Friday, December 17, 2021

سناریوی آتش و آب و خاک

سناریست احمق و جانی
انگار سناریو دو بار فیلمبرداری شده، با مونتاژ و ادغام دوغ و دوشاب و
#ابتذال_شرّ.



یکی به دروغ دهانی(مثل مردمسالاری) برای چپاول پول واکسن‌شهریور و میلیاردها برباد دادن هسته‌ای پوچ و چند ارتش انسانکش و چپاول خون مردم در رگِ نصرالله‌عرب؛ و یکی هم در عملِ راهزنی(مثل مردمسواری هیئتی و غارتِ خونینِ منابع). مونتاژ این دو یعنی: مردم و کشوری قربانی! بودجه مطلقا مال ملاست. حرف مفت و خدعه، مال مردم
.
.
الف: دستمال کاغذی
بازجو خبرنگار میگه: این راننده‌ی ارزشی، بلافاصله با دستمال کاغذی میرسه به خون پیشانی و بالای بینی همکارش... راننده هم چند بار میگه
#دستمال_کاغذی، دستمال کاغذی...!
ندا آمد یه‌جای قضیه باید ربطی به دستمال کاغذی داشته باشه. دقت کردم
:
1. در فیلمبرداری اول راننده دستمال دستش نیست!(دقیقه 1:38)
2. در فیلمبرداری دوم راننده دستش دستمال کاغذی هست!(دقیقه 1:50)
.
ب: دوغ و دوشاب
(سه دوربین‌ چاخان میگن؛ دو در خیابان و یکی در بیمارستان! و تنها یکی راست میگه در ورودی بیمارستان) مونتاژش شده نسل‌کشی مردم مظلوم و دریدنِ
#ایران.
1.
دوربین خیابون قد پیرزن رو دراز نشون میده. یه جوری حجابِ برترش رو پیچونده که مو لای درزش نمیره.
2. دوربین بیمارستان مادر عشقی رو با پانسمان می‌بره داخل
.
3. دوربین بیمارستان پیرزن بازیگر رو بدون پانسمان ترخیص میکنه
.
.
پ: امامزاده از این وَرِه؟ یا از اون وَرِه؟
طبق پلاتوی آبکی، مامور اورژانس به بازجوخبربذار میگه: پیرزن گفت دارم میرم دوز دوم واکسنم رو بزنم! خبربزذار تعجب میکنه! نه بابا اون گفته بود داشتم میرفتم امامزاده... مامور اورژانس میگه: نه بابا امامزاده از اونوره... درمانگاه از این وره...آخرش هم معرکه گردان میگه! بینندگان لذیذ! از ما بافتن... دیگه خودتون قضاوت کنین(چیو قضاوت کنیم؟ مگه جشنواره فیلم اسکار فرهادیه؟!) امیدوارم لذت برده باشین
!
مسئلتن: عموجان اورژانش! شما از کجا میدونستی مسیر پیرزن از کدوم وره؟ از این وره یا از اون وره؟ کی گفته هر کی از سمت چپ خیابون رد میشه حتما در جهت مخالف عبور ماشینها حرکت میکنه؟ تو که بعد از حادثه رسیده بودی! و اون موقع، هنوز دوربین اختراع نشده بود! گذشته از اینا کدوم مامور اورژانس اینقدر ناشیانه حرافی میکنه و در جهت توجیه منطق سناریست، حکمت آبکی ماجرا رو توی چشم بیننده فرو میکنه؟
نکنه توی همون ده دقیقه که پیرزن با هشیاری 120 درصد کل زندگیشو تعریف کرده بود و خوب شده بود، این خود تو بودی که هم بانداژش کردی و هم موقع ترخیص بانداژش رو باز کردی، تا با تصویر پس از ترخیص دارای تناقض باشه!) بگذریم که طبق سند، پیرزن واقعی، دوز دوم واکسنش رو قبلا زده بوده و سناریست نمیدونسته! شاید اونی که توی نقش پیرزن، خودش رو حسابی گونی پیچ کرده بود، دوز دومش رو نزده بوده
!
بازم جل‌المخلوق
.
خیام ابراهیمی
26 آذرستان 1400 گروگانگیری

