آیا ترویجِ بساطِ "تقلیدِ کورکورانه" کـــارِ انگلیسهاست؟
میگوید:
"چگونه کودکی که از نیرویِ مغناطیسیِ آهنرُبا شگفتزده شده، میتواند بینِ ده استادِ فیزیک، برترین را برگزیند؟ چگونه جاهل میتواند عِلمِ غیرقابلِاندازهگیریِ عالِمِ مدعی که در هیچ آزمایشگاهی قابل اثبات نیست را درک کند؟!...آیا مصادره ی وجدان (خدای زنده) کار بُتپرستانِ مشرک نیست که خدای مرده را مصادره به مطلوب کردهاند؟ چگونه بیخبر میتواند به صحتِ خبر اقرار کند جز درکِ آن از پیش و تصدیق آن از پَس و آزمون و خطا؟ چگونه کسی میتواند به چون خودی اعتمادِ مطلق کرده و از او تقلیدِ کورکورانه کند؟ آیا تقلید شِرک و نادیده گرفتنِ رب الاربابی که حق قیوم و قائم است و و آدرسش از رگ گردن به قلب نزدیکتر است و وکیل و وصی ندارد و هدایت را به مصداقِ "ادعونی استجب لکم" به نسبتِ وسعت وجودی که تنها او آگاه است و به تجربه از پیش و تصدیق از پس و آزمون و خطا اِعمال میکند نیست؟َِِِ آیا تنها کمک فقیه پرهیز دادنِ مردم ازِ تقلید و ارجاع به وجدان و خدای زندهیِ در دسترس نیست؟!
چگونه وجدانِ زندهیِ شیعیانِ مادرزاد به محکِ تائیدِ دیگران وابسته شد؟ چگونه اراده و اختیارِ یک ملت در دستانِ یکنفر چال شد؟ چگونه "تقلید" بُتِ بلامنازعِ حیاتِ زنده و معاصرِ ایرانیانِ میراثخوار از باورِ انحصاری و مبهمِ گذشتگان شد؟ چگونه این بُتِ غیرمنعطف و مرده و سنگواره، چمــاق شد؟ اگر یک مدعیِ تقلیدِ عوام از خواص پیدا شود و پاسخی درخور به سخنانِ "عباس خویی" بدهد، اگر پاسخی بهزبانِ خوشِ منطق و استدلال، و نه با خشونت و تقیه و مباهته و فحاشی و مکر و زورگیری عقیدتی به روش داعشیانِ بتپرست بدهد، شاید بتوان اولین مصداقِ شعارِ ناممکنِ "کرسیهایِ آزاد اندیشیِ" را شاهد بود! از صد سال به اینطرف چه اتفاقی افتاد که تقلید در دین و تبعیت از مدعیانِ ممکنالخطایِ فقاهت، موروثی و اجباری و زوری شد؟! تا جایی که حقِ اعمالِ مالکیت و شراکت در نظامِ تصمیمسازی و تصمیمگیری در ملکِ مشاعی به نامِ وطن از دستِ ایرانیان و صاحبانِ حق مُسَلّمَش مصادره و ربوده شد؟
شیخ عباسِ خویی (فرزندِ یکی از بزرگترین مراجعِ تقلیدِ معاصرِ تشیع) در ویدئویِ ذیل اعلام میکند:
مهندسینِ انگلیسی در سال 1914 بینانگذارِ شغلِ من درآوردیِ "مرجع تقلید" بودند و اولین شاغل به این حرفهیِ ابداعی "ابوالحسن اصفهانی" بود که در سال 1916 اولین رسالهی رسمی را در تاریخ مذهب تشیع منتشر کرد. از آن پس به شیعیان اینگونه القاء شد که اگر مُقَلّدِ دست و پا بستهیِ کسی نباشند، کافرند!
پیش از این بدعت، مدعیانِ فقاهت (موسوم به عُلَما)، در حد نظریه و تنها در صورتِ نیاز و مراجعهی سائِل، پاسخی گمانی اظهار میکردند! نه بصورتِ تکلیفِ اجباری بر مسلمین!
انتشار رساله عملیّه توسط یک مدعی و یا مشهور به عالمِ دینی به این معنا است که آن شخص خود را در مسائلِ فقهی اَعلَم میداند و بر خود تکلیف دانسته است تا رساله خود را منتشر کند! او بر خود تکلیف دانسته بدونِ اینکه مجوزی مُوَثّق ارائه کند!
