Monday, October 1, 2018

روش مبارزه و تنقلات و آزمون سکولاریسم


روش مبارزه و تنقلات و آزمون #سکولاریسم
تاب و چشمِ دیدنِ این آزاده را ندارد، آن زندانیِ قدیمیِ داورِ فردا!
یکی عسل خورده‌ به خباثت و یکی زهر نوشیده به شرافت!
زبانِ تلخ و شیرین و گزیده
گواهی بر متراژِ روح و آئین‌ِ دیگری نیست!... گواهی بر ژرفایِ آئین خود است! خود را بشناس در آینه‌ی این رخ، ای همیشه سوار بر پیاده!...که تو را به خودت فرا خوانده، نه خویش! این است مرز زنده و مرده و مرزِ خودآیی و شیطان!
ایران چهار فصل دارد و چهل علی‌بابا
چند مارکوپولو کنار کریستف‌کلمب و هزار دون ژوئن و چند میلیون دون کیشوت برای فتح بغداد در اروپا
ایران چون کالیفرنیا چهار فصلِ موروثی دارد بی‌افتخار
که نه حالش حال سوئد می‌شود، نه دربندِ آبشار دو قلوی یک شمیران، میانِ صحرایِ قونیه در افریقا
و روش مبارزه‌اش از تنقلاتِ شب چله و اعدام چند چریکِ خداییِ خلق در تپه‌هایِ اوین و انتحارِ روستازده‌گانی در سیاهکل و کل کل
که فتح قله را نه از کوهپایه‌‌های شرقی و غربی، بل‌که از مسیر مرداب خشک گاوخونی و خلیج همیشه پارس می‌داند به دشت کربلا
با مسافرانی درون قطار دیار قدس و آرزوی پرواز بر فراز برج ایفلی پایِ دیوار چین در اوگاندا
با چپق‌های سرخپوستی در خورجینی پر از چوب‌های اسکی بر سورتمه‌ی یک آلاسکا
که لیس می‌زند کودکی سیه‌چرده و مردنی با دو سرِ بزرگ‌ترش که بر شکمِ بادکرده‌ی تناسل سنگینی می‌کند و لق می‌خورد در تنبانِ گشــادِ امریکا
در تنگه‌ای میان دو تنب کوچک و بزرگ
روی دو پای نی‌قلیان
بریده در نیستانِ جنایت سپاهِ سیاه از نفیرِ مرد و زن در سیسیل مافیا... رسیده در بسته‌های سپید، البته شکر از کوبای سرخ از روغنِ زیتون انگل نشان بر سردر حقوق حشری
سر نهاده بر خورجینِ ملانصرالدین که لامذهب باز هم برندِ تُرک است و کالایِ ایرانی نیست! در کلوپی در شهرسوخته‌ی سیستانی و آمستردامی پرت از جنوب غربی آسیا...
روشِ مبارزه‌ی ایرانیان
داستان همبستریِ بیابان است و نَفَس نفسی خشک در شرجیِ جنگلی بی هوس
خیال دریای آزادی تهِ قناتِ خشکِ یک دالان انفرادی در مکتبّ مقدسِ قفس
در کویر لوت و امید گمشده‌ای در عرفانِ بیابانی میانِ تون و طبس
حالِ کویری این راه
هوای تنقلاتِ کوهستانی دارد گـاه
"
سیبری‌‌اَش" هوسِ آماوزن می‌کند، نیمه‌شب، وقت افطار و گاه طلوع فجر پیش از سحر، بی‌گــاه
در #سفر_عشق که صبوریِ درکِ چارفصل سال است، هنگام تحویلِ سال‌های دربدر در جبر جغرافیا
که حال کریسمس‌اش با حال نوروز و اوّلِ سال عرب در محرمِ جمکران و کرانه‌ی غربی قدسش یکی نیست!
یکی به نوحه و یکی به مولودی در چهلمین روز درگذشتِ شب چله در تابستان
هر یکی پرچم خود را فرو می‌کند در چشم یار
یکی در خشم یک پُرسه‌ی میترایی و دیگری در انتقامی از جشن مهرگان
افسار گسیخته از حسِ پناهگاهی یک پدر در پناهندگی و رهایی یک زندانیِ آمیزش‌هایِ یواشکی و گاه و بیگاه
میانِ این چارفصل ایرانی
#
سفر_عشق ممکن است آیا؟
آتش کن خمپاره را
آتش کن منقل را
آتش کن سیگار اشنو و ویژه را
آتش کن فندکی برای گیراندنِ ذغالِ منقلِ کرسی‌های آزاد‌پریشی را
آتش کن ایران را به حال خود ای خیلِ هزار سپاهِ یکتاپرستیِ اهورا مزدا!
با تمامی گستره‌یِ هزاران قلب بزرگ، درون کالبد یک موریانه در گوشِ فیل به فتح تپه‌های چربی و غذا
لای ناخنِ یک اژدهای هفت سر
که همزمان برای ویرانی مجلس شورای مشروطه
در توپ لیاخوف روسی می‌تپد و
خونش را از پستانِ گاو هندوستانِ شیخ فضل‌الله نوری، می‌نوشد زوری...زار زار
و خواب می‌شود در خمِ جاده‌ی خاکیِ خمینِ آغوشِ فتحعلیشاه قاجار
به یاد ملیجک
به یاد میثم مطیعی وقتی تکلیفِ نقشِ آن نشسته در صف اول را
زیر عبایِ آن سواره بر خرِ مردم گم می‌کند
به یاد تلخک و تلخکی‌های بساطِ سلطانِ صاحبکران
که حال شادِ صبحِ دولتش قسطنطنیه می‌طلبد و حوالیِ رُم
حالِ ظهرش چیدنِ گل از دیار قدسی از صدورِ گلوله‌هایِ جامانده در قلبِ اعدامیان مجهول‌المکان #مجاهدو #فدایی و خدایی و بی‌خدایی، خفته در بستر دریاچه‌ی نمک در حوضِ سلطان در قُم
حال عصرش به استقبال استهلالِ ماه در ترکمانچای است و دلِ رحمان و رحیم شاه سلطان حسینِ جلاد
دلشوره‌یِ عیدِ شباهنگام و.... باز منقل و... بــاز هم جامِ جهانی در خود گم
چون علی کوچولو که مانده گرد حوضش بی ماهی
به یاد پپسی مجانی و فیلم فردین و جیغِ بنفش #فروغ در شعرِ چه‌گوارا
چه می‌خواهی از هزار زبانِ باز و سپید گلِ سوسن و
عشق یکطرفه... که همواره مایه‌ی دردسره.
