Saturday, March 11, 2017

روز زن

روز زن مبارک باد!
 
برای بانوان و زنان میهنم و برای دوستانم چه زن و چه مرد، این روز را پربرکت می‌خواهم؛ هر چند در ادبیات محاوره، تبریک گفتن یک لفظ است که نشان از توجه و سپاس از نقش مخاطب دارد؛ اما تبریک در خود معنایی دارد فراتر از یک تشریفات و تعارف خشک و خالی. به باورم تبریک یعنی: من آرزومند و مایل و عاملم به فزونیِ قدرت و رشدِ توانِ تو"... اما باز این یک لفظ و یک آرزو در قالب کلماتی تشریفاتی است! بزرگداشتِ کلامی به تنهایی کافی نیست، آنهم وقتی تعریفِ این بزرگی سوء تفاهم برانگیز هم باشد! بنابراین از خود می‌پرسم: توجه من به زن چه نقشی در فزونی توان و رشد او دارد؟ آیا "تبریک"، یک سپاسگزاری و قدردانی مادی و معنوی برای گذشته‌ی اوست؟ و یا نظر به آینده نیز دارد؟ به باورم هر دو!... و آیا با یک تبریک کلامی به پیوستِ یک شاخه گل و یک هدیه، رسالتِ تبریک پایان می‌یابد؟ به باورم: نــه! این تازه آغاز راه است.
 
در چنین روزی، از جایگاه و نقشِ زنان سپاسگزاریم و برایشان تعالی آرزو می‌کنیم و احیانا به آنان یاری می‌رسانیم، چون علی‌رغم تمامِ ستم‌هایِ اجتماعی و تنگناها توانسته‌اند همچنان پایدار بمانند و نقشِ حیاتی و زاینده و ارزش‌آفرین خود را در جامعه حفظ کنند؛ و یا چنانچه به‌دلایلی متنوع از جمله قربانی‌شدن زیر سلطه‌یِ زورگیریِ قدرتِ حاکم اجتماعی، نتوانسته باشند پتانسیل و توان و ظرفیتهایِ وجودیِ خویش را ثابت کنند و مطابق توقعاتِ خویش توفیق یابند، به آنها این پیام را بدهیم که: "من و ما در کنار شمائیم، برایِ احقاق حقوق پایمال شده‌ی شما".
 
بدیهی است که روز زن یک روز جنسیتی است برای تبدیل به یک روز انسانی. تلاش بشر برای جبران مافاتی که در حق زن روا شده است، توسط تمام جامعه (چه مرد و چه زن، چه اهالیِ فرهنگ و اقتصاد و سیاست، چه قوانین نوشته و نانوشته و عرف اجتماعی).
 
در واقع تعیین یک روز به نام روز زن برای پاسداشت از شان و نقشِ جنسیت او، به دلیل نابرابریِ حقوق او در جامعه و ارتقاء آن در حَدِ مرد بوده است.
 
روزی به نامِ روز مرد نداریم، چون فارغ از ستم‌های طبقاتی و توزیع ناعادلانه‌یِ قدرت اجتماعی، هر روز روزِ او بوده و هست!
به باورم:
 
در طول تاریخِ تکوین مدنیت، همواره حقوق بشر، فارغ از جنسیت، تحت تاثیرِ توزیعِ ناعادلانه‌یِ قدرت با موانعی جدی و مقاومت‌هایی خشونتبار از سوی صاحبان قدرت مواجه شده است که همواره عوارض و آسیبهایِ آن متوجه اقشار ضعیف جامعه، بویژه زن شده است!
 
اگر زن حقِ کمتری در مدیریت جامعه داشته، نه تنها به دلیلِ جنسیت، بلکه در کنار مرد به دلیل نقشِ ناچیز او در مناسبات قدرت و شکلِ توزیعِ قدرت در جامعه بوده است.
قدرت اجتماعی نیز در تواناییِ تصرف در منابع طبیعی و انسانی و مدیریتِ خاصِ آن شکل گرفته است!
در جوامع بشری، حقوق بشر وابسته به عناصر متنوعی در شکل توزیع قدرت و اعمال آن در جامعه است:
11-
توزیع قدرت بینِ طبقات اجتماعی از دیدِ فرهنگی و ایدئولوژیک و اقتصادی، که حق را به قرائتِ خاصی از حقِ مالکیت داده است.
2-
توزیعِ قدرتِ اِعمالِ اراده بین زن و مرد در خانواده و در جامعه‌یِ جنسیت‌زده.
 
آنچه در جامعه‌یِ مدنی مهم است امکانِ برابر زن و مرد در ابراز قابلیت و کسب مهارت و اعمال آن در مدیریتِ منابعِ مشترک طبیعی است! فرهنگ موروثی زن را لایقِ مدیریتِ کلانِ اجتماعی نمی‌داند، اما تمام مسئولیتهایِ مدیریت خانه و خانواده را به او می‌دهد! ظاهرا این تناقض، تنها به دلیلِ نقش و مسئولیتِ سنگین و اصلی و مادرانه‌یِ او در زایش و پروراندن فرزند از جمله خود اوست، تا طبق مطامعِ قدرتِ برتر نیازهای او را به عنوان یک ابزار تامین کند.
 
پرسش اینجاست چگونه یک زن به عنوانِ مادر، طبیعتا باید بتواند پروردگار زمینیِ تمام مردم باشد، اما نمی‌تواند پرودگارِ زمینی جامعه باشد؟
 
قرنها سنت کم و بیش در تمام جوامع به این پرسش یک پاسخ داده است: زورِ برترِ طبیعی و فیزیکی مرد، توزیع قدرت و منابع طبیعی و انسانی را در ید مطلقه‌یِ خود گرفته است و فرهنگ غالب و قوانینِ عرفی (و متعاقبا وضعی و قراردادیِ بشری)، استقرارِ برابری حقوق سیاسی و اجتماعی را در این نبردِ نابرابر برای کسبِ قدرت، پشتیبانی و تضمین نمی‌کند!
 