بر اساسِ آموزههایِ دینی و قرآن چنین ادعایی با القاء یقینی پیش از رستاخیز مصداقِ "شرک" است، مگر آنکه مدعی به اظهارِ علم خویش از سویِ خدا اذن یافتهباشد و آنرا صراحتا و علنا بیان کند (همچون پیامبر)، وگرنه باید اظهاراتِ خویش را گمان بنامد و ابتدا بهساکِن آنرا بیان نکند، مگر در مواجهه با سائِل (کسی که به او مراجعه کرده و پرسش میکند) آن هم با احتیاطِ فراوان، نه اینکه ابتدا به ساکن رساله منتشر کند و آنرا به عنوان قطعیات بر دیگران تکلیف کند! بر همین مبنا انتشار یک ادعایِ غیرقابل اثبات که صحتِ آن منوط به معاد و رستاخیز است، امری فریبنده و شیطانی است! چنین بدعتی آغازگر خطای مدعیانی شد که بر اساسِ تائیدِ دیگرانی همچون خود(ممکن الخطا) به این مقام دست یافته بودند! کسیکه خود میداند ممکن الخطاست اصولا نمیتواند ادعای فهم مطلق داشته باشد! پیروان بدعتِ انتشارِ رساله این تناقض را یا نادیده گرفته اند یا خود را به جهل العارفین زدهاند و واردِ حوزهیِ کاسبی شدهاند!
و بدینگونه اختیار و ارادهیِ ملی در دستانِ کاسبانِ مذهب محصور و مستحیل و نابود شد، تا زمانِ معمار کبیرِ انقلاب آقایِ خمینی که خودسرانه و دیوانسالارانه کار به "ولایت فقیه" کشید و بعدها با مقدماتِ مرموزانهیِ آقایِ رفسنجانی (مُصلحِ توبه نکرده امروز) کار به "ولایتِ مطلقه فقیه" کشیدهشد...! پرسش از آقای رفسنجانی این است که امروز در مقابلِ این "خدایِ زمینیِ برساختهیِ خودشان، چرا پیش از توبهیِ علنی، مقابلِ قادر مطلقِ قانونیِ امروز نُطق میکنند و اصولا به چه معترضند جز قدرتِ تملکِ خود بر ایرانیان؟!
ایشان و سرمداران حکومت از اصلاح طلب و اصولگرا و اعتدالیون جملگی به آقای خمینی ارادت دارند و او را مقدس کرده اند، و هنوز با چماق او بر سر یکدیگر و ملت میکوبند چگونه به رویکردهایِ متناقضِ ایشان باور دارند؟
رفتار آقای خمینی به عنوان یک انسان ممکن الخطاء از همان ابتدا پر از تناقض و نفی ادعاهایِ خودش بود و فقاهت و فهم او از دین و کشورداری بر اساس تحمیل و تمامیتخواهی بود.
1) او میگفت: رای رای ملت است و در همان زمان با سوء استفاده از اعتمادِ بخشی از مردم، ملت را در قانون اساسی خلع ید کرد! چرا که شاید مقصودش از رای ملت واگذاری اختیار ملت تا ابد به خودش بود! سلب اختیار مردم از نظارت بر منابع ملی به جرم عدم باور به دینِ مورد گمانِ خودش، غصب حق مسلم مردم بود! حتی اگر از روز اول بر چنین باوری نبود اما رفتار او با مردم در حد یک حُقّه به قولِ خودش خدعه است!
2) حجاب: وقتی اوریانافالاچی از او راجع به اجبارِ نوعی از حجاب و پوشش سلیقه ای علی رغم ادعاهایِ پیش از انقلاب پرسید او از توجیهِ "خدعه" نام برد! یعنی هدف وسیله را توجیه میکند!
3) باور به تفخیذ:در زیر به یکی از فتاوایِ آقای خمینی در تحریرالوسیله اشاره میکنم که بسیاری از مقلدینِ ایشان از آن بیخبرند و بد نیست مطلع باشند که شرِکشان به خدای مرده به چه قیمتی تمام شده است و آیا به تفخیذِ فرزندانِ خویش راضی هستند و اینکه خدایشان یک انسانِ جایزالخطا باشد؟
آقای خمینی معتقد به تفخیذ بود! تفخیذ یعنی معاشقه و کسب لذت بدون دخول با طفلِ شیرخواره به شرطِ عقد ازدواج به اذن ولی! (نقل به مضمون):
تحریرالوسیله- خمینی/باب النکاح، مسئله 12.