.
پ.ن:
دیشب به‌رایگان تا صبح نشستیم و سکانس به سکانس این فیلم احمقانه و عوامفریبانه و جنایی را با بازی دلقکبازان سیستم اطلاعاتی دیدیم تا میلیون‌ها تومان دغلبازی جنایتبار غارتگران و راهزنان لمپن را ریال به ریال تجزیه و ترکیب کنیم. این هم کار و بار این سال‌های ما بوده تا کنون: آنها به خدعه بدزدند و بدرند و بچرند و منابع مشترک را تلف کنند و ما عمر خود را پای غارت و اتلاف منابع توسط ایشان، تلف کنیم
.
.
به گعده
#آق_مژدبا و جااندازان محترم پوزان و اُپوزان!
1. امنیت میاان آب و خاک و آتش
 اون مادرِ جوان‌ازدست‌داده، طاقتِ داغ دوم و سوم داره؟! آق مژدبا!؟... نداره دیگه!... خودتم خوب میدونی که شیطون رگِ عزیزانِ هر کیو بخواد گروگان بگیره، میگیره! نشون به اون نشون که الان بابات گروگانِ اون پوتین لاشیه... نیست؟ نگو نیست! اگه دوست داشتی مردم میتونن نجاتش بدن... مگه اینکه تنِ خودت بخاره... اون یه حرف دیگه‌ست... اگه هوش و غیرت نشون ندی، دیر یا زود عینِ موش حذفت میکنن در یک خواب خوش خیالی... از تو گنده تراش رو حذف کردن! چون سناریوی ملکه رو نمیتونی بخونی! امثال تو تنور داغ کن بانو لمبتونند و سر وقت میرن قاطی باقالیا و حذف میشن! مثل سداحمد و تاجیک و زم و مولوی...مثل سلیمانی و فخری زاده و سایر آلات قتاله به دست ارباب آلات قتاله‌ی بومی... الکی به‌سوی
#دژمن چاه نمایی میکنی... وقتش که رسید خودت باید بری استخر فرح یا اسکی توی دیزین! وقتش برسه داکتر چسکی و سردار بسیجی‌کش اقتصاد گروگانگیری هم حذف میشه... شما که ما رو رصد میکنی جز قاذوراتی.
امنیت پفکی و آبکی!
می‌دونی چرا این امنیت آبکیه؟ چون آویزون تلکه و اهل ملکه‌ و هیئت مؤتلفه‌ای! چون قانونا امنیت در دست مردم نیست تا تو هم امنیت داشته باشی! گرفتی چی شد؟ واسه همینه که عین رُبات شدی و روحِ زندگیت تلخه در ترس و حرص و طمع عین سگ میلرزی! چون خیال میکنی، نکشی میکشنت! چون بهت گفتن اشداء علی الکفار رحماء بینهم! چون خودتو مؤمن میدونی اما خلخال پای پیرزن رو میبندی به گردنِ بینوایان حرمسرای خفت شده از علی‌آباد تا دوبی! اما از خودت نمی‌پرسی پس چرا محصول ایمانت لجن و جنایته؟ و چرا اینقدر نگران امنیتی و حالت بده؟! چون ابلیس گولت زده و خون مردم رو به جیب پولت زده، چون امنیت مردم رو دزدیدی و واسه زیدتِ ژاکت بافتی. خاک توی سر لجنت راهزن اُمَوی که اینقدر تر زدی به دو روز دنیا در تنها خوری روی خون مردم و بر ویرانه‌های امنیتِ میلیونها زندگی عادی این مادر پیر و ستارها، واسه خودت امنیت و بهشت ساختی! که روی خون و حق مشترک دیگرانريال زندگی‌ها رو سوزوندی و سرت رو کردی زیر برف. آیا تو لجن نیستی؟ آیا تو مبتذل و شر نیستی؟ آیا تو زبانه‌ای از شعله‌های دوزخ نیستی؟ آیا تو خودت مثل یک دستمال کاغذی برای پاک کردن آثار تجاوز و جنایت نیستی؟
دستمال کاغذی نباش!
آیا نمی‌ترسی یه روز نوبت خودت بشه و تو رو هم مثل سعید امامی‌ها و تاجیک‌ها و مولوی‌ها، عین دستمال کاغذی مچاله کنن و بندازن توی سطل زباله؟! آلت قتاله شدنِ سایبری و تجاوز به کانون رحمانی کودکان و مادرها هم شد شغل؟! تو استحاله پیدا کردی و هنوز گرم آتشی... تا فرصت هست خودت رو بکش بیرون و خون رو از روی قمه، با آب حیاتبخش بشور، بدبخت! و آلت دریدن نمون
!
.
اونوقت ساده دلا میگن: چرا زبون بهنود رو موش خورده؟ یا چرا شازده چشمش از ترور خواهر و برادرش ترسیده؟ خب یه آبجی دیگه داره و یه مامان...سه تا دختر، یه همسر
...
آخه بی انصاف خودت این کاره‌ای؟... نیستی دیگه
!
ملتِ خوش‌خیال که رقمی نیستن! گیریم همشون عین پشکل کود بشن پای درخت زقوم... هنوز گروگانگیری سپید و سیاه نیومده سرشون تا خون بباره از چشمشون...یه چیزی میگن واسه خودشون! فکر میکنن بازی بازیه و ازشون بر میاد برن کاخ موزه قصر مرمر سبز، و یا پادگان عشرت آباد رو بگیرن تا کار تموم شه... انگار شاه سر کاره... هی به این و اون اُرد میدن نجاتمون بده! از اونطرف هم بلندگو یا توی دستِ چشم‌ترسیده‌هاست...یا دستِ کاسب‌ها و دلالانِ محبت... یعنی هر کی دستش به هر شریکِ دزد و رفیق جنایت و رییس دزدها رسید، یا باید فرصت نده و بزنه عین هندونه بترکونه طرفو... یا خودش بترکه
.

فرقی نمی‌کنه... می‌تونی از دزد و لباس‌شخصی و آجانِ محل و گزمه‌های وارداتی از شرق و غرب شروع کنی! از هر کی کورِت کرد، بچه‌ت رو کشت و بابتش سکه و یا حقوق سر ماه گرفت تا تو گرسنه بمونی...از قوم یاجوج و ماجوج یا از بچه تزارهای متجاوز با پوتینهاشون.

