Tuesday, March 6, 2018

در دام دوگانه‌ها


در دامِ #دوگانه‌ ها و "جهنمِ دیستوپیای دجّال"، "بهشتِ اتوپیا" ممکن نیست!
چه کسی تهدید را به فرصت تبدیل می‌کند؟
جنگ سلاطین، استراتژی استعمار نوین (دجال) است! هدف: ویرانی ایران، عراق، سوریه، لبنان ...
تا غاصبانِ شرق، بازیچه‌ ادبیات غاصبانِ غربند، خون ملت‌ها، سوختِ موتور اربابان داخلی و خارجی است!
اگر بازیگرِ شمشیربه‌دست یکی از دوگانه‌های کارگر-سرمایه‌دار، حق-باطل، دشمن-دوست، مؤمن-کافر، خودی و غیرخودی شوی، در واقع بازیچه‌یِ بازی‌های استعماری شده‌ای! از انقلاب کالِ کبیر روسیه گرفته تا انقلاب‌های روبناییِ خاورمیانه و امریکای جنوبی و ... با اینهمه در ساختار زورگیران سرگردنه، همواره باید یک شمشیر تیز برای دفاع آماده داشته باشی، تا زورگیرِ عقیدتی، حد خود را بشناسد!
"دوگانه" از یک حقِ انحصاری برتر، بر کفری فراگیر به قدرت او، آغاز می‌شود! گیریم نام خود را خدا بگذارد و یا شیطان! من با ادعای او سروکار ندارم! من با باور خودم طرفم! این مهم نیست که او بر خود چه نامی می‌نهد! خضر یا فرعون؟ برای مردم بندر خضر ناشناس است! مهم این است که چه خضر و چه فرعون؛ هر چه هست برای خودش است و باور او ربطی به من ندارد! ایمان و یا خیال او مرتبط به خودش است، نه من! وقتی یک مدعی ناشناس در اجتماعیات به هر دلیلی گردنِ کودکی را می‌برد، و یا به حق من تعرض می‌کند، بر من است که برای دفاع بر او بشورم! جز این باشد بیشتر از موشی نیستم که باید لقمه‌ی گربه شود! هر چند موش‌های وطنی از گربه بزرگترند و قادرند کشوری را زنده زنده ببلعند! فرق است بین دفاع و حمله، ابتدا به ساکن! ملتی که فرق این دو را نفهمد و تمایزی بینِ حق حیاتِ نرم و سخت نگذارد، همواره قربانی معمارانِ کبیر انقلاب‌های سخت و نرم است!
.
با این‌همه، برای دستیابی به صلحی فراگیر راهی نیست جز اشتیاق به #هم_افزایی و#همزیستی_مسالمت‌_آمیز از پندار تا گفتار و رفتار. در غیر اینصورت از شهروند گرفته تا قبایل و احزاب و حکومت‌ها، دست در خون دگراندیشی دارند!
چگونه می‌توان یک ساختار تمامیتخواه را تصرف کرد؟ با جنگ و مقابله؟ و یا تاکید بر زبان مشترک؟
اپوزیسیون باید از خود بپرسد: آیا آلوده به ویروس یک "دوگانه‌" بین خود و غیرخودی است؟ و یا خواستار همزیستی مسالمت‌آمیز با حضور همه؟ و اگر خواستار هم‌افزایی است پس چرا در پی براندازی است؟ او می‌تواند با تقویت خود خواستار تغییر ساختار و یا حضور خود در ساختاری باشد که پیشتر او را برانداخته است! با چنین حضوری است که با امکان نظارت ملی، امکانِ تغییر نرمِ قانون به نفع همه ممکن می‌شود! وگرنه بموجب خواست بنیادی استعمارگران، همواره راه ملتها باید از انقلاب و خشونت بگذرد، که طی آن باز قدرت انحصارگرا تعیین کننده است! اگر براندازی اراده ملی در قانون اساسی و در نظام سلطه بر عالم بد است، پس چرا او خود صراحتا در فکر براندازی است؟ تا دوباره گزک به دستِ بن‌بست براندازِ اولی دهد که قدرتِ انحراف و بازی در دست اوست؟! این همان خطایی است که معمار ادبیات دوگانه، در مقابله با استعمارگران غربی، از آن بهره برد و وطنی را قربانی قدرت برتر خودسرانه کرد! مشکل اپوزیسیون این است که زبان و ادبیات پیشاآزادی را با زبان و ادبیات پساآزادی، جا‌به‌جا به‌کار می‌برد! او حتی نمی‌داند چگونه باید خواسته‌ای را محقق کند! به همین دلیل رفتارش پریشان است و به صندوقی اعتماد می‌کند که در دست دشمن اوست و از او تنها بیعت روی امواج برساخته می‌خواهد تا در پیروزی کاذب بین بد و بدتری که در نظام سلطه بی‌معناست خیال کند که برنده شده است! او حتی نمی‌داند چگونه باید از غیبت خود در راستای خواسته‌اش بهره ببرد و برای خود در حاشیه (نه در متن) اعتبار بخرد! به همین دلیل وقتی به انفعال کور متهم می‌شود، به دلیل نداشتن فلسفه و استراتژی و برنامه‌یِ مبارزه، با پراکنده‌کاری دیمی و هیئتی، حتی نمی‌داند چگونه باید از خود دفاع کند!
ادبیات حکومت و اپوزیسیون کدام است؟ همه با هم! همه با من! یا با منی یا بر من؟ همه یا هیچ؟
داستانِ تصاحبِ یک‌شبه‌ی علم و ثروت و عشق، از ماجرایِ آدم و حوا تا‌کنون همواره ویرانگر و آتش‌زا بوده است! تکرار اینکه: طبق یک پروژه، سیب علم آماده را از درختِ پرهیز از مفتخوری چیدن و عرضه کردنش در بازار مکاره برای خرید و فروش عشق و قدرت، و پرچمداری مدعیان علم (علما) و ایدئولوژیک کردن دین و در انحصار گرفتن قدرت، مبتنی بر فلسفه‌یِ #ژن_برتر آتشِ یک خلیفه (فرعون/سلطان/شاه/امپریالیست...) بر #ژن_خاکی کلِ جماعتی که تنها در شوراهای مستقل از قدرت، به وحدت ناشی از هم افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز می‌رسند و پروسه‌ی نامعینِ ایمان را یک پروژه‌ی ارزشیِ قابل توزین نمی‌دانند!
.
خطای استراتژیک بین پروسه و پروژه:
ماجرای کسب قدرتِ معرفت، یک پروژه‌ی قابل هدایت نیست! یک پروسه‌ی آزاد با زمان و مکان نامعین است! اما غرب در ساختار قدرتِ تکنولوژیک علم، به شرق اینگونه حقنه کرده است که این ماجرا یک پروژه است! بازی‌های استعماریِ او نیز به دلیل بازی‌خوردنِ شرق است که پیوسته از ملت‌های بینوا قربانی می‌گیرد!
جامعه، آینه‌ی حق‌به‌جانبان انحصاریِ قدرت تکنولوژیک، ایدئولوژیک، ثروت و علم و علمای جدابافته از توده هاست! حلقه‌ی مفقوده این است: حقیقتِ سیال را نمی‌توان به بسته‌یِ ایدئولوژیک علم فروکاست!
