Sunday, February 4, 2018

22 بهمن 96 و گام اول

22 بهمن 96، و گام اول
پرسش: راهپیمایی، حرکتی حکومتی است یا مردمی؟
کسی را دعوت نمی‌کنم، اما بصورت متمایز با مسیر رسمی و عمود بر مسیر فرمایشی شرقی-غربی، از شمال ویژه‌خواری به‌سمتِ جنوبِ محرومیت، تا میدان راه آهن، و با یک خواسته و در دست داشتنِ پلاکاردِ " #لطفا_رفراندوم " زنده بودنِ خود را به رُخ می‌کشم و اثبات می‌کنم!... به کسی سفارش نمی‌کنم!
اما ضروری است پس از 39 سال، خارج از چنبره‌یِ ویژه‌خوارانِ قدرتِ‌مطلقه، به حکمِ وجدان و فطرتِ بیدار، وجودِ مرده‌یِ قانونیِ خویش را احیاء کرده و به رُخ بکشم!
22 بهمن برای من روز تبدیل تهدیدِ ملتی آچمز در قدرت انحصاری، به فرصتِ ملتی صاحب اختیار است!
برای تبدیل تهدیدِ تفرقه و دوقطبیِ #قانون_اساسیِ_سلطانی و #شبان_رمه‌گی و ویرانی و فروپاشیِ فراقانونی و فراملی، به فرصتِ آبادانی و وحدت‌ملی با احیاء قانونی‌ملی است! 22 بهمن برای من می‌تواند روز#رفراندوم نرم و خودجوش و تظاهرِ اراده‌ای زنده و مردمی باشد! با یک کاغذ
A4 که روی آن می‌نویسم: #لطفا_رفراندوم به نفع همه و تمام شریکانِ خاکِ مشترک!... تا هم در مسیر مستقل و هم در خواسته
و شعار مستقل، متمایز از کارگردانی انحصاری باشم، تا کسی حضورم را قانونا مصادره به عنف نکند!
در فرصتِ 22 بهمن 96، برای اولین بار در تظاهراتی تک‌نفره و مستقل از سناریویی ضدمردمی، بصورتِ مسالمت‌آمیز و با سکوت معنادار، و درخواستِ #رفراندوم_آزاد و ملی، شرکت می‌کنم تا به یک راهپیمایی مردمی فارغ از امر و نهی ارباب معنا بخشم!
عمود و زنده، بر مسیرِ حکومتیِ شکاف طبقاتی و مسیرِ افقیِ تظاهرات فرمایشیِ ارباب در 39 سال گذشته با تحمیلِ شعارهای غیرمردمی و زورگیرانه از بالا به پایین!
از #تئاتر_شهر تا #میدان_راه‌آهن در #تهران! از شمال ویژه خواری تا جنوب محرومیت!
برای پیاده شدن از قطارِ انقلابِ زورگیری و تفرقه و فتنه‌یِ قانونیِ صدورِ خود به غیرخودی در داخل و جهان، از جیبِ یتیمانِ وطن و ملت مستأصل.
برای رسیدن به قانونِ اساسیِ "وحدتِ خودجوشِ ملت با ملت" و اصلِ زاینده‌یِ #هم‌افزایی‌_ملی در شوراهای بومی و مردمی، به‌جایِ تقسیم یک ملتِ واحد به مؤمن و کافر، و رهایی از #زورگیری_عقیدتی یک قشر زورگیر صاحب قدرت بر تمام مردم، و وحدتِ فرمایشیِ یک ملت خفت‌شده با یک قدرتِ سلطه.
تا به خود اثبات کنم آیا ایران مهد همدلی معنادار و هم‌زبانی معرفتبارِ آزاده‌گان بر اساسِ اولویتِ "حقّ آب و گل طبیعی و اوّلیه" بر "حقّ ایدئولوژی حصولی و ثانویه" است؟ و یا کماکان مهدِ تسلیم کورِ فرزندان به حکم پدران و تسلیمِ رعایا به حکم ارباب است؟
من خواستار #رفراندوم_تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت ایران، در قوای سه‌گانه، و در نظام تصمیم‌سازی سرنوشتِ خود، به عنوان یک شهروند ایرانی دارای حق تابعیت فارغ از تفتیش عقاید، و یک فردِ مستقل و مختار از اختیارِ نسلِ قبلی و هر قدرت فراملی و فرمایشی و نمایشی هستم!
خیام ابراهیمی
12 بهمن 1396

دیوانه

دیوانه‌ نوشته: " #تفخیذ یعنی چه؟ جز #پدوفیلی_مشروع به‌رضایتِ کفیل و شهوت خروس! جز رضایت به‌تجاوز به‌ اختیار و اراده‌ انسانی صغیر و بی‌واکنش و نوزادی عروس؛ که وطن می‌تواند مصداقش باشد زیر تنِ حضرتِ روس!
حال اِی مرده‌یِ بی‌واکنش! که به‌یمن روحِ متجاوز در بطنت، حتی از خواندن حقیقت هم می‌ترسی و چون موش از کناره جیم می‌شوی تا گربه شاخت نزند! پس اگر بی‌واکنش رد شدی، همان به که بمیری و خود را سزاوارِ تفخیذ با نوزادت بدانی! سنگ شده‌ای، مثل بُتی که آینه از دیدنش ترک برمی‌دارد!
آقاجان شما به ما بگو که این جنایت کار نفوذی‌های اسرائیل در #تحریرالوسیله خمینی است!
اصلاح‌طلبانِ مُرده، پاسخ دهند و موضع بگیرند!
(مخاطبِ این نوشته، اصلاح‌طلبانِ زنده‌ نیستند، به غیرت و ناموس!)
سنگ شده‌ای، مثل یک بت که اگر باور موروثی‌اش به جهل، ترک بردارد، ویران است!... تندیسِ یک عنتر شده‌ای و خود بی‌خبری بینوا! بیدار شو احمق ویژه‌خوار و خودت را از این ذلت نجات بده!
اگر یک ذره وجدان داری، یک نخود فکر کن!