بزن هر متجاوز لبخند به لبی رو که تحریکت میکنن بترکون! مگه بنا بر تحریک نشدنِ نرها نیست؟ خوب اونا هم با ویراژ دادن و کباب کردن جلوی چشم مردم و یا انار خوردن در شب چله با آجیل خداد تومنی، تحریکت نکنن! اگر در ملاء عام تحریک شدی بزن بترکون!البته خواست به بچه‌ها باشه... اونا حق دارن از انار شب یلدا لذت ببرن! اما همه‌شون... نه درشتاشون (البته این کار شیطونه! اما خداش هم گفته همه رو از جهنم رد میکنم... شکی توش نیست... ترکوندن محرک‌ها جهنمِ توست... به جایی بر نمی‌خوره).. البته اگه دستت میرسه از #صدیقی و #آهی شروع کن! از اون دوتا وطن‌فروش که پول خرج میکنن تا عمرِ یه #فرقه_تبهکار گروگانگیر و راهزن و آدمفروش کش بیاد! به جهنم که ایران #سوریه شد... دیگی که واسه مردم نجوشه بذار کله‌ی سگ توش بجوشه.
.
2. بیت عنکبوت:
 ابلیس ندا داد اگه ماجرا راست باشه، لابد سناریستِ شیطونهای #بیت_عنکبوت، از پیرزن در دوران بازداشت پرسیده، اگه دخترت با کامیون تصادف کنه و یا مثل #مختاری و #پوینده غیب بشه چیکار می‌کنی؟
اونم گفته: چیکار باید بکنم؟
شیطونه هم گفته: کامیونه دیگه... یهو راننده فرمونو می‌پیچه... اما چرخ نمی‌پیچه! دیده‌م که می‌گم! مادر جان!... قبوله اگه هر چی آقامون بگه؟... یا نه؟
!
ما کارمون درسته!...باور نمی‌کنی؟ به سوابقمون جنایی‌مون نگاه کن
!
تا حالا یه روده راست تو دلمون دیدی؟... ندیدی دیگه!... الان راجع به
#فریدون از دولت آلمان بپرسی، میفرستنت دنبال نخود سیاه! از دولت عراق هم راجع به #زم بپرسی، همینطور... از ترکیه هم راجع به مولوی(مسعودشون) بپرسی باز همینطور(تازه قاتل قاچاقچیش رو هم از توی حبس آزاد کردیم)... فرانسه هم همینطور(به نگهبان بختیار کی حق سکوت داد؟)... نمیدونی دیگه!... می‌خوام بگم حتی امریکا هم همینطور... چون استاد همه شون ملکه‌ست... باور نمی‌کنی؟ امتحان کن! الان 40 ساله کارمون بده بستونه. دیده‌م که میگم!
حالا بازم علنی کنفرانس بذار و هی از طبقه‌بندی حقوق نخود و لوبیا بگو
!
.
3. کلام آخر: سناریو تا آخرین سکانس
"ما خودمون سناریستیم! فقط پول نداریم! که اونم جور میشه
!"
کلیه بازیگرا...خدا قوت پهلوون
!
یه لقمه نون و خون باید در بیاد! که خدا رو شکر زیر آجِ پوتین روسی و تدریسِ پژوهشهای بانو
#لمبتون در میاد... اگه در نیومد، بزن از دم بترکون! اینا گیر آوردن مال یتیم رو... بی ناموس‌تر از اون امام جمعه‌ای که زرت و زرت اشکش دمِ مشکشه، اون امامیه که مثل یه رُبات فاقدِ احساسه... که همه رو توی چرخ گوشت قصاب ریش ریش میکنن و آخرش هم قصاب رو هم کتلت میکنن و از چشمِ یک مشت موش آزمایشگاهی آبغوره میگیرن. از این لجن‌تر؟ از این ابتذالِ شَر تر؟
گه زدن به تمامِ لحظاتمون. روی خونمون سرسره بازی میکنن... اونوقت یه مشت لمپن و تازه به دوران رسیده و پیمانکار جاانداز با زندگی لاکچری از اکبرقاتل رفسنجان و هزارفامیل تا اصفر فرهادی روی استیج سوت بلبلی میزنن توی سوراخ موش خر می‌کنن و هنوز میتونن بخندن
.
چون خرشون از پل گذشته و مرده‌خواری در سوراخ موش، بهشون ساخته
.
البته از کوزه همان برون تراود که دراوست... اما دیگه وقتشه که یه کم از این گهی که به هستی مردم زدن رو به کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش و کوزه نوش که آبشون از یه جوب میگذره، مالید... تا احساسات بقایاشون یه کم واقعی بشه. نمیشه که اینا خر خودشونو پیش ببرن و گاهی عر عر کنن و لبخند جوکوند بزنن...ملت دسته دسته تلف بشن. باید لبخند رییس و نواله خواران این مافیای لاکچری رو طلایی کرد! تا با چاه نمایی و مسائل فرعی اینقدر داروی بیهوشی پخش نکنن توی هوا... تا مردم رو از راه راست به کوچه پس کوچه های فرعی و به بن‌بستها منحرف نکنن! از بی.بی.سی تا هرچی پاانداز روسی.
همینو می‌خواستی بانوی انگلیسی؟
!

اما خوشحال نباش!... ما تمام گروگان‌های بینوا و جنایتکار حاکم رو یکجا نجات میدیم. نه به روش داعش خراسان و آستان قدسی که بر ما حاکم کردی! به روش هم افزایی. حالا می‌بینی!... اول باید مافیای اون آهی و صدیقی‌ها حذف بشن! وقتی هیئت مؤسس سری یک شرکت سهامی عام یک تریبون به دست بیاره.
ما نمی‌ذاریم... عرض شد
: #ما ... و نه من!
ما نمی ذاریم یکی از سکانس‌های سناریوی بانو پرفسور
#لمبتون بشیم!
اینا که سناریوی بانو
#گوه_عشقی رو نوشتن، عقب مونده بودن! اینا همون احمق‌هایی هستن که #چرچیل قولش رو به بانکدارانِ لندنی #ملکه زنبورها داد، تا بهشون نقشی بده!
ما خودمون بلدیم سناریو بنویسیم
!
با یه الگوریتم در یک نقشه راه از اولین گام تا گامهای بعدی تا آخرین سکانس!
باور نمیکنی؟
این سناریوی مسالمت آمیز امنیتی، سالهاست که روی میزه.
مرامنامه استقلال و آزادی با یک استحاله نرم و مسالمت آمیز برای امنیت همه و رهایی از آویزانی به روس و انگیس و آلت‌های قتاله‌ی ملکه از هیئت مؤتلفه، تا اهل تلکه.


