Saturday, June 11, 2016

همزیستیِ مسالمت‌آمیز

همزیستیِ مسالمت‌آمیز
==============
بزرگ بودی
از اَهالیِ آمیزشِ کویرِ کــرِ لـــوت و آریزونایِ کـور
به وسعتِ صحاریِ تفتیده‌‌یِ حجــــاز و تفتِ شـــــــور
بی هیـــچ خاطره‌ای از دریاهایِ دود شده در جبر جغرافیا
به هیبتِ قلعه‌هایِ تاریک بر تارکِ کـــوهِ نـــور
که ذره جانی نمی‌دَمند در روحِ مــــور...
از جنسِ بُرجی که قد کشیده بر بالایِ ابرهایِ سیاه و سپیدِ عقیــم
به جستجویِ خدایِ فرعونی در آسمان‌هایِ مه‌آلــوده و دور؛
از جنسِ پرنده‌ای دست‌ساز از سُرب و فولاد
که در کارخانه‌ی دنیا ملعبه بفروشند به لعبتکانِ بهشتِ سلیکونیِ‌ نفت؛
بی هیــــــچ حـسِ سبزی
به جوجه‌ای که نَفَسَـش می‌اَرزَد تا تو قنداقش کنی
به دستــــارِ زربافتِ ربّانیِ زور.
باریدی از بال‌هایِ آهنین
چِکّه کردی از سقفِ سوراخِ چرک‌خانه
که در دخمه‌هایش
نیمه جانی برایِ شستنِ دِل
وُول می‌خورد میانِ لزجِ آسکاریس‌هایِ شکم گنده‌یِ اربابِ قلعه‌ها
دست و پا می‌زدیم میانِ چرکآبه‌هایِ کم‌زیستی
برای دو پول سیاه به یک نانِ سیاهِ جــو و نیم چَتوَلی آبِ جویِ رفته
به ریـــحِ و روحِ توفانِ صرصری،
و چون روح‌السنگی شلیک شدی به رَعد و برقی
از نئون‌هایِ شانزه لیزه
بر شیشه‌هایِ رنگین‌کمانیِ پنجره‌هایِ پوسیده‌یِ رنجـــور
و میان دو زبانِ زخمیِ خون‌آلودِ "هــــم‌ زیستی" فرود آمدی
بی رنگ و سیاه و سپید...
از همان شبِ اول
دَلَمه بستیم در نموریِ تاریکخانه و هنـــــوز
زخمها را تازه می‌کنی با مرده خوارانِ گـــــورهایِ دست‌جمعی
که چنگ می‌کشند بر زخم‌هایِ جهان پی در پی
با هر دم و بازدمِ اژدهای هفت‌سرِ خُدعِه و نیرنگ...
وقتی آمدی با روحِ توفنده‌یِ قرون
درب‌ها به هم کوبید و پنجره‌ها خُرد شد و رابطه پمپ شد درونِ سُرَنگِ اقتداء
تمـامَــم کردی در زمین و زمان و... حالا:
کـفَـن کرده‌ای روحِ رَستن را
میانِ چفیه و دشداشه و لَبّاده و خنجر
به مومیاییِ نفت و خون و جنون...
بزرگی هنــــوز!
در هیبتِ کعبه‌یِ اََمنی
میانِ جوجه‌ بُت‌هایِ سنگی...
و ابراهیمی نیست دیگر
تا پُتک را وانَهَد
در دستانِ سنگیِ گنده‌خدایی بالایِ دست‌ها
حالا می‌توانی میانِ بتها
به مناجات و نجوا
بر جهانِ مومیایی
خدایی کنی
میانِ سَهمِ بردگانِ خویش
که می‌دَرَند هم را به نیــــشِ کیـــش
تا تو بــــال بِدَرّانی در هوایِ خویش...
........................
خیام ابراهیمی

نیمه‌‌یِ #‏خرداد 1395

خُدعه و تقیه با وضو، علیهِ ملت و جهانِ "غیرخودی"