این بافته که تفخیذ ( #پدوفیلی_با_مجوز_پدر) حکمی دیروزی است، مشکلی از بیچارگی امروز تو را حل نمی‌کند! که نمی‌دانی فردا با تو چه می‌توانند بکنند که تو همواره ناگزیر به وادادن و تسلیمِ موروثی در یک#سیستم_مافیایی_مقدس_نما شوی، که عقوبتِ خروج از آن یا مرگ است و یا مثله شدن! وقتی هستی و نیستی تو گروگانِ قدرتِ یک بتِ غیرپاسخگو باشد، براستی تو چیستی جز ابزاری در دست دیگری برای اهداف نامعین؟! بازیچه‌ای که به قبیله‌ای احمق و مقلد و بت‌پرست و کاسب دل‌بسته‌ و جاهلانه آن را #ایماننامیده‌ است! چون خدای نزدیکتر از رگ گردن را در ندای وجدان و فطرت حنیف‌ات زنده نیافته‌ای و صدای این زنده را نمی‌شنوی و همینجوری موروثی به شریکانِ خودسرش دل سپرده‌ای! خوب است که طرف آدرس را هم داده و تو باور نمی‌کنی و با اقتداء به لبخند و دروغ‌های مفتِ کاسبانی که فقط چند متر پارچه به خود پیچیده و دستاری گرد مغزی مزوّر بسته، دل بسته‌ای و دلت نمی‌آید به غبن و فریب خودت اقرار کنی که اگر در دامن ابوبکر بغدادی زاده شده بودی یا پوتین و یا ترامپ، زیاد برایت فرق نمی‌کرد... چون کجا مسخی چون تو می‌تواند، خودش بفهمد؟! به همین دلیل به چیزی که نمی‌فهمی جان و تن و وطن و هموطن فروخته‌ای و پذیرفته‌ای که شأن و منزلت‌اَت شبیه یک میمون باشد؛ نه انسانی اهل معرفت! تئوریزه کردن بت معرفت نیست! آنقدر در جمود موروثی مسخ شده‌‌ای که نمی‌توانی و نمی‌خواهی باور کنی اگر دخترِ نوزادت به حکم مالکیت پدر، به جایِ امانتداری و محافظت اراده تا بلوغ و اختیار، به همسری ملاعمر هشتاد‌ساله درآید و دیوانه نشوی، لابد یا اساسا دیوانه‌ای و یا مسخ شیطانی و خود بی‌خبری! بی‌خبری نسبت به بی‌واکنشی مفعولانه‌ی حیواناتِ انسان‌نما و مسخ که هنوز به حیواناتی در عبایِ سیاه و قهوه‌ای و شکلاتی دل بسته‌اند و از این بازی هوس‌آلودِ دلبرانه لذت می‌برند! با من از واقع‌گرایی موش و گربه نگو! که ناسلامتی تو انسانی! لااقل می‌توانی در لانه‌ی امنِ خود لال بمیری، اما به توهم و هوایِ جاه و حشمتِ حقِ برترِ #ژن_مرغوب، مجیزِ این خوکِ شهوتِ زهد و زیلوی ریا را در پوستینِ گربه‌یِ وحشی نگویی!
.
روایتِ سنگ و آینه:
شمایان سنگ شده‌اید و به جهل‌العارفین بی‌خبرید! درد ندارید چون عادت کرده‌اید به تََکرار تعاملِ تجاوز در هر دو نقش.
یکهو به رویِ مبارکِ آراسته‌ات نیاوری، بیشرف حسنِ امنیتی که کک‌اَت از یخ‌زدن کودکان زیر چادر خیس نمی‌گزد و بی‌درد مدام لبخند دروغین بر لب داری و مدام زر مفت می‌زنی، تا در پوشش مصلحت و دروغ و عوامفریبی از این ستون تا ستون بعدی، ارباب کار خودش را بکند! چون سنگ شده‌ای!
بکهو به روی مبارک نیاوری که راضی شدی در مملکتی زلزله‌زده، هر بار به دروغ و اشک تمساح ناله کنی و به زرِ مفت و غیرپاسخگو، تعابیری مدرن و عوامفریبانه مونتاژکنی به گفتگوی تمدن‌ها و به چاه‌نمایی گم کنی منظور را که برای زلزله‌ی محتوم که به کرات در مذمتش رجز خوانده‌ای و به وقت حادثه نوحه فروخته‌‌ای، باید در نوبت خودت و از پیش کانکس و مکانیسم واکنش سریع نجاتبخشی تدارک می‌دیدی و ندیدی باز در بصیرتش نیستی! نه اینکه پول ملت را بی‌اجازه‌ی صاحبان حق مسلم، برای ساخت کارخانه اسلحه و صدور انقلابی توخالی درهزار خراب‌آباد هزینه کنی و در دوران تصدی‌اَت خبر را از ملت پنهان نگاه داری تا تحریمی دگر... ای ممّدِ جاهل و بزدل و آدمفروش! لابد #خطرناکه_حسن!
می‌دانی با تمام بیزاری از خشونت کلامی چرا این‌قدر وقیح سخن می‌گویم؟ چون تو با جان و ناموس و اختیار کودکان و انسان‌ها بازی کرده‌ای و هم‌چنان به آن مفتخری و درکی از دردِ پدران و مادرانی که فرزندانشان یا در سرما و جلوی چشمشان یخ زده و یا قربانی هوس‌های دلالانِ صاحبِ برَندِ اعتبارِ تقدس شده‌اند نداری و بر اعتبارشان می‌افزایی تا به غروری کور توبه و جبرانِ‌مافات نکنی و نیز اقرار نکنی که ممکن است خودت هم غلط اضافه کرده باشی! جبران مافات خرج دارد و تو معنای #امنیت را خوب می‌فهمی!
باز هم برای زلزله بعدی #کانکس تهیه نکن! چون تو در رفاه و امنیت کاخ‌اَت در دروغی موروثی سنگ شده‌ای و هیچ حس و دردی نسبت به لت و پار شدن کودکانی نداری که باید یک عمر این خاطرات تلخ تجاوز و به بی پناهی و اعتماد پدرانِ صغیر و حقیرِ زورگیری شده را با خود حمل کنند!
