بفرموده
#سیم_چین را جای #سیم_بر قالب می‌کنند! تا #رفقا و #برادران سر بزنگاه با فروش #سیم_بر کاسب شوند!
در واقع استراتژی #سیم_چین به جای #سیم_بر، اهدافی چندمنظوره دارد، اول از همه این به نفع دیکتاتور روسی #الکساندر_لوکاشنکو است! دوزار خرج میکند تا مهاجرین را به سمت اروپا بکوچاند و بر آنها فشار بیاورد تا بار تحریم‌ها از دوشش برداشته شود! این فشار برای رفع تحریم از سوی اتحادیه اروپا علیه بلاروس، چیزی شبیه تهدید #بمب_هسته ای از سوی ایران به امریکاست که لابد اونا هم مثل مردم ایران از گرسنگی شکمشون خیلی درد گرفته
!
این فشار به مردم هم به نفع تمام رهبرانِ مستضعفِ اغنیاست که تخصصشان خوناشامی از خون نخبگان آچمز است، هم برای بخشی از پخمگان و سلبریتی‌ها که دلال محبتند و در این دلالی، شتیلی کاسب میشوند و هم برای بدبختان مستضعف که دل به دریا میزنند بالاخره از برزخ و دوزخ رها میشوند (یا توی این دنیا یا در آن دنیا)! اما برای یک بدبخت، کم هزینه‌ترین راه همین روش توسل به #سیم_بر است! مرگ یکبار و شیون یکبار. خلاص
!
هر چند آنجا ناچار شود برای بریدن سیم خاردارهایی که سیم چین نمی‌بردشان، یک سیم بر از برادران قاچاقچی بخرد!( بالاخره این‌ها هم زن و بچه دارند و باید رزق‌شان را درآورند! ما هم فکر کردیم اینجوری نه سیخ می‌سوزد نه کباب. هم #سیم_چین‌ها خریداری و هدیه می‌شود(به نفع چین و دلالان ما) و هم #سیم_برها خریداری می‌شود به نفع دلالان ایرانی و باز #چین و باز #ما
.
یک تیر است و چند نشان، مهمترین مزیت این روش، امنیت آن است! البته بیشتر برای دیکتاتوران مستضعف و همیشه تشنه که باید امنیت خودشان را برقرار کنند، نه مستضعفان پاپتی و گشنه. با این حال با حمایت پوتین و نعلینِ آلِ‌صفا، این روش یک فرصت بیزنس جدید اهدایی توسط لوکاشنکو دیکتاتور بلاروس، را برای مستضعفین مهاجر ایرانی فراهم می‌آورد: "خرید و فروش #سیم_بر و #سیم_چین چینی قاچاق در مرز!" چون این سیم چین‌ها کیفیت ندارد و چپ و راست می‌شکند! البته با هدیه ی یک سیم‌چین چینی و چند #سیم_بر میتوان هم با ضریب اطمینان بیشتری موفق شد و هم علیه تاجران خونخوار اروپا بپاخاست، تا یا با آنها در رفاهشان شریک شد و یا باجی گرفت باجا! ظاهرا آنها مایل نیستند زیر علم گازانبر ملکه و امریکا و چین بروند! بویژه که #فرانسه یک رکب اسمی خورده در #استرالیا از رفقیانمان #انگلیس و #امریکا که باید جبران کند! پس نهایتِ سعی خود را می‌کنند که شما را به کشور خود راه ندهند و یا مسیر دیگری را برایتان باز کنند!(چون دل نازکند و اهلِ دامچاله‌ی حقوق بشر) یعنی چون مهاجر موی دماغ طرفین دعواست، لذا هر یک سعی می‌کند یکجوری او را راضی کند که در حیاطِ او نماند و برود یک گور دیگری! این روش هم برای اجبار به حرکت خوب است؛ و هم یک فرصت دلالی و ماهی گرفتن از آبِ گل‌آلود ایجاد میکند برای همه که البته هر یک باند مافیای خودش را دارد! که در این اوضاع بیکاری می‌توان در آن‌ها به نفع یکطرف و علیه دیگری، استخدام شد و حالش را برد! جریان تجارت بر اساس #دوقطبی های کاذب یعنی همین! یکسو مافیا و سوی دیگر دنیا. اتیکتِ چپ و راست، یک پوستین عوامفریبی است
!

