Wednesday, May 1, 2019

داستان شیخ و شاه

داستان شیخ و شاه 
در تاریخ بسیار به وقایعی برمی‌خوریم که البته چون هنر نزد ایرانیان است و بس، اساسا نیازی به عبرت ندارد! از جمله عقوبتِ تصمیم‌سازی‌های قدرت مطلقه‌ و تک‌نفره‌ی سلاطینی که سرنوشت میلیون‌ها تن از توده‌های رنگین‌کمانی وطن را در نیم کیلو توده‌ی خاکستری کاسه‌ی سر مبارک جای دادند و رقم زدند.
305 سال بعد که کتاب تاریخ را باز کنی ، باز هم خواهی خواند:
سرزمینی بود که باید در عقوبت این که رهبرش در توهمی مزمن خود را همواره در تمام امور سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی صاحبنظر می‌دانست عبرت گرفت! از رهنمودهای داهیانه در مقدارِ نخود و لوبیای دیزی آشپزخانه تا مبال و میخانه و تکلیف ماماها برای ازدیاد تناسلِ گورخوابها در مریضخانه، تا آداب زورگیری در اتاق خواب شهروندان فقیر زیر چادرهای زلزله بر آوارِ خانه، خودسرانه و متکبرانه و پیروز و ظفرمند در هر چراگاه برای سلطه‌ی چوپانی بر گله‌ی بزها و هنر نشان دادن جای دوست و دشمن توسط بوزینه‌های مقلد به فرمان یک لوطی‌ دیوانه. چرا که انسان حیوان نیست و ویرانی محصول جابجا شدن جای پیمانکار و کارفرماست. راننده باید به مقصد دلخواه مسافرین برود، نه ته دره به تشخیص یک عمله. وقتی یک عمله به زور بازو و خودسرانه خود را معمار بداند، این خانه ویران است. که معمار بزرگ تمام ملتند، نه یک فردِ عقب‌مانده. مملکت زمین فوتبال نیست که بازیکنان در خدمت یک مربی و یک رهبر باشند. روزگارِ پیشوابازی با سرنوشت توده‌ها در عصر حجر سپری شده! پای در گلِ سنت، عقب مانده‌ای... از توهم بیمارگونه و این خواب تاریخی برخیز!
و این توهم خداوندی در ذهن یک عقب‌مانده، از وقتی نطفه گرفت که پس از مرگِ پدرِ عالیجاهِ نظام سلطه، درباریان برای تداوم قدرت خویش از میانِ فرزندانِ مفتخور او، رجزخوان‌ترین و جاه‌طلب‌ترین و مالیخولیایی‌ترین نفس‌پرست را برگزیدند و به لطایف‌الحیل، شیخی بر سر او تاج ولایت مطلقه و پادشاهی گذارد. نظام و دربار رهبری در آن زمان از یک‌سو زیرِ نفوذِ خبرگانِ فقهای دست‌چینِ عالم تشیع (و در رأس ایشان شیخ‌ تاجگذار) بود و از سوی دیگر خواجه‌سرایان اهل بیت و امیران سپاه پاسداران ولایت سفلی و علیا، جبهه‌ی نیرومندی در مناسبات زورگیری مادی و زورچپانیِ عقیدتی، تشکیل داده بودند.
بموجب روایتی مشهور نقل است که سلطانِ فقید حضرت سلیمان، به درباریان خویش در خفا وصیت کرده بود که اگر طالب آسایش هستند، بعد از وی، "الحسینی الموسوی" را به سلطنت بردارند و اگر جویای تعالی و افتخار هستند فلانی را برتخت بنشانند! امرای راحت‌طلب هم به توصیه‌ی عمه‌جانِ قادر‌مطلقه و شیخ بزرگ، که یک سلطان ضعیف بیشتر از یک فرمانروای سلحشور باب طبع آنان بود، در انتخاب وی تردید نکردند و او را با قدرتِ ولایت مطلقه بر اورنگ فرمانروایی نشاندند. این انتخاب در واقع نشان دهنده علاقه‌ی آن #فرقه‌_تبهکار به منفعت‌جویی و لذت‌پرستی و تن‌آسایی و غیرپاسخگویی و تاخت‌وتاز دیمی و هیئتی از محل خون عاریتی ملت بینوا بود.
او که چهره‌ای زیبا و قامتی وزین و بدنی قوی داشت، از سویی انسانی عابد و خرافاتی و زودباور بود و به شدت تحت تأثیر افکار دیگران قرار می‌گرفت و ضمنا خود را شیعه دوازده امامی و رهبر بابصیرت شیعیان جهان اسلام نیز می‌دانست! تاریخ‌نویسانِ‌درباری از او به‌عنوان فردی بخشنده، مهربان، ساده‌پوش و دل‌رحم یاد می‌کنند که همواره در بصیرتِ ظفرمندی در حرمسرای مام میهن بود! چون کار نیکان را قیاس از خود گرفته و رحم و خشم خود را مصداق اشداء مع الکفار و رحماء بیهنم حقنه می‌کرد! یعنی رحم او شامل گعده و هیئت و دورهمی گزمه‌های خودش بود، ولاغیر. این هم یک خدعه‌ از سوی شیخ اجل بود برای نشئه کردن دزدهای راهزن از امر مقدس راهزنی از کاروانیان و از محل خون محرومان.