خُدعه و تقیه با وضو، علیهِ ملت و جهانِ "غیرخودی"
=============================
کـــارِ شاعران "مونتاژ حرف" است از ادراکِ تارو پودِ حیاتِ خویش و گمان به غیر و خیال در رؤیا... شاعران خوب می‌دانند که نقدِ منصفانه‌یِ یک دیکتاتورِ هفتاد کیلوگرمیِ توخالی بیشتر از اعتراض و بد و بیراه به خدایِ بی‌وزن با سنگین‌ترین چگالیِ صَمَد(توُپُر)، شهامت می‌خواهد! به همین دلیل شاید بلندبالاترین شعرِ شاعران، سکوتی است سرشار از ناگفته‌ها! لذا آنها از پرسه زدن ذیلِ عکس هر دیکتاتوری پرهیز می‌کنند‌ به تقوی، چه برسد به نقدِ سیاه‌چاله‌هایِ نَفسِ او...این در حالی است که با خدایِ رحمان و رحیمِ و خالقِ یک دیکتاتورِ غاصب، هر چه میخواهد دلِ تنگشان می‌گوید! و اینجاست که مخلوقِ دیده از خالقِ نادیده، در منظرشان قادرتر می‌شود! و این واقعیت، از لطیفه‌ها و طنزهای شیرینِ روشنفکرانِ دورانِ ما بویژه شاعران است. گویا باور ندارند که در رستاخیزِ آزادی، لایک‌هایِ صدق را در یک کفه و لایک‌هایِ دروغ و جاخالی دادن‌ها را در کفه‌یِ دیگر می‌گذارند!
.
آیا مرگ بر امریکا، مرگ بر انگلیس، مرگ بر ضدِ ولایتِ فقیه حرف مفتی است؟
"استقلال، آزادی، جمهوریِ بردگی" چطور؟
آیا سیاستِ ما عینِ دیانتِ آنهاست؟!
آیا واعظان دینی با ماکیاولی نسبتی دارند؟
آنچه در مقدمه آمد مرتبط است به رفتارِ دوگانه‌یِ امثالِ آقایِ خمینی‌ با اعتمادِ مردمی که علاقه‌یِ شدیدی به بتهای ذهنی و تعصبات کور مورثی‌شان دارند تا چارچوب و ماهیت حرکتشان در زندگی نامتعادل نشود! هر چند بر بستری خیالی و دروغین استوار باشد و هیچگاه از خود پرسش نکنند‌ وقتی در عصر رسانه ها به خبری نمیتوان اعتماد کرد چگونه میتوان به اخبار هزار سال پیش از قول افرادی که به تقیه و دروغ مصلحت آمیز باور دارند میتوان اعتماد کرد؟! حرف ما در این فرصت اندک مربوط به خبری است در باب خدعه‌ای از خدعه‌های آقایِ خمینی با مردم. (چه بسا به نیت خیر)
...
حرف نزدن دلهره‌ای بود...
و حرف‌زدن و درست فهمیده نشدن دلهره‌ای دیگر...(رومن رولان)
...
خلق را تقلیدشان بر باد داد...ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!
آقای #‏خمینی، نه هم‌وزنِ خدایِ نادیده بود، نه فناناپذیر و بی‌خطایِ دیده...او هم بشری بود با رگ و پیِ چون تویی که علی‌رغم اظهاراتش، جاه و قدرت و حق‌به‌جانبی و سفسطه و مغلطه می‌توانست از تعهد و وعده با مردم منحرفش کند "که کرد!" و به هزار ستمِ ویرانگر بکشانَدَش...که کشاند! همانطور که مقدس‌کردنِ ‌او خطاست، اعتماد به نیاتِ خیرِ صاحبان هر قدرتِ استعمارگری در جهان که ظاهرا با او دست درگریبانِ او بودند و هستند هنوز نیز خطاست!
اربابانِ ریز و درشت همواره بر سرِ سلطه و بهره‌کشی از ملت‌ها به جانِ هم می‌افتند و در این وادی حتی به مردم خویش رحم نمی‌کنند! بنابراین هیچ دلیلی نیست که لااقل یکی از دو قلدری که با هم می‌جنگند، لابد دوست مردمند!