مثلا از این‌سو، بلیط یکطرفه تا #مینسک(پایتخت بلاروس) و ویزای مجانی است! تا با حمله به مرزهای اتحادیه اروپا بتوانید در قدرت و رفاه ناشی از تجارت خون مردم منطقه سهیم و سپس در سکانس‌های بعدی آواره و طرد و محو شوید! اینجوری لااقل یک مدت صفا خواهید کرد! و این احتمال هم هست که شانس آورید و سالم به مقصد برسید. اما عقوبت ماندن در دوزخ، جز سوختن نیست! و این بر خلاف نص صریح آیه‌ی #قرآن است!
اما آنجا(بین لهستان و بلاروس) شبیه #برزخ است. لهستانی‌ها سعی میکنند مهاجرین را برگردانند به بلاروس، بلاروس هم اجازه نمی‌دهد مهاجرین برگردند به #مینسک... این یعنی مهاجرین باید از آن برزخ یکجوری خودشان را نجات دهند! و این یک بحران میسازد و یک اهرم انگیزشی قوی که هر مهاجری باید قدرش را بداند. بویژه که ویژگی‌های پناهندگی نداشته باشد! و تنها به علت اقتصادی مهاجرت کرده باشد
!
این نوع زندگی در برزخ بینِ #بلاروس و #لهستان، شرف دارد به زندگی در ایران که نهایتا در صورت ماندن باید وارد تجارت‌های دیگری شوید که طاقتش را ندارید و برای تنازع بقاء نیازمند یک همسر قوی و مایه‌دارید که البته نادر است! پس دل را باید زد به دریای مرمره و مدیترانه و یا #دریای_خون!
.
3.
 تجارت امنیتی همسر:
پس از اینکه #امید_کردستانی میلیاردر ایرانی(از مدیران توئیتر و گوگل)، همسرش بیتا دریاباری(استاد دانشگاه استنفورد) را با دو فرزند و نصف ثروتش به حال خود رها کرد و با همکارش "جیزل هیسکاک" ازدواج کرد، #شاهکار_بینش_پژوه موزیسین رانده‌شده و مهاجر ایرانی با #بیتا_دریاباری و ثروتش ازدواج کرد و هی در دیار فرنگ کنسرت‌های میلیاردی داد؛ تا اینکه بفرموده اینک رهبر معظم مستضعف جهان، مهاجرتِ نخبگان ایرانی را در حد ارتداد از ولایتش می‌داند! این در حالی است که #لوکاشنکو دیکتاتور بلاروس به مهاجرین افغان زرت و زرت #ویزای_رایگان و #بلیط_هواپیمای_مجانی با یک #سیم_بر در حد یک #سیم‌_چین چینی هدیه می‌دهد تا در کنار سایر رانده شدگان از دیار خودش و سایر کشورها، در مرزهای اتحادیه اروپا #زحمت ایجاد کنند! چرا؟ چون دوست دارد با فشار از پهلو از بادِ تحریم اروپا رها شود، و بر سر قدرت باقی بماند و #پوتین_روسی زیر پا لِهَش نکند! چون بهره‌مندی از استراتژی کسب زور و زر و تزویر روسی، بس شیرین است و این را رهبر مستضعفِ جهان نیک میداند! لذا سزاست که مزاحم‌های بینوای تمام سرزمین‌ها به جان مزاحم‌هایِ اتحادیه اروپایِ ضد ولایت ملکه و متعلقاتش، بیفتند!... این حکم حکومتی است
!
.
4. راز تکثیرِ زر و زور و تزویر و سلبریتی‌دوانی روسی از آبان 98 تاکنون
:
در 25 آبان 98 پس از اولین ساعات نمایشِ تخریب بنزینی در پروژه سرکوب، صاحب دکه روزنامه فروشی به من گفت: بفرموده، اول برو بچز خانه‌های سازمانی پشتِ سرم عین اعراب وحشی ریختند توی فروشگاه زنجیره‌ای رفاه کارگران مقابلم و آن را از غنائمِ آذوقه و لوازم خانگی خالی کردند و سپس یک گروه منسجمِ دستار به سر و صورت، ریختند و فروشگاه خالی از لوازم غارت شده را آتش زدند! بینوا کارگران. اینکه چرا در هیچ کجای کشور متصرفه، هیچیک از شعب فروشگاههای زنجیره‌ای سرداران اطلاعاتی امیران و سپاه کوروش را آتش نزدند، ظاهرا باید از معجزات ولایی باشد! و اینکه چرا بانکها و مؤسسات رانتخوار و پولشویی چون قوامین(ع) را آتش زدند باید از سرانِ بدنامِ اختلاسگر و سربازانِ گمنامِ ورشکستگی‌اش پرسید! اینکه پس از چند ساعت شاهد یک وحدت رویه در تمام شهرهای بزرگ بودیم نیز باید از معجزات فرمایشی اتاق فکر روسی باشد به اتاق ذکر ولایی(که بفرموده در دادگاه آبان توسط فعالین حقوق بشری برجسته نشد!).
پس از فروپاشی شوروی، تکثیر فروشگاههای زنجیره‌ای وابسته به سران کا.گ.ب یکی از کپی برداریهای عوامفریبانه از روی دست نظام غربی بود با روش‌های امنیتی روسی، که در سال‌های اخیر عینا در ایران بازنشر شده است تا قدرت نان و جان مردم در دستان نیروی متمرکز قدرتِ حاکمیت باقی بماند! بنابراین گور بابای سرمایه‌ی حق بیمه کارگران و پرولترهای فروشگاههای زنجیره‌ای رفاه کارگران. تقویت و تثبیتِ فروشگاههای امیران و سرداران و سربازان گمنام را بچسب
!
.
5. مردمسواری و پولشویی با آلتِ سلبریتی‌هایِ دست‌ساز
:
فرض کن تا سه سال پیش یک سربار گمنام بینوایی چون امیرخسرو دهلوی(اسم هنری وصله شده توسط خودم) یا عباسی(نه حمیدشون در دادگاه سوئد) باشی؛ و از پدرزنت 21 میلیون وام بگیری برای رهن خانه و "پس نداده" یکهو با یک سلبریتی هنربندی بنام "باهارا راهنمای" برای حفظ ایمنی مزدوج شوی و باز ناگهان این دو عزیز لذیذ، در یک پروژه‌ی امنیتی از همسران سابق طنازشان طلاق بگیرند تا یکهو از غیب بهشان دلار امیران و سرداران برسد تا زرت و زرت شعب مختلف برندهای لوازم آرایشی لاکچری را در تیراژ بالا در تهران و کرج و شهرستانها رونمایی کنند! مثلا با امتیاز رنگ موی #سلتون و برند #ریرا تا در موقع لزوم قادر باشند مردم را به بهترین شکل و با کیفیت بالا رنگ کنند. اینکه یکهو میلیارد میلیارد پول بی‌زبانش از کجا به آن بینوای 21 میلیون‌تومانی تزریق شده را باید از خواجه حافظ شیرازی پرسید! متعاقبا باهار نازنین و با دست پای ما نیز، با دو تن گوشت و سرقفلی و شهرتش برود برای افتتاح نمایندگی‌ها و یکهو لاغر شود، تا در عرض ایکی ثانیه آن امیرخسروی گدا و البته خوشتیپ، یک میز کنفرانس بگذارد در سالن دراز دفترش، در یکی از دهها دفتر نوبنیادش، به بلندای پرچم سبز رنگ جنبش سبز، روی سر صدها هزار معترض جنبش زرد، و دور برش هم یک مشت قاقازاده و سربازان گرسنه و گمنام با عطش و شهوتی مثال‌زدنی بنشینند برای کسب و کار حلال و بیزنس خون مردم مستکبر ایران، البته بصورت مشروع برای تثبیت قدرتِ قانون هیئت مؤتلفه و رهبر مستضعفشان.