ایران را با دامن دریده
کـــدام آینه‌یِ کـــدام کــاوه به ایران می‌شناساند؟
پیش از تعبیرِ معجزاتِ امــامـزاده اسکندر مقدونی!
بیا به تپش‌های قلبِ بیمار خود گوش فرادهیم ای تبدار
و در غار تنهایی خود گم شویم و به آبِ اروندکنار زنیم بی‌گدار
و یکصدا ایران را برای تمـــــام ایران بخواهیم
با یک سر و هـــزار سودا، از حال فرار تا قـــرار!
اگر بتوانی آزادی را تاب آوری... اگر بتوانی...اگر بتوانیم...! آه...
آن‌گــــاه مسافر عشقیم، عشقی!
ورنه ول معطلیم، بی معطلی!
میــــانِ آغوشِ تنگِ هشتاد میلیون عاطل و باطل در اهورا.
...
تقدیم به روحِ متوسطِ یک ایرانی
به آرزویِ بزرگِ #رضا_پهلوی که گفت: شـــاهِ من نیست!
و به قلبش حکم کرد که شاه نیست!
تا تمام ایران را در خود جای دهد
و در قلب خود زنده شود و بمیرد
تا هر ایرانی شریکِ سرزمین خود بماند
تا ایران بماند برای تمام ایرانیان
تا تمام ایران را با چـــار فصل و چاه‌بهارش
در قلبِ خود جای دهد
از دانه تا شکوفه تا میوه تا خاکِ پاک!
آیا قلب متوسطِ دیگری را سراغ داری
که لایقِ این بزرگی باشد؟
نشانم بده!
پس از آنکه پالودی قلب را از رسوبِ خشم و خشونت
از دریدن هر غیرخودی تا سکته
که ایران خودِ خودِ ساکتِ ماست بی‌هیاهو
با چهار فصل و آب و هوا و انکارِ خدا و هو هو
نه زمستان من
نه تابستان تو
و نه بهار و پاییز او.
کمی کنار جوی روانِ پرلجنِ مفت‌آباد بنشین
و در آغوش بگیر با مهر
آن اقلیت زنده و مرده را در نماز جمعه‌ها...
که معجزه
در آغوش ما نطفه می‌بندد
نه میان موریانه‌های عصایِ جنازه‌ی ایستاده‌ای به نام سلیمان!
فوت کن آتش را در عصا
به همین راحتی!
من شاهی کنار ماه نمی‌خواهم اما
در آینه
تنها #رضا_پهلوی را می‌بینم که شاهزاده نیست و هست!
که تنها کسی‌است که
خود را شاه نمی‌خواهد و
روش مبارزه با نفس خود را تمرین می‌کند!
چون مبارزه برایش تنقلات نیست
بلکه هوای مهربارِ وحدتی است
که شمشیر و چکش و فحش ندارد!
شمشیرت را به حوضِ سلطان بینداز
تا علی تنها بماند و حوضش...مثل من...مثل تو...مثل همه.
و یک ایران برای تمام ایرانیان!
و به این سیاق است که:
با یک دوست داشتنِ مفت و مجانی
با یک ارادت به پرچم شیر و خورشیدِ صفوی
با یک عکس ساده از #رضا_پهلوی
#
سفر_عشق ریزش می‌کند کامران جان!
و شمشیرها آخته می‌شود!
و رجز و رگبار فحش می‌بارد بر دودمانت
ایران یعنی این! یعنیِ اعتیاد به اشعار تاریخیِ زبان پساآزادی
پس کماکان سفر کن: با زبان پیشاآزادی
آزاد و رها
تو با قلمِ قدم در پروسه‌ای که پروژه نیست
من با قدمِ قلم در پروژه‌ای که پروسه نیست!
تا کامروایی یک ایران
تا قدرتِ کامرانیِ جان!
جانم فدای جانان!
خیام ابراهیمی
11
تیر 1397
#کامران_قادری
#
سفر_عشق


شعری از آقا


شعری از آقای علی خامنه‌ای (متخلص به امین):
بنا بر اعتیاد فرهنگی، مردم عادت دارند روبرو مجیز گویند و پشتِ پرده به پرده‌دار فحش دهند!
یک شهروند مدنی، می‌تواند و باید برای قاتل قانونی اراده‌ی خویش، منتقدی منصف باشد، بدون توهین و رجز و فحش و مقابله به‌مثل، به خلقیاتِ آتش‌به‌اختیارانِ مکتبی!
اینک شعرِ عاملِ قتلِ قانونی حقِ مسلمِ یک شهروندِ ایرانی مستقل از قدرت را در نظام تصمیم‌سازی وطن مشترک، با هم بخوانیم:
می‌کند آشفته‌ام، همهمه‌ی خویشتن... کاش برون می‌شدم از همه‌ی خویشتن
می‌کشد از هر طرف، چون پرِ کاهی مرا... وسوسه‌ی این و آن، دمدمه‌ی خویشتن
پنجه در افکنده‌ام، در دلِ خونینِ خویش... گرگ‌وَش افتاده‌ام، در رمه‌ی خویشتن
باده‌ی نابم گهی؛ زهرِ هلاهل گهی... خود به فغانم از این، ملغمه‌ی خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سرِ دامانِ خویش... تا کندم بی‌خود از: زمزه‌یِ خویشتن
مست و خرابم "امین"! بی خبر از بود و است... از که ستانم؟ بگو! مظلمه‌ی خویشتن.
...
به قول شهید #محمد_مختاری، قانون اساسی حاکم بر مناسباتِ قدرتِ حکومت با ملت، قانون#شبان_رمه‌گی است! قانونی که اراده ملی را یکبار برای همیشه در 40 سال قبل تا حد بیعت گرفتن و یا هیچ، عقیم کرده است! تا جایی که قدرت مطلقه‌ی برآمده از آن، باید به‌جای خردجمعی هشتاد میلیون ایرانی، یک‌تنه سیاست‌های کلیِ سرنوشت ملی را بر اساس تصمیم میلی بسازد و مسئولیتش را بر دوش منصوبین خویش بیندازد؛ طوری که به ملت پاسخگو نباشند! این نهایت ستم به خود و ملت و مسئولین است!
جفای چنین قانونی به یک ملت و رهبر مطلق‌العنان و گزمه‌های سلطان صاحبکرانش، از دید حقوق بشر و حقوق انسانی، انکار نشدنی است! چون مجری قانون را ستمگر و سنگدل و بی‌رحم و خشن و بی‌عاطفه می‌کند! طوری که دیگر عقل و دل و وجدانش از بی‌عدالتی و گرسنگی و ستم و ربودن خلخال از پای زن یهودی و کشتن و تجاوز به معترضین و خفه کردن هر صدای منتقدِ مستقل از قدرت و تهدید امنیت زندگی ابتدایی مردم، به‌درد نمی‌آید و کاری نمی‌کند کارستان! این یک ستم بزرگ است به حقوق انسانی تمام ایرانیان!
