Monday, December 20, 2021

اینجا شب یلداست! آنجا چطور

اینجا شب یلداست... آنجا چطور؟ آیا انرژی مثبت به‌راه است؟
حافظ اگر زنده بود، شاید سفارش می‌کرد، به‌جای افیون فال، این نوشدارو را تا ته بخوانیم به جای قیل و قال.



اینجا شب یلداست... آنجا چطور؟
آیا انرژی مثبت به‌راه است؟
حافظ اگر زنده بود، شاید سفارش می‌کرد، به‌جایِ افیون
ِ فال، این نوشدارو را تا ته بنوشیم و بخوانیم به جایِ نمایش و پاشیدنِ خونِ انار به درختانِ خشک و آفت‌زده، با قیل و قال.
شهرزاد قصه‌گوی داشت برای یک شب زنده‌ماندنِ بیشتر در شب یلدا، داستانِ بعدی را می‌بافت به حکم راز بقاء... از این دمی که خس‌خسِ آلرژیک داشت تا بازدَمی دگر و... من داشتم خواب می‌دیدم که عقوبت زندگی سوراخ‌موش انگلیسی در نظام پلیسی/پادگانی/چینی/روسی به روشِ چرچیل و مائو و استالین و روزولت تا اتمیزه شدن در ایران، چه شکلی خواهد شد؟... که فهمیدم سَرَم حسابی وَرَم کرده! یعنی دور از جـانِ شریفِ قورباغه‌های حنیف که سیاسی نیستند، و برخلافِ خیلی از قورباغه‌های موش‌خورِ کثیف، که همچون مهاجرانِ ولایت در سربالایی لندن تا جماران ابوعطاء‌الله می‌خوانند هیئتی، آن هم برای
#گوهر_عشقی در رباط‌کریمی که بویِ خوشِ اقتصادی نمی‌دهد، و یا  این‌جور وقت‌ها همچون مسعودبن‌مارمولک در بی.بی.سی لال می‌میرند، من سیاسی‌ام چون اگر نباشم معلوم نیست باید آویزانِ کدام آلت قتاله ای شوم که تمام راههایش به رُم و قم ختم می‌شود. برخی اما سیاسی نیستند و بی‌گدار به آب نزده و جیک نمی‌زنند، چون رزق حلالشان از روزی‌نامه‌خواری برای هر مافیای بی سروپایی می‌گذرد و داستانسرای هنرِ بی‌دردسرند و مُخبرِ اخبارِ دینِ آغداشلولویند از سرچشمه تا تورنتو و ونکور... و اساسا سیاسی نیستند و تک‌پَرَند و تنها با غلَما می‌پَرَند! خواب‌های من اما، تماما یک‌جورهایی تحلیل مناسبات قدرت میان بازوان مافیاست و کاملا سیاسی است و آبشخورِ اکثر نوشته‌هایم در این دنیای رایگان و مجازی، بازتابِ واقعیت است در خواب‌های واقعی!
بر خلافِ مجازی‌کارانِ فرنگی‌کار حرفه‌ای که کلّ درآمدِ پوند و دلار و حیاتِ سبز و امنیت و نان و شرابشان از بابت دستمزدِ صنعتِ چاه‌نمایی در همین فضای هنری است
.

القصه، نصف شب، "بیداری" از دماغِ خوابمان زد بیرون و الان هَوَسِ کوبیدن سَرِ فرقه‌ی تبهکارِ مطهری و مهاجرانی و آلِ وبالِ خاتمی و آویزان‌هایشان را، به دیوارِ این طویله دارم...
حالا عرض می‌کنم، چرا
... خوب گوش بگیر... تا نشنونی!
.
1. سری که درد می‌کند را دستمال می‌بندند!
خواب رفیق و همخونانِ ایران، به چند من؟
!
پس از بی‌خوابی‌ها و بمباران مصلحتی/امنیتی رفت و آمد آب و برق و اینکه هی آب رفت و برق رفت و آمد و آب هم آمد و یخچال سوخت، یک شب هم که بموقع خواب آمد، تا کمی ریکاوری کنیم و میزان شویم، میگرن باوفا اما تنهایمان نگذارد و عین رفیق گرمابه و گلستان میان خواب آمد و در غیبت کبرایِ خیال امن و #قرص_ادویل که صرفا نزدِ نرسالاران هیئت سلبریتی‌های ولایی باشد و بفرموده برای چزاندنِ توده‌های خرانِ لنگ و مزاحم همیشه حیران در صحنه، تحریم و تحمیل شده بر ملت مچل در هچل، نتیجه این می‌شود که به سری که درد می‌کند حتما باید دستمال بست و به حکمِ اجل معلق، اکنون بیداریم... نخست، نیم ساعتی در سَرِ پرشور، داستانسرایی کردم(مثل مسعودبنِ لرزان از گوهر عشق) و خواب ساختم در تختِ پادشاهی؛... اما هجومِ خون عین قومِ متجاوزِ اعرابی اهلِ مُف، در سَرَم به رنگِ آب انــــار پاراجانوف، امان را برید و پتو درید و دلمرده یکهو از جا پرید...
.
2. پیش‌غذایِ مگسِ اندرونی و مین‌کورسِ قورباغه‌ی بیرونی، تا دیزِرتِ کمپوتِ هلویِ "پیرو مانزونی"
!
داستان از این قرار بود در خوابم:
یک جفت آقا و خانم سلبریتی، دست در دستِ موقتِ هم و شیک و پیک و آنتیک، وزوزکنان از بوستان می‌روند به میهمانی در جنگلی سوخته که میمون‌های مهاجر تازه رسیده از هندوستان در آن پی‌پی کرده‌اند... مگس‌های قبیله خبر داده‌اند، بشتابید یاران! که سوغاتی رسیده از فرنگ داغ داغ ... به محل جشن و سرور که می‌رسند، ناگهان قورباغه‌ای و یا وَزغی با زبان دراز می‌کند و از دهان می‌جهاند و آقا و خانم مگس را در کسری از ثانیه می‌بلعد و می‌لمباند و ماجرا ختمِ به خیر می‌شود
!