خوانش و رونمایی از این روش روسی نیاز به فسفر چندانی ندارد! و فهمِ چیستی و مکانیسم آن اظهر من‌الشمس است؛ مگر به علمِ مقدسِ تجاهل‌العارفین، علامه و پرفسور باشی
!
.
6. تجارت روسی/امنیتی دراز کردن پرچم روی سر مردم:
پس از تجارت میلیاردی قطع و وصل زنجیره‌ای ازدواج امنیتیِ سلبریتی‌ها با هم(پس از جدایی برادران طناز قاسمجانی در روحوضی‌های مهرانه مدیری) از همسرانشان، و ازدواج همسر قلقلی و همیشه‌بهار یکی، با امیرخسرو دهلوی خوشتیپ و تو دل برو، که همین سه سال پیش نیازمند کلاهبرداری(عمامه باز کنی) 21 میلیون تومانی از پدر زن بینوایش بود تا خانه رهن کند، دراز کردن دستار پرچمهای هزارمتری سبز و سرخ و سپید روی سر هزاران تا صدها هزار نفر مردم معترض به نتایج انتصخابات نمایشی و نمایش معترضین بعدی به معترضین قبلی، باز البته مختص به ایران نیست
!
مثلا در سال گذشته(شهریور 99) شاهد دراز کردن یک پرچم سرخ روی سر مردم بلاروس هم بودیم. پیش از آن هم رهبر مستضعف سلبریتی‌های مایه‌باز ایرانی، پرچم سه رنگ "فلان‌نشان" را روی سر معترضین به فتنه 88 دراز کرد
.
اگر بخواهیم راز بیزنس سه چرخه‌سواری با ناموس سلبریتی‌ها و پرچم را بعنوان ناموس کل مردم، در اقصی نقاطِ حیاط‌خلوتهای حوالی روسیه، بهتر بدانیم، شاید بد نباشد که یک نظر مفت بیندازیم به خوانش میان خطوط و سیر تحولات در کشور دوست و خواهرِ "رفیق پوتین" یعنی خونه‌خالیِ لوکاشنکوی بلاروسی! بلا به دور
!
.
7. دیکتاتور بلاروس(لوکاشنکو): #من_دیکتاتور_نیستم! صاحب موهبت سیم‌برم
!
و "سیم‌بُر" ابزاری است که هم میتواند دیوار امنیتی جدید در مرز پاکستان را ببرد و هم سیم خاردار بالای دیوار امنیتی جدید در مرز ترکیه با ایران را و هم دیوار مرز بلاروس با لهستان را.
یکی از راههای خوانش عقوبت مردم آچمز ایران میان دیوارها و سیم خاردارها، بررسی سیاست پوتین در قبال دیکتاتور بلاروس لوکاشنکوست که اخیرا گفته: #من_دیکتاتور_نیستم! چرا که 80 درصد مردم با قانون من بیعت کردند و در امر مشروعیت ولایتم، به حضرت آبّــاس، تقلبی رخ نداده است!(ظاهرا حضرتِ آبـُــاس همان رییسِ اتاق فکر مافیای اطلاعاتی/امنیتی/روسی یعنی دلال مافیا پوتین(ص) پیامدار دیکتاتورهای آویزان منطقه است!)
به نظر میرسد یکی از راههایی که میتوان سیاست اروپا را در مورد جانیان و غاصبان تیمارستان نظامهای دیکتاتور عوض کرد، تجارت سیم چین اصل چین و ختن از پکن تا لندن و منهتن باشد! تا مستضعفین شرشان را از سَر و تَهِ رهبر مستضعفین کم کنند و اغنیاء بمانند و باهوشها و حوریان و غلمان و زرنگ‌بچه‌ها و سلبریتی‌های خفن، تا کیفیت مؤمنین ارتقاء یابد تا ظهورِ ملکه بنت حسن
.
چگونه؟
یعنی اگر امریکا با پشتیبانی اروپا و دلالی روسیه و حمایت چین، بمدت 20 سال از معادن تالک و #لیتیوم #افغانستان نگهبانی کرد تا به قیمت مفت از طریق #پاکستان به اروپای غربی و امریکا صادر شود و #طالبان و #داعش_رفسنجان و #داعش_خراسان تقویت شوند، این روزها حکومت بلاروس هم به مهاجرین افغان و بلکه ایرانی ویزا میدهد تا در بخش غربی مرزهایشان اردوگاه بزنند و بر اروپای غربی فشار آورند و امنیت اروپای غربی را به هم بریزند
.
.
8. مشروعیت دروغین و خونین و متزلزل بالای 80 درصدی لوکاشنکو:
طبق گزارش امروز نیویورک تایمز، #سیم_بر چینی در حدَ #سیم_چین همان موهبت و سلاحی است که لوکاشنکو در مرزهای بلاروس به هزاران مهاجر سوری و افغان میدهد تا از طریق مرزهای لهستان به اروپا هجوم برند، تا در قبال گرفتن امتیاز مشروعیت از ایشان انتقام بگیرد. لوکاشنکو عین ملاهای #ایرانی و #قذافی و #صدام با ده درصد مقبولیت نزد لمپنهای آویزان و نواله‌خورانِ سپاهش، ادعا کرده خودش با دستان خودش رأی مردم را شمرده که 80 درصد مردم با او #بیعت کرده‌اند! البته همین دلیل کافی است برای اثبات اینکه اساسا چرا دستش کج است و چشمش لوچ؟! او نیز چون دیکتاتوران خاورمیانه‌ای چشمش یک صفر درشت اندازه‌ی یک آلبالو اضافه دارد بر گیلاس. اروپای غربی هم بعنوان یک تاجر خون مردم خاورمیانه از جمله مردم ایران، حاضر است مثل #فمنیست‌های_سوئدی، ضمن سردادن شعارهای حقوق بشری، زیر حجاب برترش آن کار دیگر را برای ملاهای حشری و لمپنان گمنام دروازه غار و شوشش بکند، و از طرق مختلف به ایشان اسلحه وابزارآلات قتاله بفروشد تا رگ زندگی را از شهروندان ایرانی ببرد و ایشان با تجهیزات بسته بندی مدرن خون مردم ایران را در شیشه کنند و به ملکه و امریکا و کانادا صادر کنند
!