امروزه، اتوپیای ابلیس همان جهنم و دیستوپیایی است که غاصبانِ حق برتر، در جامعه ساخته‌اند!
جای آن دارد که آنها که کتاب را بر سر نیزه کرده‌اند، کمی به آتش درون و غضب و خشونت در چهره‌ی مولای خود بنگرند، که هیچگاه به یاد نداریم که یک لبخند بر لب و مهری بر رخ داشته باشد! و آن رحمان و رحیم تکراری بالای نشانه‌های زمانی-مکانی در گوش کرشان تنها لقلقه‌ای است بر زبان و در هوای هوس‌هایِ فرازمانی-مکانیِ دلشان که در آلودگی و فریب بازی‌های ابلیسی چون بزی بازیچه، با شاخ دیو درافتاده!
خطای ایشان این است که خدای زنده را کشته و در بتخانه، ایدئولوژیک کرده‌اند و آن را در راه پروژه‌های سلطانیِ جاه‌طلبانی که فریفته‌ی ژن برتر ابلیس و شیاطین‌اند به مردم بینوا می‌فروشند! آنها به وساوس و دسایس خودبافته و ظن و گمان، عملا بت‌پرستند و به ربوبیتِ خدای زنده در فطرتِ حنیف وجدانِ توده‌ها باور ندارند! و ذاتِ علم را در پروژه‌های ناممکن، کوتوله و ناقص‌الخلقه و جعلی می‌خواهند تا کلیددار و پرده‌دار خودشان باشند!
به همین دلیل است که اگر هزاران کودک میان برف و سرمای زلزله یخ بزنند و ملتی در فقر و بینوایی به دریوزگی و گورخوابی و اعتیاد و دزدی و فحشاء و فساد درافتند، و یا کودکان از رقه تا غوطه زیرآوار بمب‌هایشان پر پر شوند، باز ککشان در قلب سنگشان نخواهد گزید! چون تنها در یک پروژه‌ی ایدئولوژیک است که هدف وسیله را توجیه می‌کند! به لبخندهای سردِ روباه بنفش و اخم‌های گرگ زخمیِ پیر و کفتارهای دچار زوال عقل و آلزایمرِ بالای 90 سال بنگرید!
حقیقت، ضرورتِ استقرار #هم_افزایی_ملی و #همزیستی_مسالمت_آمیز است که در دام دوگانه ی تحمیلی بر عالم، این عنصر وحدتبخش و خودجوش ملی در شوراهای مستقل از قدرت (نه وحدتِ قانونی با قدرتِ یک حزب بعث و یک حزب‌الله و یک نفر)، از همان زمان حافظ اسد پدر، در این سرزمین و سرزمین‌های مشابه، وجود نداشت!
نیمه زنده نگاه داشتن #اصلاح_طلبی_مرده و ناممکن در کنار اصولگرایی زنده، در چارچوب قانون اساسی دوگانه‌یِ مؤمن و کافر، نیز از همین دام‌های بنیادی است!
این "بازیچه" نیز همچون جنگ‌های نیابتیِ "دوگانه" برساخته‌ی ابلیس زمان، بهانه‌ای است که بر ملتهای برده تقدیر شده، تا زنده بماند در برزخ حاشیه... براستی نفله کردن آن "هوسِ ناممکن" در چارچوبِ "قفسِ ممکن" است که عامل وحدت آزاده‌گان خواهد شد و بازیگران را نیز نفله خواهد کرد! نه رو در رو... بل که در حاشیه.
این پندار در جام بر سفره، همچو القاء برجام، حاوی زهری است که نم نم مسخ می‌کند تا خاموشی فروغ شعله در قلب آزاد از بند بنده‌گی.
بازیچه نباید بود!
با شاخِ گاو نباید درافتاد به میلی، تا در خواسته‌ی راستینِ مشترک، یکی شد در وحدت ملی. سراب‌های رؤیایی، ویروس ویرانی‌اند به سعیِ سایه و زر و زور و تزویرِ ارباب قلعه‌ها.
جهان از زمان انقلابِ کال و کبیر روسیه، با کاتالیزور انگلیسیِ انگلس در جیب مریدان مارکس، و راه اندازی بازی‌های استعماری و جنگ نفت در خاورمیانه، در این دوگانه‌ی استعماری تلف می‌شود و سلاطین احمق و یا خائن، بازیگران همین بازیِ تحمیلی توسط سرمدارانِ استعمار نوینی هستند که دیگر ابزار سنتی‌شان کشتی و توپ و تفنگ نیست! ابزار ایشان میدان باز کردن برای استقرار ایدئولوژی در دوگانه‌ی سنتی رعیت و ارباب، و کارگر و سرمایه‌دار، مؤمن و کافر، خودی و غیرخودی، دوست و دشمن است؛ که از درون قانون، منابع ملی و انسانی ملت‌ها را می‌تراشد و به کام لابی‌ها و کارخانه‌های اسلحه و ژن برتر تکنولوژی و سرمایه می‌ریزد!
سمیولیشنِ #ژن_برتر_آتش_ابلیسی بر #ژن_مغلوب_خاکی، زاینده‌ی تکبر سلاطینی است که خودسرانه پرچم ایدئولوژی "سیب علم" را در دست گرفته‌ و خود را عالم و برتر می‌دانند!
دیستوپیا در ادبیاتشان همان جهنمی است که علم کرده‌اند و هر چه به حکمِ حق، منابع ملی مصادره شده از مردم را چون هیزمی بر آتشدان جنگ با غیرخودی می‌افزایند، باز در نبردی نابرابر و شل کن سفت کنی از پیش طراحی شده، شعله هایش بیشتر می‌شود!
در دامِ ادبیات سمبولیک خودشان که حتی بدان اشراف ندارند و باور خود را بصورت موروثی و خودبافته و بصورت فله‌ای از صاحبان قدرت به ارث برده‌اند و لذا بی خبر از ندای وجدان توده‌ها، آنچنان سنگدل شده‌اند که لج کردن و اصرار ورزیدن بر طغیان علیه اراده ملی، برای مخدوش نشدن تکبر و خودبزرگ‌بینی و خطاها و ستم‌ها، هم خودشان را و هم مردم را در آتش خودبرتربینی وجودشان می‌سوزاند! چرا که سرچشمه‌یِ باورشان چون ابلیس است که می‌پندارند، ژن آتشِ خودشان بر ژن خاکی مردم صغیر برتر است! و از این حق‌به‌جانبی مطلقگرایانه، خود را آنچنان کر و کور و بی نیاز دیده‌اند، که اصلا گمان نمی‌برند که خود، مصداق این آیه از سوره مؤمنوند: در طغیان خود کوردلانه اصرار می‌ورزند (75)...لَلَجّو فی طُغیانهِم یَعمَهون!
برای قدرتی که زنده به دشمن است، نباید دشمن بود! و این به معنای دوست بودن نیست!
براستی چه کسی این تهدید ویرانگر را به فرصت همدلی و هم افزایی ملی، تبدیل خواهد کرد؟
خیام ابراهیمی
7 اسفند 1396
پ.ن: کلید قفلِ نمادها، در هم افزایی ملی و همزیستی مسالمت‌آمیز بر اساس حداقل منافع مشترک ملی و با اولویتِ "حق آب و گل طبیعی و اولیه" بر "حق ایدئولوژی و تکنولوژی و سرمایه‌یِ حصولی و ثانویه" است و تنها این کلید راهگشاست! که بدون احقاق حق اولی در قانون، هیچ حق دومی، مقدور و ممکن نخواهد شد!