قورباغه می‌رود بالایِ شاخِ درخت به نیتِ واجبِ چرت زدن، که ناگهان یک موش کور از راه می‌رسد! موشی سپید عاشقِ سُنّتِ لاکجریِ شبِ یلدای سیاه(لاکجری با اِشِلِ این شب‌ها)، به‌جایِ دزدیدنِ آجیل کیلویی سیصدچهارصدهزارتومانی از مغازه، دلش ویـــار می‌کند بروَد بالایِ درخت، به صیدِ گردوی تازه... و رویِ شاخه، برمی‌خورد به قورباغه و در سایه روشنِ جنبش سبز برگها، خیال می‌کند قورباغه، گردوست!
کمی با آن وَر می‌رود و قورباغه هم دقایقی از بازی با او لذت می‌برد و نهایتا با یک آفندِ ولایی از جناح راست، موش را می‌کند لقمه‌ی چپ!
پس از سِروِ پیش‌غذای مگسِ دور شیرینی و مین‌کورسِ موش کور چینی، فقط می‌ماند دِسِر و بعد پیاده رَوی کنارِ رودی که سربالا می‌رود تا لندن از جماران و غزلخوانی و ابوعطاء توسط مهاجرانی که کبکش خروس خوانده لامصب و گفته #گوهر_عشقی دروغ گفته که داره میره امامزاده سَرِ قبر ستار جوونمرگش! حقیقت این بوده که اون داشته می‌رفته دوز سوم واکسنش رو بزنه(یعنی خیلی هوشمندانه پس از اینکه فهمیده نوبت دومش رو تابستون زده، با پیشدستی ماله
کشانه برای اندک آبروی ولایت، مثل یک آتش به اختیار، خودسرانه خطای سناریست فیلم رو هم از ادعایِ نوبت دوم به نوبت سوم چپونده به اذهان مشوشِ مردم.... واجب قربة الی الولا). و نهایتا یه سور دیگه زده که رویکرد صدا و سیما در رونمایی از این سناریوی عوامفریبانه، خیلی #هوشمندانه بوده! یعنی لامذهب با یک تیر صد تا نشون زده، این صفرزن آل بقاء. لابد خیالیده عین قورباغه‌ی داستان ما، خیلی سرسبز و خوشگل و باهوشه... و چون پس از صرف یک جفت #مگس، یک پرس #موش_کور خورده، لابد حق داره با خنده‌های کریه‌ش به ریش مخاطبین لذیذ بخنده تا بدلیل کفر به ناخدا، مثل یونس زمان، غذای شکمِ ماهی و والِ ولایت نشه... تا از دهن نیفته!
تا فصلت سر رسد ای مارموزِ عطاء... حالا چون آتش‌به‌اختیاران، هی دل بینوایان را خون کن و در سر پایینی گور از دیوار مردم برو سربالا و چهچه بزن
!
.
3. رفیق شفیق! سری را که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند! ایران به چند من؟
!
رفیقِ شفیق و بچه‌زرنگِ دوران مدرسه، که مهندس الکترونیک است و ویلایش در لس‌آنجلس، و سالهاست مأمور در شرکتی کامپیوتری و چندملیتی، مقیم در هتل‌های لاکجری چین است و خرج سفر و مالیات در رفته ماهیانه 20 هزار دلار بی‌زبان را کاسب است، گویا چشمش به اینجا سریده و به یک ایمیل اسقاطی پیغام سرانده که: متن‌ات را خواندم و بسی افسرده شدم! من بخاطر آن شورلت ایمپالایی که در جوانی شریکی خریدیم و تو پولش را دادی و من زدم به دیوار و دو چک برگشتی به تو دادم، به تو مدیونم... لطفا آدرست را رَد کن بیاد تا برایت یک بسته قرص اَدویل بفرستم
!
برایش نوشتم
:
یلدا مبارک، رفیق جان
!
خیرت قبولِ حق تعالی باشد و شرکاء! این شب باستانی خجسته باد
!
و اما... دردِ سرم با ادویل خوب نمی‌شود و تنها تسکین می‌یابد! یک مقدار کتاب باقی مانده اگر بخرند مشکل از این ستون تا ماه بعدی حل می‌شود انشاء‌الله تعالی! هرچند دلالانِ کتاب آن را به ارزش خمیر کاغذ و به قیمتِ بُز می‌خرند به عبارتِ کفاف زندگی، تا دو هفته... گفت: پس از زمینگیرشدن بازنشست نشدی؟ گفتم یکی قول داده بود برام کار حسابداری بفرسته، برام در شرکتش بیمه رد کنه! الان ده سال منتظرشم تا بفرسته. رفته که بفرسته. گفت: خب پس امورات چطوری میگذره؟ گفتم: هیچی! توی این ده سال خانه را فروختم و پولش را زدم به رگ و دردِ بی‌درمانِ جامعه که به یاری کاسبانِ تریبون خوب شدنی نیست و آن شندرغاز هم خرج دوا درمان شد در خفا و به لطف کلاهبرداران بدهکار شدم به این و آن باوفا... زمینگیر که شدم کتاب نوشتم و نوشدارو ساختم اما همه روی هوا... ختم کلام اینکه نفس کشیدن امثال ما از جنس ایرانیان اصیل نیست که دم و بازدمش بیش از این بصرفد!
مثلا حقوق یک ماه شما ایرانیِ با اصل و نسب در فرنگ، ده سال زندگی ما دربندانِ ایرانی است درون هونگِ سلطان تا رهایی. این رهایی را می‌توان تا مـــاه بعدی کش داد و برای همیشه رفعش کرد، که خنده دوای هر درد است! زیـــاد نگران نباش و بخند و حالش را ببر! و #بزن_و_در_رو به‌قول رهبر...
زندگی دو روز است و دیر یا زود می‌گذرد؛ و چه شراب ناب باشیم و چه مزه عرق، چون هفت هزارسالگان سربسریم! آن دو چک 50 هزارتومانی سی سال پیش را هم خودم به‌جایت گم کردم. خیالت تخت راحت
!
گفت: خیلی نگران شدم؛ گفتم حالت را بپرسم.
گفتم: خب، ممنون که پرسیدی!... چه خبر؟... گفت: هیچی! سه نوبت واکسن زدم. تو زدی؟ گفتم: نه! گفت: چرا؟ گفتم: گناه دارد ویروس. بچه که زدن ندارد! خندید! خندیدم. خندید.خندیدم... به یاد عرق خوری بهروز و قدرت در گوزن‌ها و گاوهایی که از سینما زدند بیرون... حالا نخند...کی بخند!

و همینطور که در بحر درد و بلا چُرت می‌زنی و دست و پا، از این ستون تا ستون بعدی... باز هذیان می‌خوانم در خویشتن خویش و دیگر هیچ... همین دیگه... دیگه چه خبر؟
.
4. سر و ته یک کرباسند! از جنس کفنِ عاملان و معلولان
.
گویا پُز آنها هم چون اُپز اینها رم کرده و راه خود می روند و هر دو فرقه‌ی تبهکار و سیاه‌باز، یکی آنسوی رود و یکی اینسو، به رود گذران عمر ما هم می‌رینند و خود را می‌شوند و هم با هم می‌خندند و شبانه‌روز کارِ خود پیش می‌برند پشت هر تپه پنهانی... حالا تو هی بگو پیف پیف عجب بوی بدی می‌آید در آخرین شب یلدای این خزان
!...
عجب بوی بدی! مگر از بوی خوش حرمسرای قصر ناصرالدین‌شاه قجری/حشری چیزی مانده که برای تو بماند؟ که تو بین پکن و منهتن و ونکور و لندن، به فکر بوی خوشی دیگر در لس‌آنجلسی تا در این دو روز سیاهکاری، بوی بد رباط کریم، خوابت را بر نیاشوبد؟! نگران نباش! رفاقت سیری چند؟ کلاهبرداری در ایام شباب را بچسب! به قول اصغر قاتل در فرنگ، دنیا دو روز است
!
اینها هم وقتی تمام تپه‌ها را طلایی کردند، بعد به سراغ تک تک خیمه‌ها می‌روند
!
بعدش لابد معلولان را چون هیتلر به کوره‌ها می‌سپرند تا ژن آریایی را خاص کنند و هزینه و دردسر رییس قبیله‌ی لمپنان را کمتر
...!
.
5. جعبه پاندورا؟ یا گنج؟ و رازِ مقطوع‌النسل نمودنِ انیران...
از آنسو برای لشکر نرانِ حشدیون و فاطمیون و زینبیون و حزب‌علافیون اجنبی، کار و خانه جور کرده‌اند از شمال تا جنوب و شرق و غرب وطن، برای تناسل بیابانگردان انیرانی با ژن برتر مادیون ایرانی تا دوز عرق غیرخودکشی را بالا برند... چرا که برخی از گاوچرانان گردان تخریبچیان ایرانی، یاغی شده و دیگر ایرانی نمی‌کشند و حذف میشوند و بعد از بیقرارگاه وطنی در بصیرت وادی فرار برای قرار می‌افتند در سرزمین از ما بهترون
...
فکر کردیم چه باید کرد که این فرقه تبهکار و خنزرپنزری قوم یأجوج و مأجوج در دوسوی سنگر را، یا شفا بخشیم و یا روان ناهنجار متجاوزشان را مقطوع النسل کنیم؟
!
دیدیم یک سر بزرگ قبیله به نـــاقِ لندن وصل است و چپ و راستش روس و امریکاست و آن جنگ‌های زرگری هم برای دوشیدن خون از چشم ماست در کاسه‌ی چینی! خود آلت‌قتاله‌ی علیل، همان اول راستش را گفت بینوا
: #خون_باید_گریست! او از ابتدا خود میدانست که خنده تنها کار پیمانکاران بصیرت و مثبت اندیشی است! لذا منفی بافان را چون فریدونی در داخل و خارج به دام کشاند و کاردآجین کرد و مثبت اندیشان را چون آیدین فرهادی به خارج فرستاد و اعتبار خرید.