من فکر می‌کنم اگر خود این خونها وقتی داغ داغ در رگها جریان دارند، با پای خودشان صادرشوند، لااقل کار و کاسبی کارگران داعشی نظام شوش و دروازه غار از سکه می‌افتد و ناگزیر میشوند دوباره به جنوب شهر مهاجرت کنند...شاید وقتی به اصل و نسبشان بازگردند، بصورت خودکار سامان زندگیشان از درون منفجر شود! همانطور که #هیئت_مؤتلفه ی ملکه و اتاق ذکر پشت سر رهبرشان بصورت مکتبی و زیرپوستی سامان زندگی اکثریت مردم ایران را منفجر کردند... تا شاید در آینده‌ای نه چندان دور وقتی جزیره انگلیس زیر آب میرود، ایران را سرای خود کنند! و آن وقتی است که چین ایران را تصاحب کرده و برای ملکه گنده گوری میکند(یعنی گور بزرگ حفر می‌کند) و امریکا با یک دکمه تمام سلاح‌های اتمی اش را از کار انداخته و این وسط روسیه بعنوان پاانداز تاریخی ملکه، باز هم بدون هیچ مالیاتی شتیلش را می‌گیرد!
این بود سیر و سیاحت اندر آفاق و انفس هپروتی مهاجرت از راه دریای مرمره و دریای خون و خوابی ژرف اندر دو دریا، با گزارش جدید #نیویورک_تایمز از #برزخ به #دوزخ ما
.

