Saturday, October 26, 2019

درد درخت در فصل پاییزیِ درختکاری

دردِ درخت در فصلِ پاییزیِ درختکاری
.
 
دردِ نادانی از شعاری‌است کور، با سری پر شور... پس نشستم، بی‌کس‌ویار و ناتوان و بی‌زور، که این درد مشترک، به حرف و جدا جدا درمان نمی‌شود!
"هم‌افزاییِ شورایی" هنوز حلقه‌ی مفقوده‌ی دوقلوی استقلال و آزادی است و منظور از شورا، جمع جبری شورای سربازان با شورای حکام نیست! که هدف، زایشِ سیستماتیک و خودجوش مهر از هماغوشیِ سهامداران است!
از: تاسیس #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی در دوران پیشاآزادی
تا: استقرار #شوراهایِ_انسانی_مردم_ایران در دوران پساآزادی
و از نسل پریشان و پراکنده‌ای که از گهواره تا گور، جز دروغ و خشونت و فحش و دریدن و تحقیر و تطمیع و تهدید و ترس و نفرت و انتقام و سرکوب و هوای سرنگونیِ غاصبانِ قدرتِ قدرتر و زورگیری از ضعیف‌تر نیاموخته، هم‌افزایی غیرتشکیلاتی و مهر و وحدتی تصادفی، توقعی ساده لوحانه است که جز از ادیبان ادبیات سلبی-حذفی و ارباب و رعیتی بر نمی‌آید! و فراخوانِ پیروی از راستگویان، بدون مکانیسم راستی‌آزمایی تشکیلاتی، عین کلاهبرداری است؛ وقتی نقد را رها و نسیه را چسبیده و در بازار مکاره به قیمت خون غیرخود برای خوشه‌چینی فردایشان می‌فروشند! که اثبات "راستی" جز با احقاق ادبیات ایجابی-جذبی و تمرینِ نقدِ میدانیِ هم‌افزایی از هم‌اکنون مقدور نیست و جز همخوانی نقدِ پندار و گفتار و رفتار نیک نیست! و هر چه بصورت پراکنده بگویی: مهرگان آمد وفاداری چه شد؟ پاسخت جز برگ‌های زرد پاییزی نیست که وازده از این پارادوکس اخلاقی، یکی یکی از وحدت این درخت زقوم دل می‌کنند و تن به لگدمال شدن زیر پای رهگذران و این و آن مدعی می‌سپارند! برگ‌های لگدکوب میان آب و خاکِ مشترک، کم کم لجن می‌شوند؛ تا نهایتا روزی این باتلاق گاوخونی بخشکد و ذراتِ تاروپود خاک با نسیمی ریزگردی معلق و غبار شود در هوای عمومی تنفس. فصل سرما در راه است و هنوز ما در هوای شبِ یلدائی‌سنتی هی کش‌می‌آئیم از طعمِ شیرینِ رطبی خیالی با تبِ این داستان شهرزاد تا داستانِ تبی دگر در هزار و یک‌شبی دگر، تا فرجام بی‌سرانجامی و داد و بیدادی دگر، در باد و طوفانِ خرداد و مرداد ناکامی دگر.
پاییز فصل درختکاری است! اما کسی عملا درختِ دوستی نمی‌کارد تا از این فصل شوم دشمنی، درگذریم!
هر چند به لقلقه، هی دلقک‌وار شعار مفت بفروشی به شعور دیگران:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرَد... نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرَد.
تو گویی مرهم خوشه‌های این خشم فروخورده، تنها شعله‌ در خانمان رعایاست. شعله‌هایی جدا جدا که برای سوزاندن برگ‌هایی لاجان و بینوا در باغچه‌های جدا از هم، تنها به کار فصل برگریزان می‌آید.
صاحبان این خاک مشترک را کسی با وحدتِ تمامِ شریکان، گرد هم نمی‌آورد تا درختی شوند با میوه‌های خوشگوار... چرا که کاسه‌های چشمان حریص راهزنان را پر نمی‌کند!
کار ناجیانِ رهایی در شوراهای گذار هم جز باج به راهزنان و دمیدن در روح انتقام و نفرت برای وحدت قلدران در ائتلافی برای جدایی نیست!
آنها جز زبان نفرت و آتش و جدایی نیاموخته‌اند و نان از این چاه ویل میخورند که در آن آبی برای اتفاء شهوت سوزانشان نیست!
و عصای موسا تنها به کار تکاندن برگ‌ها برای شیر گوسفندان و گوشت پروار و نشخوار گاوها تا سلاخی می‌آید!
اما، به چشم امید داریم تا شاید دود هنوز از کنده بلند شود! کنده‌ای که هنوز فسیل نشده.
تقدیم به آن فسیل‌های ناپخته‌ای که نسل پیشین را فسیل می‌خوانند!
آنان که قله های مشترک را نشان می‌دهند اما نقشه‌ی راهی مشترک و عام ندارند
تا گله گله از ته دره سر در آورند! چون زبان مشترکشان مهر نیست و خشم و نفرت است.
که بدون این هدف زاینده، این درخت به میوه نخواهد نشست!
هر چند حتی مهمتر از هدف مشترک، نقشه و مسیر راه مشترک است... نه حتی ابزار و ادوات رهروی...
و نه حتی یک مهربان میان هزار درنده، که خود گروگان قدرت برتر است.
و هیچکس نمی‌پرسد: چرا آن شاهنشاه و آن ارباب توانا و مهربان، ناتوان بود تا رعایا را بدون نفرت و آزاده بار آورد؟
چون خود گروگان یک زندان بود و آزاده نبود! چون هم‌افزایی جایی در رهبری از بالا و دریوزگی از پایین نداشت! هر چند که یک خیراندیش توانا باشی!
آنان که بر حماقت مادران و پدران لعنت می‌فرستند
نمی‌دانند که والدینشان نیز بر حماقت پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان لعنت فرستاده بودند
هر چند توان مادرها هرگز برابر با توان پدرها نبوده باشد
هر چند متوهمانه، درکی واقعی از معلولیت‌های مبهم هیچیک در چنبره‌ی قدرت دوران خویش نداشته باشند.
با این حال کار فرزندان ایشان با کار احمقانه‌ی والدینشان یکی است
قضاوت یک ناتوان در باره‌ی ناتوانی دیگر بدون درک مناسبات قدرت در زمان و مکان خودش.
مگر حماقت چیست؟
جز قضاوت قطعی یک ناتوان از درک ناتوانی دیگر؟
جز ادعای توانایی توسط یک فرد ناتوان دیروزی در باب ناتوانی پریروزی؟
جز ادعای توانایی توسط فرزند ناتوان امروزی در باب ناتوانی دیروزی...چه پدر بزرگ باشد، چه پدر، چه فرزند...
جز نفهمیدن میزان توانایی و ناتوانی یک فرد از راه دور
و لعنت فرستادن به قصورشان که عین قدرت و غیرت تلقی میشده
درد از حماقت فرافکنی همین لعنت‌هایی است که پدران با نفرت به فرزندانی آموختند که اکنون از آنها نفرت دارند!
فرزندانی که وقتی به رهگذران هم عصر خویش سلام می‌کنند
در سر طناب غیرخود را می‌بافند
چون آنها فرزندان خلف پدرانشان هستند!
چون آزاده نیستند! حتی اگر خیراندیش و توانا باشند!
چون از واقع‌بینی ناتوانند!
