Monday, October 1, 2018

آخرین خط آئین مهر و فرصت نجات


آخرین خطِ #آئین_مهر و فرصتِ نجات
اَکشِن: بگو کجایی؟ تا بگوید چیستی ای آزاده!
"
نئون‌های رسانه" معتادِ زندان و، استقلال در پناهِ غارِ آزادی.
بر خطّم و کنتور می‌اندازم و می‌چرخم و می‌رقصم به سماع
در سورچرانیِ کرم‌ها که می‌لولند میانِ چریدنِ زالوها
اینترنتم هنوز جاری است در غـــارِ چرا میان آیه‌ها و سوره‌ی الرّحمن
آب و برقم هنوز قطع نشده؛ پس هستم!
ورشکسته‌ای نشکسته... در حال وَر پریدن از فرصتِ مامورانِ معذور
شهیدی میانِ قبضِ آب و برق و گاز و تلفن
و شاه ماهیِ رقصان میانِ خاک و آب و هوا و نور
قبضِ نامه‌ی اعمالِ مبسوطم مچاله است در احتضارِ ویدئولایوها
میانِ تپشِ نبض‌های رو به خاموشی در کفِ آشپزخانه‌ای بین خواب و مبال و پنبه‌ها
در سوراخ‌های گوش و حلق و بینی
فرصتی برای نجاتِ ویروس‌ها در مهلتِ میکروب‌ها تا #رستاخیز و #فرشگرد و شبِ معادها!
از چمدان دلار و پولشویی و شستشو در غسالخانه
راه بازگشتی نیست از مافیا به معنای دام و دانه... تا نمادها!
تمام صحنه از لندن تا مسکو و برلین تا اورشلیم تا نجف
از پاریس تا تهران و جزیره‌ی موریس تا قاهره تا دودِ علف‌زار و کاه
در دِماغِ ایمان و نشئه‌گی در محاقِ تصویری در ماه
از مقابلِ چشمانم می‌گذرد در اکرانِ هالیوود
شاهزاده‌ی شاهِ شاهانم! از دستم مده در این آخرین نفس‌ها...
به دادم برس ز بیدادِ خود، پیش از غیبتِ مارِ کبرا در غیبتِ صغرا!
...
انگشت‌دانه‌ها از هم بیگانه‌اند و غریب و پراکنده میان خیمه‌ها
و پرده‌های دریده در دستگاه شوری در دشتِ نی‌نوا
بر سرانگشتانِ بریده میانِ خاک و خونِ صحنه‌ها
ده انگشت و ده فرمان و دو دست و دو مشت و دو بازو و دو کتف بریده از چپ و راست و یک گردن و یک لب سیراب و یک سر و دل و قلوه و روده و سیراب و شیردان در سراب
یکسره در سرسره‌بازیِ سوگلی‌های شکستعلیشاه در کاخ سعدآباد
آه ای سربازان گرسنه و شهیدِ نان و آب در ترکمانچای!
جای دوست و دشمن را نشان دهید و بگریزید از این #رستاخیز_فیروزه‌ای
چشم چشم دو ابرو ... دهن و دماغ و یک گردو
هر گردی گردو نیست! هر سری بر سرِ دارِ یک سردار نیست... اما
تو گویی "عدالتِ شریف" شرفِ رازِ آخرین سکانسِ سعیدهای زنجیره‌ای را نمی‌داند و
مچِ بریده‌ی دستی از بازوان اختاپوس یک اتاق فکر نامقدس است، فردا
همچو انگشتانِ غریبه و از هم بیگانه درون ویدئو لایوها...
صاحب هتل کالیفرنیا خود گروگان است! بگریز پیش از کربلا!
که امنیتِ ما در پیوندِ صاحبانِ کوخ‌هاست؛ نه کاخ‌ها!
