در دامِ #دوگانه ها و "جهنمِ دیستوپیای دجّال"، "بهشتِ اتوپیا" ممکن نیست!
چه کسی تهدید را به فرصت تبدیل میکند؟
جنگ سلاطین، استراتژی استعمار نوین (دجال) است! هدف: ویرانی ایران، عراق، سوریه، لبنان ...
تا غاصبانِ شرق، بازیچه ادبیات غاصبانِ غربند، خون ملتها، سوختِ موتور اربابان داخلی و خارجی است!
اگر بازیگرِ شمشیربهدست یکی از دوگانههای کارگر-سرمایهدار، حق-باطل، دشمن-دوست، مؤمن-کافر، خودی و غیرخودی شوی، در واقع بازیچهیِ بازیهای استعماری شدهای! از انقلاب کالِ کبیر روسیه گرفته تا انقلابهای روبناییِ خاورمیانه و امریکای جنوبی و ... با اینهمه در ساختار زورگیران سرگردنه، همواره باید یک شمشیر تیز برای دفاع آماده داشته باشی، تا زورگیرِ عقیدتی، حد خود را بشناسد!
"دوگانه" از یک حقِ انحصاری برتر، بر کفری فراگیر به قدرت او، آغاز میشود! گیریم نام خود را خدا بگذارد و یا شیطان! من با ادعای او سروکار ندارم! من با باور خودم طرفم! این مهم نیست که او بر خود چه نامی مینهد! خضر یا فرعون؟ برای مردم بندر خضر ناشناس است! مهم این است که چه خضر و چه فرعون؛ هر چه هست برای خودش است و باور او ربطی به من ندارد! ایمان و یا خیال او مرتبط به خودش است، نه من! وقتی یک مدعی ناشناس در اجتماعیات به هر دلیلی گردنِ کودکی را میبرد، و یا به حق من تعرض میکند، بر من است که برای دفاع بر او بشورم! جز این باشد بیشتر از موشی نیستم که باید لقمهی گربه شود! هر چند موشهای وطنی از گربه بزرگترند و قادرند کشوری را زنده زنده ببلعند! فرق است بین دفاع و حمله، ابتدا به ساکن! ملتی که فرق این دو را نفهمد و تمایزی بینِ حق حیاتِ نرم و سخت نگذارد، همواره قربانی معمارانِ کبیر انقلابهای سخت و نرم است!
.
با اینهمه، برای دستیابی به صلحی فراگیر راهی نیست جز اشتیاق به #هم_افزایی و#همزیستی_مسالمت_آمیز از پندار تا گفتار و رفتار. در غیر اینصورت از شهروند گرفته تا قبایل و احزاب و حکومتها، دست در خون دگراندیشی دارند!
چگونه میتوان یک ساختار تمامیتخواه را تصرف کرد؟ با جنگ و مقابله؟ و یا تاکید بر زبان مشترک؟
اپوزیسیون باید از خود بپرسد: آیا آلوده به ویروس یک "دوگانه" بین خود و غیرخودی است؟ و یا خواستار همزیستی مسالمتآمیز با حضور همه؟ و اگر خواستار همافزایی است پس چرا در پی براندازی است؟ او میتواند با تقویت خود خواستار تغییر ساختار و یا حضور خود در ساختاری باشد که پیشتر او را برانداخته است! با چنین حضوری است که با امکان نظارت ملی، امکانِ تغییر نرمِ قانون به نفع همه ممکن میشود! وگرنه بموجب خواست بنیادی استعمارگران، همواره راه ملتها باید از انقلاب و خشونت بگذرد، که طی آن باز قدرت انحصارگرا تعیین کننده است! اگر براندازی اراده ملی در قانون اساسی و در نظام سلطه بر عالم بد است، پس چرا او خود صراحتا در فکر براندازی است؟ تا دوباره گزک به دستِ بنبست براندازِ اولی دهد که قدرتِ انحراف و بازی در دست اوست؟! این همان خطایی است که معمار ادبیات دوگانه، در مقابله با استعمارگران غربی، از آن بهره برد و وطنی را قربانی قدرت برتر خودسرانه کرد! مشکل اپوزیسیون این است که زبان و ادبیات پیشاآزادی را با زبان و ادبیات پساآزادی، جابهجا بهکار میبرد! او حتی نمیداند چگونه باید خواستهای را محقق کند! به همین دلیل رفتارش پریشان است و به صندوقی اعتماد میکند که در دست دشمن اوست و از او تنها بیعت روی امواج برساخته میخواهد تا در پیروزی کاذب بین بد و بدتری که در نظام سلطه بیمعناست خیال کند که برنده شده است! او حتی نمیداند چگونه باید از غیبت خود در راستای خواستهاش بهره ببرد و برای خود در حاشیه (نه در متن) اعتبار بخرد! به همین دلیل وقتی به انفعال کور متهم میشود، به دلیل نداشتن فلسفه و استراتژی و برنامهیِ مبارزه، با پراکندهکاری دیمی و هیئتی، حتی نمیداند چگونه باید از خود دفاع کند!