I, Pet Goat II
YOUTUBE.COM
 https://www.youtube.com/watch?v=6n_xCI-peq0

از مرگ تا زندگی


از مرگ تا زندگی...
از فقر و درمانده‌گی، تا ثروت و بالنده‌گی...فاصله‌ای است بین مانداب و مرداب، تا رود جاری... تا دریا.
از قانون مرده‌ی دیروزی، تا قانون زنده به اراده ملی، تفاوتی است از گورخوابی در بتخانه، تا میوه‌های جنگل‌های خودرویِ کوهستانی.
"قانون زنده" تابعِ اراده ملیِ مردم زنده است! نه تابعِ برد‌ه‌گیِ آدمک‌های مرده و جزمی و شهروندانِ بی‌اختیار در نوشتن سرنوشت خویش از ایران تا عراق و شام و لبنان. مردم رعایای قربانیِ تصمیم یک ارباب نیستند!
#زورگیری_عقیدتی وقتی قانونی و موروثی و غیرمعرفتبار و خرافه شود، دیکتاتوری زاده و نهادینه می‌شود، و در مناسبات قدرت و در روحِ جامعه، تسری یافته و چون امری کهنه و دیروزی، خود مانع و کاهنده‌‌یِ انگیزش و امید و نشاط و بالندگی و زایندگی مردم زنده، و ویرانگرِ این سه اصل می‌گردد:
"استقلال، آزادی، جمهوری"
ایران از آنِ تمامِ ایرانیان است! #یا_همه_یا_هیچ
نام و سرزمین و منابع ملی مردم ایران، به کامِ هیچ باورِ خاصی مصادره شدنی نیست! هرچند 40 سال است که چنین بوده است.
"زبان مشترک حقوقِ ملی" بر اساسِ "حداقل منافع مشترک ملی"، به عنوانِ شرط "پیشا آزادی" عاملِ "وحدت ملی" و احقاقِ اراده ملی است!
زبان خاصِ جناحی و ایدئولوژیک و گروهی، بر اساس آزادی عقیده، ادبیاتِ دوران "پساآزادی" است! هر چند که در ادبیات سیاسی پوزیسیون و اپوزیسون، خود به عنوان عامل تفرقه و پریشانی، بنای #زورگیری_عقیدتی داشته باشد!
و خشت اول چون نهاد معمار کج.. تا ثریا می‌رود دیوار کج.
آزادی عقیده و "عدم تفتیش عقاید"، ضامنِ امنیت ایرانیان و استقلال شهروندانِ ایرانی است! هر چند به قانونی پاردوکسیکال، در میدان عمل همواره، بر خلاف اصل مونتسکیو در قوای منفک سه گانه، شاهد تمرکز و نقض آن باشیم. و اختیار سرنوشت‌ساز یک ملت در کام یک حکومت، بلعیده و نفله و تلف شود!
با اولویتِ "حق آب و گل طبیعی و اولیه"، بر هر "حق ایدئولوژی حصولی و ثانویه" ایران را برای تمام ایرانیان بخواهیم! که بدون حق اولی، حق تابعیت و حق دومی مقدور نیست!
بدونِ اولویتِ "حق مشترکِ آب و گل"، در نظام تصمیم‌سازی و سرنوشت ملی (سیاست‌های کلی نظام)، وجود هیچ قدرتِ زمینی و باور بشری، ضامنِ وحدت و استقلال و آزادی نیست!
ایران، ملک انحصاری هیچ جناح و حزب و گروه و ایدئولوژی خاصی نیست!
وحدت ملی با "هم افزایی ملی" و "همزیستی مسالمت آمیز" بزرگترین قدرت زاینده‌ی امنیت، امید و بالندگی و شکوه ایرانیان است!
خیام ابراهیمی
5 اسفند 1396


