Sunday, April 30, 2017

مناظره و خروس‌بازی

مناظره‌یِ صیّادانِ بیعت و خروس‌بازی
=====================
سَرِ اختاپوسِ این بازیگران: از سَرِ دَلـــق ... نقشِ هر بــازو چه‌آسان کرده در بــاوَرِ خَلق
جملگی پَــرده‌دَرانِ مِلّـتَـنـد و "پــرده‌دار: ... می‌کند هر بُت به اَمرِ خویش نهی و رهسپار"
رهسپــارِ عرصه‌یِ صـیـدِ دلِ غیرخــودی ... تا که: "بیعت" را که خواهد بُـــرد در بیتِ خودی؟
رأیِ من جز بیعت و تثبیتِ این معرکه نیست ... صندوقِ هشتادوهشت است و ظفر مضحکه نیست!
این خروس‌بازی که می‌بینی: برایِ کیفِ توست! ... این خروسان زَرخَرِ ارباب و بندِ لیف توست!
هیــــــچ‌یک از این خروس‌ها را نباشد اختیــــار ... قوقولی قوقویِ‌شان، قُد قُد شود در بندِ یــــار
رنگ و آواز و پَـر و کُـرک و رَجَــزهاشـــان نَبین! ... آن‌که آن‌هــــا را نموده مُنتَصَب، آن را ببیـن!
دِل نبند بر التــزامِ او به‌خود، اِی هوشیار... دان و آبِ این خروسان است در پیونـدِ یــار
هر که در این معرکه گـردَد هـــوادارِ یکی ... در نهایت گردد او بیعت‌گـــــزارِ مُفتــکی
اِی عجب از مردمِ ساده‌دلِ اُمّیــــــدوار ... که یکی گردد طناب و آن یکی بر چوبِ دار
جملگی مغبون و این شعبده را مفتون و شاد ... چون پَرِ کاهی دعاگویند: "سلامت‌بـاد: بــاد"!
اعتمادِ خلق بر صندوق بُـوَد چون شیر و خط ... "می‌شوَد؟ این رأیِ من در پشّه آیا مرغ و بَط؟!"
غافلــــــند این لـولیـانِ صحنه از این سکه‌ها ... هر یکی دارد دو رُو، امّـا دوتایش هست: "مـا"!
مــوج می‌سازند و بر موجِ شمایان نشئه‌اَند ... صحنه را خالی کنی یا نه، خدایِ صحـنـه‌اند!
فرقِ ابراهیم و باقر، فرقِ محمـــود و حَسَن ... فرقِ بازوهایِ هشت‌پا با سَری در یک بَـدَن
هر یکی با آن یکی از یک مسیر طی می‌کند ... جملگی اما شعــــارِ مُـفت را قی می‌کند
 مردمِ دِه را نموده ذوب در منقـــارِ خــویــــش ... چشــــم می‌درّاند از آن‌ها، به کـار و بــارِ خویش
التزامی نیست بر مردم به‌جز تـارِ سیـبـیـــل ... قَسَمِ حضرتِ عبّاس است‌و دُمب و دسته‌بیــــل
کـــارِ این شعبده‌بازانِ عزیـــزِ بـــارِ عـــام ... عرضه‌یِ بَـردِه بُــوَد از بصره تا بــــازارِ شــــــام
 هر که صیدَش بیش، "صیادی" سزایِ نامِ اوست ... صید و صیاد و ریاست جملگی در کامِ دوست.
چون گذشته: رأیِ من در صندوقِ اربـــاب نیست ... چون‌که قانون از خودی-غیرخودی رهیـاب نیست!
کی "بد و بدتر" دوایِ درد، در صنـــــــــدوق نَهَد؟... گه کِه "بـد" پیروز باشد، "بـدتــر" از آن بر دَمَد؟!
تا مرا غیرخودی خوانده در این خوانِ خودی ... رأیِ من را "کِه" بخواند؟ جز خودی‌هایِ خودی؟
"خودکشی" این‌که مُصَدّق شوم اِنکارِ خوداَم ... بدهم رأیِ خودم را که نخواند که "خودم"؟!
گر که "قانــــــون" نداند که من از اهلِ خودم... من چه دانم که وی و گزمه‌یِ او هست خودم؟
تــــا خروسان همه از لانه‌یِ یک فامیلــــــند ... جمله در صیدِ دلِ هابیــل و در قابیلَـــند!
رأیِ من چوبِ دو سَر سوخته در صندوقِ وی ... احمقم گر که امید دوخته بر فندوقِ وی
 ندهم رأی به قـــانـــــونِ "خودی-غیرخودی" ... چون خروسانِ خودی نفله کنند غیرخودی.
خیام ابراهیمی
9 اردیبهشت  96
LikeShow more reactions
Comment

Friday, April 28, 2017

ساعت

ساعت
====
از من می‌گذری
چون سایه‌یِ عقربَکِ ثانیه‌شمار
همچو تند بـــاد
از شاخه‌ای، با یکی برگِ جامانده در یــاد
از هزار ایستگاهِ زخمیِ نیش.
از شما می‌گذرد
چون نوازشِ عقربَکِ دقیقه‌شمار
چون نسیم
از میانِ شاخه‌هایِ لرزانِ ثانیه‌ها
با جرعه‌هایِ نوشانوشِ چکیده از شبنمِ برگ‌ها.
از ما می‌گذرد
و می‌چلاند شراب را قطره قطره از دقایقِ حَبّه‌ها یکی یکی
چون عقربَکِ ساعت‌شمار به نشئه‌گی
تلو تلو... کـُند و خزنده
چون حلزونی یا کرم ابریشمی
چون پینه‌دوزی از این برگِ نارنجی تا آن برگِ سبز و سرخ و زرد و سیاه
که شبی سوار بر یــالِ توفان در هوا پـَـر شدند!
چون پاره‌هایِ یک چل‌تکه زیرِ نورِ مـــاه
هر یکی حجابِ امنیتِ یک سَر شدند!
...
یک ثانیه... دو دقیقه... سه ساعت...
روز و شب‌... هفته‌ها... فصل‌ها
در حاشیه‌یِ احوالِ هم در چند خیمه‌ایم
دورَت بگردم و بگردد این چرخِ گردون
از هم جدا و در صفِ شاخه‌هایِ یک جنگل اندیشه‌‌ایم
جمله‌گی پــــای در چاله‌یِ خویش گـیـر و عمود
گرهِ کــــور در پیچ و تابِ اُفُقِ گــــــورِ یک ریشه‌‌ایم
گویی که سَر در حوالیِ هوایِ پریشانِ یک دل‌پیچه‌ایم
این تمامیِ فرصتِ ما از عمرِ جانـــدارِ گیـــاه بود در حیات ...
وای از این حنظل و... آه از آن شاخِ نبات!
در تناسخِ صد و ده روحِ خفاش در یک بدن
ردیف و تکراری در جمله‌ی پریشانِ کتابِ تاریخ:
"این سَرِ پُر سودایِ بی‌تن
تشویشِ مــامِ وطن، شلاق بر وحدتِ میهن بود!"
...
"ساعت" نزدیک و ما هر آن
در زمینی بی‌ زمان... دورادور
بی بال و بی آسمان
زیر گــــام این و آن خدا... چون مـــور
دست و پا می‌زنیم... غریب و صبــور
تکه تکه، جدا جدا...، کـــور و کـــور
مچاله در ایمانِ سرگیجه‌ای بی‌اَمان
زخمِ آن نیش و نوش و نشئه‌گی را
مزمزه می‌کنیم زیر لب، منگ و خرامان
با زبانِ الکن و بی‌بـــار
با سری گنگ و بی‌سامان.
..
میانِ تیک تاک‌ِ این قلبِ زنگاری
چقدر دلم سکته می‌خواهد در این ثانیه
در متنِ ظهرِ تمامِ فصولِ بی‌حاشیه
در آغوشِ پریشانِ این کویرِ شورِ کپک... این شعرِ پُر‌قافیه
هیهات...
که پلک‌هامان می‌پَرَد هنوز
در گیجیِ گـــام‌هایِ ترس از چاله‌هایی که به عقربک‌ها ربط نداشت
چون عددهایِ مرده‌ی بی انتخاب در ساعت
عقربک‌هایِ مُرده‌یِ بی اراده در غایت
گردِ خیالِ انتخــابِ مرکزِ یک چـــاه.
...
ماه در آسمان چه خندان
عُمرِ خورشید رو به پایان
قـــابِ ساعت برون زده مـــا را
لحظه‌‌هایِ دلم هراسان
چشم‌ها نا اُمیـــد زِ همراهی
اسبِ تقدیر بی‌سواران
دولتِ بختِ مــا بنفش و سیاه
حیرتا، وقتِ سبزه‌باران است؟!
قابِ ساعت برون زده ما را
خوش به حالِ عروسکِ سارا
خوش به حالِ خروسکِ دارا
بچرید بره‌ها قضا را
آتشِ صندوقِ بلا را.
قاب ساعت برون زده ما را.
خیام ابراهیمی
7 اردیبهشت 96
LikeShow more reactions
Comment