Tuesday, December 14, 2021

دلقکی دیشب

دیشب، دلقکی


دیشب، دلقکی
دانه برمی‌چیـــد از انــارِ خشکی... بر مزارِ
#رزم_آراء... عینِ کلاغ...
و شاخه‌های خشکِ درخت
خوابِ انـــارهایش را می‌کاوید
و خوابِ سُفره‌هـــــا‌یِ آب را، زیرِ خاک
...
ریشه‌ها می‌دَواند در ژرفـــایی که نمی‌رسید به قطره‌ای آب
...
و خـــوابِ دستـــانِ بی‌برگ و انگشتـــانِ پرمرگ را در آسمان
که به خدا نمی‌رسند
تا شُکرِ زبانی بلغور کنند به تاب‌بازی کودکانه و دعایِ باران
...
وقتی خبری از فخرِ نیاکـــان نبـــود
نه باریکه امیدی از زنده‌رودی روان، به پـــایِ دار
...
نه بارانی
...
نه افتخـــارِ رایگانی... و نه حتی کیــانِ خشکِ داری در کنارِ نیاگارا... پربـــار؛
خشکسالیِ آدم بـــود، انگــار
...
...
شادی جان
!
هرگز "بهشت" درکی از "دوزخ" ندارد
!...
هی از میسی‌سی‌پی و تایمز و راین، پیامک نده به سُفره‌هایِ خشکِ زیرزمینی
...
شلیک مکن: امید... امیــــــد
!
آیکون‌هایِ لبخند، چون بوته‌ی سیری است، که به ریشه‌یِ گرسنه‌یِ پیاز، هی می‌خندند
!
آن روزها که... دمـــایِ کفِ قفس، هوایش کالیفرنیایی بود
بچه‌بوزینه‌ها بالایِ سَرِ مادران جـــای داشتند
!
کویرِتفتیده وقتی داغ و داغ‌تر شد کم کم... رفتند زیرِ باسن‌ها تا نسوزند
!
این رسمِ حیوانات است
!
از گله‌هایِ بشری، چه توقعی...؟
!
...
شادی جان
!
این شب‌ها... "بیداری" در عادتِ روزمرگی، در جاده‌ی زیبای چالوس خواب می‌بیند
!
خواب‌های رایگانِ رنگی
به قیمتِ خونی که حالا سیاه و سفید شده
.
اینجا هیـــــــــچ امیدِ رایگانی نمی‌شود هدیه
وجدانِ شاد اگر تشنه است، باید بِسُلفد، به دقایقِ دِقّ تا خفه
!
دِقّ می‌کنی، شادی جان
!
رویَت را برگردان از این پَپِـه
...
و به همین صراحت پرده‌ی فخرِ نیاکان را بِکش پایین...

تا نمایشِ زندگی نشود، چَپِـه
!
...
فردا صبح
اگر باشم... اگر باشی
...
نمی‌دانم آیا خواهم دید هیزم‌شکن‌های ساحلِ لس‌آنجلس را؟... یا نه؟
وقتی به قناری‌هایی که میانِ شعله‌ها بـــال‌بال می‌زنند
و امیدِ پایداری می‌دهند رایگان و... دست و پا نه
!
...
قطره‌ای باران نمی‌چکد از ابرهــــایِ دَوّارِ هیچ اثرِ انگشتی
در هزارتــــویِ جنگلی پیـــــر، که جوانمرگ شده
...
و کلیدِ هر قفلِ قفس‌هایش، گران شده!... شادی جان
!
به قیمتِ اثباتِ انسان... که پوست می‌کنَد از دانه دانه خوشه‌هایِ زرّینِ گندم
!
و ابرهایش پر از بغضِ نان و باغ‌های انار است!
...
فردا صبح اگر باشم
...
باید به‌جاهــای پر و خالیِ میانِ سه‌نقطه‌هایِ مگویِ انسان، دقیـــــق بنگرم
و در حاشیه و متنِ تاریخیِ جبرِ این جغرافیـــا، کمی وَر بپرم
!
وقتی
#فریدون دلش به کله‌پاچه‌ی خیابانِ گرگانِ تهران، در سواحلِ امن‌اَت خوش نبود!
وقتی انگشتانِ کله‌پز در سَرِ بَرّه تودلی، شوقِ زندگی را از چشمانِ میشی‌اَش می‌دَرید
...
آنجا دو چشمه‌یِ خشکِ نگاهِ انسان بود، که خیره بــــود به تو
...!
دلبری تـــویِ دلِ یک مرده بود.... بَره تودلی
...!
.
فردا صبح خواهی دید
:
که "شب" دل و روده‌اَش را بیرون خواهد ریخت، در همان ساحل
...
و فریادها و ناله‌ها و خُرّ و پف‌ها،... به پایان خواهند رسید
!
آن گــــاه، دستانت در کدامین رنگِ خواب‌آلوده، آرام است؟
سرخ؟... یا سبز؟... و یا آبیِ آسمانی؟
کجـــا... دل آرام است؟
لایِ این ابرهایِ خشمگینِ خاکستری
...
که می‌گریزد از کویر به ناکجا
...
...
گاهی صداها کم می‌آورند، تا اقرار کنند
:
کمی آنسوتر از بوته‌گزهایِ بیابانِ شکلات‌پیچِ رسیده از زاینده‌رودِ میخانه
...
عجب کله‌پاچه‌ی بدبویی داشت فریدون، در آشپزخانه
!
عطر قرمه‌سبزیِ سرهنگ در دیگِ مادر کجا؟
بوی گندِ شادیِ رفیقانِ بی‌خبر از خواهر کجا؟
!
به چشمانِ غمناک... نگاه مکن شادی جان!... برای اُمید بد است
!
گاهی چشم‌ها کم می‌آورند تا اقرار کنند
:
برزخِ یـــاران، بهشتِ امنِ کارگزارانِ دوزخ است
!
...
امنیتی نیست در این شبِ تاریک و گردابی چنین هائل،
به دریایِ خروشانی بینِ جزایر قناری
میانِ تخته‌پاره‌هایِ یک کشتیِ تایتانیک، که غلت می‌زند و می‌خورد در گرداب
...
و در خوابِ خوش و امنِ ساحل‌نشین،... وِزوِز مگسی روی پلک‌هایِ چند خُرّ و پفِ ناب
...
این رَگ است که بریده می‌شود از پشتِ چشمان از پیِ رگی
...
این دل است که قلوه‌کَن می‌شود... دریده می‌شود...
و نم نم مچاله می‌شود و می‌خشکد روی هر برگی
...
آن‌ها غــــرق می‌شوند یکی یکی، دولّا دولّا... رویِ دوشِ هم در تقَلّا
...
و دو تا دوتا در آغوشی جیک‌توجیک
...
و ارکستری می‌نوزاد پیوسته لالاییِ زیبایی را، مُصّرانِه، به امیدِ خوابِ خوشِ مرگی
که تو در زندگی‌اش بی‌تابانه شادابی... در سفری جاودانه
... تب و تابی که حقِ بهـــایِ بلیطِ سفرش اَدا نشده...
و غریق‌نجات‌ها روی دُلارهای‌ تقلبی‌شان غلت می‌خورند در عذابی مُعَلّق
در برزخِ مردمی که بهشتِ امنِ کارگزارانِ دوزخ است
...
وقتی به ریـــــــال می‌میری و ناتوانی به دُلار کفن‌خریدن را
...
بگذار بخورَد سگ‌ماهی، تمامِ کله‌پاچه‌ها را
...
وقتی بهایِ سی قرص نانِ بربرانِ مدرن در مــاهِ میلادی، دو برابرِ خالِ لبِ یاران است در قرصِ مــاهِ شب چاردهِ قمری...
هیچ یارانه‌ای یـــاری نمی‌دهد یاران را
...
هیچ نگاهی نمی‌بارد از ابرهایِ پربـــار، باران را
...
می‌دانی آیا؟
که در شهر فرشتگان
بهایِ نیم‌ساعت گورکنی برای دوزخ
برابر است با سه ســـال زندگی در برزخ...؟
...
فردا صبح
شب به پــایـان می‌رسد
!
و تو می‌مانی و... تخته‌پاره‌ها
...
و دل و... روده‌ها
...
و رگ و پی و قلبِ کبابِ مچاله‌ها
...
...
دقایقی پیش از طلوعِ فجر است
آیه‌هـــای شعر می‌بارد از فَلَق و... دم دمای سَحر است
...
دم و بازدمی، پیش از خیــــالِ صبحی دِگر است
...
...
فردا صبح اگر باشم
اگر باشی
...
باید تا می‌توانیم برای اُمیـــد در سواحلِ قناری، کلی بخندیم
مُفتِ مُفت
...
شــــادی در خطر است
!
یکی در بهشت
...
یکی در دوزخ
...
یکی هم در برزخ
...
دیگر دانه‌هـــایِ خشکِ انـــار
در دهـــانِ شاعران، آبـدار نیست
...
دانه‌هایِ خشکِ انــارِ آبـــدارِ یلدایی باطل
...
از چند بیلِ بیشتر در
#سرزمین_بیحاصل
چه حاصل؟
خیام ابراهیمی
23
آذرستان 1400 خشکسالی
.
پ.ن
:
1. سپهبد رزم آراء
آن سردارِ سالهایِ خشکسالی
.
2.
سرزمین بیحاصل: (تی.اس.الیوت)
.
3.
حضرت عشق را...
در چهار فصل ایران عشق است
که خشک شده در سال
!
برخی افقی می‌زیند و می‌دوند
برخی عمودی بالا و پایین می‌پرند
...
آدم است که خورشید می‌شود
...
زیر نور ماه
...

