Saturday, May 22, 2021

اعلانیه: من آن یک ریالم هنـــوز

اعلانیه:


من آن یک ریالم هنـــوز... در غـارِ آگاهیِ ناگهانی
و خانه‌مان در حال سوختن است و توی هرجایی، معنایِ ریالِ مشترک را نه می‌فهمی
و نه میدانی!
(قابل توجه ‌نواله‌خوارانِ اصلاح‌جلبِ امیدوار به اصولِ #خیانتِ #ساواک قمکرانی!)
هرگز با یک ریالِ خُرد و ناامید در ته خطِ زندگانی، شوخی مکن!
ای دلارهای سرسبزِ گردِ گلِ صدتومانی!
آااای ای برادرانِ ایمانی، در شورای سلطنت آتی انیرانی!
پس از پرواز ملکوتی آن وارثِ بنًایِ راحلِ انقلابِ غلمانی،
در ولایتِ اعرابیِ شیخ حسن پفیوزِ نصراللهی ذوب در فلسطینِ فلوس‌‌آبادِ لبنانی،
شریک و مباشر قتل‌های زنجیره‌ای هــــفت سعیدِ آنچنانی،
رییسِ دولتِ #فرقه_تبهکارِ آق‌مژدبای روانی،
برادرِ میان‌مایه‌یِ دالتون‌ها: ممجواد لاری‌جانی با گرایشِ انگلوروسپوتینچینی
با معاون‌اولیِ دولتِ جوانِ سعیدممّدِ قاچاقچیانی،
در معیتِ قاضیِ هیاتِ مرگِ فاسدِ فسادبانی،
و جنتی‌زاده‌ی نگهبان به حکمِ قانونی صادق آلِ خروس لاری فلوسبانی،
در مجمعِ تشبیث مصلحتِ غاصبانی،
جملگی در هیئتِ دیمیِ لمپنان ویرانی و ظریفان روحانی...
در گردوخاکِ تنور داغکنانی همچو محسنِ فرزندکشِ اقتصاد گروگانی،
تا محسنِ شیطانِ اکبرِ خورشتِ فسنجانی
و هر چه خاکبر‌سرِ تاج‌برسرانی...
و سایر شرکاء دیپلماسی راهزنانِ میدانی!
آااای ای دلارهای سرسبز و ای گلهای صدتومانی!
هنگام تحلیلِ حلوای لن ترانی در #همایش_خائنان_سورچرانی
هرگز با ریالی تکیده که به ته خطِ زندگی رسیده... شوخی مکن!
...
انکه تو را از طویله برد تا به ویلاهای لواسانی
زمینش زدند و توی تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ی فسیل و راهزن از پشتِ کوهِ باستانی،
از عواطفِ انسانی و عِرقِ یک خانه‌ی مشترک و انسانیِ،
براستی چند مثقال میدانی؟
که تبدیل وحوشِ جهنم بیابانی به مدنیتِ انسانی،
اگر هزینه‌هایی ناگزیر داشت... که داشت
اما شما اهل بیتِ فرقه‌ی تبهکار و کوتوله‌های هارِ قبایلِ نادانی،
به چشم برهم‌ زدنی، دشت و جنگل و دریاها را کرده‌اید چون بیابانی...
دستمریزاد!
آااای اِی همه برجِ عاج‌نشینانِ سواحلِ قناریانِ آسمانی
ای همه دلالانِ خون زمینگیرانِ بورسِ لندن و جمکرانی
و اِی همه پیمانکارانِ کاسبِ پروژه‌های برجهای فرعون و هامانی
و ای خونفروشانِ مدرنِ حیوانی و ای پااندازانِ لاکچری در سنّتِ چاله‌میدانی!
آیا مطمئنی که تا پس‌فردا،
چون ریالِ تکیده‌ای در گورِ زندگانی
ناامن و بی‌خانواده‌ نمی‌مانی؟!
چگونه آن رازِ مشترک را نمی‌فهمی و هیچ نمیدانی؟
که اینگونه تخم تفرقه بر زمین مشترک می‌پراکنی؟!
تا شعله شود یک خانه در شــورِ کـــور و پریشانِ چند سکه‌ی یک قرانی...
شاید تو آلتِ ناخودآگاهِ جنگِ زرگرانی...در این لجن
که عمقش را نه می‌فهمی...و نه میدانی
غرقه در هدایت نرمی از اتاقِ فکرِ نواله‌خورانِ یک سورچرانی!
آه ای گلِ همیشه امیدوارِ صد تومانی...!
هرگز با یک ریالِ خُرد و ناامید در ته خطِ زندگانی، شوخی مکن!
که تو خود... شریکِ شیکِ دزدانی و رفیـــقِ راهِ قاتلانی.
و تو زاده‌ی ایمان به یک خیانتی ای تجاوززاده‌ی ایرانی
از حقِ اعمالِ مشروعِ زور در شور کورِ کودکی/زنی/بینوایی...
تا گاوچرانی مردانه بر خرابه‌های گورستانی...
من یک قران گمشده در ناامنیِ کنجی در خرابه‌ای ناامیدم!...
ای جنگجوی امیدوارِ در امنیتِ برجِ عاج‌نشینان شادمانی!
هیــــــــــــــــــچ میدانی؟
نه... هرگز!...
تو نه می‌فهمی.... و نه می‌توانی که معنایِ یک ریالِ مشترک را بدانی!
ای گلِ خندانِ صدتومانی!... ای هرجاییِ جان‌جانی!
زر مفت مزن...شعر می‌خوانی...
در تریبون‌هایِ آزادِ چند پریشانی.