Saturday, April 22, 2017

خ مثلِ خیانت


"خ" مثل خیانت
شاه "اعتماد" بود و... سرباز "شـــاه"
"خیانت" جنونِ خوکبازی زیر نورِ مــــاه
چرخ دنده‌ای در خوابِ شـــاه شکست
چرخی برید و به راه خود رفت
خمیازه‌یِ مسافرین به خوابِ خوش نرسید
خِس خِسِ نفس... در رَگِ بریده‌یِ گلویِ قربانیان را خدا خرید
نگاهِ زالوهایِ غروبِ جمعه
در شهوتِ انتظارِ خُمِ بی خاتمِ خمره‌یِ خون خزید
چرخی غلتید در سراشیبیِ خاکِ خاک برسر
بویِ خون می‌آید
بویِ خنجربازیِ چند "خ"
"خ" و خدعه‌یِ خُمِ این خنیاگرِ پیر... آن خاخامِ کبیر... با اعتماد
"خ" و خنده‌یِ خِفّت در سَرِ خاتمِ حقیر... با اعتیاد
"خ" و خامه بر نه‌ی بغض‌شده در خِرخِره‌ی خلقِ بی‌زبــانِ صغیر با انقیاد
"خ" مثلِ جیغِ شادِ خوک‌هایِ خرفت در غمباد.
خ...خ...خ...
خِفت شده‌ای بینِ این همه "خ" در این خیمه، خیـــام!
خاکِ خسته پر از خوابِ خوشِ خدا در خیالِ خولی است
خسته‌ای و خانه خالی است
سر بر شانه‌یِ زخمیِ امنِ یـــارِ خونین
خـــــوب بخواب!
خاک منتظر است
فردا خبری در سایه‌روشنِ خوابِ خداست
خورشیدِ خاموش در حضورِ مــــاه پیداست
در سایه، موشی به پایِ تندِ خرگوش می‌رسد
جیـــغِ خوک‌هایِ خواب به گــــوش می‌رسد...
خیام ابراهیمی
اول اریبهشت  1396
LikeShow more reactions
Comment

Thursday, April 13, 2017

بُزِ خجالتی



بُزِ خجالتی
======
این بچه‌بز خجالتی است
گیر است بین اعتماد به تارِ سیبیلِ دایی‌جان و قسمِ حضرتِ‌عباسِ خان‌عمو
در تدبیرِ انتخابی است که بینِ کاغذِ سبز و سیـــاه، چه میل‌و چه عرضه کند؟
یا که چشم‌بسته به دوشاب، در خیــــالِ شیرینِ یار "شیـــــر" مَزمَزه کند؛
یا که جانِ شیرین فـــدایِ "بیه بیه"و فتنه‌یِ پیـــرِ غمزه کند؟
چه دل بسته‌ای به شیرِ بزی که مدام سر تکان ‌دهد و خمیازه کند؟
دخیل بسته‌ای به نرینه‌گی و وَقارَش
جان می‌دهی و می‌گیری به زوالِ راهش
جان می‌دهی و می‌گیری زِ خیالِ کامَش
خفت کرده‌ای جان و جانان را و
در بندِ بندِ ستونِ فقراتِ قانونِ این بزِ خجالتی
چون نخاعی اسیری
و حقیرانه به زورگیریِ باوَرِ هیولایی اجیری.
"
قاتل و مقتول" گره کور دو سویِ تسبیحِ دانه‌هایِ یک توهمند
از هر سو رَج بزنی
واقعیت در کمرگاهِ یکی است.
واقع‌بین باش!
گزمه‌ها مباشرِ قتلِ خوشه‌هایِ گندمند
غـــــــــاز می‌چرانی و می‌چلانی شیره‌یِ سبزِ مرتع را
مَشک‌ها پُر می‌کنی از اشک و آه
کاسه‌کاسه از تهی‌گاهِ چشمانِ گیـــجِ بُزی خمارِ نشخوارِ شقایقِ دشت‌ها‌
در خواب‌هایِ شیرینِ رؤیایِ سبزِ مغبونِ هشتادوهشت‌ها‌
فاعل و مفعول دو سویِ بوقِ یک قطارِ خیالند به ایستگاه‌هایِ سوزنبان!
کـــور و کرَند انگار و زبـــانِ عرعرِ سوارانِ خَرند
می‌دانم:
"
آلتِ قـــتـل، توجیهِ‌اقتصادی دارد."
و معتــادِ اعتدال، مُــدام در کــارِ توجیهِ اصالتِ دوغی است که بریده نشئه‌گی را!
دوغِ شیرِ خیالیِ دروغینِ یک بُــزِ نـرِ همواره در حالِ بلـــــوغ.
از دامگهِ قاتل رهایی نیست
جز صراحتِ لهجه‌یِ رهیده از بـَــع بـَــع
اعتماد به استقلالِ گام‌هایِ خویش
به جایِ تسلیمی کـــــور به چرخه‌یِ تجارتِ خشخاش و حشیش
منطقِ شما عرق‌چکانِ روحِ جلدِ سی‌وهشتمِ تفسیرِ بع‌بعِ تاریخی نیست
و تا اَبَد راهی به رهایی از بصیرتِ آن نیست!
"
اعتیـــــــاد" هزار بهانه‌یِ تلخ در آستین دارد
تا ایمان آوَرَد: "که افیون داروست!"
مزرعه علف‌های خودش را برویاند بی صدا
معتاد در کارِ خودش خدعه ‌کند به آه
شما هم به کارِ اخفایِ خونِ رویِ نان و چرا و شخم و خیشِ
چوپان نیز در کارِ تکلیفِ اربابِ خویش
"
هر کسی کارِ خودَش... بارِ خودَش... آتیش به انبار خودَش"
ای اهالیِ بساط!
کسی به نیتِ شما عاشق نیست.
تا بوده چنین بوده
قانونِ اعتدالِ این بُـز همچنان نر است
می‌گویی: بدوش!
-
خود بدوش!
شیر این بزِ نَـر را هم خــود بنــوش!
این بُزِ بینوا خجالتی است
زبان ندارد
کارش نشخوار شقایق است و تناسل
در تقاطعِ نسل‌هایِ از هم گسیخته
پس بنوش
جام در جام
تا فرجام
بی عبرتی
خامِ خام.
خیام ابراهیمی
23 فروردین 1396

Like
Comment

محمد حیدری

از نگاهش انصاف و دانش و استقلال و امنیت می‌بارید بر قلم و
فروتنی و متاعش را نخریدند کاسبانِ روزی‌نامه‌هایِ روزگـــار
چرا که "روزی" اندر خمِ قانونِ سامانه‌یِ دون‌پَروَرِ مصلحت است و
رندِ عالم‌ســـــــــوز را با مصلحت‌بینی چه‌کـــار؟
.
 "... وقتش که رسیـــد شکایت‌ می‌برم، اما به نتیجه‌اش دل نمی‌بندم؛ زیرا نظام پزشکی ایران را فاقدِ احساسِ مسئولیت و بی‌طرفی می‌دانم؛ و دلیلِ عمدهِ ناخشنودیِ بدنه‌ای از جامعه، از پزشکان و دست‌درکاران حرفه‌هایِ پزشکی را ناشی از ناکارآمدیِ همین نظام پزشکی می‌دانم."
. ‌‌
 این آخرین پاراگرافِ ژورنالیستِ سلامتِ دورانِ ما استاد "محمد حیدری" در فیس‌بوک بود، در پنج روز پیش، که از بی‌سامانیِ رَوَندِ درمانی و بی‌دانشی یکی از قوم نظام پزشکی گله‌مند بود که باعث درد و رنج و هزینه‌های مالیِ جبران ناپذیری بر او شده بود! بی آنکه نامی از او ببرد... او ساختار را مقصر می‌دانست، نه قربانیان را.
او امروز از بین ما رفت تا شکایت ببرد... یا نبرد؟
...
نادره‌ای از اهالی قلم از میانِ ما پرکشید و هوا تنگ‌تر شد!
 یکی از فرزانگانِ مستقل و با مناعتِ طبعِ روزگار ما، کسی که برای من مصداق بارز یک روزنامه‌نگارِ روشنفکر و متین و مسلط بر نفس بود، که خود را به حرص و جاه نیالود و همواره از محضرش آموختم، از میان ما پر کشید و تنهاتر شدیم.
این است رسم روزگار...
یادش با بازخوانیِ نگاه بلند و قلمِ نابش زنده باد!
آقای حیدری نازنین!
بزرگ بودی و جای نشدی در این تنگنا... راحت شدی از این قفس و پرکشیدی بی‌هوی در هوا.
یادت به خیر عزیزِ تکرار نشدنی.
آخرین نوشته‌ات پنج روز پیش، بازگشودنِ نرمِ زخمی مزمن از سیستم پزشکی بود، بی نام بردنی از جفاکاران.
آخرین پیامتان از سرِ بزرگواری به پیامِ هشت روز پیشم بود در واکنش به انتخابات شوراها...
شنبه 19 فروردین که آغاز شد او با ما هـم‌دَم بـــود... تمام که شد بازدَمَش را از ما برید!
یاران و دوستدارانش، ساعت 10 صبح روز یکشنبه 200 فروردین از مقابل منزلش در تهران، سیدخندان، جلفا، قناری غربی، پلاک 13، با جسمِ او وداع می‌کنند... اما یاد و نگاهش هنوز بین ما زنده است و می‌دَمَد‌ در نگاه...
خیام ابراهیمی
19 فروردین  1396
Mohmmad Heydari
https://www.facebook.com/mohmmad.heydari.7

