Wednesday, May 1, 2019

جنگ یا صلح / بخش دوم: صلح هیبریدی

جنگ یا صلح (بخش دوم: صلح هیبریدی)
امنیت و توسعه پایدار، با جنگ هیبریدی؟ یا با صلح هیبریدی؟
ادبیات "سلبی-حذفی" یا" ادبیاتِ "ایجابی-جذبی" ؟ مسئله این است!
فرهیختگان اپوزیسیون جز آرمانها و شعارهای نیک و تشخیص مسئله، چه نقشه راه و راهکار و برنامه‌ای برای مهار و پروش و هدایت هوش‌هیجانی خشم فروخورده‌ی جامعه برای پرهیز از تکرار تحولات کور سال 57 دارند؟ چگونه می‌توان به‌جز تحلیل و پیامهای بخشنامه‌ای، بر عطش هم‌افزایی جامعه گرد حداقل منافع مشترک در کارگاههای میدانی افزود و شاهد استقبال عمومی تا نتیجه بود؟
آیا راه در تهییج مردم غیرتشکیلاتی و پراکنده در مقابل دامچاله‌های اتاق فکر نظام سلطه است که بصورت تشکیلاتی صاحب زور و زور تزویر با روشهای جنگ ترکیبی با غیرخودی است؟ آیا پیروزی مردم بینوا در چنین جنگی مقدور است؟ و یا باید با شاخه گل به میهمانی سلطان صاحبکران رفت و تمام سلول‌های وجودی او را در حقی مشترک و بنیادی جذب و ذوب کرد و تا بازپسگیری امنیتِ آشیانه برنخاست؟
من فکر می‌کنم مردم ما دارای هوش کافی برای تشخیص و استقبال از روش نرم استرداد اراده‌ی خویش بصورت مسالمت‌آمیز و در زمانی کوتاه هستند! این پرچمداران و مدعیان متکبرند که در کنار آتشبیاران و آتش به اختیاران، دارای چنین درایتی نیستند که چگونه میتوان آلوده به ادبیات تاریک و تنش‌آفرین سلطان سلطه نشد!
که هر روش تاریک در تاریکی محو است! و این هجوم نور است که تاریکی را در خود محو می‌کند! این راز زایندگی طبیعت در فطرت مردم است. مردم ما در میدان امن این فطرت ذاتی، استقیال نشان خواهند داد!

1) موقعیت صاحبانِ و دزدان قانونی در خانه‌ی غصبی
خانه در دست دزد است، و اکثریت صاحبان آن، مهجور و آواره. دزد مسلح است و آماده. چگونه باید این خانه را پس گرفت؟ با تحریک مردم در مقابل گلوله؟ با نفوذ شبانه و یا با اسب تراوا؟ با اعتراض پراکنده؟ با دعوت جدا جدا از مردم در طول سالیان دراز و انتظار برای واکنش مردم در طول قرن‌ها؟... و چگونه؟
برای اثبات دوستی شریکان خاک مشترک و بازپسگیری و یا براندازی و تصاحبِ قدرتی که خود را دشمن شما می‌داند و با هر وسیله‌ای دشمنی شما و خود را اثبات کرده است، از چه ابزاری و چگونه باید استفاده کرد که نه سیخ بسوزد نه کباب؟ با فراخوان پیوسته به گوشهای ناپیوسته تا وحدتی فراگیر در ناکجا و تکرار تظاهرات میلیونی در دامچاله‌ی میدان آزادی با فحش و دریدن دشمن و انقلابی خشونتبار بدون برنامه‌ی مدون و راهکار و چگونگی تصاحب خانه و تثبیت و استقرار اراده‌ی مردم؟
گرفتن یک قلعه شاید کار ساده‌ای باشد؟ اما مگر یک کشور به اندازه‌ی یک خانه و قلعه است؟ پس پرسش اصلی این است: چگونه می‌توان نسبت به بازپسگیری خانه‌ای مشترک اقدام کرد، تا موفق شد؟
آیا برای بازپسگیری خانه در یک عملیات شبانه باید روی دیوار خانه فریاد کشید و فحش داد تا شناسایی شد و منکوب و قربانی شد؟
بنابراین وقتی عده‌ای بدون دستور کار و برنامه واکنش نشان می‌دهند، آیا می‌توانند امیدوار باشند که شکست نمی‌خورند؟ براستی چه کسانی می‌خواهند بدون نقشه‌ی راه و با تحریک مردم بینوا و با روش‌هایی که در بین راه به منکوب‌شدن مردم منتهی می‌شود، این اقدام را با شکست مواجه کنند؟ اصل پیروزی نور بر تارکی چیست؟ و شما از پیروزی چه تصوری دارید؟
آیا الگوی شما تکرار همان شعار استقلال و آزادی و جابجایی قدرت مطلقه در سال 57 است؟ آن هم با تقلیدی روبنایی و اندکی تغییر شعارها بدون تجمیع عوامل مؤثر و مؤلفه‌ها و مقدمات آن؟ با این اوصاف آیا شما به تمهیدات و برنامه‌های پشت صحنه‌ی پیروزی انقلابیون در سال 57 آگاهید که می‌خواهید با سیمولیشن آن، توهمِ تحولی دیگر را بازآفرینی کنید؟
یعنی آیا دارای رهبری کاریزماتیک (هر چند دروغین) هستید؟ آیا از همیاری اروپا و امریکا در گوادلوپ مطمئنید؟ آیا اوناسیسی درکار است که به خمینی شما مساعدت مالی کند؟ آیا مساجد و آخوندها برای هدایت مردم در محله ها و ارتباطشان با ستاد هدایت انقلاب در اختیار شماست؟ آیا چریکهای مجرب و دوره‌دیده در فلسطین برای فتح پادگانها و ادارات و صدا و سیما و مدیریت آن از پیش آماده‌اند؟ آیا به جای یک ارتش در زمان شاه، برای براندازی و عقیم کردن دو ارتشِ تا دندان مسلح، نیروهای انتظامی و دهها نیروی ویژه‌ی رنگارنگ و خودسران بسیجی و گروه‌های چریکی وارداتی متکی بر خیانت فردوست و تیسمار قره‌باغی اقدامی در دست دارید؟
و یا نه! تصور شما از براندازی شبیه ماجرای یک فیلم وسترن روی پرده‌ی سینماست، وقتی در حال فحش دادن و مشت پراندنید؟ آیا در مرزها قرار نیست اتفاقی بیفتد؟ آیا از پیش برای انضباط و امنیتِ شهرها چاره‌‌ای اندیشیده‌اید؟ و یا فکر می‌کنید نظام سلطه با این سوابق 40 ساله، شبیه نظام شاه است؟
اینجاست که کسی که برای این پرسش‌ها پاسخی و برنامه‌ای شفاف نداشته باشد، کوری است عصاکش کوری دگر از دامچاله‌ای به چاهی ویل.
خیر! براندازی ناشی از پیروزی با یک شعار کور مبتنی بر خشمی فروخورده و هوش هیجانی تحریک‌پذیر جماعتی که نفوذیانش بر اساس یک تاکتیک امنیتی در سال 88 میتوانند با شعارهای داغ تر از آش معترضین را به کوچه پس کوچه‌های مورد نظر سرکوب بکشانند نیست! که اصولا نظام سلطه از چنین شورحسینی دلبخواه و تکرار آن لذت هم می‌برد! بویژه که اینترنت و فضای مجازی گسترده هم که آن زمان نبوده، امروز قادر باشند که با یاری ارتش سایبری بر تیرگی آبِ گل آلود بیفزایند، تا نفوذیان آتشبیاری برای آتش‌به‌اختیاران انتحاری، آتش‌تهیه تدارک ببییند و بموجب دستورکار امنیتی بدانند که دقیقا چه باید بکنند که شما اولین سیلی غیرقانونی را برای بهانه‌ی سرکوب و رفتارهای بعدی به صورت دشمن خود بزنید!
براندازی به هیچ عنوان یک فیلم وسترن نیست، مگر آنکه سناریوی آن را خود نوشته باشید و بازیگران و کارگردان آن خو باشید!

