Tuesday, April 13, 2021

غسل تعمیدی در جهانِ بیل گیتس

غسل تعمیدی در جهانِ بیل ‌گیتس


اینسایدر شدم من امشب، در اندرونی... در معبدِ بیل گیتس
در بارگاه او، هر چه می‌خواهد دل تنگت بپرس
!
او پاسخ خواهد داد!... اما چرا؟
!
چرا او مایل است به ما پاسخ دهد؟
از دیدگاهِ یک زندگی‌باخته‌ در جهانِ‌ انسانهای مجازی
شاید بیل می‌گوید
:
بازخورد شما مهم است تا چاره کنیم دردمان را
تا جهان آوار نشود یکهو... و برای ما پرهزینه‌تر نشود
...
ژن برتر جهان لایق یک زندگی پاک و مرفه است
!
از زمین تا مریخ و هفت آسمان
...
پس وارد معبد شوید، ای پیروانِ عزیز
!
تا مجابتان کنم
!
تا وقتی که مارک رفته جزایر مالدیو بازی کند
برایم بیل بزنید ای موش‌های پیدا و پنهان آزمایشگاهی
در سرزمینِ "گیتز نوت
" ( #Gates_Notes ) از من بپرسید تا پاسختان دهم/
Ask Me Anything
AMA

میدانید که این روزها
مارک دیگر نمایشتان نمی‌دهد در منظر انتظار یکدیگر
و حالا که هر یک در تنهایی
اتمیزه شده‌اید در آغوش بزرگ ما، اما... در کنار یکدیگر تن‌هایید
!
من هستم اما
...
هر چه می
خواهد دل تنگت بگوی!
ادعونی استجب لکم
!
Ask Me Anything

از درگاه من وارد شوید، چند صباحی ای نخودی‌ها
تا مؤمن و خودی شوید از قبیله‌ی کفار و غیرخودی‌ها
...
*
**
از دیدگاه یک انسان واقعا مالباخته در دنیای مجازی، روایت چنین است
!
اما
:
رفتم
...
چهار دست و پا رفتم... سر به زیر رفتم
...
و با شرم از زیر پاگذاشتن قانون کپی‌رایت توسط زندان‌بانم
به جبران مافات رفتم و
من هم برایش بیل زدم، رایگان
از غروب کامروایی تا طلوعِ فجر ناکامی
...
تا نرم نرم ذوب شوم همچنان در نور ولایتی برتر
که در بصیرت آب و هوای پاک است
در جهانی در حال ویرانی از گازهای گلخانه‌ای
...
که بی مایه گان و فقیران، کمترین نقش را در آلودنش دارند
!
و بیشترین هزینه را می‌پردازند
!
از پنجره‌ی‌ غصبیِ ویندوزِ یک نوت‌بوک رفتم... از کتاب سرنوشت فیسبوک رفتم
به گیتز‌نوتِ پرودگار هر چه بوک رفتم.
تا گزارش دهم از اعمال نیک و بد این جهان فانی
...
نوتی بنویسم در مقابل نوتش
تا ابدیتی سازم برایش
تا او نوتی بگذارد مقابل نوتم
که بخوان!... اقراء... بنام پرودگاری که آفرید انسان مجازی را از بیت‌ها.
اقرأ باسم ربك الذى خلق، خلق الإنسان من علق،
بخوان و اعتبار بده به من! آنکه آموخت به تو: نوشتن با کیبورد را
اقرأ و ربك الأكرم، الذى علم بالقلم،
علم الإنسان ما لم يعلم
.
و آموخت به انسان مجازی آنچه را نمیدانست
!
تا بخوانم کتاب مقدس بندگی را
برای آنانکه جهان را و آب و هوا و طبیعت را پاک از آلودگی میخواهند
!
که در آغاز کلمه بود و بیل خدا شد و مارک پیامبر
و ما قربانیان راهزنانِ ایدئولوژی بومیِ دزدان تکنولوژیِ ویندوزِ و مسنجر پیام‌بران
آلوده به بازی‌های شل کن سفت کنِ جنگی در دوقطبی جعلی جهان
بین ژن برتر تکنولوژی و ژن برتر ایدئولوژی
با شیشه‌هایی که قطره قطره پر شده از خونِ ژن عقب‌مانده‌ی ما
...
و الیزابت برایم قطره اشکی بریزد در اقیانوس بلا
در این شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
تا بهنود و ظریف در کلاب هاوس، خیلی حرفه‌ای
بر سَرِ تصاحب اسناد موثقِ لواسان، نخودی بخندند به ریش اهل بیعت با جنون
و ایلان ماسک به فکر تصاحب مریخ برای 6 فرزندش رؤیا ببافد از دریای خون
6 فرزندی که محرومند از دنیای مجازی و گوشی و اینترنت بر ایشان حرام شده
تا در جزایر مالدیو واقعا بازی کنند با مارک و اهل بیت،... حلال‌وار
...!
مثل بازی با موی سپید در فضای خانواده‌های مجازی در موبایل‌ها
بین پیرپسران و پیردخترانی که در چنبره‌ی اربابان زر و زور و تزویر
هرگز نه امنیت و نه زندگی و نه فرزندی... هیچ نداشته‌اند
!
و وقتی شریکانِ "زاکر برگ" عرصه را تنگ میکنند بر ایشان و نمایششان نمی‌دهند،
آنها یکی یکی در قحطی نان و ناامنی جان در سوراخ‌های موش
زیر چشم و گوش سربازان گمنام اربابان آلوده به ویروس زامبی
در جهانی که به دوربین‌های مدار بسته مسلح است،
هی خود را بخورند و بجوند... تا بمیرند!.. و خلاص!... مرسی
!
تا مگر موش کثیفی از جهان آلوده، پالوده شود و علی بماند و حوض سلطانش
.
و حقوقِ
#الیز لذیذ را نپردازد در بی.بی.سی
تا چشمانی خون بگریند از دامچاله‌ها تا تصاحب مثلث برمودای دریاهای شمال و جنوب
از جنگ‌های شمال و جنوبِ اتازونی، تا کشتار نیابتی کرمبچه‌های دمشقی
در پیله‌های سپید عشقی که کفن شد در رؤیای امریکایی پروانه‌ها
منتهی به پرواز و آزادی و استقلال لینکلن با تیر یک تپانچه در هوا
تا زفاف شرق و غرب در یک پادگان خاورمیانه‌ای
از پوتین روسی روی دیوار چین تا حمام فین
در صف نان و آب و مرغ و کباب پرستو و سوپ لنگ و کله پاچه‌ی خفاشها‌
تا برای "بیل" بیلی بزنم اینک در دخمه‌ای دو متری
که بابای آقای بیمارش آیفون ندارد؛ اما
قاقازاده‌‌هایش خونمایه دارند در گوشی‌های فانی
...
خون باید گریست در جنون جنیان گمنام جان جانی
آه. ای خوابهای مفعول بهشت
...
ای کلاب هاوس سرنوشت
روح فلیپ را با کالبد آن امام راحل در ناکجا محشور بفرمای
در شب اول قبر
...
که من امشب اینسایدری خودی شدم
تا برای بیل بیل بزنم از دل و جان
در خاکی که، گور من بوده از گهواره
و حیاط خلوتِ حیاتِ خلوتِ ایشان در ماهواره
آمین...! یا رب الفاعلین دنیای دون مجاز
ای همه کاره
.

خیام ابراهیمی

23 فروردین 1400 

رازی در اعلانیه ی تسلیت کاخ بوکینگهام به مردم جهان

رازی در اعلانیه‌ی تسلیت دیروز کاخ بوکینگهام.


آنکه در فقر کوخ نشینان جهان شریک نبود، اما در غم از دست دادن خودش ما را شریک می‌خواست، تنها رفسنجانی و ارباب پرده‌دارش نبود و نیست! بلکه پدرخوانده‌ی پشت پرده‌اش هم بود و هست!

کوخ نشینان فانیِ جهان را بگو: غم کم
کآن کاخ‌نشین به دیارِ باز باقی شتافت
!