Wednesday, April 5, 2017

اولین "رفراندومِ سلبی" و خروسِ سحری

اولین "رفراندومِ سلبی"
تدبیر و بصیرتِ یک امیدِ واقعی
==================
بیدارباشِ خروس سحری، در بهارِ سال 1396:
 سال خروس، سال بیداری و سحرخیزی... سالِ هشیاری برابرِ حق‌ستیزی، از پسِ عمری خموشی، واداده‌گی به تقلید و زورگیریِ باور... بند به افسارِ خر لنگِ عَصّار، به افسردگی و خودکشی، به مرگ و دگرکُشی، بیداری زِ خوابِ شیرینِ خرگوشی.
چه فرقِ ماهوی است بینِ صندوقِ یأسِ 88 و امیدِ 922؟! جز دقت در رنگ و لعابِ حاملان و حمالان و صاحبانِ آن؟ جز بی‌مهارتیِ برخی و مهارت و صنعتِ بازیگری و وفایِ به عهدِ امین‌ترین مکارِ امنیتیِ حقوقدانِ خان بر تَوَهّمِ جنازه‌یِ رأیِ پیش و پس؟... باور کردی راستی را؟ راستی تو 88 بودی یا 92؟!...هر دو و یا هیچ‌کدام؟ مشکل در بیهُشی و هوشِِ موج سوار بود به سمت ساحل در دفعات... یکبار ناکامِ کامرواشده و دگر بار کامکارِ کامروا... در آزمون و خطایِ بازیِ موج سازی و موج سواری و موج شکنی و ترمیم و ... باز روز از نو روزی از نو...یکی در میان، هر یک به رأیِ خویش در هوایِ تو... بسته به اینکه تا تعداد و هوایِ رأی تو چه باشد و چه نباشد! هر چه که باشد اما "پر مایه" که باشد، معمار می‌تواند بر آن هر بنایی بسازد، بر بسترِ خیالِ امیدِ تو... "بی مایه" که باشد اما دستِ او خالی است و از اعتبار ساقط... موضوع عددِ بیعت است، دوستِ من! نه بیشتر.
 شریک دزد نشوی و رفیقِ قافله به طرحی نو... به هوش باش که بوسه‌یِ تو بر یکتادستِ مطلقه‌یِ فریب‌ علیه دشمنِ غیرخودی، رخصتی است به خداییِ آنکه تو را غیرخودی و کافر می‌داند به خویش‌، نه بیشتر!
بهارِ 96 آغازِ رویشِ "نـــه!" به زورگیریِ عقیدتیِ داخلی و خارجی.
 رویشِ سبزِ "آری!" به "همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمامِ شریکانِ آسمان و زمین"، و رویشِ قانونِ "وحدتِ ملت با ملت" و احقاقِ "اراده ملی" که بزرگتر از قدرتِ هر سلاح موشکی و هسته‌ای است!
سالِ راستی با خویش و همسایه و شریکِ خاک و آسمانِِ غریب و پرهیز از فریب.
 راستی این است که: انتخابات ارباب برای رعایا یعنی: بیعت با ارباب و گزمه‌هایِ رنگارنگِ او... یکی لمپن و دیگری مؤدب به آدابِ نقش و بازیگری که پاسخگویِ تماشاچی نیست.
 و اینکه: کفتری که به قسمِ روبــاه و به زوزه‌یِ شغالِ مزدورِ گرگِ گرسنه، و به چند کفتارِ خون‌آشام که پرنده نیستند اعتماد می‌کند، با خواستِ خویش بر حکم سربریدن خویش، بال آزادی به جوهرِ خون سرخ می‌کند! هیچ‌کس بیشتر از یک روباه در بصیرت و تدبیرِ دانه برای جوجه کبوتران، به امیدِ کباب و رباب و شراب نیست!
 قانونِ ارباب همه مغلطه و سفسطه است. پر از اصول و فروعِ دانه‌پاشی برای بیعت‌گرفتن، برایِ تائیدِ سیاست‌هایِ کلانِ ارزن‌پروری و تثبیتِ اقتصادِ جیره‌خوار‌یِ دانِ دون‌پروری است، از خونِ رعیتِ تشنه و مشتاقِ اعمال اراده. "انتخاباتِ ارباب" چنین دامی است و با انتخاباتِ رعایایِ مستقل فرق می‌کند.
دامش خالی از اعتماد باد!
در سیطره‌یِ قانونِ "زورگیریِ باور" و عَدَمِ مکانیسمِ "راستی آزمایی"، و عَدَمِ اعتماد به گزمه‌ها،
تا تغییر قانون به‌نفعِ حضورِ تمام پرنده‌هایِ آسمان‌و زمین‌و خاکِ مشترک، #روزه_انتخاباتی و "تحریم"، تنها راهِ نرم برایِ اثباتِ اراده و ثبتِ #رفراندوم_سلبی توسطِ پرنده‌هایِ قفسی‌است.  .
که رفراندوم این است!
هنگامِ سپیده‌دم، خروسِ سحری ... دانی که چـرا هَمی کُـنَد نوحه‌گری؟
یعنی که نمودنــد در آئینه‌یِ صبح ... کز عمر شبی گذشت‌و تـو بی‌خبری
خیام ابراهیمی
10 فروردین 1396
روزِ "نه" به جمهوریِ بردگانِ یک ارباب.
 و روزِ پندار نیک و گفتار نیک و کردارِ نیک.

