Saturday, June 11, 2016

اینه قصّهَ‌ت

اینه قِصّه‌ت: ‌وطن و بی‌وطنی و قانونِ حرامخواری از حقِ شریکانِ وطن!
1) طرحِ جرم سیاسی تایید شد: اعتراض و انتقاد = براندازی.
از سویی: "اعتراض" و "براندازی" جرم امنیتی است! و از سویی جُرمِ امنیتی، "جُرمِ سیاسی" نیست!(بگذریم که بر اساس یک التقاط و مغلطه و سفسطه، فعالیتِ نرم، عینِ فعالیتِ سخت گرفته شده است و مثلا اعتراض و تبلیغ را جنگ سرد همچون جنگ سخت القاء می‌کنند!)
به همین دلیل است که معتقدند: ما اصلا زندانیِ سیاسی نداریم!
نتیجه: طرحِ جرم سیاسی ابدا موضوعیت ندارد و نقضِ غرض است! چرا که جرمِ سیاسی هرگز ممکن و مقدور نیست! چون اعتراض و انتقاد به قانون اساسی و کلا هر جرمِ سیاسی، بدوا جرمِ امنیتی است! :)
لطفا نوشته‌هایِ بودارِ قبلی را به رویِ خود نیاورید و شاد باشید!
2) زادروزِ پاسدار و نگاهبانِ "منابع ملی و اراده ملی" مبارک و بر باد رفتنِ هر سه تسلیت باد!
آن‌کس که او را کُشت! اینک ملتی را با گلابِ نابِ خویش به جان‌کندن انداخته...!
گیرم گلابِ نابِ شما اصلِ قمصر است 
اما چه سود؟
که حاصلِ گل‌هایِ پرپر است! 
(بیداد خراسانی)
مصدق:
"... به من گناهانِ زیادی نسبت دادند؛ ولی من خود می‌دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم بیگانگان نشده و دستِ آن‌ها را از منابعِ طبیعیِ ایران کوتاه کردم و در تمام مدت زمامداری در سیاستِ خود یک هدف داشتم و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود ...."
(بخشی از مدافعاتِ دکتر محمد مصدق در بیدادگاه)
خیام ابراهیمی
29 اردیبهشت 1395
=====
مشکلم بختِ بد و تلخیِ ایــــام نیست...مشکلم پوشوندنِ پینه‌یِ دستــام نیست!
مشکلم نون نیست! آب نیست! برق نیست!....مشکلم شکستنِ طلسمِ تنهاییـست!
عاشقونـَــــست، یک روزی هم حل میشه...یا که از بارِش زانویِ من خم میشه
زنهــــــــــــــــــــار ...زنهار!
که من باد میشم میرم تو موهـــــات...حرف میشم میرم تو گوشــــــــات
فکر میشم میرم تو کله‌ت...من بنز میشم میرم زیرِ پــــــات...
فقر میشم میرم تو جیبـــــات...گرگ میشم میرم تو کلّه‌ت
...هِــــــــــــــــــــــــــــــــــی....
صد تا طرفدار داری... همه تو رو دوست دارن و ذهنِ گرفتار داری
دَمِتَم گــرم ..دَمِتَم گرم ..دَمِتَم گــــرم...دَمِتَم گـــــــــــــــــــــــــرم
نزدیک میشم، دور میشم ...بلکه مقبول در این راهِ پر از استرس و وصله‌یِ ناجور بشم
اینه قصه‌م ..اینه قصه‌م ..اینه قصــــــــــــــــــــــــــــه‌م...!
من برق میشم میرم تو چشمات...اشک میشم رو گونه‌ت...زلف میشم میام رو شونَت...
من باد میشم میرم تو موهات...سیگار میشم میرم رو لبهات...دود میشم میرم تو ریه‌ت
ای بخت سراغ من بیا...که رختِ‌خوابِ من با این خیالِ خامم گرم نمیشه
ای بخت سراغ من بیا...که رختِ‌خوابِ من با این خیال خامم گرم نمیشه
ای بخت سراغ من بیا...که رختِ‌خوابِ من با این خیال خامم گرم نمیــــــــــشه
....
بی حســـــاب، اسرارَمو هی داد زدم ..هی داد زدم
بی دلیــــــــل، احساسمو فریــــاد زدم ..فریــــاد زدم
حیف از این، روزا که مـــــــــن، به فاک* زدم، به فـــــــــــــــاک زدم
حیف از این روزا که مـــــــــــــــــن به فاک زدم... به فـــــــــــــــــــــــاک...
یک، دو، سه، چار:
نزدیک میشم دور میشم...بلکه مقبول در این راهِ پر از استرس و وصله‌یِ ناجـــــور بشم
اینه قصه‌م ..اینه قصه‌م ..اینه قِصّــــــــــــــــــــه‌م.
*****
نام ترانه: پیش درآمد
خواننده: علی عظیمی
*فاک زدن= فعلی انگلیسی با چند معنا. در اینجا به معنایِ "گند زدن، خراب و نابود کردن" 

معرفی یک فیلم نامحسوس


معرفیِ یک فیلمِ #‏نامحسوس*
================
عنوان: بر بــــالِ فرشتگان (یـــا: این مردانِ خشنِ نردیکتر از رگِ گردن!)
ژانر: پلیسی جنایی

کارگردان: دایه‌یِ مهربان‌تر از مادر (تو بخوان: کاسه‌یِ داغ تر از آش)
فیلمنامه: بقایایِ کا.گ.ب + ام.آی.سیکس
طراحِ داستانِ فیلمنامه: صهیونِ بنِ ابلیس
لوکیشن: سرزمینِ گمشده
اکسسوار: دوربین‌هایِ راهنمایی رانندگی+ چشمان تیز و هیزِ بَدَوی+ ذوالفقارِ تقلبی+ تندیسِ مردانِ اَجنبی.
بازیگران*: مردانِ مخمور+ گرسنگانِ مأمور+ مقلدانِ کور+ ظالمین در نور+ زورگیران محجور+ بردگان مزدور(بیکارانِ مَأجور)+...
تهیه کننده: "ایادیِ نفوذی" و ‌"سَرِکارگزارانِ نامحسوسِ شیطانِ بزرگ"
سرمایه‌گذار: ابلیس
این فیلم در راستایِ ماموریت و مهلتِ ابلیس از سوی خدا، برای مقابله با آیه‌یِ معروف‌ِ "#‏وَلاتجسسو" (تجسس مکنید!) سفارش داده شده است!
سوره الحجرات(49):
اى كسانى‌كه ايمان آورده‌ايد! از بسيارى از گمان‌ها بپرهيزيد؛ كه پاره‌اى از گمان‌ها گناه است و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبتِ برخی را نکنند! آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشتِ برادرِ مرده‌اش را بخورد؟! از آن كراهت داريد! [پس] به خدا(وجدانِ خویش) بگروید كه خدا بازگشت‌پذيرِ و مهربان است. (12)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ ﴿12﴾
خیام ابراهیمی
25
اردیبهشت 1395
=============
پی‌نوشت:
1-
این فیلم تفریحی است بر زحمتِ خواندن (رَحمتِ نخواندنِ) پُستِ قبلی.
2-
حتی یکی از بازیگران نه "زن" است و نه مردِ میدان.

