همزیستیِ
مسالمتآمیز
==============
بزرگ بودی
از اَهالیِ
آمیزشِ کویرِ کــرِ لـــوت و آریزونایِ کـور
به وسعتِ
صحاریِ تفتیدهیِ حجــــاز و تفتِ شـــــــور
بی هیـــچ
خاطرهای از دریاهایِ دود شده در جبر جغرافیا
به هیبتِ قلعههایِ
تاریک بر تارکِ کـــوهِ نـــور
که ذره جانی
نمیدَمند در روحِ مــــور...
از جنسِ بُرجی
که قد کشیده بر بالایِ ابرهایِ سیاه و سپیدِ عقیــم
به جستجویِ
خدایِ فرعونی در آسمانهایِ مهآلــوده و دور؛
از جنسِ پرندهای
دستساز از سُرب و فولاد
که در کارخانهی
دنیا ملعبه بفروشند به لعبتکانِ بهشتِ سلیکونیِ نفت؛
بی هیــــــچ
حـسِ سبزی
به جوجهای که
نَفَسَـش میاَرزَد تا تو قنداقش کنی
به دستــــارِ
زربافتِ ربّانیِ زور.
باریدی از بالهایِ
آهنین
چِکّه کردی از
سقفِ سوراخِ چرکخانه
که در دخمههایش
نیمه جانی
برایِ شستنِ دِل
وُول میخورد
میانِ لزجِ آسکاریسهایِ شکم گندهیِ اربابِ قلعهها
دست و پا میزدیم
میانِ چرکآبههایِ کمزیستی
برای دو پول
سیاه به یک نانِ سیاهِ جــو و نیم چَتوَلی آبِ جویِ رفته
به ریـــحِ و
روحِ توفانِ صرصری،
و چون روحالسنگی
شلیک شدی به رَعد و برقی
از نئونهایِ
شانزه لیزه
بر شیشههایِ
رنگینکمانیِ پنجرههایِ پوسیدهیِ رنجـــور
و میان دو
زبانِ زخمیِ خونآلودِ "هــــم زیستی" فرود آمدی
بی رنگ و سیاه
و سپید...
از همان شبِ
اول
دَلَمه بستیم
در نموریِ تاریکخانه و هنـــــوز
زخمها را تازه
میکنی با مرده خوارانِ گـــــورهایِ دستجمعی
که چنگ میکشند
بر زخمهایِ جهان پی در پی
با هر دم و
بازدمِ اژدهای هفتسرِ خُدعِه و نیرنگ...
وقتی آمدی با
روحِ توفندهیِ قرون
دربها به هم
کوبید و پنجرهها خُرد شد و رابطه پمپ شد درونِ سُرَنگِ اقتداء
تمـامَــم
کردی در زمین و زمان و... حالا:
کـفَـن کردهای
روحِ رَستن را
میانِ چفیه و
دشداشه و لَبّاده و خنجر
به مومیاییِ
نفت و خون و جنون...
بزرگی
هنــــوز!
در هیبتِ کعبهیِ
اََمنی
میانِ جوجه
بُتهایِ سنگی...
و ابراهیمی
نیست دیگر
تا پُتک را
وانَهَد
در دستانِ
سنگیِ گندهخدایی بالایِ دستها
حالا میتوانی
میانِ بتها
به مناجات و
نجوا
بر جهانِ
مومیایی
خدایی کنی
میانِ سَهمِ
بردگانِ خویش
که میدَرَند
هم را به نیــــشِ کیـــش
تا تو بــــال
بِدَرّانی در هوایِ خویش...
........................
خیام ابراهیمی
نیمهیِ #خرداد 1395
No comments:
Post a Comment