پااندازان مریلند

مریلند


آنانکه ریــــال زاده شدند چون بنده
در چنبره‌ی آن دُوَلِ پاینـــــــــــــده
از سهمِ ملل امنیتم ویران شد
وز شــورِ مبارز از دلار آکنده
ای مبارزینِ گره خورده لای بازوان اختاپوس بومی و جهانی!
ای دانشمندان صادراتی صاحب کرسیهای تحقیقاتِ بومی در دانشگاه مریلند
ای آمارسازان مشروعیت از قطره قطره خون ریالی در غار
برای سناتورهای امریکایی حکومت پوند و دلار!
نئوالیبرالیسم قدر شما و ارباب بومی‌تان را خوب میداند!
شما نیز بدانید:
ایران در حال احتضار است میانِ حماقتِ سنتیِ بمبارانِ تریبونهایِ پریشانی...
این دورباطلِ دست و پا زدن میانِ تریبونهای خودحقپندارِ پراکنده... زندگی نیست!
و به سامان نمیرسد
پیش از تاسیس یک شرکت سهامی عام انسانی در دوران پیشاآزادی
گرد سهم برابر و منافع مشترک مادی
که خانه‌ی مشتعل نه به دار است و نه به بار
از هزار زاویه
جدا جدا با شعارهای سلبی حذفی...
یکی نیست
و هرگز یکی نمی‌شود با ارزهای آنچنانی
در ائتلاف شرکتهای سهامی خاصِ ازمابهترانی
تا ندانند که راه یکی است:
با آچمزِ گلوله ها در دامنِ گلِ صدتومانی
با ادبیات مشترک ایجابی جذبی از یک بلندگو
از انجمن عامِ ریال‌های ایرانی.
...
این خانه ی مشترک جدا جدا در شعارهایِ حذفی بازوانِ یک اختاپوس پنهانی
تا آخرین خشت... خواهد سوخت و
تو همچنان در حال پرتاب مشت میمانی و...
باز حیرانی!

من آن یک ریالم هنـــوز

 