و یک نوزاد ناتوان را با یک فرد جوان و توانا یکی می‌گیرند!
و یک فرد جوان و توانا و نادان را با یک فرد پیر و ناتوان و نادان یکی می‌گیرند
آنها حتی یک نادان را با نادانی دیگر یکی می‌گیرند!
چون آنها در این زمان از تشخیص ناتوانی در زمانی دیگر ناتوانند!
و حتی خشم و نفرتشان از جنس خشم و نفرت دیروزیان نیست!
حتی مهربانی‌هایشان با مهربانی دیروزیان یکی نیست!
پس چگونه با ناتوانی پرچم رهایی را چون پدران در دست گرفته‌اند؟
و چگونه کوری شود عصاکش کوری دگر؟
وقتی گل‌های وحشی و غیرتشکیلاتی هیچ نقشه‌ی راه و گلوله‌ای در عصاهای شکسته ندارند
که آن قلعه کجاست که باید از دیوارش بالا رفت؟
و آن‌سوی دیوارها... چه کسی باید چه کاری بکند؟
اما می‌توانند یک گلستان شوند گرد گلوله‌ها
در میهمانی اربابی در تمام شهرها
در یک بار عام عمومی در نماز جمعه‌ها
و بنشینند و برنخیزند تا نتیجه.
درد از چاه‌نمایی با چشمان کور است!
البته هر کسی که شعار می‌دهد اما چاه‌نماست، الزاما مزدور نیست!
او می‌تواند نادان باشد
و بلکه خائن... و البته مزدور.
وقتی تمام راهها بن‌بست باشد
باید که بنشینی و بر نخیزی.
و من همینجا می‌نشینم
به امید دست یاری
با مهر و هم افزایی
و نه جدایی
که اگر نیایی
وقتی تمام راهها بن‌بست باشد
سگان زرد هار و شغال و روبه و کفتار... بو می‌کشند
و گرد تو حلقه می‌زنند.
گیریم با شعار آزادی
و رهایی از این مرگ بنیادی.
خیام ابراهیمی
1 مهر 1398
پی‌نوشت:
1- از قناری تا جوجه/ از جوجه تا خیال قناری
سفر به این غار، ده سال پیش با عکس جوجه‌های رنگی در جعبه‌های مقوایی آغاز شد که دلار 1000 تومان بود، و اینک سفر به این غار خودخواسته‌ی ناگزیر، رو به پایان است! اینک دلارهای بربادرفته 15 برابر چاق شده‌اند و ماحصل مرامنامه‌ی لاغری است که پشیزی نمی‌ارزد و اصحاب کهف را شرمنده‌ی زمین و زمان کرده.
2- حسن ختام، لگوی #مرامنامه است، که زیر پای جوجه‌های رنگی در فکر قناری است و لینکش در انتهای همین نوشته خاک می‌خورد!
3- ماحصل این سیر و سلوک، بیست سال دربدری و خودخوری و آب شدن و از مایه خوردن تا اسفل‌السافلین زیر خط فقر و بدهکاری، بی‌اجر و مواجب تا بازنشستگی بدون بیمه بود... وقتی خون رگ‌های این حصر مستقل، در رگِ خاندان زالوهای هار جاری بود و حاصلش درختی با میوه‌های تلخ در کام شیرین‌عسلانی که هنوز خون بالا نیاروده‌اند.
به من نگو از بازویِ خود نان مزدوری بخور! تا گدایی مزدوران نکنی! که این ماجرا بین #عمو_حاجی و #خمینی در نوشته‌ی پیشین سر دراز دارد و تو را به لذتِ خریدن کتاب تحریرالوسیله خمینی/بخش #نکاح و فیض دنیوی و اخروی از مسئله 12 در صفحه 433 رجوع خواهم داد...پس از خوشگذرانی در سفر مصر با جناب همایون و مالباختگی پس از راهپیمایی اربعین وقتی شفاعت‌ات را حضرت پاسخ داده و مرکبت را دزد زده و غافل بوده‌ای که پاداش آنکه از روز واقعه در زلزله غافل بوده‌، شراکت در سپاه غسل کنندگان زیر پرچم قرآن و شیروخورشید بوده برای ریختن خون سیاوش و زهی خیال باطل!.. و تو همانی!
====================
ضمائم:
1) به پیله‌ی پرشور همایونی هالوها
به یاد امیدِ کرم‌های لزج
گردِ جنازه‌ی موش‌های نام و نان و زالوها
در مهرسوزان خشم و نفرت و انتقام ...
دلال محبت شده‌ای که چه؟!
حالا هی با شعر و شعار ضیافت بده در مصر و لس‌آنجلس و پاریس و لندن و ونگور با از ما بهتران
برای انتقام از ضیافت محلل‌ها در کاخ کرملین با عطر مشهدی ضعیفه‌ها
به یاد کشک‌ریزان خاله زری، روی دو وجب روغن و نعناء داغِ آش رشته‌ی عمه پری
در چلوکبابی شمرون به یادِ روزهای خوش در کبریت‌کلای مازندارن
تنها یک سوم از مام میهن مانده #عمو_حاجی
میان دو لنگ تزار و یک پوتین روسیه در بصیرتِ صدور خان‌باجی
همواره کرم از خود درخت نیست!
کرم‌ها گاه گردِ شاهرگ‌ درخت‌ها برای جنازه‌ی زالوها در صف صندوق خیراتند
هیچ کرمی میوه‌ی هیچ درختی نیست
هیچ موشی برای رضایت خدا امانتدارِ بیت‌الحال نمی‌شود
دردِ ناموس فروشی‌ات را کتمان نکن
در هیاهوی فحش و شعار و عربده در هتل پنج ستاره همراه با ویسکی و سسِ شادی و مبارزه
دردی که تنها در دالانِ مکنده‌ای منفجر و آزاد می‌شود
و خلاص می‌شود در جدالِ جهاز هاضمه‌ی استقلالِ زالوها بر رگ گردنِ غیر خودی
آنگاه آچمز در حسرت هم‌افزایی
ام.اس می‌گیری... با خلجان عضلاتی که بی‌اختیار تو منقبض و منبسط می‌شوند
چون جنینی در زهدان تنی بی وطن
آنگاه به لمسی و بی‌دردی که می‌رسی
هیچ دردی بالاتر از بی‌وجودی و بی‌حسیِ انسانیِ موش‌ها و کرم‌ها و زالوها نیست!
آنگاه سزاست که در وسط پرچم سه رنگ ویرانتان،
یک دلقکِ زامبی نقش شود به جای شیری در تحریم حریم
که در دستش به جای شمشیر
تخم‌مرغ گندیده‌‌ی یکماه پیش با تاریخ تولید فرداست
وقتی کسی نیست که از این درد جانکاه جامه بدرد، و بمیرد؟!
و شبها در آرامش خوابش ببرد!
وقتی برای یک زورگیری مقدسِ شاه سلطان حسینِ وطن‌فروش
به یتیم‌های خیابانخواب مالباخته
توسط شیعیان صفوی تجاوز می‌شود
وقتی بر فرق نوزاد خویش قمه می‌زنند
و به روی فرزندان خدا اسید می‌پاشند!
وقتی برای ناز یک پریچهر در سرسره‌ی کاخ فتعحلیشاه
ترکمانچای ضمیمه‌ی باخِ گلستان می‌شود
و با کرامتِ شاه‌حسین صوفی، دوسوم خاک وطن ضمیمه‌ی باجِ دریای مازنداران می‌شود
آنگاه در چنین استفراغی
اگر حالت منقلب نمی‌شود از شنیدن بادگلوی سیاهکار دیوانه‌ای که می‌گوید: سیاه‌نمایی کارِ ضدانقلاب است!
تو همان تخم‌مرغِ گندیده‌ای
که در میهنِ زامبی‌ها، تنها به کار ام.اس ملی می‌آیی
میان من و تو که آنیم و ما نیستیم!
هر چند برای خونسوزی در حمام خون عمومی هی چهچه بزنی: #ما_هستیم... #ما_هستیم.
=====================
2) بدرود سیروس خان!