شاهزاده‌ پرینس فیلیپ یونان و دانمارک(دوک ادینبرو) از آغوش ملکه‌ی بریتانیا پرکشید!
سپاس از خاندان سلطنتی بریتانیای کبیر، به خاطر عرض تسلیت به مردم جهان و همدردی با غمی که هدیه شده به ما و من در پیام رسمی ذیل:
*
**
کاخ بوکینگهام اندکی پس از نیم روز جمعه اعلام کرد: "والاحضرت شاهزاده فیلیپ(همسر الیزابت دوم ملکه انگلستان)، صبح امروز در 99 سالگی در آرامش کامل و با قلبی مطمئن در کاخ ویندزر درگذشت. خاندان سلطنتی در غم از دست رفتن وی با مردم سراسر جهان شریک است
."

هر چند شریک نبوده اند کوخیان در مواهب طبیعی جهان، اما: سزاست که این شراکت کاخ نشینان در غم تزریقی به کوخ نشینیان جهان را به فال نیک گرفت: که ما هم مردمانیم.

هر چند عادلانه نباشد که پرواز یکی در آرامش و فراغ، جهانی را در غم فراق خود ناآرام و غمگین کند! اما این رسم روزگار است. چه می‌توان کرد؟ کی مونده که والاحضرت دومیش باشه؟ باید پذیرفت! جهان ناگزیر است که این غم جانگداز را خواه ناخواه تحمل کند!

پس: تَنکز اِ لات، برای این همدردی صمیمانه‌ی کاخ بوکینگهام با کوخ نشینان و مردم جهان.

شاهزاده‌ی یونان و دانمارک که همسر ملکه‌ی بریتانیای کبیر بود، دیروز به دیارِ انشاء‌الله باقی شتافت و چشم جهانی را در سوگ خود خشکاند!
***
پس "همه با هم
":
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا، تو خودت جبران کن!
***
عزا دارِ کوخ نشین
:
خیام ابراهیمی
روز رحلت یک کاخ‌نشین
10 آپریل 2021

 

چین و پوتین روسی و مدالِ دیجیتال عکاسی

چین و پوتین روسی و مدالِ دیجیتال عکاسی
عدد: 241543903 را تا آخر این متن بخاطر بسپارید!


موضوع: علت اعطاء مدال مولای چینی و قرآن پوتین روسی به ولایت، و مدال برنز جهانی به من، بخاطر یک مشت دلار بیشتر!

از شعار اول انقلاب، یعنی "چین روسیه امریکا... دشمنان خلق ما" با #توبه از دو قسمت اول شعار، تنها مانده #توبه به سمت دشمن سوم یعنی امریکای پیش از انقلاب و انا لله و انا الیه الراجعون. اما حسن کلیدبازبنفش، امروز با لبخند ژوکوند گفته: در نشست #وین این #امریکا دارد #توبه میکند! #توبه میکند! و باید هم #توبه کند!

البته بعید میدانم که او خود را به جهل العارفین زده باشد و نداند که آن شعار ساخته پرداخته‌ی دو شریکشان انگلیس و فرانسه در شورای امنیت سازمان ملل بوده است؛ تا در یک شرکت سهامی خاص جهانی، با پاسکاری و شل کن سفت کن، ملتی عقب مانده روی دریای نفت و معادن نایاب را بین امید و ناامیدی به ناجی خارجی، هی بدوشند و هی به ریش ملتی مسلمان و شیعه‌ی آریایی بخندند!

با این همه #بصیرت تکنفره، آدم احساس میکند باید کله‌اش را بکند توی #یخچال #امیر_جفرسون (معروف به #فخرآور نبیره‌ی خواهرزاده‌ی احتمالی #رضا_شاه اول).

***

1. حکم حکومتی چین به ولایت مطلقه فقیه و رهبر مسلمین کل کهکشان راه شیری:

"حق نداری مبایعه نامه را برای امت و بندگان خود و بردگان آتی من، رو کنی! وگرنه نه من، نه تو! و در صورت تمرد و نقض امر صادره و کفر به حکم من، با اثبات ارتداد، هر چه دیدی از چشم خودت دیدی!"... الحزب الکمونیست السین(الچین) یعلم، و انتم لا یعلمون!
***
2. سرمایه‌گذاری از محل درآمد:
 خیال میکردم که پس از روسیه این تنها چین است که قرار است از محل درآمد از ولایت ما در ولایت ما سرمایه گذاری کند! و به همین دلیل است که خوشش نمی‌آید که فحوای مبایعه نامه در ولایت ما برای صاحبان حق(مردم ما) رو شود، تا معلوم نباشد چه چیزی را از همسر مام میهن خریده و قرار است بعدا چه چیزی را از مام میهن بفروشد! مگر رگ غیرت فرزندان عقیم و سرداران نامحرم به جوش آید و بخواهند خودشان دلال خرید و فروش مام میهن شوند!

لذا به همین دلیل است که برای ولایت مطلقه، حکم حکومتی صادر کرده است که به هیچ وجه من الوجوه، فحوای این مبایعه نامه را برای همسر و فرزندان و بندگان خودت رو نکن تا خر ما از پل خراب مام میهن زیر نعلین شما بگذرد! آنگاه در مقابل عمل انجام شده هر کس هر غلطی دلش خواست بکند تا نشانش دهیم با کی طرف است؟ که ما قبلا با شرکاء خود در شورای امنیت سازمان ملل، عزم خود را بسته ایم و به همین دلیل تحریم علیه نظام ایران را وتو نکرده ایم.

والله اعلم... که چرا وکیل خدا بر زمین از ولایت مطلق چین بر سرنوشت ملتی جاهل و صغیر و عقیم، ککش هم نمیگزد و به غیرت و تریش قبایش هم برنمیخورد؟!

پاسخ معلوم است: چون نظام ادای تکلیف میکند نسبت به بیعت اکثریت ملتی که 42 سال پیش کل اختیار نوشتن سرنوشت خود را یکبار برای همیشه روی دوش یک نفر انداخته‌اند! بنابراین نه نظام و نه قادر مطلقه اش هیچکدام قانونا مقصر نیستند! ایشان با بیعت و مجوز ملت قانونا مجازند، هر کاری خواستند با یک ملت بکنند!

نتیجه: مشکل در بیعت اکثریت مردم با قانون سلطه است، نه ادای تکیلف از سوی قانونمدار بنا بر وسعت عقل و مصلحت خودش.

بنابراین: اگر ملت اگر احساس میکنند در بیعت با این قانون اساسی، مغبون شده اند باید ضمن تقبل مسئولیت بیعت خود در گذشته، غبن خود را اثبات کنند تا قرارداد باطل شود و در پی قانونی جدید باشند و نسبت خود را با قانون تشخیص داده و تعیین کنند! و در صورت اعتراض، در جستجوی راهی باشند که بتوانند بصورت مسالمت آمیز، قدرت تمام مردم و شریکان آب و خاک مشترک را در قانون اساسی احیاء کنند! و این ممکن نیست جز اینکه مبانی حق مشترک را در کل آن تغییر دهند!

از چه راهی؟
مرامنامه در این باره، راهکاری مسالمت آمیز، و علمی و عملی، ارائه داده است. راهکاری که اگر کام به گام بدان عمل شود، درختش در یک فصل سال میوه خواهد داد.

***

3. در باغ سبز یا دام و دانه
 و اما، این پیام همراه با اعطاء مدال برنز به من (عکس مدال برنز در کامنتها قابل رؤیت است):

Great Job! Share this achievement and this amazing photo with your friends and clients.

این مدال برنز و رایگان مهارت من(؟!) از سوی سایت بین المللی یوپیک در عکاسی تفننی و بی کنتور با موبایلی مرده اعطا شده است؛ موبایلی فکسنی و بی کیفیت که اپ‌هایش در کورس سرعت برای کسب قدرت حضوری جهانی، دیگر آپدیت و روزآمد نمیشود! خیالی مفت چون فیسبوک.

از تصویر مدال برنز رایگان (بعنوان عکاس ماهر) در بخش کامنتها رونمایی کرده‌ام.