اعلانیه
:
من آن یک ریالم هنـــوز... در غـارِ آگاهیِ ناگهانی
و خانه‌مان در حال سوختن است و تو هرجایی، معنایِ ریالِ مشترک را نمی‌فهمی
نمیدانی!
(قابل توجه ‌نواله‌خوارانِ اصلاح‌جلبِ امیدوار به اصولِ #خیانتِ #ساواک قمکرانی!)
هرگز با یک ریالِ خُرد و ناامید در ته خطِ زندگانی، شوخی مکن!
ای دلارهای سرسبزِ گردِ گلِ صدتومانی!
آااای ای برادرانِ ایمانی، در شورای سلطنت آتی انیرانی!
پس از پرواز ملکوتی آن وارثِ بنًایِ راحلِ انقلابِ غلمانی،
در ولایتِ اعرابیِ شیخ حسن پفیوزِ نصراللهی ذوب در فلسطینِ فلوس‌‌آبادِ لبنانی،
شریک و مباشر قتل‌های زنجیره‌ای هــــفت سعیدِ آنچنانی،
رییسِ دولتِ #فرقه_تبهکارِ آق‌مژدبای روانی،
برادرِ میان‌مایه‌یِ دالتون‌ها: ممجواد لاری‌جانی با گرایشِ انگلوراسپوتینچینی
با معاون اولیِ دولتِ جوانِ سعیدممّدِ قاچاقچیانی،
در معیتِ قاضیِ هیاتِ مرگِ فاسدِ فسادبانی،
و جنتی‌زاده‌ی نگهبان به حکمِ قانونی صادق آلِ خروس لاری فلوسبانی،
در مجمعِ تشبیث مصلحتِ غاصبانی،
جملگی در هیئتِ دیمیِ لمپنان ویرانی و ظریفان روحانی...
در گردوخاکِ تنور داغکنانی همچو محسنِ فرزندکشِ اقتصاد گروگانی،
تا محسنِ شیطانِ اکبرِ خورشتِ فسنجانی
و هر چه خاکبر‌سرِ تاج‌برسرانی...
و سایر شرکاء دیپلماسی راهزنانِ میدانی!
آااای ای دلارهای سرسبز و ای گلهای صدتومانی!
هنگام تحلیلِ حلوای لن ترانی در #همایش_خائنان_سورچرانی
هرگز با ریالی تکیده که به ته خطِ زندگی رسیده... شوخی مکن!
...
آنکه تو را از طویله برد تا به ویلاهای لواسانی
زمینش زدند و توی تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ی فسیل و راهزن از پشتِ کوهِ باستانی،
از عواطفِ انسانی و عِرقِ یک خانه‌ی مشترک و انسانیِ،
براستی چند مثقال میدانی؟
که تبدیل وحوشِ جهنم بیابانی به مدنیتِ انسانی،
اگر هزینه‌هایی ناگزیر داشت... که داشی
اما شما اهل بیتِ فرقه‌ی تبهکار و کوتوله‌های هارِ قبایلِ نادانی،
به چشم برهم‌ زدنی، دشت و جنگل و دریاها را کرده‌اید چون بیابانی...
دستمریزاد!
آااای اِی همه برجِ عاج‌نشینانِ سواحلِ قناریانِ آسمانی
ای همه دلالانِ خون زمینگیرانِ بورسِ لندن و جمکرانی
و اِی همه پیمانکارانِ کاسبِ پروژه‌های برجهای فرعون و هامانی
و ای خونفروشانِ مدرنِ حیوانی و ای پااندازانِ لاکچری در سنّتِ چاله‌میدانی!
آیا مطمئنی که تا پس‌فردا،
چون ریالِ تکیده‌ای در گورِ زندگانی
ناامن و بی‌خانواده‌ نمی‌مانی؟!
چگونه آن رازِ مشترک را نمی‌فهمی و هیچ نمیدانی؟
که اینگونه تخم تفرقه بر زمین مشترک می‌پراکنی؟!
تا شعله شود یک خانه در شــورِ کـــور و پریشانِ چند سکه‌ی یک قرانی...
شاید تو آلتِ ناخودآگاهِ جنگِ زرگرانی...در این لجنی
که عمقش را نه می‌فهمی و نه میدانی
غرقه در هدایت نرمی از اتاق فکر نواله خورانِ یک سورچرانی!
آه ای گلِ همیشه امیدوارِ صد تومانی...!
هرگز با یک ریالِ خُرد و ناامید در ته خطِ زندگانی، شوخی مکن!
که تو خود... شریکِ شیکِ دزدانی و رفیـــقِ راهِ قاتلانی.
و تو زاده‌ی ایمان به یک خیانتی ای تجاوززاده‌ی ایرانی
از حقِ اعمالِ مشروعِ زور در شور کورِ کودکی/زنی/بینوایی...
تا گاوچرانی مردانه بر خرابه‌های گورستانی...
من یک قران گمشده در ناامنیِ کنجی در خرابه‌ای ناامیدم!...
ای جنگجوی امیدوارِ در امنیتِ برجِ عاج‌نشینان شادمانی!
هیــــــــــــــــــچ میدانی؟
نه... هرگز!...
تو نه می‌فهمی.... و نه می‌توانی که معنایِ یک ریالِ مشترک را بدانی!
ای گلِ خندانِ صدتومانی!... ای هرجاییِ جان‌جانی!
زر مفت مزن...شعر می‌خوانی...
در تریبون‌هایِ آزادِ چند پریشانی.
#خیام_ابراهیمی

قطار انقلاب به کدام دیار پرواز می‌کند

قطار انقلاب به کدام دیار پرواز می‌کند؟
امروز اعلام شد: نان 50 درصد گران شد!