کم و بیش در طول تاریخ زنان برای این برابری حقوق تلاش کرده‌اند؛ اما مناسباتِ حقوقی رایج مبتنی بر سلطه و نقشِ اقتصادی مرد و زن در کسبِ قدرتِ اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اجتماعی، همواره مانعی جدی بر سر راه حضورِ برابر زن در اجتماعیات بوده‌اند!
 
چند دهه است که مبارزه برای کسبِ حقوقِ برابر از غرب آغاز شده و پیشرفتهایی تدریجی و محسوس (هر چند ناکافی) داشته است؛ اما مبارزه همچنان ادامه دارد!
 
هشتم مارس و روز زن سمبلی است برای تداوم این مبارزات حیاتی برابریِ حقوقِ اجتماعی و بشری زن ستمدیده و مردی که خود به دلیلِ نزول اخلاقی قربانیِ این ستمگریِ خویش شده است. مرد از شان انسانی دور مانده است چون نتوانسته بر ایجادِ امنیتِ لازمِ حقوقی و قانونی و اجرایی برای حضورِ برابرِ زن در جامعه فائق آید. دین و مذهبِ موروثی که در بخش اجتماعی از مناسبات حقوقی و جبرجغرافیایی نقش زن ضعیف در مقابل مرد زورمند در ساختارهایِ اقتصادیِ بومی در دورانِ قبیله‌ای و برده داری تنها در مقطعی خاص سخن می‌گوید، با ایمانِ فردی در هم آمیخته و ملغمه‌ای از تداخلِ این دو ساحتِ حقوقِ شخصی و اجتماعی پدید آورده که به عنوانِ مانعی واقعی نمی‌توان از آن چشم پوشید!
 
آنچه مهم است نقشِ اراده و اختیارِ بشر (چه زن، چه مرد) در راه توزیع برابر(مساوات) در اجتماع است. مساوات و برابری ربطی به عدالت (تسهیم قدرت به نسبت ظرفیت وجودی) ندارد! در اجتماعیات آنچه بر عهده‌یِ بشر است، مساوات است؛ اما آنچه بر عهده‌یِ فرد است درکِ شخصی و فهمِ عدالت است. این فهم در افراد با هم مغایر است چون توان و وسعتِ وجودیِ انسان‌ها در صحنه‌یِ رقابت اجتماعی برای کسب قدرت با هم برابر نیست و تناقضِ قوانین عرفی و اجتماعی با قواعد و قوانین تعادل فردی با هم تطبیق ندارند!
 
بنابراین تصمیم‌ساز اصلی برای این تطابق قوانین و قواعد تعادل در نهایت خودِ بشر است. بشر ناگزیر است به نسبت فهم و باور خود به این توافق و قرارداداجتماعی دست یابد! اما این قراردادها نمی‌تواند ازلی-ابدی باشد و وابسته به رشدِ امنیت اجتماعی است! حتی دین و مذهب هم از قواعد سرمدی (ازلی-ابدی) سخن نگفته‌اند! احکامِ حقوقی زمانی-مکانی بوده و هیچ مستند و منطق موثق و مدقنِ یقینی در دست نیست که احکام حقوقی و زمان منقضیِ دروانِ رشد و تحول تدریجیِ مناسباتِ برده داری، بر تمامِ زمان‌ها و مکانها و به نسبتِ سهم زن و مرد در قدرتِ اجتماعی، به نحوی مُقَدّر باشد که نتوان در آن شک کرد!
 
این زن و مرد هستند که باید برایِ این برابری و هر نوع مناسبات مورد نیاز خود تلاشی انسانی کنند! زن بدون همراهی و همدلیِ مرد راهی دشوار پیش روی دارد، همچنان که مرد بدونِ زن قادر به استقرارِ تعادل نخواهد شد.
 
این تلاش نیازمند فهم مشترک از موضوعی شخصی و نیز اجتماعی در اجتماعیات است و وابسته به نقش آفرینیِ مؤثر در معادلاتِ سیاسی و اجتماعی. زن و مردِ دوران مدنی، نیازمندند نسبت به درکِ حدودِ آزادی، حقوقِ شخصی و اجتماعی خویش بیش از پیش با هم به مبادلاتِ فکری بپردازند! اما این مهم، محقق نخواهد شد جز آنکه ریشه‌هایِ اقتصادیِ توزیع قدرت در جامعه ( مالکیت و تسلط و مدیریتِ منابع طبیعیِ زمین) با این همدلی، همراه باشند! حقِ مالکیت و سرمایه‌داریِ بی حد و حصر فراتر از سهم انسانها از منابع محدود زمین، مانعی جدی در این راه هستند! تا قدرتِ سرمایه و منابع طبیعی زمین، در دستِ مردان محبوس است همواره زن ابزارِ او خواهد ماند! نکته اینجاست که نظام سرمایه‌داریِ بی حد و حصر، با تسلط بر ابزارِ منکوب‌گرِجنگ و ویرانی و کارخانه‌هایِ اسلحه‌سازی عملا بازی با مظاهرِ قدرت را از تحریک غرایز اصلیِ حیات و زندگی، یعنی نان، مسکن، آزادی و سکس و حسِ رقابت برای سلطه بر منابع قدرت و "داشتن" به جای "بودن" را کنترل میکند تا بتواند با برآورد و بازی با زایشِ انگیزه در افراد، همچنان قواعد بازی را به نفع زورِ برتر مرد رقم زند!
 