آیا ترویجِ بساطِ "تقلیدِ کورکورانه" کـــارِ انگلیس‌هاست؟

آیا ترویجِ بساطِ "تقلیدِ کورکورانه" کـــارِ انگلیس‌هاست؟
می‌گوید:
"چگونه کودکی که از نیرویِ مغناطیسیِ آهن‌رُبا شگفت‌زده شده، می‌تواند بینِ ده استادِ فیزیک، برترین را برگزیند؟ چگونه جاهل می‌تواند عِلمِ غیرقابلِ‌اندازه‌گیریِ عالِمِ مدعی که در هیچ آزمایشگاهی قابل اثبات نیست را درک کند؟!...آیا مصادره ی وجدان (خدای زنده) کار بُت‌پرستانِ مشرک نیست که خدای مرده را مصادره به مطلوب کرده‌اند؟ چگونه بی‌خبر می‌تواند به صحتِ خبر اقرار کند جز درکِ آن از پیش و تصدیق آن از پَس و آزمون و خطا؟ چگونه کسی می‌تواند به چون خودی اعتمادِ مطلق کرده و از او تقلیدِ کورکورانه کند؟ آیا تقلید شِرک و نادیده گرفتنِ رب الاربابی که حق قیوم و قائم است و و آدرسش از رگ گردن به قلب نزدیکتر است و وکیل و وصی ندارد و هدایت را به مصداقِ "ادعونی استجب لکم" به نسبتِ وسعت وجودی که تنها او آگاه است و به تجربه از پیش و تصدیق از پس و آزمون و خطا اِعمال میکند نیست؟ِِ‌َِ آیا تنها کمک فقیه پرهیز دادنِ مردم ازِ تقلید و ارجاع به وجدان و خدای زنده‌یِ در دسترس نیست؟!
چگونه وجدانِ زنده‌یِ شیعیانِ مادرزاد به محکِ تائیدِ دیگران وابسته شد؟ چگونه اراده و اختیارِ یک ملت در دستانِ یک‌نفر چال شد؟ چگونه "تقلید" بُتِ بلامنازعِ حیاتِ زنده و معاصرِ ایرانیانِ میراثخوار از باورِ انحصاری و مبهمِ گذشتگان شد؟ چگونه این بُتِ غیرمنعطف و مرده و سنگواره، چمــاق شد؟ اگر یک مدعیِ تقلیدِ عوام از خواص پیدا شود و پاسخی درخور به سخنانِ "عباس خویی" بدهد، اگر پاسخی به‌زبانِ خوشِ منطق و استدلال، و نه با خشونت و تقیه و مباهته و فحاشی و مکر و زورگیری عقیدتی به روش داعشیانِ بت‌پرست بدهد، شاید بتوان اولین مصداقِ شعارِ ناممکنِ "کرسی‌‌هایِ آزاد اندیشیِ" را شاهد بود! از صد سال به این‌طرف چه اتفاقی افتاد که تقلید در دین و تبعیت از مدعیانِ ممکن‌الخطایِ فقاهت، موروثی و اجباری و زوری شد؟! تا جایی که حقِ اعمالِ مالکیت و شراکت در نظامِ تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در ملکِ مشاعی به نامِ وطن از دستِ ایرانیان و صاحبانِ حق مُسَلّمَش مصادره و ربوده شد؟
شیخ عباسِ خویی (فرزندِ یکی از بزرگترین مراجعِ تقلیدِ معاصرِ تشیع) در ویدئویِ ذیل اعلام می‌کند:
مهندسینِ انگلیسی در سال 1914 بینانگذارِ شغلِ من درآوردیِ "مرجع تقلید" بودند و اولین شاغل به این حرفه‌یِ ابداعی "ابوالحسن اصفهانی" بود که در سال 1916 اولین رساله‌ی رسمی را در تاریخ مذهب تشیع منتشر کرد. از آن پس به شیعیان اینگونه القاء شد که اگر مُقَلّدِ دست و پا بسته‌یِ کسی نباشند، کافرند!
پیش از این بدعت، مدعیانِ فقاهت (موسوم به عُلَما)، در حد نظریه و تنها در صورتِ نیاز و مراجعه‌ی سائِل، پاسخی گمانی اظهار می‌کردند! نه بصورتِ تکلیفِ اجباری بر مسلمین!
انتشار رساله عملیّه توسط یک مدعی و یا مشهور به عالمِ دینی به این معنا است که آن شخص خود را در مسائلِ فقهی اَعلَم می‌داند و بر خود تکلیف دانسته است تا رساله خود را منتشر کند! او بر خود تکلیف دانسته بدونِ این‌که مجوزی مُوَثّق ارائه کند!
بر اساسِ آموزه‌هایِ دینی و قرآن چنین ادعایی با القاء یقینی پیش از رستاخیز مصداقِ "شرک" است، مگر آنکه مدعی به اظهارِ علم خویش از سویِ خدا اذن یافته‌باشد و آنرا صراحتا و علنا بیان کند (همچون پیامبر)، وگرنه باید اظهاراتِ خویش را گمان بنامد و ابتدا به‌ساکِن آنرا بیان نکند، مگر در مواجهه با سائِل (کسی که به او مراجعه کرده و پرسش میکند) آن هم با احتیاطِ فراوان، نه اینکه ابتدا به ساکن رساله منتشر کند و آنرا به عنوان قطعیات بر دیگران تکلیف کند! بر همین مبنا انتشار یک ادعایِ غیرقابل اثبات که صحتِ آن منوط به معاد و رستاخیز است، امری فریبنده و شیطانی است! چنین بدعتی آغازگر خطای مدعیانی شد که بر اساسِ تائیدِ دیگرانی همچون خود(ممکن الخطا) به این مقام دست یافته بودند! کسیکه خود میداند ممکن الخطاست اصولا نمیتواند ادعای فهم مطلق داشته باشد! پیروان بدعتِ انتشارِ رساله این تناقض را یا نادیده گرفته اند یا خود را به جهل العارفین زده‌اند و واردِ حوزه‌یِ کاسبی شده‌اند!
و بدینگونه اختیار و اراده‌یِ ملی در دستانِ کاسبانِ مذهب محصور و مستحیل و نابود شد، تا زمانِ معمار کبیرِ انقلاب آقایِ خمینی که خودسرانه و دیوانسالارانه کار به "ولایت فقیه" کشید و بعدها با مقدماتِ مرموزانه‌یِ آقایِ رفسنجانی (مُصلحِ توبه نکرده‌ امروز) کار به "ولایتِ مطلقه فقیه" کشیده‌شد...! پرسش از آقای رفسنجانی این است که امروز در مقابلِ این "خدایِ زمینیِ برساخته‌یِ خودشان، چرا پیش از توبه‌یِ علنی، مقابلِ قادر مطلقِ قانونیِ امروز نُطق می‌کنند و اصولا به چه معترضند جز قدرتِ تملکِ خود بر ایرانیان؟!
ایشان و سرمداران حکومت از اصلاح طلب و اصولگرا و اعتدالیون جملگی به آقای خمینی ارادت دارند و او را مقدس کرده اند، و هنوز با چماق او بر سر یکدیگر و ملت می‌کوبند چگونه به رویکردهایِ متناقضِ ایشان باور دارند؟
رفتار آقای خمینی به عنوان یک انسان ممکن الخطاء از همان ابتدا پر از تناقض و نفی ادعاهایِ خودش بود و فقاهت و فهم او از دین و کشورداری بر اساس تحمیل و تمامیتخواهی بود.