خیام ابراهیمی
27 آبان 1400 اُمَوی

پ.ن
نقض غرض از تئوری تا عمل:
1. تئوری:
*حکمت مهاجرت مستضعفین
 سوره النساء
:
كسانى كه بر خويشتن ستمكار بوده‏‌اند [وقتى] فرشتگان جانشان را می‌‏گيرند، می‌‏گويند در چه [حال] بوديد؟ پاسخ مى‌‏دهند ما در زمين از مستضعفان بوديم! می‌‏گويند مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ پس آنان جايگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است (97
)

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا ﴿97﴾

.
2. نقض غرض در عمل:
در حال حاضر لااقل نام دو جوان نخبه یکی برنده مدال طلای المپیاد جهانی نجوم
#علی_یونسی (دانشجوی کامپیوتر) و امیرحسین مرادی دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف، در یادم است که هر دو زندانند!
پیشتر با نام #امید_کوکبی دانشمند فیزیک اتمی آشنا بودیم که در بازگشت از امریکا زندانی شد و کلیه اش را در زندان از دست داد و بعد که آزاد شد، یکسالی در گنبد هی دور خود چرخید تا اینکه مدتی است از او خبری نیست و مفقود است
!
جز او نام دهها نخبه ی دیگر را میتوان برشمرد که به دلیل عدم همکاری با حکومت و یا آزادگی و تحقیقات زندانی و سربه نیست شدند... هنوز پژوهشگران و فعالین محیط زیست در زندانند و #سید_امامی که در بیرون از زندان با انرژی فعالیت میکرد در زندان متهم به خودکشان شد
!...
یعنی نخبگان جوان اگر چغندر هم که باشند باید مال مزرعه‌ی یک ارباب باشند و کشاورزی هم دارای ادب و آدابی است که اگر رعایت نکنی محصولی نخواهی داشت! نمیشود که به نخود امر کرد که به حکم حکومتی #درخت_لوبیا شو و برو تا کره ماه تا من از تو بالا روم
...
کار به آنجا رسیده که یا با یک ملاقه ماست،از دریای اورمیه که خشکانده‌اند، دوغ طلب میکنند! و اگر دوغ نداد! خاکش را آتش زده و می‌فروشند! کار از جنون و دیوانه‌بازی رد کرده است... یک جورهایی موقعیت نظام شبیه یک #بمب_هسته ای تدریجی میان غارتگرانی است که به در و دیوار می‌زنند تا نفهمند خانه در حال انفجارهای پی در پی و سوختن است
!
و مهمترین نکته این است که بسیارانی از تحصیلکرده‌ها در این دوغ و دوشاب کاسبند
!
وقتی نظام از سر دیوانگی و جنون به سیم آخر زده، دیگر هیچ کارش قابل نقد نیست که موضوع منع مهاجرت نخبگان جوان یکی از آنها باشد
!
کار از این حرف‌ها گذتشه و به قول آن بینوای تازه‌به‌دوران رسیده و حقیرِ آلزایمری:
#خون_باید_گریست
!
وای زِ روزی کــه #گدا معتبر شـود
!
گر معتبر شود، به گُهَش مفتخر شود
!