"هدف وسیله را توجیه می‌کند" همان چماقی بود که در ابتدایِ انقلاب، به تقیه و مکر و خُدعه، بر سر گروههای چپ شکسته شد! و ملت غافل بودند که: "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند... چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند! :)
حالِ ملتی که کورکورانه و سرخوشانه تقلید می‌کند بهتر از این نمی‌شود: "اینکه همواره برایِ سرخوشی و فرافکنی جهل از شَرّ جان‌کندنِ اندیشه و استقلالِ شخصیت، دنبالِ راحت‌الحلقومِ ناجی و دروغ بِدَوَند و در جهلی عاقل‌اندرسَفیه، مغبون و فریب‌خورده و مالباخته قربانی شوند و حق خویش را به دریوزگی از مدعیانِ خدمت به مردم، گدایی کنند و دم نزنند و از دیوار هم بالا رَوَند و به ایمانِ موروثیِ خویش افتخار کنند!"
همدلی و همراهیِ چاه‌نمایان با قربانیانِ حرامخوارانِ "قانونی ضد اراده ملی"، در میدان دادن به اهالی خدعه و تقیه و مکر و صدورانقلاب و خصومت و خشونت با خودی و غیرخودی، نیز از آن لطیفه‌هایِ خون آلود است که باید به خونخواهی از دماغ‌ِ استعمار اندر استعمارِ قانونی‌شان روزی برون آورد!
بمیریم برای تحقیقاتِ مصلحانه‌یِ#‏بی.بی.سی " که پس از 37 سال اکنون مظلومانه دست پخت خود را بالا آورده است!
بیچاره ملتی که خیرخواهان و کودتاگران و فاتحه خوانانش یکدل پس از صد سال تدارکِ کفن آن‌هم از جیبِ قربانی، حالا برایش نوحه می‌خوانند و خرما پخش می‌کنند!
حالِ ملتی که در روز روشن اراده‌اش را با مشروطه و مشروعه بصورتِ قانونی مصادره کنند و صد سال صدایش در نیاید، مَچَل و چشم انتظارِ تدبیر و امید به همین اصلاح‌طلبانِ ملتزم و اصولگرایان و معتدلینِ حراف و عوامفریب و دروغگویِ امنیتِ میلی میانِ دیوارهایِ بلند و منیع و مستحکمِِ زندان و قلعه‌ای به وسعت یک وطن می‌شود که شهروندانش اگر مثله شوند اما دیوارِ اَمنِ سلطان فرو نمی‌ریزد تا تختِ تقلید برپا بماند و جملگی با اقتداء به مصلحت و تقیه و مباهته و مکر و فریب و ریا، و ملتزم به تقلیدی کورکورانه دم از مردمی خلع ید شده و استقرارِ مردمسالاریِ ناممکن بزنند و پیروان ساده‌دلشان هم از دل‌سپردن به این حرامخواری قانونی از جان و مال و اراده‌یِ هموطنانِ خلع ید شده‌یِ مستقل و غیرملتزم به بردگی عقیدتی بسی کاسب شوند (واجب قربة الی نشئه‌گی و دروغ و دزدی از اعتمادِ یکدیگر)!
هنوز که هنوز است اعتراف به اولین دروغ را باید از کودکی نابالغ در دبستان شنید، در ایمان به دینِ دست‌کاری شده‌ای که توانِ شناختنش را ندارد...! همه راضی به خشتِ کجِ دروغ و ریا و رضایِ یکدیگر در استیلایِ ساختاری "ارباب و رعیتی" از فرشِ خانه تا عرشِ سلطنت.
خشت اول چون نهاد معمار کج...تا ثریا می‌رود دیوار کج!
براستی، خشتِ اول را چه کسی جلویِ دست معمارِ کبیر قرار داد، که سیبِ انقلابِ بلــــوغ، نارَس و کالِ کال، فاسد شد و گندید؟!
آیا کسی می‌داند؟
خیام ابراهیمی