خاک بر سر تویِ #اصلاح‌طلب_مرده‌ و بت‌پرست و مزدور و ویژه‌خوار و حرامخواری که از بس به دروغ خود را مؤمن نامیده‌ای و به قانونِ زورگیری عقیده و معرفت و باوری زنده نداری، با ایمانِ مرده‌یِ موروثیِ آبائنا به کاسبیِ خود از جیب جهل مردم مشغولی و با حذف مردمِ کافر به خود، به توهماتِ خود میدان میدهی و از حق شریک خاک وطن آنقدر حرام خورده‌ای و به تجاوز به عقل و اراده و اختیار و حریم خود و غیرخود تن داده‌ای که به مرور زمان، حالا دیگر از هر تجاوزی دردَت نمی‌گیرد! چون قانون قجری با قانون خشنِ عصرحجریِ رؤسایِ قبایل بدوی برای کنترل راهزنان بیابانگردِ حشری، برایت فرقی نمی‌کند! عقل و درایت و بصیرت، چه به تو در جهان مدنی؟! که کوردلانه به جای اقرار و توبه از جهل گذشته، هنوز احمقانه دنبال صنعت و توجیهی که بتِ وجودت به قیمت پاره پاره شدن دیگری که غیرخودی و دشمنش می‌خوانی نشکند؟! تا آهسته و بی‌صدا عین موش از کنار حقیقت رد شوی... تا دنیای دروغین‌ات بر بساط امنیت پفکی‌اَت که با زلزله‌ی چند حرفِ بادهوایی ویران می‌شود، فرو نریزد! گفتگوی تمدنها؟!... با چنین شمشیر زهرآلودی، زهی خیال باطل! با این همه ورّاجی میان مونتاژ کلماتِ مفت، آیا هیچ تعقل کرده‌ای که دنباله‌رویِ پرچمدارانی هستی که سروَرشان #بچه‌بازی مشروع است؟! براستی که تو دیوانه شده‌ای از حرامخواری از حق ملت کافر به خودت و به حکم قانون دیوانه‌گان، با دو سوت و صلواتِ مسجد ضراری، بردگان را به زنجیر جهل دنبال خود می‌کشانی!... تا کجا؟!
اما اگر توانستی همچنان از بی حسیِ پیرکفتارِ بالای ابرهای منقلب و بازیگری دیوانه‌ و جاه طلب و کین‌ورز و نفس پرست، در بازی با اختیارِ شیرخواره‌ای بگذری و کماکان به رویِ مبارک نیاوری؛ در حیوان بودنِ خود شک نکن! شرمسارم از هموطنی با تو! حتی به ذهن کور و قلب کرت هم خطور نمی‌کند که آن گورخواب دریده شاید امام زمانت باشد! چون این شیطان است که می‌داند که باید کدام عبا را بپوشد! و تو به لقلقه‌‌ی فک و ذهن و قلب و پندار و گفتار و رفتار، غافلی که "...و مکرو و مکرالله والله خیرالماکرین" تنها یک صاحب دارد!
#باید_خون_گریست به حال بت‌پرستی که به بازیگران و کاهنانِ مکاری اعتماد می‌کند که بازی جنسی با اختیار و اراده‌یِ طفل شیرخواره را مقدس و مجاز می‌داند!
.
اما عملِ #تفخیذ یا #پدوفیلی_شرعی_مشرکین ، در اتهامات حضرت سعید طوسی چه می‌کند؟
اگر به سه سند پیوستِ این نوشته توجه کنیم موضوع دستگیرمان می‌شود که حکایت چیست!
1) البته اتهام بدون سند زدن، محکمه پسند نیست! هر چند قانون به آن در محاکم حقوقی رسیدگی می‌کند! و اگر شاکی نتواند در حین انجام جرم به اندازه‌ی لازم و کافی سند مثبته به دادگاه ارائه دهد، هر چند حیات امن و زندگی واقعی‌اش لت و پار شده باشد اما نمی‌تواند به علتِ گنگِ مغبون و اغفال شدن، با آبروی متعرض و متجاوز و یا فرد متشاکی بازی کند! بازی به هر شکلش قواعد‌ و ابزاری معین دارد!
مثلا اگر شما بگوئید در رأی #آری به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی‌اش مغبون شده‌اید و نفهمیده اید به چه رأی داده‌اید، و حالا می‌خواهید رأی خود را پس بگیرید و بگوئید: #نه! مثلا باید سندی مثبته رو کنید! وگرنه تا ابد در بندید!
2) بر این اساس، قاری قرآن کریم آقای سعید طوسی از اتهامات وارده به دلیل مستند نبودن مدعا، تبرئه شد! یعنی فرد مفعول(مغبون) به اندازه‌ی لازم و کافی سند مثبته به دادگاه ارادئه نداده است! اما یک نکته در انتهای حکم تبرئه ی نامبرده (در انتهای سه خط پایانی حکم) قابل توجه است:
شکایت یکی از شُکّات نسبت به عمل حلال "تفخیذ"!
خب، براستی عمل #تفخیذ که شرعا عملی حلال است چه می‌تواند باشد که مورد شکایت قرار گرفته است؟ مگر می‌شود عملی حلال‌تر از شیر مادر باشد، اما مورد شکایت قرار گیرد؟ برای فهم این نکته باید عالم بود! برای عالم شدن به این "علم لابد لَدّنی" به یکی از کتب حضرتِ خمینی(ل) بنام #تحریرالوسیله و فتاوای سایر علماء خودخوانده به تخصصِ علمی مجازی، و یا تائید شده این تفقه (فهم احکام شرعی احیانا مربوط به مناسبات حقوقی 1400 سال پیش که بیشتر مدعیان به آن علم ندارند) مراجعه می‌کنیم:
آقای خمینی (نقل به مضمون) چنین ایمان دارد: تفخیذ یعنی بازی جنسی و کامجویی به شیوه‌ی لاپایی با دختر نوزاد از سوی شوهرش! (جل المخلوق)
یعنی حضرتِ طوسی به دلیل این عمل حلال‌تر از شیر مادر، مورد اتهام قرار گرفته است!
نکنید آقا جان! با آبروی مردم بازی نکنید! عقوبت ندارد!... دارد؟!
والسلام! الاحقر: دیوانه"
...