 


Wednesday, November 17, 2021

شب خوش

لاکپشت


شب خوش!
این موجزترین عبارتی است که همه معنایش را می‌فهمند و از آن اکراه ندارند و با آن احساس همدلی می‌کنند... بی دردسر عین هلو!
وقت خوابیدن است
...
همدل و همراهم اینک با چشمانِ لاکپشتی که خیال می‌کند
:
گاهی آنقدر از دورِ باطل گردِ خانه‌هایِ امن خسته می‌شوی که
پس از عمری کولبری و خانه‌بدوشی
تشنه‌ی خوابی می‌شوی تا آخر عمر
...
با این پلک‌های سنگین‌تر از وزنِ کل آدم‌ها
...
چه باید کرد؟
وقتی خیلی خسته‌ای
و دیگر وقتِ شوخی و بازیگوشی نیست
!
و لاکپشت تلو تلو می‌خورد و می‌خواهد در کنجی پنهان از نظر، سر در لاکش فروبرد و مثل خرگوش‌ها در یک خواب زمستانی... فقط بخوابد و... بخوابد و... بخوابد
...
"رقابت" دروغی بیش نیست
مثل همدلی... مثل بره تودلی... که لقمه‌ای است در دلِ لقمه‌ای
...
مسابقه‌ای در کار نیست
در این سلاخ‌خانه
...
خیام ابراهیمی
25 آبان 1400 اُمَوی


هنر هشتم

هنر هشتم: سوزاندنِ فسفرِ دیوانه‌گیِ دیوان، در دیوآنه‌‌خانه

و داستانی از قوم یَأجوج و مَأجوج، با عنوان:

(آقا ما خیلی بدبختیم! بِدِه در راهِ اهورامزدا... نَدی، آبِ رویت را می‌گیرم؛ پیش از آنکه بمیرم!).



از دیرباز شنیده‌ایم که "هنر نزدِ دیوانه‌گان است و بس!" اما هیچ‌کس نگفت که آن #هنر_هشتم است! ... وَ ما ادراکَ ما #هنر_هشتم؟!