LikeShow more reactions
Comment

Tuesday, March 21, 2017

نوروز 1396

زادروزِ بهار و تکلیفِ شبِ عید
دوستان و یارانِ راه و هم‌سایه‌گانِ عزیز!
پربرکت بـــاد مهربارانِ بهاری نـو در حیاتِ سبزتان!
زبان به راست خواندیم و گام به چپ راندیم و نشاندیم به خاک سیــــاه سال و نوروزِ پیش
"بهاران خجسته" گفتیم به زبان و رُژ زدیم به چروک لبان و مبارک نشد احوالِ دیروزِ ریش
دروغ نگوئیم دگر به خوش خوشانِ لبان و راست کنیم گام و زبان را
تا کنیم سبز مگر حالِ این نوروز و هر روزِ خویش...
 یک‌بار دیگر بر بسترِ خاکِ زاینده، گردِ جذبه‌یِ محورِ زمین و مدارِ خورشیدِ تابنده چرخیدیم میان نور و آب و باد. این‌که در پایانِ چهار فصلِ از دست‌رفته، چه در کفمان ماند و در آغازِ فرصت نویِ بهاری دیگر، تر و تازه شدیم یا کهنه و پژمرده، بستگی دارد به این‌که چقدر بر خرافه و معرفتِ ما افزوده و چقدر از آن کاسته شده است.
 در حسرتِ مهر و وفاق ملی و همیاری و همزیستی مسالمت آمیز ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی، در سایه‌ی تفرقه‌یِ بنیادیِ قانونی بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی و دیوارهایِ نهادینه بین هم‌افزایی و همیاری فرد فرد ملت، در فقدان مشارکت و وحدت ملی، در آستانه‌ی فروپاشی اخلاق و مهر و محبت و همدلی ملی، ضروری‌ترین نیاز بهار ملی، شناختِ مناسباتِ حقوقیِ ناشی از قوانین ویرانگر حاکم بر مناسبات ملی و مردمی است.
 چرا شادی و شور و امید و امنیت مادی و معنوی و اعتماد ملی بی رنگ شده است؟ چرا خانواده ها و دوستان از هم دورافتاده‌اند و همه از سایه‌ی خود و دیگری و برقراری رابطه در هراسند؟‌ چرا جدایی و نفاق و خشم فروخورده و غم و سلولهای تنهایی، حرف اول و آخر روزگار مناسبات اجتماعیِ میهن ماست؟ چرا همبستگیِ ملی ممکن نیست و تجربه نمی‌شود؟
چرا این جدا افتادگیِ سیستماتیک و قانونی، به سردی عاطفی یک ملت منتهی شده است؟
 عقوبت چنین حال و هوایی چیست؟ و چگونه میتوان پیش از زلزله‌ و از هم گسیختگی نهایی و دریدگی زامبی گونه‌یِ افراطی ملی، از وقوع فاجعه پیش‌گیری کرد؟
 به این منظور نیازمندِ فهم اینیم که بدانیم در سال پیش چه کرده‌ایم و چرا؟ و در آستانه‌ی بهار نو و سال جاری، چه در پیش داریم و چرا؟ بر این اساس با خود و با دوستانِ عزیزم، یکبار دیگر بصورتی جمع‌بندی‌شده سخنان رفته در سال پیش را واگویه می‌کنم! و نظر آقای خاتمی و اصلاح طلبان آزاده و نیک‌اندیش را که شریکِ قانونِ دزد و رفیق قافله نیستند را به این جمع‌بندی جلب می‌کنم.
.
جناب آقایِ خاتمی!
ابتدا نظری به سال گذشته می‌اندازم:
سالِ اختاپوسی... سال فرار به جلو...
سالی که گذشت (سال اختاپوس با هشت بازوی بلند و ناآشنا با هم که به یک سر وصلند):
سالی که بر مردم گذشت سالی بود نه چندان متفاوت با روحِ قانونیِ حاکم بر وطن در 38 سال گذشته، که همچنان شاهدِ بی‌ثباتیِ ساختاری و بنیادی و فقدانِ امید در برنامه‌ریزی برای سازندگی و زندگیِ اَمن و سالم بودیم! سالی که به دلیل ساختارِ غیرپاسخگویِ قدرت سپاه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی در کنار رفتار موازیِ دولتِ حکومتی در سایه ( 
https://www.facebook.com/images/emoji.php/v8/f4c/1/16/1f642.png:) )، عملا رفتار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را همچون  سالهای گذشته؛ بی ثبات و غیرقابل برآورد و غیرقابل تحلیل و برنامه ریزی کرده بود! مانده ام این همه استاد و تحلیلگر اقتصادیِ روزی‌نامه‌های مواجب بگیر و کاسب از کدام افقِ معین و از چه سخن می‌گویند؟ سالی که میلیاردها دلار پولشویی غیرقابل ردیابی و غیرپاسخگو، عملا قدرتِ سرمایه گذاری و برنامه‌ریزی را ناممکن کرده بود! سالی کماکان پر از سیاه‌نماییِ دشمن و فتنه و آکنده از دروغ و نفاق و فساد و فقر و شعارهایِ دهان‌پُرکنِ بدونِ تضمین و امیدهایِ کاذبِ رعیت به اربابی که هرچند بصورتِ سیستماتیک و قانونا به او ملتزم نیست، اما از او دم به دم همراهی و بیعت می‌خواهد و حضور برای تن دادن به سیاستهایِ کلانِ تک‌نفره‌یِ غیرملیِ قانونی. سال همچنان سالِ طلبِ اعتمادِ کوری بود از جنس اعتمادِ عاطفی به خان‌عمو و دایی‌جان که ربطی به مکانیسمِ مدنیِ اعتمادِ سیاسیِ پاسخگو و تشکیلاتی ندارد! سالی که ملتِ مستقل از ایدئولوژی حکومتی همچنان مجوزی برایِ تشکیلاتِ مستقل و اعتراض ندارند و تنها جوازشان تائید است و به به و چه چه و البته راهپیمایی علیه دشمنِ فرضی در داخل و خارج. سالی که مزدبگیران و ویژه‌خواران حق دارند در داخل و خارج با راهپیمایی به دیگران فحش بدهند، اما جز آنها کسی حق ندارد به شیوه‌یِ خودشان به ایشان اعتراض کند!
 سالی که همچنان سیاستِ از دیوار بالارفتنِ از سفارتخانه‌ها، و امنیتِ خودسران برای یورش به هر سلیقه و اراده‌یِ مستقل از نگاه ایدئولوژیکِ فرمایشی آزاد بود...سالِ تداوم تحریم و تداوم قاچاقِ سیستماتیک و اختلاسهایِ امنِ میلیاردی و بذل و بخششِ ویژه‌خوارانِ خودی و دلالانِ تحریم و سالِ مجازات شدنِ دزدانِ نخود و لوبیا و شلاق خوردن کارگران معترض به دلیل بی حقوقی و بیکاری.
 سال منع صوری و قانونیِ ماهواره و مبارزه با آن و تبلیغاتِ محصولاتِ شرکتها و نهادهایِ حکومتی وابسته به ارگانها در کانالهایِ ماهواره‌ای گروه جِم در مالزی (البته بر اساس اختیارات فراملی قانونی پنهان از نظر مردم). سال قدرتِ فراملیِ قانونی و مشکوکِ غیرقابل شناسایی و غیرقابل اطمینان با پیچ رگلاژِ مصلحتِ نظام و اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات". سالِ سوپاپهایِ غیرشفافِ قانونی و غیر قابلِ اعتماد و اطمینان. سال لباس شخصی‌ها در دو وجهه‌یِ کراواتی و دو تیغه، و ریشویِ بسیجی... سال یک بام و صد هوا...سال سایه‌هایِ مشکوک دوربین‌هایِ خودسرِ موبایلها....سالِ تخلیه‌ی اطلاعات شخصیِ کامپیوترها از کانال فیلترشکنهای نفوذی در هیئتِ جاسوس‌های دوجانبه. سال شنود در اتاق خواب.
 سالِ تداومِ سانسور و بگیر و ببند روزنامه‌نگارانِ زخمیِ زبان بسته و کنترلِ فضایِ سایبری و فیلترینگ سایتها و شبکه‌هایِ غیرخودی و میدان باز کردن برایِ تلگرامِ روسی به عنوان حیاط خلوتِ نظارت بر مخالفینِ نظام. سالِ روسیه در سوریه و عربستان و ایران.
 سال عدم اعتماد و شک به هر گونه فعالیتهای گروهی... سال شایعه‌هایِ مشوش کننده‌ی اذهان عمومی و مکتبی... سال یکی به تخته و دو تا به نعل... سال تهمت، پرونده سازی و دسیسه و آبروی بر باد رفته...سال تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم... یکی با فحش و ناسزایِ زنجیره‌ای و اجتماع افشاگرانه آزاد و دیگری به نقدی مختصر در زندان برای چشم زهره گرفتن... سال اطلاعات و ضد اطلاعات... سال جاسوسهای دوجانبه‌یِ نان و آب و مسکن و مردسالاری و جنسیت و شعر و ادبیات و هنرِ سفارشی و اعتبار. سال رانت و ویژه خواری ایدئولوژیک و پیمانکارانِ آخور و توبره و کاسبکار.
 سالِ آقازاده "ممّد شاف" و پارتی و ویسکی و صیغه و پورشه و سفرِ آنتالیا و تایلند و کرب و بلا و تجارت در دوبی و مالزی و نیکاراگوئه و ونزوئلا. سال دلارهای هارِ پروازِ فرست کلاس و ریالهای از سکه افتاده درون غارِ عزلت و انزوا و خودکشی. سالِ بن بست و فقر و تجارتِ بکارت و فعالیت در تمام زمینه‌های بدون اکراه. سال فروپاشی اخلاق... سال آتش زدن به مال مفت با دل بی رحم قانونی.