اما جامعه‌یِ انسانی برای نیل به جامعه‌ایِ آرمانی همواره در حالِ تلاش خواهد بود! و این تلاش بدونِ علم و معرفت و شناخت و درک و فهم مناسب با شرایط زمان و مکان ممکن نخواهد شد!
به همین دلیل، رسالتِ مرد و زنِ این زمانی، برای نیل به مقامِ انسانی آزاد و صاحب اختیار در  راستایِ رقم زدنِ سرنوشت خویش، چیزی نیست جز مفاهمه و همراهی و همگامی و همدلی. اولین گامِ این مفاهمه، درکِ مشترک از تعادل فردی در اجتماع است. اما مناسباتِ جوامع بشری به دلیل جبرجغرافیایی و توزیعِ ناعادلانه‌یِ ثروت و قدرت در جهان، با هم متفاوت هستند! و راهی نیست جز آنکه همراستا با فعالیتهای بومی، فعالیتهای جهانی برای تغییرات بنیادی در اصول فلسفی در نظام مدیریت جهانی صورت گیرد! منابع طبیعی زمین محدود است و سهم بشر از منابعِ طبیعی زمین برای یک زندگیِ امن و مستقل، برابر نیست! شاید این مساوات ناممکن باشد اما باید برای آن حدی تعیین کرد، چون منابع زمین محدودند و نمیتوان یک صبح چشم باز کرد و مشاهده کرد که تمام جهان در تملک راکفلر و فرزندانش است و تمامِ جهان بصورت مستقیم و غیرمستقیم برده‌ی او هستند!
 
بنا بر اصلِ "آزادیِ رقابت" برایِ "داشتنِ بیشتر"، عقوبتِ امنیتِ بشر، رو به نابرابری و اختلاف طبقاتی بیشتر و تضعیفِ روزافزونِ اخلاق و امنیتِ نسبی برای آزادیِ اختیار و نابودیِ ضعفا و نادارها به نفع اغنیا و داراهاست. چرا باد در زمانی که کشتی کشتی گندم مازاد برای تعدیل اقتصادد ر امریکا به دریا ریخته میشود، خشکسالی در سودان قربانی بگیرد؟ چرا زنان افریقا و آسیا هنوز فزون تر از "بیزنسِ اقتصادی-سیاسیِ غرب" برده‌یِ جنسیِ مردِ زورمدار هستند؟
بنابراین برای رسیدن به مناسبات سالم بین زن و مرد، نیازمند جامعه‌ای سالم  براساسِ آنگونه مناسباتِ حقوقیِ اجتماعی هستیم که انگیزه‌یِ ارزشیِ حرکت و رشد را به جایِ رقابت برایِ داشتنِ بیشتر که متکی بر قدرت فیزیکی و طبیعی است، با رقابت برایِ همیاریِ گروهی و همزیستیِ مسالمت‌آمیز برایِ جبرانِ ناتوانی موروثی و طبیعی، جایگزین کند!
 
به باورم، بدونِ چنین فهم مشترکی و بدون تلاش برای تغییر مبانیِ ارزشیِ انگیزه‌ی حرکت و رشد در جهان و تغییر قوانین حاکم بر سازمان ملل و شورای امنیت، راهی اساسی برای اعتلایِ مقام زن در جامعه و جهان مقدور نخواهد شد؛ و جسته گریخته، حقوقِ روبنایی این به ظاهر برابریِ حقوقِ اجتماعیِ زن و مرد، در گروِ چند کشور پیشرفته و جهان اولی و صاحب قدرت باقی خواهد ماند! چون رشد و حفظِ رفاه و آسایش و امنیت این کشورهای قدرتمند همواره نیازمندِ بقاء مناسباتِ زورگیریِ عقیدتی و فیزیکی و اقتصادی و سیاسی، در جوامع جهان سومی و در حالِ رشد است.
 
جهان بیش از هر زمانی نیازمندِ انسانهایِ اندیشمند و مستقل از قدرتی است که برای چنین اهدافِ متعالی تلاش نمایند!
 
بنابراین اعتلاء مقام زن در جهان امروز بدون درک و فهم فلسفه‌یِ حرکتهایِ زیربنایی و معرفتبار در سطح جهان مقدور نخواهد شد!
 
این تلاش نیازمند توسعه‌یِ چنین تفکری در دو جبهه‌ی بومی و جهانی بصورت هماهنگ است! مثل توسعه‌یِ اقتصادی که بدونِ همگامیِ همزمان و متوازن با توسعه‌یِ اقتصادی، همواره موجبِ فساد و ناکامی است، چنان تلاشی نیز بدون توازنِ توسعه در سطح داخلی و خارجی مقدور نخواهد شد؛ و زن همواره قربانیِ سلطه و زورگیریِ تحمیلیِ مرد به عنوان یک ابزار در راهِ هدفِ کسب قدرت باقی خواهد ماند!
به امید چنان روزی...
 
در صورت اعتراض جامعه ی زنان و مردان به قوانینِ غیرعادلانه‌یِ حاکم بر مناسبات اجتماعی، برای آغازِ این همراهی و همگامی میتوان با درخواست توآمان مردان و زنان برای تغییر قانونِ اساسی به نفعِ حضور برابرِ تمام مردم در قوای سه گانه آغاز کرد! بدون قانونی مناسب تلاشها به ثمر نخواهد نشست! و چنین امری محقق نخواهد شد مگر آنکه در اولین میدان حضور در انتخابات، این درخواست در منظر مسئولین و تاریخ و جهان ثبت شود!
طرح من برای خودم این است:
#‌روزه_انتخاباتی 
تا تغییر قانون اساسی. تحریم انتخابات یعنی عدم بیعت با قانونی که سرمنشاء حذف هر  اراده‌یِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی و تبعیض است، وگرنه امید بستن به گزمه‌های ملتزم به این قانون و قادرِ مطلق سرنوشت‌سازش، سرنوشتی جز این که هست ندارد که هر منتخبی با هر شعار غیرپاسخگویی به ملت و ملتزم به یک نفر، جاده صاف‌کنِ تنها تعیین کننده سیاستهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این نسل و نسلهای بعدی طبق بند یک اصل 110 قانون اساسی است! اگر تعداد درخواست کنندگان بتوان اکثریت مطلق(50 درصد واجدین شرایط+ یک نفر) را کسب کند، عملا سرمنشاء این قوانین ضد زن نیز به همراه سایر قوانین ضدملی از اعتبار خواهد افتاد و شرایط برای تغییر مسالمت جویانه فراهم خواهد شد. برای امید به چنان روزی باید در چنین روزی تنها عمل کرد که از شعار و فعالیتهای جسته گریخته تره‌ای برای هیچ ذیحقی خرد نخواهد شد!
 