دیوانه است نگارنده‌ی متن بالا! نمی‌گذارد به کسب و کار دل و قلوه‌مان بپردازیم!
آقا جان! دیوانه‌ها تهمت می‌زنند به همسرِ خواهرزاده‌ی همسرِ پسرخاله‌ی شما! آیا به معمار کبیر و عزیز جان و رهبر و مقتدایِ سیدنا خاتمی و موسوی یا مولایشان، تهمت می‌زنند؟! به داد مردم برس یا سیدنا! این روزها ایمان بی‌بنیاد و پفکی و موروثی این قوم بت‌پرست، با دو کلمه بر باد می‌رود! تو گویی اسرائیل برای معمار کبیر تحریرالوسیله را نوشته است! آیا راست است این خزعبلات نفوذی‌هایِ دشمن در میانِ علماء خودخوانده؟ ما را به شیوه‌ی غیرامنیتی روشن کنید یا مولا!
ای سه متر پارچه‌ی علماءِ اَعلام خودسر! شما پاسخ دهید! چرا چون خدایان مرده و بی‌خاصیت و کر و کورتان، لال مرده‌اید، اینک؟ و بر عوامی مرده، هم خر سواری می‌کنید و هم بابتش پول هم می‌گیرید؟!
بی آنکه به روی مبارک بیاورید که چرا پیامبرتان برای مأموریتش پول نمی‌گرفت و اجرش با خدای زنده بود؟!
شاید چون خدای شما مرده است!...نه؟!
کیست که ما را از این دام بلا برهاند و ما را یاری کند؟ بدون تشکیلاتِ پاسخگوی مردم مستقل از قدرتِ زورگیریِ عقیدتی، براستی به چه کسی می‌توان با یک نگاه اعتماد کرد و حقیقت را از او شنود؟ پس در فقدان چنین قانونی، همچنان باید به عبرت تاریخی قضاوت نکنیم و مهار حیات سبز را به لجنِ بنفش نسپریم و هذیانات دیوانه‌ها را به بادِ تاریخی بسپاریم!
افسوس که دستمان به حضرتِ حافظ نمی‌رسد تا رمز و راز هر نگاه را به بصیرتی دریابیم! هر چند به‌صورت مستند و محکمه‌پسند، گفتن نتوانیم!... که حتی اگر همواره این نه‌ی تاریخی به سلطه و#زورگیری_عقیدتی را آری خواندی، اما همان آریِ دیروزی از "غبن" بود و اینک "نه" پاسخِ صریحِ امروزم است!
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان؟... که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان!
خیام ابراهیمی
10 بهمن 1396



یا همه، یا هیچ‌کس


یا همه، یا هیچ‌کس!
وقتی "من"، خفت‌شده در سوء‌تفاهمِ یک قانونم؛ عملا قربانیِ هر حرکتِ صاحب قدرت مطلقه‌ در سیاست‌های کلی قانونیِ یک سرنوشت و یک مقصد نامعلوم با شریکانِ زورگیرِ ملعونم.
و به این سیاق است که ویرانم... شاهد اما: ایرانم!
این یعنی چنین قانونی، تمام هستی و داراییِ مرا بی‌دست و پا و لال و ساکت و مرده در مسلخِ جنگ با دنیا می‌خواهد! مرده‌ای که تنها به کار مرده‌خواران دنیایِ قانونی می‌آید! اما من زنده‌ام و اگر نخواهم خورده شوم، نباید سوار تنها قطار این قانون در تنها ایستگاه شهر به سمت مسلخ شوم! پس ناگزیرم دست و پا و اراده‌ام را آنقدر در بند زبان‌ بینوا نگاه دارم، تا این قطار بی‌مسافر بی‌اعتبار شود ...قربانگاه از رونق و کسب و کار بیفتد و قطار ورشکست شود! مگر این قطار را به مناقصه یا مزایده‌ی یک رفراندوم بگذارند، تا مگر زبان و دست و پایم به کار افتد و به اعتبار زبانی مشترک کاروبار ملتی به مقصد خودش سامان گیرد!
فهم "زبان مشترک حقوقی" و ادبیات مربوطه، بر اساس حداقل منافع ملی، با اولویت حق آب و گل طبیعی و اولیه بر حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه (که بدون اولی دومی ناممکن خواهد بود) در راستای احقاق همزیستی مسالمت‌آمیز و #هم‌افزایی ملی، برای زنده بودنم مثل نور و آب و هوا و خاک ضروری است. بیدریغ...فراگیر و حیاتبخش....مثل مهر...ما نیازمند مهرورزی قانونی هستیم. این نیاز من است!
هم افزایی یعنی حیات و بالندگی تو و‌ابسته به حیات و بالندگی من و همه باشد!
با چنین زبانِ مشترکی بیشترین قدرت ناشی از وحدت ملت با ملت و اراده ملی مقدور خواهد بود! قدرتی که قوی ترین قدرت مجاب کننده‌ی جهان برای صلح و امنیت خواهد بود!
برای درک چنین زبانی نیازمند یک سکوت مدت دار در میدان عملیم. از اعتصاب تا تحریم برای خریدن اعتبار ملی با عدم بیعت با قوانین ارباب و رعیتی، با اعلام خواسته‌ی مشترک حضور همه در قوای سه گانه.
وقتی با توزیع نابرابر قدرت در قانون و تقسیم ملت واحد به مؤمن و کافر به قدرت، با خودی و غیرخودی کردن یک خانه ی مشترک، با قانون فتنه و تفرقه و دوقطبی و دوگانه، بیمار سوء تفاهم و تشویش اذهانم و در هر حرکتی خفت در خرابه و زخم و ترس و انحراف و سکوت گورستانی و وهم می‌شوم ...!
تنها در خودداری مدت‌دار از آلوده شدن به کشتی با خوکهای مصلحت و به دلیل مشارکت همگان است، که معرفت در کالبد عمومی رسوب می‌کند و روح وحدت و شکل گیری نطفه‌ای در زهدان اراده ملی منتهی به زایش قدرتی مشترک می‌شود!
با قانونِ بردگیِ ساختاری، بیعت نمی‌کنم! تا قانونا جای کارفرما و پیمانکار در قانون تغییر کند!