از گنجشک تا قناری و #منو_تو
از کاروان شتر تا تراموای گلزار در لاس‌وِگاس و تپش و #اینترنشنال... تا #ما_هستیم!
وقتی اسپانسرِ #گلزار (سلبریتی حکومتی) برای اجرای کنسرت در لاس‌وگاس صاحب رستوران کبابی اطلاعاتی شمرون در تجریش است که چند سال پیش هم قلبش برای اسپانسرِ "ع.ر ا.قاسمی" در #تپش بود و حالا همان تلویزبون انقلابی برای ملیجکی چون گلزار تبلیغ می‌کند... آن‌وقت متوجه می‌شوید که #مانوک_خدابخشیان نباید در تلویزیون‌های لس‌آنجلسی قهوه‌ی تلخ قجری می‌خورد!
فضای سایبری و ماهواره‌ها در تصاحب دله‌دزدها و دلال‌ها و توپ‌جمع‌کن‌های فرنگی‌کار بیت‌المال است و شما هنوز در فکر کل‌کل با ارتش بابک‌خرمدین و سربازانش در جستجوی موشی هستید که شما را دم به دم ریپورت می‌کند؟!
از حمله‌ی موریانه‌ای کرم‌ها و زالوها و پااندازان به جان مام وطن، چه توقعی دارید؟
توقع دارید توبه کنند که خوردن خون مردم حرام است؟!
وقتی جملگی یک گنجشک را گرفته‌اند هر یک سعی دارند رنگ خود را به او بزنند تا جای قناری به ملت قالب کنند! آن‌گاه وقتی اصالت تک تکِ رنگ‌های این قلم‌موهای سیاهکاری را زیر سؤال می‌بری و اشاره می‌کنی که این گنجشک قناری نمی‌شود، حضرت همایونی همچو رهبر زامبی‌ها می‌گوید: سیاه‌نمایی و منفی‌بافی درست نیست! مگر می‌شود همه رنگشان نادرست باشد؟!
می‌گویی این گنجشک قناری نیست! آنها هی رنگ‌هایشان را عوض می‌کنند و چشم کارکنان ساده‌دل و نیازمندشان را پر می‌کنند از همین رنگ‌ها!
داستان اپوزیسیون شبیه مهندسینی است که می‌خواهند این کاروان شتر بدوی را با رنگ و لعاب به یک تراموا و قطار سریع‌السیر تبدیل کنند!
شما تنهائید و آرزوی به بازی گرفته‌شدن در کدام کارگاه نقاشی را دارید؟!
حضور میان این مهندسان مجرب هم حسرت دارد؟
بی خیال سیروس خان!