پاسخی باشیم به شعر رهبر نظام که بی‌درد از درد محرومان وطن و دغدغه‌مند به محرومان فلسطینی که او را خوش نمی‌دارند، از مدنیت و حقوق بشر، تنها از درد خود می‌سراید! ما محذوفین حاضریم جای او بارِ کشور را بکشیم! و خود را و مقام قانونی رهبری را، از زیر بار سنگینِ دامِ قانونِ 40 ساله، که با فرافکنی، بارِ سنگینِ خردجمعی یک ملت را بر دوش لاغر و ذهنِ محدودِ تنها یک نفر آوار کرده، نجات دهیم!
رضایت یک ملت به چنین قانونی، ستم بر شخصیتِ خود و رهبری است که بیعت با خویش را توسط منصوبین خود در صندوق‌های رأیِ فراملی و بدون نظارت ملی، مهیا می‌کند! چرا که حفظ نظام از اوجب واجبات است و این حکم، ترجمانِ اصل سنتیِ "هدف وسیله را توجیه می‌کندِ روسی" است!
ستمگر اصلی این مناسبات ناعادلانه، "قانون اساسی" است! و باید از گرگ‌صفتی این قانون ضد اراده ملی و فراملی، توبه کرد و خود و ملتی را از دام آن رهاند! و اراده ملی #براندازی شده در قانون را به ملت پس داد و ایران را به تمام ایرانیان واگذارد!
بر اساس فحوای این شعر، رهبر پیام داده که گروگان است! اگر او گروگان اربابانِ مافیایِ جهانی نباشد، لابد گروگانِ قانون اساسی #شبان_رمه‌گی است! و یک گروگان که قانونا ارباب بومیِ قدرت مطلقه است، می‌تواند ملتی را گروگانِ قدرتمندتر از خویش کند و بفروشد! پس هر چه زودتر باید خود و او را از این بلای موروثی نجات داد!
آقای #خامنه‌ای!
لطفا با پذیرش #درخواست_تغییر_ قانون_اساسی بنا بر اختیاراتِ بند 3 اصل 110 (همه پرسی تحت نظارت‌ملی) به نفع حضور تمام ملت و بر اساس اولویتِ حق آب‌وخاک مشترک، اختیارِ نوشتن سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی را (بموجب بند یک همان اصل) از خود ساقط و به تمام ایرانیان منتقل کنید و دنیا را به صاحبان حق و دنیادارانش وانهید!
هر چند شما بارها ملت را به انتقاد از خود ترغیب کرده‌اید! اما من به تکلیف شما بر اساس عقل مصلحت‌اندیش خودتان انتقادی ندارم! هر چند هموطنان و دوستان زیادی را به تیغِ قانون شما از دست داده‌ام و داغدارم! بر اساس آمار خودتان که ما بدان نظارت و احاطه و اشراف نداریم، اکثریتِ ملت با مشارکت در انتخابات با اختیاراتِ شما بیعت کرده‌اند و چاردیواری است و اختیاری! ما با قانونی طرفیم که جای کارفرما(ملت) را با پیمانکار(حاکمیت) عوض کرده‌است! از ابتدای انقلاب تاکنون در غیاب نظارت ملت مستقل از التزام به قادر مطلقه، نتایجِ هر صندوق رأی، بیشتر از یک ادعای یکجانبه و غیرمطمئن نیست! و قانونا نه شما و نه مسئولین از ملت سفارش نمی‌توانید بگیرید! این شمائید که برای همه سرنوشت محتوم تعیین می‌کنید! مسئولین هم نمک‌گیرانِ ملتزم به عصای اربابند و قانونا نمی‌توانند از ملت رعیت، فرمان برند و به تقیه یا دروغ شعار می‌دهند و متعهد می‌شوند و چاه‌نمایی می‌کنند! ملت را به هیچ مرجع قانونی راه ضامن داری جز چاقوی امنیت میلی نیست! این نوشته، انتقادی است به گرگ‌وَشی به نام قانون اساسی. اینک روح این گرگ در کالبد ملت رسوخ کرده و در حال دریدن فرهنگ ملی است! و اوضاعِ حیات و ممات بس خونین و بحرانی است! پیش از آنکه پای بیگانگانِ بی‌احساسی چون #حسن_نصرالله را به شورش‌های داخلی بکشانید، #لطفا لطفا لطفا به دادِ ملت مظلوم و وطن برسید؛ پیش از آنکه وطن به داد و بیدادِ زمین و زمانِ خود برسد!
خیام ابراهیمی
11 تیر 1397
#چاره_جویی و #اتمام_حجت با وجدانِ خود


دروغ‌های ساختاری و زنجیره‌ای، ضد رستگاری

دروغ‌های ساختاری و زنجیره‌ای، ضد رستگاری!
و #شیطان_بزرگ!
خشکسالی نتیجه‌ی کاشتنِ تخمِ دروغ و زورگیری‌عقیدتی، در زهدانِ مام میهن‌ِ سترون بصورت قانونی‌است! مشکل ملت از کمبودِ آب قطره‌چکانی و نان‌ِ خونینِ خانی وحلوایِ لن‌ترانی و خورشتِ زعفرانی نیست! بلکه از سلطه‌ی قانونیِ دروغ پرچمدارانِ آسمانی است که از خانه تا کلِ کاشانه بر خاکِ مشترک مصادره‌شده به قانونِ خودسرانه‌یِ سلاخی حق‌وباطل، میهنی واحد را به مؤمن‌وکافر و خودی‌وغیرخودی، به ویژه‌خواریِ دیمی در سرایِ همگانی، تکه پاره کرده‌‌اند!
آنانکه خردجمعی را از جامِ زهرِ جمجمه‌یِ یک سلطان بنوشند، برای بر باد دادن امید ملتی تشنه‌ی آب در سراب، بهترین آموزگارانِ قانونِ زورگیری و دیگرکشی و یغمای اختیار و اراده به روشِ رهزنان بیابانگردند! و چه بد قانونی و چه بد آموزش و پرورشی!
در جهادِ کشاورزیِ کشت‌وکارِ این بادِ هرزه است که به نسیمی می‌توان از کویر فطرت پاکِ انسان، توفان خیانت و اختلاس و دزدی و ویرانی درو کرد!