چنین فتوایی علی رغمِ اینکه بیانگرِ سلب اراده و اختیارِ یک انسان است از سویی بیانگرِ بازی با سرنوشتِ یک کودکِ صغیر است.
5) سلب اختیار عقیده از مردم:
شاید به همین دلیلِ صغیردانستن مردم بود که او یک ملت را بیاختیار بر سرنوشتِ خویش میدانست و به همین دلیل، اصل دوازدهم قانون اساسی را الیالابد تعیین کردهاست:
اصل دوازدهم: دین رسمی ایران اسلام و مذهب جعفری اثنیعشری است و این اصل الیالابد غیرقابل تغییر است...
لایتغیری "الیالابدِ" معرفت و اختیار عقیده، دین و مذهب به خوانشِ آقای خمینی، عملا به معنایِ سلب اراده از نسلهایِ بعدی است. بنابراین چگونه میتوان چنین باور انقلابی را مترادف با اختیار و معرفت و علم و اراده دانست؟
آقای خمینی و پیروانشان با پذیرشِ اصل 12 قانون اساسی، عملا برخلاف باور خویش بموجب آیهیِ ذیل علیه دیگران قیام کردهاند!
و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن! زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (36) الاسراء 17
وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا ﴿36﴾
اگر بنا بر اختیار و علم و دانش و اراده است، پس چگونه میتوان بر نسلهایِ بعدی، اصل 12 قانون اساسی را بصورت الی الابد تحمیل کرد؟
6) نفیِ "ولاتجسسو" و ترغیب مردم به تجسس:
آقای خمینی همان معمار انقلابِ درونِ ماه است! همان انقلابی که بر خلافِ نصِ صریحِ قرآن (ولاتجسسو) در ابتدایِ انقلاب به امر ایشان، هر پیرو ایشان مکلف شد به حریم خصوصیِ شهروندان و همسایهگان خود سَرَک بکشد و اطلاعات بدست آمده را به کمیتههایِ انقلابِ اسلامی اطلاع دهد!
7) رفراندومِ جاهلانه برای شاه بد بود، اما برای خودشان یک حق و خدعهای مقدس!
آقای خمینی همان معمار انقلابی است که جمهوری اسلامی را بدون تشریح و توضیح در مقابل رژیم دیکتاتوری شاه، بصورتِ یک ادعا، نظامی مردمی مبتنی بر آزادی و عدالت معرفی کرد اما پس از مسلح شدن به یاریِ اسلحه و تعدادی معدود چماقدارِ مزدور و فدایی، خود را لایقِ سلطانی مطلق العنان و دائمیِ یک ملت دانست!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که قانونِ اساسی را بدون تفهیمِ درستِ آن به "رفراندوم" گذاشت! جوری که کسی به آن معرفت نیابد!
آقای خمینی همان معمار کبیر انقلاب است که در ماجرای اصلاحات ارضی موسوم به انقلاب سپید شاه و ملت، با برگزاری رفراندوم توسطِ شاه به دلیلِ اینکه مردم فرصت مطالعهی منشور انقلاب سپید را نداشتهاند و ضمنا اختیار مردم در دستان فقهاست نه خودشان (!) مخالفت کردند! چرا که ملاکین و اربابها همواره تامین کننده ی جدیِ منابع مالی ایشان بودند.
8) خمینی و صدور انقلاب و تجاوز به دیگران و جنگ و تنش تا نابودی ایران!
آقای خمینی از همان ابتدای پیروزی انقلاب دم از صدور انقلاب زد! براستی انقلاب از دید ایشان چه بود جز بیاخلاقی و عدم باور به رای مردم و خدعه با غیرخودی؟ صدور انقلاب به کجا؟ به عراق؟ به جهان؟ با همین تهدیدها علیه صدام بود که صدام با فعالیتهای فیزیکی پیروان ایشان در عراق بهانه به دست آورد به ایران حمله کرد و بدین صورت مدت هشت سال مردم را درگیرِ جنگی خانمان سوز کرد!