14 خرداد 1395
آیت الله خمینی دستکم دوبار با روسای جمهوری آمریکا تماس مستقیم برقرار کرده بود. اینها براساس اسنادی است که بی‌بی‌سی فارسی به آنها دست پیدا کرده است. اولین مورد به بیش از نیم قرن پیش برمی‌گردد وقتی جان اف کندی در کاخ سفید بود و بار دوم، در روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود وقتی آقای خمینی با جیمی کارتر تماس گرفت.
گزارش کامبیز فتاحی را ببینید.

آیت الله خمینی دستکم دوبار با روسای جمهوری آمریکا تماس مستقیم برقرار کرده بود. اینها براساس اسنادی است که بی بی سی فارسی به آنها دست پیدا کرده است.
BBC.IN

جنس شلاق انقلابی


جنسِ #‏شلاق انقلابی!
============
شلاقت می‌زند معمارِ کبیر، پیش چشمِ فرزندانِ صغیر،...پــدر!
لابد بلـــــند آخ کشیده‌ای از دردِ گرسنگی و مالباختگیِ انقلابی!

لابد در حرامخواری بیسواد بوده‌ای... شاید اُمّی!
شاید نتوانسته‌ای قرائت کنی به تنزیل، قانونِ بردگیِ ذهن و جسم را
از غارِ کهف بیرون زده‌ای یا از "شعب ابی‌طالب" برایِ قُرصِ نانی از سِکه‌‌افتاده
تا سنگ نبندی به زیرِ شکمِ پسرانت
تا به تفخیذ* نفروشی بکارتِ دخترانت!
نه...! این‌جا جمهوریِ بَدَویِ قبایلِ صحرایِ حجاز نیست!
اینجا شاید تقاطعِ انقلاب است و پهلوی
که روزگاری آسفالتش از جنسِ سنگفرشِ پشتِ دیوارِ خیابانِ چرچیل نبود!
که از جنسِ نفتِ خـــام بود و تقلیدِ بوزینه‌هایِ پخته در دیگِ استعمار...
اینجا دریایِ خشکِ اورمیه است آیا؟
شاید اینجا فقرستانِ معناست و
چاه‌نمایان مقدسِ نفت، محللِ پیوندِ جهل و شهوتِ آسمان و زمینند!
آه، ای استقلال...!
شب‌ها که گرسنه می‌خوابی
پشت شرمِ دربی که کودکانش منتظر نانِ گندمزارهایِ خاکِ مشترکند
کسی آروغ می‌زند آزادی را انقلابی
از آب‌ِگوشتِ گورهایِ بی‌نامِ خاوران
واجب قربة‌الی‌الدوام السلطنه
و سکه‌های عمر تو را خرجِ نطفه‌ای چــــشم‌آبی می‌کند در سرزمینِ پیرِ استعمار
تا ندیده‌هایش را ببیند به چشمِ بصیرتی عقیم.
و مزدوری با پوستِ دباغی شده‌ی برادرت بر دار
شلاق می‌بافد واجب قربة الی الاضافه‌کاری طبق قانونِ کــار!
و صبح فراموش می‌کنند پیروانِ خوشبخت به تماشای تعزیر
که شلاقش از پوستِ کارگرانِ مالباخته است، یا خرانِ بار بردار
که بارِ طلا می‌برند از معادنِ نیاکان
به دیار ترکتازانِ چنگیزی
به پیشواز و اقتداء.
ای که نزدیک‌ترین کس به پاکدست‌ترین دولتِ قلب‌هایِ اختلاس شده‌ای؟
آیا گرسنه خفته‌ای شبی؟
و یا خمارِ یک نخود شیره به گدایی، روزی؟
شلاق بزنید کارگرانِ رعیت!
بر تنِ کارگری که ارباب اوست!
تا روزت فرا رَسَد!
میان نمکزارانِ دریاچه‌یِ همواره بی‌آبِ قم...
...
خیام ابراهیمی
7
خرداد 1395
=========
*
این نوشته تماما دروغ است. تمرینِ تقیه است و مکر و مباهته برای درکِ "حَوّل حالِنا الی اَحسَنِ الحال.
*
لینکِ پیوست تزئینی است و ربطی به نوشته‌ی فوق ندارد.
بعید است آنجا جمهوریِ اسلامی باشد؛ شاید هم باشد؛ کسی چه می‌داند!