نامش "ابوالمظفر الحسینی‌الموسوی" بود که اینک سرش در همدان و تنش در قم دفن است. در زمان او سپاه پاسداران و اهل بیت و درباریان در تصاحب قدرت دچار اختلاف بودند و در مملکت مراکز تصمیم‌گیری بسیار بود! تا جایی که از درایتِ اقتصادی 30 ساله‌ی او قیمت ارزاق و گندم بالا گرفت و نان گران شد و مردم با حضور گسترده‌ی زنان به اعتراض و شورش پرداختند و در تمام شهرها و ولایات محروسه و محصوره از بلوچ و کرد و خوزستانی ناراضی و معترض و نافرمان از حکومت مرکزی شدند. در سیاستِ خارجی، از باب اطمینان از امنیت میلی، درباریان و اطرافیان به او پیشنهاد کردند که با حضرتِ روسیه و ترکانِ عثمانی کنار بیاید و او پیوسته به ایشان باج و امتیاز می‌داد تا جایی که روزگاری به خود اجازه دادند در امور داخلی ایران دخالت کنند.
کار بذل و بخشش به هر سردار سپاه و باج دادنش به حکام ولایات از جیب ملت عقیم آنقدر بالا گرفت که پس از مرگ یکی از یاغیان در یکی از ولایات، برای جانشینش که ادای بندگی به شاه کرده بود خلعتی فرستاد! او توهم زده بود که این بذل و بخشش از بیت‌المال به هر سگِ نگهبانِ استخوان‌لیسی موجب جانبازی و ارادت ایشان به وی و به تخت پادشاهی و تثبیت نظام سلطه و حکومت اسلام‌پناه او خواهد شد! اما فرمانده مزبور از سر مکر و تقیه و خدعه با خودیِ نامحرم و با غیرخودی که از هنرهای زعمای عالیقدرِ مسلمانان اهل تشیع است، این خلعت را به پای ذلیلی سلطان ایران گذارد و طمع کرد و با استفاده از نابسامانی و هردمبیلیِ نظام تصمیم‌سازی، به پایتخت ایران حمله برد و آنجا را محاصره و #تحریم کرد!
با #تحریم_اقتصادی، مردم دچار قحطی شدند و یاس و ناامیدی بر شهر مستولی گشت! البته مشکل سلطان از بینوایی و بدبختی مردم نبود! چه بسا این یکی از استراتژی‌هایِ امنیتی سلطان برای درمانده کردن ملتِ غیور ایران و در راستایِ تداوم چشم‌انداز برنامه‌های بلندمدت برده‌گیری و فرمانبری و دریوزگی مردم بصورت سیستماتیک هم بود! تلخی کام شاه در این بود که خزانه‌ی حکومت خالی شد و سربازان و سپاهیان تنها از محل بودجه‌ای که کمپانی‌های #انگلیسی می‌دادند حقوق می‌گرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد، ولی آن دشمنِ اجنبی وعوضی نپذیرفت که نپذیرفت. در نهایت رهبر شیعیان جهان و سلطان صاحبکران به شکلی باورناپذیر و منحصربه‌فرد با نرمشی قهرمانانه جام زهر را نوشید و با درماندگی و ناتوانی هر چه تمامتر، از سرناگزیری با گذاشتن تاج بر سر دشمن پلید و نابکار با تکدست خویش، یکهو عجزِ باوقار و مقتدرانه‌ی خویش را به اثبات رسانید و جانِ ناقابلِ خویش و اهل بیت خود را با بصیرت هر چه تمامتر حفظ نمود، تا اگر ناموسِ وطن را فدایِ دشمن می‌کند، اما باجی از سلطنت به صاحبان حق و ملت ندهد.