پازل

پازِل (جورچین)
برادرِ متدین، برادرِ درمانده را طرد کرده و گفته: اگر مادرِ مسلولِمان خون بالا بیاورد و در استفراغ خود غرقه شود و بمیرد، به من مربوط نیست! آن‌گاه رفته در دیرِ خراباتی در دمشق، برای یاری رساندن به گدایِ آواره‌ و دیوانه از مرگِ همسر و فرزند به خوشه‌‌هایِ بمبِ مولایِ خیالاتِ برترِ ژن آتش‌اش بر ژنِ خاکی، ایثار خود را شهادت می‌دهد!
آن یکی، سال‌ها خسته از درمانده‌گیِ مادر، گریخته به پاتایا و آنتالیا تا زندگی هلاک نشود... و حالا یکی دو هفته از مصیبتِ احتضار تا جشنِ هلاکتِ مادر، بر سرِ گورِ آن عزیز، دسته دسته گل پَرپَر می‌کند برایِ جبران مافات و نوازشِ وجدان و ملامتِ قربانیان... و بهرِ چشمِ بیگانه و آبرو، ابر ابر "اشک" مانور می‌دهد برای آینه! پولِ گل را هم از درمانده‌گانِ محتضرِ دیگری طلب کرده، بهرِ تجارتِ آبروی خود... تا فراموش کند که برادر زنده‌اش هنوز نمرده و در کنار خیابان بهشت برای فرصت و آزمونِ انسان شدنِ دیگری، سه روز است که غذا نخورده و دربدر است... اما او در حالِ زیارتِ اهل قبور و در تدبیرِ خریدِ سوغاتی و شاخه نباتی برای بساطِ تریاکِ کاسبان جهنم در یک دورهمی پس از همایشِ عاطفه ... تا دسته گلی دیگر و بارانِ اشکی دیگر بر سنگی دگر...
شرکتِ تجاری که نیست مرگ... تئاتر و روحوضی که نیست زندگی... پس، ملامت نمی‌کنم ملامت‌گر را... چه توقعی است از ناتوان؟!...به خود گفتم: گر می‌توانی به ناتوان یاری رسان و گر نمی‌توانی دم فرو بند و بی فرافکنی، ناتوانی خود را بر کول دیگری بار نکن! و هیچکس را ملامت نکن!... از کوزه همان برون تراود که دراوست! ... و هیچ معلولی شبیهِ معلولِ دیگر، نیست! یکی کور است و یک کر و یکی هم شل... این‌ها با هم کامل و یکی می‌شوند و جداجدا فقیر و ناقصند... و ربودنِ هیچ قطعه‌ی مرده‌ای، این پازل را زنده و تکمیل نمی‌کند و از آن جورچینِ خونین، برای دیگری بهشت نمی‌سازد!
روزگاری است غریب... در پژواکِ زد و خورد و بازتابِ تیغ انوارِ شکسته از آینه‌های مهر و فریب! چه کردی با مام وطن ای معمار خدعه و دروغ و جنون!... دستمریزاد! که پرده برداشتی از باطنِ این قوم یأجوج و مأجوج... این زخمیانِ جنی و معلولی که به ویرانی خویش قیام کرده‌اند... نه آبادی!
آخرین اکرانِ روحوضیِ "مرگ عزیز" و "از دست‌دادنِ یک #معلول" یا "بیداد زخمیانِ عاطفه" شاید همین امشب باشد! از حالا به فکر بلیط باید بود...
یاری اَندر کس نمی‌بینیم، یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
آبِ حیوان تیره‌گون شد، خضرِ فرخ‌پِی کجاست؟
خون چکید از شاخ گل، بــادِ بهاران را چه شد؟
کس نمی‌گوید که یاری داشت حقِ دوستی
حق‌شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟
لعلی از کانِ مروّت برنیامد؛ سالهاست
تابشِ خورشید و سعیِ باد و باران را چه شد؟
شهرِ یــاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد؟ شهریاران را چه شد؟
گـــویِ توفیـــق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید، سواران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هَـــزاران را چه شد؟
زُهره‌سازی خوش نمی‌سازد، مگر عودَش بسوخت
کس نـــــدارد ذوق مستی، میگساران را چه شد؟
حافظ اَسرارِ الهی کس نمی‌داند؛ خمـــــوش!
از که می‌پرسی که دورِ روزگاران را چه شد؟!