 

Sunday, December 12, 2021

پول مرکل و گوهر عشق و فریدون


"گوهر عشقی" مادر و کیانِ خونِ دلیران... چشمه‌ی حیاتبخشِ فرزندانِ مام ایران
#پول اما گوهرِ عشقِ راهزنانِ آویزان... خون می‌مکتد زِ هر رگِ بی‌پنآاه، بی‌امان


چرا: چنان قحط‌سالی شد اندر دمشق... که یاران فراموش کردند عشق؟
#آنجلا_مرکل ، شریکِ ضارب #گوهر_عشقی؛ و تریبون اپوزیسیون، شریک آتش پوزیسیون؛ هر دو از یک کاسه دوغ می‌خورند و در انتها یک #عاروق_حقوق_بشری می‌زنند از بالای منبر تریبون! درست عین ایرانیانی که نظاره می‌کنند جان‌دادنِ شریکِ آزادیخواهی چون #فریدون_فرخزاد را که در تنهایی و بی‌کسی میان امنیتِ ایرانیان و در حدِ فاصل منافعِ خونینِ #بن در #آلمان و #لس_آنجلس در #امریکا جانش به لب آمده‌بود؛ تا یک #کفن بخرند و سپس حس انسان‌دوستیشان را آبیاری کنند! آنها که از شندرغاز #پول پیش از خریدن کفن و گل، در زمان زندگی‌ #فریدون نگذشتند و علیه او شاکی شدند و با آبرویش بازی کردند تا بساط مشترک پوزیسیون و اپوزیسیون با دهان او از رونق نیفتد و چاقوی پوزیسیون فرو رَوَد در گلویش به عبرت و نشانه که زیاده نگوی و بال بال نزن و بگذار ماستمان را در امنیت بخوریم! تا هر دو سوی معرکه، از بازی طناب کشی با رگ ملت، منتفع شوند! این یعنی رذالتِ مرده‌خواری هوشمندانه‌ی آزادیخواهان لس‌آنجلسی برای فَرّ ایران آریایی در اقصی نقاط جهان مافیایی... این یعنی با کمالِ بی شرفی نام خود را بگذاری: #شریف_زاده!
.
1. گفت: درود بر مرکل و مرگ بر آتش‌به‌اختیارانِ ولایتِ گوهر عشقی
.
بسیاری از شعارهای مفت زنجیره‌ای و واکنش‌های هیجانی زودگذر و ابراز واژه‌های انتزاعی و پفکیِ انساندوستانه، نسبت به تمجید از #مرکل و انزجار از قتل فریدون و ضرب و شتم گوهر عشقی، متاسفانه و معمولا دارای ارزش اجتماعی مؤثر و واقعی نیستند و جز خودفریبی از این ستون تا ستون بعدی ارزشی معنادار‌ ندارند! بلکه حتی با هوشمندی نظام سلطه، با توجه به هوش هیجانی نازل، مورد موجسواری و انحراف از آدرس درست قرار میگیرند و کارکردشان چون نازلِ پمپ‌بنزین‌اند که یک بی‌شرف بنا بر تپش نبض حوالی نافش، ناموقع بر آن می‌فشرد و به‌جای بنزین در باک اتومبیل راننده، آن را بر آتش سیگارش می‌پاشد، تا همچون ماموری آتشبیار در آتشی بدمد برای آتش‌به‌اختیار. که پولِ گلِ سر قبر فریدونش ارزشی ندارد جز پاک کردن مسئله و تولید دوغ و دوشاب، در کارگاه مشترک و جناییِ کاسبان؛ شبیه نوشداروی پس از مرگ سهراب در دور باطل عوامفریبی تا آخرین دم و آخرین قطره‌ی خون فرزندان آواره در دامانِ مام ایران! یعنی فارغ از نیت شاعر، هر شعار نیک و تحلیل مفتی که بدون شناخت و فلسفه و استراتژی و تاکتیک و زبان مشترک، نتواند از تکرار فاجعه پیشگیری کند و درد را درمان کند و یک نسخه و نقشه راه تا آخرین سکانس آزادی و استقلال ترسیم کند، در واقع مفت گران است و موجب پریشانی و اتلاف منابع و توان مردم تا حد لمسی و بی‌حسی! یعنی وقتی فاجعه تکراری می‌شود، کم کم پذیرش جنایت عادی می‌شود و خطر بی‌چارگی و ذلیلی و وادادگی عمومی، کم اهمیت میشود و از قدرت واکنشهای حیاتی کاسته می‌شود!