کارفرما منم! حکومت پیمانکار من! (نه برعکس!)
در تمام صحنه ها در سکوت ماندن و خواندن:
در قانون سه‌قوای منفک (نه متمرکز)
یا "همه" شریک در این سفره‌ی مشترک در خاکِ مشترکیم... یا هیچ‌کس!
خیام ابراهیمی
7 بهمن 1396

روشِ سلبی رفرم زنده، آلترناتیوِ انقلابی مرده

روشِ سلبی رفرم زنده، آلترناتیوِ انقلابی مرده
انقلاب و شورش مسلحانه، درچنبره‌یِ وحدتی زورگیرانه‌ و سوء‌تفاهمات زبان حقوقِ ملی، خواست ارباب کل عالم است! اربابی که در استمرار موش‌وگربه‌بازی با ارباب بومی، مخالفِ یک رِفُرم زنده برای هم‌افزایی و همزیستی‌مسالمت‌آمیز توده‌هاست.
زبونی یعنی تن‌دادن به انقلابی کور و کر، و عطشِ انقلابِ گنگی دگر، با کله‌پاچه و مغز و زبانی که لقمه‌‌ چربِ سفره‌ ارباب است! یعنی وادادن به افیون واژه‌‌های رنگی خیال در یک خطِ سپیدِ کوکائین و هایکو و ساندویچ سوء‌تفاهم با توسل به رِفُرمِ مُرده‌ی منتهی به انقلاب!
به باورم، همانقدر که یک "رفرم زنده" برای فهم یک زبان مشترک حقوقی توسط ملت برای وحدت و هدفی معین ضروری و حیاتی است، همانقدر یک رفرم مرده و ناممکن منتهی به یک انقلاب کور، می‌تواند برای مردم و وطن حکم جام زهر داشته باشد!
زبونی یعنی تمایل به طرب و شوخ‌وشنگی بی‌خطر و دلالی برای کاسبی از زخم‌هایِ چرکین محیطِ زبان دراز.
زبونی یعنی تو مرده‌ای و از سر ترس باور نداری و در پوستین فرهیخته‌گی، لذتِ جویدنِ یک زبانِ خونی و از حلقوم درآمده را نشخوار کنی و سقّ زنی‌ و آماده‌ی ارتقاء رتبه‌یِ دریدن ‌شوی!
زبونی یعنی بی‌واکنشی یک ناامید خسته و سرخورده از مبارزه و کتک‌خورده در دام اعتماد پفکی و فریب و غبن و تجاوزات زنجیره‌ای...یعنی وازده از ابراز وجود، و وادادن و تن‌فروشی‌ برایِ لذت فراموشی... زبونی یعنی وادادن یک بی‌رگ به خوابِ روزمرگی و زندگی سگی خیابانخواب‌ها در خرابه‌ها و گورها در پیِ مرده‌خوری.
نسل‌ها بصورت زنجیره‌ای، بیشتر قربانی پرچمدارانِ خودمحور و فرهیختگان زبون و قانون تفرقه و جدایی و فتنه در دوگانه‌ی خودی و غیرخودی می‌شوند، نه تنها به تک‌دستِ حاکمان و اربابان ریز و درشتِ سلطه‌جو...که سلطه در رگِ خواب و بیداری است.
زبونی یعنی عدم تحمل بار هستی، و خستگی از درک و فهم زبانی مشترک، برای وحدت ملت با ملت...
زبونی یعنی گاز زدن و از حلقوم درآوردنِ زبان گوسفند زنده، که به زلفش روبان بسته‌اند!
زبونی یعنی نشئه‌گی میان شعر و ترانه و نقاشی و شعار آزادی یک خطی و انفجارِ حرصی یک‌شبه... زبونی یعنی تن دادن به انقلابی کور و کر... و تشنه‌ی انقلابِ گنگی دِگر توسط افسارگسیخته‌های بی نام و نشان و بی‌زبان.
جهان دو قطبی در کفر و ایمان بین دو گروه مؤمن به قدرت مطلقه و خودی، و کافر به هم‌افزایی ملی و غیرخودی، با رگِ خواب روشنفکرانِ زبون، میانِ خرس‌وسطِ اختاپوس‌های ریز و درشت، ملت‌ها را تک تک به دار می‌کشد و خونشان را در شیشه می‌کند!
ایدئولوگ (مغز اختاپوس): استعمار پیر(بریتانیای کبیر)
مجری (بدن اختاپوس): امپریالیسم امریکا
بازوان هشت پا: (فرانسه + روسیه+ چین+ اروپا+...)
ابزارها: حقوق بشر+ ناتو+ اسرائیل+ اربابان و دیکتاتورهای بومی+ نظام‌های ایدئولوژیک (کره شمالی+حکومت ج.ا.ا+...)+ نوکران و سلاطینِ خودفروخته(عربستان+...)+ گروهک‌های رادیکال کافر و مؤمن به ایدئولوژیهای داعش‌مسلکانه+...
قربانی سلاطین: ملت‌های مستقل و آزاد و هم‌افزا، یک‌دل با یک‌زبان حقوقی و با هزار روایتِ همزیستانه از زندگی.
قربانی سلطه: همزیستی مسالمت آمیز نوع انسان.
.
انقلاب و شورش مسلحانه، درچنبره‌یِ وحدتِ روبناییِ زورگیرانه‌ی ملتها با قدرت، خواست ارباب کل عالم است! در این میان، شعارهای حقوق بشری و حقوقِ انسان فرازمینی و هپروتی، هر دو دام و فتنه‌ای بیش برای قربانی کردن اراده‌یِ ملت‌های پراکنده و تحت سلطه نیست!
در جهانِ امنیتی، سرشار از سوء‌تفاهمات و توزیع نابرابر قدرت، انقلاب‌های روبنایی و شورش‌های خشونتبار راستین و کاذب، بدون تشکیلات مستقل مردمی آگاه به حقوق بنیادی خود، می‌تواند به عنوان ابزار سلطه‌ و سلطه‌پروری به نفع صاحبان و غاصبان قدرت موروثی و ساختاری، در راستای سرکوب عمیق‌تر عنصر حیاتی به نام تشکیلات مردمی به خدمت گرفته شود!