لذا تنها یک راه می‌ماند تا پای آلات تجاوز به #خانه_مشترک قطع شود! و آن این است که همه با هم گرد این خانه‌ی مادری حلقه زنیم. چون خانه از آن همه است نه پااندازان و بچه زرنگ‌های جاانداز و آویزان به این وَر و آن وَرِ آلت‌قتاله‌ی عالم. نقشه‌ی راهش هم رایگان است و در #جعبه_پاندورا حبس نیست! راهش در یک مرامنامه ساده است برای اهل مرام نه اهل بزن و در رو... اما چنین گنجی برای پیمانکاران و پااندازان و جااندازان آویزان سلطان بومی و اجنبی، همچون جعبه‌ی پاندورا ست! جعبه ای که از نگاه محافظه‌کار و ترسوشان، نرخ ریسکی دارد بالا بین نیک و بد! که ممکن است بساط کسب و کار و اعتبارشان را نابود کند! و آزادی مفت و رایگان میهن نیارزد! هر دستاوردی مفت و رایگانش خوش است!
حتی وصال رفیق و سایر شهروندان مدنی
.
.
6.
نگهبان امنیت محلات؟ یا زندانبان؟
از یکسو کفگیر خورده ته دیگ رهبر مستضعف و... راهزنان اتاق ذکر به روش دلالان اتاق فکر روسی/چینی یک گونی بافته‌اند بر سروگوش مردم که چون دزد زیاد شده، امنیت محله‌ها را باید به نگهبانان مردمی سپرد...این ظاهرا ماجراست اما باطنش اینکه امنیت مردم به دستِ گرسنگان خودی و از جیبِ خود مردم... شما بخوان نگهبان مورد تائید فرمانده بسیج برای نظام پلیسی/پادگانی... یعنی تو را با دست خودت خفه کردن. این درسهای نیک نظام مائو و استالین و هیتلر و روزولت است برای نظام ولایی
.
.
7. آقا اینجا...آقا اونجا... قاقازاده هرجا
.
یک قاقازاده‌ی هار و یابو علفی سلبریتی مست از جام زهر مار، فارغ از اپیدمی دریدگان در غار لاکچری‌اش میگوید: دور از جان رهبر مستضعف، لعنت به مستضعفین و این مردم چلمن و گرفتار و دردمند که یک لحظه نمیگذارند ما شب یلدا را مثال سابق جشن بگیریم و به کاممان زهر میکنند دورهمی را و این فضای مجازی را عین کرم و زالو پر کرده‌اند! یعنی تاپاله‌زاده پشت تمام تپه‌ها‌ی واقعی را سُریده، و حالا غذای مجازی را هم رها نمی‌کند به سرسره بازی
!
.
8. نسخه‌ی درمان بیماران
:
ما دچار کمبود پزشکانی سالم در بیمارستان اجتماعیم برای رهایی از شرّ دیوانگانی که بر آن حاکمند به آتشبیاری و آتش‌به‌اختیاری و غارت و زخم زدن زنجیره‌ای به هر زندگی غیرخودی و هر اختیاری... به راهزنی و بزن و درویی و دغلبازی!... به انتقام از یک شب چارشنبه سوری، کل ایام را کرده‌اند به دیپلماسی هیزم مردم و بچه بازی در میدان نبردی نابرابر به آتشبازی
!
نسخه اما در تمرین مرام هم افزایی مدنی است از خانه تا مرکز در ادای وظایف سهامداری در یک شرکت سهامی عام(نه خاص) با صلح گردِ منافع مشترک مادی(نه جنگ سنگرساز گرد تضاد منافع معنوی).
طرح تفصیلی/توجیهیِ این نسخه اما روی میز است و مشتری و سرمایه‌گذاری نیست!
.
9. بیت عنکبوت در خانه مشترک
:
شکایت دزد از مالباخته! شبیه شکایت میرغضب از خنجر و دار کج است
.
آن از وادادنِ یک خودمگوزبرمای عقب‌مانده‌ی ولایت، این هم از چریدن یگ گاو چران سنتی که به چشمان خر عینک زده و خیال کرده پرفسور است و گفته: قصد دارم از
#جنتی شکایت کنم از سوی بیت #مطهری!
دغدغه های پفیوزها جز مردمسواری هیئتی نیست و ربطی به گرفتاری صاحبان اصلی آب و خاک ندارد و به اندازه‌ی عمث استراتژیک دماغشان است
.
جا دارد برای یک ملت درافتاده در بیت عنکبوت، بیت خود را ویران کنی مرده خوار
!
ای لعنت بر آن ادبیات راهزنی و خیمه و بیت بیت کردن و اهل بیت‌تان
.
انگار صحرای حجاز است
!
.
10. نگهبان ایران گدا نیست!... و ایران مبال نیست
!
در یلدای سلبریتی بازی یلان قهرمان، اوضاع اینجا در شور کریسمسی است حیران و آویزان، ای پهلوان
!
لطفا، برای پرهیز از ترش کردن و حفظ دوز شادی و خواب راحت جان، رویت را از این ولایت برگردان
!
آنجا چطور است ای دَبِل مهاجرینِ اهل حجاز؟ بار اول زدید و دریدید... بار دوم روفتید از بام ویرانه پریدید
!
کوفت می‌شود آیا به کام شما، زندگی و سیر آفاق و انفس واقعی‌تان در دنیایِ مجاز ما؟
اینجا محل کسب و کار شماست و فهرست‌برداری از گوش و سربریدن... نه محل حال و حولِ شما
.
نمی‌شود که موقع قیمه قیمه کردن فریدون، لذت هم ببری... و یا می‌شود و ما بی‌خبریم؟
!
مگر انار شب یلداست که چون حیف است، نتوانی به دیوارش بکوبی؟
...
رخ زیبای پویاست! بزن به دیوار و مغزش را پخش کن روی آسفالت
!
ما جمعش می‌کنیم!... و یک سلفی هم برایت می‌فرستیم، تا ایرانتان باقی بماند
!
ما نگهبانِ رایگان در مبالتانیم!... تا هر وقت دلتان برای جاده چالوس گرفت، بتوانید آنچه آنجات خورده‌اید را در متل‌های دریاکنار، تخلیه کنید! نگهبان بسیج امنیتی محلات نیستیم که حقوق زندانبانی و پول پوشک اهل خانه را، از زندانیان محله بگیریم
!
گرفتی چی شد؟... یا نه؟... فهمش مشکل است
!
امید که برای رهایی و استقلال، هرگز محتاج قرص میگرن ولایی نشوی
!
شب یلدای همگی خوش و طلایی،... به دلار
.
#جون_دل! #برقراری عزیز؟! در دنیای فانتزی و مجازی؟
وقتی میان آتشی... که دارد خانه را با محتویاتش میسوزاند واقعی با جلز و ولز؟
آیا درکی هست؟
!
یا تا ایرانستان می‌توان کشش داد و حرف‌های آکادمیک فردا را امروز زد به قیمت دلار؟
با این مرگ رایگان به ریال و... دستمزد گورکنان به دلار
...
البته درک و مفاهمه مقدور نیست
!
الکی ادای حال بدا را در نیاوریم... مثبت اندیش باشیم و سیاه نمایی نکنیم و لذت بریم از زندگی و این زندگی را نمایش دهیم و نمایش دهیم تا نور مجازی دنیای تاریک واقعی را در خوابمان نورانی و روشن کند
...!
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم... فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
.
اینجا شب یلداست! آنجا چطور؟
تا این لحظه، هنوز: خیام ابراهیمی
 29 آذرستان 1400 آویزانی
.
پ.ن
:
در این بخش قصد توهین در میان نیست! بلکه صراحتی است در برابر خون جوانان و زندگی‌هایی که با فریب و لبخند آلت‌های‌قتاله‌ی اتوکشیده، ویران شده! و آب و خاک مشترک را غارت کرده است
!

1. کنسرو هلوی هضم شده(اثر پیرو مانزونی/هنرمند ایتالیایی) قیمت حدود 100 هزار پوند!
هدیه شب یلدا به سفره‌ی پرخونِ آن دسته از هنرمندان و اندیشمندان و آزادیخواهان مفتگوی، که به مرده‌خواری از نظام سلطه علاقمندند! از بهروز افخمی(پیرو مکتب هنری تخریبگران حق گوهر عشقی) گرفته تا آیدین آغداشلو کاسب آثار هنری حوریان و اسیران بهشتی با دلالی هنری و سعی مشکور گالری دارانی چون لیلی گلستان و ادیبان زبانباز و وزیران ارشاد غیرقابل ارشادی چون
#عطاءالله_مهاجرانی آن کلاهبردار و عوامفریبی که با نشان دادن در باغ سبز و سخنانش در مجلس ششم، افیون #رفسنجانی پاشید به اذهان مشوش محرومان و جهانیان تا اعتبار اندیشمندان و هنرمندانی را به داخل جلب کند و به قتلهای زنجیره‌ای ایشان را حذف کند و با چنان دانه‌پاشی مارموزانه، تنها برای قانون سلطانی صاحبکران اعتبار و میدان خرید تا با هوشمندی شیادانه به فرقه‌ی اصلاح‌جلبان خویش اعتبار ببخشد! آنهم تحت پرچم گفتگوی تمدن گرگان و درندگان تا در سمپاشی لبخندهای آن سیدخندان در همان زمان #انرژی_هسته ی هلو را پنهانی و در برزخی یکی به نعل و یکی به میخ، اتمی و نظامی کنند، به قصد تهدید و گروگانگیری و گروگانفروشی و راهزنی و باجگیری از غیرخودیان و اینگونه ملتی را دچار #غبن و #تحریم و #آچمز کنند در اقصی نقاط جهان تا همین الان!