سیزده تای دیگر از این مدالهای برنزی در کتگوری‌های دیگر به من اعطا کرده‌اند، تا شاید وسوسه شوم و بالاخره آبونمان یکساله را به دلار بپردازم! هر چه توضیح میدهم ما عقب مانده‌هاب انسانیت و تحریمی‌های زندگی، نمیتوانیم از داخل ایران، دلاری را که نداریم و بانک واسطش هم موجود نیست، ارسال کنیم!

اما باز هم زرت و زرت (برای عکاسی در زمینه های مختلف) به من مدال برنز میدهند.
مالباخته‌ی عمر و زندگی:
خیام ابراهیمی
20
فروردین 1400 سال پس از تسلیم به الله عربی شیخ حسن نصرالله

...

پانوشت:
1.
قیود متصل به تاریخ 1400، نقل به مضمون از قول خود شیخ حسن نصرالله جان است که گفته پسرعموهای حکومت ایرانش همگی عربند و ایرانیان یک خیال منقضی در تاریخند و 1400 سال است که به سعی و همت برادران عرب مسلمانمان، جملگی بصورت کاملا شرعی عرب شده‌اند! چون پیرو الله عربند.

یادم می آید که متاسفانه یک ضد انقلاب که خواهرش را تک تیراندازان به جرم حق‌طلبی نفله کرده بودند و خودش را هم دادگاهی کرده بودند، در دادگاه انواع و اقسام فحش‌های آبدار ناموسی را به یکی از خویشاوندان عرب ایشان که قاضی دادگاه بود حواله کرده بود و در انتها گفته بود: ناراحت نشو اجنبی! تمام آن چه البته گفتم با نیت رعایت کاملا شرعی، نثارت کردم.
در این تفسیر و تعبیر من بی تقصیرم. توضیح بیشتر بر عهده‌ی شخص شخیص پسرعموی شیخ حسن نصرالله است که تا کنون سکوت اختیار کرده و ظاهرا سکوت ایشان علامت رضاست! رضای کی؟ لابد روس و چین و سایر رفقا و پااندازان
.

تزریق فلوس به نصرالله
لذا برای استمرار تزریق فلوس به شیخ حسن نصرالله و شرکاء، فی سبیل الله زیر بار امر به اختفاء فحوای متن و فحوای مبایعه نامه، و نیز با نیت تمکین خواست مولای چینی، زیر بار حکم حکومتی چینیان رفته است. با توجه به خودفروشی اکثریت نسل گذشته بصورت قانونی در 42 سال پیش، این کاملا منطقی است
! نیست؟... در هر دو صورت، تقبل الله.

2. برای رؤیت سایر مدالهای دریافتی من، که به نظر میرسد بیشتر رشوه ای برای استثمار آتی من باشد، لطفا روی تصویر پیوست، یک تقه بزنید، تا به صفحه ای منتقل شوید که 14 مدال برای تعداد 14 عکس منتشره به من اعطاء شده است!!! عجبا، در خانه نشینی ویروسی مردم جهان، سایت مجازی هم اینقدر سخاوتمند؟!!

برای دیدن عکسها روی یکی از سه گزینه ی سمت چپ صفحه، روی کلمه ی PORTFOLIO کلیک کنید تا از سایر عکسها بصورت رایگان فیض ببرید!

ملاحظه خواهید کرد که اینهمه مدال برنز بدلیل علاقه ی صاحبان این سایت به من است ( و یحتمل نه علاقه به عکسهای من) تا هر چه زودتر تحریک شوم و با پرداخت آبونه‌ی سالیانه به دلار، چند عکسم را در یک صفحه از یک کتاب ویژه‌ی سال، منتشر کنند! کتابی دیجیتالی و مجازی که به عکسهای من حق کپی رایت میدهد تا در صورت تمایل، مردم جهان بتوانند آنرا بخرند و مفتی آنرا کپی پیست نکنند!

نمیدانم چرا با این مدالهای برنز، همینطوری یاد هدیه‌ی قرآن پوتین به نوکر آتی ولایت چین افتادم و نیز این شعار آبکی ابتدای انقلاب که چپ و راست توسط وزیر شعار با صدای بلندی از پشت بلنگو به مردم القاء میشد تا مردم نعره بکشند:

چین، روسیه، امریکا ... دشمنان خلق ما

حالا مثلا ما پس از توبه از امریکایی که پیش از انقلاب در دامنش بودیم، فعلا در تصرف آن دوتای اولی(چین و روسیه) هستیم و تنها مانده اعاده به امریکا و انا لله و انا الیه الراجعون.

حالا آن عدد خط اول متن را در گوگل سرچ کنید!

عکس‌هایی خواهید دید از اشخاص خوشحالی که کله‌شان را از فرط بی‌ثمری، کرده‌اند درون یخچال. 

داستان قانو اربابی و چاردیواری و اختیاری

داستان قانونِ اربابی: "چاردیفاری، اختیاری"
یا: چرا قانون گرگ به کار رمه نمی‌آید؟ جز دریده شدن!



.
هر گردی گردو نیست! البته هر گردویی گرد است!
هر قانونی، مردمی و انسانی و مدنی نیست! البته مدنیت قانون می‌خواهد!
آیا قانون غیرمدنی وحوش و قانون مافیای جانیان، قانونی انسانی است؟
آیا صرف قید قانون، برای حفظ سلامت زندگی مدنی انسان، کفایت می‌کند؟ و یا گمراه کننده و بیماری‌زاست؟
آیا قانون برده داری و قانون دزدان جسم و جان؛ به کار سلامت و تعادل انسان می‌آید؟ و یا موجب بی ثباتی و ویرانگری است؟
آیا بی‌ثباتی درازمدت، موجب تشویش مستمر اذهان عمومی و ناهنجاریهای استرس‌زای ضد ایمنی جامعه میشود؟ و یا اقدام برای ثبات پایدار همراه با اختیار و آزادی، موجب افزایش سیستم ایمنی میشود؟

آسیبها و زخمهای ناشی از اعمال قوانین غیرمدنی زورمدارانه‌‌ی عرفی و سنتی، بر جسم و جان انسان، ما را وا میدارد که در شناسایی و پالودن قیود غیرانسانی و غیرمدنی حاکم بر هویت انسان و تغییر و تحول در قوانین موروثی بکوشیم. وگرنه تداوم قوانین سنتی در مناسبات دوران مدرن، موجب جهش سندروم بیماریها و ناهنجاریهای روانی و عادی سازی آن در تضاد بین سنت و مدرنیته خواهد شد! این یک هشدار جدی است: دیر بجنبیم جامعه از صدر تا ذیل، بیمارتر و درنده‌تر و ناهنجارتر از همیشه خواهد شد! بی آنکه ککش بگزد!
.
رجزخوانی پوشکی:
طنز وحشتناک رجزخوانی پوشکی در این است که وقتی مدعی خدمتگزاری به مردم و موکلان، بعنوان کارگزار تحت فرمان مردم، با نشستن بر تخت قدرت، کم کم خود را اربابی مطلق‌العنان احساس کرده و مردم را رعایایی کاملا فرمانبر می‌خواهد؛ آنگاه در خیال حق مالکیتِ ارباب بر هست و نیستِ رعایا، کم کم برای تامین امنیت میلی روان ناهنجار خود، همچون شاه سلطان حسین صفوی و فتحعلیشاه قجر، تکه تکه وطن را هم به پشیزی می فروشد! و البته ککش هم نمی‌گزد! تا اینکه هیولایی شود در کالبد انسان. و هرچند این کالیگولای مجنون هنوز انسان است اما روان مشوش گروتسکی پیدا میکند پر از حماقت و ادعای کمالات و ادا و اصول مسخره و پر از خطاهای حقارتبار آغشته به توهمات و جنایات ویرانگری که جمع جبری رفتارش آوار میشود بر هستی و نیستی یک ملت بینوا که اسیر شده در دست دیوانه‌ای که با رفتارهای پریشان خود، ملتی را از ساحت انسانی خارج میکند.

در چنین موقعیت بلبشویی، ارباب بیمار، هرگونه شوک اجتماعی را همچون بمباران ویروسهای گمنام، حربه‌ای برای ناتوان کردن مردم و مقابله با مطالبات مردمی در راه تداوم سلطه ی خود، چون موهبتی می‌بیند و انگیزه ای برای رفع آن ندارد!