وقتی منابع انسانی و طبیعی بازیچه‌یِ قواعد و قانونِ صاحبان مشروعیت و وجاهت قانون و قدرت قرار گیرد، شکافهای اقتصادی و اجتماعی توسعه می‌یابد! چون منبع اخذ مشروعیت، آگاهی مردم و مکانیسم اعمال قدرت برابر ایشان بصورت تشکیلاتی در سرنوشت خود نیست! بلکه مشروعیت با قدرت موروثیِ تکنولوژیک، سرمایه، و ایدئولوژی حق و باطل است! خشت اول و ساختاری چنین بنای استعماری و استثماری، NGOهای مردمی نیست؛ بلکه سازمانهای صاحب قدرت تکنولوژیک، منابع طبیعی، سرمایه و قوانین استعماری است!
.
در خرس وسط بین اربابِ مطلقه‌یِ عالم و بازوانش، با اربابِ مطلقه‌یِ بومی و بازوانش، اراده‌یِ رعایایِ معلول و مستقل از قدرتِ اربابی، آسیب‌پذیر بوده و روز به روز تا مرز ویرانی تحلیل می‌رود!
اربابان مطلقه چون اختاپوسی دارای یک سر، یک بدن، و هشت بازو هستند.
اختاپوس‌های کوچک در شل‌کن سفت‌کنی بین بازوانِ اختاپوس بزرگ، عملا ابزاری برای دوشیدن ملتهایشان تا آخرین قطره‌ی خون می‌شوند!
انقلاب و شورش مسلحانه خواست ارباب کل عالم است! جاده صاف‌کن آن، اربابان انقلابی و ایدئولوژیک، و اربابان سرسپرده‌ی بومی هستند!
صرف نظر از شعارهای روبنایی و عوامفریبانه حقوق بشر‌ی و ایدئولوژیک، (مبتنی بر اصل هدف وسیله را توجیه میکند و یا همان حفظ نظام از اوجب واجبات است)، بزرگترین دشمنِ اربابِ کل عالم و اربابهای بومی، احقاقِ اراده ملی است!
رفرم حتی با عمل ایجابی و با مجاب کردن و تصاحب قدرت، میانِ دل و روده اربابان بومی و انقلابی مقدور نیست و به قربانی شدن توده ها می‌انجامد! رفرم با توسل به اربابان عالم محال است!
این حقیقت را برخی از انقلابیون چپ، و مبارزان حزب توده و جنبش‌هایی که به خیال خود، روزگاری مناسبات قدرت را دریافته‌بودند اثبات کرده اند که:
_
تجربه‌ی شکست‌های جاهلانه‌یِ گذشته در دام قدرت متمرکز، هر چند نشان از بی ثمری دارد اما بی‌فایده و هیچ و پوچ نبوده‌است! محصول آن کم شدن راههای خطا به بهای آگاهی از روشهای نوینِ مبارزه بوده است!
_
فهم امروز ما محصول تجربیات تاریخی گذشته است!
_
تاریخ مبارزان مردمی و دموکراتیک، به استالین و هیتلر و خمینی به عنوان واکسن نیاز داشته است!
_
ما محصول بن‌بستِ اعمال اراده ملتی جاهل و نابالغ اما انقلابی هستیم!
_
ما به توسعه و بسط آگاهی توده‌های جاهل و رهبران متوهم نیازمندیم! و این مقدرو نمی‌شود جز با میدان دادن به درک و فهم زبان مشترک حقوقی بر اساس حداقل منافع عمومی، در ان.جی.اوها.
_
بدون این "زبان مشترک مسالمت‌آمیز" پرچمدار زبون و همسایه می‌تواند جاسوسی باشد که بالاخره روزی تو را خواهد خورد!
_
اکتیویستهای کاذب و هیجانات کور بی اصالت و ویرانگرند:
در بستر اجتماعی استعماری و ناعادلانه، آن‌کسی که به یک آرمان و یا به این و آن پرچمدار گرایش دارد، در واقع به آنچه جبرانِ خلاء قدرت خویش است، تشنه است! نه به تو و نه به دیگری و نه حتی به اعتلاء خودش برای همزیستی مسالمت‌آمیز. او شیفته‌یِ صبوری و مبارزه معرفتبار منتهی به وحدت ملی نیست! او شیفته‌ی کسب قدرت برای برآوردن نیاز جسمی و معنوی سلطه‌ی خویش است!
چرا که: هم‌افزایی درد و عطش و نیاز ضرورت حیاتِ زنده و بالنده‌ی شهروندان در مکانیسم هم‌افزایی نشده است! چون قدرت و قانون حاکم بر نظامِ سلطه در جهان، دشمنِ هم‌افزایی ملت‌هاست!
.
راه تبلور اراده‌های جاهل و تحت سلطه، درگیری در مکانیسم لذت از تجربه‌ی آگاهی و هم‌افزایی است!
آگاهی زاده چله گرفتن گروهی و سکوت با زبان مشترک برای یک خواسته‌ی مشترکِ زاینده است!
زبانی که در کالبد من و تو و جامعه تبدیل به یک روح زنده و کاربردی برای توسعه‌ای واقعی و شدنی شود!
روح وحدت ملتها و توده‌ها برای تمرین و اثبات اینکه ما برای رفرمی بالنده، دیگر تبدیل به سس هضمِ نخود و لوبیای معده و روده‌های پرچمداران و قدرت مطلقه نخواهیم شد، تنها در ان.جی.او های مبتنی بر تمرین لذتِ هم افزایی و دریافت پاداش برای همزیستی مسالمت‌آمیز زاده خواهد شد!
قدرت ملی برای دستیابی به وحدت توده‌ها، در مغز و معده‌ی اختاپوس قدرت اربابان، مقدور نیست!
قدرت ملی، در امکان ساختاری "وحدت ملت با ملت" با زبان مشترک حقوقی متبلور خواهد شد!
اولین میدانِ تجربه و تمرینِ چنین قدرتی؛ سکوت دنباله‌دار و پیوسته با زبان مشترک حقوقی، برای احقاق یک خواسته است!
زبان مشترکی که بر حداقل منافعِ مشترکِ تمام انسانها و شریکان خاک مشترک استوار باشد!