#عطاءالله_مهاجرانی همچون #خاتمی دو #آلت_قتاله در دستان #رفسنجانی بودند برای خریدن اعتباری کاذب در داخل و جهان به نیت دانه پاشی و دامچاله و حذف دگراندیشان و قتلهای زنجیره‌ای فرهیختگان و آزادگان! او شخصیتی است چندمنظوره و غلط انداز با ترکیبی از زبانبازی و سیاستبازی قانونی بدون تضمین میان چپ و راست خودشان، با ادبیات عرفانی و مفاهیم سیاسی و عزم شراکت در خون قربانیان، که بعنوان ماله کش خون تکدست قاتل ستارِ بهشتی به جبران مافات به مادر داغدارش گوهر عشقی اخیرا گفت: دروغگو! تا برای امنیت حوالی ناف شکم پر از هلوی خود و آقایش امنیت بخرد... به قیمت ناامنی یک ملت قانونا پریشان...! و وقتی دروغ خودش اثبات شد ما را با ادبیاتی سلبی/حذفی و مألوف در قانون اساسی مؤمنین، بلاک و حذف کرد!

تا از قانونی که حیات سبز مردم را به گه کشیده، گه زیادی بخورد اما #توبه نکند! این صراحت به خاطر صراحت او در پایمالی خون فرزندان مام میهن است که در میدان عمل به هیچ عنوان کک او را نگزانده جز حرفهای مفت از این ستون تا ستون بعدی! او حتی وقاحت را به منتها رسانده و این روزها صراحتا کاسه‌ی داغ تر آش هم شده... یعنی حتی اگر شاه ببخشد، امثال مهاجرانی و خاتمی و تاجزاده و زیدآبادی و شاهقلی‌ها نمی‌بخشند!
.
زندگی به پوند و دلار برای قتل زنده‌به‌گوران در ریال
.
او که در میدان واقعی قاتل حق و حقیقت است و برای هر واژه‌اش پوند و دلار میگیرد طاقت برملاشدن سخنان بدون سندش نبود! او هم چون مسعودبن بی.بی.سی. اسنادش را از جانیان رسمی میگیرد و نام این فعالیت خود را گذاشته رفتار حرفه‌ای(البته در سازوکار مناسبات مافیای حرفه‌ای).
کار او قلب و حذف مجازی و واقعی مسئله، به نیت چاه نمایی و گمراهی است و این هنر برایش عین آب هلوست
!
اعلام خبرش نیز هدیه‌ای رایگان برای مسعود بن بی.بی.سی، تا از تریبون ملکه بخواند و دلارش را بزند به جیب اهل تلکه. امیدوارم ایشان که مدعی هوشمندی و اهل اخبار ادبی و هنری و فلسفی‌اند، به حکمت کار هنرمند ایتالیایی پی‌ببرند
!
.
و آن اینکه
در ویکی‌پدیا می‌خوانیم
:
در بیست و یکم ماه مه ۱۹۶۱، "پیرو مانزونی" مدفوع خود را در ۹۰ قوطی کنسرو جای داد و بر آنها اتیکتی با عنوان «گُه هنرمند» به انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی چسبانده و بر روی سطح بالایی هر قوطی شماره‌هایی را از یک تا ۹۰ درج و همهٔ آنها را به امضایش منقش کرد
.

هر کدام از این قوطی‌ها که به شکل کنسرو بود سی گرم وزن داشت و هر گرم آن درست معادل قیمت طلا ارزش گذاری شد. (۳۷ دلار برای یک قوطی در سال 1961).
اما بعدها در سال ۲۰۰۷ یک قوطی به مبلغ ۱۲۴ هزار پوند در حراجی هنری ساتبیز فروخته شد. همچنین در اکتبر ۲۰۰۸ قوطی شماره ۰۸۳ برای فروش به حراجی ساتبیز عرضه شد و ارزش آن بین ۵۰ تا ۷۰ هزار پوند تخمین زده شد. سرانجام این قوطی نیز به قیمت ۹۷۲۵۰ پوند فروخته شد
.
در حقیقت مانزونی با این کار سقوط ارزشها در دوره مدرن را عملا به ما نشان داد. در این دوره، بازار هنر، تابع معیارهای زیبایی شناسانه و هنری نیست. کافیست فردی با ابزار تبلیغات خود را معروف کند؛ آن وقت مردم برای خرید هر اثر بی ارزش، فاقد اصول اولیه هنری، تهوع آور و غیر قابل تحمل او، آماده ی صف کشیدنند. حتی اگر مدفوعی باشد به قیمت طلا
!
به عبارت دیگر نه اقبال عمومی مردم از یک اثر هنری، به خودی خود ملاکی قابل احترام است و نه صرف معروف بودن، تولید آثار ارزشمند از یک فرد را تضمین میکند
.
حقیقتی که نمونه‌های بسیاری از آن را می‌توان در بازار هنری جامعه‌ی سیاستباز خودمان سراغ گرفت
.


2.
#مثبت_اندیش باش #جون_دل! # برقراری میان آتش و خون دل؟
گیریم که #هم_افزایی نه! و مثبت‌اندیشی رایگان هرجاییان بهشت بین دوزخ مؤمنین و برزخ کفار، آری!... اما: #مثبت_اندیشی میان آتش جهنمی که به تلاش بهشتیانِ رسمی بنا شده، برای برخی معنادار است و برای برخی بی‌معنا. در این دوقطبی قانونی و سیستماتیک بین مؤمن و کافر و هرجاییان، بی معناترین حرف شعار مثبت اندیشی است!
ساعت 4 صبح است و سردرد با لب و لوچه‌ی خندان....نه آویزان
.
این هم از مثبت اندیشی امشب ما برای دل دیگران
!
به افتخارِ واقعگرایانی که برای سیزده بدر به دنیای مجاز پناه آورده‌اند
!
و آنان که سرِ هیچ پناهنده‌ای را به قصد شیتیل نمی‌دزدند و نمی‌بُرَند و او را به قیمت خون، به گزمه‌ها نمی‌فروشند
!
هم افزایی یعنی این: یعنی دستت را بده، تا با هم بمانیم!...که گر از دستم روی، از دست رفته‌ام
.
نتیجه: بی هم‌افزایی، در سوراخ موشیم و دور از جانِ قورباغه‌های زمینی، قورباغه‌های فضایی هم مگسان را صید میکنند دور شیرینی و هم موش‌ها را می‌بلعند
!

 


Sunday, December 19, 2021

مهاجرانی و اصلاح جلبان و گوهرعشقی

چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند!
از بدل انسان تا بدل گوهر عشقی و معنای اصلاح‌جلبی!


چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند!
از بدل انسان تا بدل گوهر عشقی و معنای اصلاح‌جلبی!

1. اصلاح‌طلبی یعنی چه؟
امروز با سند به شما اثبات می‌شود، که
#اصلاح_طلبی یعنی #ماله‌کشیِ دروغ و جنایت. یعنی جنایت را با آویزانی به جانی و با دروغ برای حوالی ناف خودت اصلاح کن! اگر نشد به مصداق اشداء علی‌الکفار، بزن با فضله‌دانت مگسِ مزاحم را دورِ شیرینی حذفش کن! تا از تبارِ"رحماء‌بینهمِ" در ولایتی شوی که به حکم‌حکومتیِ رییس قبیله، باید به حال نزارت #خون_گریست! یعنی تخمِ دروغ توی همین عبارت پرورده و عمل آمده و شکوفا شده! وگرنه قبل‌تر توسط معمار کبیر و جانشینش، ادب و آداب درندگی و بی‌حیایی، قانونی شده و کل فرقه‌ی راهزنان همواره تکلیف عبادیشان را ادا کرده‌اند!
آنها پیش‌نماز بودند! دیگر از پس‌نمازی چون
#مهاجرانی و این سناریست تخریبچی فیلم دروغهای گوهرعشقی، به نیّت حذف هویت و حیثیت هر غیرخودی غیرولایی، چه توقعی است؟ آنها تمامی یک ملت غیرخودی را مگس می‌بینند!
اساسا بزرگترین دروغ و عوامفریبی این است که وزیر ارشاد، خودش غیرقابل ارشاد باشد
!