در چنین روزی و در تمام روزهای پیش روی، مبارک باد روز زن و این زایش بر زنان و مردان. که راه سلامت و سعادت و رشد و آزادگیِ مردان از ارتقاء حقوقِ زنان باز و باروَر می‌شود! وگرنه مرد همواره در این حقارتِ زورگیرانه باقی خواهد ماند و به نسبت قدرت خویش زن را نیز بیمار و زخمی و ستمدیده و ستمگر بر خویش خواهد کرد! این رابطه دو سویه است و بدونِ همدلی و همراهی مقدور نیست: "رشد و سعادت من، در رشد سعادت توست!"
 
اینکه با استقرار حقوقِ برابر زن و مرد در اجتماعیات و سیاست و اقتصاد، جامعه دین و ایمانش را از دست خواهد داد و یا به فساد در خواهد افتاد، یک ترفند زورگیرانه و مردسالارانه برای حفظِ قدرتِ موروثی است که نظر به تصرفِ منابعِ طبیعی و انسانی دارد! که: حاکم سرنوشت هر فرد خودش است نه دیگری. کسیکه نتواند به اصلِ حضور برابر نوع انسان در تعیین سرنوشت خودش در وضع قوانین انسانی، احترام بگذارد و در راه عملی کردن آن بکوشد، در وهله‌یِ نخست شخصیت و تعقل و باورِ خود را تحقیر کرده است! چه آنکه، همواره: از کوزه همان برون تراود که دراوست! و اگر آحاد ملت در هر لحظه، برای تعیین سرنوشت خویش آزاد باشند و ضمنا باوری راسخ داشته باشند، طبیعی است که برآیندِ اراده‌یِ راسخِ ایشان حاکم خواهد شد! ترس از حضور برابر زن و مرد مستقل از ایدئولوژی حکومتی در مدیریت جامعه، ترس از سستیِ ایمان خویش و نداشتن پایگاه اجتماعی خویش است و عیان کردن دروغی پیوسته که مردم این را میخواهند نه آن را. این باید درعمل اثبات شود نه با شعارهای مُرده‌ی دیروزی...که: زندگی با مردان و زنانِ مرده زاینده و زایا نخواهد بود!
"
روز زن" بر زنان و مردانِ آزاده مبارک باد!
خیام ابراهیمی
18
اسفند 1395
8
مارس 2017 (روز جهانی زن)
#زن #زنان #هشت‌مارس #روز_زن

راه


راه
==
در این همراهی 
یـــا جاماندیم‌و گم‌شدیم
یـــا پیش‌افتادیم‌و گم‌کردیم‌و کـَـم‌شدیم؛
همگام نبودیم!
"مصلحت" دروغِ یک "میان‌بُر"، مَکرِ یک "کوره‌راه" نبود!
مصلحت راه راستی بود
که به غـــارِ کاخ و کوخی ختم نمی‌شد؛
مصلحت خودِ راه بود
که به امنیتِ آن کافر بودیم؛
وادیِ ایمن "همدلی" بود!
ایمان نداشتیم به مهرورزیِ خورشید و
مـــاه و زمینی بودیم فقیرِ مهر؛
فروزان نبودیم در نگاه
یکی بی هوا و هوس
یکی در هوا و هوس...
از مَـــدار بیرون زدیم و
در اولین جاذبه
چون شهابی
خشکیدیم و سوختیم.
حالیا غریبیم و غیرخودی
در خاکی که از آنِ ما نیست
چون سنگِ خارایِ آسمانی
که دستانِ کودکی را زخم می‌کند
در کوره‌راهی
که راه نیست و 
راه هست
اگر...ایمان آوریم؛
که خورشید بیرونِ ماست
و در این تاریکیِ شب
سهمِ ما از نـــــور
در دیگری است! 
آه اِی آفتابِ روزهایِ در راه ...!
به گام‌هایِ زخمی و فقیرِمــــان بِتابان توانِ شب زنده‌داری را
بر بالینِ هذیانِ تب‌آلــــودِ "همراهی" که از ما سبقت گرفت 
به پیشوایی و پیشگامی"!
بر فراز قله
تنها
بر زخمِ تن‌ها.
خیام ابراهیمی
16 اسفند  1395

LikeShow more reactions
Comment

Sunday, March 5, 2017

فروشنده



"
فروشنده" در فروشگاهِ دوغآبعلی
==========
برگِ سبزی به ابوبکر بغدادی، و فریب‌خوردگانِ زورگیرَش:
در بطریِ این دوغ چه معجونی است که بدان مؤمنی؟
گـــــاه که در دوغِ این بطری، تنها اثری از بُـز است و علف و بشر!
فرموده‌ای:
"
سه راه داری:
یا ایمان می‌آوری به این معجون؛
یا جلایِ وطن می‌کنی؛
یا خودت را می‌کشی!"
این تمامیِ معرفت به دوغآبِ خدایِ توست!
می‌گویم: پیش‌ِ رویم، یکی راهِ مستقیم بیش نمی‌بینم:
که تسلیم شوم به نبض‌هایِ رگِ گردنم
و خود باشم.
تسلیم نمی‌شوم به مکرِ عقلِ تو!
گـــــــاه که انتظارِ یک منتظِر، منتظَر نیست
تنها می‌توان نظاره کرد به منظره در مهلتِ نَظَر
که ناظر منم به اِنظارِ تو در اَنظارِ رجاله‌ها!
شکست خورده‌ای از اربابِ خویش‌و این روزها به کـــــوه پناه برده‌ای از شَرّ خویش
به غاری که از آن زاده شدی یک شب از نطفه‌یِ آتش و خونِ بی چرا!
 