ادبیات حکومت و اپوزیسیون کدام است؟ همه با هم! همه با من! یا با منی یا بر من؟ همه یا هیچ؟
داستانِ تصاحبِ یکشبهی علم و ثروت و عشق، از ماجرایِ آدم و حوا تاکنون همواره ویرانگر و آتشزا بوده است! تکرار اینکه: طبق یک پروژه، سیب علم آماده را از درختِ پرهیز از مفتخوری چیدن و عرضه کردنش در بازار مکاره برای خرید و فروش عشق و قدرت، و پرچمداری مدعیان علم (علما) و ایدئولوژیک کردن دین و در انحصار گرفتن قدرت، مبتنی بر فلسفهیِ #ژن_برتر آتشِ یک خلیفه (فرعون/سلطان/شاه/امپریالیست...) بر #ژن_خاکی کلِ جماعتی که تنها در شوراهای مستقل از قدرت، به وحدت ناشی از هم افزایی و همزیستی مسالمتآمیز میرسند و پروسهی نامعینِ ایمان را یک پروژهی ارزشیِ قابل توزین نمیدانند!
.
خطای استراتژیک بین پروسه و پروژه:
ماجرای کسب قدرتِ معرفت، یک پروژهی قابل هدایت نیست! یک پروسهی آزاد با زمان و مکان نامعین است! اما غرب در ساختار قدرتِ تکنولوژیک علم، به شرق اینگونه حقنه کرده است که این ماجرا یک پروژه است! بازیهای استعماریِ او نیز به دلیل بازیخوردنِ شرق است که پیوسته از ملتهای بینوا قربانی میگیرد!
جامعه، آینهی حقبهجانبان انحصاریِ قدرت تکنولوژیک، ایدئولوژیک، ثروت و علم و علمای جدابافته از توده هاست! حلقهی مفقوده این است: حقیقتِ سیال را نمیتوان به بستهیِ ایدئولوژیک علم فروکاست!
امروزه، اتوپیای ابلیس همان جهنم و دیستوپیایی است که غاصبانِ حق برتر، در جامعه ساختهاند!
جای آن دارد که آنها که کتاب را بر سر نیزه کردهاند، کمی به آتش درون و غضب و خشونت در چهرهی مولای خود بنگرند، که هیچگاه به یاد نداریم که یک لبخند بر لب و مهری بر رخ داشته باشد! و آن رحمان و رحیم تکراری بالای نشانههای زمانی-مکانی در گوش کرشان تنها لقلقهای است بر زبان و در هوای هوسهایِ فرازمانی-مکانیِ دلشان که در آلودگی و فریب بازیهای ابلیسی چون بزی بازیچه، با شاخ دیو درافتاده!
خطای ایشان این است که خدای زنده را کشته و در بتخانه، ایدئولوژیک کردهاند و آن را در راه پروژههای سلطانیِ جاهطلبانی که فریفتهی ژن برتر ابلیس و شیاطیناند به مردم بینوا میفروشند! آنها به وساوس و دسایس خودبافته و ظن و گمان، عملا بتپرستند و به ربوبیتِ خدای زنده در فطرتِ حنیف وجدانِ تودهها باور ندارند! و ذاتِ علم را در پروژههای ناممکن، کوتوله و ناقصالخلقه و جعلی میخواهند تا کلیددار و پردهدار خودشان باشند!
به همین دلیل است که اگر هزاران کودک میان برف و سرمای زلزله یخ بزنند و ملتی در فقر و بینوایی به دریوزگی و گورخوابی و اعتیاد و دزدی و فحشاء و فساد درافتند، و یا کودکان از رقه تا غوطه زیرآوار بمبهایشان پر پر شوند، باز ککشان در قلب سنگشان نخواهد گزید! چون تنها در یک پروژهی ایدئولوژیک است که هدف وسیله را توجیه میکند! به لبخندهای سردِ روباه بنفش و اخمهای گرگ زخمیِ پیر و کفتارهای دچار زوال عقل و آلزایمرِ بالای 90 سال بنگرید!
حقیقت، ضرورتِ استقرار #هم_افزایی_ملی و #همزیستی_مسالمت_آمیز است که در دام دوگانه ی تحمیلی بر عالم، این عنصر وحدتبخش و خودجوش ملی در شوراهای مستقل از قدرت (نه وحدتِ قانونی با قدرتِ یک حزب بعث و یک حزبالله و یک نفر)، از همان زمان حافظ اسد پدر، در این سرزمین و سرزمینهای مشابه، وجود نداشت!