1) او میگفت: رای رای ملت است و در همان زمان با سوء استفاده از اعتمادِ بخشی از مردم، ملت را در قانون اساسی خلع ید کرد! چرا که شاید مقصودش از رای ملت واگذاری اختیار ملت تا ابد به خودش بود! سلب اختیار مردم از نظارت بر منابع ملی به جرم عدم باور به دینِ مورد گمانِ خودش، غصب حق مسلم مردم بود! حتی اگر از روز اول بر چنین باوری نبود اما رفتار او با مردم در حد یک حُقّه به قولِ خودش خدعه است!
2) حجاب: وقتی اوریانافالاچی از او راجع به اجبارِ نوعی از حجاب و پوشش سلیقه ای علی رغم ادعاهایِ پیش از انقلاب پرسید او از توجیهِ "خدعه" نام برد! یعنی هدف وسیله را توجیه می‌کند!
3) باور به تفخیذ:در زیر به یکی از فتاوایِ آقای خمینی در تحریرالوسیله اشاره می‌کنم که بسیاری از مقلدینِ ایشان از آن بی‌خبرند و بد نیست مطلع باشند که شرِکشان به خدای مرده به چه قیمتی تمام شده است و آیا به تفخیذِ فرزندانِ خویش راضی هستند و این‌که خدایشان یک انسانِ جایزالخطا باشد؟
آقای خمینی معتقد به تفخیذ بود! تفخیذ یعنی معاشقه و کسب لذت بدون دخول با طفلِ شیرخواره به شرطِ عقد ازدواج به اذن ولی! (نقل به مضمون):
تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.
چنین فتوایی علی رغمِ اینکه بیانگرِ سلب اراده و اختیارِ یک انسان است از سویی بیانگرِ بازی با سرنوشتِ یک کودکِ صغیر است.
5) سلب اختیار عقیده از مردم:
شاید به همین دلیلِ صغیردانستن مردم بود که او یک ملت را بی‌اختیار بر سرنوشتِ خویش میدانست و به همین دلیل، اصل دوازدهم قانون اساسی را الی‌الابد تعیین کرده‌است:
اصل دوازدهم: دین رسمی ایران اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری است و این اصل الی‌الابد غیرقابل تغییر است...
لایتغیری "الی‌الابدِ" معرفت و اختیار عقیده، دین و مذهب به خوانشِ آقای خمینی، عملا به معنایِ سلب اراده از نسل‌هایِ بعدی است. بنابراین چگونه میتوان چنین باور انقلابی را مترادف با اختیار و معرفت و علم و اراده دانست؟
آقای خمینی و پیروانشان با پذیرشِ اصل 12 قانون اساسی، عملا برخلاف باور خویش بموجب آیه‌یِ ذیل علیه دیگران قیام کرده‌اند!
و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن! زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (36) الاسراء 17
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا ﴿36﴾
اگر بنا بر اختیار و علم و دانش و اراده است، پس چگونه می‌توان بر نسل‌هایِ بعدی، اصل 12 قانون اساسی را بصورت الی الابد تحمیل کرد؟
6) نفیِ "ولاتجسسو" و ترغیب مردم به تجسس:
آقای خمینی همان معمار انقلابِ درونِ ماه است! همان انقلابی که بر خلافِ نصِ صریحِ قرآن (ولاتجسسو) در ابتدایِ انقلاب به امر ایشان، هر پیرو ایشان مکلف شد به حریم خصوصیِ شهروندان و همسایه‌گان خود سَرَک بکشد و اطلاعات بدست آمده را به کمیته‌هایِ انقلابِ اسلامی اطلاع دهد!
7) رفراندومِ جاهلانه برای شاه بد بود، اما برای خودشان یک حق و خدعه‌ای مقدس!
آقای خمینی همان معمار انقلابی است که جمهوری اسلامی را بدون تشریح و توضیح در مقابل رژیم دیکتاتوری شاه، بصورتِ یک ادعا، نظامی مردمی مبتنی بر آزادی و عدالت معرفی کرد اما پس از مسلح شدن به یاریِ اسلحه و تعدادی معدود چماقدارِ مزدور و فدایی، خود را لایقِ سلطانی مطلق العنان و دائمیِ یک ملت دانست!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که قانونِ اساسی را بدون تفهیمِ درستِ آن به "رفراندوم" گذاشت! جوری که کسی به آن معرفت نیابد!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که در ماجرای اصلاحات ارضی موسوم به انقلاب سپید شاه و ملت، با برگزاری رفراندوم توسطِ شاه به دلیلِ اینکه مردم فرصت مطالعه‌ی منشور انقلاب سپید را نداشته‌اند و ضمنا اختیار مردم در دستان فقهاست نه خودشان (!) مخالفت کردند! چرا که ملاکین و اربابها همواره تامین کننده ی جدیِ منابع مالی ایشان بودند.
8) خمینی و صدور انقلاب و تجاوز به دیگران و جنگ و تنش تا نابودی ایران!
آقای خمینی از همان ابتدای پیروزی انقلاب دم از صدور انقلاب زد! براستی انقلاب از دید ایشان چه بود جز بی‌اخلاقی و عدم باور به رای مردم و خدعه با غیرخودی؟ صدور انقلاب به کجا؟ به عراق؟ به جهان؟ با همین تهدیدها علیه صدام بود که صدام با فعالیتهای فیزیکی پیروان ایشان در عراق بهانه به دست آورد به ایران حمله کرد و بدین صورت مدت هشت سال مردم را درگیرِ جنگی خانمان سوز کرد!
او به خود حق میداد در تمام دنیا مداخله و عقاید انقلابِ ذهنیِ خویش را تبلیغ کند! اما آیا برای دیگران هم چنین حقی را قائل بود؟ چنان رویکردِ انقلابی امروز هم ادامه دارد! جاه طلبیِ انرژی هسته‌ای اگر سالم بود نباید پنهان از مجامع بین المللی صورت میگرفت اما پنهانکاری حکومت نیز ریشه در خدعه داشت! نظامی که به خود حق میدهد جلوی کاخ سفید تظاهرات کند و پیوسته شعار مرگ بدهد، در امریکا و اروپا و افغانستان و عراق و لبنان و سوریه و یمن و... از محل منابع ملی بدون مجوز مردم خود را تبلیغ کند، میلیاردها دلار کمک مالی بلاعوض کند تا بتواند با معامله با قدرتهای برتر جهان نظام غیرملی خود را از طریق زور روبنایی( نه قدرت ملی) تضمین کند، به مرزهای خارج از کشور اسلحه بفرستد، و عملا با سوء استفاده از آزادی آن سرزمینها و یا بصورت مخفیانه در امور داخلی آنها بصورت علنی دخالت کند! اما حتی به مردم خودش هم اجازه ی ابراز وجود ندهد و حق مشارکت در مدیریت منابع ملی را از صاحبان حق مسلم مالکانه به جرم عقیده برباید و دریغ دارد! تماما قانونی. قانون اساسیِ انقلابیِ آقای خمینی، با اتکاء به دوقطبی مؤمن و کافر (خودی و غیرخودی) عملا جامعه را دو شقه کرده و در مقابل هم قرار داده است. چنین قانون تمامیتخواهانه و پارادوکسیکالی است که با تداومش با ایجاد تنش در خارج و جهان، و سرکوب صاحبان حق در داخل، نهایتا ایران را به ویرانیِ کامل از برون و درون خواهد کشید! بر اساس چنین قانونِ انقلابی به سبک آقای خمینی است که امروز معنایِ ترغیب مسئولین به رفتار انقلابی را درک میکنیم.