2)  روش سوم با نبرد در میدانی نابرابر
بدیهی است که برای بازپسگیری این خانه، ضروری است که تمام شریکان و صاحبان آن دارای وحدت در روش بازپسگیری باشند. وگرنه اگر هر کس به روش خود اقدام کند، جز اتلاف پتانسیل و توان مردم به نفع دزدان چیزی حاصل نخواهد شد.
و وحدت حاصل نمی‌شود مگر با وحدت در فلسفه ی مبارزه و زبان مشترک حقوقی و استراتژی و تاکتیک و نقشه ی راه گام به گام تا نتیجه.
مثلا با یک دعوای حقوقی و دنباله دار که فحش دادن در آن مجاز نیست، و یا یک تصرف ناپلئونی و عصرحجری که فحش دادن و رجزخوانی حتما باید زیر نظر فرمانده ی یک سپاه باشد. و یا روشی سوم.
من نام این روش را روش "صلح هیبریدی بر اساس یک مرامنامه" بدون مشارکت با نظام سلطه می‌گذارم.
بدیهی است که در نبرد با سپاه دشمن، در صورتی که از تخریب و حمله‌ی دشمن سوم هراسی نباشد، استعمال ادبیات خشن نیازمندِ مسلح شدن و یا حمایت با سخت افزار جنگی تا آخرین لحظه است.
خشم فروخورده
ویروس نفرت و دریدگی و تهمت و انگ و فحاشی و نفی و حذف و زورگیری، به عنوان حروف الفبای ادبیات نظام سلطه، ابزاری است خشونتبار برای تحقیر و حذف شهروندان غیرخودی که هموازه زخم آن را ایرانیان آزاده چشیده‌اند. هیچکس از آلوده شدن به این ویروس درامان نیست، چون هیچکس کامل نیست! اما در یک میدان نابرابر، که زور زورمدار بر دیگری می‌چربد، استفاده از آن به معنای پذیرش شکست از پیش است. بنابراین ضروری است که یک مبارز آگاه و پیشرو، بداند که وادادن به چنین ادبیاتی آبه به هدف او یاری می رساند یا نه؟ می‌تواند با تسری و توسعه‌ی چنین ویروسی موجب توسعه‌ی موانع پیروزی علیه قدرت خود باشد! آیا تصرف خانه شبیه نبرد گلادیاتورها در آوردگاه و میدان جنگ است؟
تصور شما از پیروزی در این زمان و مکان با چنین حکومتی چگونه است؟ یعنی آیا باید بدون رعایت ادب و آداب لازمه بصورت دیمی از هر دیواری بالا رفت؟ از کدام دیوار؟ کدام قلعه و خانه را باید تصاحب کرد تا براندازی رخ دهد؟
3) ماهیتِ روش مبارزه
هیچ براندازی و تحول و انقلابی بدون داشتن یک فلسفه، ادبیات حقوقی، استراتژی، تاکتیک و نقشه‌ی راهی گام به گام از آغاز تا پایانی معین، موفق نخواهد شد.
بدیهی است که منطق حکم میکند که در نبردی نابرابر، برای براندازی، عاقلانه است که ضمن داشتن برنامه، پیش از اطمینان از برتری قوا، بهانه‌ی به دست نیروی برتر برای سرکوب ندهید تا کارتان به سرخوردگی و انزوا منتهی شود.
براستی برنامه ی علمی و عملی و میدانی شما چیست؟ آن را توضیح دهید!
من آن را توضیح داده ام! که چگونه وقتی دستمان خالی است و بنایمان بر خشونت نیست و قرار است بصورت مسالمت آمیز و با کمترین هزینه به نتیجه برسیم و خانه ی غصب شده را بازپسگیریم در کمترین زمان و با کمترین هزینه، ابتدا نیازمند اطمینان از اجماع و اثبات اکثرتیم، و برای چنین وحدت و یا اجماع مؤثری، باید از چه فلسفه و ادبیات و استراتژی و تاکتیک و نقشه‌ی راهی و در چه زمانی به نتیجه برسیم.
اما فهم چنین راهی نیازمند حوصله است. بدیهی است که بدون فهم آن به احتمال قوی هم گره‌ی کار کورتر خواهد شد و هم هزینه‌ها بیشتر و هم ساحل نجات دورتر و هم پیروزی ناممکن‌تر.
مسکلا این راه از متن بن بستِ قانونی و امید به قانونمداران نظام نمی‌گذرد! راه از اعتماد به اصلاح طلبان و اصولگرایان و معتدلان ملتزم به قانون اساسی نمیگذرد! همانطور که راه از جنگ و خونریزی و تهدید و مرگ ایشان هم نمیگذرد! این به این معنا نیست که راه از صلح با ایشان میگذرد!
بکه راه از مسیری میگذرد که صلح بر سرزمین اشغال شده حاکم گردد.
من بر ادبیات این راه مبتنی بر صلح، ادبیات ایجابی-جذبی نام گذارده ام! ادبیاتی که میتواند موجب همیاری و امنیت و نترسیدن و شهامت و همدلی و وحدت اکثریت ملت برای بازپسگیری وطن به شکل مسالت آمیز گردد. در کمترین زمان و با بیشتر راندمان.
این راه ممکن است اگر صاحبان خانه بتوانند به وحدتی در پذیرش حق برابر شراکت در آب و خاک مشترک قائل شوند و آن را در میدان عمل ثابت کنند! بدون بهره گیری از هیچ سمبول تاریخی و سنتی و ایدئولوژیک و تنها بر اساس حق برابر مادی از آب و خاک مشترک.
درست مثل صاحبان سهام برابر در یک شرکت سهامی عام!
نقشه‌ی راه وحدت مردمی-میهنی را برای امید به امنیت یک سرنوشت عمومی را در یک مرامنامه شرح داده‌ام که به جز پذیرش آن در دوران پیشاآزادی وحدتی مقدور نخواهد شد، تا تمام شریکان و مردم بتوانند به استقلال و آزادی در دامن مام میهن دست یابند. در کوتاهترین زمان با بهترین نتیجه!
اگر چنین خواسته‌ای ارزش تامل بیشتر داشته باشد، آنگاه خواستار واقعی آن حوصله خواهد کرد تا بتواند بفهمد از چه راهی و چگونه؟ وگرنه باید با ادبیات سلبی-حذفی کماکان انگ زد و در پی مزدورخوانی این و آن سراغ یک دون‌کیشوت خوش‌تیپ و دارای کاریزما گشت که شعارهای پاکیزه‌اش هم پارادوکسیکال است اما برنامه ندارد و دچار تب فلسفه ی انتظار است و از سر خستگی هی می‌نالد که: چرا پس مردم کاری نمی‌کنند؟
یعنی تمام کارهایی که باید یک ستاد مشترک دانا انجام دهد را، به مردم غیرتشکیلاتی درون پیاده روهای خیابان انقلاب و لاله زار حواله می‌کند. آیا چنین دون کیشوتی ارزش آن را دارد که چشم امید به آن بست؟
از دید نظام سلطه بله! او بهترین گزینه برای باد کردن و ترکاندن در لحظه موعود است.

4) نفوذ تخریبچی‌ها با باد کردن اپوزیسیون کاذب و پرونده سازی و گروگانگیریتا زمانی که امید اپوزیسیون بصورت غیرتشکیلاتی و مجازی و پراکنده گرد شعار و فحش منسجم است نه نقشه ی راه گام به گام و استراتژی و تاکتیک معین تا مقصد نهایی همواره ای قابلیت وجود دارد که مورد موج سواری و سوء استفاده قرار گیرد. یعنی آنقدر به چهره های و شعارهای تنش آفرین و تفرقه آمیزشان اعتماد کند و مغبون شود تا سرخورده و منزوی گردد.
چه بسا نفوذ در میان اپوزیسیون توسط سربازان گمنام و تقویت بخشی از فعالین غیرحرفه‌ای بصورت مستقیم و غیرمستقیم با کمکهای مالی و امیدهای ناشی از نادانی و بازی دادن بخشی از مخالفین ساده دل دارای تریبون که بر اساس ادبیات سنتی سلبی-حذفی به دلخواه ارباب از ادبیات خشونتبار در میدان نبردی نابرابر استفاده میکنند، به نوعی تحمیل آدرس نادرست به مردم برای مچل کردن گرد اهدافی باشد که دامند در دامچاله برای به هم ریختن توزان قوا.
جریان نفوذ تخریبچیان با ادبیات خشونتبار و فحش به جمهوری اسلامی بر اساس شعارهای برساخته و اصالت دادن به تظاهرات موضعی و روبنایی با پوستین براندازانه در #گام_اول نظام سلطه ، 40 سال ادامه داشته و موجب امیدی کاذب تماشاچیان به آلتهایی شده که در موقع لزوم بادشان خوابیده و موجب شناسایی و پرونده سازی و عقیم شدن و گروگانگیری مبارزین راستین باتله‌های امنیتی-اطلاعاتی از زندان تا هر ویرانه شده است.

5) عملیات مرصاد از گام اول تا گام دوم و...
اینک پس از 40 سال، در گام دوم نظام سلطه، شاهد وعده های روبنایی برای تغییرات روبنایی با جایگزینی مهره های جدید به جای مهره های قدیم هستیم.
مهره های داخل و بیرون نظام در عرصه های جنگ استراتژیک با غیرخودی یکی یکی میسوزند.از آلتهای صدور سرمایه به خارج در لباس اختلاسگران مالی تا سرداران و سربازان در تمام عرصه های سیاسی و فرهنگی ... نظام سربازان انتحاری خود را یکی یکی از صحنه بیرون میکند تا با نیروهای جدید و شعارهای جدید گام دوم خود را بردارد. نتایج گام اول جز فروریختن ساختار باور و امید و اعتماد مردم با زلزله و سیل ویرانگر شگردهای امنیتی-اطلاعاتی در دام عملیات مرصاد نبود. دلخوش کردن به چهره های جدید با شعارها و امیدهای جدید در گام دوم، بدون تغییر ساختاری به معنای بازی خوردن در سناریوهای جدید و کش آمدن همین اوضاع است! اپوزیسیون باید فلسفه و شکل میارزه ی خود دچار انقلاب شود تا براحتی جذب شعار و چهره هایی که میتوانند گروگان نظام اطلاعاتی باشند نشود.
تغییرات روبنایی با تعویض اپراتور ویبراتور، از لرزش ویبراتور نخواهد کاست!