گردان تخریبچیان هویت:
پیرو فیلم تخریبچیان حیثیت و آبروی مادران فرزند از دست داده، پرفسور
#مهاجرانی که در عالم معنا برای خودش ناخدایی است مستضعف و متکبر، طی توئیتی رویکرد صدا و سیما را در باب مستند گوهر عشقی، هوشمندانه دانست و در راستای ماله کشی و اصلاح دروغ بازجوخبربذار، فرمود: آن مادر داغدیده داشته میرفته #نوبت_سوم واکسنش را بزند؛ نه #نوبت_دوم! (معلوم نیست از باب پیشدستی و از شدت شوق خوش‌خدمتی مثل قاشق نشسته این رو از کجاش درآورده بود؟!... نوبت سوم؟)... که البته از باب نهی از منکر متعاقبا با دو توئیت روشنگرانه و مستند حقیر، حضرت عطاء الله به خطایش پی برد و #بلافاصله ما را بلاکید!
این
#بلافاصله شبیه همان قید تاکیدی خبربذاره توی فیلم بود که گفت: بازیگر دستمال‌رسان (یعنی راننده) بلافاصله ماشینش رو پارک کرد و دستمال کاغدی آورد و اینو چند بار تکرار کرد در پلاتوی خودش! لذا فهمیدیم که بازیگر ناشی، طی دو برداشت یکبار شتابزده دستمال کاغذی را فراموش کرده بوده بیاورد و بار دوم فیلمبرداری شده و این سوتی در فیلم از دست فیلسماز گردان تخریبچیان عمار در رفته. لابد او هم مثل ما گرسنه بوده سرش عین گوهر عشقی گیج رفته. این از بازیگر ناشی. اما بازیگر حرفه‌ای نقش بانو گوهر عشقی علی رغم اینکه خوب افتاد زمین، الحق که قدش مثل راننده، خیلی درازتر از مادر داغدیده بود!
.
2. شهره قمر جای گوهر(شایعه یا واقعیت؟)
انقلابیون دوآتشه شایعه کرده‌اند که بازیگری حرفه‌ای که نقش مادر داغدیده(گوهر عشقی) را بازی کرده، هنرمند ولایی
#شهره_قمر است!
از دید براندازان انقلابی لابد کارگردانش هم باید
#بهروز_افخمی باشد. چون بعید است که دهنمکی به این رذالت تن دهد!
به هر حال مملکتی که پرفسور مهاجر تواب و همواره خندانش اینقدر باجنبه باشد که سلاح منطقش حذف حقیقت باشد، وضع هنرمندان همیشه شاد و خندانش نباید از این بهتر باشد
!
اینها باید خوشی خیلی زده باشد زیر دلشان که یا از کاسه‌ی خون اشک مردم مست میشوند(چون آقا گفته خون باید گریست) و یا پشت سر دختر هنرمند مردم شایعه میسازند که او نقش گوهر عشقی را بازی کرده! مگر میک‌آپ‌آرتیست و گریموری باقی مانده در دست اسپیلبرگ زمان(کارگردان فیلم گوهر عشقی صدا و سیما)، که بتواند از یک موش، یک دایناسور بسازد؟
والله چه عرض کنم... مملکت ولایی یعنی تقلید کورکورانه از سر تسلیم وگرنه حذف شدن. و از بس که در این 43 سال زرت و زرت مسائل پیش پا افتاده را حذف کرده‌اند و ما را از زندگی بلاک کرده‌اند، پرفسور ولایی‌اش هم لابد دارد تقلید مقدس کورکورانه میکند و تا حقیقت تلخ را مینوشد بدمستی میکند و به جای حل مشکل خودش، میزند طراح مسئله را حذف می‌کند
!
.
3. پرفسور مهاجرانی از سویِ ارحم‌الراحمین بلاک شده
!
پرفسور مهاجرانی توئیت زده بود! فیلم مستند صدا و سیما رویکردی هوشمندانه داشته و گوهر عشقی داشته میرفته نوبت سوم واکسنش رو بزنه!(یعنی به مادر داغدیده انگ دروغ زده این پرفسور هوشمند)
اندر باب سوتی‌های فیلمسازان گردان تخریبچیان ولایت به ایشون عرض شد
:
مامور اورژانس به دروغ گفت: گوهرعشقی گفته میخواسته بره واکسن نوبت دومش رو بزنه! بازجوخبرنگار گفت: اما ادعا کرده داشته میرفته امامزاده. مامور گفت" امامزاده اون وره نه این ور(طرف مخافلش).
یعنی انگ دروع به مادر داغدیده با دروغ آگاهانه برای فریب مخاطبین
!
به آدرس مراجعه کردیم تا به عمق استراتژیک علم علما دست پیدا کنیم
.
فهمیدیم
:

اول1: هر دو یک وَرِه
دوم2: نوبت دوم واکسن رو تابستون زده بوده
سوم3: مهاجرانی هوشمندانه اومده ماله بکشه؛توئیت‌زده: نوبت سوم واکسنش‌بوده! رویکرد صداوسیما هوشمندانه است
!
چهارم4: وقتی تذکر دادم که فیلم دو برداشت داشته! یه بار راننده با دستمال اومده از سمت ماشینش، یه بار بی دستمال... و این رو اشتباها دو جای مختلف نشون دادن
.
پنجم5: کارگردان بخشی از فیلم واقعی پذیرش گوهر عشقی رو با پانسمان، به بخشی از فیلم فیک بازیگر بدون پانسمان هنگام ترخیص چسبونده و این تناقض از دستش در رفته
.
.
منو بلاک کرد! به همین راحتی
...
.

ششم: نتونستم با سند و از روی نقشه بهش نشون بدم: هم امامزاده و هم سالن محمدی یه وَر بوده نه دو وَر
...
لطفا دوستان اصلاح‌طلب از پرفسور مهاجرانی بپرسن
:
چطور یه آدم کم‌هوش می‌تونه تشخیص بده رویکردِ صدا‌وسیما هوشمندانه بوده!؟ و به چه حقی ایشون پس از فهمیدن اینکه گوهرعشقی نوبت دوم واکسنش رو زده، به جای توبه از قانون‌اساسی خدعه ، توی سناریو دست برده و کرده نوبت سوم؟
اصلا صرف‌نظر از تشخیص این‌وَر و اون‌وَ‌‌‌ر که هر دو یه وَرَن، چرا ایشون یِه‌وَرانه منو بلاکیده؟
.
4. استاد تیزهوش و هوشیار و هوشمند
!
خیلی هوشمندانه، پس از فهمیدن سوتی‌های کارگردان
در فیلمی متقلبانه برای‌ تخریب و بدنام کردن یک مادر داغدیده
به‌جای توبه از هوشمندانه دانستن رویکرد صداوسیما و تقبیح آن،
و به‌جای توبه از ماله کشی و تقلب خود در ماستمالی کردن خطای سناریو در باب اتهام عزم بانو عشقی برای واکسن نوبت دومی که قبلا زده بود، به نوبت سوم در کلام عرفانی شما(بدون علم) ما رو بلاکیدید! تا دروغ بودن آن سخنرانی مجلس ششمتان قطعی شود! تا حالا میشد گفت شما و عزیزانتان گروگانید و راهی ندارید! اما واکنش به یک توئیت کشف حجابتان کرد و عورتتان هویدا شد
!
و سعادت یار نشد اضافه کنیم: در محل ضرب و شتم بانو گوهر عشقی(در خیابان علی احمدزاده)، هم امامزاده و هم سالن محمدی یه‌وَرِش بود؛ نه دو وَرِش
چون اونی که مقصد رو نادرست حقنه کرد
مسیر راه رو هم به کژراهه نادرست نشون داد و خدعه کرد
!
ارادتمند: یکی که خونش توی رگ شماست
.
خیام ابراهیمی
27 آذرستان ماله‌کشان
.
پ.ن
:
فکر کنم آخرین سوخت ما تموم شد دیگه. حجت هم که پیشتر تموم شده بود! این یعنی غیبت کبری تا آزاد کردن غول چراغ جادو و رهایی همه از این دخمه
.

   

Friday, December 17, 2021

سناریوی آتش و آب و خاک

سناریست احمق و جانی
انگار سناریو دو بار فیلمبرداری شده، با مونتاژ و ادغام دوغ و دوشاب و
#ابتذال_شرّ.