 سال در دست گرفتنِ پرچم مخالفین و اپوزیسیون توسط مامورهای حکومتی و شناساییِ مخالفین جدی در محفل‌ها. سال بی‌اعتمادی سایه‌های دوست و دشمن و شک و اعتمادهای شبهه‌سیاسی عاطفی... سال دام و دامپروری... سالِ نفوذ و حذف‌هایِ پنهانِ زنجیره‌ای... سال بریدنِ هَر نَفَسِ جمعی...سال سرمایه گذاری در کشورهای خارجی توسط کاسبان و ماموران و مزدوران آزاد به هر منکر و هر ظاهر و هر رفتاری که بتواند مخالفین را گرد ایشان جمع کرده و شناسایی و در صورتِ خطر حذف کند...
 سال تعیین نرخ وسط دعوا با صدورِ حکمِ مجازات پرچمدارانِ خودی نفوذی در جناح غیرخودی، و حتی به زندان درانداختنشان برای باورپذیریِ فعالیت مستقل آنها...
سال موج سازی و موج سواری و موج شکنی بر مطالبات ملی با شعارهایِ دروغین بر زبان مامورین و ملتزمین... سال بازی با نام ملت به کام امت.
 سال توسعه‌یِ ماهواره‌هایِ آن‌سویِ آبی به عنوانِ ضربه‌گیرِ خشم عمومی در خانه‌ها و پستوها...سالِ به خظا انداختن تشخیص و بازیهای موش و گربه بازی سیاسی و توسعه‌یِ بی‌اعتمادی برادر به برادر...
سال قدکشیدنِ یک اختاپوسِ هشت پــای 388 ساله، که بازوانش آنقدر بلند و از هم دورند که سلولهایِ آن سرِ مشترک خویش را به جای نیاورند و برای باورپذیری چالش در درون نظام به جان هم درافتند! اختاپوسی که از سر به پایین در بازوانِ خود به ترتیب دارایِ لایه‌هایِ ستادی و صفیِ فوق سری، سری، فوق محرمانه، محرمانه و عادی است! سالِ جنگهای زرگری عامدانه از بالا توسط سربازان و مدیران میانیِ بی‌اطلاع از سناریو.
 وبالاخره سالی که پلاسکو با آتش نشانان قهرمانانش بازیچه‌ی نمادِ حرفِ مفت و شعارِ "امنیت میلی" شد و در آتش سوخت و ویران شد و... به چشم بر هم زدنی فراموش شد!
.
بهار و آرزویِ نیک.
همواره با فرارسیدن هر بهار، تازه می‌شویم با  رُستَنِ شاخ و برگ و شکوفه‌ها که در فرصتِ درختانِ نونهال فزونی می‌گیرند از بار پیش و در مهلتِ درختانِ پیر کاسته می‌شوند...
 در این چرخه‌یِ تغییر و تَحَوّل، چه بسا هر بهار را تکراری بینیم، حال آنکه در دورِ زمان هیچ زایشی تکرار و هیچ دوره‌ای یکسان نیست و در روندی ویژه یکتاست... یکتاست در این صیرورت و مسیرِ سازنده‌یِ معنادارِ سفر و سفر و سفرِ بی پایانی که خود باید در آن گام نهیم نه دیگری به جایِ ما...، اما در کم و کیفِ ظاهر و باطنِ هستیِ خویش، یا کاسته شده‌ایم یا افزوده. این‌که چقدر گام‌هایمان متکی به اراده و اختیارِ خویش بوده و چقدر متکی به گام‌هایِ دیگری. از تعبیرِ سوءتفاهم برانگیزِ کاهش و افزایش صرف نظر کنیم که همان معنایِ حیاتِ ویژه‌یِ ماست و تمایزی ناگزیر! این‌که چند شکوفه از ما به میوه نشسته... این‌که چند میوه کامِ ما و دیگری را خوشگوار و یا تلخ کرده و این‌که بر بخشی و یا بر تمامیِ شکوفه‌هایمان برف و سرمایِ نابهنگام شبیخون زده و گاهی تنها سایه‌ای بی بار و بر بوده‌ایم و ...این‌که دچار خشکسالی شده‌ایم یا نه؟... و این‌که همه چیز بر وِفق مراد بوده یا در کامِ مرید؟ ... همه و همه سطرهایِ گوناگونِ سرگذشتِ ناگزیرِ ما در کتابِ جمعیِ ماست.
سرنوشتِ ما چه‌بسا هر چند وابسته به داشته و  انباشته، هر چند ناچیز و یا پربار، اما در پیش‌درآمدِ توانِ گام‌ها و نگاهِ امسالِ ماست، بسته به دم و بازدم‌هایِ باقی‌مانده‌ در دامِ حادثه! بسته به بصیرت و تدبیر و امیدهایِ واهی و کاری ...
به باورم، دو نکته در این سفر موقت به زندگی ما معنا می‌بخشد!
گزینشِ راستی یا کژی و رفتارِ معرفتبار ما در آرزو و امید و احقاقِ آن برای خویش و دیگری.
1) آرزوهایِ خوبِ ما برای خویش و یکدیگر، بی رویکردی به راهِ مشترک و بی‌همراهی، مثلِ اعتیاد به یک تعارفِ دروغینِ موروثی، بیش‌تر از یک فراکنیِ آسیب‌زا نیست!
2) دروغ و فریب، توان ما و دیگری را برای بالیدنیِ سبز و پربار، تلف می‌کند و از بلوغِ معرفتبارِ همراهی‌مان می‌کاهد! این‌که ما در آغاز و در طول راه و در فرجامِ کار، از کمیت و کیفیت چه حالی به چه حالی در سفریم؟ نیک یا بد؟
.
دروغ و راستی، نیکی و بدی!
این یک آرزویِ نیکِ اجتماعی در هر رابطه است: "دم و بازدم‌مان از دروغ پـــاک باد!"
این تنها شعارِ مشترک و فراگیر خیر و شرّ و نیک و بد است: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک!
 فارغ از خاستگاهِ واژگانِ دینی و مذهبی، در روایاتِ ادیانِ ابراهیمی شنیده‌ایم که ابلیس قسم خورد که انسان را در فرصت حیات بفریبد و به تعظیم و بندگیِ خویش درآورد! و خداوند او را تا رستاخیز مهلت داد! ابلیس از ابتدا نیز با وعده‌ی نیکِ "رازِ جاودانگی" به دامگهِ ویرانیِ آدم آمد، نه با وعده‌یِ ویرانی! بنابراین شیاطین به‌عنوانِ کارگزاران و فرمانبرانِ ابلیس نیز، هیچگاه با پرچمِ بَدی به میدان نمی‌آیند! کار ایشان زینت کردن و آذینِ خواست خویش به نیکی است! پس برایِ فریبِ انسان همواره پرچم نیکخواهی در دست دارند تا بر اختیار و اراده‌یِ او تصرف کنند! خدا و دین یکی از این پرچمهای مطلقه است که همواره هزار خوانشِ تمامیتخواهانه دارد! این چه راستی و قطعیتی است که هزار خوانشِ دروغینِ مطلقه دارد؟
.پرسشِ حیاتی و بهاری.
به باورم پرسشِ حیاتیِ ما در آغاز هر نقطه‌یِ عطفی از جمله آغاز سال نو این است:
چگونه باید زیر پرچمِ عوامفریبانه‌ی وعده‌هایِ نیک،‌ در دام شیاطین و اهریمنان در نیفتاد و منحرف نشد؟!
پاسخ من این است: آنچه روحِ انسانی ما را اهریمنی و شیطانی، و یا فرشته‌سان می‌کند، تعریف ما از نیکی و بدی بر اساسِ همزیستیِ مسالمت‌آمیز با نوعِ بشر فارغ از ویژگیهایِ انحصاری اوست. همزیستیِ مسالمت‌آمیز یعنی عدم تجاوز به حریم خصوصی و عدم تعرض به آزادی‌هایِ سرنوشت‌سازِ دیگری در فرصتِ نوشتنِ کتابِ خویش.
الف) اهریمن تمامیتخواه است و امنیتِ غیرخودی را در گروِ استبدادِ رأیِ خویش می‌خواهد! اهریمن صاحبِ چارچوبِ ایدئولوژیکِ فردی برایِ همگان است و جمله‌ی عالم را فارغ از وسعت وجودی و توان ویژه و منحصر بفرد هر یک، اسیر دیوارهایِ زندانِ و بتخانه‌ی خویش می‌خواهد. اهریمن در اجتماعیات خود را صاحبِ کارخانه‌یِ آدمک‌سازی میداند تا بتواند انسان را آلوده و درگیرِ سازوکارِ ویژه‌یِ خود کند! چنین سازوکاری نیازمند تجاوز به اختیار دیگری است! تجسس و دخالت در اراده و اختیارِ دیگران برای یکسان‌سازیِ ارتش ابلیس. برای رسیدن به وحدتِ همه با مطامعِ یک نفر فارغ از وسعت وجودی آحادِ مردم. بنایِ کار او تصرف در حقوقِ نوعِ انسان با تقسیم مردم به خودی و غیرخودی است!
ب) فرشته نیز به عنوانِ گارگزارِ اهورامزدا و خدا، جمله‌یِ انسان‌ها را وابسته به هدایت‌هایِ خویش از طریقِ وجدانِ منحصر به‌فردِ هر انسان می‌خواهد. خدا به عنوانِ رمزِ آزادی از چارچوبِ بُت، اما یک ایدئولوژی برای همگان ندارد! تنها اصلِ مشترک او پاسداشت حریم خصوصی فرد فرد انسان‌ها برای بلوغی منحصر بفرد بر اساس وسعت وجودیِ ویژه است. لایکلف الله نفسا الا وسعها.