و بـــاز حُکمِ #تضمین_بیعت خمیرمایه‌ی جانِ ارزان شد!
فدای سرشان... نانتان قربانِ جانشان شد. اصلا به خالِ لبِ یارِ آن معمارِ گرفتار و بیمار...
اینبار حتی، علاوه بر اینکه نمیخواهند به مردم #باج دهند! بلکه تنبیه هم جزو دستورِ کار است! این یعنی اثبات اینکه هیچ مافیایی نیازی به سیاهی لشکر پیروان ندارد! بویژه که با مافیای بالادستی، تفاهم‌نامه‌ای بخور و نمیر منعقد کرده باشد، که ضامنش همان پیکی بوده که مسئول فعلی‌اش است و قرار است بزودی، رئیس دولتِ حکومتش هم بشود!
این یعنی: نانخور هر چه کمتر، سپاهِ پااندازانِ علامه مژدبا(خ) راحت‌تر.
تا کیکِ خامه‌ای و رِدوِلوِت هست، رزق و روزیِ بیتِ آقازاده‌ی دیروزی و آقای پشتِ پرده‌ی فرداروزی، برقرار است و همین نشانه‌ی قصد تثبیت حکومت با چماق و تمکینِ دولت و #تضمین_بیعت است! و چیست تضمین بیعت؟ جز اعمالِ زوری فریباتر و لجن‌تر از زورهای پیشین.
سالی که نکوست، از بهارش پیداست!
من الله(الشیطان الاکبر) التوفیق!
اما چرا با این حدّت و شدَت به مرگ گرفته‌اند؟ آیا قرار است به تب راضی کنند؟
پاسخ:
برای تنازع بقاء(درپوستین نرمشِ مخفیانه‌ی 3 قوا) در میان چنگال شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل) البته که "علامه مژدبا" با پرواز ابوی به دیار باقی، هر سه عضو شورای سلطنت(3قوای ولایت) را پیش‌تر و تا انقلاب مهدی، در گروگانِ اصل 177 قانونِ اساسیِ ائتلافِ شیاطین اکبر و اصغر دارد! تا در دیار فانی، کماکان باقی بمانی!
نظام شورایی یعنی: تمرکز سه قوا در یک نقطه:
1.لاریجانی وجیه‌الدوله در محضر ملکه با بادیگاردی معاون اولِ دولت حکومتِ نظامی، یعنی سعیدممد روسپوتینچینی
2.رییسی ولایتمداری
3.جنتی یا جنتی‌زده‌ای از شورای نگهبان به حکم صادق لاریجانی از مجمع مصلحت(هر دو منصوبِ رهبر و فرزند)...
که جمع جبری این سه رکن، مشروعیتش را از نصِ صریح جمع جبری 3 اصل 5+110+177 قانون اساسی می‌گیرد و... دیگر هیچ! (یعنی: ای شبان برو تا ابد برای خودت بچرخ تا رمه برایت خوش بِچَرَد!)
تنها میماند مکانیسم باورپذیری امر مقدس #تضمین_بیعت با #ناخدا که البته این تکلیفِ دست راستِ اقای مهندس #کدخدایی است و مکانیسم راستی‌آزمایی اش هم با معاضدتِ دست چپش!
در این دوغ و دوشاب اگر تاج برسر و محمود نرده، موفق شوند که صفها را شلوغ کنند، البته از هر طرف کشته شود به نفع #اسلام است!
اگر هم موفق نشدند و قربانی اصلِ بنیادیِ "اشداء مع الکفار و رحماء بینهم" شدند، باز هم خیالی نیست چون اساسا با وجود ماله‌کشانِ نواله‌خور و ویژه‌خواران مؤمن در #میدان ، قانونا ملالی نیست... عبرت تاریخی اثبات کرده که رأس اسبقِ اختاپوسِ پرصدا و سیما با مساعدتِ مهندس کدخدایی، بصورت آرشیوی اثبات خواهند کرد: خرمشهر را ناخدای سینما رکس آبادان، خونین‌شهر کرد!