یکی به دروغ دهانی(مثل مردمسالاری) برای چپاول پول واکسن‌شهریور و میلیاردها برباد دادن هسته‌ای پوچ و چند ارتش انسانکش و چپاول خون مردم در رگِ نصرالله‌عرب؛ و یکی هم در عملِ راهزنی(مثل مردمسواری هیئتی و غارتِ خونینِ منابع). مونتاژ این دو یعنی: مردم و کشوری قربانی! بودجه مطلقا مال ملاست. حرف مفت و خدعه، مال مردم
.
.
الف: دستمال کاغذی
بازجو خبرنگار میگه: این راننده‌ی ارزشی، بلافاصله با دستمال کاغذی میرسه به خون پیشانی و بالای بینی همکارش... راننده هم چند بار میگه
#دستمال_کاغذی، دستمال کاغذی...!
ندا آمد یه‌جای قضیه باید ربطی به دستمال کاغذی داشته باشه. دقت کردم
:
1. در فیلمبرداری اول راننده دستمال دستش نیست!(دقیقه 1:38)
2. در فیلمبرداری دوم راننده دستش دستمال کاغذی هست!(دقیقه 1:50)
.
ب: دوغ و دوشاب
(سه دوربین‌ چاخان میگن؛ دو در خیابان و یکی در بیمارستان! و تنها یکی راست میگه در ورودی بیمارستان) مونتاژش شده نسل‌کشی مردم مظلوم و دریدنِ
#ایران.
1.
دوربین خیابون قد پیرزن رو دراز نشون میده. یه جوری حجابِ برترش رو پیچونده که مو لای درزش نمیره.
2. دوربین بیمارستان مادر عشقی رو با پانسمان می‌بره داخل
.
3. دوربین بیمارستان پیرزن بازیگر رو بدون پانسمان ترخیص میکنه
.
.
پ: امامزاده از این وَرِه؟ یا از اون وَرِه؟
طبق پلاتوی آبکی، مامور اورژانس به بازجوخبربذار میگه: پیرزن گفت دارم میرم دوز دوم واکسنم رو بزنم! خبربزذار تعجب میکنه! نه بابا اون گفته بود داشتم میرفتم امامزاده... مامور اورژانس میگه: نه بابا امامزاده از اونوره... درمانگاه از این وره...آخرش هم معرکه گردان میگه! بینندگان لذیذ! از ما بافتن... دیگه خودتون قضاوت کنین(چیو قضاوت کنیم؟ مگه جشنواره فیلم اسکار فرهادیه؟!) امیدوارم لذت برده باشین
!
مسئلتن: عموجان اورژانش! شما از کجا میدونستی مسیر پیرزن از کدوم وره؟ از این وره یا از اون وره؟ کی گفته هر کی از سمت چپ خیابون رد میشه حتما در جهت مخالف عبور ماشینها حرکت میکنه؟ تو که بعد از حادثه رسیده بودی! و اون موقع، هنوز دوربین اختراع نشده بود! گذشته از اینا کدوم مامور اورژانس اینقدر ناشیانه حرافی میکنه و در جهت توجیه منطق سناریست، حکمت آبکی ماجرا رو توی چشم بیننده فرو میکنه؟
نکنه توی همون ده دقیقه که پیرزن با هشیاری 120 درصد کل زندگیشو تعریف کرده بود و خوب شده بود، این خود تو بودی که هم بانداژش کردی و هم موقع ترخیص بانداژش رو باز کردی، تا با تصویر پس از ترخیص دارای تناقض باشه!) بگذریم که طبق سند، پیرزن واقعی، دوز دوم واکسنش رو قبلا زده بوده و سناریست نمیدونسته! شاید اونی که توی نقش پیرزن، خودش رو حسابی گونی پیچ کرده بود، دوز دومش رو نزده بوده
!
بازم جل‌المخلوق
.
خیام ابراهیمی
26 آذرستان 1400 گروگانگیری

.
پ.ن:
دیشب به‌رایگان تا صبح نشستیم و سکانس به سکانس این فیلم احمقانه و عوامفریبانه و جنایی را با بازی دلقکبازان سیستم اطلاعاتی دیدیم تا میلیون‌ها تومان دغلبازی جنایتبار غارتگران و راهزنان لمپن را ریال به ریال تجزیه و ترکیب کنیم. این هم کار و بار این سال‌های ما بوده تا کنون: آنها به خدعه بدزدند و بدرند و بچرند و منابع مشترک را تلف کنند و ما عمر خود را پای غارت و اتلاف منابع توسط ایشان، تلف کنیم
.
.
به گعده
#آق_مژدبا و جااندازان محترم پوزان و اُپوزان!
1. امنیت میاان آب و خاک و آتش
 اون مادرِ جوان‌ازدست‌داده، طاقتِ داغ دوم و سوم داره؟! آق مژدبا!؟... نداره دیگه!... خودتم خوب میدونی که شیطون رگِ عزیزانِ هر کیو بخواد گروگان بگیره، میگیره! نشون به اون نشون که الان بابات گروگانِ اون پوتین لاشیه... نیست؟ نگو نیست! اگه دوست داشتی مردم میتونن نجاتش بدن... مگه اینکه تنِ خودت بخاره... اون یه حرف دیگه‌ست... اگه هوش و غیرت نشون ندی، دیر یا زود عینِ موش حذفت میکنن در یک خواب خوش خیالی... از تو گنده تراش رو حذف کردن! چون سناریوی ملکه رو نمیتونی بخونی! امثال تو تنور داغ کن بانو لمبتونند و سر وقت میرن قاطی باقالیا و حذف میشن! مثل سداحمد و تاجیک و زم و مولوی...مثل سلیمانی و فخری زاده و سایر آلات قتاله به دست ارباب آلات قتاله‌ی بومی... الکی به‌سوی
#دژمن چاه نمایی میکنی... وقتش که رسید خودت باید بری استخر فرح یا اسکی توی دیزین! وقتش برسه داکتر چسکی و سردار بسیجی‌کش اقتصاد گروگانگیری هم حذف میشه... شما که ما رو رصد میکنی جز قاذوراتی.
امنیت پفکی و آبکی!
می‌دونی چرا این امنیت آبکیه؟ چون آویزون تلکه و اهل ملکه‌ و هیئت مؤتلفه‌ای! چون قانونا امنیت در دست مردم نیست تا تو هم امنیت داشته باشی! گرفتی چی شد؟ واسه همینه که عین رُبات شدی و روحِ زندگیت تلخه در ترس و حرص و طمع عین سگ میلرزی! چون خیال میکنی، نکشی میکشنت! چون بهت گفتن اشداء علی الکفار رحماء بینهم! چون خودتو مؤمن میدونی اما خلخال پای پیرزن رو میبندی به گردنِ بینوایان حرمسرای خفت شده از علی‌آباد تا دوبی! اما از خودت نمی‌پرسی پس چرا محصول ایمانت لجن و جنایته؟ و چرا اینقدر نگران امنیتی و حالت بده؟! چون ابلیس گولت زده و خون مردم رو به جیب پولت زده، چون امنیت مردم رو دزدیدی و واسه زیدتِ ژاکت بافتی. خاک توی سر لجنت راهزن اُمَوی که اینقدر تر زدی به دو روز دنیا در تنها خوری روی خون مردم و بر ویرانه‌های امنیتِ میلیونها زندگی عادی این مادر پیر و ستارها، واسه خودت امنیت و بهشت ساختی! که روی خون و حق مشترک دیگرانريال زندگی‌ها رو سوزوندی و سرت رو کردی زیر برف. آیا تو لجن نیستی؟ آیا تو مبتذل و شر نیستی؟ آیا تو زبانه‌ای از شعله‌های دوزخ نیستی؟ آیا تو خودت مثل یک دستمال کاغذی برای پاک کردن آثار تجاوز و جنایت نیستی؟
دستمال کاغذی نباش!
آیا نمی‌ترسی یه روز نوبت خودت بشه و تو رو هم مثل سعید امامی‌ها و تاجیک‌ها و مولوی‌ها، عین دستمال کاغذی مچاله کنن و بندازن توی سطل زباله؟! آلت قتاله شدنِ سایبری و تجاوز به کانون رحمانی کودکان و مادرها هم شد شغل؟! تو استحاله پیدا کردی و هنوز گرم آتشی... تا فرصت هست خودت رو بکش بیرون و خون رو از روی قمه، با آب حیاتبخش بشور، بدبخت! و آلت دریدن نمون
!
.
اونوقت ساده دلا میگن: چرا زبون بهنود رو موش خورده؟ یا چرا شازده چشمش از ترور خواهر و برادرش ترسیده؟ خب یه آبجی دیگه داره و یه مامان...سه تا دختر، یه همسر
...
آخه بی انصاف خودت این کاره‌ای؟... نیستی دیگه
!
ملتِ خوش‌خیال که رقمی نیستن! گیریم همشون عین پشکل کود بشن پای درخت زقوم... هنوز گروگانگیری سپید و سیاه نیومده سرشون تا خون بباره از چشمشون...یه چیزی میگن واسه خودشون! فکر میکنن بازی بازیه و ازشون بر میاد برن کاخ موزه قصر مرمر سبز، و یا پادگان عشرت آباد رو بگیرن تا کار تموم شه... انگار شاه سر کاره... هی به این و اون اُرد میدن نجاتمون بده! از اونطرف هم بلندگو یا توی دستِ چشم‌ترسیده‌هاست...یا دستِ کاسب‌ها و دلالانِ محبت... یعنی هر کی دستش به هر شریکِ دزد و رفیق جنایت و رییس دزدها رسید، یا باید فرصت نده و بزنه عین هندونه بترکونه طرفو... یا خودش بترکه
.

