Sunday, February 4, 2018

تا عفرین و رَقّه با اتوبوس‌های دو طبقه!



تا عفرین و رَقّه با اتوبوس‌های دو طبقه!
======================
آیا تاکنون در جهاد اکبر، اصغر شده‌ای، بینوا؟
در جماعتِ شهروندان کوفه تا شام
آنجا که معمار کبیر... به حکمِ زر و تزویر... از اکابرِ روزگار می‌کندَت... زورکی؟‌
که وضو بگیری یا به مصلحت نگیری تا خودِ نینوا...
تا به معرکه‌‌یِ چند فریب‌خورده‌ی خفت‌شده و نفوذی دشمن‌ درافتی
که نمی‌خواهند با سپاه‌خوک‌ها کشتی بگیرند!
خوکهای مصلحتی که لباسِ بیعت پوشانده‌اند به ابزاری در خدمت هدف؟!
چه فرقی می‌کند هدف وسیله را توجیه کند یا بدعتی چون اوجب واجبات؟
.
تو از خیلِ گمنامانِ آگاه و بیداری
تو نخفته‌ای!
تنها خود را خواب زده‌ای!
و تصمیم خود را فروخته‌ای!
و آردِ خود را بیخته‌ای
و الک را الکی آویخته‌ای... به برج و باروی و نیامِ امیرالمؤنین
و حالا امید سفره‌یِ نان شیرمال را به نیزه‌ها و پرچم قرطاسِ مقدس دخیل بسته‌ای به راه
به گردِ تنورِ داغِ آتش یک سپاه
تا حرّ نشوی به‌ناگاه و خراب کنی خود را و اعتبارِ پیر خراباتِ اعتماد را... میانِ خرابه‌ها
به منطق عِدّه و عُدِه‌‌یِ مصباحی میان زجاجِ پر از خونِ اعتمادِ یتیمان صغیر زلزله کلاف شده‌ای و کلافه
و به تبسم زده‌ای لب را در ایام شباب
به کامِ عمروعاص دل‌بسته‌ای و به نامِ رُباب
اما، دل قوی دار اِی میرسنجِ سردار سپه
ای مچاله زیر پوتین و در لباسِ و کلاه پوستِ روبهان قزلباشِ رؤیا و سراب!
آیا فراموش کرده‌ای هشدار خضر را به موسا؟
به تلنگرِ خیالِ اربابِ خولی در بین‌الحرمین
یا همچو یوشع سفره‌ی چاشت را در مجمع‌البحرین فراموش کرده‌ای؟... آری کرده‌ای!
که راز این سفر در بیعتی بود با رأیِ رعایا درونِ مرداب
و نه با خنجر خضر در بندر و... نه با حکمِ ارباب!
از موصل و کوبانی تا رَقّه و عفرین... چقدر مغبون و پریشان رقصیده‌ای در پوستینِ سماع؟
میانِ خرس‌وسطِ این‌همه شریک دزد و رفیقِ غافله‌ی ناباب
اندکی میزان آن و... اندکی موزون خویش
دائما میزانِ خود باش! تا شوی موزون خویش!
مرده‌یِ نرمشِ فرار و گریز کدامِ خضری میانِ خوف و رجاء؟ ای بینوا
که وضو بگیری یا نگیری تا خودِ نینوا...
شاید نخوانده‌ای اشارتِ "لَن تَستَطیعَ مَعیِ صَبرا" را
عمرا اطاعت نتوانی!... که ناتوانی!... دلت کجاست؟
دروغ چرا؟
تو کاسبِ حوالیِ زیرِ دلی و رودل از بره تودلی
صبری که در ذاتِ استطاعتت نیست را چگونه بافته‌ای به نانِ سرخ؟
کار تو خونخواهیِ طفل گردن‌بریده در بندریان پیِ خضر و موساست!
و شراکت در غمِ نانِ رعیتِ شریک!
تضمینِ سودِ تو در این نبردِ دلِ بی دالِ عقل با اعتماد... خود رباست!
که ارباب نه گوشت دارد و نه استخوان و نه پوست و پوستین
که او همچو هوای ناب در ریه‌هاست
بین اکسیژن آسمانِ بی‌صاحب و دی اکسید کربن لوله گزوزها
تمامِ سنگرهای دوسوی میدان جنگ در تصاحبِ صاحبِ پمپِ هواست
یا صاحبِ اتوبوس‌های دو طبقه... یا صاحبِ لوله‌اگزوزها... یا صاحبِ پمپِ هوا!
یا صاحب هوایِ غارها درونِ کوهستان‌ها!
جوجه ارباب‌های مهلت تا محشر
ترک و کرد و عرب را سه سوته می‌خرند و می‌فروشند از رَقّه تا عفرین و جمکران
میان خلیجِ خوک‌ها چه می‌کنی ای نفوذی مؤمن؟!
رب‌الارباب، بهانه‌های کوچکِ اربابی و آدمک می‌تراشد