ایکاش عالمِ ظالم، معلم ظلم و دروغ نبود و اراده‌ی ملتی را برای ویژه‌خواری امت خویش، به برده‌گیِ قانونِ خویش، تئوریزه نمی‌کرد! ویران شود حوزه‌های علمیه‌یِ تولید میوه‌‌های معرفتِ چنین خشکباری!
که: خشت اول چون نهاد معمار کج... تا ثریا می‌رود دیوار کج!
معمارِ بیمار با ملتِ صغیر و بی‌عار خدعه کرد! خاتمیِ بیدار "مردمسالاری مدنی" را "مردمسواری هیئتی" حقنه کرد! و محمودِ بیکار عین نقل دروغ پاشید و شیخ حسنِ مکار هم عینِ نبات دروغ سائید بر سرِ نوعروس زورگیری‌شده که لحظه‌ای بی دروغ سر به بالینِ خیانت به اعتماد ننهاد و خوابش نـبُرد!
ریشه‌ی فساد و ویرانی یک جامعه، در بازآفرینی و تبلیغِ دروغ‌های بنیادی و قانونی است! که اگر دروغ نگویی، از حقوق شهروندی و اجتماعی محرومی!
اولین دروغی که به‌عنوان خشت ابتدایی ساختمانِ انقلابِ فرهنگِ متقلب و ریاکار، رسما سرنوشتِ امنیتِ ایرانیان را عوض می‌کند، زورگیری از کودکانِ صغیر و نابالغ و به سن رشد و تشخیص نرسیده‌ در پناهگاهِ خانه و مدرسه، در مورد دینشان است! این زورگیری از حمله‌ی راهزنان بت‌پرست عرب به سرزمینی دروغ‌پرور و لاجان، از سعیِ مشکورِ کاهنانِ ساسانی آغاز شد و با ترویج تخم دروغ‌پروری خلیفه در سرزمینِ پاره پاره به تجاوز به‌عنف و عرفِ قوم مغول، همچنان ادامه دارد!
سزاست که به کودکِ صغیر پیش از سنِ رشد بیاموزند که نگوید دینش چیست! و نهایتا بگوید ‌فلان‌زاده است، نه اینکه متجاوزانه معصومیتش را لکه‌دار کنند و جاهلانه اقرار بگیرند که داعش‌مسلک است؟ یا یهودی و زرتشتی و مسیحی و یکی از هزار قبیله‌ی مسلمان؟! چون ایمان یک کودکِ کال، میراثِ درختِ مادیِ مادری و پدری نیست! بلکه جعلِ یک دروغ معنوی و میوه‌ی پلاستیکی فرهنگی در سرنوشتُ دلقک‌واره‌گی بر درختِ مرده‌یِ کاغذ زندگی است! او با این معامله‌ی اقرار دروغین به ایمان، در مقابل سکه‌یِ محبت و امنیت، می‌آموزد که ضروری است که برای پذیرفته‌شدن و کسبِ اعتبار اجتماعی و برخورداری از حقوق ابتدایی مدنی، باید از گهواره تا گور، از خانه تا مدرسه تا دفتر ثبت ازدواج و محل کار، عمری بصورت زنجیره‌ای دروغ ببافد و نشخوار کند! وگرنه ناتوان و مطرود و محروم می‌ماند!
در بن‌بست راه راست، اپیدمی افسرده‌گی ملی از همین سرچشمه آب می‌خورد! در چنین ساختار و سازوکاری باید سراغِ آبشخورِ شهروندان شاد و سرمست را گرفت!
حالا به من بگو ای قدرتمدار! در این سرایِ قانونا دروغ پرورِ ولایتمدار، افتخار ژن برتر شما آیا به شادی است؟ یا به افسرده‌گی؟ که افسرده‌گیِ پاکان، شرف دارد به شادیِ ناپاکان!
وقتی قانون‌اساسی بر اساس تقسیم ملت واحد به مؤمن‌وکافر، تنها به مؤمنینِ به‌خود، مجوز تحصیل، ازدواج، مشارکت در قوای سه‌گانه و کسب‌و‌کار می‌دهد، در واقع نان و آب پاک را آلوده به ناپاکی و دروغ کرده است!
خشتِ اول این بنای دروغ‌پرور را که شهروند را در صورتِ واندادن و تسلیم؛ از حقوق ابتدایی و مدنی محروم می‌کند، پس از توطئه‌یِ انقلابِ ویرانگر، معمار اکبرِ عصیانگر بنا نهاد!
بر بنای همین خشت کج اولیه است که با نفیِ استقلال و آزادی، فساد و جنایت و تجاوز به‌عنف، مثل آب و هوا برای توانایی و زندگی ایرانیان، ضروری و حیاتی و نهادینه شد!
آیا ضروری نیست که هر چه زودتر در راستای احقاق سلامت جامعه و حقوق شهروندی، بر اساس حق آب‌وخاک طبیعی و اولیه، ونه هیچ ژن برتر ثانویه مثل ایدئولوژی، قانون تغییر یابد؟ تا جامعه از دروغ و تظاهر و تمایز و شکاف و فقر و فساد و جنایت و ناامنی روانی و اخلاقی در امان بماند و رها شود؟
بدیهی‌است که در چنین جامعه‌ی بیمار و تبدار و آلوده‌ای، شیطان بزرگ همان دروغ بنیادی و قانونی است!
این عین پیامِ دین آزاده‌گی و پروانه‌گی در آسمان بیکران بر زمین است، و نیز استقلال از هر بت و هر پرده‌دار بتخانه‌های زمینیِ پیله‌پرورانِ آسمانی.
خیام ابراهیمی
10 تیر 1397

مانیفست و راهکار نجات ایران


#مانیفست
 و #راهکار #نجات_ایران
ما فدایِ من؟ یا: من فدایِ ما؟
آتش‌بیارانِ معرکه، مزدورانِ آتش‌به‌اختیارند و راه از میان شعله‌های راهزنی نمی‌گذرد! آغوشت را گردِ قربانیانِ حرامخوارِ زورگیر بازکن! آنقدر فراگیر که امتی ذوب شوند در ولایتِ ملتی! آلترناتیو این‌است: آب‌وخاک مشاعِ وطن قانونا باید به‌کام تمامِ ایرانیان باشد، نه امامِ امتی! نه زورگیرانِ‌عقیدتی، نه خونخوارانِ‌هیئتی، و نه راهزنانِ‌دفعتی! تنها با تغییر قانون برای اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ژن برتر ثانویه و حصولی از قبیل حق ایدئولوژی و تکنولوژی و مالکیت و سرمایه و نژاد و قومیت و ...