فرقی نمی‌کنه... می‌تونی از دزد و لباس‌شخصی و آجانِ محل و گزمه‌های وارداتی از شرق و غرب شروع کنی! از هر کی کورِت کرد، بچه‌ت رو کشت و بابتش سکه و یا حقوق سر ماه گرفت تا تو گرسنه بمونی...از قوم یاجوج و ماجوج یا از بچه تزارهای متجاوز با پوتینهاشون.

بزن هر متجاوز لبخند به لبی رو که تحریکت میکنن بترکون! مگه بنا بر تحریک نشدنِ نرها نیست؟ خوب اونا هم با ویراژ دادن و کباب کردن جلوی چشم مردم و یا انار خوردن در شب چله با آجیل خداد تومنی، تحریکت نکنن! اگر در ملاء عام تحریک شدی بزن بترکون!البته خواست به بچه‌ها باشه... اونا حق دارن از انار شب یلدا لذت ببرن! اما همه‌شون... نه درشتاشون (البته این کار شیطونه! اما خداش هم گفته همه رو از جهنم رد میکنم... شکی توش نیست... ترکوندن محرک‌ها جهنمِ توست... به جایی بر نمی‌خوره).. البته اگه دستت میرسه از #صدیقی و #آهی شروع کن! از اون دوتا وطن‌فروش که پول خرج میکنن تا عمرِ یه #فرقه_تبهکار گروگانگیر و راهزن و آدمفروش کش بیاد! به جهنم که ایران #سوریه شد... دیگی که واسه مردم نجوشه بذار کله‌ی سگ توش بجوشه.
.
2. بیت عنکبوت:
 ابلیس ندا داد اگه ماجرا راست باشه، لابد سناریستِ شیطونهای #بیت_عنکبوت، از پیرزن در دوران بازداشت پرسیده، اگه دخترت با کامیون تصادف کنه و یا مثل #مختاری و #پوینده غیب بشه چیکار می‌کنی؟
اونم گفته: چیکار باید بکنم؟
شیطونه هم گفته: کامیونه دیگه... یهو راننده فرمونو می‌پیچه... اما چرخ نمی‌پیچه! دیده‌م که می‌گم! مادر جان!... قبوله اگه هر چی آقامون بگه؟... یا نه؟
!
ما کارمون درسته!...باور نمی‌کنی؟ به سوابقمون جنایی‌مون نگاه کن
!
تا حالا یه روده راست تو دلمون دیدی؟... ندیدی دیگه!... الان راجع به
#فریدون از دولت آلمان بپرسی، میفرستنت دنبال نخود سیاه! از دولت عراق هم راجع به #زم بپرسی، همینطور... از ترکیه هم راجع به مولوی(مسعودشون) بپرسی باز همینطور(تازه قاتل قاچاقچیش رو هم از توی حبس آزاد کردیم)... فرانسه هم همینطور(به نگهبان بختیار کی حق سکوت داد؟)... نمیدونی دیگه!... می‌خوام بگم حتی امریکا هم همینطور... چون استاد همه شون ملکه‌ست... باور نمی‌کنی؟ امتحان کن! الان 40 ساله کارمون بده بستونه. دیده‌م که میگم!
حالا بازم علنی کنفرانس بذار و هی از طبقه‌بندی حقوق نخود و لوبیا بگو
!
.
3. کلام آخر: سناریو تا آخرین سکانس
"ما خودمون سناریستیم! فقط پول نداریم! که اونم جور میشه
!"
کلیه بازیگرا...خدا قوت پهلوون
!
یه لقمه نون و خون باید در بیاد! که خدا رو شکر زیر آجِ پوتین روسی و تدریسِ پژوهشهای بانو
#لمبتون در میاد... اگه در نیومد، بزن از دم بترکون! اینا گیر آوردن مال یتیم رو... بی ناموس‌تر از اون امام جمعه‌ای که زرت و زرت اشکش دمِ مشکشه، اون امامیه که مثل یه رُبات فاقدِ احساسه... که همه رو توی چرخ گوشت قصاب ریش ریش میکنن و آخرش هم قصاب رو هم کتلت میکنن و از چشمِ یک مشت موش آزمایشگاهی آبغوره میگیرن. از این لجن‌تر؟ از این ابتذالِ شَر تر؟
گه زدن به تمامِ لحظاتمون. روی خونمون سرسره بازی میکنن... اونوقت یه مشت لمپن و تازه به دوران رسیده و پیمانکار جاانداز با زندگی لاکچری از اکبرقاتل رفسنجان و هزارفامیل تا اصفر فرهادی روی استیج سوت بلبلی میزنن توی سوراخ موش خر می‌کنن و هنوز میتونن بخندن
.
چون خرشون از پل گذشته و مرده‌خواری در سوراخ موش، بهشون ساخته
.
البته از کوزه همان برون تراود که دراوست... اما دیگه وقتشه که یه کم از این گهی که به هستی مردم زدن رو به کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش و کوزه نوش که آبشون از یه جوب میگذره، مالید... تا احساسات بقایاشون یه کم واقعی بشه. نمیشه که اینا خر خودشونو پیش ببرن و گاهی عر عر کنن و لبخند جوکوند بزنن...ملت دسته دسته تلف بشن. باید لبخند رییس و نواله خواران این مافیای لاکچری رو طلایی کرد! تا با چاه نمایی و مسائل فرعی اینقدر داروی بیهوشی پخش نکنن توی هوا... تا مردم رو از راه راست به کوچه پس کوچه های فرعی و به بن‌بستها منحرف نکنن! از بی.بی.سی تا هرچی پاانداز روسی.
همینو می‌خواستی بانوی انگلیسی؟
!

اما خوشحال نباش!... ما تمام گروگان‌های بینوا و جنایتکار حاکم رو یکجا نجات میدیم. نه به روش داعش خراسان و آستان قدسی که بر ما حاکم کردی! به روش هم افزایی. حالا می‌بینی!... اول باید مافیای اون آهی و صدیقی‌ها حذف بشن! وقتی هیئت مؤسس سری یک شرکت سهامی عام یک تریبون به دست بیاره.
ما نمی‌ذاریم... عرض شد
: #ما ... و نه من!
ما نمی ذاریم یکی از سکانس‌های سناریوی بانو پرفسور
#لمبتون بشیم!
اینا که سناریوی بانو
#گوه_عشقی رو نوشتن، عقب مونده بودن! اینا همون احمق‌هایی هستن که #چرچیل قولش رو به بانکدارانِ لندنی #ملکه زنبورها داد، تا بهشون نقشی بده!
ما خودمون بلدیم سناریو بنویسیم
!
با یه الگوریتم در یک نقشه راه از اولین گام تا گامهای بعدی تا آخرین سکانس!
باور نمیکنی؟
این سناریوی مسالمت آمیز امنیتی، سالهاست که روی میزه.
مرامنامه استقلال و آزادی با یک استحاله نرم و مسالمت آمیز برای امنیت همه و رهایی از آویزانی به روس و انگیس و آلت‌های قتاله‌ی ملکه از هیئت مؤتلفه، تا اهل تلکه.