ج) در اجتماعیات، وجه تمایز ابلیس (سمبولِ بُت)، و خدا (سمبولِ آزادی)، در حدودِ اراده و اختیار است! حدودِ مرزهایِ بُت، مرده و از پیش تراشیده‌شده و اجباری است! حدودِ مرزهایِ خدا، زنده و سیال است!... هر چند این حقیقت توسط همان ابلیس و سپاه‌ِ شیاطینش همواره برعکس القاء شده است، چون بنایِ او بر خشت اولِ بت‌پرستی است! پس خدای زنده در وجدان را نیز در دستانِ سفسطه‌گرِ خویش تبدیل به بُتی در انحصارِ کلیددار و پرده دارِ اعظمِ بتخانه می‌کند!
بُت به اختیارِ دیگری و ذیلِ قدرتِ مطلقه‌یِ او (فارغ از وسعتِ وجودی انسان) تراشیده و بر دیگران تحمیل می‌شود، اما خدا به اختیارِ خود انسان و ذیلِ قدرتِ مطلقه‌یِ وجدان وَرز پیدا می‌کند! ابزار ابلیس تجاوز، تجسس، غیبت، توهین، افترا، دروغِ شفاف و شبهه‌دار و مصلحت‌آمیز است! ابزار خدا حرمت آزادی و حریم خصوصی و هدایت زنده است و به همین دلیل این رابطه را به نسبت بده بستان و ظرفیت وجودی در پندار و گفتار و رفتار ویژه‌یِ فرد زنده می‌خواهد و در این بده بستان می‌گوید: اُدعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را)!
 معرفت زاده‌یِ علم و آگاهی بموجبِ اراده و اختیار است، نه تقلید کورکورانه! بنابراین ابلیس و شیطان فرد را به دامِ تقلید درانداخته و از طریقِ اعتماد و تبعیت کور هدایت می‌کند! تبعیتی که موسا از آن پرهیز داده شد و تا در همراهی با خضر این را در نیافت از آن تبری نجست! آنجا که در سوره کهف خضر بارها به موسا که در پیِ ولی و مولا و مرادی می‌گشت گفت: لن تَسطیعَ مَعِیَ صَبرا (تو استطاعت آن نداری و عمرا نمیتوانی از من تبعیت کنی - پس به خدای درونِ وجدانت بچسب، نه مرادی چون من- تبعیت از این سخن است که در اتکاء به فطرت حنیف و وجدان گام برداری نه اینکه گام در گام من بنهی!)
 همچنین
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا (36)
(پیروی نکن از آنچه بدان علم نداری! که  گوش و چشم و قلب جملگی مسئولند) اما باز ابلیسیان بر دانش و علم، رنگِ هوس خویش را زدند و آنرا در زندان دستان خویش محصور کردند و کلید را خود در دست گرفتند و تقلید کورکورانه را مقدس کردند!
 بنابراین راه یا کورکورانه و بر اساس اعتماد کور و تقلید جاهلانه و ترس و بردگی همنوعی به نام خدای مرده است؛ و یا بر اساس علم و دانش و اختیار و اراده و معرفت بر اساس ندای وجدان و عقل و علم و بینش و درک و فهم و تجربه.
 میوه‌یِ اولی، ذقومی تلخ و خشک و قبض‌کننده چون خرافه است، و میوه‌یِ دومی، خوشگواری مَلَس و آبدار و انبساط‌آور همچون درک خصوصی و فهم و علم (دانش) و حکمت (فلسفه) و معرفت (شناخت و آگاهی به راه و پذیرشِ مسئولیتِ آن).
فریب‌خوردگان درگاهِ ابلیس و شیاطینِ رنگارنگش، بت‌زده‌هایی هستند که خدا را نزدِ قلب و عقل و وجدانِ خویش زنده و پای‌برجا درنیافته‌اند و همواره نیازمند تقلیدی کورَند! چون کرند و ندایِ وجدانِ بیدار را نمی‌شنوند! آنها همواره بر اساس مصلحتِ خویش با سفسطه و مغلطه نیک و بد را تئوریزه و مُبَدّل و توجیه می‌کنند و دسترسی به فطرتِ پاک ندارند! لذا یک بُتِ مرده و معین را به جایِ خدایِ زنده و سیال می‌نشانند! انسان ذاتا میل به قرار و سکون دارد و از پویش و حرکت کراهت دارد مگر به حکمِ غریزه برایِ دستیابی به امنیت و تامینِ نان، مسکن، و اطفاء قدرتِ تمامِ دردها و شهواتِ غریزی جسم و روان.
 پس غصب و مصادره‌یِ قدرتِ اطفاء این غرایز به زور و زر و تزویر، اولین گامِ ابلیس و شیاطین و کارگزاران اوست. کار ابلیس، بازیِ تئوریک و اقتاعی با تزئینِ نیک به جای بد است! قراردادهایِ اجتماعی و قانون مهمترین خاستگاه این مصادره و زورگیریِ قدرت است. بنابراین ضروری است که ما بفهمیم در هر واحدِ اجتماعی که در آن زندگی می‌کنیم، حقوق اساسی ما در حیاتِ مشترک و بشری میانِ همنوعان و در طبیعت چیست؟
.
قانون و واحد سیاسی-جغرافیایی.
مدنیت و زندگیِ اجتماعی، بر اساسِ یک توافقِ  نانوشته مبتنی بر پذیرش حقِ برابر نوعِ انسان برای مشارکت در مدیریت منابع طبیعی و بهره‌وری از مواهبِ طبیعی، در راستایِ زایندگی ناشی از همیاری و همکاری شکل گرفته است. بنابراین هرگاه این توافق در انحصار قواعد یک بُتِ قَدَرقدرت درآید، عملا حق برابر انسانیِ ما برایِ حیاتی معرفتبار متکی بر اراده واختیاری مستقل پایمال شده است. قراردادهای اجتماعی از دیرباز بصورت عرف و یا قانون همواره میل به تمرکزِ قوا برای سهولتِ حفظ امنیت زندگی اجتماعی داشته و انکار ناپذیرند! این قوانین یا بر اساس حقوق برابر استوار شده است و یا بر اساس حقوقِ نابرابر. انباشتِ قدرت پایدار و موقت در طول تاریخ و میراثِ نسلهایِ جدید، همواره مانعی بر سر راه این برابریِ حقوقِ انسانی بوده‌اند و به صورتِ برتری قومی، ایدئولوژیک و طبقاتی خود را بر نسل‌هایِ حدید و بکر تحمیل کرده‌اند و مانعی شده‌اند در راه همزیستیِ مسالمت‌آمیز و استقرارِ مساوات برایِ نوع بشر!
 همواره صاحبانِ قدرت در هیئتِ مالکیت بر زمین و منابع طبیعی (در عصر فئودالی)، و مالکیت بر سرمایه و ابزار تولید (در عصر صنعتی) و حق تکنولوژیک، برای مشروعیت بخشیدن به قدرتِ خویش از ایدئولوژی و وضعِ قوانینِ انحصاری بهره جسته‌اند! و چه قانونی کم هزینه‌تر و قابل دسترس‌تر از رانت و ویژه‌خواری از قِبَلِ احکام مذهبی نزد مدعیان الوهیت که نزد عوام معتبر و قابل اعتناء هستند؟ بنابراین سلاطین همواره از دین قالب‌بندی شده و قلب شده و مذهبِ زمان منقضی به عنوانِ دستاویزی برای تمرکز قدرت و ایجاد امنیت با سرکوبِ ذیحقان و یاغیان بهره جسته‌اند تا با کنترل و سرکوب آحاد جامعه، آنان را به تبعیت از خویش وادار نمایند! این ماجرا در دوره‌یِ رنسانس و عصر صنعتی‌شدن در اروپا، با تغییر عناصرِ قدرت تا حدود زیادی از هم گسسته شد، اما هنوز بقایایِ آن کاملا از بین نرفته است! قدرت دین و مذهب که مقبولیتِ عامه دارد همواره برایِ ایجاد نظم و کنترل و سرسپردگی در راه ایجاد امنیت و کسبِ قدرت بیشتر، چه در جوامع فئودالی (بصورتِ حیاتی و فراگیر) و چه در جوامع صنعتی (بصورتِ حاشیه‌ای و ابزاری و نسبی) مورد بهره‌داریِ حکومت‌ها قرار گرفته‌اند! آنچه موجب چنین سوء استفاده‌ی کم خرجی توسط حاکمان جامعه شده جز از راه در دست گرفتن چارچوبِ معینِ ماهیتِ قلب شده‌یِ دین و مذهب بصورتِ یک ایدئولوژیِ بت‌ساز در بتخانه‌یِ مدعیانِ الوهیت نبوده است.
مشکلِ حیاتی معرفت بشر که او را از یک رعیت و برده‌یِ قرون وسطایی به یک کارگر و برده‌یِ عصرِ جدید تبدیل ساخته، از یکی انگاشتن و تداخلِ معنایِ دین و مذهب زاده شده است. دین فرازمانی و فرا مکانی و متکی بر خدایِ زنده ای است که در فطرتِ حنیف (وجدان) در دسترسِ همگان است! و مذهب و شریعت برآمده از آن که به عنوان یک واسطه‌یِ ابتدایی (نه مستمر) محدود به زمان و مکان است و منحصر به مناسباتِ حقوقی جوامعِ بَدَوی و قبیله‌ای و برده‌داری برایِ طی نمودن مراحلِ آزادسازیِ بشر از زندانِ بت‌پرستی و اربابان و شاهان و سلاطین، تا آزادی اراده و اختیار بدون وابستگی به هر بُت زمینی، تا استقرار سکولاریسم (لا اکراه فی‌الدین). براستی مدعیان الوهیت در کنیسه و کلیسا و مسجد چه سندی برای فرازمانی-مکانی دانستنِ نسخه‌یِ موقتیِ احکام شریعت، در دست داشتند و دارند؟ چرا خدای ایشان با آیندگان سخنی نرانده است؟ چرا کاتالوگ و دستورالعملِ زندگی اجتماعی برای تمام زمانها و مکانها در آینده را بصورت یک لوح و یا کتابِ فناناپذیر به معجزتی در مکانی ثابت نازل نکرده، بصورتی که هیچ بمب اتمی در آن تاثیر نکند؟ مگر چنین حجتِ بالغه و غیرقابل سوء تفاهم برانگیزی از توان و معجزت خدای قادرشان به دور بوده است؟ آیا جز این است که عدم وجود چنین معجزتی تنها نظر به آزادی انسان برای برقراری جامعه‌ای سکولار دارد تا خدای قادر و توانا و (حی القیوم= زنده و پای برجا) که از رگ گردن نزدیکتر به هر بنده است، و فرد میتواند به سفارشِ ادعونی استجب لکم (بخوان مرا تا اجابت کنم تو را) مبتنی بر قلبی عاقل و بینا و شنوا که تحت تاثیر ترس از همنوع خود نیست به نسبت وسعت وجودیِ هر فرد، بتواند تنها ربّ و پرودگار و پرورش دهنده‌یِ او باشد؟! خدایی که مالک اصلی اوست و نوعِ بشر امانتدار و خلیفه‌ی او در زمین (نه یک خلیفه ملبس به پوستینِ روحانیِ ابوبکر بغدادی و سلاطین و حکام و تراستهایِ اقتصادی و صاحبانِ کارخانه‌هایِ اسلحه).