=====================
3) هم افزایی
این #مرامنامه به فروش می‌رسد برای #امید
در نبردی نابرابر و ناامید
در تجارتی بین چنگ و گلوله
به دارایِ بامرام و بی‌مرام
به پیرانِ کودک‌خرام و تک‌پران
و نه کودکانِ پیر و نه دیوانه‌گان و نه فقیرانِ بی‌ زمان و مکان
و نه از سَرِ بی‌مرامی، و یا مرام
که از سرِ اصلاحِ تخمِ هم‌افزایی به حکمِ نیاز
در تیراژ ثانیه‌های واقعیِ عمرِ مجاز.
برای توسعه‌ی متوازن و پیشرفت پایدار، نه نرخ پیاز
و نه درجا‌ زدن، در جازدنِ خُرده‌ریز یک خود
در چشمِ ریز و درشت و خرد و کلان
...
که خُرد شدنِ مرام، یعنی
چیپس خوردن با سُسِ خونِ عوام و
نفرت از خون حرام و
کامرانی از هر ناکام،
وقتی تمایلی نیست
تا در بن‌بستِ مانیتور
"زن" گوشتِ "مرد" نباشد
و هر نیمه، گروگانِ زردآبچاله‌ی فرد نباشد.
جبری در کار نیست...
جنگی در کار است!
و از سیر تا پیاز
میانِ سبزی‌های پاک شده
در توبره‌ی الاغی
مفتونِ کرم‌های ساقه خوار
در دل دادن و قلوه گرفتن
مست از فلسفه‌ی قیامت
در مستراح صبح ضیافت
مخلوط شدن در شهد امانت.
من می‌خواهم برای لقمه‌ نانی میان نخود و لوبیا
سیفون را بکشم
و به وحدت برسم.
شب خوش
ای همه ژیژک و ژاندارک و شاخه نبات
میان سور و ساتِ تکس و خمس و زکات.
پایان حجمِ اینترنت یعنی آخرالزمان
میانِ هِنّ و هِنِّ خودخوری، آچمز
در ولخرجیِ زنگ تفریح خروس‌جنگیانِ آچمز
در چنبره‌ی خروس‌بازان، آچمز.
و چه دانی که #هم‌_افزایی چیست؟
ای تک‌نوازانِ آچمز!
بدرود.
#خیام_ابراهیمی
اول برزخِ اردیبهشت 98 انیرانی
.
پی نوشت:
توضیح راجع به خرید کتاب فیس بوکی:
1- لینک #مرامنامه ملی-میهنی تا امید و آزادی و استقلال و توسعه‌ی پایدار:
2- لینک خرید مرامنامه برای سران پوزیسیون و اپوزیسیون و علاقمندان به تداوم فعالیت راقم این صفحه:
3- حضور و همراهی دوستان مایه‌ی افتخار و دلگرمی است و مخاطب خرید کتاب اینترنتی ایشان و مردم عادی نیستند!
4- عدم حضور حقیر در این صفحه، به معنای عدم توانایی بیشتر در تداوم این راه حیاتی است.
=====================
4) کلام آخر:
فراخوان تاسیس: #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی
نقشه‌ی راه تا قله در یک فصل سال، نه 1400 سال.
مبارزی که دارای نقشه راهی گام به گام، علمی و شفاف و میدانی و زمانبندی‌شده نباشد، یک سمپات مخالف و ساده‌دل است که به راحتی قادر است هم خود و هم وطن را به بیراهه و ویرانی بکشاند!
#مرامنامه دارای یک نقشه ی راه علمی و زمانبندی شده است! از آغاز ثبت نام از پرچمداران در اپوزیسیون تا استقرار اراده مردمی تا دو سال بعد از پیروزی با حفظ امنیت و تمامیت ارضی.
بنابراین مهمترین پرسش از مبارزین صادق این است که به جز شعار خشونتبار و تنش آفرین، نقشه ی راه گام به گام و زمانبندی شما چیست که به عمر نظام سلطه، 1400 سال کش داده نشود؟
......
تنها راه مسالمت آمیز تحولات بنیادی در یک ملک مشاع به نام وطن که در دست مردم نیست:
شورایِ عام (نه خاص)!
برای تعیین سرنوشت صاحبان حق در یک ملک مشاع، لازم است تمام شریکان بصورت عام مشارکت داشته باشند، نه بخشی از خواص آن. فرق شورای عام و خاص این است! شورای عام به زبان و خواست تمام مردم سخن میگوید اما شورای خاص طبق سلایق بخشی از مردم.
در دوران پیشاآزادی وقتی خانه‌ی مشترک در دست اقلیتی خاص در حال سوختن است، باید بسرعت و فورس ماژور بصورت علمی گرد حقوق بنیادی(حق مالکیت خانه) متحد شد و از اتلاف توان گرد حقوق ثانویه مثل دیزاین مبلمان خانه و یا روشهای بازسازی آن در آینده(دوران پسازاآدی) پرهیز کرد!
اما راه بازپسگیری خانه و سپردنش به دست مردم و تمام صاحبان حق، تنها از راه ایجاد وحدت بین تمام صاحبان حق می‌گذرد، نه از طریق تکثیر فرزندان مام میهن در گروههای 14 نفره و احیانا ائتلاف چند شخصیت خاص میان کل مردم، و اقدامات متفرقه با سلایق خاص این و آن شخص!
البته که هر شخصیتی و هر گروه چندنفره برای احقاق حق محقند! اما برای مؤثر شدن اقدامات و به انحراف نرفتن تلاشها و عدم اتلاف توانها، طبق سلیقه های این و آن شخصیت، باید تمام مردم متحد شوند تا با یک مکانیسم تصمیم سازی واحد، تبدیل به قدرتی شوند تاثیرگذار با یک روش مؤثر.
چنین روش واحدی نیازمند یک ساختار تشکیلاتی وحدتبخش است. مثلا از طریق تشکیل یک #ستاد_مشترک_عام در اپوزیسیون بر اساس الگویِ تاسیس یک شخصیت حقوقی جدید و مستقل، گرد منافع مشترک تمام ایرانیان، با تبعیت از الگوی تاسیس #شرکت_سهامی_عام_انسانی ، طبق مراتب بروکراتیک قانون تجارت، و از روشی علمی پس از شناخت مناسبات قدرت و موقعیت فعلی برای اقدامی مسالمت‌آمیز و زود بازده.
مع‌الوصف به باورم اگر امیدی به حوادث و معجزه و لابی و تبانی با اجنبی نداریم، چنین عزمی نیازمند طی نمودن مراتب یادشده است! و پیش از هر چیز نیازمند تدوین یک مرامنامه‌ی فلسفی (و حق بنیاد) گردِ منافع مشترک مادی(که همه آن را می فهمند) نه منافع ایدئولوژیک( که تنش‌آفرین و تفرقه آمیز است) ، برای تدوین یک استراتژی و تاکتیکهای مناسب با شعارها و روش و نقشه‌ی راهی شفاف و گام به گام و مسالمت آمیز... احیانا با یک شاخه گل در دست اکثریت، گرد اقلیت در یک میدان امن با یک زبان و در یک مکان و زمان... و تکرار و نشستن تا نتیجه و هدف مشترک!
شخصا این #مرامنامه را پیش‌تر با اتکاء به توان محدود خود نوشته‌ام:
#مرامنامه:
1- لینک خوانش رایگان مرامنامه:
2- آگهی فروش مرامنامه:
3- لینک دانلود مرامنامه امید و نقشه راه تا استقرار اراده مردمی پس از خرید:
پایان.