مشکل از نقطه‌هایِ جعلیِ بی چون‌وچرایِ توست که در پایانِ گزاره‌هایِ بی‌فعل و فاعل می‌نهی به القاءِ جمله!
صدقِ ابلیس را باور می‌کنم به وعده و... نفاقِ تو را نیز!
ایمانِ تو دستکاری شده ابوبکر و تو خالقِ آنچه می‌فروشی نیستی!
شاید به تهدید، شاید به تمکین، شاید... چه بدانم؟!
شاید گروگانی و گروگان‌گیری کسبِ توست و از این رو ما هم گروگانیم؟!
و یا شاید چیزخورَت کرده‌ باشند به دوغی و ما نمی‌دانیم!
دروغ بس، فروشنده!
قیافه‌یِ تقدس نگیر ازاین فروشِ زورکی
"
صنعتِ دریدن"، هنر نیست!
"
چه" دورِ افتخارِ شادی؟ "چه" لبخندی‌و... "چه" بود و نبودی؟... "چه" بادی؟
که از مکرِ ابلیس ایمان نمی‌زاید از این دوغ‌آب‌علی!
نشاطی در این دوغِ گـــازدارِ رُعب‌آور نیست
که آشوب کرده معده را در جنونِ امنیتِ خویش!
 
تو تصمیمِ خود را در کارگاهِ دخمه ساخته‌ای‌و تعویذ کرده‌ای و فروخته‌ای به کارخانه‌دار و پودر کرده‌ و ریخته‌ در این دوغِ مشکوکِ درونِ قطارِ بطری‌هایی که عصاره‌یِ کتاب نمی‌شود در این بقالیِ کتابها بر کولِ حمارِ غرقه در سدهایِ آبِ لوله‌کشی!
که آب، آبِ چــــاه بود و عرقِ جبین،
وقتی ابرهایِ آسمان قهر کرده باشند با زمین.
در دست گرفته‌ای پرچمِ رسالتی در عراق و شام
به چالشِ جهاد در میانِ دو پایِ زیرِ شکمی پربــــــاد
شغلِ تو فروشِ بـــاد است به حروفِ سستِ برگ‌هایِ پاییزی
و دِرو کردنِ توفان از دلِ آشوبِ "فلسفه‌یِ دَربدَری" در آغاز فصلی سرد!
با کوک زدنِ حروفِ زربفت بر کربـــاسِ کفنِ اختیار
به قصه‌هایِ آن کتاب که از زبان برون ریخت به آزادی و
هنوز قرطاسِ* قدرتِ بی‌نشانِ فردایِ این گـــورِ زنده نبود هنگام نزول... اما کتاب بود!
"
کتاب" نه آن بود در گوشِ خرگوش و... نه این که تو می‌خوانی از لوح و کاغذ در سوراخِ موش!
بیهوده مصلوب کرده‌ای گورستان را!
(
حاشیه‌ای بر جلدِ سی‌وهشتمِ تفسیرِ حکمتِ عاروقِ اشراقیِ دوغِ آبعلیِ ولایتِ سفلی):
یا ایهالمنافقون... حَوّل حالِنا اِلی اَحسنِ الحال!
کرم‌هایِ گرسنه به جانِ نانی در افتاده‌اند
که ربوده‌اند از تنورِ اعتمادِ یتیمی که ربوده‌ای به افتخار و
می‌پاشی خاکسترش را بر سفره‌یِ هفت‌سینِ سرخِ در راه
عید در راه است و بازگشتی نیست به اصلِ فطرتِ پاکِ آلوده به ترس
می‌ترسانی از زخمِ خنجری که پی‌درپی فرو می‌کنی بر قلبِ اختیاری که با نبضِ تو نمی‌تپد!
به کجا رسیده‌ای اِی ترسیده که اینگونه سنگ شده‌ای؟
چون سنگِ مطهری که از سجاده برداشته و به‌سویِ تو پرتاب می‌کنم شب و روز و نمی‌شکنی
تو جان‌سختی به مهلتِ تقدیرِ یک سناریو
چون سگِ سرمازده که سربازِ سیه‌بختِ سپاهِ سی‌ساله‌یِ جیبِ گشادِ سرداریِ توست!
از سیستان تا سوسنگرد و سوریه این سرداری بر تن سوارانِ سازوکارِ توست!
ای سردارِ سوله‌هایِ کشتِ ایمان با بطریِ سودایِ سَروَری!
پینه بست پیشانیِ ابلیس از عبادت و
هـــارتَر می‌شوی هر دَم و... کر و کور و بور و بی‌خبرتر از پیش گویـــا
از بی‌پناهیِ دخترانِ خونینِ خدا زیرِ پلِ ولایتِ خویش بی‌خواب و خور نمی‌شوی
در ساعتی که عقرب‌هایش گردِ شعله‌های تو زبانه می‌کشند و می‌چرخند به نیش بر خویش
به تب و تاب و رقصِ کوبه‌هایِ آونگی از چپ و راست.
 