آقایِ خمینی چنین شخصیتِ غیرمتعهد به وفای به عهد و قول شفاهی بود و شاید پیروانِ امروزی ایشان از عدم تعادل و بی‌اخلاقیِ ایشان بی‌خبرند! اما اگر باخبرند، حتما باید دلیلی برای پیرویِ خود از انقلابِ ایشان داشته باشند!
این روزها شیوخ وابسته به قدرت، در هراس از عدمِ مقبولیت مردمی؛ مدام دَم از انقلابی‌گری می‌زنند! اما نمی‌گویند، دور از جانِ انقلابیونِ مغبونِ دیروز، رأیِ مغبونها و جاهل‌ها و مرده‌های دیروزی چه ربطی به اختیارِ مردمِ زنده و آگاهِ امروز دارد، جز استعمارِ دیکتاتورانِ بومی توسطِ استثماگرانِ بومی... در راستایِ حذف اراده ملی. براستی انقلابی‌گری یعنی چه؟ و نسبتِ آن با اراده‌یِ مردم چیست؟ آیا منظور او از انقلابی‌گری برده‌سازی و زورگیریِ عقیدتی با چماق و دزدی است؟
چنین قانونِ انقلابی است که پیروان و حرامخوارانش، عقبه و پیروانی میخواهند مبتنی بر تقلیدی کورکورانه از قادر مطلق! چه آنکه تنها بردگانی کور می‌توانند، بدونِ گزِشِ وجدان، همچون سربازانِ کوکی دنیایِ غیرخودیان داخلی و خارجی را به آتش بکشند تا قادر مطلقی بر میراثِ تختِ سلطه همچنان تکیه زَنَد تا تنورِ کارخانه‌هایِ اسلحه‌ ‌سازی را روشن نگاه دارد!
و مگر استعمار نوین چیست؟ جز استقرار و نهادینه کردنِ دوقطبی و بنیادِ دوگانگی و متناقض در قوانینِ تفرقه‌آمیز غیرملی در سرزمین‌های جهان سوم؟ براستی چه کسانی جز بنیادگرایان میتوانند با تکیه بر ایدئولوژیِ دگمِ حق و باطل و خودی و غیرخودی همواره آتشی جنگ و تنش در درون و بیرون را تضمین کنند؟
در دورانِ مدرن، دیگر دوران استعمار سخت و تصرفِ مستقیم خاک و منابعِ سرزمینهایِ جهان سوم گذشته است! صد سالی میشود که استعمارِ پیر در کارِ میدان داری و میدان‌دهیِ به بینادگرایانِ ویرانگر است. شصت سال صبوری برای پای گرفتنِ عناصر و موتورهایِ تئوریکِ بومی در خاورمیانه از افغانستان و پاکستان گرفته تا مصر، و چهل سالِ اخیر هم در میدانِ عملِ افغانستان و لیبی و عراق و سوریه، با دو پایگاه خودفروخته در پاکستان و عربستان. حالا دلارهای نفتی در خاورمیانه به کام استعمار است و مردم بینوا خویش را به دستِ خویش نابود خواهند کرد! استعمارگران پیر دیگر لازم نیست با کشتی‌های نظامی مستقیما به سرزمینی حمله کنند تا ثروتهایِ ملی را بدوشند و بدنام شوند! حالا مستعمره‌ها خود به دست خود روی جنازه های خود منابع ملی خود را به آنها تقدیم می‌کنند!
براستی چرا خطرِ قَدرقُدرتان جهان،حکومتهایِ دموکراتیکِ ملی را تهدید نمی‌کند؟ و چرا همواره خطر آنان متوجه‌ِ دیکتاتورهایِ ایدئولوژیکِ خودکامه است که علیهِ اراده‌ی ملیِ ملتِ خویش و جهان قیام کرده‌اند؟ آیا تمایل استعمار به بهره‌کشی و استعمار به دلیلِ هزینه-فایده کردن در برآوردِ ثباتِ ملی و قدرتِ ملیِ آنها و یا ضعفِ قدرتِ ملیِ کشورها نیست؟ طبیعی است که جهان به نظامهایِ مستقلی که پایگاه ملی نداشته و نظارت ملی برآنها حاکم نیست اعتماد نکرده و آنها را آماده‌تر برایِ ایجادِ تنش و ضعیف‌کشی و بهره‌برداری می‌بیند!
پس چرا دیکتاتورهایی همچون قذافی و صدام و اسد و ... به جایِ تقویتِ اراده‌ملی و قدرتِ ملی به امنیتِ میلیِ سلطنتِ خویش می‌اندیشند؟
پاسخ روشن است: چرا که خود را همچون هندوستان و ژاپن و کره‌جنوبی از لحاظِ باورهایِ ملی قوی نمی‌پندارند و نظارتِ ملی را بر نمی‌تابند!
چون انقلابی‌اند و انقلابشان بنیادِ ویرانگرِ تفرقه را با تقسیمِ ملت به خودی و غیرخودی، در قانون اساسی یدک می‌کشد! چون قانون در انحصار یک نفر و بردگانِ کورشان است و این مردمند که ملزم به وحدت با حاکمند، نه حکومت با مردم و اراده‌ملی!
امنیتِ چنین دیکتاتورانی بر خشتِ کج حرامخواری از حقوقِ مردمی که قانونا غیرخودی‌اند بنا شده، و عقوبتشان جز نابودیِ خودشان تا سرحدِ ویرانی کشور نیست!
پیروانِ چنین قانونی شریکانِ دزد و رفیقانِ غافله‌‌یِ ملتِ غیرخودیِ غارت‌شده‌اند! نان و روزیِ ملتزمینِ این قانونِ حرامخوار برایِ تنازع بقاء‌ِ دنیایِ دون دو روزه‌شان به خونِ ملت آلوده است!
ضروری است که در آستانه‌یِ فروپاشی در عقوبت قذافی و صدام، هر شهروندِ ایدئولوژیک جهان سومی، هر چه زودتر خطِ خود را بینِ آگاهی و پیرویِ کور، و بینِ دوست و دشمنِ شریکانِ وطن، روشن کند! تا آلوده به بازی‌هایِ عوامفریبانه‌یِ حرامخواری از منابع ملی نشود!
تاریخ و ملت حساب و کتاب‌ها را به خاطر خواهد سپرد!"
.
می‌گویم: ما که نفهمیدیم تو چه گفتی!
خیام ابراهیمی
24 اردیبهشت 1395
-----------
1- جنتی: سواد به درد نمی‌خورد، طلبه باید انقلابی باشد! (افاضاتِ دیروز)
2- خواهش: دوستانِ آگاه ارشاد فرمایند و دوستانِ مالباخته به روشِ غیرِداعشی سخن بگویند و از خشونت پرهیز فرمایند! https://www.facebook.com/nik.jafarzadeh/videos/671428266281768/