در چنین موقعیتی، راه نجات بینوایانی که صاحب حق اصلی‌اند اما اسیر در دست ارباب دیوانه، چیست؟ تا نقشه‌ی چنان راه نجاتی بتواند، انسان مدنی را از چنبره‌ی ویروسها و سندروم زامبییان، که بس مسری است؛ به سلامت خارج کند؟ جوری که جامعه فراموش نکند که روزی انسان بوده است؛ و ضروری است که چون نوشدارویی، ادب و آداب مدنی و انسانی را تمرین کرده و در استحاله از عادات زورگیرانه‌ی سنتی به اخلاق مدنی، درد ترک اعتیاد را تاب آورد! هر چند مدتی ذهنش مشوش شود و تعادلش را از دست بدهد! وگرنه زامبی شدن چه آسان...

چگونه یک کارگر و عمله‌ی مستخدم ملت، بتدریج تبدیل به اربابی درنده‌ میشود و از دریدنهای زنجیره‌ای ککش هم نمی‌گزد؟!
.
امام راحل هنوز نرسیده به محل استقرار خود، (بین فرودگاه تا اقامتگاه خود) در 12 بهمن57 در بهشت مرده‌ها و در محضر مرکزنشینانِ غافل تهران، دهان باز کرد و در هوا دُرّ و گوهری برون ریخت که مبنای یک اعتماد کور و خام شد!

بخشی از جملات کلیدی سخنان آنروز او را با هم مرور کنیم:

***
خمینی:
1. به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است...

2. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است...

3. چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛
اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است!

4. مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟

5. مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا، سلطنت قانونی نیست!

***
(خمینی گفت: سلطنت قانونی نیست! براستی منظور او از قانون چه بود؟ بعدا فهمیدیم که منظور او نظامی مردم‌نهاد و تصمیم ساز نبوده است! آیا او در آن لحظات به نیت خود آگاه بود؟! شاید منظورش این بود که سلطنت باید منبعث از پارلمانی از فقهای قانونی باشد! فقهایی قانونی که مشروعیتشان از خود اوست. ما نمیدانیم اما بعدها در عمل اثبات شد که نیت همان بوده است. اما در آن شور و گریبان‌چاکی غریب ناشی از شکاف عمیق توسعه‌ی نامتوازن اقتصادی و فقر ژرف سیاسی تاریخی، چه کسی اهل تامل و مداقه و استنتاج و تعقل و استدلال و پرسشگری و آگاهی بود؟

آگاهی اما کم کم پس از ده سال گسترش یافت! وقتی که دیگر کمی دیر شده بود! چون هنوز از جاه طلبی اکبر شاه کسی خبر نداشت و همین شد که مردم مغبون و نیروهای تازه به دوران رسیده‌ی نظام، دست‌جمعی در عمق چاه ویل جدیدی سقوط کردند!

آن هم با دسیسه‌های زیرپوستی و علنی و چاه‌نمایی بابا اکبر و شرکاء این سلطنت نوظهور مقدس، که بموجب پیوند قید مطلقه به قدرتی سرنوشت‌ساز و ظاهرا خدمتگزار مردم، و ترمیم و افزودن جملاتی مستبدانه به اصول قانونی با تضمین "سلطنتی جاودانه"از قبیل اصل 157، قانون این نظام بصورت قطعی و شفاف و آگاهانه تا ابد پی‌ریزی شد! چرا که پس از پرواز آن امام راحل به دیار پنهان اما باقی، تنها بخش محدودی از مردم کم کم فهمیدند که از ابتدا دچار سوء تفاهم شده بودند که بر خلاف ادعای آن امام خدعه، انگار بنای قانون از ابتدا بنا داشته ملتی واحد را بین مومن و کافر دوپاره کند تا با چماق یک پاره‌ی امت خودی و مؤمن در متن، بر سر ملت پاره‌ی غیرخودی و کافر در حاشیه، آنچنان بکوبد که هر دو یکی شوند و به وحدتی مؤثر برای صدور انقلاب به جهان برسند! اما با تسری فهم آن سوء تفاهمات؛ نظام با هدایت نرم اکبرشاه برای تغییرات زیرپوستی قانون، با نیت تمرکز قدرت در دست حکومتی که بنای سازندگی زیرساختها را دارد، اوضاع آنچنان شد که لااقل 32 سال است که بدلیل جهل پدرانِ عصرحجری و تسلیم و تمرکز قدرت آیندگان در یک پیشوا، قدرت او را بالاتر از خدای هشتاد و چند میلیون انسان مختار و آزاد قرار داد، تا جایی که خون گریستن موصوف ناخدای دومی، شوخی شوخی شد کار جدی و عادی مردم.
***
از آدمفروشی تا وطن فروشی:
آدمفروشی و وطن فروشی ریشه در خودفروشی رسمی داره. و قانون اساسی ضامن اصلی این شغلهای حلال و نان و آبداره. اونم وقتیکه ملتی تا ابد خودشو بفروشه... البته قانونی! چه ندونه و چه بدونه! این جهل ربطی به کسب و کار دلالان بازار برده فروشی تا وطن فروشی نداره.

بذارید خیالتونو راحت کنم و کل قاپ‌ها رو یهو بریزم روی دایره؛ تا این مش‌حسنای پفکی، با اون سعیدای زنجیره‌ایشون، بیشتر از اینا با لقلقه‌ی قانون قانون، فیلممون نکنن:

اصل ماجرا و لب مطلب اینه که: دلالان قانونی، قانونا دل باباشون خواسته مال خودشو بفروشه و به هر کی خواست شیتیل بده و هر جا خواست درآمدشو خرج کنه و اصلا آتش‌به‌اختیارانه کل مالشو آتیش بزنه! حالا به من بگو: ااستفاده از این حق بنیادی به کدوم نفس‌کش مربوطه؟ چه برسه به اینکه به مالِ زبون بسته‌ای چون بز ربط داشته باشه؟!

خب، حالا اگه بپرسی این یعنی چی؟ جونم براتون میگه:

اساسا پیشفروش ابدی اختیار فرزندان مام میهن توسط نسل مرده ی دیروزی، از جمله شما، بنا بر اختیار خدایگونه‌ی ناشی از اصل 110 با مواد و مخلفاتش، بانضمام وصله پینه‌ی بابا اکبر و شرکاء در سال 68(طبق اصل 177)*، هرگونه دخل و تصرف در مال فروشی رو منحصر میکنه به هر گروگانگیری به جز فروشنده.
.
این یعنی چی؟
یعنی : 32 سال آزگار فروپاشی بنیادی و هسته‌ای که پس از اون 2 سال سیلی‌زنان مقدس به دوست و دشمن و همسایه و از دیوار بالا رفتن‌های هیئتی و غیردیپلماتیک، و 8 سال جنگی و موقعیت برزخی بعدی، دیگه قانونا مملکت مال تو نیست و تو حقی نداری جز التزام دست و پا و چشم و گوش بسته به فرمان ارباب قانونی و بیعت توی صف صندوق معرکه‌های مارگیری لوطی و ملیجک‌های خائنش که عین دستمال کاغذی یکی یکی رفتن توی سطل آشغال تاریخ.
.
خلاصه یعنی: بعد از کودتای دوم سال 68 در عقوبت کودتای اول در سال 58، تغییر حکومت نظامی نظام اربابی دیگه ممکن نیست، بالام جان!
مگر اینکه با اثبات غبن و جهل به اصول و متن مبایعه‌نامه‌ا‌ی بنام قانون اساسی که تو رو از اول تو حاشیه آچمز و مچل کرده تا حالا، بتونی اثبات کنی که اون قرارداد 42 سال پیش از لحاظ حقوقی باطله... و واسه همین با غصب موذیانه‌ی اراده‌ی صاحبان حق و کادوپیچ کردنش در واژه‌ی شیک قانون، از اساس قاتله.