سنگِ خارا شده‌ای و نمی‌شکنی و می‌خراشی خوابِ سنگسار را در بیداری و تسلیم نمی‌شود مؤمن به تبلیغِ بـــوقِ سُرنایِ بی‌بلاغتِ تو همچنان!
دلالان و کاسبانِ زَر با زور
رُژِ گلِ‌ سوسن و سوریِ فروشنده‌ها را مالیده‌اند بر پیشانی و
می‌فروشد قـــرار را به خریدار، پدری از چنته‌یِ فرار
و می‌خَرَد امنیت را از فروشنده، مادری بهرِ فرار
می‌فروشد داشته را و می‌خَرَد داشته را و هر بار
چیزی کم می‌شود از داشتنِ بودن
بودن یا داشتن؟
مسئله این است!
...
پاسخِ دَلوِ چاه تــــا شیرِ آبِ مسموم و شیرِ گـــازِ اتاقِ استیجاریِ هدایت از پاریس تا ناکجا... یکی است:
داشتن برایِ فروختن... فروختن برای داشتن
در جنگِ ایمان به خنجرِ شرق در پوشَکِ بی‌اختیاریِ موش‌ها، یا ایمان به موشکِ اختیارِ غرب
قبایِ انسان پاره شده بین دزدانِ مقدسِ اختیار و
 
لایِ اخبارِ بی‌خبرانِ مرده از منطقِ چاپِ سی و هشتمِ مجموعه‌یِ تفسیرِ عاروقِ معنویِ زورگیرانِ لاجانِ ایمان به تزویرِ پشتِ دخمه‌ها
و جایزه‌ها رنگ باخته‌اند در جدالِ اصلِ رقابتِ قدرت و هنر
"
انسان برای هنر"؟ و یا "هنر برای انسان"؟
مسئله این است!
...
آبرویِ بر بادرفته‌یِ نـــدار زیرِ تختِ دارا سیری چند؟
 
که آبرویِ مؤمن به خنجر، هنوز در گروِ ایمان به عاروقِ دوغِ آبعلی به دروغِ یک بز است که به جایِ علف، کاغذ جویده!
یکی یا چهارتا؟
و یا چهل کاندوم* میانِ قرص‌هایِ قلبِ بیمار از نمازِ یک پیاز در روغنِ داغ
با رنگِ طلایی میانِ توت فرنگی‌هایِ وحشیِ صد باغِ سوخته
که لایِ دفترچه‌یِ بیمه‌یِ نیازِ منقضی، به چند هورتِ بیشتر از چایِ قند پهلو
سکته می‌کند از شدتِ فشارِ قبضِ آبِ درونِ لوله‌هایِ اخته و بسطِ دلارِ دردِ هویتِ بی‌اعتبار
 
از رونماییِ لذتِ خیانت و عشقِ کتمان‌شده از حیوانِ هــار... هار هار گریه کن با شورِ این نوحه‌ که با عربده گریه می چلاند از چشمِ کــور...شورِ شور!
که "خیانت" عقوبتِ دروغی مقدس بود!
به دینِ نانِ دونی که تو ربودی از خوشه‌یِ آفتابِ صدقم در سایه روشنِ مصلحت!
یا ایهالذینَ آمَنو آمِنو!
ای کسانی که به سنّتِ دیروز ایمان آوردید، ایمان بیاورید به مدرنیته‌یِ فردا!
و تو ایمان آوردی به باطریِ درونِ قلب!
به تکوینِ دینِ یکی بُت در شمال و جنوب و شرق و غربِ قومِ سرگردان
نه به تکرار... بل به اجبار
از این ستون تا آن ستون
که: "دیوثی" ورایِ مرتبه‌یِ خیانتِ پیری است به وفایِ به‌عهدِ نانِ سنگکِ داغِ اشتهاآوری که سال‌هاست بیات شده در آلبومِ جوانیِ حوری و غلمانِ تاریخِ یکبار مصرفِ افتخار به معرفتِ نداشته!
داشته؟!... یا نداشته؟
مسئله این است!
...
 
چه فرقی می‌کند برایِ "افتخارِ فخری"؟ وقتی "مفتخر" خریدارِ عَرعَرِ خری است با پالونِ شکلاتی و یا اُخرایی؟!
حالا جوانانِ داعش به مرتبه‌یِ دیوثی صعود کرده‌اند در منطقِ سابقون در جهادالنکاح
به صف بایستید ای گرسنگانِ ناگزیر!
تا پایانِ اَجَلِ اداری، ساعتِ همه‌یِ منتظران فراخواهد رسید به تمکین‌!
رنگِ ژتون‌ها تقدیرِ شماست در سکه‌هایِ تنبانِ سرداری!‌... سرخ و سپید و سبز
لازم و کافی...
نهراسید از عقوبت... عدالت قائم است!
 
ملیحه نمک دارد و به یُمنِ منطقِ جهادِ اکبر، "زهدان" ندارد اِی زاهدانِ مُـقَـرّب!... نهراسید از عقوبتِ نسل!
السابقون السابقون أولئك المقربون...
 