فرقه تبهکار یا جامعه‌ی تبهکار


فرقه تبهکار؟ یا جامعه‌ی تبهکار؟

پینوشه؟ یا هیتلر؟
مهر نیوز: کثیف‌ترین پیرمرد ایران، سالم است!(تیم انگل‌شناسی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران)



1) برای احوالپرسی، عین آقازاده‌ها آمده به دخمه‌ی جذامیان در حلبی‌آباد، تا از سر مهر، مفت مفت حالم را بپرسد که آیا با این همه بدهی، آهی در بساط استقلالم مانده و یا مرده‌ام؟ می‌گوید: هنوز زنده‌ای، #ابلوموف؟! نمی‌خواهی کپه‌ی مرگت برخیزی؟
می‌گویم: زودتر وجدانت را خالی کن و برو سراغِ مرده‌خوری شرعی! من مزه‌ی عرَقِ نابِ جبینِ تو نیستم، #هانیبال! همه که شاه نمی‌شوند، تاج بر سر و زیر دست و پای مردم. یکی هم می‌شود شبیه #خمینی، زنده و مرده‌اش بر دوشِ مردم، و یا شبیه آن روانپزشک آدمخوار و روانپریشِ جنتلمن #هانیبال_لکتر، قهرمان فیلم #سکوت_بره‌ها که سوژه‌هایش را به جنایت وامی‌داشت و زنده و مرده‌‍شان را بین میز تشریح تا میز غذا با "وسواسی هنرمندانه در آشپزی" با لذت می‍خورد؛... و یکی هم شبیه #عمو_حاجی، زنده و مرد‌ه‌اش مایه‌‌ی امید و زندگی میکروب‌ها، پر از سندروم... یکی هم مثل من ساقه‌‌ای بین مرامِ خاک و خوشه‌ی گندم، از این‌جا مانده و از آنجا رانده‌‍‍‌‌ای که #مرامنامه‌ ی هم‌افزایی‌اش را به پر کاهی نمی‌خرند و پس از خوشه‌چینی توسط ازماه‌بهترانِ مقیم در بارگاه بیت و درباریان، چون پرِ کاهی به کار گاوان و خرانِ باربردار می‌آید(دور از جانِ مهربانتان).
.
2) عمو حاجی
راجع به پیرمرد، هر روز یک شایعه داغ می‌شود... امروز می‌میرد؟... فردا می‌میرد؟... اما او دهه‌هاست که میان توده‌های ویروس‌ و نحله‌های مختلف میکروب زیسته و نمرده! تمام میکروب‌ها را یکی یکی کشته اما خودش نمرده... تو گویی خدای میکروب‌هاست و میکروب‌ها بنده‌ی او.
می‌گویند: 60 سال است که تن به آب نزده! از حمام و تمیزی می‌ترسد؛ مبادا که بیمار شود و بمیرد!
خودش می‌گوید روزی در جوانی وقتی پس از حمام مریض شده، دیگر حمام نرفته و هرگز آب به سر و صورت و بدنش نزده.
82 سال دارد. نامش #عمو_حاجی است. زاده‌ی روستای #دژگاه شهرستان #فراشبند #شیراز.
با تیتر تهران‌تایمز انگلیسی، مشهور شده به: کثیف ترین مرد سالم ایران
در جوانی دچار شکست عشقی شده و 60 سال است که در بیابان و بیغوله و زیر سقف آسمان زندگی می‌کند! و با پوستی کبره‌بسته میان زباله‌ها، گوشت مُردار گندیده‌ی حیوانات را با لذت می‌خورد... مسئولِ کمیته امداد امام خمینی(ره) به مصلحت نظام به دروغ می‌گوید او گوشت گراز را چون در اسلام حرام است نمی‌خورد! اما او عاشق لاشه‌ی گراز گندیده است! گاهی که اهالی روستا برایش گوشت نذری می‌برند، آن را زیر خاک پنهان می‌کند تا حسابی بگندد و بعد آن را در یک پیت حلبی که لیوان آبش هم هست، نیم‌پز می‌کند و با پنج لیتر آب درونِ پیت و یا یک بطر نوشابه‌ی خانواده که می‌تواند یکنفس سربکشد، با دندان‌های یکی در میانش، جویده و نجویده می‌بلعد! او محشور با میکروب‌ها و ویروس‌ها به همزیستی مسالمت آمیز رسیده.
میکروب‌ها، بنده‌ی او
با پوستی کبره‌بسته چون پوستینی
با ریشی‌بلند و سری نیمه‌تاس
آن بنده‌ی خدای #خمینی
آن سالم‌ترین مرد کثیف جهان
که برای کوتاه کردن ریشش سلمانی نمی‌رود و آن را می‌سوزاند
نه هر آنکس که سر تراشد و ریش گذارد، قلندری داند
به میکروب‌ها دل داده و از کشت و زرعشان قلوه می‌چیند
او ثابت کرده که همواره یک بزِ گر نیست که هر گله‌ای را گر می‌کند!
بلکه یک گله بز گر می‌تواند چوپانی را بر خود مسلط و گر کند!
جوری که با میکروب‌ها کنار بیاید و میکروب‌ها با او
یک زندگی مسالمت‌آمیز میان مردار و مار و مور، با ویروس‌ها و میکروب‌ها از گهواره تا گور
در اجتماع انسانی، این میکروب دروغ است
دروغی که از گهواره تا گور منبع اعتبار و ارتزاق و تنازع بقاء مؤمن‌هاست.
بنابراین: تا می‌توانی میان گهواره تا گور، تسلیم باش و دروغ بجور!
می‌گوید:
در 20 سالگی شکست عشقی خورده و از آن وقت تا حالا سر به بیابان گذاشته و بالاخره به این نتیجه رسیده که اگر کسی حاضر باشد با او ازدواج کند، او مایل به زندگی مشترک است.
اهل صیغه کردن طفل 9 ساله نبوده. اصلا به عقلش هم نمی‌رسیده که لذت جنسی بردن از طفل شش ماهه به شرط و شروطها با یک راه شرعی و در دشتِ پربلا با میلیون‌ها میکروب حتی میان خلا و به قتوای علما، شرعا مقدور است. تنها کافی است با ولیِّ طفل بینوا یکجور معامله کند و ولیِّ دَم هم طفل شش ماهه‌اش را به عقد پیرمردی 182 ساله درآورد.
اما او فقط 82 سال دارد!
او یک تبهکار اجتماعی نیست! اما میان تبهکاران طبیعت، به همزیستی مسالمت‌آمیز رسیده است و پس از شکست عشقی، هنوز امیدوار است و ناتوان از مهرورزی در بن‌بست مهرطلبی هنوز سرش هوای مهر دارد.
خبرنگار مهر نیوز می‌گوید: با اینکه برخی از تماشاچیانِ غریبه با انسان، همیشه در صحنه به عمو حاجی سنگ می‌اندازند و به ریشش می‌خندند، اما او آزارش به کسی نمی‌رسد و بسیار مهربان است! از #انقلاب_فرانسه و #روسیه باخبر است و پیش از بازی بزرگ می‌دانسته که روحانی پیروز میدان است!
او عشق را در مهری دوجانبه می‌خواهد، نه زورگیری از کودک شش‌ماهه
شاید به همین دلیل، "بیگانه‌ای" از اجتماع بریده چون خود را ندیده
شاید به همین دلیل "دیوانه‌ای" فاضل و عالِم چون هانیبال و یا هیتلر و یا امثالهم، به ریش جامعه خندیده و به زندگی هر غیرخودی ریده!
راستی رابطه‌ی تو با میکروب‌ها و ویروس‌ها چگونه است؟
آیا شما هم سالمی؟
آیا در این 40 سال اخیر، هیچ حمام رفته‌ای؟
و یا با طبیعتِ کرم‌ها و زالوها، و در جامعه به یک همزیستی مسالمت‌آمیز رسیده‌ای؟
من که بیمارم...
.
3) پینوشه یا هیتلر؟
در یک نظام اجتماعی توتالیتر و تمامیتخواه، همواره یک #هیتلر بدتر از یک #پینوشه به حال مردم است. چون یک درنده‌ی فیزیکی هر گز نمی‌تواند با سفسطه، باور و سمبول‌ها و هویت و غرور و اراده و اختیار باطنی مردم را به‌هم بریزد و به فساد بکشاند و مانعی برای وسعت انتخاب و آزادی اراده به نسبت توانایی در انسان مختار باشد! یک پینوشه با زور غیرایدئولوژیکش، هویت، هستی و باور و روان و ذاتِ انسان‌ها را به فساد و نابودی نمی‌کشد و یک فرهنگ را بیمار و تبهکار نمی‌کند! اما یک استالین و یا هیتلر می‌تواند با زور مادی و القاء ایدئولوژیک و معنوی توأمان بر اساسِ ویژه‌خواری حقِ ژنِ برتر مالکیت، تکنولوژیک، ایدئولوژیک و یا نژادی و یا عقیدتی، و با تسری عواقبِ فراگیر دروغی ایدئولوژیک بر جسم و جان، با استحاله‌ی معنای واژگان، جامعه‌ای را به تباهی و فساد بکشد و تبهکار کند!
اما همواره یک خمینی از راه می‌رسد که روی موج ادبیات سلبی-حذفی با شقه کردن فرزندانِ مام میهن در یک دو قطبی بین مؤمنان خودی و کافران غیرخودی، در سازوکاری انسانسوز و آدمکساز، هم عامل کورس رقابت برای حذف غیرخودی می‌شود و هم مانع از تمرین جامعه برای شکوفایی پتانسیل‌های ذاتی و انسانی در یک سازوکار زایندگی و بالندگی بر اساس #هم_افزایی.
#خیام_ابراهیمی
27 مهر 1398