در دورانِ زامبیانِ"دیوان‌سالار" یکی نبشته بود: دیو چو بیرون رَوَد، فرشته درآید!
او ننوشته بود: فرشته چون بیرون رَوَد، دیو درآید
!
حال آنکه داستان واقعی هیچکدام نبود! بلکه این بود: "دیو چو بیرون رَوَد، دیوانه درآید
!"
چون "دیـــو" یک جبرجغرافیایی/تاریخی بود، که تولیداتش دیوانه و دیوانه‌خانه‌ای بود با مناسباتی عجیب و غریب و زبانی غیرمشترک و منحصر بفرد که هیـــچ دیوانه‌ی گنگ و کری زبانِ دیگری را نمی‌فهمید؛ اما با هم خوش بودند... و اگر استثنائا عاقلی هم پیدا می‌شد، چون نمی‌توانست رابطه‌ای معنادار با محیط برقرار کند، اتوماتیکمان و بصورت خودجوش، پس از مدتی دیوانه می‌شد... هر چند دیوانه‌گی دارای قاعده‌ی معینی نبود تا دارای مراتب و درجه‌بندی باشد... لذا ارزش معنوی طبقات بالایی در دیوانه‌خانه قابل قیاس با طبقات پایینی نبود... یعنی هر یک از طبقات در دنیاهای متنوع و مختلف منحصر بفرد خودشان سیر می‌کردند و ایضا تک‌تکِ دیوانه‌ها از کل تا جزء و بالعکس... و لذا شادی و غم بین این جماعت از یک جنس نبود... حتی خوش و بش و خنده‌هایشان از یک جنس نبود... هر کس پیچ رگلاژ دهان خود و گوش خاص خودش را داشت... اما با این وصف برخی از یکدیگر خوششان می‌آمد به مصداقِ: دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید! همینجوری بدون هیچ دلیل توجیه‌پذیر و قابلِ وصفی، برخی از برخی خوششان می‌آمد
!
...
تیمارستان
:
تیمارستان دارای چند طبقه و هر طبقه چند اتاق و سالن اجتماعات و دفتر تیمارداران بود، از میانِ خود دیوانه‌گانی که زبان مشترکی نداشتند
.
و تقریبا تمام کلونی‌های مختلف دیوانه‌گان خود را فرشته می‌پنداشتند و دیگران را دیوانه
...
حال آنکه همه دیوانه بودند... همه ارتشبد و همه سرباز... البته بدون درجاتی معنادار
...
گاهی برخی از دیوانه‌گان خود را عاقل می‌پنداشتند و قصد فرار و یا مهاجرت می‌کردند از تیمارستان به بیرون و درون
...
و طبیعی بود که هر عاقلی که می‌خواست از دیوانه‌خانه
#هجرت کند موجب تسری مقادیری از ویروس دیوانه‌گی به جوامع دیگر می‌شد...
تا اینکه در یک روز پاییزی که هوا رو به سردی می‌رفت، ناگهان هجرت از دیوانه‌خانه ممنوع و جرم شد
!
رییس تیمارستان به تمام دیوانه‌گان نیاز داشت
!
زمستان در راه بود و هیزم کم
بخاری‌ها به سوخت نیاز داشت
و چه هیزمی بهتر از دیوانه‌ها
...
...
حال و هوای کوهستان
:
در کوهستان، دهان‌ها همه باز... اما گوشی‌های رابطه مختل بود... چون از بالای قله آنتن نمی‌داد
!
کمی پایین‌تر از قلّه دکل‌های مخابرات موجب جاری شدنِ دیتا و اینفورمیشن، بدلیل اختلاف پتانسیل بین دو گیرنده و فرستنده بودند و رابطه را فراهم می‌کردند. یکی به زبان یأجوجیان و دیگری به زبان مأجوجیان با هم اختلاط و دردها را التقاط می‌کردند. آخرش هم دوتایی می‌خندیدند و بالاخره خوش بودند
...
برای برقراری تماس مجازی، هر بار باید می‌آمدی کمی پایین‌تر از قلّه‌ی واقعی، تا ارتباط با دامنه‌ی کوهستان برقرار شود و بعد از رابطه برمی‌گشتی به قلّه... این تلاش کمی هزینه‌ی مادی داشت، اما به کیف معنوی‌اش می‌ارزید
!
البته وقتی باطری وجودی جن‌ها، از نسل باطری‌هایِ بغداد در دوران آشوربانیپال باشد، بالاخره روزی چند بار هی از بالا پایین آمدن و برگشتن، تو را حسابی خالی از شارژ و توان می‌کرد
.
... و کم کم از لاجانی به لرزش می‌افتادی و در یک لحظه تعادلت را از کف می‌دادی
تا این‌که روزی بالاخره در یک غفلت، پایت می‌لغزید و به ته درّه در می‌افتادی
هر چند از ته درّه به دامنه آنتن می‌داد
اما در ته دره علتی و پتانسیلی موجود نبود تا رابطه را با نوک قله و یا حتی دامنه، معنادار و جاری کند
...
از این رو، دیوانه‌هایی که در دامنه پراکنده بودند و در حال دشارژ شدن، ناگزیر هی از کلونی‌های درون طبقاتِ تیمارستان‌ها، یکی یکی هجرت می‌کردند... گاه دسته دسته
...
و ویروس را گسترش می‌دادند
.
تا اینکه زمستان شد و هجرت ممنوع شد
!
...
هیزم در گلستان
:
بخاری‌ها و اجاق‌ها و کوره‌ها به هیزم نیاز داشتند
هر روز در کوره‌ها تعدادی از دیوانه‌ها و معلولین
#بی_دست_و_پا را می‌ریختند
دیوانه‌هایی که پتانسیل‌شان کم، تا حد صفر شده بود
دیوانه‌هایی که گوشی‌هایشان شارژ کافی برای تماس نداشت
و یا اگر اندکی داشت، چیزی برای عرضه به دیوانه‌های دامنه نداشتند
آن‌ها در قله نبودند تا قادر باشند به دامنه چیزی عرضه کنند
و آنهایی هم که در روزهای زمستانی در قلّه بودند، در خوابِ رخوت‌آمیز زمستانی کنار شومینه‌ها لمیده بودند
گاهی در مسافرت بین ایستگاههای مثلثِ مبال و آشپزخانه و اتاق‌خواب، در اتاقِ نشیمن، مانیتورها را روشن می‌کردند و اخبار مستند را می‌شنیدند و می‌دیدند
:
که رییس تیمارستان هر روز تعدادی را از ته دره جمع می‌کند و بخاری‌های دامنه را روشن می‌کند... برخی از بخاری‌ها آبی می‌سوختند بی صدا... و برخی زرد و سرخ با زوزه
...
این مهمترین صحنه‌های هیجان‌انگیز و شورانگیز برای خواب‌های رنگین‌شان بود
...
نیستان در چیستان
:
تا اینکه یک روز صبح خیلی زود، هنگامِ طلوع فجر و نسیمِ سحری
...
با تعجب هر چه تمامتر، گوشی زنگ زد
از نوکِ قلّه بود... قلّه‌ای که پیش‌ترها، هرگز آنتن نمی‌داد
!
قلّه‌نشین گفت: تهِ درّه چطوری؟ هنوز نوبت تو نرسیده؟
درّه‌نشین با درد گفت: خیلی عالی‌اَم. تقریبا در اوجم... نمی‌دانم نوبت ما کی می‌رسد... تو چطوری؟
قلّه‌نشین: حالم بد است... دیگر خواب‌های رنگی نمی‌بینم. همه‌ش سیاه و سفید و تکراری است
.
درّه‌نشین با درد گفت: آیا می‌خواهی بصورت هیجان‌انگیز یک کم برایت خون بریزم؟ توی مانیتور نشان می‌دهند! شاید هم با صدایش از طریق
#کلاب_هاوس حالی به حالی شدی. البته کلاب هاوس گوشی قوی می‌خواهد. قوی‌ها بلدند چطور میتوان با صدا، رنگ خون را به مانیتورها تزریق کنند!
قلّه‌نشین: نه، خون لازم نیست!... اینجا با بسته‌بندی استاندارد در سوپرمارکت‌ها عرضه می‌شود... فقط جانِ مادرت یک کم به من شارژ برسان. گوشیم شارژ ندارد! خیلی دپرسم
.
درّه‌نشین با درد گفت: اوه... حتما... حتما... اما فکر کنم تو یک شارژر نیاز داری... شارژرِ مخصوص گوشی‌های اپل... گوشیِ من از نسل فسیل و عصر حجری اندروید است... اما چه گونه؟... من تَهِ درّه‌ام... البته گفتم من در اوجم... اما نه از آن اوج‌ها که تو می‌پنداری... با این حال یک کاریش می‌کنم
...
قلّه‌نشین: لطفا زودتر یک کاری بکن!... اما اگر مُردی، چه خاکی باید بر سر کرد؟
درّه‌نشین با درد گفت: یک کاریش می‌کنم... نگران نباش... آن بالا یک غار هست که یک مبل شش هزاردلاری در آن امانت دارم... وقتی وقتِ مردنم رسید، آدرسش را می‌دهم بروی آن را نقد کنی! و خود را شارژ کنی
!
قلّه‌نشین: اوکی!... اوکی!... اما مرگ که خبر نمی‌کند!... خیلی نگران بودم نمیری... زمستان است دیگر... کوره‌ها هیزم لازم دارد... زبانم لال گفتم نکند تو را هم سوزانده باشند، نتوانی مرا شارژ کنی... سی یو لیتر
.
درّه‌نشین با درد: نگران نباش!... اگر هم اکنون به معجزتی دفعتی نسوختیم و زنده ماندم... خودم یک کاریش می‌کنم... اگر وقت شارژ کردن کوره‌ها رسید، حتما آدرس خواهم داد... باید از شرق کوهستان به غرب بروی!... آنجا من یک مُبل شش هزاردلاری، درونِ غار دارم. پنج تایش برای جبران مافات... هزارتایش هم بابتِ خرج سفر و مخلفات... می‌دانم جبران مهرت مقدور نیست! آن را بردار و خود را شارژ کن
!
قلّه‌نشین: موضوع این نیست! موضوع
#مهر است که دیگر از شرق طلوع نمی‌کند، چه برسد به اینکه در غرب غروب کند!
درّه‌نشین با درد: حق با توست! بر منکرش لعنت! خورشید دیگر فروغ و نور سابق را ندارد و در هیچ غاری بر روی هیچ مُبلی دیگر نمی‌توان به تنهایی و در فراموشی، در هُرمِ گرمایش در آرامش آسود! برخی از خاطرات یخ، آب نشدنی نیست! درد از همانهاست! ما همه در یک پیله آچمزیم! تنها بال بال زدن‌های مجازی‌مان با هم فرق می‌کند
!
قلّه‌نشین:... گمانم را آسوده نمودی! درود بر تو! خوش بگذرد
!
بوق بوق... بوق بوق... بوق بوق
...
مطمئن باش همچون دوران کودکی، هر وقت خوش بگذرد، خبرت خواهم کرد! حتی اگر در نوکِ قلّه و یا در تَهِ دَرّه باشی
!
اَلو...اَلو
...
...
این داستان کوتاهی بود از دورانِ دیوان‌سالاری در ژانر
#هنر_هشتم دیوانِ مهاجر #دیو_آنه_خانه که در آغازِ قرن پانزدهم اُمَوی بین دو قوم یأجوج و مأجوج رواج داشته است... بینِ مهاجرانی به درون... و مهاجرانی به بیرون.
امیدوارم در آستانه‌ی شبِ دراز و شاد و جاودانه‌ی یلدا، برای دست‌گرمی و به پیشواز، لذتِ لازم و کافی و وافی برده باشید
!