6) مبارزات دیمی و هیئتی
در توهمی میان شعار و وعده‌های پوشالی در حباب براندازی با جیب خالی و پز عالی، و میانِ گردوخاکِ لابی‌ها و رجزخوانیِ کفتارها، بین گرگ و شغال و سپاه دهان‌دریده‌ها، بد نیست که زخمیها در اپوزیسیون و پوزیسیون به جای لیس‌زدن جای زخم خود و زخمهای دو سوی میدان، به داد انسان و انسانیت خویش برسند و جان و نگاه را از آلودگی به ویروس ادبیات سلبی-حذفی بشویند و در #گام_اول با وحدتی فراگیر، انقلابی کنند با ادبیات ایجابی-جذبی و با تحوّل در روش‌های صلح هیبریدی از دامچاله های جنگ هیبریدی، خود را و وطن را از دامچاله‌های ویرانی ایران، رها کنند!
مردم بینوا و مخالفین نظام سلطه، هنوز چون رجزخوانهای چاله میدان و بصورت پراکنده و سنتی مبارزه می‌کنند و همواره بازیچه‌ی دست صاحبانِ قدرت و تریبون و صاحبان زر و زور تزویر‌ند. و هنوز روشهای مخالفتشان واکنشی و سلبی است. اپوزیسیون پراکنده 40 سال است که با هر بشکن لوطی و با هر رویداد از سوی نظام، حواسش پرت میشود و در زمین بازی نظام با قواعد او بازی میکند و موضع میگیرد.
و غافلند که از تحریم در پنهان شدن در خانه گرفته تا مشارکت در میدان، بدون اکت و کنشی مؤثر همواره پتانسیلشان به عنوان توان ملی بر باد است. چرا که هیچ صدایی نتوانسته در راستای اکتهای سیاسی معنادار برای خواست مردم اعتیاری مؤثر و کارا تا حصول نتیجه بخرد.

7) اتاق فکر اپوزیسیون در جنگهای هیبریدی کجاست؟
جنبش موسوم به سبز در میانه‌ی راه رها میشود... شورش دی 96 ناکار میشود... چرا که جنبش سبز از ابتدا بر اساس دو خطای تاکتیکی و دو اصل و بهانه‌ی سرکوب آغاز شد. اتهام به تقلب و تظاهرات در میدانی بدون مجوز حضور که بواسطه ی آتشبیاران معرکه توسط آتش به اختیاران به آتش کشیده شد و خاکستر شد. حال آنکه همان مردم اگر در یک میدان دارای مجوز حاضر و هدایت میشدند و خواست خود را بصورت بنیادی و یکصدا (نه با اتهام) مطرح می‌کردند می‌توانستند با عدم بازی خوردن در آتش بازی به راه افتاده و با شعارهای بنیادی مسالمت آمیز، و با از سکه انداختن مشروعیت اقلیت برای تغییرات بنیادی( مثل درخواست تجدید رفراندوم آری یا نه 58 و یا تغییر قانون اساسی به نفع حضور تمام مردم) برای خود اعتباری قابل اعتناء بخرند. چرا که اثبات تقلب متقلبی که ریش و قیچی در دست اوست ممکن نیست و نهایتا بدون پشتوانه ی تشکیلاتی و مردمی، شخصیتها در میانه‌ی راه یکی یکی خریداری و مسخ و لمس و گروگان و حذف می‌شوند و با حذف پرچمداران عملا کشتی امید ملتی به گل می‌نشیند!

8)  تشنه در لب چشمه
یعنی وقتی جنبشی وابسته به حادثه و باد و حرکتهای دیمی و هیئتی وابسته باشد و یا نهایتا به یک شخصیت وابسته باشد، عملا با حذف شخصیت حقیقی کسی نیست آن را ادامه دهد و براحتی میتوان ملتی را تا دم چشمه برد و تشنه برگرداند.
به همین دلیل است که مبارزات منحصر به شخیصتهای حقیقی و افراد بدون تشکیلات منسجم با ساختار شخصیتی حقوقی که بتواند بصورت گروهی تصمیم سازی و مردم را هدایت کند براحتی قابل آسیب پذیری و تخریب است.
بویژه که نظام سلطه غیرخودی را دشمن و خود را در جنگ با غیرخودی میبیند و با هزار ابزار مستقیم و غیرمستقیم واقعی و مجازی به جنگ او می‌رود. چرا که در عرصه ی جنگ با دشمن در عصر مدرن، از انواع روشهای جنگهای هیبریدی (ترکیبی) بهره میبرد. روشهایی که تنها یک شخصیت حقوقی مسنجم و دارای تشکیلات که درای اتاق فکر باشد می‌تواند با آن مقابله کند.

9) سزارین حیوان؟ با مراقبت و تقویت زائو تا زایش انسان؟
قدرت‌های مطلقه با دوغ و دوشاب میان اربابان خارجی و ارباب داخلی، از بدنه‌ی دو سپاه دوست ودشمن، مزدور و جاسوس و خائن می‌سازند برای دریدن توده‌های مردم بینوا.
خمینی ارتش عراق را علیه صدام انگولک کرد و صدام هم با اتکاء به پشتیبانی روسیه و تحریک غرب، اولین سیلی غیرقانونی را زد و نهایتا محکوم شد! این بازی استعمار و استثمار نوین با رعایا و دیوانه‌هاست. بمباران اطلاعات و ضداطلاعات با سرعتِ تکنولوژیک، عطشِ آواراگانِ ایرانی را که در حال گذار از سنت تا مدرنیته اند چون قوم سرگردان، در چنین بلبشویی بر سرداران غیور است که در نبردی نابرابر بین ادیبانِ تاریکی در سیاه چاله‌ها، با وحدت بین خویش و با هجوم نور در تاریکی، با فراخوانی با حضور اکثریت مردم مستقل در میدان امن سلطان، به میهمانی روند و اقلیت مشروع را در آغوش خویش آچمز و چشم تاریخ و وطن را در شوراهای محلی تا میهنی گرد حق مشترک آب و خاک، روشن کنند.

10) فتنه و نارنجک قانونی "توهم توطئه"
تاریخ زایش طبیعی خودش را دارد! کیفیت و توان و درایتِ مراقبت تا زایش طبیعی، و یا سزارین و نهایتا انسان یا حیوان بودنش، اما با ماست! بستگی به شخصیت ما دارد. خشم از ویژگی‌های تدافعی انسان برای تعادل است! نفرت و کینه اما ضد عشق و نفرت‌آفرین است. عوارض اینکه بتوانی یا نتوانی این احساسات را مهار کنی هم به خودت برمی‌گردد و هم به جامعه! اما اینکه آن‌را چگونه هدایت کنی تا به شادی و زایندگی و بسط مبدل شود و یا به غم و افسردگی و نابودی و قبض تو را از درون از هم بپاشد و یا دیگری را، بستگی به وسعت وجودی‌ات دارد. در این میان پرچمداران اپوزیسیون و پوزیسیون، به نسبت توان شخصیتی خود، دارای جایگاهی بین هیتلر تا گاندی هستند. اینکه یکی با عمامه و عبا و یا کلاه و قبا خود را در آرمانهای انسانی بپوشاند دلیل نمی‌شود که هیتلر نیست و یا گاندی است. این برمی‌گردد به مرتبه و لیاقتِ انسانی او و مخاطبینش. به اینکه چقدر آلوده به ویروس جنگ و یا مسلح به ویتامین صلح باشد و یا چقدر دارای هورمونِ آن دو در خونش باشد، و بالاخره به اینکه چقدر برای کنترل ویژگی‌های خونش ارزش قائل است و یا اساسا اهل وادادن به میراث ژنتیکی و موروثی و سنتی و یا مدرن است، یا مهار آن؟ به نظر میرسد پوزیسیون و اپوزیسیون هر دو بر اساس جبری تاریخی، افسرده‌اند و از یک بیماری سنتی در عصر مدرن رنج میبرند و نوع کنش و واکنش ایشان وابسته به احساس قدرت در مناسبات رسمی و غیررسمی دارد. مناسباتی که می‌تواند هر دو را در دامن سلطان جهان، و در نبردی نابرابر و هزارتو از درون و بیرون، از ویژگی‌های انسانی دور و دورتر کند! متاسفانه این بیماری در حد یک اپیدمی مزمن فرهنگی، در دو عرصه‌ی سیاست تا اقتصاد در جامعه گسترده است و هر روز در جهلی فراگیر از دوطرف قربانی می‌گیرد. من بر این اپیدمی، "سندورم خودکشی میهنی" نام می‌نهم.