پروژه دراویش گنابادی

پروژه #دراویش_گنابادی
مخدوش‌کردن و مشتبه‌کردن مطالباتِ مسالمت‌جویانه و برحق مردمی، با پرچمدارانِ برساخته و دلقکِ#ری‌_استارتی ، برای درآمیختنِ واقعیتِ یک حق مسلم، با تحریک و شانتاژهای لباس شخصی و ساخته‌گی، پروژه‌ای کثیف و امنیتی طبق نسخه‌های شرقی و روس قجری است! در غیاب اراده ملی است که، 40 سال در باد سیاست "نه شرقی نه غربی"، اینک پیمانکارانِ ایدئولوگ‌*، قبای ارجحیت "شرق به غرب" را می‌بافند، تا همچنان اثبات کنند که ایران کماکان قربانی استراتژیِ ملکه‌ی پیر، بینِ دوقطبی برساخته‌ی "یا شرقی، یا غربی" است! در فقدانِ قدرتِ بی‌بدیل قانونیِ "اراده ملی" است که تشکلات غیرقانونی مردمی، مثل #دراویش_گنابادی همچنان بازیچه‌ و قربانیِ دسیسه‌هایِ مردم‌سواری دیمی و هیئتی هستند!
من به شکل مبارزه‌ و یا دفاعِ ملت مستقل و جان‌‌به‌لب آمده از حقوق لگدمالشده‌ی خود اعتراضی ندارم! هشدار برای پرهیز از دام‌گستری و فریب پرچمدارانِ نفوذی کاذب و صاحبانِ قدرتِ موج‌سوار برای تبدیلِ تهدید مطالبات تلنبارشده‌‌ی مردمی به فرصتِ تنش و خشونت و سرکوب‌ است! از سویی مخاطبم هیچ‌گاه مردم به معنای عام نبوده است، چون پیوندی تشکیلاتی و مسئولانه، بر اساس زبان مشترکِ غیرقابل سوء‌تفاهم با ایشان ندارم که بتوانم پیامی بدهم! مخاطبم همواره مدعیان فرهیخته‌گی و آتش‌بیاران ناآگاهِ معرکه و آتش‌به‌اختیاران و صاحبان قدرت فریبخورده است که مخاطبشان مردم است!
درگیری‌های آتش‌به‌اختیارانه‌ی نفوذی‌های هشتادوهشتی در میان #دراویش_گنابادی را که دیدم، مطمئن شدم که در روزگاری به‌سر می‌بریم که در عصر استعمار مدرن، هم روش‌های استعمار و استثمار، و هم روش مبارزات حق‌طلبانه، دیگر از روش‌های سنتی تبعیت نمی‌کند! پیش از این بارها اشاره کرده‌ام که چگونه یک قانون استعماری می‌تواند ملتی را چندپاره کند، و احیانا بصورت مستقیم و غیرمستقیم در آن نفوذ کند، تا نیازی به شیوه‌های گل‌درشتِ استعمارِ قرن هیجدهمی نباشد! شیوه‌هایی چون یورش به مستعمره‌ها بواسطه‌یِ کشتی‌های بخار و توپ و تفنگ و سرباز و مزدور انگلیسی...
جنایتکار، در مقابله با #نافرمانی_مدنی ، بازیچه‌ها را به طرق مختلف به بن بست و جنون می‌کشاند، تا با قواعدِ آتش به اختیاری، قربانیان را سرکوب و مغلوب و تماشاچیان را مرعوب و بی‌اعتماد و راهی سوراخ موش کند!
قربانی: لیبی، عراق، سوریه و ...
در غیاب اراده ملی قانونی است که در پینگ‌پنگِ بازی‌های هزارتوی امنیتی، یک شهروند آچمز شده، که تنها می‌تواند بصورت انفرادی حضور داشته باشد، در اجتماعیات دیگر نمی‌تواند منطقا به کسی اعتماد کند! و در این تک‌افتادگی جنایتبار به نیت خیر ارباب است که میان مغبون‌شدن‌های زنجیره‌ای، بالاخره روزی همچون جنازه‌ای آش و لاش، دست از حق‌طلبی می‌کشد و سماق دزدی خودش را در گور انفرادی خودش می‌مکد تا بمیرد!
بنابراین، در فقدانِ مکانیسم راستی آزمایی قانونی در دست ملت مستقل از قدرت، راه مطمئنِ یک شهروند مدنی، از میانِ قواعدِ یک دیکتاتورِ جانی و تنش‌آفرین نمی‌گذرد! دیکتاتوری که به جای دیپلماسی حقوقی، از دیوار سفارت بالا می‌رود و ادبش فحش و ادبیات سیاسی‌اش سیلی و صدور خویش به غیرخودی و زورگیری عقیدتی و قوانینِ مردم‌سوارانه‌ی چماق‌داران است! آن هم در موقعیتی که مردم در سوء‌تفاهم و فریبِ شعارهای پرچمداران ویژه‌خوار و ملتزم به فرامین و حکم حکومتی او، گروگانند!
به باورم، راه مستقیم چنین مردم خفت شده میان سوء تفاهمات حقوقی، از روش‌های منتهی به فهم هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز و معرفتبار و فهم یک "زبان مشترک حقوقی و ملی" و فریاد یک خواسته‌ی مشترک، با واکنش سلبی در حاشیه‌یِ قانونی معرکه‌ها می‌گذرد؛ نه در بن‌بستِ متنِ قانونِ ایدئولوژیک و زورگیرانه به نام مردم! در چنین میدان نابرابری و با چنین زبان سوء تفاهم برانگیزی، راه برای خریدن اعتبار، از سکوت و عدم بیعت با قانونِ پرفریبِ استعماری و با اعتصاب از هر فعالیت غیرپاسخگویِ جانکاه تا تغییر قانونِ ویژه‌خواریِ از ما پست‌تران، به سود همه می‌گذرد: "یا همه یا هیچ‌کس"!
یک حرامخوارِ عافیت‌طلبِ قانونمدارِ اصلاح‌ناپذیرِ مفت‌گویی، چشم دوخته بر شکاف زلزله در نظام قذافی و بر مرگ کودکانِ یخ‌زده در مقابل چشم مادر و پدرشان، چشم بسته بر این حقیقت، فرمود:
در نزاعِ خونین بینِ محرومان و گزمه‌ها "آداب مدنیت و #کنش_مدنی، در نظام قذافی از سوی مردم لیبی رعایت نشده است!" یعنی وسطِ دعوا نرخ تعیین می‌کند! و کسی که آگاهانه وسط دعوا نرخ تعیین کند یا مزدور است یا خائن و یا ویژه خوار مصلحتجوی دستمال ابریشمی به‌دست بزدل و واقعگرا به حال خود، و یا جاهل.
البته او اقرار نمی‌کند که چگونه خود با اعتماد به صندوقِ سوراخِ ارباب، قوانین حقوقی او را تثبیت کرده و حالا دارد به عقوبت بیعت خود به قربانیان می‌خندد و یا با ریاکاری مصلحت‌گرانه برای خریدن اعتباری چندمنظوره و کاسبکارانه برایشان اشک تمساح می‌ریزد؛ و با هوش ژن برترش لاپوشانی می‌کند که خودش چقدر در بازیچه شدن قربانیان امروزی شریک بوده و چرا ایشان اکنون در ساحل امن، او را ملامت می‌کند تا باز برای ارباب اعتبار بخرد؟!
ویژه‌خواری که خود هنوز از نظام سلطه توبه نکرده و جبران مافات را کسر شأنِ خود می‌داند، می‌گوید:
"
در گفتگوی تمدن‌ها، دنیا باید بفهمد که مرده‌ سالاری قذافی، یعنی مردم سواری آسمانی، که در واقع همان مردمسالاری زمینی است، و وقتی که بنا بر سفسطه‌ی ارباب، "مردم اصل نظامند" پس ناگزیرند که در چارچوب حقوقی "امت و امامت" در هر انتخابات به بیعت با ارباب مطلقه تن‌دهند و جان بکنند تا دیار قدس"
از این خزعبلات سحرگاهی، خونم به جوش آمد و تفی کردم بر شرف نداشته‌ی حرامخواران و ویژه‌خوارانِ مسخ و لمس و نشئه و شیرین‌عقل و گفتم:
کنار گود نشسته‌ای می‌گویی لنگش کن؟ آیا هیچ از ذوب شدن قطره‌ای و زنجیره‌ای جان و خانمانِ محرومان وطنی، برای شعله‌ور نگاه داشتن آتش خانمان سوز و مرگ کودکان همسایه، به پای معاملاتِ سلاطین خودمحور برای تداوم بساط سلطه‌ی یک دیوانه، آگاهی؟! خونخوارانی که دیوانه‌وار و در سفری بی بازگشت، انگار به بازی شطرنج با جان آدم‌ها معتاد شده‌اند و قصد ترکِ اعتیاد هم ندارند! چون تکبرشان به #ژن_برتر_آتش بر ژن_آدم_خاکی اجازه نمی‌دهد که ببینند و بشنوند که بی اذن آگاهانه‌ی مردم تنها چاه ویلِ اسفل السافلین را تعمیق می‌کنند، و فرصت توبه و جبران مافات از دست می‌رود و قادر نخواهند بود که پیش از فروپاشی مطلقه، اختیار را به صاحبان حق مسلم و اراده ملی واگذارند! اراده‌ای که هم‌افزایی آن برترین قدرتِ اعتدالی و صلح است!
آیا این حرف‌ها یعنی: "ایهاالرعایا! لطفا 40 سال دیگر با ادبِ ارباب‌پسند توی صفِ صندوقِ قانون قذافی بایستید، گزمه‌ها با باتوم مقدس و روغن زیتون نازتان کنند! واجب قربة الی الله؟! بساط امنیتِ قبیله‌ای و بدوی ما را به هم نریزید، جان مولا! بگذارید این حقوق بازنشستگی را که به سعی ما، موجب حسرت و دِقّ دلِ این مردمِ "ملت به‌نام" و "امت به‌کام" شده را راحت بزنیم توی رگ!"
کدام #کنش_مدنی؟! پیرمردِ حوری‌پسند غلمان در چشمhttps://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/f4c/1/16/1f642.png:) https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/fcb/1/16/1f641.png:(
وقتی گزمه‌های مزدور و حرامخوار و عوامفریب در جنونِ آزین‌شده‌یِ مدنی و آئینِ برتری #ژن_آتش بر#ژن_خاک ، و تحت رهبری متکبرانه‌ی یک قالتاقِ دیوانه، به خیمه و آپارتمان شما تجاوز می‌کنند تا وارد تک تک اتاق‌های خواب حرمسرایِ شما شوند، آیا شما مبادیِ آداب توی صف منتظر نوبت می‌ایستید؟
آیا منظور از کنش مدنی، کش دادن روزمرّه‌گی زیر عبای شکلاتی و کرسی‌‌هایِ آزادپریشی تا از هم پاشیدنِ نسوج بدن میان کرم‌های ساقه‌خوار در گورِ بنفش و سیاه است؟
هر کنشی واکنشی دارد، حضرت آقا! ... اما شما چه کردید که کار به خون و خون‌ریزی نکشد؟
آدمِ بی‌واکنش مرده است! و بوی گندش همه را خفه خواهد کرد!
این‌که عده‌ای لم دهند کنار شومینه و قلیان چاق کنند و کباب بزنند توی رگ و باقی هم توی سوراخ موش و دخمه هی از خود کنشِ مدنی دَر کنند، البته مورد پسند کفتارها و شغال‌ها و روبهان سبز و بنفش است. حالا تخفیف هم داده‌ای و افاضه می‌کنی که در این جنگ خیابانی بین قذافی و ملت لیبی هر دو طرف اشتباه کرده‌اند؟
این‌جا اساسا دو طرفی وجود ندارد که یکی اشتباه کرده باشد و یکی کارش درست باشد!
چون این نبرد بنیادی و قانونی، اساسا برابر نیست!
"
حقِ حیات" تعارف ندارد! که عده‌ای توی صف سماق بمکند و عده‌‌ای هم در فراغ بال، خونِ در شیشه را بالا بکشند! آن هم از بابِ خودفریبی و شکر نعمت، که: "هذا من فضل ربی" ... و سبوی آبی هم رویش!
منِ فضل ربّی؟... زرشک!
البته ما یک ناظر بدبختیم که حتی لال هم نمی‌توانیم بمیریم.
البته گاهی یا باید تنها #سکوت کرد و زبان در حلق کشت! به جای آنکه زبان به یاوه گشود و خلق کشت! به جای میو میو کردن و موش‌مرده‌گی، آیا بهتر نیست صراحتا توبه کرد و جبران مافات نمود و به جای تفنن با حاشیه در متن، به متن پرداخت در حاشیه؟
در بن بست ساختاری و لال مردن پرچمداران زیر دامن گرگ، عقوبت همین است، پدر جان!
پیش از اقدام عملی برای عافیت همه، مانده‌ام چگونه با مردم مردم کردن مفت، خوابت می‌برد؟
عافیت طلبی یا برای همه یا برای هیچکس!
این قطارِ انقلابی و قانونی، به مقصد نسل‌کشی انسان‌های مستقل است!
متاسفانه با این فرمان که گرفته‌ای، بموجب آن قانون استعماری که در لیفه‌ی قبا و عبایت چپانده‌اند، روز تسویه‌حساب با تعویض روغنی‌های پیچ و مهره‌های این قطار هم نزدیک است!
متاسفم که به جای جبران مافات و هم‌افزایی و انتقال نرم قدرت به مردم، با سفسطه‌ی کلامی و قد بازی موذیانه و عوامفریبی، کار را به آتش و پریشانی کشانده‌اید!
خیام ابراهیمی
اول اسفند 96
پ.ن:
*
شش دلیل "ارجحیت شرق به غرب" در بخش کامنت‌ها.
**
ویدئوی ترغیبِ مردم ستمدیده و خواستار تغییرقانون اساسی به نفع تمام ملت، به کشته دادن از روشهای خشن انقلابی را در بخش کامنت‌ها، از افاضاتِ #رحیم‌پور_ازغدی (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی) میل فرمائید! تا به نیتِ ارباب آگاه شوید!