حقیقت: قانون‌اساسی، سرنوشتِ ملتی هشتادمیلیونی را در قدرت مطلقه و فراملیِ کاسه‌ی سرِ یک "منِ زوال‌پذیر" سرشته، رشته رشته بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی دوپاره کرده بین اقلیتِ ویژه‌خوار و اکثریت محذوف... که اگر یکی گروگان شود و جام زهر بنوشد، ملتی گروگانند و مسموم! سرنوشت یک وطن از قم تا دیارقدس تا منتهن، با تمام منابعِ ملی و مسئولین سه قوای قانونیِ ملتزم به صاحب سرنوشت، فدای این استراتژی فراملیِ فردی، به قانونِ #زورگیری_عقیدتی و سلطه‌یِ موروثیِ نسل مرده‌ی دیروزی!
پس اراده‌ی نسل زنده‌ی امروزی چه می‌شود؟! قانون در این باره لال مرده است و تنها کلید را به پرده‌دارِ بتخانه داده است! تعارف نداریم! مشارکت اکثریت ملت در #انتخابات، بیعت با چنین حق قانونی و چنین سرنوشت و سیاستی است که اراده‌ی ملت را منوط به بیعت با امر ارباب و حیاتِ آدمکها در مماتِ قطره‌چکانی و یا روزمرگی کرموار در حاشیه کرده است! و پرچمداران سبز و بنفش جاده صاف‌کن‌ها و تدارکاتچیان چنین سیاست کلانِ قانونی علیه اراده ملی زنده و بالنده‌اند و شعارهای عوامفریبانه و فراقانونی‌شان، #چاه‌نمایی در باد و سراب امید ناکام ملتی قانونا عقیم است که قانونا برده‌است و مُحِقّ نیست به سلطان و #کارفرما سفارش خود را بدهد و تنها کارگری است برای پیمانکارانِ کارفرمایِ قانونی! ملت خیال می‌کند که کارفرماست! و 40 سال است که پرچمداران سبز و بنفش و مدعیان مردمسالاریِ دیمی و هیئتی، بر عمق چاه این خیال موهوم می‌افزایند! چون از ویژه‌خواریپیمانکاری خود به حساب عقوبت دنیا و آخرتِ ارباب، دلشادند!
در واقع آنها ریزه‌خواران و زالوهای خون‌خوار رعایا گردِ حکم حکومتیِ ارباب و امتش هستند و بر جهل ملت صغیر، خود را به جهل‌العارفین زده‌اند! پس شعار هر گزمه و هر عارف به #ژن_برتری در 1400 جز دلالی و پاندازیِ نظام برده‌داری نیست و زهی خیال باطل است ای خاتمِ سفسطه و ایِ ختمِ روزگار! مشکل از چپ و راست و میانه‌ی میاندار نیست! مشکل از قانونِ صندوقِ سوراخِ معتدل و اصلاح طلب و اصولگرا و هر تداراکاتچی دیگرِ قانونی است... و این است مغلطه‌یِ خرس وسط بازی با اراده‌ی قانونا عقیم ملت! و فهم این چاه‌نمایی، راهنمای فهمِ تمام ماجراست! مشکل از قانون است ای تمامِ معتادانِ نواله‌بگیرِ قانونِ حرامخواری!
و دور از انصاف است که بار سنگینِ خردجمعی را تنها یک نفر به‌دوش بکشد! رضایت یک ملت به چنین قانونی، ستم بر شخصیتِ خود و رهبری است که بیعت با خویش را توسط منصوبین خویش در صندوقهای فراملی و بدون نظارت ملی، مهیا می‌کند! چون حفظ نظام از اوجب واجبات است و این حکم، ترجمانِ اصلِ سنتیِ "هدف وسیله را توجیه می‌کندِ روسی" است و تکرار بازی شیخ فضل‌الله نوری و سلطان صاحبکران قجری و دامچاله‌یِ مشروطه‌ی مشروعه و اذنِ دریدنِ وطن به کام هر بی‌وطن و روس و چین و خُتَن!
فراز خداوندگاریِ رأسِ هرمِ قانونِ "شبان رمه‌گی" را با هم بخوانیم:
(
بند یک اصل 110)
وظایف و اختیارات رهبری:
1-
تعیین سیاست‌های کلی نظام( در امور سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی و اجتماعی) پس از مشورت (نه پیروی) با مجمع تشخیص مصلحت نظام که منصوبِ رهبرند! این یعنی کارفرما(رهبر و نه ملت) سفارش می‌دهد و پیمانکاران(منصوبین او به نمایندگی از خود او و نه ملت) سرنوشت ملت را تهیه می‌کنند! و سه قوای ملتزمِ مققنه و قضایی و اجرایی، آن سرنوشت محتوم را تدارک می‌بینند! آنها از کوزه‌ی همین تکلیف قانونی آب می‌خورند! وگرنه از تشنگی در دریای آب هم خواهند مرد!
ما ملتی دچار دروغ‌های زنجیره‌ای از گهواره تا گور و معتاد به تن‌پروری موروثی، بدون فهم مناسبات قدرت قانونی، سرنوشت خود و همه چیز را رها کرده‌ایم به رضایت نگاه یک "منِ پرچمدار" که ما را در قطار انقلاب دیروزیان، روی دو ریل چپ و راست، سواری دهد تا ناکجا؛ آن هم توسط یک سوزنبان و یک ارباب و ملتزمینش و مناسباتِ تثبیت شده‌ی قدرت تاریخی‌اش.
بدیهی است که تا ما رعایا، بارِ هستیِ حقیقی خویش را بر دوش نکشیم و سرنوشت را در یک کاسه‌ی استخوانی کوچک و زوال‌پذیر خلاصه کنیم و به حکمِ تنازع‌بقاء به کاسه‌لیسی مشغول و مطمئن و در امنیت باشیم، در این دور باطل فنا خواهیم شد! چون نفهمیده‌ایم که چگونه باید این ساختار را بر اساس حقوق بنیادی و ماهیت "ما"، ترمیم کنیم و این بارِ گران را از دوش یک نفر بر دوش همه تعدیل کنیم. چون از سویی صاحب قدرت نمی‌خواهد شاهد تحلیل رفتن "منِِ صاحب قدرت مطلقه‌ی خویش" باشد! پس با توان محدود یک من، به بارکشی ناقصِ بار دیگران تن می‌دهد و منابع مشترک را فدای یک من قدرتمدار می‌کند و در واقع حق رشد و بلوغ دیگران را در نوشتن سرنوشت جامعه، قانونا نادیده گرفته و تلف می‌کند! ظاهرا کرم‌وارگی در یک پیله‌ی زیرخاکی راحت‌تر از پروانه بودن در آسمان است! او مناسبات قدرت را برای حفظِ قدرت یک "من" می‌خواهد! چون سَرِ جامعه را یک منِ هادی و صاحب قدرتِ پیش‌تر تثبیت‌شده مال خود کرده است؛ نه بر اساسِ برآیند زاینده و پرزحمتِ "ما" بر اساس آزمون و خطای کسبِ معرفت و قدرتِ برابر!