11) سندروم ناامیدی و خودکشی
خودکشی آخر خط یک زنده‌ی نا امید از تلاش برای حیات بالنده در ساختار انسانی یا غیرانسانی در مناسبات قدرت در اجتماع است. این مناسبات اگر ناهنجار باشد بر عمق فاجعه خواهد افزود. این مناسبات در قانون تئوریزه شده است همانجا که بر خشت بنیادی و اولیه از تعریف حق، عملا سرمشق جدال بین خودی(مؤمن) با غیرخودی(کافر) است؛ که البته میتواند به هم افزایی مبدل گردد (اگر خلق و خوی غرایز حیوانی بگذارد)
البته از خودکشی سقراط و هیتلر و همینگوی، تا صادق‌هدایت تا مجاهد و چریک فدایی‌خلق و یزید و حسین و دختران میدان انقلاب و سعید و سید امامی و ... از زمین تا آسمان تفاوت است. پذیرش و واکنش به اینکه وقتی بازجوی روسی‌زاده و لیاخوف‌تبار، با هزار ایما و اشاره و حتی زبان صریح به تو می‌گوید: "یا خودت را بکش و یا از این سرزمین غصبی گمشو"، به خودت و توانائی‌های خودت و البته حوادث فراتوانی گرد سرگذشت و سرنوشت‌ات ربط دارد. بگذریم که هر روزه اپوزیسیون در یک هماهنگی پنهان و همراه در میدان بازی پوزیسیون، با ادبیات جنگ هیبریدی دست به خودکشی و دیگرکشی می‌زنند. یکی جسما، و هر دو روحا!
دامنه‌ی این ناامیدی از تلاش در میدانی نابرابر تا میدانی برابر را دربر می‌گیرد. مختص ایران یا امریکا نیست. ژاپن هم هنوز از قربانیان همین خودکشی‌های دوران گذار از سنت به مدرنیته است. آنچه بین این خودکشی‌ها متمایز است نرخ رشد و مناسبات قدرت در بستر بروز آن است. علت اصلی هم این است که نگاه هیچیک از این جوامع به شهروندان، انسانی نیست. این جوامع در مسابقه‌ی توسعه‌ای ناکامل از انسان آدمکی ساخته‌اند در ساختاری بین سلطه تا استقلال و آزادی. یکی در غرب ناتوان برای اثبات و کسب اعتبار و بهره‌مندی از حق شهروندی، خسته از بنده‌گی لای چرخ‌دنده‌های پرداخت اقساط وام و میزان تکس و مالیات پرداختی است. یکی خسته و ناتوان از ابراز از بندگی به خدای روی زمین و زندگی است... یکی هم پاره از التقاط مفاهیم سنتی در مدرنیته‌ی نئولیبرالی است.
جامعه از یاس و ناامیدی بیزار است و به شاد نشان دادن چهره، هر چند به دلایل ذیل اگر ناآرام باشد، تمایل دارد: افسردگی، کمالگرایی، عدم اعتماد به نفس، تصویر منفی از خود و بدن خود، یاس برابر رویدادهای زنجیره‌ای و منفی. و البته ویژگی‌هایی چون معلولیت و اختلال کم‌توجه‌دیدن خود و بیش‌فعالی و مشکلات شناختی و یادگیری، از عوامل و کاتالیزورهایی است که شهروند را بیش از دیگران در معرض خطر ابتلا به افسردگی و #سندرم_اردک یا مرغابی قرار می‌دهد!
توقع کسب اعتبار در جمع با منطقی بودن در ساختار حاکم و اثبات لیاقت در کورس پیوسته ی آموزش و پیروزی در آزمونها در دانشگاه. لبخند یعنی من همان فرد عادی و موفقی هستم که در آن حضور دارم. اما اینکه این حضور چقدر انتخاب است و چقدر اجبار، در وسعت و شکل عارضه تاثیر دارد.
منطق تنازع بقاء و بهتربودن در جامعه اگر کار گروهی باشد یک نتیجه دارد...اگر توفیق فردی باشد یک نتیجه. در جامعه ای ایران که بنا بر توفیق در عدم کارهای گروهی است و یا توفیق در تیکهای عصبی یک فرد میتواند به شهروند احساس خوب شادی بدهد.

12) از سندروم اردک غربی تا سندروم ماسک شادی شرق دور، تا سندروم دروغ شرق‌میانه.
اگر بنا بر تحقیقات دانشگاه استنفورد، سندروم اردک را (آرامش بی‌روح پرنده برای نمایشِ پیدایِ رقصِ قو روی آب، با تقلای فوق‌العاده زیاد در زیرآب که پیدا نیست) مختص خودکشی در غرب مدرن بدانیم؛ اما سندروم ماسک خندان (لبخند با وجود اضطراب درونی) مختصِ مردم ژاپن است. دویدن مستمر با دیگر آدمکها برای تعادل در اجتماع، و نرسیدن... این به معنای تلاش برای هم افزایی با الگوی رقابت امریکایی برای کسب قدرت است
تفاوت غرب و شرق در این است که در شرق حیات ملتی در تیک‌های عصبی مغز یک ارباب(امپراتور و سلطان) خفت شده در چنبره‌ی یک گنده‌لات عالم حصر است و در غرب حیات تک تک ملتی با ریتم آزاد یک جامعه روی جنازه ی تک تک شهروندان شرقی می‌رقصد.
در غرب اگر ارباب و اهل بیت‌اَش یک ملتند برای سلطه بر ملت‌های دیگر، اما در شرق ارباب و اهل بیتش علیه ملت خود در جهادی در راه دامچاله‌های غربی‌اند. در شرق دور در بستری غربی و در شرق میانه در بستری سنتی و هر دو در گذار از سنت به مدرنیته.
آن یکی از بیرون خون می‌مکد، این یکی از درون. آن یکی جهان را دهکده کدخدای خودش می‌خواهد؛ این یکی از زورگیری اهل خانه خودارضائی می‌کند!

13) جنگهای ترکیبی:
جنگ کلاسیک و معمولی از لحاظ ساختاری جنگی است ملی یا فراملی که دارای زمینه و بستر و اهدافی معین است و همچون آتش دارای سه عنصر اصلی است! عناصر آتش: ماده سوختنی، حرارت و اکسیژن است. کیفیت ترکیب این سه تعیین کننده‌ی میزان آتش است. عناصر جنگ کلاسیک عبارتند از : حکومت، قدرت و قوای نظامی و مردم؛ و آنچه موجبِ شدت جنگ می‌شود، اشتیاق، شانس و عقلانیت است.

جنگهای هیبریدی(ترکیبی) اصطلاحا به جنگهای نامرسوم و چند بعدی گفته می‌شود که بصورت پنهانی و علنی در زمینه‌های مختلف، علاوه بر جنگهای کلاسیک که رو در رویند، دارای ابعادی معین  قابل محاسبه هستند و به هر وسیله قصد تضعیف و ضربه زدن به قوای دشمن را دارند! این مدل جنگ در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال 2015 در هشت حوزه شناسایی شد: 1- نیروهای کلاسیک نظامی، 2- دیپلماسی، 3- جنگ تبلیغاتی و اطلاعاتی، 4- حمایت و دخالت در شورش‌های محلی، 5- نیروهای نامنظم و چریکی، 6- نیروهای ویژه، 7- اقتصادی، 8- حملات سایبری. نیروهای کلاسیک نظامی. هر چند برخی بر این باورند که با توجه به تنوع فرهنگی باید از حوزه‌های دیگری نیز نام برد: از تهییج و دخالت در غرایز و هیجانات و احساسات بشری از مسائل جنسی گرفته تا عناصر فرهنگی و ایدئولوژیک. چنین حوزه‌هایی با توجه به فرهنگ غالب بر مناسبات مدرن حقوق بشری و نیز فرهنگ غالبِ نئولیبرالیسم، در کنفرانس مونیخ مطرح نگردید! مع الوصف آنچه در جنگ‌های هیبریدی اهمیت دارد این است که این جنگ‌ها دارای استراتژی و تاکتیکهای مشخصی نیستند و اهدافشان فیزیکی و مادی است و مرتبط با رقابت و مسابقه با اختیار و هوش و اراده‌ی بشری است، نه ایدئولوژیک و معرفتی. چنین عناصری در غرب، آن هم در قوانین داخلی تنها در مورد کودکان صغیر کاربرد دارد. اما در ایران شهروندان بالغ را نیز شامل می‌شود.

برای مثال شاید بتوان  گفت که هدف نشست مونیخ از جنگ سایبری، در حد هک کردن و مختل کردن سیستمهای سخت افزاری و نرم افزاری و ربودن و یا به هم ریختن اطلاعات است که البته موجب آسیب و مختل کردن ارتباطات و تعادل و گیجی دشمن می‌شود. اما چنانچه این گیجی و تشویش و پریشانی و به هم ریختن تعادل و سردرگمی در باورها و آداب و فرهنگ مردم باشد به‌عنوان مقصد و حوزه‌ی جنگی شناخته نشده است. شاید این همان وجه تمایز نظامهای ایدئولوژیک شرقی با نظام غربی باشد که مورد تعارض و عدم پذیرش و رعایت پروتکل‌ها و یا قوانین حقوقی بشری است. آنچه در نظام کمونیستی از آن به عنوان خلقیات بورژوازی و خرده‌بورژوزی یاد می‌شود، و در نظام منتسب به اسلام در جمهوری اسلامی از آن به عنوان تشویش اذهان عمومی و گمراهی تا حد ارتداد و سب نبی و محاربه.
البته نمی‌دانم از لحاظ حقوقی آیا می‌توان زیر سوال بردن هولوکاست را در فرانسه مشمول همین حوزه دانست یا نه! به هر حال موضوع نقش مردم در تدوین قوانین لازم الاجرای مشروع و مقبول فرهنگی برای تعادل اجتماع است، که در غرب از طریق قانون و بواسطه‌ی مردم قابل چالش است، اما در ایران خیر. هر چند در غرب هر چیزی را می‌توان به چالش کشید، الا در میدان عمل قدرتِ واقعی پشت پرده‌ی خدای روی زمین را، هر چند راه به چالش کشیدن آن مسدود نیست و به مرگ و نیستی منتهی نمیشود. درست برعکس ایران که این قدرت تئوریزه شده است و شکستنش به معنای خروج از حق انسانی و مرگ است.
پیشرفت تکنولوژیک و اهمیت فرآوری و حفظ پتانسیل مورد نیاز در کمیت و کیفیت منابع طبیعی و صنعتی و انسانی، موجب شده که امر توسعه و حفظ قدرت دارای پیچیدگی‌های بیشتری شود تا صاحبان قدرت به منظور حفظ حق ناشی از سرمایه و دارایی و مالکیت در امر امنیت و توسعه‌ی منافع خویش، به فکر برخورداری از قدرت مانور و تاکتیکها و شیوه‌های میدانی چندوجهی و غیرمتعارفی در راه  تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌های استراتژیک برآیند، تا در رقابت با رقیبان خویش، ضربه نخورده و عقب نمانند، بلکه گوی سبقت را نیز از هم بربایند! بنابراین رقابت منتهی به جنگ قدرت از شکل کلاسیک و رو در روی  آن خارج شده، و ابعاد نوینی به خود گرفت. بنابراین تعریف منافع صاحبان قدرت به فراتر از مرزها عدول کرده و برای کنترل منافع خود از شیوه‌های متنوعی بهره بردند. نقطه عطف این جهش و گرایش از 11 سپتامبر 2010 با انفجار برج‌های دوقلوی تجارت در امریکا روی داد که سرزمین و ابستگی دولتی متجاوزین برای مقابله نامعلوم بود. در منابع غربی نظریه پردازان نظامی (از جمله فرانک هافمن امریکایی) اشاره می‌کنند که پیش از این گرایش ویژه و علنی، شیوه‌های غیرمتعارف جنگ، در جهان دوم و سوم عیان شده بود. هر چند به نظر نگارنده این شیوه‌ها همواره مطرح بوده و بویژه در روش‌های استعماری، مسبوق بوده است، اما گسترده و علنی نبود. به همین دلیل طی دهه‌ی گذشته مباحث قابل توجهی در باب تنوع شیوه‌های نامرسوم جنگ و مبارزه پس از دوران جنگ سرد مطرح شده است. هافمن با توجه دادن به حساسیت امنیت امریکا و جهان در ورود به دوران جدید، این ایده را "جنگ ترکیبی می‌نامد! دکتر بروس هافمن با اشاره به گسترده شدن فعالیتهای تروریستهای بنیادگرا و افراطی در افغانستان و عراق و جسورشدنشان در مقابل ارتش امریکا و نامعین بودن محل استقرار آنها امر پیشگیری ضروری است! هر چند پیشتر شاهد سیر تکوینی این روشهای نامعمول در حملات شورشیان ایرلندی به ارتش مدرن بریتانیا و حملات شورشیان چچن به ارتش روسیه و یا مجاهدین در افعانستان و با صربها در یوگسلاوی بوده‌ایم.