پروژه دراویش گنابادی

پروژه #دراویش_گنابادی
مخدوش‌کردن و مشتبه‌کردن مطالباتِ مسالمت‌جویانه و برحق مردمی، با پرچمدارانِ برساخته و دلقکِ#ری‌_استارتی ، برای درآمیختنِ واقعیتِ یک حق مسلم، با تحریک و شانتاژهای لباس شخصی و ساخته‌گی، پروژه‌ای کثیف و امنیتی طبق نسخه‌های شرقی و روس قجری است! در غیاب اراده ملی است که، 40 سال در باد سیاست "نه شرقی نه غربی"، اینک پیمانکارانِ ایدئولوگ‌*، قبای ارجحیت "شرق به غرب" را می‌بافند، تا همچنان اثبات کنند که ایران کماکان قربانی استراتژیِ ملکه‌ی پیر، بینِ دوقطبی برساخته‌ی "یا شرقی، یا غربی" است! در فقدانِ قدرتِ بی‌بدیل قانونیِ "اراده ملی" است که تشکلات غیرقانونی مردمی، مثل #دراویش_گنابادی همچنان بازیچه‌ و قربانیِ دسیسه‌هایِ مردم‌سواری دیمی و هیئتی هستند!
من به شکل مبارزه‌ و یا دفاعِ ملت مستقل و جان‌‌به‌لب آمده از حقوق لگدمالشده‌ی خود اعتراضی ندارم! هشدار برای پرهیز از دام‌گستری و فریب پرچمدارانِ نفوذی کاذب و صاحبانِ قدرتِ موج‌سوار برای تبدیلِ تهدید مطالبات تلنبارشده‌‌ی مردمی به فرصتِ تنش و خشونت و سرکوب‌ است! از سویی مخاطبم هیچ‌گاه مردم به معنای عام نبوده است، چون پیوندی تشکیلاتی و مسئولانه، بر اساس زبان مشترکِ غیرقابل سوء‌تفاهم با ایشان ندارم که بتوانم پیامی بدهم! مخاطبم همواره مدعیان فرهیخته‌گی و آتش‌بیاران ناآگاهِ معرکه و آتش‌به‌اختیاران و صاحبان قدرت فریبخورده است که مخاطبشان مردم است!
درگیری‌های آتش‌به‌اختیارانه‌ی نفوذی‌های هشتادوهشتی در میان #دراویش_گنابادی را که دیدم، مطمئن شدم که در روزگاری به‌سر می‌بریم که در عصر استعمار مدرن، هم روش‌های استعمار و استثمار، و هم روش مبارزات حق‌طلبانه، دیگر از روش‌های سنتی تبعیت نمی‌کند! پیش از این بارها اشاره کرده‌ام که چگونه یک قانون استعماری می‌تواند ملتی را چندپاره کند، و احیانا بصورت مستقیم و غیرمستقیم در آن نفوذ کند، تا نیازی به شیوه‌های گل‌درشتِ استعمارِ قرن هیجدهمی نباشد! شیوه‌هایی چون یورش به مستعمره‌ها بواسطه‌یِ کشتی‌های بخار و توپ و تفنگ و سرباز و مزدور انگلیسی...
جنایتکار، در مقابله با #نافرمانی_مدنی ، بازیچه‌ها را به طرق مختلف به بن بست و جنون می‌کشاند، تا با قواعدِ آتش به اختیاری، قربانیان را سرکوب و مغلوب و تماشاچیان را مرعوب و بی‌اعتماد و راهی سوراخ موش کند!
قربانی: لیبی، عراق، سوریه و ...
در غیاب اراده ملی قانونی است که در پینگ‌پنگِ بازی‌های هزارتوی امنیتی، یک شهروند آچمز شده، که تنها می‌تواند بصورت انفرادی حضور داشته باشد، در اجتماعیات دیگر نمی‌تواند منطقا به کسی اعتماد کند! و در این تک‌افتادگی جنایتبار به نیت خیر ارباب است که میان مغبون‌شدن‌های زنجیره‌ای، بالاخره روزی همچون جنازه‌ای آش و لاش، دست از حق‌طلبی می‌کشد و سماق دزدی خودش را در گور انفرادی خودش می‌مکد تا بمیرد!
بنابراین، در فقدانِ مکانیسم راستی آزمایی قانونی در دست ملت مستقل از قدرت، راه مطمئنِ یک شهروند مدنی، از میانِ قواعدِ یک دیکتاتورِ جانی و تنش‌آفرین نمی‌گذرد! دیکتاتوری که به جای دیپلماسی حقوقی، از دیوار سفارت بالا می‌رود و ادبش فحش و ادبیات سیاسی‌اش سیلی و صدور خویش به غیرخودی و زورگیری عقیدتی و قوانینِ مردم‌سوارانه‌ی چماق‌داران است! آن هم در موقعیتی که مردم در سوء‌تفاهم و فریبِ شعارهای پرچمداران ویژه‌خوار و ملتزم به فرامین و حکم حکومتی او، گروگانند!
به باورم، راه مستقیم چنین مردم خفت شده میان سوء تفاهمات حقوقی، از روش‌های منتهی به فهم هم‌افزایی و همزیستی مسالمت‌آمیز و معرفتبار و فهم یک "زبان مشترک حقوقی و ملی" و فریاد یک خواسته‌ی مشترک، با واکنش سلبی در حاشیه‌یِ قانونی معرکه‌ها می‌گذرد؛ نه در بن‌بستِ متنِ قانونِ ایدئولوژیک و زورگیرانه به نام مردم! در چنین میدان نابرابری و با چنین زبان سوء تفاهم برانگیزی، راه برای خریدن اعتبار، از سکوت و عدم بیعت با قانونِ پرفریبِ استعماری و با اعتصاب از هر فعالیت غیرپاسخگویِ جانکاه تا تغییر قانونِ ویژه‌خواریِ از ما پست‌تران، به سود همه می‌گذرد: "یا همه یا هیچ‌کس"!
یک حرامخوارِ عافیت‌طلبِ قانونمدارِ اصلاح‌ناپذیرِ مفت‌گویی، چشم دوخته بر شکاف زلزله در نظام قذافی و بر مرگ کودکانِ یخ‌زده در مقابل چشم مادر و پدرشان، چشم بسته بر این حقیقت، فرمود:
در نزاعِ خونین بینِ محرومان و گزمه‌ها "آداب مدنیت و #کنش_مدنی، در نظام قذافی از سوی مردم لیبی رعایت نشده است!" یعنی وسطِ دعوا نرخ تعیین می‌کند! و کسی که آگاهانه وسط دعوا نرخ تعیین کند یا مزدور است یا خائن و یا ویژه خوار مصلحتجوی دستمال ابریشمی به‌دست بزدل و واقعگرا به حال خود، و یا جاهل.
البته او اقرار نمی‌کند که چگونه خود با اعتماد به صندوقِ سوراخِ ارباب، قوانین حقوقی او را تثبیت کرده و حالا دارد به عقوبت بیعت خود به قربانیان می‌خندد و یا با ریاکاری مصلحت‌گرانه برای خریدن اعتباری چندمنظوره و کاسبکارانه برایشان اشک تمساح می‌ریزد؛ و با هوش ژن برترش لاپوشانی می‌کند که خودش چقدر در بازیچه شدن قربانیان امروزی شریک بوده و چرا ایشان اکنون در ساحل امن، او را ملامت می‌کند تا باز برای ارباب اعتبار بخرد؟!
ویژه‌خواری که خود هنوز از نظام سلطه توبه نکرده و جبران مافات را کسر شأنِ خود می‌داند، می‌گوید:
"
در گفتگوی تمدن‌ها، دنیا باید بفهمد که مرده‌ سالاری قذافی، یعنی مردم سواری آسمانی، که در واقع همان مردمسالاری زمینی است، و وقتی که بنا بر سفسطه‌ی ارباب، "مردم اصل نظامند" پس ناگزیرند که در چارچوب حقوقی "امت و امامت" در هر انتخابات به بیعت با ارباب مطلقه تن‌دهند و جان بکنند تا دیار قدس"
از این خزعبلات سحرگاهی، خونم به جوش آمد و تفی کردم بر شرف نداشته‌ی حرامخواران و ویژه‌خوارانِ مسخ و لمس و نشئه و شیرین‌عقل و گفتم:
کنار گود نشسته‌ای می‌گویی لنگش کن؟ آیا هیچ از ذوب شدن قطره‌ای و زنجیره‌ای جان و خانمانِ محرومان وطنی، برای شعله‌ور نگاه داشتن آتش خانمان سوز و مرگ کودکان همسایه، به پای معاملاتِ سلاطین خودمحور برای تداوم بساط سلطه‌ی یک دیوانه، آگاهی؟! خونخوارانی که دیوانه‌وار و در سفری بی بازگشت، انگار به بازی شطرنج با جان آدم‌ها معتاد شده‌اند و قصد ترکِ اعتیاد هم ندارند! چون تکبرشان به #ژن_برتر_آتش بر ژن_آدم_خاکی اجازه نمی‌دهد که ببینند و بشنوند که بی اذن آگاهانه‌ی مردم تنها چاه ویلِ اسفل السافلین را تعمیق می‌کنند، و فرصت توبه و جبران مافات از دست می‌رود و قادر نخواهند بود که پیش از فروپاشی مطلقه، اختیار را به صاحبان حق مسلم و اراده ملی واگذارند! اراده‌ای که هم‌افزایی آن برترین قدرتِ اعتدالی و صلح است!
آیا این حرف‌ها یعنی: "ایهاالرعایا! لطفا 40 سال دیگر با ادبِ ارباب‌پسند توی صفِ صندوقِ قانون قذافی بایستید، گزمه‌ها با باتوم مقدس و روغن زیتون نازتان کنند! واجب قربة الی الله؟! بساط امنیتِ قبیله‌ای و بدوی ما را به هم نریزید، جان مولا! بگذارید این حقوق بازنشستگی را که به سعی ما، موجب حسرت و دِقّ دلِ این مردمِ "ملت به‌نام" و "امت به‌کام" شده را راحت بزنیم توی رگ!"
کدام #کنش_مدنی؟! پیرمردِ حوری‌پسند غلمان در چشمhttps://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/f4c/1/16/1f642.png:) https://static.xx.fbcdn.net/images/emoji.php/v9/fcb/1/16/1f641.png:(
وقتی گزمه‌های مزدور و حرامخوار و عوامفریب در جنونِ آزین‌شده‌یِ مدنی و آئینِ برتری #ژن_آتش بر#ژن_خاک ، و تحت رهبری متکبرانه‌ی یک قالتاقِ دیوانه، به خیمه و آپارتمان شما تجاوز می‌کنند تا وارد تک تک اتاق‌های خواب حرمسرایِ شما شوند، آیا شما مبادیِ آداب توی صف منتظر نوبت می‌ایستید؟
آیا منظور از کنش مدنی، کش دادن روزمرّه‌گی زیر عبای شکلاتی و کرسی‌‌هایِ آزادپریشی تا از هم پاشیدنِ نسوج بدن میان کرم‌های ساقه‌خوار در گورِ بنفش و سیاه است؟
هر کنشی واکنشی دارد، حضرت آقا! ... اما شما چه کردید که کار به خون و خون‌ریزی نکشد؟
آدمِ بی‌واکنش مرده است! و بوی گندش همه را خفه خواهد کرد!
این‌که عده‌ای لم دهند کنار شومینه و قلیان چاق کنند و کباب بزنند توی رگ و باقی هم توی سوراخ موش و دخمه هی از خود کنشِ مدنی دَر کنند، البته مورد پسند کفتارها و شغال‌ها و روبهان سبز و بنفش است. حالا تخفیف هم داده‌ای و افاضه می‌کنی که در این جنگ خیابانی بین قذافی و ملت لیبی هر دو طرف اشتباه کرده‌اند؟
این‌جا اساسا دو طرفی وجود ندارد که یکی اشتباه کرده باشد و یکی کارش درست باشد!
چون این نبرد بنیادی و قانونی، اساسا برابر نیست!
"
حقِ حیات" تعارف ندارد! که عده‌ای توی صف سماق بمکند و عده‌‌ای هم در فراغ بال، خونِ در شیشه را بالا بکشند! آن هم از بابِ خودفریبی و شکر نعمت، که: "هذا من فضل ربی" ... و سبوی آبی هم رویش!
منِ فضل ربّی؟... زرشک!
البته ما یک ناظر بدبختیم که حتی لال هم نمی‌توانیم بمیریم.
البته گاهی یا باید تنها #سکوت کرد و زبان در حلق کشت! به جای آنکه زبان به یاوه گشود و خلق کشت! به جای میو میو کردن و موش‌مرده‌گی، آیا بهتر نیست صراحتا توبه کرد و جبران مافات نمود و به جای تفنن با حاشیه در متن، به متن پرداخت در حاشیه؟
در بن بست ساختاری و لال مردن پرچمداران زیر دامن گرگ، عقوبت همین است، پدر جان!
پیش از اقدام عملی برای عافیت همه، مانده‌ام چگونه با مردم مردم کردن مفت، خوابت می‌برد؟
عافیت طلبی یا برای همه یا برای هیچکس!
این قطارِ انقلابی و قانونی، به مقصد نسل‌کشی انسان‌های مستقل است!
متاسفانه با این فرمان که گرفته‌ای، بموجب آن قانون استعماری که در لیفه‌ی قبا و عبایت چپانده‌اند، روز تسویه‌حساب با تعویض روغنی‌های پیچ و مهره‌های این قطار هم نزدیک است!
متاسفم که به جای جبران مافات و هم‌افزایی و انتقال نرم قدرت به مردم، با سفسطه‌ی کلامی و قد بازی موذیانه و عوامفریبی، کار را به آتش و پریشانی کشانده‌اید!
خیام ابراهیمی
اول اسفند 96
پ.ن:
*
شش دلیل "ارجحیت شرق به غرب" در بخش کامنت‌ها.
**
ویدئوی ترغیبِ مردم ستمدیده و خواستار تغییرقانون اساسی به نفع تمام ملت، به کشته دادن از روشهای خشن انقلابی را در بخش کامنت‌ها، از افاضاتِ #رحیم‌پور_ازغدی (عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی) میل فرمائید! تا به نیتِ ارباب آگاه شوید!


