============
شلاقت میزند
معمارِ کبیر، پیش چشمِ فرزندانِ صغیر،...پــدر!
لابد
بلـــــند آخ کشیدهای از دردِ گرسنگی و مالباختگیِ انقلابی!
لابد در
حرامخواری بیسواد بودهای... شاید اُمّی!
شاید نتوانستهای قرائت کنی به تنزیل، قانونِ بردگیِ ذهن و جسم را
از غارِ کهف بیرون زدهای یا از "شعب ابیطالب" برایِ قُرصِ نانی از سِکهافتاده
تا سنگ نبندی به زیرِ شکمِ پسرانت
تا به تفخیذ* نفروشی بکارتِ دخترانت!
نه...! اینجا جمهوریِ بَدَویِ قبایلِ صحرایِ حجاز نیست!
اینجا شاید تقاطعِ انقلاب است و پهلوی
که روزگاری آسفالتش از جنسِ سنگفرشِ پشتِ دیوارِ خیابانِ چرچیل نبود!
که از جنسِ نفتِ خـــام بود و تقلیدِ بوزینههایِ پخته در دیگِ استعمار...
اینجا دریایِ خشکِ اورمیه است آیا؟
شاید اینجا فقرستانِ معناست و
چاهنمایان مقدسِ نفت، محللِ پیوندِ جهل و شهوتِ آسمان و زمینند!
آه، ای استقلال...!
شبها که گرسنه میخوابی
پشت شرمِ دربی که کودکانش منتظر نانِ گندمزارهایِ خاکِ مشترکند
کسی آروغ میزند آزادی را انقلابی
از آبِگوشتِ گورهایِ بینامِ خاوران
واجب قربةالیالدوام السلطنه
و سکههای عمر تو را خرجِ نطفهای چــــشمآبی میکند در سرزمینِ پیرِ استعمار
تا ندیدههایش را ببیند به چشمِ بصیرتی عقیم.
و مزدوری با پوستِ دباغی شدهی برادرت بر دار
شلاق میبافد واجب قربة الی الاضافهکاری طبق قانونِ کــار!
و صبح فراموش میکنند پیروانِ خوشبخت به تماشای تعزیر
که شلاقش از پوستِ کارگرانِ مالباخته است، یا خرانِ بار بردار
که بارِ طلا میبرند از معادنِ نیاکان
به دیار ترکتازانِ چنگیزی
به پیشواز و اقتداء.
ای که نزدیکترین کس به پاکدستترین دولتِ قلبهایِ اختلاس شدهای؟
آیا گرسنه خفتهای شبی؟
و یا خمارِ یک نخود شیره به گدایی، روزی؟
شلاق بزنید کارگرانِ رعیت!
بر تنِ کارگری که ارباب اوست!
تا روزت فرا رَسَد!
میان نمکزارانِ دریاچهیِ همواره بیآبِ قم...
...
خیام ابراهیمی
7 خرداد 1395
=========
* این نوشته تماما دروغ است. تمرینِ تقیه است و مکر و مباهته برای درکِ "حَوّل حالِنا الی اَحسَنِ الحال.
*لینکِ پیوست تزئینی است و ربطی به نوشتهی فوق ندارد.
بعید است آنجا جمهوریِ اسلامی باشد؛ شاید هم باشد؛ کسی چه میداند!
شاید نتوانستهای قرائت کنی به تنزیل، قانونِ بردگیِ ذهن و جسم را
از غارِ کهف بیرون زدهای یا از "شعب ابیطالب" برایِ قُرصِ نانی از سِکهافتاده
تا سنگ نبندی به زیرِ شکمِ پسرانت
تا به تفخیذ* نفروشی بکارتِ دخترانت!
نه...! اینجا جمهوریِ بَدَویِ قبایلِ صحرایِ حجاز نیست!
اینجا شاید تقاطعِ انقلاب است و پهلوی
که روزگاری آسفالتش از جنسِ سنگفرشِ پشتِ دیوارِ خیابانِ چرچیل نبود!
که از جنسِ نفتِ خـــام بود و تقلیدِ بوزینههایِ پخته در دیگِ استعمار...
اینجا دریایِ خشکِ اورمیه است آیا؟
شاید اینجا فقرستانِ معناست و
چاهنمایان مقدسِ نفت، محللِ پیوندِ جهل و شهوتِ آسمان و زمینند!
آه، ای استقلال...!
شبها که گرسنه میخوابی
پشت شرمِ دربی که کودکانش منتظر نانِ گندمزارهایِ خاکِ مشترکند
کسی آروغ میزند آزادی را انقلابی
از آبِگوشتِ گورهایِ بینامِ خاوران
واجب قربةالیالدوام السلطنه
و سکههای عمر تو را خرجِ نطفهای چــــشمآبی میکند در سرزمینِ پیرِ استعمار
تا ندیدههایش را ببیند به چشمِ بصیرتی عقیم.
و مزدوری با پوستِ دباغی شدهی برادرت بر دار
شلاق میبافد واجب قربة الی الاضافهکاری طبق قانونِ کــار!
و صبح فراموش میکنند پیروانِ خوشبخت به تماشای تعزیر
که شلاقش از پوستِ کارگرانِ مالباخته است، یا خرانِ بار بردار
که بارِ طلا میبرند از معادنِ نیاکان
به دیار ترکتازانِ چنگیزی
به پیشواز و اقتداء.
ای که نزدیکترین کس به پاکدستترین دولتِ قلبهایِ اختلاس شدهای؟
آیا گرسنه خفتهای شبی؟
و یا خمارِ یک نخود شیره به گدایی، روزی؟
شلاق بزنید کارگرانِ رعیت!
بر تنِ کارگری که ارباب اوست!
تا روزت فرا رَسَد!
میان نمکزارانِ دریاچهیِ همواره بیآبِ قم...
...
خیام ابراهیمی
7 خرداد 1395
=========
* این نوشته تماما دروغ است. تمرینِ تقیه است و مکر و مباهته برای درکِ "حَوّل حالِنا الی اَحسَنِ الحال.
*لینکِ پیوست تزئینی است و ربطی به نوشتهی فوق ندارد.
بعید است آنجا جمهوریِ اسلامی باشد؛ شاید هم باشد؛ کسی چه میداند!
No comments:
Post a Comment