Wednesday, October 16, 2019

اطلاعیه مهم: عقوبت قوم حلال‌زاده

اطلاعیه مهم: عقوبت قوم حلال‌زاده
امروز چند تا از همین حلال زادهها در اداره برق منطقه، داشتند مرا می‌دریدند! چون نمی‌فهمیدند که ایمان به دروغ هم مثل موبایل است که ممکن است کسی نداشته باشد! مثل من در کلاس اول دبستان که وقتی معلم دینم را پرسید، گفتم: نمیدانم! و تمام عالمان و فضلا و اساتید کرسیهای فلسفه و سیاست و علم و صنعت بعدی در آینده‌ی کشور، آن روز به من جاهل خندیدند! از آن روز فهمیدم که دروغ و جهل مثل هواست و کک کسی هم در این قوم دروغگو نمیگزذ!
اصلا توی گوششان نمی‌رقت که چطور ممکن است یک کافر موبایل نداشته باشد! با این درندگی مشهود به یکدیگر لبخند هم میزدند! شاید هم به ریش من میخندیدند!
...
پس بشنوید اصل ماجرا را...
سفسطه برای زورگیری توسط کفتارانِ نظام شترگاوپلنگ
نه به قبض کاغذی!!! با ارسال شناسه به سامانه توسط موبایل
این منطق زیبا همان یک عبای شکلاتی است بر تن سلاخان خندان در دولت مشتری‌مدار حکومتِ شریعتمدار.
====
تن فروختن به برده‌داری سیستماتیک تا آنجا پیش رفته که در این ساختار شبان رمه‌گی، هر کسی پشم خود را سفت چسبیده که باد نبرد!
جلوی اداره برق خودشان اطلاعیه زده‌اند که: نه به قبض کاغذی!
یعنی مامور قطع برق وقتی آمده کنتور برق را به دلیل این رسالت اقتصاد مقاومتی و ندادن قبض و بی اطلاعی مشتری از صورتحساب قطع کند، مشتری می فهمد برای وصل باید به اداره برق برود و بعد با این اطلاعیه روبرو شود، که روش جدید ارسال شناسه توسط موبایل است. و برای اطلاع از محاسبات صورتحساب توسط کامپیوتر به سایت مراجعه و ثبت نام شود. حالا ما در نظر نمیگیریم که این شامورتی بازیها برای خفت کردن مردم با مصالح اطلاعاتی-امنیتی است!
اما شما در نظر بگیرید که یک پیرزن مستمری‌بگیر باید برای اطمینان ازاینکه آیا فرزندان برومند و دروغ پرور و زرنگ معمار بزرگ، آیا سهوا و بصورت تعاونی به اختلاس از کنتور برق مجانی جیب مردم آلوده نشده‌باشند، با پای لنگ و کمر شکسته، بصورت فیزیکی به دفاتر پیشخوان دولت مراجعه کند!
به متصدی می‌گویم، برای اطلاع از محاسبات برق مجانی به قیمت خون قربانیان سیستم دروغ‌پرور، چرا باید بهایش را محرومین و مستضعفین بدهند، در حالی که دادن قبض کاغذی از وظایف خدمتگزار خدومی است که از دریدن ملت لذتهای مشروعِ ایدئولوژیک می‌برد:
می‌گوید:حکم حکم حکومتی حکیمان امنیتی وزارت کشور و مدیران مدبر دولت اختلاس است که: از موبایل و سایت استفاده کنید!
می‌گویم: این حکم غیرقانونی است!
1- مگر داشتن موبایل، مثل شناسنامه قانونی است که چوپان چنین حکم کرده؟
2- مگر داشتن کامپیوتر و سواد استفاده از آن برای اولیاء گوربه گور شده‌ی کودکان خیابانخواب مجانی و قانونی است؟
می‌گوید: ایتز نات مای بیزنس! ایت ایز یور بیزنس!
توی چشمش با لبخند نگاه میکنم و با طمأنینه و ترتیل‌وار می‌گویم: لعنت بر پدربزرگ معنویتان که برای دریدن و زورگیری از گهواره تا گور و از مدرسه تا کرسی دانشگاه شما را شتر گاو پلنگی بارآورده که تولیداتتان به قیمت دلار است و حقوق قانونی‌ و شهروندیتان به قیمت صنار... و پشیزی هم منطق ندارد.
خاک بر سر بصیرتتان کنند که جز وعظ برای مناسک و روش‌های نوین قطاع الطریق وشارلاتان بازی به روش راهزنان صحرای حجاز، تخصصی ندارید و معرفتی به خدمتگزاران این سلاخ‌خانه نیاموخته‌اید!
براستی جز راهزنی در روز روشن، کجایتان به مدرنیته رفته که بر تجاوز به مالباختگان بدوی روی زمین، نام معاشقه با صغیران روی شتر در دوران مدنیت نام گذارده‌اید و برای قبولی طاعاتتان، روزی خداد تومان، صلوات مفت هم در آسمان دود می‌کنید؟!
خیام ابراهیمی
24 مهر 1398