تئوریسین‌های اتاق فکر و سناریستها و فیلسوفانِ نظام سلطه، این حقیقت ویرانگر غیرانسانی را نیک می‌دانند! آنان که وسط گودند اما غافلند و نمیدانند که دستهای شیطانی با عواطف انسانی ایشان چه جنایتی میکنند! در واقع تکرار جنایات زنجیره‌ای با اشکال متنوع، و عدم پیشگیری ریشه‌ای از #تکرار آن، در مرور زمان از بار فاجعه می‌کاهد! و جنایت واقعی این بی‌حسی عمومی است! نه آن خرده جنایات تکراری که با وجود قانون جنایت همواره امکان تکرار در اشکال گوناگون دارد! 43 سال است ما زیر ضربات زنجیره ای و متنوع این وضعیتیم تا از انسان به یک ربات ایدئولوژیک و بی‌احساس و عاطفه تبدیل شویم. و اینگونه است که کم کم قابلیت عشق در قلب می‌میرد و خشکسالی در سرزمین دمشق فزونی می‌گیرد!
.
2. شناختِ عشق در دمشق فیلسوفان:
می‌گوید: گوهر عشقی یک تف سربالاست برای نظام! همین!... یعنی من شعارم را دادم علیه جانی... ما را چه به کار
#قانون_اساسی جنایت... حالا برویم خود را در نان و ماستمان گم کنیم که دنیا دو روز است و دیگر هیچ...
البته که آنها شب و روز، تُف می‌اندازند بالا و می‌افتد بر سر
#زاینده_رود تا خشک ‌شود در مسیل #مرده_رود، تا کاسبکارانه نوحه بخواند اپوزیسیون بر جنازه‌ی عشاق به نیت کسب اعتبار، در قحط‌سالی عشق در دمشق و دیگر هیچ...
چون نیک بنگری در اطرافمان پر از
#گوهر_عشقی و #فریدون_فرخزاد است و عشاقی که در ساحل عافیت، مترصد خوشه‌چینی مفت به نیتِ مرده‌خواری‌اند!
نقاشانی را می‌شناسم که در پشت کوه‌های شرقی هیروشیما‌، در کورانِ بمباران، در امنیتِ آلونکی غربی، تند تند نقاشی می‌کشند از گل و بلبل‌ها... تا فراموش نشود عشق و شناخته شود... تا در نـــاقِ زندگی ذوب کنند عشق خود را در جمع عشاق ... تا ثبت شوند در قالب عشقی در کنج و زاویه، و البته همواره در آرزوی سلامت
#گوهر_عشقی مجازی، که در میدان زخمی و واقعی است.
براستی شیفتگی برای این همه شناخت زندگی و غرقه شدن در عشق، برای کیست؟... برای چیست؟... برای نواله‌خواری و عشقی انفرادی در سوراخ موش، دور و بَرِ زنده‌به‌گورانی زخمی که امروز تک‌افتاده و محتاج هم‌افزایی‌ واقعی‌اند... نه آهی مجازی در پیش و پسِ مرگ
!
.
3. کانادا یک ساواکی 85ساله را به نظام ایران بازگرداند
.
می‌گوید: دست برداریم از نظام غرب و به این جانیان بپردازیم
.
فراموش نکنیم
:
اینقدر نباید ترسید و لرزید از شناخت ارباب خارجی
...
#خاوری بفرموده با میلیاردها اختلاس ولایی برای صدور انقلاب بواسطه‌ی آتشبیاران و آتش به اختیاران لس‌انجلسی، در باختر است! و کانادا یک پیرمرد ساواکی را به #گورستان_خاوران تحویل می‌دهد... تا نان کارگران کارخانه‌های شمشیرسازی، خونی و روغنی باقی بماند!
این یعنی چه؟
یعنی حتی اگر بخواهید خودتان این مردمسواران را از خر ملت پیاده کنید، آنها ایستاده‌اند عین شیر پشتشان و در وقت مقتضی با پنجه‌ی خونین، می‌غرّند علیه‌تان
...
زیدی از زیدآباد علیا می‌گوید: چرا مدعی‌العموم واکنش نشان نمی‌دهد؟ (چاه‌نمای اصلاح‌جلب خود را به جهل العارفین زده و هنوز چشمش به مدعی‌الخصوص است و از معدن و کان او نان می‌خورد، فرزندِ فیلسوفی بنام
#ماکیاول).
فراموش نکنیم
:
مدعی‌العموم یک مقام است در ساختار اتاق فکر جانیان خاصِ قانونی که خشت بنیادیشان بر دریدن مردمی مشترک المنافع بین مؤمن و کافر است. یعنی اصل جنایت، قانونی و ماهوی است برای حفظ نظام خواص بر عوام! یعنی هیچ عمومی وجود ندارد جز بیعت کنندگان و مدعی ایشان کاری به منافع مشترک تمام مردم ندارد
!
در واقع این جانیان هویتشان بر جنایت سوار است و از ابتدا برای همیشه تصمیم خود را گرفته‌اند!... حالا شما هر چه می‌خواهد دل تنگت بگوی و هر شعاری که مایلی بده گرد جنازه
!
اسیدپاشان و موتورسوران مجری یک فرمانند... نه حتی محترم چون خودسران! بلکه همچون سلبریتی‌ها که برای گم کردن آدرس درست، شب و روز در میدانند
!
قانونا بموجب جمع جبری سه اصل 5+110+177 قانون اساسی، در تمام صحنه‌های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی، بنا بر سیاستهای کلان تکنفره، سناریوها در اتاق فکر تدوین میشوند و برای تاکتیکها بخشنامه صادر میشود و در اتاق‌های فکر ارتش ولایی بازسازی و توسط گروهان‌های خط مقدم سایبری و پیمانکاران اقتصادی شمشیرساز، از ایران تا کانادا، عملیاتی میشود
.
به هیچ عنوان با تحلیل و اعتراض به حقوق ثانویه، با درآویختن به نخود و لوبیا و رفتارهای اینچنینی، نمی‌توان به جنگ نظام سلطه رفت. مگر ثانیه‌های عمر تو از دقایق سکانس‌های سناریوهای جهاز هاضمه‌ی مافیای اربابان خارجی و داخلی، بیشتر است؟