اما پرچمداران مدعی ملت (بخوان: امت خودشان) و روشنفکران وابسته به منابع گنج‌های پنهان در دخمه‌های تاریک، همواره در طول تاریخ معاصر، از نبودِ یک #آلترناتیو سخن رانده‌اند! همین! و در فقدانِ ناگزیر چنین آلترناتیوی، همواره به سلطه‌ی سلطان صاحبکران قانونی تن داده‌اند و حواس یک ملت را مشغول مطالباتِ قطره‌چکانی و روبنایی از ارباب مطلقه کرده‌اند و ملت را از تصاحب کل دریا غافل نموده‌اند تا سهم بیشتری در این چاه نمایی نصیب شکم و زیرشکم و هوای سرشان شود!
.
#
آلترناتیو
خب از آلترناتیوی که بتواند چنین معجزه‌ای را در این خاک مشترک محقق کند و از راه نرم دستیابی به مقبولیت ملی به جای مشروعیت فراملی، چندین بار سخن گفته‌ام!
که راه یک ملت که زبان مشترکش هنوز به فهم عمومی در نیامده و تضمین ندارد، از شورش‌های پاره پاره‌ی خونین، در دام اربابانِ قدرت که مسلط بر امورند نمی‌گذرد! راه از درک و تثبیت و اثباتِ یک فهم عمومی به حقوق ملی در میدان واقعی می‌گذرد! اما این میادین کجاهاست؟ و چرا چنین آرزویی مقدور نمی‌شود؟
چون زبان مبارزین ما زبان حقوقی #پساآزادی است! و زبان پساآزادی از پاسداشت حقوق ناشی از اندیشه‌ی خواص سخن می‌گوید؛ نه از پاسداشتِ حقوقِ دگراندیشی بر اساس حقِ مشترک شهروندان از منابع و قدرتِ ملی یک ما!
.
زبان #پیشاآزادی
در واقع، "ما" به زبان حقوقی #پیشاآزادی، نیازمند است که بر حداقل منافع مشترک در خاک مشترک تکیه کند و باور ملی به چنین حقی را در شوراهای بومی و محلی پرورش دهد و تثبیت کند! تقویتِ هم‌افزایی ملی در کلونی‌های معلول و عامل و علت، بعنوان شاخص ارزشی به جای رقابت صاحبان قدرت خودی برای حذف غیرخودی بر اساس ژن برتر ایدئولوژیک تکنولوژیک و قومیت و نژاد و ... در یک واحد سیاسی-جغرافیایی که مشتاق همزیستی مسالمت‌آمیز است، راز حیاتی چنین قدرتی است!
این "ما" به‌جایِ کمیته‌هایِ مسلحِ انقلابی، به شوراهای محلی در مساجد و مدارس نیازمند است! که با حضور دوره‌ای و نوبه‌ای نمایندگان هر خانواده برای اخذ یارانه و حقوق اجتماعی، یکی دو اصل را در این کارگاهای مدنیت، تمرین کند، تا یارانه بگیرد یا نگیرد و از حقوق شهروندی و مدنی برخوردار شود، یا به زندگی جنگلی و غار نشینی در کوه بازگردد.
امتیاز دهی نباید بر اساس ادبیات پساآزادی باشد! چون 110 سال است که بزرگان سیاسی هی به سلاطین تاکید می‌کنند که ما هنوز لایق آزادی و استقلال نشده‌ایم! و هیچ راهکاری هم ارائه نمی‌کنند که چگونه و با چه مکانیسمی می‌توان کاتالیزور این لیاقت شد؟
آنها سرنوشت ملت را واگذار کرده‌اند به سایه‌های قدرت مطلقه بر زمین! و با این روش و منش در چنبره‌ی اربابان جهانی و استعمار پیر سنتی و جوان و نوین، تا 1400 سال دیگر هم بر همین دور باطل، هر روز بیش از پیش تحلیل خواهیم رفت تا هیچ...!
نتیجه: آنچه می‌تواند بر قدرت "ما" بیفزاید، نباید از "ما" به نفع "من" و "او" بکاهد!
ما یک تعریفی دارد، که باید آنرا محقق کرد!
با تغییر قانون اساسی، و انتقال قدرت مطلقه‌ی یک "من" به قدرت نسبی تمام "ما".
تا ایران برای ایرانیان شود و با چنین قدرتِ وحدت‌آفرینی، در ذهن یک "من" هزینه و ویران نشود!
راهکار: ثبتِ درخواست انتقال قدرت از من به ما در همایش‌های دارای مجوز قانونی از قبیل حواشی نماز جمعه‌ها (نه در متن)، حواشی صندوقهای رأی (نه در متن)، و حواشی راهپیمایی‌های رسمی و حکومتی (نه در متن)!
ملت ناگزیر است که با نرمش قهرمانانه و با پایداری تا اخذ نتیجه برای تغییر قانون اساسی یک من، به قانون تمام ما، با درآغوش گرفتن زنجیره‌ایِ اقلیت در همایشهای رسمی، تهدید را به فرصت تبدیل و میدان را مال خود کند و صدایش را به گوش تاریخ و مورخ برساند! اگر رسانه‌های استعماری و پرچمدارانِ سبز و بنفش و سرخ و سیاهِ مزدور بگذارند!
.
الف) #مانیفست ملی ایران یک اصل دارد:
اولویت حق آب و خاک طبیعی و اولیه بر هر حق ژن برتر حصولی و ثانویه از قبیل: حق ایدئولوژی، تکنولوژی، مالکیت، سرمایه، نژاد و قومیت...
ب) #راهکار نرم ملت ایران برای وحدت ملت با ملت و استقرار اراده ملی:
پرهیز از چالش‌هایِ خشونتبارِ پراکنده در دام اربابان قدرت، و تبدیل تهدید به فرصت با در آغوش گرفتن همایش‌های دارای مجوز اقلیت با حضور اکثریت.