مِنَ الله التوفیق!
عزیز جان!
ای سربدارِ همیشه گمنام تاجِ خارِ پلاستیکی برسرِ این توده‌های خاک برسر!
برای دلبری از اعتمادِ آبکیِ اَمُتِ همیشه در صحنه، به نیّتِ نقدی آبکی‌تر از استبدادی دیمی و هیئتی و پشمکی، گفتی:
در بلاروس، استاد دانشگاهی از سرود یک بلشویک ایراد گرفت که چرا چنین میخوانی:
"و قطار ما
به سوی آینده
پرواز می کند
ایستگاه بعدی
کمون است..."
اما مگر قطار پرواز می‌کند؟
من نمی‌دانم آیا بلشویکِ چماقدار آن ولایت، حرف استاد را فهمید؟ و یا خود را به جهل العارفین زد؟!
اما همینقدر میدانم که در این #ولایت اگر از تناقضاتِ بین پندار و گفتار و رفتارِ قانونمداران قانونِ اساسیِ شبان رمه‌گی بپرسی، استادانِ ژئوپلتیک دانشگاه آزاد شیطان اکبر، بصورت انقلابی با ادبیات سلبی حذفی یکضرب بلاکت می‌گنند و حذف و نامرئی!
و اما شما که می‌دانی قطار پرواز نمی‌کند و عین شتری در صحرای حجاز، نمی‌شود آزادانه افسارش را به چپ و راست گرداند، پس چرا خودت برای لکوموتیوران(اپراتور) و خدمه و تدارکاتچیانش روی دو ریلِ ثابتِ چپ و راستِ قطار انقلاب بموجب پروتکلِ ولایی و فضاییِ قانون اساسی با جمع جبری اصول 5+110+177 به مقصدِ دیار قدس، آن‌همه سینه زدید و می‌زنید هنوز؟ با آنکه از ابتدا می‌دانستید مسافران این قطار جنگی بر اساس تضاد منافع مؤمن و کافر(خودی/غیرخودی) جملگی ملکِ مطلقِ آقای سوزنبانی هستند که بعنوانِ مالک نیابتی و یا وکیلِ "لله ملک السموات و الارض"، تنها خودش واضعِ سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی‌اش است و به هیچ ناکسی پاسخگو نیست الّا لله که حکم نزد اوست و حکم حکومتیِ شفاهی و کتبی نیز ایضا نزد میراثخوارانش، و نه نزد تویِ مُسلِم و مؤمن با ژن برتر... و نه آن رقیبِ منترِ کاذبِ دیگر؟
حالیا در روزهایی که دیگر باج هم نمیدهند و بلکه قوت لایموتِ نان را هم گران میکنند، آیا همچون تمام سلبریتهای ویژه‌خوار، هنوز برقراری عزیز!
اگر برقراری! پس هیچ دردی و هیچ باکی از عدمِ #تضمین_بیعت و افزایشِ نرخ آزاد نان در آب گل آلوده و خاک متصرفه و نامشترک نداری و استقلال یعنی همین: در آب گل آلوده تا میتوانی ماهی بگیر! از روش ماهیگیری چین در دریای جنوب و در حوض کاشیِ حمام فین یاد بگیر! (مرحبا)!
تا با بیعت تو، اگر نایب بر حقِ "پنهان از نظر" دلش ویار کرد، از باب عدم تظاهر به ریاکاری، در خفا تاک و تاکنشان را یکجا به روسپوتین بفروشد و لباسِ ابریشمین چین بپوشد، به حکمِ تفاهم نامه‌ای سلطانی؛ با ضمانتِ امربری بنام ممدجواد لاریجانی! که یکهو دیدی سر از لندن و منتهن دراورد!... کی به کیه؟
باز هم #تکرار میشود:
و من‌الله التوفیق!
الاحقر:
خیام ابراهیمی
25 اردیبهشت 1400 آویزانی 