بدیهی است که در این شامورتی‌بازی پوچِ آزادیخواهی، تنها آنان که از امنیتی ضمنی در پشت تریبونها برخوردارند، خود را مشغول اعتراض‌های روبنایی می‌کنند
.
این نظام از خشت اول یک قانون اساسی، جنایتکار و لجن‌پرور است
!
هر جایش را بگیری جنایتی دیگر از سوراخی دیگر، بیرون خواهد زد
.
این داستان تا آخرین نفس قانونمداران این قانون اساسی ادامه خواهد داشت
.
چون موضوع راز بقاء در یک تنازع بقاء در میدانی نابرابر است! و کار مردم پریشان و غیرتشکیلاتی و پراکنده از پروموت کردن تنش گرد
#تضاد_منافع در مسیر جنگ و تنازع در نبردی نابرابر نمی‌گذرد! بلکه تنها از پروموت کردن و استقرار قانون #منافع_مشترک می‌گذرد! اینگونه است که اکثریت گلستان، اقلیت گلوله را در جانِ خود ذوب می‌کند!
ارباب خارجی همگام با ارباب داخلی به کش دادن قانونِ این تنش اقتصادی نیازمند است
!
ارباب خارجی به این ارباب بومی نیاز دارد و با شل کن سفت کن او را حفظ می‌کند... و در حیاط هر دو ارباب، نواله‌خوارانی که از لس آنجلس تا الهیه تهران تا بی.بی.سی لندن و ...، لای بازوان اختاپوس یک مافیا و لابی‌هایش، به امنیت رسیده‌اند و مشغول کار در سازمان هر دو هستند، هرگز از منافعشان در نمی‌گذرند... و البته گاهی برای این جنایات آهی میکشند و دیگر هیچ
...
باید کاری کرد کارستان
.
.
4. بازی موش و گربه بین ارباب خارجی و بومی
.
برای فهم ماجرا در بازی موش و گربه، ناگزیریم برآیند بردارهای قدرت را میان خطوط تاریخیِ فاعلان اقتصادی سوار بر معلولان و مفعولان، دقیق بخوانیم.
سالهاست که شاهد شل کن سفت کنی از سوی نظام غرب و شرق، برای تبدیل بهانه‌ی فروش
#مرگ_موش ناشی از تسری طاعون با تناسل نواله خواران موش‌های ضعیفی چون نظام مرده خوار ولایت ایرانیم در جهان... همین!
زیر آج‌های
#پوتین گام دوم 40 ساله‌ی حضرت آقای انقلابی پس از 40 سال اول اقتصاد لاشخوری گرگ انیران در رمه‌ی ایران، با کدخدایی و شبانیِ کفتار و شغالان، داستان 40 دزد بغداد در #وین ، تکرار 40 شاکی #فریدون_فرخزاد و گریه بر سر گوری است که در آن مرده‌ای نیست! یعنی با دستی دور از آتش اساسا دلی باقی نمانده که گریه‌ای در کار باشد! آن هم توسط ساحل نشینان #لس_آنجلس که درکی از سهم برابر #گوهر_عشقی در شرکت سهامی عام ایران ندارند! چون تمام نواله‌خواران سهامدار یک شرکت سهامی خاصند که منابع مالی اش یا از آن گرگ خارجی است، یا از یک شبان بومی. ماجرا خیلی ساده است! هر کس در بصیرتِ حفظ پول خودش از جیب ارباب خودش است! مگر می‌شود با تقویت یک سخنگوی راستین بی تریبون، بر علیه تریبون این اربابان قیام کرد؟ مگر می‌شود پول خود را به راه زنده نگاه داشتن مبارزانی راستین که قرار است اختاپوس مافیا را به زیر بکشد، دور ریخت؟!
.
5. تریبوندار لس آنجلسی گفت: شیرزنی بود آنجلا
#مرکل همچو #گوهر_عشقی!
عرض شد
:
بر پدر و مادرش لعنت که خون جهان عقب‌مانده را در رگ‌های
#بیلدربرگ تزریق کرد با حمایت از خونِ زخمیانِ زنده در مقام پناهندگی از توالت شورانشان تا مهندسین و طراحانِ آپارتمان‌های #ایلان_ماسک در مریخ.
آنجلا آن فرشته‌ی آزادیخواه، اما یکبار برای تبدیل شرکت سهامی خاص شورای امنیت سازمان دُوَل به سازمان ملل اقدام نکرد، تا با الزام تمام کشورها به تن دادن به نظارت بین المللی بر انتخاباتهایشان تنها با نمایندگان خونخوار ارباب سلطه‌ی بومی معامله نکنند! و به نمایندگان راستین مردم و ملل میدان دهند
!
تا تفنگ ساچمه‌ای بفروشند و بمب شیمیایی به سلاطین و بعد به قربانیان در بیمارستانهای مدرنشان، به جنگ‌زدگان سرویس بهداشتی بفروشند و پشت تریبونها از شیمیائی‌ها حمایت کنند و شعار حقوق حشری بدهند
!
بر همین سیاق، داستان خونین
#فریدون_فرخزدا هم از رسانه‌ها و تلویزیونهای لس‌آنجلسی با منابع مالی امثال #صدیقی و #آهی، شنیدنی و صادق نیست!
براستی تا کی باید نخود و لوبیای هضم نشده‌ی اربابان سلطه را تحلیل کرد؟
براستی مگر حقوق بازنشستگی اپوزیسیون گرد این سوژه‌های جاودانه، چقدر نان خونین لازم دارد؟ که با شور دادن به آتش حادثه، پیوسته آدرس را نادرست نشان می‌دهند که مشکل از شخصیتهاست، نه شاخصه‌ها
!
بدیهی است که آنچه شمشیر سلاطین را تیز میکند و آب میدهد، پروتکل یک قدرت متمرکز در #قانون_اساسی است
!
چرا نباید برای یک قانون اساسی مردمی، صراحتا از این #قانون_اساسی #توبه کرد و آنرا #پروموت کرد و تنها باید به جنایات یک شمشیرزن و آتشبیاران و آتش به اختیارانش پرداخت؟
پاسخ پیداست: چون امنیت نانشان با این تهیه آتش روغنی می‌شود
!
از لواسان و کامرانیه بگیر تا ونکور و #لس_آنجلس و لندن
.
چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
لس آنجلا مرکل می‌لیسد خونِ قمه را