تا "مش‌حسنا" به کمک "سعیداشون"، از این ستون تا ستون بعدی قانونی، هی با تو یه قل دو قل بازی کنن قانونی، تا هرگز حباب امیدت نترکه قانونی، حتی اگه برای همیشه خوابت ببره قانونی... تا در این خرس وسط شبان رمه‌گی قانونی، حوصله‌ت سر نره و مدام به درد یک زخم جدید قانونی، مشغول باشی و الکی با زخمت ور بری قانونی! تا گوش شیطون کر، شیطون گولت نزنه! دست به قانون چراغ جادوی غولت نزنه!

چون خودشون بهتر میدونن که قانون گرگ به چه کاری برای رمه میاد! واسه همین قانونا از این تپه تا تپه ی بعدی وقتی گندش دراومد، هی پوستین گرگ رو عوض میکنن تا اذهان عمومی رمه، مشوش نشه و یهو رم نکنه و از هم نپاشه و بساط ماستخوری و امنیت ملیِ چوبدار و چوپان و سلاخ و قصاب و مالدار اعظم رو به هم نریزه.

واسه همینه که هی قانون قانون میکنن! اما نمیگن قانون قانون گرگه. اما یه بار هم این قانون سرکاری رو واسه رمه درست و درمون تعریف نمیکنن! تا کسی نفهمه از اول تا حالا قانونا، سرکاره و امید سبزش، الکی و ناکاره.
.
یعنی در یک کلام: قانونا، اقدام به رفراندوم تنها در پوستین بیعت و در تغییر روش نوین و فان و فرح انگیز برده‌داری(به تشخیص و مصلحت ارباب) ممکنه، نه تغییر مناسبات قدرت و نوع نظام به خواست مردمی که باباشون یه بار 42 سال پیش اختیارشونو قانونا فروخته!... خلاص!

نتیجه اینکه: اقدام برای هرگونه تغییر بنیادی در قانون مملکت، عملا بدون واکنش فیزیکی و میدانی اکثریتِ مردم برای آچمز کردن اقلیت نظام از مابهتران و صاحبان ژن برتر قانونی، ناممکنه!

.
و اما: اولا این "مش‌حسنا" کیان؟ و دوما نقششون چیه؟

1. اول، از دوما بگم: "مش‌حسنا" از اول قسم خورده‌ی گعده‌ی ارباب و یا به زبان سوسولای امروزی: عضو مافیان و به زبان لمپنان داش مشتی سنتی: سربازان انتحاری‌ راه یک امام کفر یا ایمانند! یعنی اینا از اول قسم خورده و متعهدن که اگه به آرمان ضدمردمی اربابشون خیانت کنن، سرشون زیر آبه! خدائیش ثابت هم کردن! و برخلاف تهمتی که ضدانقلاب جعلی و صادراتی، واسه شون ساختن که هر دو جزو استراتژیست‌های درجه یکند، اما شغل اصلیشون، بلغور کردن و باور پذیرکردن استراتژی پرده‌دار اعظمه.

2. دوم، از اولا بگم: مش‌حسنای قصه‌ی ما، دو نفرن که کوچیکه تنها سناریست سکانسهای مغلطه اندر سفسطه ست، اما بزرگه که خنده هاش عین غار علی صدر گشاد و دراز و خیلی گنده‌ست، علاوه بر تئوریزه‌کردن سفسطه آمیز استراتژی باباشون، همزمان بیل زن و مجری و بازیگر و سلاخ غیرخودیان خودی و قربانیِ نمایشیِ خودیان غیرخودی، هم هست!
.
الف: مش حسن بزرگه (معروف به حسن بنفش):
حکایتشو 4 سال پیش در مثنوی بنفش، مو بمو تشریح کردم؛ که همه‌ش بدون استثناء، دقیقا درست از آب دراومد:
از قول باباشون گفتم: حسن و محمود و ابراهیم منم... آن سه حرفند؛ من سرم، من بدنم!
اگه فحوای مثنوی یادتون رفته، یا نخوندین، کافیه یه کلیک بکوبین روی عکس بادکنک بنفش، کنار صفحه.
در آن مثنوی، روح قانون وکیل خودسر الله را در کالبد زمینی مردم در سازوکار قدرت قانون اساسی برشمردم. که عقوبت ناشی از فقدان نظارت منسجم مردم آگاه بر اختیارات قانونی قدرت متمرکز و خطاپیشه است و پیروزی ظاهری مش حسن، خیال خامی بیش نیست که او با بعنوان یک حقوقدان امنیتی حتما باید بدان آگاه باشد که اختیاری ندارد جز فرمانبری از سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی تکنفره... و قانونا او نمیتواند از مردم سفارشی بپذیرد! پس چرا برخلاف پتانسیل غیرمردمی قانون اساسی به مردم وعده‌های عوامفریبانه میدهد؟! و چرا بخشی از مردم ناآگاه بر اساس تهییج پیمانکاران و ملتزمین به قانون ارباب(در راس آن شامورتی‌باز مش‌حسن بزرگ)، به چنین قانونی که ملت و 3 قوا را برده و گزمه میخواهد، امید بسته‌اند؟!
مثنوی اینگونه آغاز می‌شود:
هِله اِی یـارِ قدیمی! شاد باش*! ... کـاش این شادی نبود در بـــاد، کاش!
...
هِله اِی یارِ دبستانیِ من ... با تو گویم راز رأیِ این وطن
داستانِ تو به‌دستِ گزمه‌هاست ... پَرچَمَت در دستِ گرگِ رمه‌هاست
داســتانِ ناخدایِ بی‌کسان ... ماجرایِ فرعون و خار و خَسان
می‌کند محمود را دشنامِ خویش ... تا تو را باور شود برجامِ خویش
مـــوج می‌سازد به حرف و صد شعار ... حرفِ مفت از او و کار از بهرِ یار
می‌دهد پرچم به‌دستِ یارِ غار ... تا که بیعت را کند او اعتبار
باز هم "بیعت" شده درمانِ بُت ... انتخابات است و قانون جانِ بُت
سنگرِ داعش شده سبزِ مجاز ... در تلگرام، فیس‌بوک، نبضِ حجاز
چون "حَسَن" تهدید را فرصت نمود ... باز هم در این سفر رخصت نمود
وَر نه صندوق را همان پیمانه بود ... میرِتان توبه نکرد، در خانه بود!
ماجرایِ میرِتان چون شاخ شد ... لرزه بر سلطانیِ یک کــــاخ شد
گفت سلطان چاکران را: چُوُن کنم؟ ... با بصیرت این وطن افسون کنم!
شیخِ دانا و حقوقدانِ اَمین ... گفت: سلطانا، منم چاره‌یِ کین!
جنگِ میدان را میانِ خود بریم ... مردمان را گر ربائیم سروَریم
از میانِ تیر خلاص‌زن‌هایِ خود ... چند نفر را می‌کنی غوغایِ خود
یک نفر "سُرنــــــای" با مردُم زَنَد ... یک نفر طبلِ سَرانِ قُم زَنَد
یک نفر قصدِ دیــــارِ رُم کند ... یک نفر مقصودِ او را گُم کند
جمله‌یِ یارانِ تو در حکمِ تو ... هر یکی بازیگرِ یک حکمِ تو
رأیِ مردم سرشماری می‌کنیم ... جمله‌گی را بنده‌یِ رِی می‌کنیم
با زبانِ خود زنیم حرفِ عَدو ... سیلی و تدبیرِ کـــــار را تا بگو
گفت سلطان: مرحبا بر تو حَسَن! ... راهکارِ تو بُوَد خیلی خَفَن
عقلِ جِنِّ مصلحت سربارِ ما ... جِنّ تویی، مجنون تویی در کارِ ما
پس سَرِ آن جِنّ پیر در زیرِ آب ... هر که "جز ما را" بگو: راحت بخواب!
گفت سلطان: رأیِ ما رأیِ خداست ... مکر با کفار و ملت با شماست
عبرتِ هشتادوهشت این شد پسر ... بی‌شکستن موج را ساحل ببر!
سبز و زرد و سرخِ این ملّت بخر ... پرچمی برساز و اُمّت را نِگر
رویشی افسرده را در خون بِزَن ... تا بنفش زایَد تو را با ما "حَسَن!"
چون‌که قانون کرده ملّت را دو شَقّ ... باطلان را دربیامیزیم به حقّ
گر شود موجی بسازیم از طلَب ... بی‌خودی‌ها را سواریم تا حَلَب
پرچمِ غیرخودی را با شعار ... می دهیم در دستِ استــــادِ هَـوار
تا توانی وعده‌یِ بیهوده دِه! ... تو هویج و من چماق، در ابر و مِه
گیج سازیم دشمنان را بین خویش ... تا که چرب سازیم سیبیل را همچو ریش
یک نفر را می‌کنیم دشنامِ تو ... یک نفر دلداده‌یِ ناکامِ تو
در میانِ دامِ تو بـــا دامِ ما ... مردمند با بیعتی در کــامِ ما
بعد از این رأیِ من و مَکرِ شما ... با وضو، یا بی وضو، خانیم ما.
...
و پس از دهها بیت(که از آن صرف نظر می‌شود) در انتهای مثنوی میخوانیم:

اینکه ملت را دوایِ درد چیست؟ ... با من و تو نیست با امرِ ولی است!
این نه از لقلقه‌یِ ذهنِ من است ... "حکمِ قانون" سرنوشتِ وطن است
بندِ یک، "اصلِ صد و ده" را ببین ... سرنوشت‌ِ خود، از آن بـــوتــه بـچـیـن
پس تو را یـــاوه نگویم که که‌ای! ... تو همانی که زِ "قـــانـون" مُرده‌ای
هست هشتاد و دو ده "ترکیبتان" ... می‌کنَد پنجاه و چل، تعدیلتان!
می‌رَوید از غـزّه تا شــــام و عـــــراق ... با دلِ خوش، موشک و چنگ و یَراق
با تو کردم من بنفش را تجزیه ... تا بخوانی متن را در حاشیه
آن‌چه پنداشتی: بنفش و سبز نیست ... مشکی است و رمز آن دانی که چیست؟
تـــا بگــــوید: "من گرفتم بیعتی" ... آن‌که پیروز شد مَنَم، نه ملتی!
بــاز این گوی و همان میدان و راه ... دولتِ جنّتی و جنــگ و ســـپاه
فرصتی بــــود به دستی لغزان ... "تو" خیالی! واقعی من را بخوان!
آنکه تو "یــــــارِ" خودَت پنداشتی ... "یـــارِ من" بود و تو خود انگاشتی!
"قفل" قــانون و، "کلید" در دستِ یـار ... یـــار در تدبیر و اُمّیــد و "ســوار"
حسن و محمود و ابراهیم مَنَم! ... آن سه حرفند!، "من" سَرَم؛ من بَدَنم!
این بصیرت را به گـــــوش آویز و دان: ... سرمه بر چشم من‌و، "تو سرمه‌دان"!
حـــال خوش‌بـــاش! چون شبِ هشتادوهشت ... در هزار و چارصد صحرا و دشت!
خیام ابراهیمی
30 اردیبهشت 96
ساعت سه بامداد

تا چهار سالِ دیگر و... تا تدبیرِ امیدیِ دیگر در این پهنه
مبارک باد بصیرتِ این بیعت بر اُمّتِ آگــاه و همیشه در صحنه.
.
اما این مش حسن حقوقدان و استراتژیست وُرکِر، که هم قانون را خوب میفهمید و 35 سال در متن امور ایدئولوژیک و استراتژیک بیل زده، همانروزها خیلی خوبتر میدانست که اختیاری جز تمکین به خواست قدرت فرامردمی و فرا قانونی ندارد! و نمیتواند به مردم قولی بدهد بر خلاف مسیر ریلهای قطار جنگی و تنش آفرین صدور انقلاب به دیار قدس؛ اما با چنین شناختی، یا حقیقت را ناگفته گذارد و سکوت کرد، و یا صراحتا برای عوامفریبی و تکالیف بالادستی، به مردم دروغ گفت: چرا که او هیچ تضمینی برای اعمال قدرتی فراتر از قدرت مطلقه‌ی قانونی نداشت و ندارد! نه او...بلکه هر کس جای او بوده و باشد نیز، با هر شکل و قیافه و ادبیاتی، جز بازیگردانی عروسکهای خیمه شب بازی ارباب در هیئت و تکیه‌ی دولت، راهی ندارد...
ایشون(یعنی حسن بزرگه) هشت ساله که شوخی شوخی و با خنده و با روی باز آلوده به تقیه و دروغ‌های شاخدار مصلحت‌آمیز فلفل نمکی دودوزه بازی کرده، با اینکه اگه صد تا چاقو بسازه یکیش هم دسته نداره، اما کلیددار اصلی و نفوذی لُژِ دوزیستان دوگانه‌سوز و بازیگردان اصلی تمام بازیگران استراتژیهای هپروتی و ماورائیه، و هنر اصلیش اینه که از اول تا حالا گوسفندا رو با پای خودشون هی می‌بره لب چشمه و تشنه برمیگردونه، تا نفس‌بُرِشون کنه، تا با ضربات چپ و راست و پی در پی آپرکات با تاکتیک شوک درمانی، و با هدایت نرم تا خستگی و وادادگی مفرط، در وقت مقتضی(روزی که حکم جهادش دهند)، از سولاخ موش نرم نرم بکشونه به سلاخ‌خونه‌ی اربابی در معرکه‌های آدمکش و شهروند سوسک کن!
.
ب: مش حسن کوچیکه (معروف به ازغدی):
ایشون خیلی حرف میزنه اما تمام زندگیشو گذاشته برای بافتن لباس‌های رنگارنگ بر تن گنجشکک اشی مشی(جای قناری)، تا القاء کنه:
ما(؟!) زرنگ بودیم و خون دادیم و تصرف کردیم شما رو!... شما هم اگه زرنگید خون بدین و تصرف کنید ما رو! دقیقا همینو گفته (ویدئوش موجوده).
و اما بعد: سعیدای زنجیره‌ایشون کیان؟ و چکاره حسن‌اَن؟:
چند سال پیش عرض کردم که: این اهالی اطلاعات گمنام پنهانی، هفت نفرن؛ اما هر چی جلوتر میریم عین علفی مبارک، هی سبز و اضافه میشن:

1. سعید حجارمنش؛ 2. سعید امامزاده واجبی؛ 3. سعید عسگر ترور؛ 4. سعید حنایی زنکش؛ 5. سعید مرتضایی کهریزکی؛ 6. سعید حدادعربده؛ 7. سعید قاسم‌بلوف؛ 8. سعید غلمان طوس... و یک سعید خوابانده در آب نمک: 9. سعید جلیلیلی و اینک با هنرنمایی چهره‌ی نوظهور دولت نسل جوانان دیروزی: 10. سعید مَمّدجِنّی!... 11. حساب سعید بی‌نمک‌آبرودی بماند تا بعد از جنایت اپیدمی کرونا! 12. سعید دوازدم هم فعلا غایب است!...آیا فرصت کند ظاهر شود؟ و آیا درکار نباشد که ظاهر شود! شنیدن کی بُوَد مانند دیدن؟

ویژگی تمام این بازیگران سعید مغز، صدور زورکی و نرم و سخت اطلاعات در مغز و چشم و بناگوش و سیراب و شیردان و کله پاچه، به روش انقلابیه. همین!
هیچ هنر قابل توجه دیگه‌ای ندارن جز ذوق‌زدگی از تازه به دوران رسیدگی و ذوب‌زدگی در ولایت علیا و سفلای شهرهای نو به نو... و البته ارشاد لمپن‌ها از گود سنتی چاله‌میدان تا چاه‌ویلِ مُدرنِ زورچپان.
تنها اون سعید دهم یک ویژگی گمنام و پتانسیل پنهان داره برای نمایش تولید پشتیبانی از سعید نهم، با پرشی نرمشی و جهشی از روی موانع دیمی و هیئتی اقتصاد خسارتی(شاید هم نقششون برعکس باشه... شک دارم! دوز غیبگوئیم این شبها پایین اومده).