چریکی میانِ واژه‌هایِ بهاری

داستان
چریکی میانِ واژه‌هایِ بهاری
یا: خون‌خوری و خون‌رسانی در دیگِ مشترک، در #میدان
***


به آخر خطم مرسان! از وَنکُوِر... از بِوِرلی هیلز
از لندن و پاریس و مسکو...از باستی هیلز...
تریتم کرده‌ای #تریتا ... یابن‌البنتِ‌الموتا! ای رقیه تا آناهیتا!
من سایه‌اَم...سایه‌ای آنسوی پنجره... پشتِ پیچک‌ها...
ای بوته‌ی عقیم خزنده... ای مانیتورهایِ درنده، از پیش و پس!
خانه‌ی امنت ویران خواهد شد، چون تمام عمرمان زین پس
از یـــال خیابان فرشته تا بال بال زدن یک کبوتر در جزایر قناری در مفت‌آباد
خون می‌چکد از چشمانت ای مجنون از انگشت سبابه‌ی دلالان
گوشها و چشمانت کجاست ای دهانِ جنونِ لیلی؟
آخرین گلوله‌های یک چریک... قرص سیانور هست؟ یا نیست؟
خون خوردم و روزه افطار بــــود‌ مُـدام... تا خون کلان شد!
و روزی به‌خاطر آمد که آن خانه‌ی تیمی گلوله باران شد
و در راه مدرسه چپ چپ نظر به جای گلوله‌ها در خم یک کوچه آسان شد
و پشتِ نیمکت... ‌شمردنِ نقطه‌ها... رویِ تخته سیاه...بین بود و نبود
راست راست نگاه کردنِ یک معلم در چشمانِ یک همیشه‌چریک در سال‌های بعد...
حواست کجاست؟... ای بزمجه!...
زنگ تفریح نواخته‌اند و تو هنوز خیره‌ای به اندر خم یک کوچه...
روزهایی که بانکها را خالی کردند چریکها تا نجات دهند همسایه را... خود را...
حالا چشم‌ها به دستِ صاحب‌الزمانِ این و آن گلوله‌هاست
و من چون چریکی خفتم عمری میان واژه‌ها... با چشمانی باز...
در خوابِ اعلامیه‌ها که صیدی بود از یک گنج
حالا راست و دروغ و دوغ و دوشاب از چپ و راستِ رنجِ ما
بمباران میشود هر لحظه بر سرت در هیروشیما
مفت مفت مثل ذراتِ هوا
مثلِ خوره در خرخره
مثل دو نون خوردن و در پی الف چریدن ...
مثلِ وسواس در چینش پازل ذراتِ دو هیدروژن در یک اکسیژن هوا
که دلت را زده.
...
هشدار آمد که حجم اینترنت به‌پایان می‌رسد باز
و راه گم می‌شود در برزخِ واقعیت اندر مجاز...
این یعنی، نامه‌ای نخواهد رسید دگر... به پیام‌‌های بی‌مرام
این یعنی گم شدن میان هیاهوی باد و جیغِ هوا در ریه... در وقت شعار
این یعنی عمرِ انتظار به‌پایان رسید و باید وَرکشید گیوه‌ها را
این یعنی گم شدن...شاید پیدا شدن... کسی چه میداند؟ شاید که پرکشید انسان!
چشمانت را بر آینه ببند و... از خیابانِ هدایت رَد شو، مثل یک گروگان!
و هرگز مگو که "همواره خرمای پرلاشز هست شیرین‌تر از وداعِ آخر یکِ سَرخر،
در پی گورِهایِ مستقل و آزاد میان لقمه‌ها
ناله‌ها و فحش‌های وحدتبخش از نافِ صد حادثه، در دوری باطل،
عاملِ ویرانی است... چقدر تکراری است!
هیچ‌ موشی تا امید به آخرین نخود، خون نخواهد داد!
خونِ هیچ موشی تا آخرین نفس، مقدس مباد!
مزه‌ی خیالِ عرقریزانِ تلخ‌ات در پیاده‌روها و کافه‌ها، چه شوَم ای بـــاد؟
از آسمانِ حادثه دیگر دلار نمی‌بارَد ای چریک!
برخیز و کار را تمام کن!
تا این سوریه به روسیه نرسد!
گور پدر تخته سیاه سگ رید!
دیگی که برای ما نجوشد بگذار
کله‌ی سران و خرانِ دوسوی معرکه در آن بجوشد!
حالا وقت آنست که تو هم نخوابی ای همیشه بیدار!
یا به رگهای این بدن خون خویش را برسان...
یا تو هم بخور با ما، همواره... هراسان!
به آخر خطم مرسان!
من سایه‌ام...
تو کجایی؟
خیام ابراهیمی
24 اردیبهشت گردش زمین و آسمان در سالی
26 اردیبهشت 1356 بود آن روز انگار امروز در خم کوچه‌ای 

Thursday, May 13, 2021

پیشگویی حکم حکومتی در باب انتصخابات 1400

پیشگویی حکم حکومتی در نظام امنیتی-نظامی (برگ آخر یک قطره):


هر کس بتواند با اقناع تماشاچیان میدان، روی موج برساخته، با یک پرستیژ موجه بین‌المللی پروژه‌ی نظام را پیش ببرد! بر این اساس عارف با جاهل فرقی نمیکند! اما پروژه چیست؟ جز عوامفریبی القاء مشروعیت(حتی با مشارکت 5درصد بعلاوه 46 درصد ارفاق ولایی) توسط مهندسین اتاق فکر، برای حفظ قانونِ نظام که از اوجب واجبات است! بر این اساس، بهترین نتیجه شاید این باشد:

لاریجانی رییس دولت آقا+سعید ممد معاون اول جوان دولت آقا+ محمود و رییسی و خالیباف و محسن ترقه(رییس مافیای تجاری گروگانگیری و گروگانفروشی و گروگانکشی)، تنور داغ کن‌های بیعت با قانون آقا، بین اپوزیسیون جعلی و پوزیسیون واقعی... در نظام جمهوری گروگانگیران مقدس.

حسن و محمود و ابراهیم منم... آن سه حرفند؛ من سرم، من بدنم!(بیتی از مثنوی بنفش)

شورای رهبری فردا: آن 3پیک‌موتوری برای ارسال نامه به روس و چین و عربستانند!