 مع الوصف، در گذر تاریخ تا کنون، جوامع بشری در چارچوب "واحدهای سیاسی-جغرافیای" به نام کشور، دارای منابع طبیعی و قدرتی هستند که تمام تابعین آن ( فارغ از قوم و نژاد و زبان و دین و ایدئولوژی) واحدها در حقِ بهره‌برداری از آن برابرند!
 حتی بر اساس همین اصلِ دینیِ (مالکیت مطلقه‌یِ خدا بر زمین)، توزیعِ عادلانه‌یِ ثروتهایِ طبیعیِ زمین، باید در دستِ تمام بشر باشد! نوزادی که امروز به دنیا می‌آید حقی دارد برابر با نوزادی دیگر. اصلِ مالکیتِ خداوندی بر منابع طبیعی با ثروتِ تلنبار شده و موروثی در کاخ‌هایِ طلا، منافات دارد! لااقل بشر باید بتواند خود در این باره تصمیم بگیرد و لااقل حق مالیکت را به نسبت سهم هر انسان از منابع طبیعی محدود کند؛ و چنین امری محقق نمی‌گردد جز با توسعه‌یِ شوراهای مردمی و آگاهی آنان به حقوق بنیادیِ خویش در ساختنِ تدریجیِ (نه دفعتی و فرمایشی) نمایندگانِ طبیعی خویش! وگرنه یک روز باید از خواب برخیزی و منتظر باشی که راکفلر نامی صاحبِ توست، چون تمام منابع طبیعی تو را یک شبه با سرمایه‌یِ خویش خریده است! راکفلر سمبلی نمادین است برایِ قدرتی مطلقه که چنین حقی را از تو در سرزمین خودت مصادره کرده تا در دشمنی با او خرجِ رونق اقتصادی خودش کند! او آنقدر باهوش هست که بداند چگونه نباید خود را با اراده ملی طرف کند تا بتواند با یک دیکتاتور و یا یک سلطان یاغیِ بومی منابعِ ملی سایر ملل را صرفِ آبادانیِ ساختارِ سیستماتیکِ خودش کند! بدیهی است که او به نمایندگی از استعمار پیر، از تولیداتِ تاریخی ابلیس و شیاطینش بهره می‌جوید و میدان را برای ظهور و تثبیت دیکتاتوران بومی فراهم می‌آورد و سپس با تحریک و به طمع اندختن و لابیگری و به دام انداختنشان، آنها را به میادین مین خود میکشاند تا از جیب ملت ها آنها را روز به روز لاجان‌تر و درگیرتر کند!
 از سویی ابلیس با شیاطینِ متدینش ذیل پرچم رستگاری و خدای غصب شده، توانسته در طی قرون، با تَجَسّدِ حق مالکیت بر معنویات و مادیات در بتهایِ صاحب قدرتِ مطلقه، چنین اختیاری را از نوعِ بشر ساقط و در اختیار سلاطین و اربابان و صاحبان قدرتِ مطلقه و کارگزاران ایشان، حصر کند!
.
تکلیف شب عید و انتخابات!
ما به‌عنوانِ انسانهایِ آزاده از بردگیِ قدرت انسانی، میراثخوارِ فسادِ چنین جامعه‌ و بتکده‌هایی در جهانِ به ظاهر مدنیِ امروزیم. داعش یکی از مظاهرِ علنیِ این تمامیتخواهی به نام خدا و مالکیت مطلقه‌ی او بر زمین است و ابوبکر بغدادی وکیل بلاعزل و مدعیِ پرچمداری آن، که او و هم‌قطارانش با ادبیاتِ رنگارنگ در سرزمین‌هایِ مشابه مدتهاست گریبان خاورمیانه را گرفته و رها نمی‌کنند! از ترفندِ اربابِ مطلقه‌یِ کل جهان بعید نیست که چنین متاعی را در سفره‌یِ خاورمیانه به عنوان ملت‌هایِ غیرخودی بگذارد! اما در این تنگنا چه تکلیفی بر عهده‌ی مردمِ خاورمیانه و ماست؟ در این فرصتِ بهاری نو، جای آن دارد که فکر کنیم برای تغییر قوانین جاری که قدرت اختیار و اراده‌ی ما را در دستانِ صاحبانِ قدرتِ مطلقه محبوس کرده است، چه باید بکنیم؟
 فراموش نکنیم که معنایِ انتخابات در نظام دموکراتیک با انتخابات در نظام تمامیتخواه یکی نیست! در نظام دموکراتیک ملت امکانِ به چالش کشیدنِ نظام و مسئولین آن و نیز "راستی آزمایی" ادعاها را دارند و سیاستگزار خود مردمند اما در نظام تمامیتخواه قانونی چنین قدرتی در دست مردم مستقل از ایدئولوژی حکومتی نیست!
 انتخابات و متن و حاشیه‌یِ آن یکی از مسیرهای اثبات باور خویش است. اگر از درون متنِ انتخابات نمی‌توانیم تغییری ایجاد کنیم اما می‌توانیم در حاشیه‌یِ آن با #روزه_انتخاباتی تا تغییر قانون اساسی،  خواسته‌یِ خود را به ثبت برسانیم. آیا می‌خواهیم در بند قدرت مطلقه باقی بمانیم و یکی از گزمه‌هایِ برگزیده‌یِ او را برگزینیم که به نتیجه‌ی آن هم اعتباری نیست؟ و یا می‌خواهیم با خالی گذاشتنِ این معرکه اعلام کنیم، عدم بیعت ما با این قانون و انتخاباتش، به معنای اعلام درخواست ما برای تغییر قانون به نفعِ حضورِ تمام ملت در قوایِ سه گانه و تا تعیینِ سیاستهایِ کلانِ میهن و سرنوشت‌سازی یک ملت به دست خود ملت باشد، نه در ید مطلقه‌یِ یک نفر!
 ایام عید فرصتی است که در این باره بیندیشیم و با دوستان خویش به بحث بنشینم که در سال پیش روی چه باید کرد تا با پاسداشتِ تشخص انسانی خویش، با معرفت زندگی کنیم تا به دروغ به خویش و دیگران بیش از پیش آلوده نشویم... که رهایی از آلودگیِ دروغ، گامی در راه رستگاری است؟
پس سزاست که لااقل تکلیفِ خود را با خویش روشن کنیم!
آب به آسیابِ که باید ریخت؟ وقتی آسیاب و آسیاب‌بان در دستِ ما نیست؟
.
سفسطه‌یِ انتخابات و رأی:
بیعت یا عدم بیعت؟ مسئله این است!
سفسطه یعنی نتیجه‌گیری مورد نظر با منطقِ خویش اما با زبان منطق دیگری.
مؤثر بودن رأی من و تو در صندوق قادر مطلقه و ملتزمین به ایشان؛ یکی از همین سفسطه هاست.
رای وقتی مهم است که رای شما درست شمرده شود! اما آیا قانون چنین تضمینی را به شما به عنوان یک ایرانی مستقل از ایدئولوژی حکومتی داده است؟ و چنین تضمینی چگونه بر شما اثبات میشود؟
آیا مطمئنید که ارباب قانونی، رایِ شما را به عنوان رعیتی که به دلیل استقلال ایدئولوژی نمیتوانید در قوای سه گانه نقشی داشته باشید، و علی رغم اینکه مکانیسم راستی آزماییِ شعارها و پاسخگویی و تعهد کاندیداتورها به همان دلیل پیشین در دست شما نیست، میخواند؟ اگر مطمئنید که علی رغم امکان قانونیِ نظارت ملی (ملت مستقل از ایدئولوژیِ متلزمِ به قادر مطلق) میتوانید بر اساس یک مکانیسم راستی آزمایی به درستکاری ارباب و ملتزمین وی اعتماد کنید، رای دهید!
به قانونی که شما را به جرم کفر به ایدئولوژی و حکم حکومتی لازم الاجرای یک نفر، از مدیریتِ منابع ملی و طبیعی خودت محروم کرده امیدوارید؟ پس رای دهید!
آیا به حضور بی‌اراده‌یِ خویش در عراق و شام و لبنان و یمن تا امریکای جنوبی و سایر مقاصدِ نامعینِ صدور انقلاب به اقصی نقاط عالم تا ابد؛ به حکم یک نفر که به تائید شما نیازی ندارد امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به بصیرت و پاسخگوییِ قاتلِ قانونیِ اراده‌یِ ملیِ خویش در تعیینِ سرنوشتِ خویش امیدوارید؟ پس رای دهید!