او به خود حق میداد در تمام دنیا مداخله و عقاید انقلابِ ذهنیِ خویش را تبلیغ کند! اما آیا برای دیگران هم چنین حقی را قائل بود؟ چنان رویکردِ انقلابی امروز هم ادامه دارد! جاه طلبیِ انرژی هستهای اگر سالم بود نباید پنهان از مجامع بین المللی صورت میگرفت اما پنهانکاری حکومت نیز ریشه در خدعه داشت! نظامی که به خود حق میدهد جلوی کاخ سفید تظاهرات کند و پیوسته شعار مرگ بدهد، در امریکا و اروپا و افغانستان و عراق و لبنان و سوریه و یمن و... از محل منابع ملی بدون مجوز مردم خود را تبلیغ کند، میلیاردها دلار کمک مالی بلاعوض کند تا بتواند با معامله با قدرتهای برتر جهان نظام غیرملی خود را از طریق زور روبنایی( نه قدرت ملی) تضمین کند، به مرزهای خارج از کشور اسلحه بفرستد، و عملا با سوء استفاده از آزادی آن سرزمینها و یا بصورت مخفیانه در امور داخلی آنها بصورت علنی دخالت کند! اما حتی به مردم خودش هم اجازه ی ابراز وجود ندهد و حق مشارکت در مدیریت منابع ملی را از صاحبان حق مسلم مالکانه به جرم عقیده برباید و دریغ دارد! تماما قانونی. قانون اساسیِ انقلابیِ آقای خمینی، با اتکاء به دوقطبی مؤمن و کافر (خودی و غیرخودی) عملا جامعه را دو شقه کرده و در مقابل هم قرار داده است. چنین قانون تمامیتخواهانه و پارادوکسیکالی است که با تداومش با ایجاد تنش در خارج و جهان، و سرکوب صاحبان حق در داخل، نهایتا ایران را به ویرانیِ کامل از برون و درون خواهد کشید! بر اساس چنین قانونِ انقلابی به سبک آقای خمینی است که امروز معنایِ ترغیب مسئولین به رفتار انقلابی را درک میکنیم.
آقایِ خمینی چنین شخصیتِ غیرمتعهد به وفای به عهد و قول شفاهی بود و شاید پیروانِ امروزی ایشان از عدم تعادل و بیاخلاقیِ ایشان بیخبرند! اما اگر باخبرند، حتما باید دلیلی برای پیرویِ خود از انقلابِ ایشان داشته باشند!
این روزها شیوخ وابسته به قدرت، در هراس از عدمِ مقبولیت مردمی؛ مدام دَم از انقلابیگری میزنند! اما نمیگویند، دور از جانِ انقلابیونِ مغبونِ دیروز، رأیِ مغبونها و جاهلها و مردههای دیروزی چه ربطی به اختیارِ مردمِ زنده و آگاهِ امروز دارد، جز استعمارِ دیکتاتورانِ بومی توسطِ استثماگرانِ بومی... در راستایِ حذف اراده ملی. براستی انقلابیگری یعنی چه؟ و نسبتِ آن با ارادهیِ مردم چیست؟ آیا منظور او از انقلابیگری بردهسازی و زورگیریِ عقیدتی با چماق و دزدی است؟
چنین قانونِ انقلابی است که پیروان و حرامخوارانش، عقبه و پیروانی میخواهند مبتنی بر تقلیدی کورکورانه از قادر مطلق! چه آنکه تنها بردگانی کور میتوانند، بدونِ گزِشِ وجدان، همچون سربازانِ کوکی دنیایِ غیرخودیان داخلی و خارجی را به آتش بکشند تا قادر مطلقی بر میراثِ تختِ سلطه همچنان تکیه زَنَد تا تنورِ کارخانههایِ اسلحه سازی را روشن نگاه دارد!