14) جنگ هیبریدی(ترکیبی) برون مرزی و درون مرزی
جنگ هیبریدی(ترکیبی) نوعی جنگ تحمیلی مدرن در نظام سلطه‌ی جهانی در عرصه های مختلف مادی(سخت افزاری) و معنوی(نرم افزاری) است و بنای اصلی آن بر به هم ریختن تعادل غیرخودی برای تضمینِ سلطه است!
از حوزه ی دیپلماتیک بگیر تا نیروهای نامنظم و ویژه و اطلاعات و ضد اطلاعات و نفوذ و جاسوسی در دو عرصه‌ی لابیرنت مجازی و واقعی تا سایبری و امور اقتصادی و آشوبهای اجتماعی و تمامیت ارضی و تجزیه طلبی و ...
این جنگ چه در عرصه‌ی جهانی و چه در عرصه‌ی داخلی توسط مستبدانی که حیاتشان به قدرت مطلقه وابسته است صورت می‌گیرد. گیریم حوزه‌ی خودی‌های برون‌مرزی با هم فرق کند، تا جایی که در کشورهای پیرامونی این حوزه از مأموریت‌های برون‌مرزی به درونِ مرزها هم کشیده می‌شود و نهایتا در کشوری چون ایران بیشترین قربانی را از مردم خود در درون مرزها می‌گیرد.
پس از مسابقه‌ی تسلیحاتی در جنگ سرد در دوقطبی تحمیلی غرب به شرقی که بدلیل جبرجغرافیایی بازیچه‌شدن و بازی‌خوردنش از اربابان اجنبی ملس است، حالا در فاز بعدی بازی، هر قلدری آلوده‌ به جنگ هیبریدی شده تا خیال کند در نبردی نابرابر در زمین سلطان، دارد سرافرازانه مبارزه می‌کند.
آیا تاکنون دچار شوک برق شده‌ای که مثل زغال سیاه نشوی و نمیری، اما تمام اعضاء بدنت لمس و بی‌رمق شود؟ ما یک عمر در این سیاه چاله‌ی فرهنگی اوضاعمان همین بوده است و به روی مبارک نیاورده‌ایم. در جنگ هیبریدی این شوکها بصورت دوره‌ای و بر اساس یک نقشه‌ی راه هر روزه به نوعی در عرصه‌های مختلف تکرار میشوند تا مردم عین جنازه‌های فرمانبر (همان زامبی خودمان) لمس و در اختیار شوند! و اگر آتش به اختیار نمیشوند اما با هر حرکت و واکنشی در زمین بازی سلطان، آتشبیار سیاستهای کلان استراتژیک حضرت آقا و سلطان صاحبکران شوند.
این ما به معنای همه نیست. حساب پای منبرنشینان استیج تفخیذ با صغیران و تشنگان اشک از این جنایت سیستماتیک و طبیعی جداست.
این رسم موش‌هاست که برای فرافکنی از ترس و لرزشان از گربه، با پنهان شدن در سوراخ، در تاریکی بدن آدمک‌ها را بلرزانند و باز در روند درون سوراخ. پرچمدار سبز استاد اعظم این بلای شیرین سنتی است.

15) سندورم ماسک خندان و آبروی گروگان و اکثریت خاموش
سندروم ماسک خندان، چیزی شبیه سندروم مرغابی است. با این فرق که این یکی نگاهش مثل آن یکی خنثی نیست؛ بلکه خندان است. این سندروم در ژاپن رایج است. شهروند مدنی خسته و ناامید از دویدن بر بستری مدرن (رسته از سنت) چند دقیقه پس از اینکه به تو لبخند میزند و هی تعظیم می‌کند در سلولی به نام خانه خود را می‌کشد.
بستر بروز این خودکشی در ژاپن بیشتر در دانشگاه و اداره‌ها و بنگاههای تجاری است، همانجاها که باید لیاقت خود را در آزمونی ناپایان و با سرعتی فوق‌العاده و خستگی‌ناپذیر در رقابت و نبرد با تکنولوژی برتر نئولیبرالیسم غربی، ثابت کنی تا شهروند موفق و مفیدی باشی. آمارها در ژاپن به دلیل بستر رسانه‌ای و دموکراتیک غربی، عیان است و دانشمندان در پی مداوای این ضعف سیستماتیکند! اما در شرق میانه از جمله ایران این آمارها پنهانند.
این روزها کشور ما دچار انواع خودکشی‌های ناشی از سندورم‌های گونا‌گون و زنجیره‌ای در تمام اقشار است! از قشر نوجوان مدرسه رو بگیر تا جوانان دانشجو و بیکار تا دختران مهجچور و محجور و پدران و مادرانی که در ادای مسئولیت و تکالیف زندگی به آخر خط رسیده‌اند.
با این وجود به همت ماهواره و رسانه‌هایی همچون اینسنتاگرام، ما در میان جوانان حتی شاهد سندورم ماسک خندان هم هستیم. اما این سندروم بنیادی نیست! چون بستر حاکم بر مناسبات قدرت در ایران مثل ژاپن مدرن و دارای ثبات نیست. به گمانم صنف خودکشان در ایران، برای حفظ آبرو بیشتر قربانی سندورم مرغابی‌اند! آبرو تنها دارایی اعتبار در مردم عقیم ایران است که هنوز هواخواه دارد. آبرویی که نظام سلطه آن را به عنوان ارزشمندترین دست آورد نظام ایدئولوژیک از شهروندان به گروگان گرفته است تا با چماق شکستن آن از شهروند مدنی شهروندان عصر حجری بسازد تا معادلات امنیت میلی سلطان و گزمه‌هایش در نبرد با دشمن به هم نریزد. بنابراین اگر مردم را با چشمهای شیشه‌ای لمس و گیج و بی‌خطر می‌بینی این به خاطر آرامش درونی نیست، بلکه به خاطر محافظت از تنها دارایی وجودی خویش میان دریده‌ها و درنده‌های قدرت است. شاید این ضرب‌المثل شاهدی باشد بر این مدعا، که این سندورم مزمن و تاریخی است: "صورتش را با سیلی سرخ نگاه می‌دارد."
این آرامش مصنوعی حتی در میان بخشی از مؤمنین به نظام سلطه هم که هنوز وجدانشان در چارچوب ایدئولوژی، سنگی و یخی نشده، بروز و ظهور دارد. همانها که عمری از بارکشی بتهای مرده خسته شده و در جستجوی معنای زندگی بصورت شبانه روزی برایش معنا جعل کرده‌اند! به ایشان باید گفت:
آن چهره‌ی آرامت تمام ماجرا نیست! تو در درون دچار آنچنان غلیان و دست و پا زدنی که سالهاست از این دروغ مستمر بریده‌ای! چرا که دیگر از "الا به ذکرالله تطمئن القلوب" جز لقلقه‌ی یک طوطی نصیب نداری. تو که در قرارگاه هیئتیان به لبخند ارباب و گزمه‌ها سرخوشی و آن آشوب درونی را با دریدن غیرخود تخلیه می‌کنی، تا چون بادکنکی تخلیه شوی و چروکیده در رختخواب وجدان، چهار تا چهار تا زن عوض کنی تا با این شیتیل و باج اربابی شاید باور کنی هنوز به رسم عصر حجر مَردی. بینوا زن که قربانی نشئگی تو از حس کاذب مردانگیِ عقیم تویی است که از انسان فرسنگها دوری و ناامید! در اثبات نا امیدی تو همین بس که امیدت به بتهاست و بی هیبتِ بتها چون قوم سرگردانی. و همین تویی که قابلیت قاقازادگی با خون مردمان داری. پس به تو که آدمک کارخانه‌ی انسانسوزی هستی حق باید داد که بر باد روی.