 اگر به سرنوشت‌سازِ این نسل و نسل‌های بعدی طبقِ اختیاراتِ مطلقه‌ و تک‌نفره‌یِ ناشی از اصل صد و ده قانون اساسی که سیاست‌هایِ کلان نظام را در امور اقتصادی، سیاسی، قضایی و فرهنگی و اجتماعی را تعیین می‌کند امیدوارید؟ پس رای دهید!
 اگر به برگزیدگان ملتزم به قانونِ مؤمن به حکم حکومتی پیدا و پنهانِ تنها یک نفر، و کافر به تمام ملت امیدوارید؟ پس رای دهید!
 اگر به بیعت و وحدت با یک نفر و قانون اساسیِ حکومتِ او بر همه، به جایِ "وحدت ملت با ملت" امیدوارید؟ پس رای دهید!
 اگر به تفرقه و نفاق بین مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی قانونی و پاره پاره شدن وحدت ملی و تصرفِ انحصاری بر منابع ملی توسط خودی‌هایِ آن یک‌نفر امیدوارید؟ پس رای دهید!
اگر به تعهدِ ملتزمین به قانونِ شریکِ دزد و رفیقِ قافله امیدوارید؟ پس رای دهید!
 اگر دوست دارید بر بردگیِ خویش به وعده‌هایِ مبتنی بر تقیه و مکر با غیرخودیِ گزمه‌هایِ ارباب اعتماد کنید، پس به اختیار و بی اختیار رأی دهید و منتظرِ مثله شدنِ خویش و وطن از عراق تا شام باشید!
 اگر تنها تشنه‌ی رأی دادن در هر میدانی با هر کیفیتی هستید و منتظرِ معجزه‌یِ برآورده شدنِ شعارها و سخنانِ غیرپاسخگو و بی تضمین ملتزمین به اربابی که از شما فرمان نمی‌برد و سفارش نمی پذیرد هستید، پس رای دهید!
 رای دهید چون شما قادرید که بنده‌یِ هر حرف و هر ادعا و هر دروغ و اعتماد به هر گزمه‌ای باشید که مکانیسم راستی آزمایی ادعاهایش در در دست شما نیست! پس همواره رای دهید!
 در واقع شما گمان می‌برید که دارید بین دو کاندیداتور، به نوعِ مرگ خویش بین گیوتین و طناب دار رای می‌دهید، در حالی که قانونا نمی‌توانید به همین هم مطمئن باشید! اما اگر خیلی نیاز دارید با همین اوصاف باز رأی دهید، پس رای بدهید!
 وقتی مطمئن نیستید که آیا رای شما خوانده می‌شود یا نه، و باز مایلید رأی بدهید، دیگر هیچ قدرتی نمی‌تواند شما را مجاب کند که رأی ندهید!
آنقدر رای بدهید! تا فرصتِ اعلامِ صریحِ درخواست تغییر چنین قانونِ استعماری، که تنها با غیبت شما اثبات می‌شود، از شما سلب و دریغ شود.
 پس بیعت کنید با قانونی که تنها برایِ امید شما به این قانون و بیعت شما با نظام برآمده از آن ارزش قائل است، تا مجوز هر سرنوشتی را با اثر انگشت شما از شما بگیرد!
با این خودفروشی قانونی دیگر چه انتظاری دارید؟
 اگر به آراء صندوقی اعتماد دارید که بر اساسِ استقبال مردم از التزامِ مجازیِ کاندیداتورها به خویش، و التزامِ عملی آنها به قادر مطلق، قابلیت مهندسی شدن دارد، از تکلیفِ مجریانِ قانونی که بستر دموکراتیک و نظارت ملی را در خود کور کرده است، تا با تکیه بر اصلِ "حفظ نظام از اوجب واجبات است"، با هر خوانش مصلحتگرایانه، هر تدبیری را اتخاذ نماید و به ملتزمین خویش دیکته کند، پس رأی دهید! که حضور شما یعنی پذیرش هر عقوبتی که در اختیار شما نیست! و غیب شما یعنی خواستار تغییر این قانون هستید!
حال می‌توانید با حضور خویش با این قانون بیعت کنید و یا با غیبتِ خویش درخواست تغییر آن را ثبت کنید!
 که غیبت شما با اعلام صریح درخواستِ تغییر قانون به نفعِ حضور تمام ملت در قوای سه گانه، قابل خوانش نیست! اما حضورِ شما به هزار تدبیر پنهانی قابل خوانش و تفسیر به رأی است.
خود دانید!
.
راهکار من:
 معرفیِ یک راهکارِ به آقایِ خاتمی (رفراندومِ درخواستِ تغییر قانون اساسی توسطِ احدی از آحاد ملت، در حاشیه‌یِ انتخاباتِ قانونی):
 من که به این قانون و ملتزمینش اعتماد ندارم و برایشان اراده و اختیار مستقل و پاسخگو به خویش قائل نیستم، چون این قانون را حرامخوار، خوانش رای را بدون تضمین؛ و رای خویش سندی بر بردگی بی چون و چرای خویش میدانم. به همین دلیل حاضرم به جای رای دادن به یک حساب عمومی مبلغ صد ریال واریز کنم و رسید آن وجه را بانضمام شناسنامه ی سپید خود نگاه دارم، تا بتوانم اثبات کنم خواستار تغییر قانون اساسی بصورت مسالمت آمیزم.
 بدین گونه من میتوانم در حاشیه‌یِ معرکه‌یِ انتخابات فرمایشی برای بیعت با قانون اساسی، یک رفراندوم شخصی برقرار کنم.
 اگر بیش از پنجاه درصدِ حدود چهل میلیون واجد شرایط رای، با من همگام باشند آنگاه قانون اساسی عملا از اعتبارِ ملی ساقط است!
آقای خاتمی اگر سردار ملی باشد با من همگام خواهد شد وگرنه شریکِ قانونِ دزد است و رفیقِ قافله.
.
این چند خط هم به مناسبت روز ملی شدن صنعت نفت در سالِ 13299 و میلی شدنش در قانون و در آخرین روز سال:
قطره‌یِ نفتِ من اَندر کمَرَت قانونی
خونِ من در رَگِ اولادِ نَــرَت قانونی
چونکه قانونِ پدر جَدّ تو دزدیده وطن
مالِ دزدی به حریمِ کپَرَت قانونی
کپری از پَرِ کـــاه و کپری از پَـــرِ قو
کوخ از ما شد و آن بال و پَرَت قانونی
کرده‌ای تقسیم آب و گلِ این ملک مشاع
کفر و ایمان شده چون سیم و زَرَت قانونی
خودیان را صله نفت و دگران را پیشاب
حکم قاضی به سوار است و خَرَت قانونی
از حرامخواریِ قانون چه بنالم مؤمن
امر و نهیِ قاضیِ سلطه‌گرت قانونی
من شریکِ دزدی از حقِ شراکت نشوم
انتخاباتِ شریکانِ دَرَت قانونی
تا که قانونِ تو تقسیم نموده وطنم
این تن و این وطنم خیر سَرَت قانونی
چونکه تدبیر و امید تو مرا ساقط کرد
لت و پارِ وطن و بوم و بَرَت قانونی
 تکلیف شب عید برای من و دوستانم همین است که بیندیشیم وقتی رأی ما در چنبره‌یِ انتخاباتِ قانونی ابتر و عقیم است و هیچ تضمینِ قانونی برایِ خوانش ندارد، راه نجات ما از این بن بست قانونی، آیا در مشارکت و بیعت است، و یا در تحریم و عدم بیعت با پیوستِ اعلام درخواست تغییر قانون؟ شاید اگر تعداد ما توانست اکثریت مطلق را بشکند با ثبتِ بی‌اعتباری این قانون در منظرِ تاریخ، راهی باز شود برای تغییرات مصلحت‌جویانه و مسالمت‌آمیز... وگرنه در مقابلِ قانونِ بی‌اعتبار تنها یک راه باقی می‌ماند که راه به خشونت دارد! ما به این اتمامِ حجت نیازمندیم... وگرنه تا هستی هست درب بر همین پاشنه خواهد چرخید و معجزتی رخ نخواهد داد، جز ویرانیِ بیش از پیش.
 فراموش نکنیم که اگر بخواهیم و اراده کنیم، سرنوشتِ ما در دستان خودِ ماست، وگرنه کمافی‌السابق این سرنوشت ملی را دیگری و اربابانِ سَیّاس و بازیگرش رقم خواهد زد!
 به باورم قدرتِ "اراده ملی" ناشی از وحدت بنیادینِ قانونیِ ملت با ملت (به جای تقسیم ملت به مؤمن و کافر و خودی و غیرخودی بر اساسِ اصلِ تمامیتخواهانه و حق‌به‌جانبانه و مصادره‌ایِ "رحما بینهم و اشداء مع الکفار" که مصداقِ قیاس مع الفارق است)، بزرگترین عنصر امنیت ملی است! افسوس که 38 سال است که بنیادِ قانون اساسی به جایِ وحدت ملی، بر تفرقه و نفاق ملی و وحدت فرمایشی همه با یک نفراستوار شده است! مسلما مسئولین نظام اگر صادق باشند خود به این رفراندومِ مسالمت‌آمیزِ وحدت‌بخشِ ملی تن خواهند داد! وگرنه باید منتظر انفجاری ویرانگر و فروپاشی بیشتر اخلاقی و ملی باشند! آنها یا ملی هستند و از ملت، و یا فراملی و ضد حقوق مسلمِ ملت، بر اساسِ حقوق ناشی از مدیریتِ خاک مشترک و منافعِ شرعیِ ناشی از ملکِ مشاع برای تمام ملت فارغ از ایدئولوژی!
با دوستانِ خویش کمی بیندیشیم و یکدیگر را از نتایجِ این اندیشه آگاه کنیم.
بهاران خجسته باد!
خیام ابراهیمی
29 اسفند  1395

LikeShow more reactions
Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...