در نظر بگیر: 3000000 (3میلیون) نفر تحول‌خواهانِ راهپیمایی سکوت در سال 88 تهران که بدلیل چاه‌نمایی پرچمداران اصلاح‌طلب در تظاهراتی بدون مجوز در سال سرکوب شدند، بصورت نرم و مسالمتجویانه، از حق حضور مردمی در نمازجمعه که دارای مجوز گردهمایی رسمی است، از حق خویش بهره برده و جمله‌گی گرد تجمعِ چندهزارنفری خودی‌ها، حلقه زنند و بر سر مطالبات بنیادی خود بنشینند و انتقال قدرت مطلقه‌ی قانونمداران ویژه‌خوار را از یک قدرتِ غیرپاسخگوی متمرکز قانونی به تمام ایرانیان قانونا عقیم و غیرخودی بخواهند، تا با استمرار چنین حرکتِ معناداری، صدای خود را به گوش تاریخ‌نویسان ویژه‌خوار برسانند و برای خریدن اعتبار ملی با نمایش و ثبتِ اکثریت عددی صاحبان حق و با تکیه بر وحدت ملی، بصورت نرم بتدریج به‌نتیجه برسند و اثبات کنند که چشم مجازیِ مصلحتِ صندوق رأی اگر سوراخ و قابل تعدیل باشد، اما چشم‌های واقعی اشتباه نخواهند کرد!... #فکر_کن!
مطالبات رعیت‌وار روبنایی و قطره چکانی از ارباب سرنوشتِ سبز و بنفش و سیاه و سرخ، ضمانت پایدار ندارد#ایران_برای_تمام_ایرانیان!
خیام ابراهیمی
9
تیر 1397


عشق به وطن

عشق به وطن؟!
کدام‌یک از عاشقانِ بیتِ مولایِ عنکبوتتان، ای نرسالاران هیئتی!
از خورده شدن در نگاهِ یک مگس و معشوقِ همگانی لذت می‌برد؟
در این عشق‌بازیِ جعلیِ پاره پاره‌ی تن؟
کجا خِرَدِ هشتـــاد میلیون اراده
در تنگنایِ کاسه‌ی یک سَرِ مردنیِ مطلق‌العنان جای می‌گیرد؟
که همسفرانِ قطارتان
به صدور شهوت خودی به غیرخودی تا دیار قدس و منهتن
عاشقِ دریدنِ لواشک انارند در کالبدِ ترشیدگیِ وطن!
دانه‌های انـــارِ دلم را بخور هموطن!
که دانه‌های دلت گم شده در لواشکِ تن!
و #تکرار کن مرده‌خواری قانونِ کفن را پشت کـوه دماوند
ای تدارکاتچیِ بزدل و ویژه‌خوارِ سوراخ موش‌ِ گورخوابان بی‌قرار
خون بیاشام همچنان در این چرخه و استمرار
دردِ تمامِ گمشدگانِ سرگردان به جانتان!
و به گورِ معمارِ تفخیذی بیمار و حقیرِ خاندانتان!
ای حرامخوارانِ سبز و بنفش و سرخ و سیاه...!
توبه لازم نیست! زحمت است و تابتان نیست!
حشر و نشر موریانه‌ها با شما خوکان
جز ترویج ایمان به کثافت مالیده بر پرچمتان نیست!
خون بخور از رگِ مام وطن با امیدوارانِ سرسبزِ چین و خُتَن!
در بـاد کولرهای مقاومتیِ سامسونگتان
توفانِ شن‌بـاد صحاریِ حجاز؛
که تبارتان را به کندن هـــزار چاه آب
در لوتِ تقتیده‌یِ لوطی و عنترهایش می‌بینم
وقتِ اصلاح و سرسبزیِ کویرِ کسبتان
به یاد چــاه‌کنِ نخلستان‌های مدینة‌النبی
ای چاه‌نمایانِ هدایتِ اجنبی
هنگام عرق‌ریزان در دخمه‌های نمور از شرجیِ جکوزیِ ویلاهای 2500 متری!
توبه لازم نیست! ای محلّلِانِ حوری و دلالانِ غلمان
زحمت نکشید ای دلقکانِ بالای برج‌سازانِ پرده‌دار
بر درختانِ سبز خشکیده به نفت و شهوت و بیزنسِ کاریزما
لااقل لال بمیر، پیش از آنکه بمیری!
توبه از قانون زورگیرانِ عقیده
بر خاک و آب مشترک و یغماشده، لازم نیست!
حساب و کتابِ غصب و کسبِ حلالتان
در دفترِ کفِ خیابان‌ها و بالای دارهای انار
به حکم حکومتیِ اربابِ آتش به اختیار...
خود نخواستید که پالوده شوید از خون!
خیام ابراهیمی
8
تیر 1397
مست شدم از نوشیدن این شعر جناب میراحمدی عزیز!
با هم بیاشامیم، اما نه خون را:
از گفتمان‌های تک نفره تا ضخامت خیابان.. این پرانتز باز (اولین توضیح بی‌خودی متنی است که خواست رنگ شود یا دستکم صدا یا کمِ کم فحش) پرانتز بسته... تن مجازی‌ام به ورژن‌های هرجایی و بوسه‌های عمومی عبارتشدگی دارد .. به ماضی‌های خالی حال دادن، همان خاطرات عشق‌بازی است ...جیبِ سمتِ چپ‌اَم از اینکه سوراخ شده خودش را لخت می زند، جیب سمت ِخودم به عمقِ ناف؛ بچه می بندد (با اطمینان می گوید: بچه و ناف هیچ منطق زبانی را آبستن نیستند، پس شانس جفت شش‌تان را لخت نکنید)..مرگ خوابگرد، شکل داربست، بیمه‌ی تمام خطر، پای کج زبان ، عیار ۲۴ و خودکشی فنداسیون، فرمت کارگر را تا فتوشاپ عوض‌کردن، با این مثلا ترکیب‌های عوضی، تا می‌توانید جمله‌ی بانکی بسازید یا درست کنید /همه‌ی ماندگان مرحوم لغت را صبر جمیل/ و به جامعه شناسی شعر معاصر لبخند اصیل بخورانیم ...مسخره‌شدن دستور زبان را به احترام آب که مایه حیات است شستشو دهید
فرزاد میراحمدی


از قانون زورگیری عقیدتی تا قانون هم افزایی ملی


از قانون زورگیری عقیدتی، تا قانونِ هم‌افزایی ملی!
قانون گرگ، با دریدن رمه توسط ژن برتر زورمدار، زاینده‌یِ فرهنگِ دریده‌گی است! یک نگاه به فرهنگِ جامعه، مصدقِ تولیدات فرهنگی و اقتصادی چنین قانونی است! از کوزه همان برون تراود که دراوست!