فرمتِ انتصاب رییس دولت گروگانگیران مقدس هم همین است! برآیند موجسازی هرچه باشد، ضمن آنکه فرق چندانی نمیکند، اما بهترین بازیگر باید دارای تجربه و پرستیژ عوامفریبانه‌ای چون لاریجانی باشد: پاسداری که استاد در جنگ رسانه‌ای در صدا و سیما بوده و دیپلماسی میدانی را بهتر از بقیه بلد است و سپس رییس مجلس میلی مافیای گروگانفروشان بوده و قانون را بهتر میفهمد... نه آن دو موتورسوارِ تازه به دوران رسیده‌ی دیگر که بیشتر اهلِ صفند... نه دیپلماسی ستادی.

فراموش نکنیم: محمود بعنوان توپ‌جمع‌کن و تنورداغ کنی برای تمام فصول، با توجه به شخصیت ناهنجارِ جرزنش، همواره برای یاری به ماهیگیر #میدان ، دارای نقش‌های ژله‌ای برای گردو خاک و گل آلود کردن آب و بحرانسازی است(که بحران زنجیره‌ای پمپ خون در رگِ نظام است) و اینبار هم بفرموده مجاز است که پیروان خود را به #میدان_فاطمی بکشاند و هیچ تک تیراندازی هم مخ ایشان را روی آسفالت نپاشد!( و البته به ضرورت میدان، با فرمان فرمانده، برای القاء باورپذیری تماشاچیان مغزشان را هم بپاشاند... به زندان درافکند...مثل مشائی و آن بازیچه ی دیگر و تمام سربازان و سرداران انتحاری دیروز دیگر... از سعید امامی گرفته تا سلیمانی و فخری زاده... تا خود محمود)

او مجاز است حتی آنقدر فحش بدهد، و برادران انتحاری و سربازان گمنام را لو دهد و با نیروهای تازه نفس از دور بازی خارج کند، تا بالاخره خودش هم بعنوان یک #دلال_انتحاری، یا ترور شود، و یا برای دورهای بعدی اپوزیسیون باقی بماند!

در ساختار نظام ولایی، سربازان انتحاری، همچون بسیجیان بینوا و بعدا خران قبرسی که در زمان جنگ روی #میدان_مین میرفتند، جملگی بازیگران نقش یک کارگردانند و همچون روحانی و ظریف و سلیمانی، جملگی هیچ اختیار معناداری ندارند جز تدارکاتچی و آبدارجی و دلال محبت و گاه چون احمدی نژاد بعنوان یک محلل از این ستون تا ستون بعدی!

این حکم قانون اساسی است! مشکل از قانونمداران نیست! مشکل از بیعت اکثریتی با قانونی است که طبق اصل 177 اصولِ بنیادی ویژه خواری مومنینش به سیاستهای کلان فرامردمی و ولایی، غیرقابل تغییر است و ابدی است و ظاهرا قرار نیست به هیچ شکل مسالمت‌آمیزی از سکه بیافتد! مگر آنکه اپوزیسیون راستین بخواهد! که البته نمیخواهد! چون از کار می‌افتد!

در این دوغ‌ودوشاب و آبِ گل‌آلود، اگر رهبر برود به آسمان، آنگاه قانونا شورای سه نفره با حضور لاریجانی(توسط وکیل و معاون اولی سعید محمد که در واقع لاریجانی را در گروگان اطلاعات سپاه و فرمانده‌اش آقا مژدبا دارد) و رییسی و داکتر خلبان مجلس خالیباف... بلکه آن لاری دیگر... در میدان هستند!
.
و اما: سکانس امروزِ سناریوی نظام امنیتی نظامی از ولرم تا داغ
:

در 42 سال گذشته همواره ساختار حکومت قانونی کاملا امنیتی-نظامی بوده(البته بصورت ولرم)، و حالا در اوج بحران، کمی داغ‌تر میشود! شما یک نفر را نشان دهید که سپاهی و یا امنیتی نباشد! یکی از استراتژیستهای این شامورتی بازی مش حسن روحانی است! که چهار سال پیش در مثنوی بنفش از نقش او رونمایی شد و اینک شاهدیم که مو بمو سکانسهای پیش بینی شده به نمایش گذارده شده است!

اگر #سعید_محمد بچه سپاهی است! البته که #لاریجانی عموی بزرگ اوست! روحانی آن عموی دیگر...و جملگی فرزندان یک امام همام.
بارها در سال‌های پیش عرض شد: برای پرستیژ
#لاریجانیِ خرج شده است! او سپاه‌چشیده و مجلس‌دیده و ملکه‌پسند است و همواره به کارِ ولایتی تشنه‌ی #اقتدار می‌آید!
او یک سرمایه‌ی میلی برخاسته از
#قانون_اساسی سلطه است!
بفرموده اگر به ضرورت و نیاز #میدان، لحظاتی برای
#ریکاوری کنار میکشد، اما بفرموده با ناز پیش می‌آید تا عمق میدان!

