"چه باید کرد؟" یا:
"چه باید بود؟"
"چه باید کرد؟" یک
پروژه است! و "چه باید بود؟" یک پروسه.
واگذاری
سرنوشت عمومی به یک پروسه با زمان نامعلوم، یعنی این 40 سال گذشت و 400 سال دیگر
نیز بگذرد!... سگ خور.
اکثر شهروندان
و شبههمبارزینی چون داکتر نوریبالا و شعلهافروز، که در بنبست مناسبات قدرت
اجتماعی، به آن دو پرسش یادشده، فرافکنانه پاسخ میدهند، عموما توپ را به زمین
حیاط و حیات خلوت شخصیت حقیقی شهروندان میاندازند! آنهم با این دو عبارت:
1. کس نخارد پشت من، جز ناخن
انگشت من! (نمیگوید ما)
2. مردم باید خودشان بپاخیزند
و قیام کنند! تقصیر از خودشان است! ملت بی غیرتی داریم! حقشان است!
ضمنا صاحبان
باغیرت تریبون در یک فرافکنی سادهانگارانه میگویند:
"ما راستقامتان، بارها از
مردم دعوت کردیم، اما کسی پاسخ کافی نداد! و یا غیرتی نبود تا به اندازهی دلخواه
ما، به دعوت ما واکنش نشان دهد! و یا چپها بگویند: هنوز میوه نرسیده. وقتی رسید
خودش از درخت سقوط خواهد کرد! خب نقش شما پس چیست؛ رفیق؟! لابد خوشه چینی با روش
علمی مارکسیسم، و یا رهبری مردم صغیر و نادان، پس از انقلاب مردم آگاه و همیشه در
میدان.
اما هیچیک
اشاره نمیکنند که این مردم غیرتشکیلاتی که سالهاست جدا جدا و بصورت پراکنده، پیدا
و پنهان و هر روزه، قربانی شدهاند، چه کسانی بودهاند؟ و نقشهی راه علمی خودشان
برای تجمیع اکثریتی و هدایت این مردم پراکنده، چه بوده است؟
تازگیها هم
برای جبران مافات، مُد شده میگویند: همه جا اینگونه بوده است که تنها حضور 3 درصد
مردم کافی است!!... و نمیگویند تحولات بنیادی 3 درصدی، با کدام مجوز و هزینه هایش
به حساب کی؟ مگر شرایط عصرقجری برقرار است که یک سپاه چندصدنفره (آنهم بدون
فرمانده) بتواند یک قلعه را تصرف کند و... خلاص؟!
عصر عصر سلطه
و گروگانگیری و مچل کردن مردم، با یاری بمباران رسانههای فراگیر است! و عصر جدید،
نیازمند روشهای جدید است! نه حتی روشهای پیش از سال 1990.
.
چنین تریبونهایی هرگز اشاره نمیکنند که سیمولیشن انقلاب، بازآفرینی یک فیلم
اکشن، با اکسسواری معین نیست که تا شما فریاد بزنید، آنگاه مردم از در و دیوارهای
نامعلوم بالا روند و در مقاصد نامعلوم پایین بیایند! و ندانند حرکت بعدی کجاست؟ و
فرمان در دست کیست؟! آنهم در شرایطی که امروز نه فرماندهان گوادلوپی در چنته دارند
که بتوانند فردوست و قرهباغی را بخرند و یا مجاب کنند و متعاقبا ارتشی را خلع
سلاح کنند! و نه اعتمادی فراگیر پشتوانهی خود دارند و نه نقشهی راهی شفاف در
دست. و تنها به بخت و اقبال دلخوشند و تکرار تحلیلهای تنگ نظرانه و شعارگونه روی
کاغذ... همین!
در واقع
صاحبان این تریبونها ملت را گیرآورده و مچل کردهاند! و حامیان منابع مالی ایشان،
این نکته را خوب میدانند! شعر و شعار سرای و رجز بخوان و مردم آزاری بکن!