جامعه سخت بیمار است و تب دارد!
یک بزِ گر به‌یاریِ جبرِتاریخی آمده و حسابی تمام گله را گر کرده
آن چند تا در میان بزی هم که ریش و پشمی داشتند... حالا حسابی پشم و پیلشان ریخته...
تک و توک فرشته‌خوهایی باقی مانده‌اند که گاه میان دو آه
مثل سایه از کوچه‌های "من‌توومن" از کنارت رَد می‌شوند و... دیگر هیچ...!
کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود!
کس نخارد پشت من...جز ناخن انگشت من!
در این زورگیری سیستماتیک جبر جغرافیایی-تاریخی، بدیهی است که اکثریتِ همسفران، میان دردهای قلب و کله پاچه، حال یکدیگر را درک نکنند و هر کسی کار خودش بار خودش آتش به انبار خودش! فرهنگ زاده‌ی چنین سازوکار مستمری است ای استمرارطلبان ویژه‌خوار بی‌عار که تنها با شعله‌ور شدن آتش، شاید تیک عصبی خود را، پشت کوده دماوند تکرار نکنید و توبه کنید از عشق به قانون جمهوری حرامخواری!
وقتی پیشنماز عاشق قانونِ دریده‌گی کفار غیرخودی به دست مؤمنین خودی است! دیگر از جماعت واله و شیدای مناسباتِ چوپان_رمه‌گی چه برمی‌آید! بدیهی است که ایشان هم ناگزیزند برای راز بقاء به زبانِ غالب و مناسبات قدرت حاکم مرواده کنند و به بازآفرینی قانونِ نظام سلطه، شغال و کفتار زاد ولد کنند...
اما عواقبِ قانونمداری به قانون ویژه‌خواران و زورگیران عقیدتی و مردمسوارانِ دیمی و هیئتی، دیپلماسی مدنی نیست! بلکه بر خشت اول معمار بی‌احساسِ چنین قانونی، تقلب و تفرقه و تهدید و تطمیع و زورگیری و سیلی و چماق و مشت و فحش و بالارفتن از دیوار دیگری و تجسس و نفوذ به حریم خصوصی و تشویش اذهان عمومی زاده و تکثیر میشود و به پاره پاره کردن یک ملت واحد در دوگانه اندیشی سیستماتیک مؤمن و کافر و چپ و راست می‌انجامد (که شاهدیم!)
"
فتنه" از قانونِ زورگیران عقیدتی است! نه قانونمداران و فتانه‌ها و مزدوران مکلف به زورگیری قانونی.
40
سال است که تقیه و مکر قانونی، با ملتِ پاره پاره‌ی غیرخودی، اساس بصیرت و تدبیر سرنوشت میلی ملت بینوا تا دیار قدس است! چه کسی محق است این سرنوشت را بر مردم تحمیل کند؟ جز قادر مطلقه‌ی قانونی و تدارکاتچیان و بیعت کنندگان با او در پای صندوقهای سوراخ رأی؟
چنین قانونی است که ایران و ایرانیان را در چنگالِ ویژه‌خوارانِ مردمسوار دیمی و هیئتی و خودی، ویران کرده است. سزاست که پیش از ته کشیدن توان ملی و منابع ملی مشترک، قانون اساسی به‌نفع حضور تمام ایرانیان و برای نوشتن سرنوشت ملی، تغییر یابد!
مگر اینکه ویژه‌خواران از شراکت تمام مردم در سفره‌ی ملی و همگانی، خوششان نیاید و به لطایف‌الحیل و لبخند عافیتِ سبز و بنفش و سرخ و سیاه، به همان قانونِ خودی‌پرور علیه اراده ملی ملتِ قانونا عقیم و پاره پاره، راضی باشند! (که هستند!)
#اپوزیسیون 
مستقل و وابسته‌ی عافیت‌طلب!
خود بهتر میدانید که مشکل از قانون است؛ نه از قانونمداران مکلف و ملتزم به سیاستهای کلان قانون تک‌نفره! آدرس را درست نشان دهید! مشکل از این و آن گزمه نیست!
به‌جاست که براندازانِ اراده‌ملی، هر چه زودتر از قانون اساسی سلطه، توبه و جبران مافات کنند!
نام #درخواست_نرم و پیوسته‌ی احقاق اراده ملی براندازی‌شده توسط نسل زنده در قانون اساسی پدران مرده، براندازی نیست، آقایان #خاتمی و موسوی و کروبی و حسن و محمود و ابراهیم و ...!
اولویت مطالبات ملی در مطالبه‌ی کل خاک و دریاست! نه قطره قطره گدایی آب از ارباب.
اپوزیسیونی که قانون اساسی را یکبار نخوانده و یا خوانده و به روی مبارک نمی‌آورد، صلاحیت هیچ اصلاحاتِ ناممکنی را ندارد! تا ملت دریا را نخواهد، بدیهی است که همواره بصورت قطره‌چکانی در کام و ید مطلقه‌ی هر اربابی نابود خواهد شد!
مطالبات رعیت‌وار و روبنایی از ارباب مطلقه و امید به صندوق همیشه‌سوراخی که فاقد مکانیسم راستی‌آزمایی و نظارت ملی از این ستون به ستون بعدی است، چاره ساز نیست!
وقتی نمایندگان ویژه‌خوارِ سه قوا، دیواری بین مردم و قادر مطلقه‌اند، باید صدای اکثریت خود را مستقیما به گوش نظام قانونی، نمایاند و اکثریت خود را اثبات کرد!
هر هفته هر #نماز_جمعه را در هر ولایت، بصورت نشسته و در حاشیه در آغوش بگیریم و اکثریتِ عددی خود را بر اقلیت، برای تغییر قانون به نفع حضور تمام صاحبان‌حق اثبات کنیم! وگرنه همچون 110 سال پس از مشروطیت در دام‌های تنش‌آفرین و سرکوب در معرکه‌ها و راهپیمائی‌ها و اعتراضاتِ بدون مجوز، به قیمت قربانی‌شدن ملت عقیم و پراکنده و بدون تشکیلات، ول معطلیم!
تهدیدِ سرکوبِ شورشهای پراکنده را، به فرصت ملی، با آدرس درست، تبدیل کنیم! برای اعلام#درخواست_تغییر_قانون_اساسی به نفع حضور تمام ملت و احقاق اراده ملی براندازی‌شده در قانون، برای انتقال قدرتِ تنها تصمیم‌ساز سرنوشت ملی، به تمام مردم!
خیام ابراهیمی
7
تیر 1397

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...