بنابراین: به افتخار "وطن پاره پاره" در میان بازوان بانکداران حاکم بر روس و انگلیس و فرانسه و امریکا و البته چین! باید پرسید: با این کلاهبردارا و قوم ظالمین چه باید کرد؟ و با اون قوم جاهلین لت و پار، اساسا چکار میشه کرد؟
راستش من که بدون منبر و زر و زور، هرگز طرف حسابم نه رعیت جماعت بوده و نه اربابان! چون اساسا دیالوگ برابر نیست و موضوعیت نداره!
ممکنه بپرسین: خب پس حرف حسابت چیه و طرف حسابت کیه؟
سوال خوبیه!
و پاسخش اینه که: طرف حساب من اونایی هستن که واقعا خودشون رو برده و رعیت نمیدونن! مدعی‌ان و تریبون امنی دارن واسه دفاع از تجاوز به عنف، و یا زر و زور و توان و طاقت و سمبه‌ای دارن برای اجرای یک نقشه‌ی راه علمی و عملی و مسالمت آمیز و مُدَوّن!
*************
قانون اکبرشاه:
پس از بازی اکبرشاه با مثله کردن اراده‌ی مردم در سال 68 و نیز شاهد بودن مش حسن و کل بازیگران 3 قوا در طول 43 سال گذشته ، نمی‌دانم آیا اکنون خون می‌گریی؟ یا خون دل خود و یا دیگری را جدا جدا و یا یکجا سر می‌کشی؟!

اما امروز وقتی به احوال کارگزارانِ خدمتگزارانِ همه کاره می‌نگریم، همه را در قطاری جنگی روی دو ریل ثابت، هنوز در حمله ی ویرانگر و دون کیشوت‌وار به غرب و دیار قدس می‌بینیم، گیریم چند صباحی پس از دریده شدن از آقابالاسر شمالی، این روزها این قطار ویرانگر با بار منابع طبیعی مادی و معنوی و انسانی آن 80 میلیون اسیر درمانده، دنده عقب برود روی ریلهای کارگذاری شده تا چینی که در کورس رقابت برای قاپیدن قدرت از دست آن چهارتای دارای حق وتو، و در سوابق چاپیدن جهان عقب مانده، بدسابقه تر از بقیه است!

البته که تثبیت این بی‌ثباتی مستمر و لت و پار شدن بی ثمر و دست به دست شدن ابتر ژن برتر ایدئولوژیک و بالا و پایین شدن بین چپ و راست ژن برتر تکنولوژیک، بدلیل ناتوانی و ذلت ناشی از فقدان یک قدرت مردمی مشترک المنافع و هم‌افزاست که قانونا و سیستماتیک چندپاره شده است!

اما شاید بتوان خسارات ناشی از غبن در آن مبایعه‌نامه‌ی اختیار و اراده در قانون اساسی را با یک هم‌افزایی مسالمت‌آمیز جبران کرد و بر اساس منافع مادی مشترک قانونی، در یک میدان میلیونی و به دعوت سخنرانی برگزیده و دارای کاریزما بواسطه‌ی یک هیات مدیره‌ی مجری تصمیم‌سازی مجمع عمومی تمام سهامداران در یک شرکت سهامی عام انسانی جدیدالتاسیس، در یک زمان و در یک مکان، ثابت کرد و مشروعیتی مخدوش را با وحدت تمام ملت بر اساس یک قانون وحدتبخش، ترمیم کرد! تا مگر با سرقفلی و اعتبار قانونی مردمی بتوان، بر منابع مشترک و سرمایه گذاریهای خارجی نظارت و همه را پاسخگو کرد!

که هر پیشوایی را میتوان به گروگان گرفت و ملتی را گروگان قدرت ژن برتر تکنولوژی و سرمایه و بانکداران عالم کرد؛ اما یک ملت مشترک المنافع را با امید و انگیزشی واقعی به منافع مشترک مادی در آب و خاک مشترک، هرگز نمیتوان از هم گسست و فقیر کرد. چون سرمایه چیزی نیست حز هم افزایی نیروها بر اساس منافع مشترک که اعتبار آفرین و ضامن زایندگی و فزایندگی و توسعه‌ی متوازن پایدار و قدرت واقعی است، نه تضاد منافع که شکاف‌آفرین و کاهنده و ویرانگر است.

خیام ابراهیمی
18 فروردین 1400

پا نوشت:
در باب شوخی کثیف و جنایتبار جدید مش حسن با رفراندوم روبنایی درون نظام، به جای رفراندوم راستین و آگاهانه و بنیادی مبتنی بر احقاق حق بنیادی تمام مردم، روزی باید شاخ عوافریبانی از تبار او جدای از روش نرم و قانونی شکستن، شکسته شود:
ریپلای تبریک نوروزی به روباه سمنانی
تقدیم به رییس دولتِ آقای محکوم جان جانی
به جن و جنون افتاده بر جانهای مفلوک انسانی
به پاس هشت سال پیام مفت تبریک نوروزی روحانی
به ریشِ سوخته‌ی نان و آب و خاک و خون اندر رگ جسمانی
از جیب صاحب مغبون و مالباخته‌ی قبض پیامگیر گوشی این قربانی
درود و سپاس برای مهندسی تمام دروغ‌های مقدس امنیت‌بخش ولایت آسمانی
ریپلای تبریک نوروزی به روباه خندان سمنانی
سپاس برای مهندسی جنایتبار تمام دروغ‌های مقدس امنیت‌بخش ولایت خودسر زمینی که این روزها از سر تفنن و خندیدن به ریش بز ما، پوست تخمه‌ی رفراندوم غیرقانونی را تخم لق گوش هالوی ما دانست و تف کرد به چشمانی که در انتهای اصل 177 که با همت اکبرشاه در سال 1368 به قانون اساسی افزوده شد، میخواند:
بخشی از اصل 177(افزوده شده در سال 68):
محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه‏های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است.

*اصل یکصد و هفتاد و هفتم به موجب اصلاحاتی که در سال ۱۳۶۸ (پس رحلت آن امام راحل) نسبت به قانون اساسی صورت گرفته، (و با توافق آن جان جانی استخر فرح با آنکه گفت باید خون گریست به حال ملت) به قانون اساسی الحاق شده است.
رفراندوم:
با اصل 177 معنای رفراندوم محدود میشود به جزئیاتی بی ارزش که باز هم بدون اختیار ولایت مطلقه ممکن نیست و هیچ ربطی به اختیار و اراده‌ی مردم ندارد!  
رفراندومی که حتی برای تعیین رنگ آفتابه‌ی مستراح امامزاده طاهر(مدفن شاملو) هم، محتاج حکم حکومتی است، چه برسد به درخواست #تجدید_رفراندوم_آری_یا_نه ، برای نسل زنده ی امروزی؛ که نسل مرده‌ی دیروزی قانونا آنرا تا ابد به خداوندگار اصل 110، پیش فروش کرده است!... البته: مگر آنکه غبن در مبایعه‌نامه‌ی جاهلانه طبق سند قانون اساسی، از لحاظ حقوقی اثبات شود! که در صورت وحدت اپوزیسیونی مستقل و مردمی، اثبات خواهد شد!