نیمه زنده نگاه داشتن #اصلاح_طلبی_مرده و ناممکن در کنار اصولگرایی زنده، در چارچوب قانون اساسی دوگانهیِ مؤمن و کافر، نیز از همین دامهای بنیادی است!
این "بازیچه" نیز همچون جنگهای نیابتیِ "دوگانه" برساختهی ابلیس زمان، بهانهای است که بر ملتهای برده تقدیر شده، تا زنده بماند در برزخ حاشیه... براستی نفله کردن آن "هوسِ ناممکن" در چارچوبِ "قفسِ ممکن" است که عامل وحدت آزادهگان خواهد شد و بازیگران را نیز نفله خواهد کرد! نه رو در رو... بل که در حاشیه.
این پندار در جام بر سفره، همچو القاء برجام، حاوی زهری است که نم نم مسخ میکند تا خاموشی فروغ شعله در قلب آزاد از بند بندهگی.
بازیچه نباید بود!
با شاخِ گاو نباید درافتاد به میلی، تا در خواستهی راستینِ مشترک، یکی شد در وحدت ملی. سرابهای رؤیایی، ویروس ویرانیاند به سعیِ سایه و زر و زور و تزویرِ ارباب قلعهها.
جهان از زمان انقلابِ کال و کبیر روسیه، با کاتالیزور انگلیسیِ انگلس در جیب مریدان مارکس، و راه اندازی بازیهای استعماری و جنگ نفت در خاورمیانه، در این دوگانهی استعماری تلف میشود و سلاطین احمق و یا خائن، بازیگران همین بازیِ تحمیلی توسط سرمدارانِ استعمار نوینی هستند که دیگر ابزار سنتیشان کشتی و توپ و تفنگ نیست! ابزار ایشان میدان باز کردن برای استقرار ایدئولوژی در دوگانهی سنتی رعیت و ارباب، و کارگر و سرمایهدار، مؤمن و کافر، خودی و غیرخودی، دوست و دشمن است؛ که از درون قانون، منابع ملی و انسانی ملتها را میتراشد و به کام لابیها و کارخانههای اسلحه و ژن برتر تکنولوژی و سرمایه میریزد!
سمیولیشنِ #ژن_برتر_آتش_ابلیسی بر #ژن_مغلوب_خاکی، زایندهی تکبر سلاطینی است که خودسرانه پرچم ایدئولوژی "سیب علم" را در دست گرفته و خود را عالم و برتر میدانند!
دیستوپیا در ادبیاتشان همان جهنمی است که علم کردهاند و هر چه به حکمِ حق، منابع ملی مصادره شده از مردم را چون هیزمی بر آتشدان جنگ با غیرخودی میافزایند، باز در نبردی نابرابر و شل کن سفت کنی از پیش طراحی شده، شعله هایش بیشتر میشود!
در دامِ ادبیات سمبولیک خودشان که حتی بدان اشراف ندارند و باور خود را بصورت موروثی و خودبافته و بصورت فلهای از صاحبان قدرت به ارث بردهاند و لذا بی خبر از ندای وجدان تودهها، آنچنان سنگدل شدهاند که لج کردن و اصرار ورزیدن بر طغیان علیه اراده ملی، برای مخدوش نشدن تکبر و خودبزرگبینی و خطاها و ستمها، هم خودشان را و هم مردم را در آتش خودبرتربینی وجودشان میسوزاند! چرا که سرچشمهیِ باورشان چون ابلیس است که میپندارند، ژن آتشِ خودشان بر ژن خاکی مردم صغیر برتر است! و از این حقبهجانبی مطلقگرایانه، خود را آنچنان کر و کور و بی نیاز دیدهاند، که اصلا گمان نمیبرند که خود، مصداق این آیه از سوره مؤمنوند: در طغیان خود کوردلانه اصرار میورزند (75)...لَلَجّو فی طُغیانهِم یَعمَهون!
برای قدرتی که زنده به دشمن است، نباید دشمن بود! و این به معنای دوست بودن نیست!
براستی چه کسی این تهدید ویرانگر را به فرصت همدلی و هم افزایی ملی، تبدیل خواهد کرد؟
خیام ابراهیمی
7 اسفند 1396
پ.ن: کلید قفلِ نمادها، در هم افزایی ملی و همزیستی مسالمتآمیز بر اساس حداقل منافع مشترک ملی و با اولویتِ "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی و تکنولوژی و سرمایهیِ حصولی و ثانویه" است و تنها این کلید راهگشاست! که بدون احقاق حق اولی در قانون، هیچ حق دومی، مقدور و ممکن نخواهد شد!