کُلّی خندیدم

کُلّی خندیدم  * :(
=========
یک چشم چاپلین بود و یک چشم هیتلر**
با دو فرقِ اساسی:
1- به جایِ رقصاندن و خنداندن و مزدوریِ رَجّاله‌ها تا ثروت و قدرت و فراموشی... آن‌قـــــدر در تنهایی ‌خندید تا از غم نان و فرهنگ مُـــرد!
2- به جایِ یک عمر بالارفتنِ مستدَل و اندیشمندانه و متعالی از جنازه‌یِ دیگران، یک روزگارِ آزگار ایستاده تنها نگریست و شکفت و تراوید و از بویِ جنازه‌ها یک شب دِقّ کرد و یک روز تا ابد خُفت!
خیام ابراهیمی
4 خرداد 1395
========
پی‌نوشت:
*1- دیشب که نمی‌دانستم برای کدام‌یک از دردهایم گریه کنم...کلی خندیدم! ( صادق هدایت)
**2- طرح(نقاشی) با مِداد: از خودم (با ترکیبِ سه طرح از هدایت و چاپلین و هیتلر و ادغامش با هم، با الهام از طرحِ هنرمندانه‌یِ آقایِ جواد علیزاده از چهره صادق هدایت)
3-  چاپلین در 16 آوریل 1889، چهار روز زودتر از هیتلر در 20 آوریل 1889 بدنیا آمد؛ ( اولی 88 سال و دومی 56 سال عمر کرد و جوانمرگ شد! یکی میلیونها نفر را خنداند و دیگری میلیونها نفر را گریاند! - نمیدانم تعبیر آخر ازکیست-)
هر چند ماه آوریل آن دو را به دنیا داد، اما صادق هدایت را از دنیا گرفت... در 9 آوریل 1951. او تنها 49 سال در دنیا از نظرها پنهان بود.

4- خنده‌یِ تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته ست، بدان می‌خندم!