16)  امریکن آیدول ولایی
بسیار دیده ایم که تازه‌به‌دوران رسیده‌ها و لمپن‌ها آدمفروشند. ایشان از اهالی تقلید کور و منافع روبنایی هستند و به هر بادی تغییر مسیر میدهند. در هر صنف و گروه و مکتبی هم حضور دارند. چه بصورت نفوذی و یا چه بصورت دیمی مثل علف هرز.
پس به آن بوزینه‌های مکتبی در پوزیسیون و اپوزیسیون هم باید حق داد که ادای یک بازیچه را با سیمولیشن امریکن آیدول درآورند و بدون هیچ احساسی وقتی با بوتاکس شبیه آلتی در ساختار نرسالاری می‌شوند، خود را پیروز معرکه حس کنند تا از چشمانشان برای هنرنمایی لوطی و عنترهایش با رویکرد جهادی گروتسک، اشک بچلاند! اشک بگیر از چشم بزها و بزبچه‌های رجزخوان، تا استاد اعظم زورچپانی ایمان شوی بینوا، بی آنکه بدانی استیج ایرانی از جنسِ استیج امریکایی نیست تا نمازت در دیار کفر مقبول‌تر باشد. یعنی دلقک بودن هم حرفه‌ای است که شاید برای چارلی پاپلین موضوعیت داشته باشد نه تو که در صنعتِ شیرینکاری از خاک کربلا تا مشهد صیغه‌خانه‌ها تا لس‌آنجلس و ونکور و کلابهای بی.بی.سی و امریکن آیدول، برای نشان دادن جای دوست و دشمن، نمایش عبادتت به گروتسک بچه مرشدی تبدیل شده دور از چشم مرشد برای عقده گشایی و تحقیر پابرهنه‌ها. تا بتواند به مقام رفیع تهدید نائل شود... تا با یک بشکن بتواند از فروش گلهای دزدی شهرداری، از کودکان کار شیتیل بگیرد و تیتر روزنامه بفروشد به بزهایی که جای علف واقعی، کاغذ میخورند و شیر دروغین میدوشند!
اینجا حال و روز گنده لاتهایش هم گریه دار است.
گنده لات امریکایی می‌داند که رجزخوانی برای تحریک اربابان بینوای شرقی است تا اولین سیلی غیرقانونی را بزنند. درست مثل شریعتمداری که تو را با گندچاله دهانش تحریک میکند تا اولین سیلی غیرقانونی را تو بزنی... تا درون دخمه‌ی ارباب به روحت تجاوز کند.

17) نتیجه:
در چنین وضعیت بلبشو و مسخره و گریه‌دار و حقارتبار و گروتسک در دوران پیشاآزادی، تنها یک تشکیلات منسجم که دارای فلسفه‌ی مبارزه‌ی حداکثری، و با یک زبان مشترک قابل فهم حقوقی، و با ادبیات ایجابی-جذبی و یک استراتژی وحدتبخش و یک تاکتیک مؤثر پایدار و نقشه‌ی راه گام به گام باشد می‌تواند مبارزات مردمی را علیه یک نظام تشکیلاتی مسلح به زور و زر و تزویر به پیش‌برد. در دام جنگهای هیبریدی باید مسلح به سلاح صلح هیبریدی شد وگرنه در نبردی نابرابر میان سوء تفاهمات و روشهای کاهنده و شخصیتهای ناپایدار، بازنده‌ی اصلی مردم پراکنده غیرتشکیلاتی هستند.
مرامنامه نقشه‌ی چنین راهی را بصورت گام به گام تشریح کرده است.
بیش از پیش در دامچاله ها از این ستون تا ستون بعدی تلف نشویم. که ایران در آرامش پیش از توفان برای تبدیل به ایرانستان است.
خیام ابراهیمی
10
اردیبهشت 1398
پ.ن:
1) مرامنامه(نقشه راه امید تا استقلال و آزادی):
https://ebrahimi-helo.blogspot.com/2019/04/blog-post_41.html
2) هر یک از سرداران ملی-میهنی دارا و توانا میتوانند در صورت تمایل به قدر وسع، این مرامنامه و یا کل این صفحه را با کلیک روی کاور همین صفحه از نویسنده بخرند، تا راقم این سطور بتواند در بدترین شرایط پس از سال‌ها غارنشینی ناگزیر در خانه‌ی غصبی و پس از تحمل لطمات جبران‌ناپذیر ناشی از زورگیری عقیدتی، نابود نشود. در غیراینصورت ما را به خیر و شما را به سلامت.
صاحبان استیج و تریبونهای چاه‌نمایی در اپوزیسیون و پوزیسیون هم می‌توانند دوش به دوش هم و سایه در سایه، کماکان به شوآفهای خود از محل خون ملت قانونا عقیم ادامه دهند.
3) در شهر اگر کس است... یک حرف بس است.
تا اینترنت و نایی در جان باشد هستیم!... با اتمام حجم اینترنت، بدرود.
آخرالزمان وقتی است که میل به معجزه بیداد می‌کند و اکثرا هنگام سونامی برای لذت از خواب سه بعدی در پناهگاه، چشمان خود را می‌بندند و کسی را هم برای پناه گرفتن خبر نمی‌کنند!... به من چه!


داستان شیخ و شاه

داستان شیخ و شاه 
در تاریخ بسیار به وقایعی برمی‌خوریم که البته چون هنر نزد ایرانیان است و بس، اساسا نیازی به عبرت ندارد! از جمله عقوبتِ تصمیم‌سازی‌های قدرت مطلقه‌ و تک‌نفره‌ی سلاطینی که سرنوشت میلیون‌ها تن از توده‌های رنگین‌کمانی وطن را در نیم کیلو توده‌ی خاکستری کاسه‌ی سر مبارک جای دادند و رقم زدند.
305 سال بعد که کتاب تاریخ را باز کنی ، باز هم خواهی خواند:
سرزمینی بود که باید در عقوبت این که رهبرش در توهمی مزمن خود را همواره در تمام امور سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی صاحبنظر می‌دانست عبرت گرفت! از رهنمودهای داهیانه در مقدارِ نخود و لوبیای دیزی آشپزخانه تا مبال و میخانه و تکلیف ماماها برای ازدیاد تناسلِ گورخوابها در مریضخانه، تا آداب زورگیری در اتاق خواب شهروندان فقیر زیر چادرهای زلزله بر آوارِ خانه، خودسرانه و متکبرانه و پیروز و ظفرمند در هر چراگاه برای سلطه‌ی چوپانی بر گله‌ی بزها و هنر نشان دادن جای دوست و دشمن توسط بوزینه‌های مقلد به فرمان یک لوطی‌ دیوانه. چرا که انسان حیوان نیست و ویرانی محصول جابجا شدن جای پیمانکار و کارفرماست. راننده باید به مقصد دلخواه مسافرین برود، نه ته دره به تشخیص یک عمله. وقتی یک عمله به زور بازو و خودسرانه خود را معمار بداند، این خانه ویران است. که معمار بزرگ تمام ملتند، نه یک فردِ عقب‌مانده. مملکت زمین فوتبال نیست که بازیکنان در خدمت یک مربی و یک رهبر باشند. روزگارِ پیشوابازی با سرنوشت توده‌ها در عصر حجر سپری شده! پای در گلِ سنت، عقب مانده‌ای... از توهم بیمارگونه و این خواب تاریخی برخیز!
و این توهم خداوندی در ذهن یک عقب‌مانده، از وقتی نطفه گرفت که پس از مرگِ پدرِ عالیجاهِ نظام سلطه، درباریان برای تداوم قدرت خویش از میانِ فرزندانِ مفتخور او، رجزخوان‌ترین و جاه‌طلب‌ترین و مالیخولیایی‌ترین نفس‌پرست را برگزیدند و به لطایف‌الحیل، شیخی بر سر او تاج ولایت مطلقه و پادشاهی گذارد. نظام و دربار رهبری در آن زمان از یک‌سو زیرِ نفوذِ خبرگانِ فقهای دست‌چینِ عالم تشیع (و در رأس ایشان شیخ‌ تاجگذار) بود و از سوی دیگر خواجه‌سرایان اهل بیت و امیران سپاه پاسداران ولایت سفلی و علیا، جبهه‌ی نیرومندی در مناسبات زورگیری مادی و زورچپانیِ عقیدتی، تشکیل داده بودند.
بموجب روایتی مشهور نقل است که سلطانِ فقید حضرت سلیمان، به درباریان خویش در خفا وصیت کرده بود که اگر طالب آسایش هستند، بعد از وی، "الحسینی الموسوی" را به سلطنت بردارند و اگر جویای تعالی و افتخار هستند فلانی را برتخت بنشانند! امرای راحت‌طلب هم به توصیه‌ی عمه‌جانِ قادر‌مطلقه و شیخ بزرگ، که یک سلطان ضعیف بیشتر از یک فرمانروای سلحشور باب طبع آنان بود، در انتخاب وی تردید نکردند و او را با قدرتِ ولایت مطلقه بر اورنگ فرمانروایی نشاندند. این انتخاب در واقع نشان دهنده علاقه‌ی آن #فرقه‌_تبهکار به منفعت‌جویی و لذت‌پرستی و تن‌آسایی و غیرپاسخگویی و تاخت‌وتاز دیمی و هیئتی از محل خون عاریتی ملت بینوا بود.
او که چهره‌ای زیبا و قامتی وزین و بدنی قوی داشت، از سویی انسانی عابد و خرافاتی و زودباور بود و به شدت تحت تأثیر افکار دیگران قرار می‌گرفت و ضمنا خود را شیعه دوازده امامی و رهبر بابصیرت شیعیان جهان اسلام نیز می‌دانست! تاریخ‌نویسانِ‌درباری از او به‌عنوان فردی بخشنده، مهربان، ساده‌پوش و دل‌رحم یاد می‌کنند که همواره در بصیرتِ ظفرمندی در حرمسرای مام میهن بود! چون کار نیکان را قیاس از خود گرفته و رحم و خشم خود را مصداق اشداء مع الکفار و رحماء بیهنم حقنه می‌کرد! یعنی رحم او شامل گعده و هیئت و دورهمی گزمه‌های خودش بود، ولاغیر. این هم یک خدعه‌ از سوی شیخ اجل بود برای نشئه کردن دزدهای راهزن از امر مقدس راهزنی از کاروانیان و از محل خون محرومان.