و مگر استعمار نوین چیست؟ جز استقرار و نهادینه کردنِ دوقطبی و بنیادِ دوگانگی و متناقض در قوانینِ تفرقهآمیز غیرملی در سرزمینهای جهان سوم؟ براستی چه کسانی جز بنیادگرایان میتوانند با تکیه بر ایدئولوژیِ دگمِ حق و باطل و خودی و غیرخودی همواره آتشی جنگ و تنش در درون و بیرون را تضمین کنند؟
در دورانِ مدرن، دیگر دوران استعمار سخت و تصرفِ مستقیم خاک و منابعِ سرزمینهایِ جهان سوم گذشته است! صد سالی میشود که استعمارِ پیر در کارِ میدان داری و میداندهیِ به بینادگرایانِ ویرانگر است. شصت سال صبوری برای پای گرفتنِ عناصر و موتورهایِ تئوریکِ بومی در خاورمیانه از افغانستان و پاکستان گرفته تا مصر، و چهل سالِ اخیر هم در میدانِ عملِ افغانستان و لیبی و عراق و سوریه، با دو پایگاه خودفروخته در پاکستان و عربستان. حالا دلارهای نفتی در خاورمیانه به کام استعمار است و مردم بینوا خویش را به دستِ خویش نابود خواهند کرد! استعمارگران پیر دیگر لازم نیست با کشتیهای نظامی مستقیما به سرزمینی حمله کنند تا ثروتهایِ ملی را بدوشند و بدنام شوند! حالا مستعمرهها خود به دست خود روی جنازه های خود منابع ملی خود را به آنها تقدیم میکنند!
براستی چرا خطرِ قَدرقُدرتان جهان،حکومتهایِ دموکراتیکِ ملی را تهدید نمیکند؟ و چرا همواره خطر آنان متوجهِ دیکتاتورهایِ ایدئولوژیکِ خودکامه است که علیهِ ارادهی ملیِ ملتِ خویش و جهان قیام کردهاند؟ آیا تمایل استعمار به بهرهکشی و استعمار به دلیلِ هزینه-فایده کردن در برآوردِ ثباتِ ملی و قدرتِ ملیِ آنها و یا ضعفِ قدرتِ ملیِ کشورها نیست؟ طبیعی است که جهان به نظامهایِ مستقلی که پایگاه ملی نداشته و نظارت ملی برآنها حاکم نیست اعتماد نکرده و آنها را آمادهتر برایِ ایجادِ تنش و ضعیفکشی و بهرهبرداری میبیند!
پس چرا دیکتاتورهایی همچون قذافی و صدام و اسد و ... به جایِ تقویتِ ارادهملی و قدرتِ ملی به امنیتِ میلیِ سلطنتِ خویش میاندیشند؟
پاسخ روشن است: چرا که خود را همچون هندوستان و ژاپن و کرهجنوبی از لحاظِ باورهایِ ملی قوی نمیپندارند و نظارتِ ملی را بر نمیتابند!
چون انقلابیاند و انقلابشان بنیادِ ویرانگرِ تفرقه را با تقسیمِ ملت به خودی و غیرخودی، در قانون اساسی یدک میکشد! چون قانون در انحصار یک نفر و بردگانِ کورشان است و این مردمند که ملزم به وحدت با حاکمند، نه حکومت با مردم و ارادهملی!
امنیتِ چنین دیکتاتورانی بر خشتِ کج حرامخواری از حقوقِ مردمی که قانونا غیرخودیاند بنا شده، و عقوبتشان جز نابودیِ خودشان تا سرحدِ ویرانی کشور نیست!
پیروانِ چنین قانونی شریکانِ دزد و رفیقانِ غافلهیِ ملتِ غیرخودیِ غارتشدهاند! نان و روزیِ ملتزمینِ این قانونِ حرامخوار برایِ تنازع بقاءِ دنیایِ دون دو روزهشان به خونِ ملت آلوده است!
ضروری است که در آستانهیِ فروپاشی در عقوبت قذافی و صدام، هر شهروندِ ایدئولوژیک جهان سومی، هر چه زودتر خطِ خود را بینِ آگاهی و پیرویِ کور، و بینِ دوست و دشمنِ شریکانِ وطن، روشن کند! تا آلوده به بازیهایِ عوامفریبانهیِ حرامخواری از منابع ملی نشود!
تاریخ و ملت حساب و کتابها را به خاطر خواهد سپرد!"
.
میگویم: ما که نفهمیدیم تو چه گفتی!
خیام ابراهیمی
24 اردیبهشت 1395
-----------
1- جنتی: سواد به درد نمیخورد، طلبه باید انقلابی باشد! (افاضاتِ دیروز)
2- خواهش: دوستانِ آگاه ارشاد فرمایند و دوستانِ مالباخته به روشِ غیرِداعشی سخن بگویند و از خشونت پرهیز فرمایند!
https://www.facebook.com/nik.jafarzadeh/videos/671428266281768/
No comments:
Post a Comment