Like
Comment

کلیدسواریِ شاگردِ قفل‌سازِ اَکبر

کلیدسواریِ شاگردِ قفل‌سازِ اَکبر
==================
به مَـــــرگ گرفته‌ای جهان را، تــــا به‌تب راضی‌اَم کنی
به‌جـنگِ زرگری دُچــــــــــــارِ خـرس‌وسط بازی‌اَم کنی؛
بهانه‌ کرده‌ای از آغـــــــاز، دشمن‌و جنگ‌و دین‌ونفـــــوذ
که آچـمَـزَم کـنی دَمـــادَم‌و، مَــسـخِ لال‌بـــــازی‌اَم کنی!
تو تاخته زِ کینِ شهسواران، براَسبِ کـورِ شهوتِ خویش
به حق‌ّوباطلی تو قـفـل‌و... قُـفـل مَرا در کلیدســـازی‌اَم کنی!
ربوده‌ای تو حقِ نَفَس، به اصلِ دَم و بـــازدَمِ نَفسِ خـویش
حَـرام‌خوری زِ اَنفُس و آفاق و مَچَل به قانون‌بازی‌اَم کنی!
قرار نبـــــود از آغـاز رَوَد سگِ زرد و بَـــعد شغـال آیَد
قرار نبود که رعیت و ذوب در ارباب‌ و شاه‌بازی‌اَم کنی!
خشونت و زورگیریِ نگـاه، مَــرامِ چشمِ سنگِ تـــو بـــــود
که خــاکِ خانه‌‌یِ مشترک فدایِ باوَر و عقیده‌سازی‌اَم کنی!
کجا تو دیده‌ای که شریکِ ‌وطن به‌جُرمِ نـابــــاوَری به تو
زِ حقِ مالکــانه شَوَد تُهی، تا تـــو "بَــد" راضی‌اَم کنی؟
بنا نهاده‌ای زِ ازَل وهم خویش، به‌ضربِ چُـمــاقِ سلطه‌گری
چگـونه با تخاصم و جنگ، به صُلحِ مَردگان راضی‌اَم کُنی؟
تو با اَدَب نبوده‌ای از اول، در آداب و حُرمتِ نُفُـــــوس
چگـــونه با گمـــــان و فضلِ خیمه‌‌ها، مدینه‌سازی‌اَم کنی؟
که گفته تو فاضِل و عالِم به آیتِ خــدایِ زنده در قلبی؟
به جز آن گنگِ خوابدیده، که مسخِ یقین‌پردازی‌اَم کنی!
میـــانِ راست و چپِ معرکه ، مَنَم مَـنـتـَرِ بَد و بَدتـر
تو لوطیِ اربابِ لوطیان و مرا خرجِ اَنتربازی‌اَم کنی!
نه‌جایِ دوســــت بر سَرَم سبز و نه‌جایِ دشمنم به قلبِ سُـــرخ
میانِ این‌همه جاسوسِ خودسرِ نَهان، چگــونه جاسازی‌ام کنی؟
"ولاتجسسو" لَقلَقه‌یِ زبـــــــان و تو جاسوس و دون‌پَروَری
چگونه با حِرصِ هفت‌هزار جنّیِ نهان، تو پاکسازی‌اَم کنی؟
گهی دهی تو تریاکِ نوحه مرا، گه شــــرابِ طهورایِ رَجَز
مرا مُـــدام عروسکِ داستانِ گُنگِ خیمه‌شب‌بازی‌اَم کنی!
مرا نموده‌ای تو لُقمه، در کامِ اژدهایِ هفت‌سرِ داعـــــــش
اسـیــر و بنده و اجـیــرِ طاعت و انتحــــار و سربازی‌اَم کنی
یکی زنی به گوشِ چپ ما، بدستِ راستِ سرخودانِ خودَت
رفیقِ چَپَت فرستی از پَس و بَعــد به‌اعتدال نازنازی‌اَم کنی؟
مرا که بی‌خودی تو غیرِخودی خوانده‌ای به مُلکِ مُشـاع
ببین چگونه مرا روانه به نخجیرِ نخودسیاه‌بازی‌اَم کنی؟
تو داده‌ای پرچم سه رنگ، به‌دستِ سیاهِ نفوذیِ نِفــــــاق
چگونه میانِ دو قُـلدُرِ سَروَری، چَکُشِ حُکمِ قاضی‌اَم کنی؟
مرا نه راه به مجلسِ ملتزمینِ کـور و نه راه به بیتِ عنکبوتِ کَران
تبـــــــــــــــــاه تو کرده‌ای همه روز را، تا به شب راضی‌ام کنی!
تو صد بهانه‌یِ شرعیِ گمان، در آستیــنِ حُــکم و یقین داری
به تقیه و مکر و مباهته چگونه دچارِ وَهم و رَأی‌بازی‌اَم کنی؟
"تو" چــــاهِ ویل در اَتُمِ مِیـــل کنده‌ای و پُر کُنی‌ش زِ چنته‌یِ فَـقـــر
هوایِ جاه به ریشِ امنیت بندی، که چـال در مصلحت‌بازی‌اَم کنی
تو یک‌ذره‌ای به‌قصدِ ‌ غصبِ خدا، نامطمئن زِ قدرتِ اصغرِ خویش
چنان در اُفتاده‌ای با جهـــان، که به‌شیطانِ اکبر راضی‌اَم کنی!
رها کرده‌ای تو خلق را گردِ مارِ هفت‌سرِ چاهِ ویلِ بیت‌ِ خویش
که‌پایِ بُرجِ فرعون و کاخِ قارون، پلّه‌یِ "مار و پلّه بازی‌اَم" کنی!
"تو" مــوش دوانده‌ای به تُنبانِ گربه‌یِ وطن زِ وَحشتِ سُقـوطِ خود
برایِ حفظِ امنیتِ تختِ خویش، آلوده‌یِ "موش‌وگربه‌بازی‌اَم" کنی!
خلاصه: اِی ابوبکرِ بغـــدادیِ ثانی، تو در ولایتِ داعشی دیـگــــر
زِ چاله‌یِ شیطانِ نَفس به چاهِ مَکرِ ابلیس، قرینه‌سازی‌اَم کنی!
هزار قفلِ شیطانِ‌دیــــن به دستِ هـــــــــزار خلیفه‌یِ جهنم است
بِدِه کلیـــد به‌دستِ خلیفه‌ها که"مردمند"! مگر که راضی‌اَم کنی!
خیام ابراهیمی

دوم خرداد :) 1395

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...