خیام ابراهیمی
20 آذرستان 1400 عشق‌بازی

Friday, December 10, 2021

خودت چند کیلوست

خودت چند کیلوست؟



خودت چند کیلوست؟

در دلت چند نفر جا می‌گیرند؟
چقدر خودخواهی؟
...
یعنی چقدر خود را با محتویاتت می‌خواهی؟
گیریم با زخم مردم و خیال و خواب ... یا با کباب استیک و شراب
...
رقصیدن در گورستان کار ساده‌ای نیست
و هست
...
می‌دانی آیا چه را نمی‌بینی؟
و چرا می‌بینی؟
و چرا در خواب و بیداری، حضور داری و هستی
و چرا میان خس و خاشاک
به چشم نمی‌آیی؟
!
...
چون تا دَم زدم... بازدَمَم شدی
همین شد که همچو هوای حیاتبخش فراگیری
که دیده نمی‌شوی
اما هستی
...!
خاری در چشم نمی‌شوی تا رازِ نیستی
تا خونریزان و مرگ دیده
تا نابینایی
که نفس می‌گیرد
اما تو نمی‌میری
در ضیافت این مرده‌خواری
در سوری میانِ مرده و زنده
همواره هستی در جمعِ نیستان
که هستند... اما نیستند
!
...
خودخواهم
مثل زمین که گرد خود می‌چرخد در سماعی به گرد مهر
در من زنده‌به‌گورانی هی وول می‌خورند در هم
کرم‌هایی که پروانه نمی‌شوند
پیله‌هایی که سزارین می‌شوند
زیر بارشِ بال‌هایی که پرپر می‌شوند
چون زبانه‌های‌ آتشی درونِ خورشید
نمی‌بینی آیا؟
پس چه را می‌بینی در این نور تابنده
بر این دشت تفتیده
جز خار و خس؟
در زمینی که در حال انفجار است
از بس بزرگ است و
زنده و مرده را در خود جاداده
...
گاه وَرَم کرده، سنگین
...
وقتی همه را می‌بلعد؛
گاه همه را در آغوش دارد، سبک
...
باد شده تا بالای ابرها
...
...
هیچ دو چشمی شبیه هم نمی‌بیند
وقتی غافلی که چه را نمی‌بینی
و درون خواب‌هایت چیزی هست؟
یا نیست
...!
و این‌گونه یکی می رقصد در گورستان
و یکی مویه می‌کند در سورچرانی چرندگان
امروز هم پدری دختری را کشت
پسری پدری را
...
وقتی در بالای برجی جشن بود
و در گورستانی
...
...
چقدر وزن داری؟
درونت چند زنده مرده‌ها را می‌خورند
و چند مرده زنده‌ها را...؟
و چند کیلو شادی؟
در این جشنِ تنهایی
میانِ تن‌هایی که شادند
...
و در هم می‌لولَند
...
به تنهایی... خودت چند کیلوست؟
خیام ابراهیمی
17 آذرستان 1400 ساحل‌نشینی

 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...