و سبقت می‌گیرند در رقابتِ زر و زورِ باور به قدرتِ لایزالِ دینامیتِ پر شده در سیگاریِ موبایلِ انتحاریِ شارژ شده از باطریِ "ری او واک" و حقِ برترِ تکنولوژیک
ویژه‌خوارانِ ایمان به داشتن و میراثِ آناتومیِ قدرتِ عَصَبِ باور به آبائنا*
معجزه می‌کنند چون تُفِ سربالا‌
به بارانِ اسیدیِ باریده از "زورگیریِ نگاهِ بی ما"
که قابلِ فهم می‌کند آدم‌فروشی را
و شرف دارد پروازِ آزادِ تن‌فروشِ گورخوابی
که از جانِ خویش خون می‌کشد، نه از نفتِ چراغِ یتیمانِ بی کتاب.
خامــــــــوش‌کن شمع بیت‌المال را وقتِ هوس!
افتخار به خیالی که بال می‌زند گردِ عسل با دو چشمِ سُرمه‌کشیده‌ از پشتِ قفس چون مگس
وَ بـــــاد می‌کند درونِ لانه‌یِ لاستیکیِ موش و کنام نمی‌شود چون بالونی در هوایِ تو
انفجار یک منزجر از عشق؟ یا انزجار یک منفجر از عشق؟
مسئله این است!
...
چه فرقی می‌کند بعد از مرگِ مختاری پیش از خونخواهی؟
که مسخ نشد چون موش‌و... منفجر شد در میدانِ شهر "انسان"
وقتی مختار خیس می‌شود از بی اختیاریِ ادراری که صادق است با خویش و از ترسِ ایمان به درنده واریز می‌شود بر زمینِ غصبیِ زندانی که آبریزگاهِ باطل است!
خنده ندارد جانور! چه بسا این عقوبتِ تو باشد!
مافیهای دنیایِ سیسیلی، دربِ خروج ندارد! از پنجره بگریز!
دچار سوءِ تفاهم شو و جانی بگیر از جاندار ای جانور
افتخار کن!
که "اختیار" بلوزِ این زندانیِ دریده شده‌ است، گاه ایمان به باور
که هر تار و پودش سازی می‌زند روی بندِ رختِ ایمانِ تو در بـــاد
وحدتی نیست میان تجزیه و ترکیبِ پنبه‌هایِ تنیده‌ از دلِ تاریخ
"
مردِ پاانداز" در قامتِ خدا
در برجِ طلایِ لاکچری، یا رویِ زیلویِ مرتاضیِ یک کـــاخ فتح شده بر کوخ نمی‌گنجد
بی بمب و خنجر
که دیوث، مؤمنِ مچاله شده‌ی پفیوزی است که می‌خواهد انسان بماند و
پف می‌کند چون یوزِ پیری به تصرفِ عدوانیِ ایمان به کفتار!
بیهوده خود را مؤمن پنداشته‌ای بین چرخ نخ‌ریسیِ آن زن یهودی و کارخانه‌هایِ پارچه‌بافی
تو مخاطبِ آیه‌هایِ این کتابِ نانوشته هنگامِ نزولِ حرف نیستی!
فروشنده جان می‌کند در قبایِ تو!
فروشنده جان می‌کند در عبایِ تو، ای ابوبکر بغدادیِ ماقبلِ اولی!
درونِ بطریِ نوشابه‌ی کوکا، کک نیست! خونِ من است در هیئتِ نفت در شام و عراق
نفتی که بی اذنِ من می‌فروشد این دزدِ اعتماد به آن دزدِ اعتمادِ و اختیار
چرا کافر نمی‌شود با "نصر بالرعب" هیچ مؤمنی؟
و چرا مؤمن می‌شود با "نصر بالرعب" هر کافری؟
اقتخار دروغی است!
مثل یـــوز لاغری پُف کرده
بازجویِ دیوثِ زندانِ ابوغریب در زندانِ زنانِ قرچکِ ورامین چه می‌کند میانِ خواب من؟
در قامتِ یک دون‌کیشوت افتاده به فتحِ سرزمینِ عشق
که مرا ابلوموف کرده در این رویشِ برج‌هایِ عاج بابلی درونِ لانه‌ها‌یِ موشِ مصلحت‌و
ایمان به دلار سبزِ زاینده، جایِ درختِ خشک و خودروُیِ ایمان به دروغ.
کوپن ایمان می‌فروشی قطره قطره از خون من در شام ولبنان‌و
قطره قطره می‌چکم از هستیِ حیاتِ انسانیِ حیوان
میان چاردیوار ایمان تو به کفر من
به قائد اعظمی که می‌خرد دروغ و می‌فروشد دروغ
به شاگردان نابالغ پیش‌دبستانیِ عَمَلی
به مالش‌آموزانِ بندگی برایِ شاگرد اولی
برایِ آب و نان و تناسل و ثبتِ عشق در دفترِ ثبت اسنادِ ازدواجِ تو
من مسلمانِ تو نیستم، حضرتِ آقا!
من مسلمانِ تو نیستم، ای ابوبکر بغدایِ سرمدی!
پیله‌ورِ زندانِ کفر تواَم به ایمانِ خویش و
نمی‌فروشم ناموسِ تو را به کس ای دیوث!
نه بر تواَم، نه با تو!
و تزریق نمی‌کنم خونِ سگ را با سرنگِ حکم تو در رگِ فرزندانِ خویش
بی خانه و بی خانواده
رگ گردنم را زده‌ای با نشتر دینِ دونِ قرطاسی که کتاب نبود!
تیری می‌چکانم در طنابِ عصب گردِ گلو
تا قطره‌ای شتک زند بر رگِ غیرتِ عقیم
زنازاده بی تقصیر است اما
زنازاده‌گی، حرامخواریِ اختیاری است!
فروشنده نمی‌شوم دوغِ تو را
ای دیوثِ سیاستِ بردگی، ای حرام لقمه!
که خون رگ تو از لقمه‌یِ یتیمان خشکیده
بر لباسِ ایمان به ابلیسِ مست از شهوتِ تصرف و سلطه و مهلت.
دروغ بس، فروشنده!
با کوکِ حروف بر کرباسِ کفنِ اختیار
آن کتاب که از زبان برون ریخت
هنوز قرطاسِ قدرتِ بی‌نشانِ فردای اینِ گـــورِ کور نبود
کتاب این نیست و آن نیز نبود!
بیهوده مصلوب کرده‌ای گورستان را
در نفس‌هایِ زنده‌یِ فرصت!
دامن بر کش از این جنون
که کسی نفس می‌کشد در خلیفه‌یِ هر سلول و
در رگِ انسان!
حیاتِ من را به من نفروش و
بادآورده را به بــــاد بســـپـار
پیش از آن‌که تو را با خود ببرد توفان!
این عَلَم در دستِ چپِ کین است!
ابلیسِ تو خداست؟ یا خدایِ تو ابلیس؟
مسئله این است!
خیام ابراهیمی
12
اسفند 1395
----------------
پی‌نوشت:1- این سفرنامه مخاطب خاص دارد! بابتِ کاربرد واژه‌های ناآشنا، از دوستانم پوزش می‌خواهم.
*
قرطاس= چیزی شبیهِ کاغذ به زبانِ ابوبکر بغدادی
*
آبائنا= پدرانِ ما
 *
قرآن سالها بعد از نزول، به سعیِ انسان بر قرطاس ثبت شد و شکلِ کتابِ امروزی گرفت! برای فهمِ معنایِ "کتاب" هنگام نزولِ آیات از طریقِ زبان دقت لازم است.2- کاندوم= در فیلم فروشنده فرهادی، دوستان اگر به کیسه‌ی نایلونی شاملِ دفترچه بیمه‌، قرصهای قلب در دستان پیرمرد متجاوز در انتهایِ فیلم دقت کرده باشند، یک کاندوم هم درونِ آن بود!3- عکس تزئینی است و ربطی به این نوشته ندارد.