سقوط قانونی استاندارد زندگی


 سقوط قانونیِ استاندارد زندگی و هواپیما در کهنگانِ سمیرم
100 نفر از ملتی مالباخته جان‌باختند؟ فدایِ سَرِ دزدِ سرگردنه و ستاد بحران‌زا که به‌علت نبود امکانات و مه‌آلود بودن هوا، کار امدادرسانی به هواپیمایِ ناپیدای امروز صبح سقط شده را، به فردا موکول کرده! به‌همین راحتی! و ظاهرا بی‌آنکه بداند کسی زنده است یا نه، همه را مرده فرض کرده و لابد شب را تخت خوابیده! چون مرگ تنها باورِ راستین قانونی است! ننگ بر قانون‌اساسیِ مرگ، که جز بحران و حذف و مرگ و تسلیت نمی‌زاید! 40 سال گیج‌گیج‌زدنِ استمرارطلبان نشئه از قانون ویژه‌خوارانِ هیئتی، کافی‌است که دیگر از هیچ مرگی دردشان نیاید! چون اراده‌ملی در قانون‌اساسی قبلا مرده است! قانونی که سرنوشت و مدیریتِ خرج‌کردنِ منابع ملی یک خاک مشترک را در دست یک ارباب و گزمه‌هایش قبضه کرده، قانون ویرانی است! و از کوزه همان برون تراود که دراوست! چرا که قانونا تشخیص اولویت‌ها با ملت نیست! چون سیاست‌های کلی نظام در سرانگشت یک نفر حصر است؛ نه تمام شریکان خاک و صاحبان حق مسلم.
باید به ایمان بُز مؤمن بود تا مجذوبِ علفِ سبزِ رسته بر گورِ بنفشِ شریکان خاک مشترک شد... زیر پایِ ابوبکر بغدادی که تنها شالِ سبز بسته به کمر و دستارِ سیاه بر سر و در عزایِ ملتی مالباخته تنها دروغ می‌بافد و لبخند می‌زند عینِ هلو به حماقتِ هالوها.
#سقوط_هواپیما در کهنگان سمیرم، هر چند درست یا نادرست و به‌قول #محمدرضا_تابش حامل کارشناسان محیط زیست باشد که پس از دفاع مستند از تلاشگران محیط زیست (آیا #دکتر_سیدامامی؟!) در مجلس، عازم یاسوج بودند، آیا مشتی است از خروارِ بی‌کفایتی؟! یا کفایتِ مسئولین؟
سقوط پلاسکو در آتشِ کپسول پیک‌نیکی و سقوط آتشِ چینی بر کشتی سانچی به مقصدِ کره جنوبی اما شمالی... سقوط ارزش ریال و توان خرید کارگران... سقوطِ اخلاق... سقوط استانداردِ ثباتِ امنیت و زندگی و امید... سقوط اعتمادِ ملی از خدعه‌ی معمار حقیرِ استعمار با ملتِ کبیر بی‌عار، و رگلاژِ صندوق رأی تا بربر و بع بع مؤمنینِ داعش‌مسلکِ صغیر در منطقه از عراق تا شام... سقوط و سقوط و بازهم سقوطی دیگر ... این چه تقدیر شومِ استعماری است در خاورمیانه؟
40 سال سقوط و نزولِ شأنِ انسان... یخ زدن نوزاد در چادر خیس زلزله زیر چشم مولا... عدم توانایی در استاندارد سازی خدمات ایمنی از قبیلِ تامینِ کانکس در سایت‌های از پیش طراحی‌شده در شرایط فورس ماژور در سرزمینی زلزله‌خیز بر دریای نفت که هر بار باید با حسرتی هیجانی و احمقانه و زودگذر، تنها شاهد فرافکنی و زر زر و بی‌کفایتی هیئتیان هردمبیل‌پیشه باشد و دو قطره اشک تمساح بریزد یا نریزد و باز روز از نو روزی از نو ...گران‌بودن خدمات به مردم ایران و ارزان شدن جان و مالِ ایرانیان به قیمت بهایِ صدور انقلابی گنگ و ویرانگر به جهان... فقر و شکاف طبقاتی در ایران و آتش زدن به مال مفت و پول و ثروت یتیمان در عراق و سوریه و لبنان، بدون مجوزِ مستقیمِ صاحبان حق مسلم تماما قانونی است!
40 سال گیج گیج زدن و استمرارطلبی ویژه خوارانِ قانونی که ملت واحدی را به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی تقسیم کرده و منابع ملی و سرنوشت ملتی بزرگ را با ادبیات سوء‌تفاهم برانگیز مالِ خود کرده است، تماما قانونی است!
عقوبتِ تصمیم‌سازی دیمی و هیئتی توسطِ نفوذی‌های استعمارگر و پخمه‌های مفتخور و زورگیر در جمع هیئتِ خودی‌ها همین است که قانونا مملکت در تمام زمینه‌ها از استاندارد خارج شده و از این بابت کک غاصب قدرت مطلقه و گزمه‌های چپ و راستِ قانونی‌اش هم نمی‌گزد! چون هر رفتاری بصورت فله‌ای قانونی است!
و البته سخن از آب و سوسک در شیر بز و کافور در آبِ آشامیدنی، سوسول بازی و نهایتا تشویش اذهان عمومی است!
مگر احمق است #عارف متکبر و نوک‌دماغ بینی که در قحط‌الرجال برگزیدگانِ قانونی، با مغز فندوقی، خود را #ژن_برتر آتشی ابلیسی، سوار بر #ژن_معیوب و خاکیِ آدم می‌داند و استاندارد سازی پاسخگو و قابل ردیابی را ذیل نظارت ملی موجب بر باد رفتن اختیار مطلقه در جنگ با دشمن و ملتِ غیرخودی می‌داند! با این پوشش که ما خودمان بر اساس فرهنگ بومی، پروتکلِ استانداردی نوین برای هیئتیان لمپن و هردمبیل‌کار داریم که بصورت صنعتی طوری خونِ ملت را در شیشه می‌کند که خونخواهی در آن ارتداد باشد! واجب قربة الی الله.
40 سال است که در میان برزخِ زمین و هوا، شهید می‌دهیم؛ اما تحت نظارت ملی، استاندارد نمی‌شویم که نمی‌شویم! چون "قانون اساسی" اراده ملی را به دستِ چلاقِ نسل قبلی و میراثخوارانِ معتادش کشته و در این خونبازی مقدس، بصورت خوشبینانه و زنجیره‌ای، مدام بین غم و خشم و تلنبارِ بغض، پاس‌کاری می‌شویم... تا تمام شویم!
چرا که نه؟!... تا وقتی می‌توان از دیوار همسایه بالارفت و #آتش_به_اختیار فحش داد و گروگان گرفت و فروخت و عمری تحریم شد و با جهان درافتاد و روز به روز لاجان تر شد، چرا باید در صلح و مسالمت زندگی کرد؟ تا مخ آدم‌ها به کار افتد و ابتکار امور را از دست هیئتیانِ زورگیر قانونی بربایند؟!... زکی!
بدیهی است که اولویت این‌که چه خاکی را باید بر سر ملت و دنیا ریخت را قانونِ ارباب تعیین می‌کند که کارفرمای یک ملت تنها اوست و ملت پیمانکارش!
البته که نوسازی ناوگان فرسوده‌ی هوایی و زمینی و ریلی و نو کردنِ زیرساخت‌ها و مکانیسم تصمیم سازی و کیفیت مدیریت و بهداشت و ثبات اقتصادی و امید به زندگی و اطمینان از بازسازی سازه‌های عمرانی مستهلک و باقیمانده از دوران طاغوت، کاری طاغوتی است! یک سد ساختن بلدیم و در شعارِ خودکفائیِ دیمی آنقدر مقاومت می‌کنیم تا چشمه‌ی تمام ثروت و رودهایمان خشک شود!
قانونا اولویت امور با سیاست‌های کلی نظام است که تنها توسط یک نفر تعیین می‌شود!
لعنت به قانون ویرانگری که اکثریتِ غیرخودی را با شمشیرِ اقلیت خودی در جیب صاحبِ خود می‌خواهد... و لعنت به امید کوری که در این سگ‌لرز تاریخیِ مصلحت، توسط بازیگران قانونی، ضمانتش وابسته به نظارت ملی نیست و نیز تابع هیچ استاندارد خردجمعی و فرافردی نیست.
به قول یکی از دوستان بینواها خود نمی‌دانند از کجا می‌خورند! هی زور می‌زنند اما همیشه خراب می‌کنند! چون تمام خردجمعی صاحبان حق را قانونا کرده‌اند در جیب یکی که بصورت ساختاری عرقی به اموال مفتِ عمومی ندارد:
شدت زلزله به حدی است که جز یاری مردم، امکان امدادرسانی نیست! (رودبار، بم، کرمانشاه و ...)
شدت آتش به حدی است که امکان امداد رسانی نیست! (پلاسکو)
شدت انفجار به حدی است که امکان امداد رسانی نیست! (معدن یورت)
دمای حرارت به حدی است که امکان امداد رسانی نیست! (سانچی)
منطقه‌ی سقوط هواپیما به حدی صعب العبور است که امکان امداد رسانی نیست! (هواپیمای یاسوج)
هیچ‌وقت گفته نمی‌شود، که ما به علت سرمایه‌گذاریِ غیرملی در راه صدور انقلابی گنگ، آنقدر در دام استعمار جهانی بازی خورده‌ایم و از جیب ملت تلف کرده‌ایم که فقیر و فاقد امکانات استاندارد شده‌ایم! و اصولا و قانونا فاقد مدیریت مدنی پاسخگو هستیم!... چون قانون مدیریت را داده دست یک نفر!
لاجرم هی گزمه‌ها را با هر خرابکاری، رنگ به رنگ در نقشی جدید جابجا می‌کنند؛ که تغییر یعنی: "این"!
بینواتر از رعایایی درغگو و فاسد و هنوز امیدوار، به یک ارباب و گزمه‌هایش آیا سراغ داریم؟
خانه از پای بست ویران است!
چرا هیچ اهل عافیت فرهیخته و روشنفکرنمایی با صدای بلند فریاد نمی‌زند که مشکل از مکانیسم تصمیم سازی و سرنوشت نویسی و تعیین اولویت‌های سیاسی و اقتصادی نشئت گرفته از قانون اساسی است؟
چرا باز چشم امید متفکرین و فرهیختگانِ "خودبگو و خود بخند"، به تغییر روبنایی گزمه‌ها برای تغییر باندهای خودی علیه غیرخودی برق می‌زند و کسی صدایش در نمی‌آید که مشکل از قانون است و تا این قانون تغییر نکند هیچ معجزه‌ای رخ نخواهد داد!
لعنت به آن‌ها که با فرافکنی حقیقت، تنها به امنیت لانه موشی خود می‌اندیشند و باز هم به کیش شخصیت و برای چاق کردن خویش، امید واهی در دل ساده‌دلان می‌کارند و آدرس این فروپاشی مادی و معنوی یک ملت را درست نشان نمی‌دهند!
خیام ابراهیمی
29 بهمن 1396
#رفراندوم_تغییر_قانون_اساسی به نفع مشارکت و حضور تمام ملت در نظام تصمیم سازی و سرنوشت وطن.