چنین سکوتی برای خریدن اعتبارِ همزبانی انسانی و ملی و با یکدیگر، در مقابل همزبانی با صاحبان کاریزمای معنوی و مادیِ قدرت، زاینده ی یک معرفت مشترک و رسوب آن در روح ملت است! بدون کسب چنین معرفت مشترکی نه همدلی ممکن خواهد بود و نه تسلط بر نوشتن سرنوشت در قانون و درک و فهم قدرت واقعی برای خریدن یک اعتبار واقعی به نفع تمام مردم مقدور خواهد شد!
خیام ابراهیمی
6
بهمن 96

تا عفرین و رَقّه با اتوبوس‌های دو طبقه!



تا عفرین و رَقّه با اتوبوس‌های دو طبقه!
======================
آیا تاکنون در جهاد اکبر، اصغر شده‌ای، بینوا؟
در جماعتِ شهروندان کوفه تا شام
آنجا که معمار کبیر... به حکمِ زر و تزویر... از اکابرِ روزگار می‌کندَت... زورکی؟‌
که وضو بگیری یا به مصلحت نگیری تا خودِ نینوا...
تا به معرکه‌‌یِ چند فریب‌خورده‌ی خفت‌شده و نفوذی دشمن‌ درافتی
که نمی‌خواهند با سپاه‌خوک‌ها کشتی بگیرند!
خوکهای مصلحتی که لباسِ بیعت پوشانده‌اند به ابزاری در خدمت هدف؟!
چه فرقی می‌کند هدف وسیله را توجیه کند یا بدعتی چون اوجب واجبات؟
.
تو از خیلِ گمنامانِ آگاه و بیداری
تو نخفته‌ای!
تنها خود را خواب زده‌ای!
و تصمیم خود را فروخته‌ای!
و آردِ خود را بیخته‌ای
و الک را الکی آویخته‌ای... به برج و باروی و نیامِ امیرالمؤنین
و حالا امید سفره‌یِ نان شیرمال را به نیزه‌ها و پرچم قرطاسِ مقدس دخیل بسته‌ای به راه
به گردِ تنورِ داغِ آتش یک سپاه
تا حرّ نشوی به‌ناگاه و خراب کنی خود را و اعتبارِ پیر خراباتِ اعتماد را... میانِ خرابه‌ها
به منطق عِدّه و عُدِه‌‌یِ مصباحی میان زجاجِ پر از خونِ اعتمادِ یتیمان صغیر زلزله کلاف شده‌ای و کلافه
و به تبسم زده‌ای لب را در ایام شباب
به کامِ عمروعاص دل‌بسته‌ای و به نامِ رُباب
اما، دل قوی دار اِی میرسنجِ سردار سپه
ای مچاله زیر پوتین و در لباسِ و کلاه پوستِ روبهان قزلباشِ رؤیا و سراب!
آیا فراموش کرده‌ای هشدار خضر را به موسا؟
به تلنگرِ خیالِ اربابِ خولی در بین‌الحرمین
یا همچو یوشع سفره‌ی چاشت را در مجمع‌البحرین فراموش کرده‌ای؟... آری کرده‌ای!
که راز این سفر در بیعتی بود با رأیِ رعایا درونِ مرداب
و نه با خنجر خضر در بندر و... نه با حکمِ ارباب!
از موصل و کوبانی تا رَقّه و عفرین... چقدر مغبون و پریشان رقصیده‌ای در پوستینِ سماع؟
میانِ خرس‌وسطِ این‌همه شریک دزد و رفیقِ غافله‌ی ناباب
اندکی میزان آن و... اندکی موزون خویش
دائما میزانِ خود باش! تا شوی موزون خویش!
مرده‌یِ نرمشِ فرار و گریز کدامِ خضری میانِ خوف و رجاء؟ ای بینوا
که وضو بگیری یا نگیری تا خودِ نینوا...
شاید نخوانده‌ای اشارتِ "لَن تَستَطیعَ مَعیِ صَبرا" را
عمرا اطاعت نتوانی!... که ناتوانی!... دلت کجاست؟
دروغ چرا؟
تو کاسبِ حوالیِ زیرِ دلی و رودل از بره تودلی
صبری که در ذاتِ استطاعتت نیست را چگونه بافته‌ای به نانِ سرخ؟
کار تو خونخواهیِ طفل گردن‌بریده در بندریان پیِ خضر و موساست!
و شراکت در غمِ نانِ رعیتِ شریک!
تضمینِ سودِ تو در این نبردِ دلِ بی دالِ عقل با اعتماد... خود رباست!
که ارباب نه گوشت دارد و نه استخوان و نه پوست و پوستین
که او همچو هوای ناب در ریه‌هاست
بین اکسیژن آسمانِ بی‌صاحب و دی اکسید کربن لوله گزوزها
تمامِ سنگرهای دوسوی میدان جنگ در تصاحبِ صاحبِ پمپِ هواست
یا صاحبِ اتوبوس‌های دو طبقه... یا صاحبِ لوله‌اگزوزها... یا صاحبِ پمپِ هوا!
یا صاحب هوایِ غارها درونِ کوهستان‌ها!
جوجه ارباب‌های مهلت تا محشر
ترک و کرد و عرب را سه سوته می‌خرند و می‌فروشند از رَقّه تا عفرین و جمکران
میان خلیجِ خوک‌ها چه می‌کنی ای نفوذی مؤمن؟!
رب‌الارباب، بهانه‌های کوچکِ اربابی و آدمک می‌تراشد
ارباب کوچولو، بهانه‌ها‌ی‌ریز را درونِ عروسک می‌تراشد
ریزگردها بهانه می‌خراشند میان میکروبها و ویروسها
از کجا پیدا شدند، ویروسها میان ریزگردها درون ریه‌های اربابان ریز و درشت و بزرگ؟
آیا صاحبِ بزرگترین پمپِ هوا می‌داند و بس؟!
گله‌ها بین سنگر به سنگر تقسیم و جابجا می‌شوند
هرکسی مستِ عطری است
از کریستین‌دیور تا اوپیون تا مشهدی
عطار صاحب عطر و عطاری نیست!