چنین
تریبونهایی همینطوری دیمی عین فیلم اکشن خواستار قیام تودههایند! و نهایتا بدون
اقرار به ناتوانی خود، نهایتا برای فراکنی بیان میکنند که: مردم وظیفه دارند
رهبرانِ خود را خود تولید کنند! معلوم نیست نقش ایشان بعنوان بلندگوهای پریشانگوی
ساحلنشین پس چیست؟ و در رقابتِ شلیک بلندگوها، این مردم باید به کدام بلندگو گوش
فرادهند و شهید شوند؟ ( آنهم وقتی از هزار سو شعار میشنوند و میان شعارهای
پارادوکسیکال تهییج و پریشان میشوند و در بستر امنیتی و انسانکُش، دارای تشکیلاتی
مطمئن به منظور اعمال مکانیسم تصمیم سازی نیستند و اساسا نه تشکیلاتی و نه تریبونی
واحد و وحدتآفرین ندارند، تا بیانگر یک نقشهی راه شفاف و فراگیر برای فتح قلهی
مشترک باشد!)
در واقع نقش
ایشان جز آتشبیاری برای آتش به اختیاران نیست! و البته میتوان حدس زد که بودجهی
چنین پروژههای متکی بر پروسهای گنگ، از کجا تامین میشود! همانجاهایی که قرار است
کاری نکند کارستان، تا بساطی باقی بماند که نواله خور کم ندارد.
.
اما محصول آتشبیاری چنین تریبونهایی، یعنی: خرد کردن قدرت اکثریتی و حواله کردن
وظایف و تکالیف یک "مای مشترک المنافع" (که ناگزیر از کار تشکیلاتی
است)، به یک "من منزوی"و پراکنده که در چنبرهی اتاقهای فکر قدرت متمرکز
سلطه با سناریوهای رنگارنگ، همچون گوشت قربانی است!
خواه ناخواه
معنای چنان پاسخهایی، جز یک فرافکنی ناشی از جهل و شاید آگاهی نیست!
در بهترین
پاسخهای ایشان که عبارت است از اینکه: مردم باید خودشان با خود، و یا با #من متحد
شوند، و تا خود مردم نخواهند، هیچ تحولی صورت نخواهد گرفت!
ایشان با چنین
رویکردی در واقع به سلاخانی در شرکتهای سهامی خاص(نه عام) یاری رساندهاند که مردم
غیرتشکیلاتی را بصورت پراکنده، نفله و "قربانی" و سلاخی کنند!
در حقیقت با
چنین رویکردی ایشان خواه ناخواه، شریک دزد و رفیق قافله شدهاند!
.
اما سزاست که به چنین واعظان خیرخواه و بدخواهی که صاحب تریبونهای متنوع در بالای
منبرهای واقعی و در فضای مجازی و ماهواره ای هستند، عرض کرد:
شما در بهترین
حالت، تنها به راز اصلی "چه باید شد و بود" اشاره کردهاید، که چه نیک و
چه بد، اما در یک پروسهی محتمل در میان پروژهها و سناریوهای روی میز اتاق فکر
صاحبان قدرت، خیالی خام و دوردست و فشل است! و هرگز از توضیح مکانیسم تدوین و
ترسیم و بیان یک نقشهی راه بصورت واقعی در قالب یک یک پروژه، ناتوان بودهاید! و
باز خواه ناخواه، با فرافکنی تکالیف خود به ناکجا، عملا آب به آسیاب صاحبان قدرت
ریختهاید!
.
#چه_باید_کرد ؟(نه چه باید بود):
فکر میکنم:
پاسخ به پرسش "چه باید کرد؟" در اجتماعیات، باید مبتنی بر روش و مکانیسم
توسعهی همان راز وحدت میدانی بصورت گروهی و تشکیلاتی باشد؛ تا بتواند آن اکثریت
تحولخواه را در یک پروژه، منسجم کرده و بصورت گام به گام به هدف برساند!
اما چگونه؟
.
راهکار واقعی و مؤثر:
وحدت بر
اساس حق اولیه، نه حقوق ثانویه.
به باورم یک
پروژهی مردمی که شامل منافع عام باشد، تنها با تاسیس یک شرکت سهامی عام و با
رعایت تمام مراتبش در مقابل چشم تمام مردم(نه در پشت صحنه) از دوران پیشاآزادی تا
گذار و پساآزادی بر اساس مکانیسم تصمیم سازی اعتمادساز و بر خشت حقوقِ مشترک و
ذاتی اولیهی مادی محقق خواهد شد؛ و نه در پشت پرده و بصورت خاص، بر پایهی خشت
کجِ حقوق ثانویهی معنوی (از قبیل حق ایدئولوژی اکتسابی و یا هر ژنبرتر موروثی که
وجودش وابسته به آن حق اولیه است!... که بدون آب و خاک و نور و آب، هیچ دانهای
نمیروید!)