Tuesday, December 14, 2021

دلقکی دیشب

دیشب، دلقکی


دیشب، دلقکی
دانه برمی‌چیـــد از انــارِ خشکی... بر مزارِ
#رزم_آراء... عینِ کلاغ...
و شاخه‌های خشکِ درخت
خوابِ انـــارهایش را می‌کاوید
و خوابِ سُفره‌هـــــا‌یِ آب را، زیرِ خاک
...
ریشه‌ها می‌دَواند در ژرفـــایی که نمی‌رسید به قطره‌ای آب
...
و خـــوابِ دستـــانِ بی‌برگ و انگشتـــانِ پرمرگ را در آسمان
که به خدا نمی‌رسند
تا شُکرِ زبانی بلغور کنند به تاب‌بازی کودکانه و دعایِ باران
...
وقتی خبری از فخرِ نیاکـــان نبـــود
نه باریکه امیدی از زنده‌رودی روان، به پـــایِ دار
...
نه بارانی
...
نه افتخـــارِ رایگانی... و نه حتی کیــانِ خشکِ داری در کنارِ نیاگارا... پربـــار؛
خشکسالیِ آدم بـــود، انگــار
...
...
شادی جان
!
هرگز "بهشت" درکی از "دوزخ" ندارد
!...
هی از میسی‌سی‌پی و تایمز و راین، پیامک نده به سُفره‌هایِ خشکِ زیرزمینی
...
شلیک مکن: امید... امیــــــد
!
آیکون‌هایِ لبخند، چون بوته‌ی سیری است، که به ریشه‌یِ گرسنه‌یِ پیاز، هی می‌خندند
!
آن روزها که... دمـــایِ کفِ قفس، هوایش کالیفرنیایی بود
بچه‌بوزینه‌ها بالایِ سَرِ مادران جـــای داشتند
!
کویرِتفتیده وقتی داغ و داغ‌تر شد کم کم... رفتند زیرِ باسن‌ها تا نسوزند
!
این رسمِ حیوانات است
!
از گله‌هایِ بشری، چه توقعی...؟
!
...
شادی جان
!
این شب‌ها... "بیداری" در عادتِ روزمرگی، در جاده‌ی زیبای چالوس خواب می‌بیند
!
خواب‌های رایگانِ رنگی
به قیمتِ خونی که حالا سیاه و سفید شده
.
اینجا هیـــــــــچ امیدِ رایگانی نمی‌شود هدیه
وجدانِ شاد اگر تشنه است، باید بِسُلفد، به دقایقِ دِقّ تا خفه
!
دِقّ می‌کنی، شادی جان
!
رویَت را برگردان از این پَپِـه
...
و به همین صراحت پرده‌ی فخرِ نیاکان را بِکش پایین...

تا نمایشِ زندگی نشود، چَپِـه
!
...
فردا صبح
اگر باشم... اگر باشی
...
نمی‌دانم آیا خواهم دید هیزم‌شکن‌های ساحلِ لس‌آنجلس را؟... یا نه؟
وقتی به قناری‌هایی که میانِ شعله‌ها بـــال‌بال می‌زنند
و امیدِ پایداری می‌دهند رایگان و... دست و پا نه
!
...
قطره‌ای باران نمی‌چکد از ابرهــــایِ دَوّارِ هیچ اثرِ انگشتی
در هزارتــــویِ جنگلی پیـــــر، که جوانمرگ شده
...
و کلیدِ هر قفلِ قفس‌هایش، گران شده!... شادی جان
!
به قیمتِ اثباتِ انسان... که پوست می‌کنَد از دانه دانه خوشه‌هایِ زرّینِ گندم
!
و ابرهایش پر از بغضِ نان و باغ‌های انار است!
...
فردا صبح اگر باشم
...
باید به‌جاهــای پر و خالیِ میانِ سه‌نقطه‌هایِ مگویِ انسان، دقیـــــق بنگرم
و در حاشیه و متنِ تاریخیِ جبرِ این جغرافیـــا، کمی وَر بپرم
!
وقتی
#فریدون دلش به کله‌پاچه‌ی خیابانِ گرگانِ تهران، در سواحلِ امن‌اَت خوش نبود!
وقتی انگشتانِ کله‌پز در سَرِ بَرّه تودلی، شوقِ زندگی را از چشمانِ میشی‌اَش می‌دَرید
...
آنجا دو چشمه‌یِ خشکِ نگاهِ انسان بود، که خیره بــــود به تو
...!
دلبری تـــویِ دلِ یک مرده بود.... بَره تودلی
...!
.
فردا صبح خواهی دید
:
که "شب" دل و روده‌اَش را بیرون خواهد ریخت، در همان ساحل
...
و فریادها و ناله‌ها و خُرّ و پف‌ها،... به پایان خواهند رسید
!
آن گــــاه، دستانت در کدامین رنگِ خواب‌آلوده، آرام است؟
سرخ؟... یا سبز؟... و یا آبیِ آسمانی؟
کجـــا... دل آرام است؟
لایِ این ابرهایِ خشمگینِ خاکستری
...
که می‌گریزد از کویر به ناکجا
...
...
گاهی صداها کم می‌آورند، تا اقرار کنند
:
کمی آنسوتر از بوته‌گزهایِ بیابانِ شکلات‌پیچِ رسیده از زاینده‌رودِ میخانه
...
عجب کله‌پاچه‌ی بدبویی داشت فریدون، در آشپزخانه
!
عطر قرمه‌سبزیِ سرهنگ در دیگِ مادر کجا؟
بوی گندِ شادیِ رفیقانِ بی‌خبر از خواهر کجا؟
!
به چشمانِ غمناک... نگاه مکن شادی جان!... برای اُمید بد است
!
گاهی چشم‌ها کم می‌آورند تا اقرار کنند
:
برزخِ یـــاران، بهشتِ امنِ کارگزارانِ دوزخ است
!
...
امنیتی نیست در این شبِ تاریک و گردابی چنین هائل،
به دریایِ خروشانی بینِ جزایر قناری
میانِ تخته‌پاره‌هایِ یک کشتیِ تایتانیک، که غلت می‌زند و می‌خورد در گرداب
...
و در خوابِ خوش و امنِ ساحل‌نشین،... وِزوِز مگسی روی پلک‌هایِ چند خُرّ و پفِ ناب
...
این رَگ است که بریده می‌شود از پشتِ چشمان از پیِ رگی
...
این دل است که قلوه‌کَن می‌شود... دریده می‌شود...
و نم نم مچاله می‌شود و می‌خشکد روی هر برگی
...
آن‌ها غــــرق می‌شوند یکی یکی، دولّا دولّا... رویِ دوشِ هم در تقَلّا
...
و دو تا دوتا در آغوشی جیک‌توجیک
...
و ارکستری می‌نوزاد پیوسته لالاییِ زیبایی را، مُصّرانِه، به امیدِ خوابِ خوشِ مرگی
که تو در زندگی‌اش بی‌تابانه شادابی... در سفری جاودانه
... تب و تابی که حقِ بهـــایِ بلیطِ سفرش اَدا نشده...
و غریق‌نجات‌ها روی دُلارهای‌ تقلبی‌شان غلت می‌خورند در عذابی مُعَلّق
در برزخِ مردمی که بهشتِ امنِ کارگزارانِ دوزخ است
...
وقتی به ریـــــــال می‌میری و ناتوانی به دُلار کفن‌خریدن را
...
بگذار بخورَد سگ‌ماهی، تمامِ کله‌پاچه‌ها را
...
وقتی بهایِ سی قرص نانِ بربرانِ مدرن در مــاهِ میلادی، دو برابرِ خالِ لبِ یاران است در قرصِ مــاهِ شب چاردهِ قمری...
هیچ یارانه‌ای یـــاری نمی‌دهد یاران را
...
هیچ نگاهی نمی‌بارد از ابرهایِ پربـــار، باران را
...
می‌دانی آیا؟
که در شهر فرشتگان
بهایِ نیم‌ساعت گورکنی برای دوزخ
برابر است با سه ســـال زندگی در برزخ...؟
...
فردا صبح
شب به پــایـان می‌رسد
!
و تو می‌مانی و... تخته‌پاره‌ها
...
و دل و... روده‌ها
...
و رگ و پی و قلبِ کبابِ مچاله‌ها
...
...
دقایقی پیش از طلوعِ فجر است
آیه‌هـــای شعر می‌بارد از فَلَق و... دم دمای سَحر است
...
دم و بازدمی، پیش از خیــــالِ صبحی دِگر است
...
...
فردا صبح اگر باشم
اگر باشی
...
باید تا می‌توانیم برای اُمیـــد در سواحلِ قناری، کلی بخندیم
مُفتِ مُفت
...
شــــادی در خطر است
!
یکی در بهشت
...
یکی در دوزخ
...
یکی هم در برزخ
...
دیگر دانه‌هـــایِ خشکِ انـــار
در دهـــانِ شاعران، آبـدار نیست
...
دانه‌هایِ خشکِ انــارِ آبـــدارِ یلدایی باطل
...
از چند بیلِ بیشتر در
#سرزمین_بیحاصل
چه حاصل؟
خیام ابراهیمی
23
آذرستان 1400 خشکسالی
.
پ.ن
:
1. سپهبد رزم آراء
آن سردارِ سالهایِ خشکسالی
.
2.
سرزمین بیحاصل: (تی.اس.الیوت)
.
3.
حضرت عشق را...
در چهار فصل ایران عشق است
که خشک شده در سال
!
برخی افقی می‌زیند و می‌دوند
برخی عمودی بالا و پایین می‌پرند
...
آدم است که خورشید می‌شود
...
زیر نور ماه
...

 

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...