#اقتدار
در مناسبات جهانی باید دارای اقتدار بود، وگرنه باید شاهد فروپاشی شد
!
نظام سلطه بر عالم اما در راستای اجرای سناریوهای بانکداران ملکه کدخدا، برای اتمیزه کردن مردم جهان، در سرزمینهای غیرخودی همواره نیازمند یک مقتدر لرزان است!
اقتدار میتواند با یکی و یا مجموعه‌ای از عناصر ذیل تامین گردد
:

1. هم‌افزایی و وحدتِ آزاد مردمی، بصورت قانونی، در یک شرکت سهامی عام انسانی.
2.
وحدت چکشی بصورت قانونی یا غیرقانونی با بیعتی نمادین!
3.
تمرکز زور و زر و تزویر قانونی یا غیرقانونی در یک فرقه یا فرد. در ملغمه‌ای از سوء تفاهمات قانونی و دیمی و هیئتی.... البته همواره با آمار اکثریتی و بیعتی مهندسی شده.
.
در سناریویِ حکومت نظامی امنیتی روسپوتین چینی:
1.
آیا نوشداروی پس از مرگ سهراب با خون مردم را دوست دارید؟ تا بدست دلالان نایاکی و پیمانکاران دانشگاه مریلند(که برای سناتورهای امریکایی، آمارهای جعلی مشروعیت برای نظام میسازند)، در قطار صدور انقلاب تا قدس سوخت شوید؟

2. و یا پیشگیری قبل از درمان با #رفراندوم دوست دارید؟
آن هم با تاسیس یک شرکت سهامی عام(نه خاص) از دوران پیشاآزادی تا گذار و پساآزادی با هدف #آچمز فراگیر و مسالمت آمیز میدانی با یک خواسته.
.
با همین دغده‌غه‌ها، مدتهاست هی شبانه روز خواب می‌بینم
:
حکم حکومتی نظام قانونا امنیتی-نظامی، به سعی زر و زور و تزویر شرعی، این است
:

1. رییس دولت ولایت بشود: سرکار استوار #لاریجانی
(امربرِ توافقنامه
#چین
و امیدِ بانکدارانِ ملکه با سرمایه گذاری امریکا در چین)

2. معاون اول دولت ولایت بشود: سرکار گروهبان #سعید_محمد (آتشبیارِ حرکت ناپلئونی و گازانبری دموکرات و جمهوریخواه در #میدان)

چرا؟
چون: تا ضیافتِ شورای امنیت سازمان دُوَل(نه ملل) با تسهیم توافق شده‌ی منابع ایران، بین صاحبان حق وتو، بواسطه‌ی یک ارباب بومی، محقق گردد!
پس با شل کن سفت کن دو نیش گازِ گازانبر دموکرات و جمهوریخواه، خوش خوشکتان نشود! چرا که در تاکتیک شل کن سفت کن، یکی شل میکند و یکی سفت. دقیقا عین اصلاح جلبان و اصولگرایان. این فرمت نظام سلطه با هر غیرخودی است
.
به همین سادگی
.

خیام ابراهیمی
22 اردیبهشت 1400

  

Wednesday, May 12, 2021

قطره

قطره


حکایت کنتوری که عدد می‌اندازد در هیـــــــچ...
همچو کاهی است میان آه و ماه در تهِ چاهی
مثل ماهی
در تابه
که ندارد راهی
جز بی‌تابی و... جِلزّ و وِلِز
...
***
آهِ
یکی
قطره
از
دریای توفـانی
در اقیانوسی آرام
گـُـــم شده
در مِهِ خواب و بیداری
پلک نمی‌زند
شبانه روز
تشنه
در خونِ مهتابِ ماهی
.

نه قطره‌ آبی در تهِ چاهی
نه پَرِ کاهی در چینه‌دانِ یک ماهی و
نشخواری در این دوراهی
.
بمانم در تهِ چاهِ ابتر؟
یا بمانم در گمراهی؟
این است مسئله
:
"یک دزد" بدهیِ "یک دزد" را به "دزدی دگر" می‌دهد آیا از محلِ بدهی؟
یا که اعدادِ یک کنتورِ آب و برقی هرزه قفل شود
و تنها بماند قبض گازی پس از چند شماره
...
چون حکایت یکی قطره
که بخار می‌شود ذره ذره
...
تا کی ببارد از آن ابرِ ابتر
از آن شماره
...
14000221
خیام ابراهیمی


 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...