که بدون ژن
برابر حقوق اولیهی انسانی، نمیتوان شاهد رشد و توسعهی فراگیر انسان در یک جامعهی
مدنی بود!
اما مهمترین
نکته این است که چراغ این شرکت سهامی عام انسانی را چه کسانی باید روشن کنند؟ و چه
کسانی میتوانند روشن کنند؟ و چگونه باید روشن کنند؟
مسلما چنین
چراغی نیازمند یک تمهیدات ابتدایی است که یک هیات موسس گرد هم آیند و مرامنامهاش
را که بر مانیفست مشروح مبانی این مهرافروزی بنا شده است، امضاء کنند و بدان متعهد
شوند! سپس باقی ماجرا باید در مقابل چشم تمام مردم رخ دهد، تا اعتمادی فراگیر شکل
گیرد که تاکنون شاهدش نبوده ایم! و آن مراتب ممکن نیست جز با پذیره نویسی(و یا ثبت
نام از نمایندگان تمام شریکان و سهامدارانی که دارای حق تابعیت هستند و بدلیل
منافع مشترکشان طبق مرامنامه، کسی نمیتواند حضورشان را نفی کند! چون نفی حضور
ایشان، یعنی نقض غرض و سلب حق سهامداری تمام مردم در یک شرکت سهامی عام). در واقع
این حضور مقدماتی تنها برای جذب و تولید اعتماد تمام اقشار مردم است و نمیتواند
بدلیل مناسب نبودن ترکیب عددی نمایندگان مردم در آن، مورد شک قرار گیرد! چون قرار
نیست بر خلاف ادبیات حقوقی مرامنامه، تصمیمی تنش آفرین و بدون نتیجه تصویب کند! در
واقع حضور متنوع نمایندگان اقشار مختلف تنها برای جذب اعتماد و تضمین منافع مشترک
تمام شهروندان است.
این روش اجماع
عمومی، خلاصهی روح "چه باید کرد" در کالبد مرامنامه، از دید حقیر است.
بدون دمیدن آن
روح در یک کالبد واحد بنام وطن با تمام سلولهایش، نمیتوان شاهد رشد و بالندگی
زندگی تمام صاحبان حق سهامداری در سرنوشت یک حیات عمومی با هم افزایی و بصورت
مسالمتآمیز بود! چون در دوران پیشاآزادی بنا بر رقابت و حذف نیست!
که در هیچ
حیاط خلوت اختصاصی، نمیتوان برای بلوغ یک حیات عمومی، کاری کرد کارستان!
یک تن و وطن
زنده، باید تمام سلولهای اعضاءش فعال و درگیر زندگی باشد! نه در حیاط خلوت
کسی...بلکه در یک حیات عمومی و منسجم و به هم پیوسته و وابسته.
که هیچ
شهروندی، نه حق دارد و نه میتواند به جای دیگری بنوشد!
و این مقدور
نخواهد شد جز در یک شرکت سهامی عام(نه خاص) انسانی.
اگر به
مانیفست مرامنامه آلرژی وجود داشته باشد، اما مراتب گام به گام تاسیس چنین شرکتی
را میتوان در قانون تجارت خواند و پیاده و میدانی کرد. مرامنامه اما به این کالبد
مشترک یک روح زاینده ناشی از ادبیات ایجابی جذبی(نه سلبی حذفی) میدمد؛ که بنایش
بر حق اولیهی مادی است نه حقوق ثانویهی معنوی. تنها با احیاء حقوق مشترک مادی و
پاسداشت قانونی آن است که اخلاقیات و ادب و آداب مدنیت، در کالبد وطن، زنده خواهد
شد!
وگرنه در پس و
پیش هزار تریبون و منبر، در پریشانی #ایرانستان خواهیم
مرد!
اپوزیسیون و
پوزیسیون هممرام و گورکن!
لطفا با #توبه از
مرام سنتی، در مرامنامهای پستمدرن، با تاسیس یک شرکت سهامی عام انسانی، با تمام
مردم مشترک المنافع، متحد شوید!
پیش از آنکه
کاخی بر خرابههای کوخها در گورستان ایرانستان بسازید!
خیام
ابراهیمی
25 فروردین
1400