زان پس، درباریان مفتخور و فاسد و سرداران فاسدتر سپاه شاه مخلوع، به هزار سوراخ گریختند و ممالکِ ترک و روسیه را به یاری طلب کردند، اما جانشینِ رهبر جدید با احساس توطئه‌‌ی هجوم دولت عثمانی برای نجات سلطان و حفظ نظام مقدس، تمام آقازاده‌گان باقیمانده را کشت و آخر کار هم رهبر بازنشسته "الحسینی الموسوی" را دو شقه کرد و سر مبارک او را در همدان و بدنِ مطهر را در قم دفن کرد. او پس از 30 سال ولایت مطلقه، آخرین شاهِ اسلاف سلسله‌ی خویش بود!
...
نام قاتلِ سلطان صاحبکران "محمود افغان" بود و نام مقتولِ اهل بصیرت، "ابوالمظفر شاه سلطان حسین بن‌سلیمان سام میرزا صفوی الحسینی الموسوی"، و نام شیخ الاعلماء بادرایتی که بر سرش تاج پادشاهی نهاد: شیخ‌الاسلام ممد باقر مجلسی (ره) بود.
(برگی از عبرت تاریخ حکومتِ سلاطین و ولایت مطلقه فقیه در عصر صفوی در ایران)
خیام ابراهیمی
9 اریبهشت 1398
حجم اینترنت در حال اتمام است... پست آخر به دستِ انجام است.
پی‌نوشت:
1) متن فوق با اندکی تلخیص و تدوین در عباراتِ مترادف، با رعایتِ امانت و اندکی شیطنت، از ویکی پدیای فارسی در این آدرس نقل شده است (جهت اطمینان، لطفا مطابقت بفرمائید):
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86
2) در غفلت و بصیرت شاه سلطان حسین صفوی همین بس که آنقدر در دخمه و بیت با حوریان و غلمان خود انس گرفته بود و در افکار متوهمانه سیر می‌کرد که سرداران سپاه قزلباش به همت فقهای شیعه، از هیچ ستمی در حق شهروندان دریغ نداشتند. از جمله ستمی که بر مردم اهل سنتِ قندهار روا داشتند. تا جایی که در یتیمی و عقیمی مردم بی‌پناه، با هر گونه تعرض و تجاوز و تصاحب در غنائم سپاه اسلام و اموال و نوامیس مردم گوی سبقت از هم می‌ربودند(واجب قربة الی‌الله):
نگـــادِه زن و دخترِ نامدار... "قزلباش" ننهــــاد در قندهار
زن و دختر و اَمرَدِ کابلی... زِ هر سو قزلباش گـــاد از یلی
برآمد ز هر سو ز افغان فغان... زِ جورِ قزلباش خواهان امان
محمدهاشم آصف، رستم‌التواریخ، ص ۱۱۵–۱۱۶

3) خبر خوش این‌که: شاه سلطان حسین 30 سال سلطنت کرد.


No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...