LikeShow more reactions
Comment

Thursday, March 2, 2017

اِستیج و شویِ انتخاباتی

اِستیج و شویِ انتخاباتی
=============
مدتی قانونِ لندن، کرده "مـــا" را "من" و "تو" ... تفرقه بنیادِ استعمار و نامش "من‌وتو"
"
من" خودش باشدو "تو" هر خودی و غیرخودی... یا که ابزارِ وِای یـــــــــا که فدایِ "من‌و‌تو"
یا که قربانِ دو چشمِ دین و قانونِ وِایم ... یا که قربانیِ کین و فتنه‌زارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" غاصبِ چشمانِ خمارِ "من" و "تو" ... "دزد" بی مــــا نَشوَد زنده سوارِ من و تو
صحنه‌پردازیِ مــــوجِ دل‌ و مکر است و سراب ... صحنه‌یِ موج‌سواری و شکارِ "من" و "تو"
"
من‌وتو" رمزِ فریبِ انتخاب و اعتماد ... وانهادن به شعورِ شـــــــــهسوارِ من و تو
صحنه‌یِ بازیِ با رأیِ من و تو: مستدل؛ ... پشتِ صحنه رأی خـوانَـد: در غبارِ من و تو
کسی‌از رأیِ من و تو خَبَرش نیست جز او ... نقشِ خرسِ وسطِ معرکه، کارِ من و تو
"
داوران و وکلاء" بنده‌یِ فتوایِ خفا ... قادرِ مطلقه خُفیِه "مرده‌خوارِ" من و تو
"
من‌وتو" نشئه‌یِ بازی، رویِ موجِ "صد و ده" ... خارج از این مــــوج، مُرتَدّیم و خاریم من ‌و تو
جایِ آن هست که دل را نبریم بر اِستیج ... "من‌وتو" با من و توست شکرگزارِ "من" و "تو"
شعرِ ما را نَخَرند مزدبگیرانِ هنر ... چون هنر وقف شده ضدِ عیارِ من و تو
صحنه در چنبره‌یِ غاصبِ دین است و هنر ... انتخابات نقیــــضِ اعتبارِ من و تو
وَرنَه حکمِ قاضی‌ُالقضاتِ اِستیجِ قضــــــا ... نَشکنَد با رأیِ حاکم، اختیارِ من و تو
گر که ما معتبریم، قاضیِ میدان بهرِ چیست؟ ... گر که قاضی حُکم رانَد، پس چه جایِ من و تو؟
بابک و شهرام و بهرام و رضا: منصوبِ شــــاه ... جمله‌گی در بندِ عَهدِ شـــــاه، ســـوارِ من و تو
رأیِ تو "بیعتِ تو" داغ کند صحنه‌یِ او ... تا بگوید با مَنَند و رهسپارِ "من‌وتو"
وَرنَه بینِ گزمه‌هایِ یک سپاه فرقی نیست ... جز فریب و خنده بر رأی و شعارِ من و تو
شویِ یک قادر مطلق حقِ قانونی اوست ... مشکل از قانونِ اشک‌اَست بر مزارِ من‌ و تو
"
صحنه‌گردان" خوب داند فضل و آدابِ هنر... چون "رهــا" کرده سُمَش را بر تبــارِ من و تو
حکمت:
من و تو زنده از آنیم که "خود" رأی باشیم ... خود برانیم بخت خویش‌و "مــا" شویم با من و تو
گر که قانونِ بُتی، خرج کند ثروتِ مــــــــــا ... جمله‌گی برده‌یِ اوئیم‌و نه مایِ "من و تو"
وحدتِ صد "من" و "تو" با هوسِ یک صیـــاد ... وحدتِ ما نیست با خویش‌و به‌کامِ من و تو.
حَقِ آب و گل و شهروندیِ یک مِلکِ مشاع... نکند حدف کسی را ز حقوقِ من و تو
صحنه‌یِ مُلک و حقوق و شهروند و اختیار... نیست در بندِ دل و دین و علومِ من و تو
"
حقِ شهروندی" فرا از هنر و علم و عباست... سفسطه این است: استعمار و حذفِ "من" و "تو"
خیام ابراهیمی
11
اسفند  1395
LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...