ارباب کوچولو، بهانه‌ها‌ی‌ریز را درونِ عروسک می‌تراشد
ریزگردها بهانه می‌خراشند میان میکروبها و ویروسها
از کجا پیدا شدند، ویروسها میان ریزگردها درون ریه‌های اربابان ریز و درشت و بزرگ؟
آیا صاحبِ بزرگترین پمپِ هوا می‌داند و بس؟!
گله‌ها بین سنگر به سنگر تقسیم و جابجا می‌شوند
هرکسی مستِ عطری است
از کریستین‌دیور تا اوپیون تا مشهدی
عطار صاحب عطر و عطاری نیست!
جهادالنکاح مقدسِ شیطانک‌ها میان سنگرها جاری است
یک سنگر عطر کوکوشنل و سنگر دیگر گلابِ‌قمصر
یک آه بکش و پلک بلرزان و استغفرالله به خود حال بده ریا نشود
بعد بیا زبان گوسفند را از حلقش گاز بزن خون فواره زند بپاشد روی شتکِ خشک‌شده از خون اخوی!
همسر سعید اسلامی هنوز زنده زنده نفس می‌کشد
سعید اسلامی اسرائیلی خود را دریده... نفس نمی‌کشد!... می‌کشد؟!
شیطان او را نخریده... خریده؟
او شهید خون خنجر و واجبیست قربة الی الله تا شیطان
بین شیطان و خدا یک نبض فاصله است
شیطان لباس رزم پوشیده با نیزه‌های فرو رفته در قرطاس
قرطاس بلغور کن و دفترِ مشقِ شبِ پارسال را و عینِ بز شیر بده...
شیری که بوی لاستیک و نفت می‌دهد
بین زندگی و مرگ
مرگ تو را به خودِ مردنی می‌خواند... دعوت می‌کند
زندگی تو را به هوایی که همواره زنده می‌ماند
جهادِ بی‌حجابی، کلاهخود میدان جنگِ شیاطین است
مادر تو بی‌حجاب همچو یک مجاهد است
خواهر تو بی حجاب در بیکینی انتحار می‌کند
دختر تو بی حجاب در بهشتِ لس‌آنجلس پیاده‌ها را سوار میکند
شراب طهورای نفوذ بخور ای وارسته‌ی مامور در هوایِ نفس‌ در مالزی
مست نکن! مست کن! مادر تو...خواهر تو...دختر تو در تل‌آویو منتظر است
جواد، کامران است و حجت غضنفر که دوست تو نیست! دوست تو هست؟
این سایه‌ها واقعی‌اند!... مجازی اند؟
بازی کن!
شاهنامه آخرش خوش است!... به کام تو خوش نیست؟
عرب مسلمان نیست!... هست؟
قاطی کن و خون بخور و خودخوری نکن!
باور نداری
کسی تو را به رگ گردنت دعوت می‌کند!
کسی تو را به رگ گردن دیگری...
انتخاب با توست! انتخاب با زلزله... در همین ثانیه... در همان ثانیه.
بیکاری سخت است!
سنگ به شکم نبند!
در دو سوی شکاف طبقاتیِ شعب‌ابی‌طالب بهشت است!
برای ورود با وضو جر بده!
ابوبکر خوشش نمی‌آید!
این را آن می‌گوید... آن را این می‌گوید!
خودت حرفی داری بز بزک؟
قیمت برادر تو از قیمت خواهر او از قیمت مادر این از قیمت دختر آن
قیمتِ تو در بازار بورسِ حوضِ کوثر
تو را تا ته اسفل السافلین دروغ است... راست است؟
سحر بلند شو اما خواب نبین
گوش کن! فقط گوش کن!
اگر چیزی نشنیدی
به همه چیز شک کن!
تمام آیات را فراموش کن!
کسی از جیب من ماهی ششصد دلار با اجازه‌ی دلالان برمی‌دارد
آن را بگیر و با شرکت واحد برو سفر
با اتوبوس دو طبقه...طبقه‌یِ بالا بنشین
آنجا به آسمان نزدیکتر است
و موقع پنچرگیری نوبت به تو نمی‌رسد!
بر پیشانی‌اش نوشته: انقلاب... آزادی!
باور کن!...نمی‌کنی؟
با این همه آدرس، چگونه باز به کراهتِ کنیزان و غنائم کافری؟
نکند به آیاتِ صفایِ باطن ابوبکر بغدادی مؤمنی؟
و به آخرشاهنامه...
و یا خون رستم فرخزاد؟!
نمی‌دانی؟...
آیا تا کنون در جهاد اصغر، اکبر شده‌ای؟
خیام ابراهیمی
6 بهمن 96

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...