و قاتلان دیروز و امروز -خود- مقتولانِ فردایند! ای آبِ دهانِ هفت‌سرِ هیولا!
...
اینترنتم هنوز جاری است، از ارس تا سپیدرود و مرده‌رود و کارون...
تا دجله... تا فرات... به فرمانِ حضرتِ سلیمان که عصایش مأمنِ موریانه‌هاست
سپاهیان به وضو آماده‌یِ قتل عــام!
بیعت نمی‌کند لاکردار!... این فراری از مدینه تا مکه...
نیلوفری روئیده در باتلاقِ بی‌وفاییِ اهل کوفه... از انقلاب تا آزادی...
تهدید را به فرصت تبدیل کن! ای اهلِ ناآبادی!
#امیرعباس 
نزدیکتر از رگِ گردن به ترامپ در پی اعتبار میان راهروهایِ کنگره
#باطبی 
هنوز در مشتِ جوادِبن‌علی‌زاده‌ی بی‌نژاد و بی‌حجاب، یواشکی تخمِ بادنجان می‌کارد در مزرعه‌ی بی‌بی سکینه
سبز و کبود و بنفش در وَرَمِ ضربه‌ای برگونه‌هایِ #فخرآور و دو طفلانِ بی‌کسِ #فرَوَهَر... بازی همینه!
در سکانسِ #ری_استارت در سیمولیشنِ انقلابِ مخملین و سرخِ #رضا‌شاه در دی ماه
آه، اِی رفیق آفت‌الله... ! ای عصایِ خیالِ موسا در عصایِ پوک سلیمان
گروگانم تو را اِی گروگان!
ما میان اسنـــاد محضریِ جعلی‌ات دست به دست شده‌ایم
در پی تملکِ باور، هرزه گرد هزار بیابانِ بی‌آب‌وعلف‌و کوه و دشت شده‌ایم!
جایِ پنجه‌بکس کا.گ.ب در جعبه‌ی مینیاتور ام.آی.سیکس قلقلک می‌دهد سرانگشتانِ فخرآور را
در کادویِ سی.آی.ای
و هنوز جلیز ویلیز می‌کند روی گونه‌یِ سربازان انتحاری از استکهلم تا آنکارا... تا خنجرِ گرجی تا مسیلِ خشکِ بلوارِ کشاورز تا آب‌کرج!
شیر گازم اما هنوز باز نشده، و انتظار می‌کشد در این تعزیه!
تماشاچیان هنوز نخودی می‌خندند میان گریه‌ها در عجز و بغضِ صحنه‌ها
از این سیاهی لشکر تا سیاهی‌لشکری دیگر... تپه تپه... سنگر به سنگرهای مجاز
میانِ خاکریزهای واقعی در فتوحاتِ سقوطِ #ارتش_سایبری
انگشت‌دانه‌ها از هم بیگانه‌اند و خود نمی‌دانند!
که تمام مفصل های این دست و پا در تمام جاده‌ها به مخچه‌یِ داوینچی در رم ختم می‌شوند!
...
در کفِ آشپزخانه دراز می‌کشم!
و با صدای زنی می‌گریم که اسمش شادی بود
اما در اسلومونشنِ تشویقِ تماشاچیان در ورزشگاه... همواره صدای نامردی آشنا بود
باری...
در تمام صحنه بازی بود!
در آغوشِ سیـاه‌پوشِ کتل‌ها و گنبدهایِ فیروزه‌ای این سپاه
نارنجکی است حضرتِ آقا #رضا!
آن را به نارنج تبدیل کن از راه دور و نزدیک نیا
در #یک_زمان وُ #یک_مکان و با #یک_زبان!...
کیش و مات!
...
و خلاص!
کاغذِ مچاله کم کم از هم باز می‌شود... در آخرین سکانسِ این روزگار!
و بزی مشغول خوردنِ رمز و راز می‌شود... در پایِ دار!
کات!
4
مهر 1397
خیام ابراهیمی

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...