جهادالنکاح مقدسِ شیطانک‌ها میان سنگرها جاری است
یک سنگر عطر کوکوشنل و سنگر دیگر گلابِ‌قمصر
یک آه بکش و پلک بلرزان و استغفرالله به خود حال بده ریا نشود
بعد بیا زبان گوسفند را از حلقش گاز بزن خون فواره زند بپاشد روی شتکِ خشک‌شده از خون اخوی!
همسر سعید اسلامی هنوز زنده زنده نفس می‌کشد
سعید اسلامی اسرائیلی خود را دریده... نفس نمی‌کشد!... می‌کشد؟!
شیطان او را نخریده... خریده؟
او شهید خون خنجر و واجبیست قربة الی الله تا شیطان
بین شیطان و خدا یک نبض فاصله است
شیطان لباس رزم پوشیده با نیزه‌های فرو رفته در قرطاس
قرطاس بلغور کن و دفترِ مشقِ شبِ پارسال را و عینِ بز شیر بده...
شیری که بوی لاستیک و نفت می‌دهد
بین زندگی و مرگ
مرگ تو را به خودِ مردنی می‌خواند... دعوت می‌کند
زندگی تو را به هوایی که همواره زنده می‌ماند
جهادِ بی‌حجابی، کلاهخود میدان جنگِ شیاطین است
مادر تو بی‌حجاب همچو یک مجاهد است
خواهر تو بی حجاب در بیکینی انتحار می‌کند
دختر تو بی حجاب در بهشتِ لس‌آنجلس پیاده‌ها را سوار میکند
شراب طهورای نفوذ بخور ای وارسته‌ی مامور در هوایِ نفس‌ در مالزی
مست نکن! مست کن! مادر تو...خواهر تو...دختر تو در تل‌آویو منتظر است
جواد، کامران است و حجت غضنفر که دوست تو نیست! دوست تو هست؟
این سایه‌ها واقعی‌اند!... مجازی اند؟
بازی کن!
شاهنامه آخرش خوش است!... به کام تو خوش نیست؟
عرب مسلمان نیست!... هست؟
قاطی کن و خون بخور و خودخوری نکن!
باور نداری
کسی تو را به رگ گردنت دعوت می‌کند!
کسی تو را به رگ گردن دیگری...
انتخاب با توست! انتخاب با زلزله... در همین ثانیه... در همان ثانیه.
بیکاری سخت است!
سنگ به شکم نبند!
در دو سوی شکاف طبقاتیِ شعب‌ابی‌طالب بهشت است!
برای ورود با وضو جر بده!
ابوبکر خوشش نمی‌آید!
این را آن می‌گوید... آن را این می‌گوید!
خودت حرفی داری بز بزک؟
قیمت برادر تو از قیمت خواهر او از قیمت مادر این از قیمت دختر آن
قیمتِ تو در بازار بورسِ حوضِ کوثر
تو را تا ته اسفل السافلین دروغ است... راست است؟
سحر بلند شو اما خواب نبین
گوش کن! فقط گوش کن!
اگر چیزی نشنیدی
به همه چیز شک کن!
تمام آیات را فراموش کن!
کسی از جیب من ماهی ششصد دلار با اجازه‌ی دلالان برمی‌دارد
آن را بگیر و با شرکت واحد برو سفر
با اتوبوس دو طبقه...طبقه‌یِ بالا بنشین
آنجا به آسمان نزدیکتر است
و موقع پنچرگیری نوبت به تو نمی‌رسد!
بر پیشانی‌اش نوشته: انقلاب... آزادی!
باور کن!...نمی‌کنی؟
با این همه آدرس، چگونه باز به کراهتِ کنیزان و غنائم کافری؟
نکند به آیاتِ صفایِ باطن ابوبکر بغدادی مؤمنی؟
و به آخرشاهنامه...
و یا خون رستم فرخزاد؟!
نمی‌دانی؟...
آیا تا کنون در جهاد اصغر، اکبر شده‌ای؟
خیام ابراهیمی
6 بهمن 96

خر‌سالاری چینی


مُلّا حسن: خواستم، اما نشد!خواستی و نشد؟!
دلت می‌خواست‌و، عقل از من ربودی؟!... و یا با "عقلِ خود" خُدعه نمودی؟
تو گر فکرِ سفر با یـــــــار بودی... چرا در کــارِ صد دلــدار بودی؟
بگفتا: "خدعه" نرم‌افزارِ زَر بود... وگرنه کی مرا افسارِ خر بود؟
اگر تزویــر و زور و زَر نباشد... شعــارِ مُفت و شـعرِ تـر نباشد،
کجــا حرفِ مَـرا باشد خریدار؟... میانِ عالمان و خلق بیـــــدار؟!
هر آنکس بر مَنش امیدوار شد... غریقِ سحرِ این صندوقِ مار شد
نفهید اصلِ قانــــونِ قضـــا را ... وَرایِ رأیِ مـــا، حکمِ خــــدا را
که این بازی نبـــاشد بهرِ ملت... مگر بر اُمّت و یـــــــــارانِ بیعت
منم بازیگرِ این گـوی و میدان... که مردم گوی و قاضی صحنه‌گردان
جز این باشد، نه از من بود یادی... نه از محمــــودِ شیـّـاد و ایــــادی
همه بازیگرانِ یک خدائیـــــم... زبان‌بازیم و حرفیم و نـدائیـــــم
تو گر سودایِ خود در چنته داری... بکن قانونِ خود را پاســـداری
به این قانون و بند و اصل و ماده... همه بَــر سَـرِکاریم و پیاده
نفهمیدی! دگر از من خطا نیست!... تو می‌مانی و اینکه: چاره با کیست؟
نباشد چـــــاره در بیـنِ خودی‌ها... همــــه قانونی‌اَند و اَمــــرِ مـــولا
تو را در دامِ ما، دانه فریب است...عبادت شغلِ ما در مکر و ریب است
اگر بنده نباشی، کافـــــری تو!... در این قانون، غریب و سَرخَری تو!
اگر باشد تو را قصدِ خـــــــدایی... نباید این سفر بــا مــــا بیایی
برو در فکر قانونِ خودت باش... به جز تغییر، همین کاسه، همین آش!
خیام ابراهیمی
31 مرداد 1396

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...