چشمزهره در عید
قربان
چهقدر مهم است؟!
وقتی هوشِ هیجانیِ
سیبزمینی
تنها در متنِ دیزیِ
اربابی
جوش میخورد و
به بیعتی وامدار است؛
وقتی اعتبار دام
و دامدار
تنها در حاشیه،
معنادار است!
=========
میانِ باغچهی
تاریک و آغلِ نورانی
گوسفندی به دفعِ
چوبدارِ دزد و دفاعِ چوپانی
بع بع میکند به
مناجات: "بیگناهند... آقاخان!"
_برههایِ تودلی در این خرسوسط بازیِ شیطانی_
هزار جهد بکردی
که این گربهی زخمی
به تنگ آید و به
خفتِ باغچه، چنگی زند به کودکِ ربانی
نبود بر سرِ آتش
میسرت که نجوشی!*
نشد میسرت که در
این دامِ رحمانی
که گوشت گربه خوری
زِ جنگ و چنگِ حیوانی!
چنگ انداخت؟ یا
نه؟!... چهقدر مهم است؟!
در این غائله
اکنون به فغان آمده کرم خاکی و مور و موش کــور
یکی زِ "هل
مِن ناصرا ینصرنیِ غیرخودی" خندان است!
یکی زِ شوقِ ماتادورهای
سرخ حیران است
یکی زِ بیدادِ
معرکه گریان است!
سهقطره خونِ
#ثلاث در این مولودی شوم
پیشکشی به جشنِ
رمهها در عید قربان است
به چرخشِ جامِ
جهانی و زهرِ تسلسل
جهانی گل و گلوله
و مسلسل
مهیایِ فدیهی
بزمِ می و گل به خودیهایِ حیران است
خسی در خاشاک
به نرمشِ پهلوانِ
اهلِ عافیت، رقصان است!
از مرگ نمیهراسد
در سحر اما
خونِ گل
در سفرهی افطارِ
تدارکچیان و حکمِ سوزنبان است!
امشب در این جشن
و پایکوبی
نخواهم خفت تا
سحر!
به انفجارِ نورتان
ای بینوا کرمهای شبتاب
میانِ چپ و راستِ
ریلها تا دیار قدس!
که جنگِ مصلحتِ
داس و چکش و یاس
درنینوایِ فردایِ
هر میدان است!
آرزوهایِ حقیرِ
یک قابلهیِ بیقبله
پشتِ قبالهیِ
پابهماهانِ شهوتِ قبیله در صحرای حجاز
لنگ در هوایِ راهزنانِ
زمین و آسمان است!
نخواهم رقصید با
جغدها امشب
نخواهم خفت، تا
خروسخوانِ خوابی دِگر شاید
که وقتِ پروازِ
قطره قطره خونبهای هَزارانِ پنهان است!
آااااای اِی سیبزمینیهای
بیرگ و زرد!
خونتان در رگِ
غیرتِ کدام چغندرِ بنفش میجوشد؟
که مسیرِ مافیای
مقدسِ مزرعه
در دیگِ آشی که
از سَرِ سبزینههایِ خُردشدهیِ کشتزارتان میپزم، یکطرفه است!
با قطره قطره خونِ
تصادفی
در آخرین نفسهای
سپیده در مسلخ
مستی کنید!
آبپزتان میکنم...
یکی از همین روزها
اگر سُرخِتان نکرده باشم در تابههای نسوز!
"من" تمامِ تلاشم را از کیسهیِ میهمانِ تو خرج خواهم کرد
تا تو را به میدانِ
جنگ با مزدورانِ خود بکشم مزدورکم!
من به خونِ سرخِ
تو
با تیغِ انتقامِ
جوششِ خونِ سیاهِ خوشهچینانِ خویش نیازمندم!
آنکه تو را یکی
از همین روزها قربانی میکند
نوزادِ تو در قنداقِ
آنی است که من
دشمنِ خویش پنداشتهام!
در جای جایِ این
ویرانه اشک میریزم
از این آهِ زمینگیر...
تا پروازِ آهی دگر در نای...
لعنت به خوابهایتان
اِی علفهای هرز
اگر صبح باز بخندید
در آخرین روزِ
بهار
برای پیروزی
برای استقلال
برای آزادی
اگر چه بعبع کنید
روزگاری
به زاری!
میان باغچهی سوخته!
#روز_پدر، پر برکت باد
بی پدر!
خیام ابراهیمی
ساعت 5 صبح
28 خرداد 1397
*سعدی