حسنی نگو بلا بگو

#‏حسنی نگو بلا بگو!
نیشِ عقرب نه از رَهِ کین است...اقتضاءِ طبیعتش این است!

به ادعای صدا و سیما، «#‏اکسیر» یک برنامه‌یِ سلامت‌مِحوَر است که تلاش دارد به اصلاحِ سبکِ زندگیِ مخاطبانش در جهتِ ارتقای سطحِ سلامتِ جامعه نگاهِ ویژه و تخصصی داشته باشد. 
اما ادبیات سخیف و رفتارِ تحقیرآمیز و قبیحِ #‏فرزادِ حسنی مجریِ این برنامه‌یِ فرهنگی در هفته‌یِ اخیر، باز ما را به یادِ مدعیِ پاکدست‌ترین دولتِ تاریخ ایران انداخت! نوشته‌یِ ذیل نگاهی دارد به این موضوع!
1- هنر کاسبی:
سالها پیش طبقِ سفارش دوستی در خیابان منوچهری تهران برای خرید یک دستگاه سشوار ایتالیاییِ اصل که تقلبی نباشد دربه‌در بودم! به هر فروشگاهی مراجعه می‌کردم می‌گفت تمام جنسهای بازار، ساختِ بازار مشترک است و بندرت بتوانی کالایِ اصل پیدا کنی!...اما بالاخره فروشنده‌ای یافتم که ادعا کرد جنس اصل دارد. به او گفتم نکند آبروی ما برود؟! از بلندگو اذان پخش می‌شد: طرف دستش را بالا برد و گفت: به همین وقتِ اذان قسم که اصل است. هنوز چند قدمی از فروشگاه دور نشده بودم که روی بسته‌بندی خواندم: "ساخت مالزی". خشمگین و با حسی مغبون برگشتم و نشانش دادم. گفت: موتورش ایتالیایی است. گفتم: مرد مؤمن مگر من به تو نگفتم مونتاژ نباشد! مگر نگفتم ساخت ایتالیا باشد؟! گفت: چرا گفتی، اما موتور مهم است نه بدنه. گفتم: این را تو باید تعیین کنی یا من؟! اما تو قسم خوردی! گفت: بله! اما شما بیهوده ایراد می‌گیری! مثلِ این‌که اهلِ این ولایت نیستی! با این تحریم‌ها اصلا جنس اصل در بازار پیدا نمی‌شود و تو باید دست خالی برمی‌گشتی. کار بدی کردم موتور ایتالیایی با این قیمت نازل تحویلت دادم؟ اگر هم کالای اصل پیداکنی باید ده برابر این پول بدهی. تو مصلحتِ خودت را هم نمی‌دانی. من این کاره‌ام و جنس بدی به تو نفروخته‌ام! این موتورِ دستگاه است که باید کار کند. پشیمان نخواهی شد! اما در مورد قسم من وجدانم آسوده است! چون من موقعِ قسم خوردن، در ذهنم به موتور سشوار فکر می‌کردم که اصل است، نه به کلِ دستگاه. گفتم اما من با تاکید با تو چیز دیگری را شرط کرده بودم و تو قسم خوردی! لبخندی زد و گفت: بله متوجهم! این دیگر از فوتِ کوزه گریِ ماست و از هنر کاسبی است! اگر بخواهیم مثلِ هالوها رفتار کنیم تا شب یک مشتری هم نخواهیم داشت. حالا حکایتِ آقای حسنی است و ترفندَش برای جلبِ مشتری با هنرِ کاسبی و مایه گذاشتن از پلِ صراط و بهشت و جهنم و قسم و آیه و بحارالانوار و امام صادق و ...تماما برایِ دستِ پیش گرفتن و جانزدن و لاپوشانیِ عمل قبیح خنداندنِ مردم به قیمت تحقیرِ مردم. به هیچ عنوان ایشان به روی مبارک نمی‌آورد که در شویِ آلوده‌یِ ایشان، از نظرِ مردم این نمایش نه یک "استندآپ کمدیِ یک نفره" بود، و نه آن مردِ بینوا یک هنرپیشه!
2- خشونت فرهنگی:
خشونت مظاهر و مصادیق متنوعی دارد، متاسفانه آقای حسنی نیز چون ساختارِ حذفی و دوقطبیِ خودی-غیرخودی و کافر و مؤمنِ ریاکارانه و خشنِ نظام، دارایِ هویتی خودبرتربین و غیرپاسخگو و حق‌به‌جانب و علامه‌ی دهر و خشن، اما مکار و هوشمند است.
سالهاست که هوش و فراست ایشان را در ژانرِ زرنگِ مطلقه‌یِ همه‌چیزدان بر منبرِ واژه‌بازی و طنازی و نیش و طعنِ خفت‌گیرانه شاهد بوده‌ایم! فراموش نمی‌کنیم که ایشان این توانایی را حتی در انتقاد از مسئولینِ نظام نیز به کار گرفته است. او در سال 86 در همان پوششِ زرنگِ تندگوی و همه‌چیزدانِ با به چالش کشیدنِ سردار رادان با منگوب کردنش در تلویزیون، از کار برکنار شد! هر چند صدا و سیمای حکومت بنا بر تخصصِ کارشناسانِ وعظ و دلبریِ یکسویه، همواره قصد داشته است از هنرِ شیرین‌زبانی و تسلط و ویژگیِ همه‌فن‌حریفانه و جذابِ امثالِ حسنی به‌عنوانِ یک مجریِ رُک‌گو و منتقدِ هزل‌گوی و تیزهوشِ بی‌خاصیت، مُسَکِنی مفرح جهتِ سرگرمی و تخفیف دادنِ مطالبات مردمی بهره ببرد، اما بالاخره خود اینبار در کوزه‌ی زرنگ‌تر از خود در اُفتاد و به بلایِ مستخدم خویش مبتلا شد! به‌باورم ایشان نوعِ جَهِش‌یافته‌یِ روحِ طناز و نیش‌دارِ یک ایرانیِ کاسب و متشرعِ امروزی است، که زخمی تاریخی از جبرِ جغرافیایِ مردم ایران در حافظه‌یِ ناخودآگاهِ تاریخی خود دارد و به همین دلیل آنقدر زرنگ و فرصت‌طلب شده است که معنای فرصتها را برای ضعیف‌کشی خوب می‌داند! در این شکی نیست که شاکله و شخصیت ایشان و شکل برخوردشان با مخاطب توهین‌آمیز و فاخرانه است! مگر نه این است که حرفه‌ای‌ترین جوکهایِ تحقیرآمیز و جنسیِ عالمِ امکان از آنِ طبع و هنرِ هنرمندانِ ایرانی است؟ مگر نه این است که فحش و تحقیر و خشونتِ کلامی، خوراکِ هر روزه‌یِ ادبیاتِ قشرِ چاله‌میدانی بسیاری از مردم ما از احمدی‌نژاد گرفته تا حسنی است؟ بنابراین بسیار طبیعی است که به‌دلیلِ هوش و تسلط ایشان بر همگنانِ خویش، در این فرهنگِ خشونت‌بارِ ضعیف‌کُش، رفتار او در مقام یک بازیگر با دیگران باید حرفه‌ای‌تر از بازیچه‌ها باشد! به‌نظرم خاستگاهِ فحش و تحقیرهای جنسی و هجو و لیچارگویی و طعنه به دَر زدن و دیوار شنیدن و پیچاندنِ موضوعات و افراد جامعه، ریشه در ساختارِ بلندمدت و تاریخیِ زورمدارانه‌ و فردسالارانه‌ و ستمگرانه‌یِ حاکم بر فرهنگِ ایرانیان دارد. و در این بازار مکاره‌یِ فرصت‌هایِ محدودِ تنازعِ بقا، امثالِ حسنی اُسوه‌ی یک کارگزار منتقد و باهوشِ ایرانی است که در نظام ارباب و رعیتی دوست دارد به هر قیمت ارباب و سَروَر و مطرح باشد تا با اعتباری زورمدارانه در خشکیِ کویریِ مناسباتِ جامعه که حریم خصوصی را پاس نمی‌دارد، از اندک آب گل آلود ماهی خود را بگیرد.
.
3- عذر بدتر از گناه (پوزش به شیوه‌یِ مسلمانی و اخلاقِ حسنی یا دور زدنِ پوزش):
موضوع کاملا مشخص است. ایشان مدعی شده چون طرفشان بازیگر بوده بنابراین عملِ قبیحِ ایشان کاملا موجه است... و این عذری بدتر از گناه است... باید از ایشان پرسید: خب اگر قرار بود هنر نمایش خود را به رخ بکشید آیا نباید در ابتدا و یا در انتهایِ برنامه حقیقتِ آنرا اعلام می‌کردید؟ اما هنگامی که از ابتدا تا انتها اینگونه القاء می‌کنید که این یک برنامه‌یِ واقعی است و مچل نمودنِ شرکت‌کننده‌یِ واقعی، تنها برایِ خنده بوده است، در واقع دارید دست‌آویز قرار دادنِ یک شهروندِ عادی را که می‌تواند هر ایرانیِ دیگری باشد را نمایش می‌دهید: که مردم تا این حد ناچیز و بدبختند و وسیله‌یِ تفریحِ بزرگان و زورمداران و از ما بهترانند! ناگفته نماند که اگر حتی الگوبرداری این برنامه از نمونه‌هایِ خارجی بوده باشد، باز هم مراتبِ حرفه‌ای و انسانی رعایت نشده است.
حتی در برنامه‌هایِ دوربین مخفی، که بنایش بر یک دستی زدن است نیز، مجریان برنامه آخرالامر بیان می‌کنند که فردی که مورد شوخی قرارگرفته است در مقابلِ دوربین مخفی بوده است، تا تکلیف فریبکاری و یا جدی بودن و یا شوخی در همان نشست معلوم شود! 
مع الوصف چه رفتار مجری غریزی باشد و چه آگاهانه و یا جاهلانه و یا غیرحرفه‌ای، در واقع آنکس که مقصرِ اصلی است مدیرانِ ارشد و میانیِ ساختارِ صدا و سیمایی است که از هر ابزاری برای پیشبرد مقاصد تمامیتخواهانه و عوامفریبانه‌ی خویش بهره می‌برند و از ابتدای انقلاب جز تقلب و انحصار و خشونت و فحاشی و دزدی برایِ پرکردنِ فقر و کمبودِ بخش‌هایِ تهیِ خویش از قبیلِ ربودنِ حقِ کُپی‌رایت و بهره از انواع و اقسام مظاهرِ لمپنیسم برای آچمز و مسخ کردن بیننده، نمایشی نداشته‌اند.
البته وقتی ولی‌نعمت و اربابِ جیره بدهِ ایشان در سطحِ کلانِ حکومتی به‌جایِ رعایتِ زبان مشترک و ادب و آداب حرفه‌ای و رفتار دیپلماتیک، با مشت و لگد و فحاشی، سیلی می‌زند تویِ گوشِ نماینده‌یِ یک ملت و دولتِ خارجی، آدم یادِ باج بگیران و لات‌هایِ سرگذر و گردنه می‌افتد که حرف حقشان را هم با تیزی و ناسزا و کثیف‌دهانی و زورگیری بیان می‌کنند.
مع الوصف، ایشان یا خود را به صدق و جهل و ندانستن زده، و یا غرورش اجازه نمی‌دهد به این خطایِ غیرِ حرفه‌ای اقرار کند، و یا آنقدر روح و منشِ این خلق و خوی در ایشان رسوب کرده و جزو خلقیاتش نقش گرفته که اصلا متوجه اصلِ مطلب نیست! چرا که حال و هوا برایش چون نفس کشیدن طبیعی است!
در واقع: از کوزه همان برون تراود که در اوست!
"حسنی را بیش از این ملامت نکنیم!
"حسنی" نمونه‌ای درجه یک از یک کارخانه‌یِ کلانِ انسان‌سازی است!
او محصولِ یک ساختارِ بیمار است!
چنین بلایِ خانه‌مان‌سوزی از ولایتِ ما دور باد!
که مُشت نمونه‌یِ خروار است!
.....
خیام ابراهیمی
21 اردیبهشت 1395
.....
ویدئویِ فرافکنی و پوزش به سبکِ فرزادِ حسنی، با سفسطه، مغلطه، و لاپوشانی و نهایتا طلبکاری:

https://www.facebook.com/tavaana/videos/1101620323217313/

حرامخواری قانون اساسی


چرا قانون اساسی، شرعا خشتِ اولِ حرامخواری و عاملِ ویرانی ایران است؟!
==============
گفت شخصی: خـــوب وِرد آورده‌ای...لیک ســـوراخِ دعا گم کرده‌ای!
مولانا/ مثنوی-دفتر چهارم
علت ویرانی و فساد و فقر و فروپاشی اخلاق و ناامنی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران، قانون اساسی است، نه صرفا مجریان حکومتی آن!
مسئله در نفیِ "دینِ فرازمانی-مکانی" و یا "مذهبِ زمانی-مکانی" و انکار باورِ هیچ مؤمنی نیست! عیسا به دین خود موسا به دین خود! موضوع حتی نفیِ خوانشِ خطا و بت پرستانه ی متشرعین از "دین" و "مذهب" نیست! موضوع حتی این نیست که: "دین همان مذهب نیست" و دین "لا اکراه فی الدین" است. موضوع نفی دینمداران نیست! موضوع این است که طبق آموزه های تمام ادیان هیچکس نمیتواند به جرمِ عقیده حق مالکیت مشاعِ کسی را نفی کند! دستِ تمام مردم که در کار ملک مشاع باشد، تصمیم گیرنده مردمند نه یک بُتِ اعظم. موضوع این است که انحرافِ انقلابِ ایران توسطِ مهندسین و معمار کبیر و بناها و کارگرانش این حق مسلم را از مردم ایران ربود و ماجرا علی رغم اراده امروزیان همچنان ادامه دارد...
فرهیختگان و ایرانیانی که دل در وطن و حقوق به یغما رفته دارند، تا سوراخ دعا را نیابند، همراهیشان با وردخوانانِ حکومتی و دولتی راهگشایِ ایران و ایرانی نخواهد بود! که اصلاحات و اعتدال اسمِ رمز گمراهی است! به باورم پس از شناخت سرچشمه ی این آبِ مسموم و گل آلود و تا وصالِ مطلوب، باید بر همین نکته انگشت نهاد و بر آن پای فشرد: " گرایشی عملی در راهِ طلبِ تغییر قانون اساسی در راستای پالودن قانون اساسی از حرامخواریِ خواص"، که:
خانه از پای‌بَست ویران است... خواجه در بندِ نقشِ ایوان است!
به نام قانون اساسی و اسلام و امنیت نظام، آتش زده‌اند بر آب و خاک و اهالی میهن! حقِ اعمالِ تابعیت از ایرانیانِ مستقل از اسلامِ سَلَفی، سلب شده است و آنگاه رئیسِ دولتِ حکومت و مردمِ امیدوار، دریوزانه، تقاضایِ نقضِ رَدّ صلاحیتِ کاندیدایِ رای آورده یِ معرکه‌ی امید (یعنی خانم مینو خالقی) را از شورایِ نگهبان دارند!
امید به چه؟ به اینکه نمایندگان برگزیده‌یِ سرند شده، از جیبِ ملت و با التماس بروند در مجلس و سَرِ خودشان و ملت را با مصوباتی برخلاف رایِ ولایتِ مطلقه‌یِ فقیه گرم کنند، تا شورایِ نگهبانِ منصوب ایشان، محصولِ اراده‌یِ جناحِ امید و اصلاح‌طلب را کما فی السابق نفی و رد کند و باز کار به شورای مصلحتِ حرامخواریِ قانونی بکشد و دوباره دورانِ خاتمی تکرار شود و خر که از پل گذشت دوباره همزادِ احمدی‌نژادی از چراغ جادو سردرآورد؟!
باید اذعان داشت که: مال مفت و دل بی رحم. هیچ دزدی دلش برای مالباخته نمی‌سوزد!
آتش زده‌اند به اراده و مالِ مردم و طبق قانونِ غیرِپاسخگویند! بنابراین از قانون چه انتظاری است؟ نه اینکه قانون آنها را پاسخگو میخواهد و آنها تمکین نمی‌کنند! نه! بلکه این قانون اساسی است که به مصلحت و امنیت میلی و "حفظ نظام که از اوجب واجبات است" به قادر مطلق مجوزِ غیرپاسخگویی را داده است! تمامِ فخرشان به حقوقِ حاکمیت ناشی از احکامِ اسلامی در قانون اساسی است که البته خود پدیده‌ای من‌درآوردی و غاصبانه است و در صورتِ مصلحت حتی همان احکام زمان منقضی را نیز میتوانند معطل بگذارند و صدایِ کسی درنیاید!
شرع آقایان پر از احکامِ پارادوکسیکالی است که در صورت لزوم قادر است علیه خودش نیز قیام کند (آنچنان که این خشت کج از همان روز اول توسط معمار کبیر انقلاب در قانون اساسی پایه گذاشته شد و صدای معترضین به این تناقض عوامفریبانه از همان روزهای اول در گلو خفه شد! تا کنون...) تقسیم ملت به مؤمن و کافر، خودی و غیرخودی، دوست و دشمن و برگزیدن آنها بر اساسِ بردگی و زورگیری عقیدتی، با ابزار تقیه و مباهته و مکر با غیرخودی و حذف آنان از نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری عملا حذف شریک از مدیریتِ منابع ملی است. چنین رفتاری بر اساس قانون اساسی هیچگاه ملت را بر منابع ملی خود مسلط نکرده و همواره باید پیروِ تصمیمات فراملیِ زورگیرانِ عقیدتی به قرائتی خاص باشند! این یعنی انحصار و انحصار یعنی حذفِ صاحبان حق.
.
اصل 44 قانون اساسی در بستر غیرمردمی=غارتِ ملی.
اصلا موضوع مقابله با ویرانگریِ دولت نهم و دهم نیست! فرق ماهویِ چندانی بینِ رویکردِ اصلاح طلب و اصولگرا و اعتدال نیست! بنیاد تمام این دولتها بر غصب اراده ملی است و بدونِ حضور ملت، "قدرتی ملی" که امنیتِ ملی را تضمین کند مقدور نخواهد بود!
در طی این 37 سال، داستان همواره بر همین منوال بوده و درب بر همین پاشنه چرخیده و نیز با این قانون اساسی همچنان خواهد چرخید! مگر با عزمی و همتی ملی و علنی برای تغییر قانون اساسی. مدعیانی را که مردم مردم میکنند را باید بصورت ماهوی و منطقی با استدلال به چالش کشید و پا پس نکشید تا نشان دهند چگونه ایران میتواند برای ایرانیان باشد؟! باید آنقدر این خواسته و چالش را عمومی کرد تا شریکان دزد و رفیقان قافله از حرامخواری خویش نزد اذهان عمومی شرم کنند و مردم را با فریب سراغ نخود سیاه گم و گور نکنند! همراهیِ جدی و همدلانه یِ مردم برای احقاقِ حقوق حقه و به یغما رفته ی خویش، در این راه بسیار تعیین کننده است! اینهمه دعوا برای جذب سرمایه گذاران خارجی برای چیست و قرار است چه امنیت پایدار و چه معجزه ای را برای قشرِ کارگر به همراه آورد؟ براستی کدام سرمایه‌گذار خارجی اگر به رانتهای کاذب و موقتی طمع نداشته باشد، قادر است در نظامی که 80 درصد اقتصادِ غیرمردمی‌اش که نظارت مردمی را بر نمی‌تابد و قانونا بصورت غیرپاسخگو و غیرقابل ردیابی در ید مطلقه‌یِ قوای انحصارگر و سپاه و حکومت است، به بسترِ امنیتِ اقتصادی اعتماد کند و اعتماد او موجب توسعه ی اقتصادی و سیاسی شود؟ امنیتِ ملی در نظامی که صاحبانِ حقِ مسلم آن بدون اظهارِ دروغ و باج و خودفروختن و اثباتِ بندگی مطلق، هیچ نقشی در مدیریت منابع ملی نداشته باشند، چه معنایی جز فریبهای زودگذر و موقتی دارد؟ مردمی که خود اختیار خود را نداشته باشند چگونه میتوانند رانتخواری مصلحتیِ مرتبط با امنیت حکومت را زیر سؤال ببرند؟ در چنین نظامی قانونا و همواره بر سرمایه و اراده و اختیار مردم و بازار رقابت، قدرتِ مداخله‌گرِ غیرپاسخگو حاکم است! بنابراین بحث بر سر آن امنیت اقتصادی است که قدرتِ مردمی و سرمایه‌های مردمی و ملی را تضمین کند؟ آیا قانون اساسی چنین امری را تضمین میکند؟ پاسخ معلوم است: خیر!