زم شناسی؟/ یا زمزم شناسی

زم شناسی؟ یا زمزم شناسی؟
(الگویی برای مبارزات راستین، و تشخیص سره از ناسره میان دوغ و دوشاب)
شخصیت‌ محوری؟
یا شناخت نقشه‌ی راه مشترک توسط یک شورای عام در اپوزیسیون؟
چرا پیش از وحدت در اپوزیسیون، هر راهکار میدانی گرد شخصیت‌ها و سمبول‌های تاریخی از قبیل پرچم و زبان و قومیت و نوع حکومت، و هر جریان اختصاصی با شعارهای زیبا، یک دامچاله برای موجسواری منتهی به تفرقه و پریشانی و اتلاف توان مردمی در بن‌بست ویرانی است؟! چون روش مبارزه در دوران پیشاآزادی با پساآزادی یکی نیست!
چرا بدون نظارت عام در یک شورای عام در اپوزیسیون، فراخوان این و آن سازمان و جنبش‌های رنگارنگ گرد شخصیتهای خاص برای حضوری میدانی، یک دامچاله است؟ چون وحدت در دوران پیشاآزادی گرد حق مشترک ممکن است(نه تنوع اندیشه‌ها) و رقابت بین گروهها تنها در دوران پساآزادی مقدور است!
#زم یک شخصیت حقیقی است. مثل 80 میلیون ایرانی که دارای پتانسیل مزدوری و یا گروگان شدن در لباسِ یک مبارز کاذب و یا راستین هستند!
این روزها که اظهار نظر در مورد #زم داغ شده، متاسفانه باز هم همان تاکتیک تخریبگر، به تلف کردن توان مردم گرد شخصیت‌هایی عملیاتی شده، که هیچ فایده‌ی قابل ارزشی برای دستیابی به یک نقشه‌ی راه مؤثر در راستای رسیدن به هدف مشترک و قله ندارد!
مهم‌تر از هدف مشترک، تنها دستیابی به یک نقشه‌ی راه مشترک و مطمئن، مصوب توسط یک شورای عام(نه خاص) است! شورایی که به روشی شفاف و علنی و علمی تاسیس شده باشد و مورد وثوق و نظارت و پاسخگویی توسط برگزیدگان تمام اقشار و نحله‌ها و مردم باشد!
پرسش من از افرادی که راجع به شخصیت‌ها قضاوت می‌کنند این است که:
گیریم که استنباط ایشان در مورد مزدوری و یا مستقل بودن شخصیت‌ها، بصورت دیمی و هیئتی و حسی و بدون سند و یا حتی با سند درست باشد! اما بر اساس این نگرش، چگونه اثبات می‌شود که خود ایشان و امثالهم از این قماش نیستند و دیر یا زود، بصورت واقعی یا جعلی و میان دوغ و دوشاب، پته‌ی خودشان روی آب ریخته نخواهد شد و یا خودشان قربانی نخواهند شد؟
چرا باید به‌جای تحلیل راهکارها و روش‌های رسیدن به هدف مشترک، گرد شخصیت‌ها تلف شد؟ مگر مبارزین در حال رفتار تشکیلاتی در یک عملیات هدفمند هستند که شرح وظایف و مسئولیت سازمانی‌شان مهم باشد؟
اتفاقا در این شک نیست که آگاهانه یا ناخودآگاه، دامن زدن به چنین روشی که توان مردم را گرد شخصیت‌ها تلف می‌کند، بسیار مشکوک است!
نکته اینجاست که به‌جای ذوب شدن در ولایت شخصیت‌ها و پرچم‌ها، باید به روش‌های معطوف به نتیجه و هدف مشترک توسط شخصیت‌ها، پرداخت.
آنچه مهم است تسلیم شدن به یک شخصیت نیست!
آنچه مهم است، قدرت تحلیل و نقد برای یافتن روش‌های مؤثر و معطوف به هدف مشترک توسط ایشان است!
براستی تا کی باید به روش سنتی بین شخصیت‌ها تلف شد؟
به نظر می‌رسد تا زمانی که صاحبان تریبون‌ها در رسانه‌ها و ماهواره‌ها در دست کسانی است که چشم مخاطبین و مردم را بین نقاط ضعف و قوت شخصیت‌ها تلف می‌کنند، عملا آب در آسیاب دشمن وحدت مردم و مام میهن می‌ریزند!
این بازیگران و بازیچه‌ها با فریفتن ساده‌دلان و #کودکان_سیاسی ، همواره تلاش می‌کنند تا به‌جای فراهم آوردن بستر وحدتی تشکیلاتی و عام، برای تدوین یک نقشه‌ی راه فراگیر و منطقی، مدام با جیغ و داد و هوچیگری و تشویق مردم به تبعیت از خویش، توان مردم را در دامچاله‌های نظام سلطه تلف کنند!
پرسش اساسی این است:
چرا اغلب صاحبان تریبون بازیگر چنین سناریو و تاکتیک ویرانگرند؟
مراقب باشیم و از یک سوراخ چند بار گزیده نشویم!
#خیام_ابراهیمی
23 مهر 1398