نامش "ابوالمظفر الحسینی‌الموسوی" بود که اینک سرش در همدان و تنش در قم دفن است. در زمان او سپاه پاسداران و اهل بیت و درباریان در تصاحب قدرت دچار اختلاف بودند و در مملکت مراکز تصمیم‌گیری بسیار بود! تا جایی که از درایتِ اقتصادی 30 ساله‌ی او قیمت ارزاق و گندم بالا گرفت و نان گران شد و مردم با حضور گسترده‌ی زنان به اعتراض و شورش پرداختند و در تمام شهرها و ولایات محروسه و محصوره از بلوچ و کرد و خوزستانی ناراضی و معترض و نافرمان از حکومت مرکزی شدند. در سیاستِ خارجی، از باب اطمینان از امنیت میلی، درباریان و اطرافیان به او پیشنهاد کردند که با حضرتِ روسیه و ترکانِ عثمانی کنار بیاید و او پیوسته به ایشان باج و امتیاز می‌داد تا جایی که روزگاری به خود اجازه دادند در امور داخلی ایران دخالت کنند.
کار بذل و بخشش به هر سردار سپاه و باج دادنش به حکام ولایات از جیب ملت عقیم آنقدر بالا گرفت که پس از مرگ یکی از یاغیان در یکی از ولایات، برای جانشینش که ادای بندگی به شاه کرده بود خلعتی فرستاد! او توهم زده بود که این بذل و بخشش از بیت‌المال به هر سگِ نگهبانِ استخوان‌لیسی موجب جانبازی و ارادت ایشان به وی و به تخت پادشاهی و تثبیت نظام سلطه و حکومت اسلام‌پناه او خواهد شد! اما فرمانده مزبور از سر مکر و تقیه و خدعه با خودیِ نامحرم و با غیرخودی که از هنرهای زعمای عالیقدرِ مسلمانان اهل تشیع است، این خلعت را به پای ذلیلی سلطان ایران گذارد و طمع کرد و با استفاده از نابسامانی و هردمبیلیِ نظام تصمیم‌سازی، به پایتخت ایران حمله برد و آنجا را محاصره و #تحریم کرد!
با #تحریم_اقتصادی، مردم دچار قحطی شدند و یاس و ناامیدی بر شهر مستولی گشت! البته مشکل سلطان از بینوایی و بدبختی مردم نبود! چه بسا این یکی از استراتژی‌هایِ امنیتی سلطان برای درمانده کردن ملتِ غیور ایران و در راستایِ تداوم چشم‌انداز برنامه‌های بلندمدت برده‌گیری و فرمانبری و دریوزگی مردم بصورت سیستماتیک هم بود! تلخی کام شاه در این بود که خزانه‌ی حکومت خالی شد و سربازان و سپاهیان تنها از محل بودجه‌ای که کمپانی‌های #انگلیسی می‌دادند حقوق می‌گرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد، ولی آن دشمنِ اجنبی وعوضی نپذیرفت که نپذیرفت. در نهایت رهبر شیعیان جهان و سلطان صاحبکران به شکلی باورناپذیر و منحصربه‌فرد با نرمشی قهرمانانه جام زهر را نوشید و با درماندگی و ناتوانی هر چه تمامتر، از سرناگزیری با گذاشتن تاج بر سر دشمن پلید و نابکار با تکدست خویش، یکهو عجزِ باوقار و مقتدرانه‌ی خویش را به اثبات رسانید و جانِ ناقابلِ خویش و اهل بیت خود را با بصیرت هر چه تمامتر حفظ نمود، تا اگر ناموسِ وطن را فدایِ دشمن می‌کند، اما باجی از سلطنت به صاحبان حق و ملت ندهد.
زان پس، درباریان مفتخور و فاسد و سرداران فاسدتر سپاه شاه مخلوع، به هزار سوراخ گریختند و ممالکِ ترک و روسیه را به یاری طلب کردند، اما جانشینِ رهبر جدید با احساس توطئه‌‌ی هجوم دولت عثمانی برای نجات سلطان و حفظ نظام مقدس، تمام آقازاده‌گان باقیمانده را کشت و آخر کار هم رهبر بازنشسته "الحسینی الموسوی" را دو شقه کرد و سر مبارک او را در همدان و بدنِ مطهر را در قم دفن کرد. او پس از 30 سال ولایت مطلقه، آخرین شاهِ اسلاف سلسله‌ی خویش بود!
...
نام قاتلِ سلطان صاحبکران "محمود افغان" بود و نام مقتولِ اهل بصیرت، "ابوالمظفر شاه سلطان حسین بن‌سلیمان سام میرزا صفوی الحسینی الموسوی"، و نام شیخ الاعلماء بادرایتی که بر سرش تاج پادشاهی نهاد: شیخ‌الاسلام ممد باقر مجلسی (ره) بود.
(برگی از عبرت تاریخ حکومتِ سلاطین و ولایت مطلقه فقیه در عصر صفوی در ایران)
خیام ابراهیمی
9 اریبهشت 1398
حجم اینترنت در حال اتمام است... پست آخر به دستِ انجام است.
پی‌نوشت:
1) متن فوق با اندکی تلخیص و تدوین در عباراتِ مترادف، با رعایتِ امانت و اندکی شیطنت، از ویکی پدیای فارسی در این آدرس نقل شده است (جهت اطمینان، لطفا مطابقت بفرمائید):
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86
2) در غفلت و بصیرت شاه سلطان حسین صفوی همین بس که آنقدر در دخمه و بیت با حوریان و غلمان خود انس گرفته بود و در افکار متوهمانه سیر می‌کرد که سرداران سپاه قزلباش به همت فقهای شیعه، از هیچ ستمی در حق شهروندان دریغ نداشتند. از جمله ستمی که بر مردم اهل سنتِ قندهار روا داشتند. تا جایی که در یتیمی و عقیمی مردم بی‌پناه، با هر گونه تعرض و تجاوز و تصاحب در غنائم سپاه اسلام و اموال و نوامیس مردم گوی سبقت از هم می‌ربودند(واجب قربة الی‌الله):
نگـــادِه زن و دخترِ نامدار... "قزلباش" ننهــــاد در قندهار
زن و دختر و اَمرَدِ کابلی... زِ هر سو قزلباش گـــاد از یلی
برآمد ز هر سو ز افغان فغان... زِ جورِ قزلباش خواهان امان
محمدهاشم آصف، رستم‌التواریخ، ص ۱۱۵–۱۱۶

3) خبر خوش این‌که: شاه سلطان حسین 30 سال سلطنت کرد.