#خیام_ابراهیمی
25 آبان 1400 اُمَوی/آریایی

 


سایه روشن

بامداد آتش و آب به شادی و مهر، به #هم_افزایی تا میوه‌ی 37 درجه سانتیگراد!


1) سایه روشن
هر چه باید گفت، بگفت و... هر چه باید شد، شنفت
مابقی با سایه‌ها در نورهاست
.
زندگی در سایه‌ای در روشناست
...
زیستِ یک کوه و یا درخت، و یا یک جنازه پر از شور و شوقِ کرم‌ها
"سایه" آن نشانه‌ی زندگی
"سایه" آن نوزادِ نور و همراهی کلِ ذراتِ بی‌حرکت و مستقل با هم
سایه بی هم، شاید یعنی نیستی! با اینکه هستی... شاید یعنی عدم مهر
.
استقلالِ سایه‌ها، از فاصله‌هاست
سایه‌ای که بر سر ماسه‌ها می‌خرامد در حرکت
سایه‌ی کوهی است از اجزاء متشکل و بی‌حرکت
که در دل هر اتمشان خورشیدی است
...
سایه ی کوهی بی حرکت
از تابش خورشیدی خروشان و جوشان و بی‌حرکت
با فواصلی بی تغییر و بی‌حرکت نسبت به هم
و متحرک و شناور در مداری از آن ناسویِ دیگری
...
در یک حرکت گروهی گردِ خورشید
بر زمینی که مهدِ مشترک ماست
شاید نقطه‌یِ ثقلِ نبضِ دلِ ماست
اما مادرِ ما نیست
!
مادر ما آن حرکتی است که از ما نیست و در ماست
...
با ما جاری است
سایه‌ی ما از جنسِ سایه‌ی کوه است وقتی می‌ایستیم
سایه‌ی ما از جنسِ سایه‌ی کوه نیست، وقتی می‌رویم... می‌دویم
...
سایه‌ی ما از جنسِ خروشانِ ذراتِ یک اتم است وقتی در حرکتیم
وقتی دو سایه به سوی هم می‌روند و یا از هم دور می‌شوند
.
زندگی یعنی سایه روشن‌ها
وقتی زمین گردِ خورشید شناور است و تسلیم و... می‌گردد بی‌حرکتی
چون دانه‌های غلتانِ یک تسبیح در بندی دَوّار در دستِ یک رُبات
...
وقتی کمترین حرکت و لرزشِ زمین از مدار
نابودی است
!
وقتی تسلیمِ نبضِ دلِ زمین میشوی
...
هی روشن و خاموش می‌شوی
روز می‌شوی و شب می‌شوی
زندگی یعنی سایه روشن‌ها
بی حرکتی
...
تسلیمِ بکن نکن و روحِ نبضِ دل
در نسیمِ یک ریح برای درک و فهم صد تجربه
طغیان یعنی خروج از مدار
یعنی متلاشی شدن در غبار
...
... شاید عدم در حیاتی دگر
که دیگر تو نیستی
خاطره‌ای هزار پاره در خلاء
به ناسویی جاری هستی یا نیستی
...
اما بی حرکت
...
که اگر به تنهایی بجنبی ... از مدار خارجی... به تنهایی... در خلاء... متلاشی... به هزار سوی ناسو
...
نه چونان آهویی در میان گله
...
که چون پیامبری در غار جامانده، که بیرون نزده و فسیل شده
...
و یا چون تکسواری بی هم
...
همچون شهابی پیش از تولد در کهکشان... بالای جَوّ
...
یله شوی... همچو سنگی خاموش... بی‌سایه‌ای
...
که گر حرکت کنی و پیش روی و به جَوّ زنی... می‌سوزی... سقوط می‌کنی تا زمین
...
شاید آوار شوی بر کومه‌ای... در گودالی آتشین
.
...
سایه‌ها بی‌هم
...
سایه‌ها باهم
...
تنها در مداری مشترک با هم زنده‌اند و معنا دارند
...
وقتی بی‌حرکت حرکت می‌کنند
دور می‌شوند در یک معنای مجرد
و یا نزدیک می‌شوند در یک معنای مشترک از مجردها
...
در هر دو صورت زنده‌اند
مثل گروهِ پروانه‌ها
و یا کرم‌هایی جدا جدا، در پیله‌ها
یا درهم و بر هم
...
در سایه روشن
...
شناور... بی حرکت... در جنبش... با هم... بی هم... درهم
...
خیام ابراهیمی
24 آبان 1400 اُمَوی
+++
+++
2) الگوریتم کرم
ته مانده‌‌های غذایِ قاضیان
چشمک می‌زنند در سطل‌های زباله‌ها
در نیمه‌های شب زیر نور ماه... چون کرم‌های شبتاب که می‌لولند به خاکِ کوره راه
بوی عفونت و عید باستانی... می‌پیچد در هوای سرد خانه‌ها
!
بزغاله‌های مهربان
!
در فراموشی هم‌افزایی گردِ منافع مشترک
قربانیِ تنازعِ بقاء شدن، یعنی
:
"قدرتِ مرگ در متنِ"معرکه" از زایندگی بیشتر است!"
که در این نبردِ نابرابر
بُز هم کتابِ غارم را نمی‌خورَد
چه رسد که به بهایِ علفی بخرد
!
با این همه
عمرم پای سطل‌های زباله
در جستجوی ته‌مانده‌ی غذای قاضیان
هدر نشد
!
هر چند یک نفس در میان گذشت
...
این روزها
شیرتان با خوردن شاخ و برگ درختان این باغ
به کامم تلخ است
!
که روزها می‌خوابم پای درخت و
شبها بیدارم
تا خواب‌به‌خواب نشوید
!
و تا پایانِ بازی‌هایتان
پیش از جویدن ریشه‌ها
...
لقمه‌ی کرم‌هایِ شبتاب نشوید
!
می‌دانم که در آغل‌ها علوفه‌ای نیست
و باید گردِ این درخت چرید
تا میوه‌ها برسند
...
و بست نشست و به آغل‌ها پناه نبرد
و شاخ و برگ و ریشه‌ی درختان را نخورد
!
اینجا کتابی هست قطور
که می‌توان ورق ورق کاغذهایش را
جوید و خورد و نمُرد
!
...
گفتی: خودت را به رؤیای پروانه‌گی مچل نکن
زنده در پیله بمیر و نانِ مــا را در هچل نکن
!
تا آخرین برگِ یک شاخه‌، شیرِ بز را امیدی هست
از ریشه‌ نشخوار کن و امیـدِ کرم‌ها را کچل نکن
!
ورنه پیله‌ات را خواهند درید زالوها، بهرِ ابریشم
!
...
من اما، انتظار می‌کشم
و یک نفس در میان
...
تصویر رؤیای یک سفر را
در طول و عرضِ دیوار یک غار می‌کشم
!
شاید کسی کتابم را بخرد
شاید کسی کتابم را بخورد
!
تو اما از مترسک می‌ترسی و
دل به خوشه‌چین می‌بندی
!
در دم و بازدمِ خواب نازی
که تا آخرین برگ و آخرین نفس‌اش
چیزی نمانده
!
خیام ابراهیمی
29بهمن 1398
+++
+++
3) عاطفه
غریبیم و می‌سوزیم
به تنهایی... در جمعِ شعله‌ها میانِ تن‌ها
مزه‌یِ تلخ و شورِ عَرَقِ خشکِ تنیم به دست و پا
به بیگاری در بیم موجِ اقیانوسِ قطره‌ها
به گردابی چنین هائل و حائل
...
سبویِ آبی بریز بر آتشِ عمقِ آینه‌ها
و بِشـــوی شوره‌یِ انتظارِ مرگ را
از پیراهنِ سیــــاهِ کسب و کار
از ضیافتِ قربانیانِ سور و ساتِ آتشبازی
که مُزدی نشدند در چنته‌یِ غربتِ بیگاری
...
مزه‌یِ عَرَق بــــود عاطفه
رویِ بساطِ دستفروشانِ دلبازی
دروغ را بالا آورده‌ آن بدمستیِ راستی
میانِ جورچینِ سلام و سلامتی و مشاعره
بیرون باید کشید دل را از این ورطه‌ی حراج
که به لبخندِ شهوتی ماسیدی خراب
که سرخیِ خون بودی
کنارِ نان و پنیر و جام‌هایِ پی‌درپیِ شراب
زخمِ نیشِ حرصِ بیمار شدی
نه نیشِ مار
انتقام بودی به جبرانِ مافاتِ حسرتی
که نوزادِ کنارِ راه بودیم... در جمعِ یتیمانِ مِهر
در حسرتِ آغوشی زیرخاکی
هم‌چو رهگذرانِ گیج‌گَردِ دیروز و فردا
که تابوتی را در گورِ سینه
سنگین سنگین
چو گهواره‌ای حمل می‌کنند
چو جعبه‌ی ماری به امیدِ سکه‌ای در معرکه
نوزادی که لایقِ عشقِ مادری نبوده هرگز و
غریزه‌ی یکی مـــار بر دارَش کرده و
در مستیِ این پیچ‌وتاب‌‌بازیِ هجران و وصال و
تعقیب و گریز مــدام از خلالِ خیلِ خیال و
مرگِ حباب‌هایِ کفِ صرعِ خویش بر ساحلی
که میوه نداشت در کـــام
...
عشق من
!
معشوق نبوده‌ایم شاید در گمانِ کشف و شهود
عاشق نبوده‌ایم گویا در خیالِ جستجو
در چرخه‌یِ هرزه‌یِ این چرخ فلک
که زندانیِ محور خویش است و به پیش نمی‌رود
در فقرِ مهروَرزیِ فـــال‌گیرانی
که طالبِ مهر بوده‌اند به ارزنی و
فروخته‌اند دل را
در بساطِ دوره گردی
به حسرتی در باد
...
سبویِ آبی بریز بر آینه‌هایِ زنگاری
و بُگذَر از آتشِ لحظه‌هایِ نزدیــــک امّا دور
...
که بُگذَرَد از خاکِ ما هــــزار هــزار جوی‌بار
که نوشیده‌ایم از آن جرعه‌هایِ بسیار
بی‌حسرتی
بی امیدی
گوارا
...
چند کاسبیم از خیالِ بساطِ کــــور؟
!
چند کاسبند از گمانِ بساطِ نــــور؟
!
تا چند... میان سایه روشن‌ها؟
همواره نزدیک... اما دور
!
خیام ابراهیمی
9 مهر 1395

  

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...