بگذریم که بر بستری غیرمردمی، طبق قانون اساسی، واگذاری بنگاههای دولتی به بخش خصوصی، عملا منفعتی برای مردم ندارد و جز آب به آسیاب سرمایه داران وابسته و ضدمردمی منافعی برای مردم نخواهد داشت و بدون بستری دموکراتیک خصوصی سازی خیانتی به مردم و امنیت ملی است. قانون اساسی اما دارای چنین اصل ویرانگری است. تقویت بخش خصوصی بدون شرایط دموکراتیک تنها بازی در میدانِ رانتخوارانِ وابسته به حکومت معنا دارد که قانونا هدفی جز تسلط مطلقه بر اراده ملی ندارند! و چنین وضعیتی به معنای شکاف عمیق اقتصادی و فاصله ی طبقاتی بیشتر از پیش است.
....
پرسش من از مدعیانِ حکومتی زیر پرچمِ اسلامِ سَلَفی، این است:
آیا با توجه به فتاوای مدعیان فقاهت، کارگزاران و معتقدان و ملتزمین به قانون اساسی (که غیرمعتقدان به اسلامِ سلفی و خداناباوران را از مدیریت منابع ملی حذف میکنند) حرامخوارند؟
با توجه به اینکه کشور و وطن ملکی مشاع است و حق تابعیتِ احدی از آحاد جامعه را کسی نمیتواند سلب کند، نگاهی به برخی از فتاوای مرتبط با احکام شرکت در اسلام ( که از جمله شاملِ شراکتِ حقوق ملی میباشد) از دید مکارم شیرازی می اندازیم:
با خواندن این متن، به یاد بیاوریم که:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند... چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند!
....
1- حکم شراکت با کسی که علناً گناه می کند
سؤال: بندة درسعودی مشغول کارهستم طبق قوانین کاری اینجا مجبورم که در یک جاى مخصوص کارکنم متاسفانه صاحب کار من علنأ گناة میکند (کانالهاى مختلف تلویزیونهای دنیارا نگاه میکند و یا به غنا گوش می دهد) من غیر از اینکه کارگر این شخص هستم میتوانم شریک هم بشوم آیا گناةدارداگرشریک بشوم؟
پاسخ: در اعمال خلاف او با او همکاری نکنید ولی در کار حلال مانعی ندارد نهی از منکر را نیز به مقدار توان فراموش نفرمایید.
پرسش من: بر مبنای فتوای شرعی فوق، چرا باید کاندیداتورهای مستقل ملی به جرم گناه های من درآوردی و گاه ساختگی ( که مصداق تجسس و تقتیش عقاید است) از امکان مشارکت در قوای سه گانه محروم باشند؟ آیا این تصرف در حق مدیریت منابع ملی در ملک مشاعی به نام وطن نیست؟ اگر هست پس تناقضِ رفتار حکومت بر اساس قانون اساسی با این فتوی چیست؟
...
4- عدم لزوم شناخت شریک
سؤال: آیا لازم است شریکها همدیگر را بشناسند؟
پاسخ: شناختن شریکها در عقد مشارکت ضرورتى ندارد، همین اندازه کافى است که شریکها معیّن و معلوم و مثلا نامشان در دفاتر ثبت شده باشد.
پرسش من: اگر شناختِ شریک در عقدی مشاع ضرورتی ندارد، پس چرا علی رغم نصح صریح همین قانون، با تکیه بر تفتیش عقیده، و تجسس، عقاید فرد باید مانعِ حضور او در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری و مدیریت در قوای سه گانه باشد؟
...
5- شراکت با افراد غیر معتقد و اهل کتاب
سؤال: حکم شراکت و راه اندازی کسب و کار و تصرف در منافع مشترک بدست آمده با افراد ذیل در جامعه اسلامی و در کارهای حلال چگونه است؟
۱- کسی که معلوم نیست چه عقیده ای دارد و اظهار عقیده نمی کند.
۲- مسلمانی که می گوید به خمس و زکات اعتقادی ندارد.
۳- افراد اهل کتاب شامل مسیحیان و یهودیان.
پاسخ: شراکت با آنها اشکالی ندارد مشروط بر اینکه برای کسب و کار حلال باشد.
پرسش من: چرا ایرانیانی که در دایره ی ادیان رسمی نمیگنجند از حق مشارکت در مدیریت منابع ملی خود محروم باشند؟
...
6- معامله ملک مشاع بدون اطلاع به شرکاء
سؤال: چند نفر به صورت مشترک مالک زمین دیمى هستند. دو نفر از شرکا سهم خود را به صورت مفروز با تعیین حدود آن به فردى فروخته اند. مورد معامله از قسمت مرغوب و بیشترین بخش ملک مورد معامله است. شریک دیگر نسبت به این معامله معترض است. آیا چنین معامله اى، که حقوق سایر شرکاء در آن لحاظ نشده، صحیح است؟
پاسخ: معامله ملک مشاع تنها به صورت مشاع جایز است. و اگر بدون توافق با سایر شرکاء مفروز کرده باشند، معامله باطل است، مگر این که آنها رضایت دهند.
.........................
پرسشِ من پس از پاسخهای شرعی فوق:
1- چرا قانون اساسی این مجوز را داده تا کاندیداتورها را از نمایندگی مردم برای مدیریت منابع ملی در مجالس قانون گذاری و قوای دیگر حذف کنند؟ آیا چنین قانونی غاصب حق صاحبان حق مسلم و نفی کننده اعمالِ حق تابعیت در وطن نیست؟
2- چرا قانون اساسی به رهبری مجوز داده است تا بدون استعلام از ملت و صاحبان حقی که حق اعمال اراده شان غاصبانه سلب شده است، نسبت به تعیین استراتژی کلان نظام و سیاستهای هزینه بار صدور انقلاب و دخالت در سرزمینهای دیگر که تنش آفرین است، بصورت یکجانبه و غیرپاسخگو اقدام کند؟
3- آیا مشترعینِ اسلام سلفیِ حاکم بر میهن و آن دسته از مردم و ملت و امت و ملتزمین به قانون اساسی، که مبنایشان را قانون اساسی گذارده اند، غاصب و حرامخوار نیستند؟
آیا تدبیر و امید پاسخی از سوی یک مسلمانِ سلفی و یا یک امیدوار به کارگزارانِ حکومت و ملتزمینِ به قانون اساسی هست؟
اگر نیست، پس چرا پرسشهای فوق را از فقهایی که از آنها تقلید میکنند استفتاء نمیکنند و به تداومِ دروغ و حرامخواری خویش و حکومت بموجب قانون اساسی راضی اند؟
خیام ابراهیمی
19 اردیبهشت 1395
----------------------------------------------
منبع سؤالات شرعی در باب شراکت در ملک مشاع و مشترک طبق فتوای آقای مکارم شیرازی:


http://portal.anhar.ir/node/4095#gsc.tab=0

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...