جنگ یا صلح؟ / بخش نخست

جنگ یا صلح؟ (بخش نخست)
3
ترور علنی شامل یک وکیل و یک روحانی و یک استاد دانشگاه و چه بسا ترورهای بیولوژیک پنهان و سکته‌ همزمان 3 محکوم بانک سرمایه در 3روز و صدها زخمی درگیری هواداران فوتبالی بیانگر چیست؟ جز خشم و ناامیدی از فقدان امید و امنیت و قدرت مشارکت و هم‌افزایی براساس حق بنیادی، و قلدری در ساختار قدرت قانونی و حذف با نفرت بر اساس رانت مالکانه.
مردم، قربانیان دوغ و دوشاب در جنگ اربابان بومی و جهانی در نبردی نابرابرند و بازیچه‌ی پریشانی میان تاکتیک‌های جنگ‌های هیبریدی در میان خود! آیا دوران قواعد جنگهای کلاسیک و سنتی بر اساس خشم فروخورده و یا انتقام به پایان نرسیده است؟
ندا آقاسلطان را که کشت؟ سعید امامی که بود؟ عسگراولادی و لاریجانی و احمدی نژاد و روحانی و حتی خامنه‌ای کیستند؟ چه کسی به نظام سلطه، مجوز داده تا منابع ملی را صرف بحرانسازی و تنش آفرینی 40 ساله کند؟ چه کسی به خمینی اجازه داد که پیش از جنگ8 ساله، ارتش عراق را به قیام علیه صدام ترغیب کند تا اولین سیلی را او بزند و نهایتا محکوم شود؟ آیا رهبر دیوانه‌ی کشوری دیگر می‌تواند ارتش ایران را علیه نظام ترغیب کند؟ آیا یک تیر هوایی از موقعیتی پنهان میان مردم، می‌تواند موجب شورش و نهایتا یک کودتای بلندمدت شود؟
این همه عقوبت بیعت با قدرت متمرکز زور و زر و تزویر ایدئولوژیک در قانون سلطه‌ای است که در آرم سپاه مسلحِ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی‌اش نام ایران نیست! این یعنی امنیت ایران و 80 میلیون شهروند و توده‌های رنگین کمانی‌اش، فدای نیم کیلو توده‌ی خاکستری در جمجمه‌ی یک نفر.
.
شناخت موقعیت و شفافیت، نیازمند تسلط کامل هژمونی قدرت توسط صاحبان حق، بر اتوریته‌ی قدرت در یک سیستم زاینده است. مثل تسلط صاحبان سهام بر عملکرد هیأت مدیره در یک شرکت سهامی بر اساس قانون تجارت.
وقتی مبانی قدرت در انحصار مالکان ایدئولوژی و سرمایه و تکنولوژی باشد، چه شوروی باشی و چه امپریالیسم امریکا، باید ببینی که آیا ساختار قدرت قابلیت پاسخگویی به چالش توسط صاحبان حق را دارد یا نه؟ وقتی حق از طبیعت انسان منتزع شود و در دست انحصاری ایدئولوگها و تئورسین‌ها و یا مالکان زر و زور و تزویر و ایدئولوژی و سرمایه و تکنولوژی قفل شود، آن‌گاه هیچ عملی در جامعه قابل ارزش‌گذاری برای تحلیلی علمی نخواهد بود.
مثلا همین درگیری خونینِ تماشاچیان بازی فوتبال #پرسپولیس و #سپاهان در روز گذشته در#استادیوم_آزادی با صدها زخمی و یک کشته.
پرسش: آیا این تنش هدایت شده بود؟ آیا به عمد، سکوی تماشاچیان سپاهان زیر سکوهای پرسپولیسی‌ها تعیین شده بود؟ آیا چنین تنشی با یک جنگ زرگری آغاز نشد؟ هدف چه بود؟ و آیا این یک تصادف طبیعی ناشی از انفجار خشم فروخورده بود؟
فتنه و نارنجک قانونی "توهم توطئه"
هر چه بگویی، در فقدان سند مثبته و حقیقی، قابلیت این را دارد که متهم به توهم توطئه و یا تشویش اذهان عمومی شوی. این همان رازِ قانونیِ خفت‌شدن ملتِ عقیم ایران است!
بنابراین در این آب گل آلود سیستماتیک، تو به عنوان یک شهروند همواره محکومی! چرا که خانه از پای بست ویران است. مبارزه بر اساس چنین ادبیاتی، یک شوخی تلخ با آب نباتی خیالی، در کام شهروندان ناآگاه و همیشه در صحنه است!
با این وصف، در وجود خشم فروخورده در میان مردم نمی‌توان تردید کرد! عامل محرک هم کاتالیزوری به نام #قانون_اساسی است که قدرت را بین مؤمنین خودی و کفار غیرخودی تفسیم کرده و مردمی مشترک المنافع و واحد را چند پاره کرده است. قانونی که بنای ارزش‌هایش بر #هم_افزایی بر اساس حق مشترک بنیادی نیست؛ بلکه بر بندگی و حذف و جنگ با غیرخودی بنا شده است!
به همین دلیل است که تا زمانی که قدرت و نظارت مردمی-میهنی بصورت ساختاری و قانونی و سیستماتیک بر سرنوشت عمومی حاکم نباشد، ما نمی‌دانیم که هر اکت اعتراضی (مثل شورش‌های دی ماه 96) آیا نهیه آتشی از سوی نظام سلطه برای آتش‌به‌اختیاران و بهانه‌ای برای سرکوب و تثبیت بیشتر نظام سلطه است و یا کنشی راستین از سوی مردم پراکنده و یا واکنشی تصادفی بوده است؟ حتی همین ترور اخیر یک آخوند در همدان هم می‌تواند مشکوک باشد. این ترور آیا هدایت شده از سوی نظام سلطه و یا با تحریک عوامل خارجی صورت گرفته و یا اقدامی است خودجوش؟ چنین تروری هم می‌تواند از مصادیق#جنگ_هیبریدی (جنگ ترکیبی) باشد و نیز نباشد. بنابراین هیچ نتیجه‌ی معناداری از این ترور نمی‌توان گرفت، همانطور که نمی‌توان گفت انتقال دلار به خارج از کشور نامش براستی #اختلاس است یا جزئی از رزمایش و عملیات صدور انقلاب است؟
پاسخ:
خشم زاده‌ی عدم توفیق پیوسته در قدرت است! این خصوصیت فرهنگی و اجتماعی، زاده‌ی جبرجغرافیایی-تاریخی-سیاسی در بستر سنتی است. بستر سنتی همواره فاقد تشکیلات مردمی برای انتقال عبرتهای تاریخی به نسل‌های بعدی بوده است. کور بودن تجربیات و حافظه تاریخی از همین روست! به همین دلیل مردم پراکنده قادر به تدوین یک نقشه راه برای جهت دادن به خشم خود و برای مقابله با نظام سلطه نیستند. چون در تاکتیک‌های جنگ هیبیریدی سلطان زر و زور تزویر، فاقد مدیریتی هدفمند برای اجرای یک برنامه تا مقصد نهایی‌اند.
به همین دلیل در ساختارهای سنتی در طول تاریخ مشاهده میکنیم که سرداران و پرچمداران زورمدار، مدیریت جنگ را بر عهده می‌گرفتند و دو سپاه بر اساس جنگ کلاسیک در یک آوردگاه مقابله می‌کردند، تا نتیجه و برتری یک گروه بر دیگری حاصل آید.
اما در مورد انقلابها این هدایت حتما نیازمند هماهنگی صاحبان قدرت بوده است و به هیچ عنوان انقلاب دیمی در حد شورش به سامان نرسیده است.
انقلاب 57 نتیجه‌ی هماهنگی صاحبان قدرت در پشت صحنه بود، نه یک حرکت دیمی و فراگیر تا پیروزی سپاه نور بر تاریکی.
بدون توافق گوادلوپ بین اروپا و امریکا... بدون حمایت کارتر و پشتیبانی اوناسیس از خمینی... بدون حضور هایزر و سالیوان در تهران... بدون اطمینان از خیانت گروگانهایی چون فردوست و قره باغی و ستاد مشترک و برخی از رؤسای کمیته ضدخرابکاری و ساواک... بدون عقیم کردن ارتش... بدون پایگاه‌های فراگیر مساجد و آخوندها در التزام به خمینی که دارای کاریزمایی کاذب و کذاب در بین ایشان و بخشی از مردم بود... بدون نیروهای تعلیم دیده در فلسطین در میدان تصاحب پادگانها و رادیو تلویزیون...به هیچ عنوان مردم کوچه و بازار داری نقشه راهی گام به گام برای فتح قله‌ی پیروزی و براندازی نظام پهلوی و تداوم و تثبیت دستاوردهای آن نبودند... داشتن برنامه برای تثبیت یک انقلاب در یک جنگ خشونتبار در اولین گام‌ها مهمترین بخش پیروزی یک انقلاب خشونتبار و خونین حتی مخملی است.
با این همه ما امروز در شرایط سال 57 نیستیم. رسانه‌های ارتباطی برای تهییج مردم در دست صاحبان تریبون‌های قدرت است... قدرتی که چون بی.بی.سی در ماههای آخر نظام پهلوی، اگر بخواهد می‌تواند مردم را قربانی چاه نمایی‌های خود کند تا به دوران تثبیت مطالبات ملی-میهنی نرسد. ایجاد شورش در مرزها... بر هم ریختن انضباط و نظم عمومی... ضرورت یک کودتا را در صورت داشتن انسجام فراهم می‌آورد که خود یک سلطه‌ی دیگر برای مدتی دراز خواهد آفرید... صاحبان قدرت با توجه به کار تشکیلاتی دارای سناریوهای متنوع و ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری و روش‌های متنوع اعمال آن در صورت تغییر سناریو هستند.. اما مردم عادی فاقد چنین اتوریته‌ای هستند!
بنابراین هر گونه تحریک مردم در چنبره‌ی سخت افزاری و نرم افزاری نظام سلطه، توسط اپوزیسیون پراکنده جز اتلاف توان مردمی و حتی در راستای خواست نظام سلطه نیست. چه بسا به همین دلیل بخش عمده ای از تریبون‌های اپوزیسیون پراکنده را که توسط شومن ها اداره میشود را با هزار واسطه ی غیرمستقیم و مستقیم تقویت می‌کند.
به همین دلیل است که ما فاقد اپوزیسیونی واقعی و راستین هستیم.
به همین دلایل است که علی رغم ادعاهای بدون تضمین، وقتی امریکا نه عزم و نه ادعای تغییر نظام را دارد، وقتی صاحبان قدرت (اربابان خارجی و داخلی) تمایل به تداوم این بلبشو دارند، توقع از مردم برای هدفمند کردن خشم انقلابی جز ساده انگاری و انحراف نیست!
به همین دلیل است که در دوران جنگ‌های هیبریدی با دشمن غیرخودی و خودی در خارج و داخل، مردم پریشان و پراکنده‌ی ما در بستر ادبیات سلبی-حذفی به نتیجه نخواهند رسید.
مگر آنکه فرهیختگان در اپوزیسیون واقعی بتوانند این ادبیات سنتی را به ادبیات مدرن "ایجابی-جذبی" تبدیل کنند! که این تنها ادبیات فزاینده‌ای است که می‌تواند بدون سوء تفاهم و تفرقه موجب وحدت و #آچمزنمودن نظام سلطه در میدان امن خودش شود.
این کار سختی نیست و در عرض چند هفته پاسخ می‌دهد، بدون اینکه خونی از دماغ کسی بریزد؛ اگر آن خشم مقدس و انقلابی، در شخصیت فرهیختگان مهار شود و در راستای سلامت و تعالی مام میهن، به عنوان سوخت حرکت و مبارزات تحولخواه، استفاده نشود!
تبدیل هژمونی وحدت مردم، گرد ادبیات ایجابی-جذبی، به یک اتوریته ی مؤثر مقدر خواهد شد، اگر اپوزیسیون دارای فلسفه و زبان مشترک و استراتژی و تاکتیکهای متناسب با ادبیات مربوطه در ستادی مشترک و وحدتبخش باشد.
در غیر اینصورت توقع از مردم پراکنده برای هدایت این خشم ویرانگر، جز علاقه به یک فیلم سینمایی وسترن نیست. باید از دنیای انتزاعی دست کشید و واقع بین بود. این کار اصلی اندیشمندان است. گاندی این نکته را در دوران خود خوب دریافت.
پس سزاست که در چنبره‌ی جنگ هیبریدی با ملت خودی و غیرخودی، استراتژی را به #صلح_هیبریدیدر تمام صحنه‌ها تبدیل کرد.
ادامه دارد...
خیام ابراهیمی
اردیبهشت 1398



کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...