گوساله سامری

گوساله سامری
هشدارِ "مرغ سحر" به من:
"روسپی" نر و ماده ندارد؛ فرزندم!
او اهل کشف و شهود و تعقل و تولید نیست! بلکه تن‌فروش و مصرف‌کننده و مُقلّد است!
روسپی‌گری یعنی اعتمادِ کورِ سنتی و تن‌فروختن به حرفِ مفت و شعارِ زمخت و فرمان ارباب و پرچمدارِ گردن‌کلفت، که به‌جای آموزش و شراکت در ماهیگیری، برای نیاز و مطامع برده‌سازی خود، به شریکان تنها بخشی از یک ماهی صید شده از آبِ گل آلود را نواله می‌دهد: به گزمه‌ها گوشتش را... به تیرخلاص‌زن‌ها کله‌اش را... و به تدارکاتچی‌ها استخوانش را... و سهمِ باقیِ برده‌گان نیز تنها بویِ کباب و حسرت و امید‌بازی از این ستون است تا ستون بعدی، از آغاز که کلمه بود... تا پایانِ کتاب.
رَمه نباش، برای یک چوپانِ فرهیخته!
دَله نباش، برای یک مشت علفِ سبز لبریخته*!
تله نباش، برای بره تودلی‌های بر چنگک هوس آویخته!
به وعده‌ و شعار دروغینِ روباه بنفش، دهان خود را باز نکن تا پنیرت را هم از دست بدهی!
در وادی حرفِ مفت، البته: ببین چی می‌گه؟! اما نبین کی می‌گه!
بدون تشکیلات مردمِ مستقل از قدرتِ تکنولوژیک و ایدئولوژیک، عقوبتِ شیفته‌گی‌ به کاریزمای فردیِ گوساله‌های سامری، عقوبت #قوم_سرگردان است! برای این‌که سرگردان نباشی وارد قواعد قانونی و بازی قدرتمدارانی که تو کارفرمایشان نیستی و قانونا تنها پیمانکارِ آنها هستی، نشو!
بیماری مزمن انسانهای زخمی و دردمند و خسته از مغبون شدن زنجیره‌ای به شیوه‌ی سنتی پامنبری، نهایتا به نفرت و تهوع و بی‌قراری از خود فهمیدن و بی‌قراری در توجه و درک و فهم مسیر و مقصد راه منتهی می‌شود! تا حدی که تنها یک معجزه، درد بی درمان دردمند را کمی ساکت می‌کند!
درد ملت ساده لوح؛ دهان بین، مجذوبِ در باغ سبز، بازیچه‌ی شایعه و اخبار ناموثق، بازیچه‌ی پرچمدارانِ چپ و راستِ عوامفریب، خشونت رفتاری و ادبی و فحاشی و دریده‌گی و نهایتا غبن و بور شدن است!
وقتت را برای سخنانِ گروه و کسانی که فحاش‌اند و آتش به اختیار و عوامفریب، تلف نکن!
بدون ضمانت تشکیلات پاسخگو به خودت، در دامِ هیچ فرمانده و در کار هیچ گروهی بازیچه نشو!
حتی بدون فهم خودت، با من هم شریک راه مشترک و همراه نشو!
اگر عقلت به مناسبات و توزیع قدرت در یک ساختار نمی‌رسد، برو بیل بزن! و حتی از گرسنگی بمیر! اما با تن‌فروشیِ سنتی و مکتبی و دریده‌گی انقلابی و فحشای نورِ علمی و فحاشی کورِ غریزی، به وجود خودت و دیگران گند نزن!
بالاخره اینکه: نه مقلد یک گاو باش چون گوساله! و نه خود به مقام علمی گاو برس و دیگری را گوساله نخواه!
می‌گویی حکومت ایمان مردم را بر باد داده؟! کدام ایمان؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟ آن ایمانی که به حرفی ترک بردارد، بت‌پرستی و خرافه است و تنها پرده داران و کلیددارانِ بتخانه نگران بر باد رفتنش هستند!
ایمانی که به حق سرقفلیِ مالکیت و تکنولوژی و علم و ایدئولوژی و میراثِ زر و زور و تزویر و شامورتی بازی و معجزه حاصل شود! در بادِ گلوی گوساله‌ی سامری گم خواهد شد!
مَخلَصِ کلام این‌که: از سر و ته، نگند!
هر چند: "ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم"**
خیام ابراهیمی
29 بهمن 1396
پ.ن:
*لبریخته: نام مجموعه اشعار یدالله رؤیایی: "بر لبهای ما ابدیتی خفته است، بزرگتر از فضایی که در برابر نگاهمان خالی است! 

** مولانا

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...