***
ما را بز گیر آورده گویا مش حسن
ریش خود رنگ میکند و هستی و ریش مردم را توأمان، مش حسن.
آدم نمیشود و باز با واژه بازی میدهد همه راه، مش حسن!
من ترس دارم از عقوبت او میان جنازه‌های بَر دار و زمین و اینهمه رسن.
.
1) بزهای ریشو اگر آدم بودند
به چوپان نیاز نداشتند
که به ریششان رنگ حنایی یا سبز بمالد
تا گم نشوند
تا شیرشان را بدوشد
تا پستانهایشان خشک شود
و اگر پروارتر نشدند و نزاییدند
سرشان را ببرد
و خون حرامشان را حلال کند!
.
و هر وقت عید شد
برای بره تودلی‌هایشان
آرزوی سلامتی کند
و رایگان
پیامهای تبریک بفرستد
تا بزرگ شوند
به ریشهایشان رنگ بنفش بمالد
تا گم نشوند.
...
بزها اگر آدم بودند
در مراسم قربانی
مقابل صفِ سگ‌ها
در کنار صندوق خالی از علفها
صف نمی‌بستند
و آنقدر بع بع می‌کردند، تا...
تا مشروعیت چوپان بی رمه
از سکه بیفتد!
.
2) بدونِ صفِ بزها
در آخورهایِ بی‌علف
چوپان بدون سکه و شیر و سیراب و شیردان
با کدام توان فلوت بزند؟
و سگ‌ها بدون دل و روده
با کدام توان، دوباره عو عو کنند؟
و گرگها با کدام امید به نوای نی چوپان دل دهند؟
...
بزها جانوران عجیبی هستند
که در فقدان آب و علف
قبضِ‌های کاغذهای یک رابطه را نشخوار می‌کنند
و باز شیر می‌دهند
و باز برای چوپانهای افسرده مع مع میکنند
تا نمیرند
یکی بالای تپه‌ها برای مردم روستا دروغ بگوید
آی گرگ آی گرگ
و یکی از پستانهایش جای شیر
خون بچکاند.
بزها اگر آدم بودند
کاغذها را میخواندند
نمیخوردند!
و برای آنچه نمی فهمیدند
به تکرار
ریش نمی‌ جنباندند!
.
3) قربانت گردم
سگها هم روزی می‌میرند
مثل چوپان‌ها
مثل بزها و گاوها
مثل حضرت آدم‌ها
و تو میمانی
تنهای تنها
با کاغذهایی که
خواندنش نه شیر میشود
نه نان و آب.
آنوقت تنها یک راه میماند
...
سخت است نجات دادن
مثل نجات یافتن!



خیام ابراهیمی
دستکاری نوشته‌ای از سه سال پیش
در 17 فروردین 1400

 
 

Tuesday, April 6, 2021

هندوانه ابوجهل، آری یا نه؟



هندوانه‌ی ابوجهل

#آری_یا_نه ؟

(این مقاله، شعر و شعار نیست!)

***

بگذار در سکوت
این حرف‌ها بدون تفسیر پرسه زَنَد
در تصویرِ تو از من و تصَوّرِ من از تو
بین گلوله و گل
من تو را گلباران کنم و
تو مرا گلوله‌باران
من بر جنازه‌ی تو بگریم و
تو بر من خاک من بخندی
عین لشکر مورانی که از شبکه‌های زیر خاکی
بو کشیده‌اند و
به طبقه‌ی چندم آپارتمانی عروج کرده‌اند
در جستجوی گورِ مای پاره پاره.
***
در جالیزار گورستان
وقتی غیبت دانه‌ای عین مرگ باشد
حضور یعنی: احتمال زندگی
بین آب و خاک مساعد و... نور و هوای بیقراری
بین متن و حواشیِ مرده‌خواری.
.
در جالیزار ذائقه‌ها
حقیقت یعنی:
تلخی هندوانه‌ی ابوجهل
که به کار ترشی ‌آید؛ اما...
شیرین نیست؛ چون گلاب زندگانی.
.
در جالیزار سوخته
واقعیت اما یعنی:
آن کس که هندوانه را به شرط چاقو می‌خرد
اما سرنوشت هزاران بی‌سکه را، به پشیزی
به قانون صد و ده چاقوی ضامن دار سرخ و سیاه
چشم بسته، می‌فروشد!
.
چنین واقعیتی در جالیزار جنون
چون ابوجهلی بین خانه و مسلخ است
که چه سلاخ باشی و... چه قربانی
فرق چندانی ندارد!
که کشتن کشتن است و هر دو تلخ
چون دو حنظل از یک بوته...
چه خود را کشی با غیبت در سیاهی و
چه غیرخود کشی با حضوری سرخ
در پایان شاهنامه
تیغ و دسته‌ی چاقو هر دو سرخند
در حضور شکافی عمیق بین مرگ و زندگی...
باری
در جالیزار سلف‌خران
دانه‌های ریز و سیاهی درون متن سفره‌ای سرخ بودن یعنی
شریک قتل و رفیق قافله شدن!
و "شدن" یعنی:
تناسل دانه‌های سیاه هندوانه‌ی ابوجهلی که
زرد است و
مترسکی خون سرخش را در هوای توهمی مکیده.
.
اردیبهشت و خرداد
فصل کاشت تخم هندوانه‌های دربسته است
که در تابستان میوه می‌دهند!
و تو باید در صف مسلخ بایستی و
بین قاتل و مقتول با حقیقت تلخی بیعت کنی و بگویی: آری!
و یا به میدان کشتارگاه بروی
و به قانون تخم ابوجهل بگویی: نه!
هر چند مرگ مرگ زاید و زندگی نباشد!
خود دانی، اما...
در خانه نمان در بهار، که شگون ندارد
که در خانه نه نانِ خشکی است برای نشخوار
و نه حتی پوست هندوانه‌ای، که خون ندارد!
که خانه چون گوری است در هوای ساکنِ مرگی به حساب زندگی، پشت مانیتور
مثل خانه‌ی ماهی‌های درون آکواریومی رها شده در خاک تفتیده‌ی کویر
که دیر یا زود زیر تیغ آتشی آسمانی
آبش بخار می‌شود، در هوای مترسکی رحمانی
به حکم اشداء مع الکفار و رحماء بینهم تکدستِ باغبانی.
***
چه فرقی می‌کند آیا؟
در بستر جالیزار بی‌درمانی
حوری شاه باشی، یا غلمان سلطانی!
مرگ مرگ است و... زاینده نیست!
گیریم زایای حنظل و زهر باشد!
.
در خانه نمان در بهار و بیرون بزن در پیاده رو
به جالیز و کشتارگاه نمی‌روی اما، نرو!
آنجا تمام تخم‌ها تخم ابوجهل است!
برای نخریدن تلخی، در روز واقعه اما
به دشت‌های سرسبز و رها... به میادین خالی از تره‌بار برو
تا برای زنده ماندن
جاهلانه نگویی: بع بع! و بگویی: چریدن، نه!
بین خانه و میدان و مسلخ
تراوزی قضاوت در مقابل چشم زمین و آسمان 
تعداد مردارها و مرده‌خوارها و زنده‌ها را سبک سنگین خواهد کرد
تا حکم سلاخی انسان از سکه بیفتد و
با مرگ، بیعت نشود!
خود دانی!

این رمز مرگ و زندگی است:
ثبتِ یک آری به مرگ با حضور مرداری!
با اثبات یک نه‌ی بزرگ به مرگ حقیر، با حضور هشیاری!
چه باشی و چه نباشی اما
هرگز تنها و پنهان نشو!
و میان تن‌های رها، جملگی یک تن شو
تا کال نمیری از هراس مرگ و ترسیده شوی...
تا میوه‌ای آبدار و شیرین و رسیده شوی!
و گر حاضری
در صندوق‌خانه‌ی هیچ معرکه‌گردانی، غیب نشو!
که غیبت تو
عین مرگ توست!
چه در لانه‌ی موش و
چه در جعبه‌ی مارگیریِ شعبده‌باز باهوش.
به دشت‌های کاشت و داشت و برداشت برو!... ای محتضر!
ای آن‌که حاضری دست و پا بزنی بین مرگ و زندگی
بی زندگانی.
.
اثبات کن خود را در جالیزار... ای تخم انسانی
که مترسکانِ زمین‌های سوخته
هزاران بار اثبات کرده‌اند: 
وعده‌ی هندوانه‌های سرخ 100 روزه، بهانه است؛ 
و شیرینی تخم‌های ابوجهل، افسانه است! 
مرگ حضور تو اما، قطعا در خانه است! 
پس: در خانه نمان و در حواشی جالیزار خیمه زن! 
که آنچه در اردیبهشت و خرداد بکاری 
تا آخر تابستان میوه خواهد داد: 
تا همچو پوست سبزی شو گردِ گلستانی سرخ 
تا گلوله‌های سیاه دانه را در آغوش گیری! 
که آن‌ها در آغوش شیرین تو 
قند خواهند شد، میان گلبارانی ناب 
و ذوب خواهند شد در حجم هوای بهاری زیر آفتاب 
تا هرم تابستانی بی‌تاب 
چون گلاب. 

خیام ابراهیمی 
16  فروردین 1400

 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...