ماهی مام میهن، در آبِ گل‌آلود جهل و توطئه

ماهی مام میهن، در آبِ گل‌آلود جهل و توطئه

ایران گوشتی است بین دو پرِ نان همبرگر  #دوگین ولایتمدار و #پوتین سکولار، که به آن سُس کره‌ای و خیارشور چینی و نمک عراقی و فلفل سوری افزوده‌اند و لای کاغذ ساندویچ قدس پیچیده‌اند، تا عموسام بدهد به‌دست فرزند لت‌وپار عثمانی تا در دهان اژدهای سه سر انگلیس و فرانسه و روسیه بگذارد!
نوشابه هم خون مردم ایران و افغان و کرد و ایزدی و ارمنی و مردم منطقه، با ملغمه‌ی داعش و حشدشعبی و این آخر هم با دوغ گازدار شورای گذار از وحدت مردم ایران با باجدهی به دزدان سرگردنه.
توی این هیر و ویر هم حضرت شورا(ع)، ویرش گرفته برای توجیه منطق باج دادن به راهزنان بصورت خودسرانه از جیب مردم ایران با برگزاری یک مناظره.
آقا جان! سر جدّت وا بده. دزد حاضر و بز حاضر. چرا اینقدر کشش می‌دهید این ائتلاف خودسرانه را با نمایشِ پرسش‌وپاسخ در بیت رهبری؟ پول مفتی بود و کشتی تجاری به گل نشست... فراموشش کنید و با حرکت‌های مذبوحانه، هزینه‌ها را بیشتر نکنید! پیچاندن موضوع، نه اقتصادی است و نه انسانی! دست بردارید از زور زدن برای توجیه این شامورتی‌بازی با پول‌های بادآورده از چشمه‌ی مفتِ نفت و امید پفکی چشم مردم بین #چشمه_صلح و #چشمه_خون .
دیوار حاشا بلند است و اگر پاسخی بود پرسش‌های مستدل و بنیادی و مکتوب پیشین، تاکنون شهید نمی‌شد! مشت نمونه‌ی خروار است و دَرِ انکار بر همان پاشنه‌ی سفسطه خواهد چرخید!
خمینی به ما آموخت که:
عشق پیری گر بجنبد... سر به رسوایی زند!
امان از بغض و کین کهن و سماجت پیرانه‌سرِ یک حرص دگم و ویرانگرِ سنتی، با مترسکِ رسالتِ تاریخی.
"شورای خاص" کجای تاریخ به کار "عام مردم" آمده که این دومی باشد؟! دوران سنتی ناجیان و سرداران خودانگیخته‌ی عصرحجری گذشته است! عصر عصر قدرتِ رسانه‌ها و ارتباطات عام است! عقل سنتی آیا این تغییر مناسبات قدرت و رابطه را می‌تواند درک کند؟!
سیمولیشنِ گفت‌وشنود ولایی و استصوابی به چه کار اقناعِ عمومی می‌آید؟ جز توجیه و فریب و لاپوشانیِ این خطای عقلانی و یا خیانت برای تشفی کیش شخصیت این و آن بولهوس؟
صداقت شما تنها با اقرار و توبه از خطای این نیت خیرتان برای اطفاء آتشِ شوری میهن‌پرستانه با روش نادرستِ باج دادن به شعله‌های آتشی سوزان ثابت می‌شود که وحدتبخش نیست!
چون خشت اولش کج است!
پیچاندن موضوع میان دوغ و دوشاب و گردوخاک در بیتِ خاص خود، نارنجک شورای خاص گذار را در نارنج استقلال و آزادی شریکان خاک مشترک، خنثی نخواهد کرد! تنها کافی بود که دلایلتان را برای عدم امکان تشکیل یک شورای عام بیان کنید، که بر اساس یک سفسطه بیان کردید. و سفسطه اینکه:
وقتی خشت کج سنتی تمام وحدتها بر سر ایدئولوژی و سمبولها بوده و هیچگاه بر سهم مشترک آب و خاک نبوده است، وحدت با چماق و زورگیری و باج و ائتلاف پنهانی پاسخ نمی‌دهد! مگر قرار است از یک سوراخ چند بار گزیده شد؟
چرا با ندیدن اصل وحدتبخش آب و خاک مشترک، می‌خواهید آن را از پیش، بین سمبول‌های تنش‌آفرین و ایدئولوژیک، در دوران پیشاآزادی مثله کنید؟ چرا بنا را بر زبان حقوقی مشترک مادی با اقدام برای تاسیس یک شرکت سهامی عام نگذاردید؟ کدام عاقل در نبردی نابرابر در میدان جنگ وقتی خانه‌ی مشترک در حال سوختن است، توانِ مردم را به سمت طرح عقاید مختلف بر سر طراحی و دیزاین مبلمانی معطوف می‌کند که نه به دار است و نه بار... که آیا سوخته باشد یا نباشد؟ وقتی نیاز به استرداد فورس ماژور خانه پیش از سوختن کامل است، چرا بی موقع و نابجا باید بر سر تقسیم اتاق‌ها تنش ایجاد کرد؟ یا شما چون میان آتش واقعی نیستید و درکی ناقص از موقعیت دارید؛ و یا خود را به دلایلی نامعلوم به جهل‌العارفین زده‌اید!
آیا گروگانید؟ و یا شیرینی یک رؤیا و باج خیالی را زیر دندانتان مزمزمه می‌کنید که به خود اجازه داده‌اید از سوی یک ملت با کرکس‌های آزاد برای آزادی کبوتران معامله کنید؟
میگویید: رسالت تاریخی داشتید؟!!
وقتی نه چنین حقی را از سوی مردم دارید و نه کسی رسالت تاریخی به شمایی داده که بنایتان بر تکه پاره کردن وحدت مادی است، این چه نوع فرافکنی موذیانه و معنوی است؟
فکر کردید در دوران عصر قجر، ملت هنوز همان شپشوهای ناآگاهند که ملای ده خدایشان بود؟!
رسالت تاریخی خودسرانه آن هم در عصر مدرن، رمز ویرانی است که هیتلر هم بر خشت کج ناسیونالیسم و نازیسم و ژن برتر، داعیه‌اش را داشت و عقوبتش را دیدیم.
اینهمانی با دیوانگان تاریخ هم باید یک هم‌قوارگی و ویژگی‌های مشترک و همخوان داشته باشد! همینطوری الکی و با جیب خالی و پز عالی و وعده‌ی سرخرمنِ "بزک نمیر بهار میاد" توسط راهزنان سرگردنه و گرگان گله که نمی‌شود!
این چه حرکت دون کیشوت‌وار بود که در لباس دایی‌جان ناپلئون، همه را شوخی شوخی به سخره گرفتید؟
گویا ول نمی‌کند جنبش این عشق پیری... تا وطن را لت و پار نکند!
عقوبت کردهای بینوا را نمی‌بینید که چگونه بین سردمداران بومی جهان، مغبون و لت و پار می‌شوند؟
اگر صادقید، از سرمایه‌گذاری روی "شرکت سهامی خاص از ما بهترانی" دست بردارید و در بصیرت تشکیل یک #شرکت_سهامی_عام_ایران_انسانی باشید! وگرنه با کتمان هوای زاینده‌ای که چشمتان نمی‌بیند، تنها شوق خود را برای بازی در میدان دشمن مردم، اثبات می‌کنید! اینکه هی راه طلب می‌کنید و گوش‌ها را بسته‌اید یعنی چه؟
نقشه‌ی راه بصورت گام به گام و معنادار در #مرامنامه آماده است و تنها باید چشمها را نبند‌ید!... که تاریخ بیدار است.
خیام ابراهیمی
21 مهر 1398

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...